نویسنده: محمدتقی فعالی




 
نماینده ی عرفان ساحری کارلوس کاستاندا است که مهم ترین نوع عرفان سرخ پوستی است و گاهی آن را به نام «عرفان عقاب» هم می خوانند.

الف) زندگی نامه

کارلوس کاستاندا به گفته ی خودش متولد 25 دسامبر 1935. م می باشد. (1)
او در روستای جوکری نزدیک سائوپائولو یکی از جمعیت ترین شهرهای برزیل دیده به جهان گشود. کاستاندا فرزند سزارآرنابورونگاری و سوزانا کاستاندا می باشد. او در شش سالگی پس از مرگ مادرش زادگاهش را ترک گفت و دیگر به آنجا بازنگشت.
وی در مزرعه ی مرغداری پدرش پرورش یافت و سپس در مدرسه ای در بوینوس آیرس تحصیل کرد و در 16 سالگی به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. سپس طی سفری به میلان مجسمه سازی را یاد گرفت و پس از پایان دوران دبیرستان در هالیوود در دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس نام نوشت و بالاخره در 21 ژوئن 1959 شهروند آمریکا شد.
آنچه گذشت بر اساس اظهارات خود کاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وی به ایالت متحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولد 1925 می باشد و زاده ی برزیل نیست بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدعی بود که پدرش ادیب است اما مجله ی TIME پدر کاستاندا را طلاساز معرفی می کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه ای به مکاتب عرفانی و رازآلود ندارد. اما زن سابقش مدعی است که عرفان و مکاتب رازآلود موضوعی است که سالیان دراز در باب آن گفتگو می کرده اند.
کاستاندا در سال 1973 درجه ی دکترای خود را در رشته ی مردم شناسی از دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس گرفت. کاستاندا در سال 1988 بر اثر سرطان کبد در منزل مسکونی اش در منطقه ی وست وود در گذشت. این خبر در همان روز در روزنامه ی همشهری منتشر شد و نیز روزنامه جامعه مورخ شنبه 30 خرداد 1377 به عنوان «مرگ مرموز شاگرد دون خوان» به آن پرداخت. همین روزنامه چندی بعد مقاله ای تحت عنوان «کاستاندا، سالک حیران مغربی» به چاپ رساند که البته بعضی از اطلاعات آن نادرست بود. پیروان او در هنگام مرگش گفتند: «کارلوس کاستاندا این جهان را به شیوه شمن های تبارش با آگاهی کامل ترک کرد». جسد او را سوزاندند و خاکسترش را به مکزیک بردند.
در همان سالِ کاستاندا یعنی 1988 سازمان کاستاندا جهت حمایت از آثار و افکار او تشکیل شد. در همان سال این سازمان دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویی کاستاندا» تولید کرد. همچنین فیلمی درباره ی زندگی کاستاندا به کارگردانی توروجان بر روی پرده ی سینماهای آمریکا به نمایش در آمد. (2)

ب) آثار

میراث مکتوب کاستاندا به طورکلی دوازده کتاب و یک دوره ماهنامه ی چهار شماره ای است که از سال 1968 تاکنون به چاپ رسیده است، این آثار مجموعاً به 17 زبان برگردانده شده است که یکی از آنان زبان فارسی است. براساس گفته ها و آمارهای رایج تاکنون بیش از 10 میلیون جلد از آثار او در سراسر جهان به فروش رسیده است. آثار کاستاندا که سراسر ادبیات، زبان، روان شناسی و فلسفه می باشد، شرح و بسط دیدارهای او با جادوگر بزرگ مکزیکی به نام «دون خوان» است. کتاب های کاستاندا بیشتر در جهت پرده برداری از سیمای فرهنگ و عرفان سرخ پوستان مکزیکی است. این کتاب ها در واقع دروازه ای است به سوی بازشناسی و بازخوانی تعالیم جادوگر بزرگ مکزیکی. نویسنده که تخصص او مردم شناسی است، در شروع کار جهت مطالعاتِ مردم شناسانه و تحقیق درباره ی چند گیاه دارویی تو هم زا به میان سرخ پوستان مکزیکی رفت، اما در نهایت عرفان جادوگری و سرخ پوستی را در آثار خود بازگو کرد. آثار او به ترتیب تاریخی عبارتند از:

1) آموزش های دون خوان، آیین فرزانگی یاکی، 1968

این کتاب رساله ی فوق لیسانس کاستاندا است و شرح ارتباط او با دون خوان در سال های 1960- 1965 می باشد. این اثر کاستاندا را به عنوان نویسنده ای صاحب سبک به شهرت رساند. از این کتاب دو ترجمه موجود است یکی به نام پیش گفته با ترجمه ی مهران کندری و دیگری به نام «تعلیمات دون خوان» که متأسفانه ترجمه ی مغلوطی است.

2) واقعیتی جداگانه، 1971

این اثر توصیف کارآموزی کاستاندا در سال های 1970- 1968 می باشد. این کتاب دریچه ای است به جهان جادو و جادوگری آن گونه که دون خوان آن را تصویر می کند. ترجمه ی این کتاب توسط ابراهیم مطلا صورت گرفته که ترجمه ی قابل قبولی است.

3) سفر به ایکستلان، 1972

این کتاب با نام «سفر به دیگر سو» با برگردان دل آرا قهرمان به فارسی برگردانده شد و در واقع نخستین اثر کاستاندا است که در ایران و به زبان فارسی به چاپ رسید. این کتاب رساله ی دکتری کاستاندا است و برای او درجه ی دکتری را در پی آورد.

4) داستان های اقتدار، 1974

این اثر با نام «افسانه های قدرت» توسط مهران کندری و مسعود کاظمی به فارسی ترجمه شده است. کاستاندا در این کتاب گزارش کارآموزی خویش را در سال های 1972- 1971 بازگو می کند. او در این کتاب برای نخستین بار به بسط معنای «تونال و ناوال» می پردازد.

5) دومین حلقه ی اقتدار، 1974

این کتاب به نام «دومین حلقه ی قدرت» توسط مترجمان کتاب پیشین به فارسی برگردانده شده است. از این کتاب به بعد دیگر دون خوان وجود ندارد. او در این کتاب شرح بازگشت خود را به مکزیک بازگو می کند. همچنین در این اثر به تفصیل درباره ی هنر رؤیایینی سخن گفته است.

6) ارمغان عقاب، 1976

این اثر توسط مترجم سابق با نام «هدیه ی عقاب» به فارسی برگردانده شده است. کاستاندا در این کتاب همراه با شرح قانون ناوال برای نخستین بار مفهوم چرخ زمان را بازگو می کند.

7) آتش درون، 1978

برگردان دیگری از این کتاب توسط ادیب صالحی به نام «آتشی از درون» در دست است. کاستاندا در این کتاب درباره ی استاد دیگر خود به نام «لی» سخن می گوید. کسی که به او درباره ی انرژی و هنرهای رزمی آموزش داده است.

8) قدرت سکوت، 1979

این کتاب توسط مهران کندری به فارسی ترجمه شده است. کاستاندا در این کتاب از هسته های انتزاعی، ساحری و جادوگری سخن به میان آورده است.

9) هنر رؤیابینی، 1991

این کتاب سه برگردان به فارسی دارد: هنر خواب دیدن، فرزاد همدانی؛ هنر رؤیابینی، محمود (ناصر) عربانی و هنر رؤیا دیدن، مهران کندری، کاستاندا در این کتاب به مسئله ی هفت خوان رؤیایینی می پردازد و جهان های موازی را که فیزیک کوانتوم هم آنها را تأیید می کند اثبات کرده است.

10) حرکات جادویی، حکمت علمی شمن های مکزیکی باستان، 1998

ترجمه ای از این کتاب از مهران کندری موجود است. مجله ی لوس آنجلس تایمز به هنگام انتشار این کتاب نوشت:
کاستاندا یکی از پدر خوانده های جنبش عصر جدید شده است، او مسائل مهم زمان ما را لحاظ می دارد. (3)

11) چرخ زمان، اندیشه های شمن های مکزیک باستان درباره ی زندگی، 1998

این کتاب هم با ترجمه ی مهران کندری به چاپ رسیده است. کاستاندا در این کتاب گزارش های کتاب های پیشین خود را گردآوری کرده و یکجا بیان می کند.

جانب پوشنده ی بی جانبی، 1999

از این کتاب دو برگردان به فارسی در دسترسی است، یکی به نام «جنبه ی فعال بی نهایت» توسط فرامرز علیزاده و دیگری به نام «کرانه ی فعال بی کرانگی» با برگردان مهران کندری. این کتاب حاوی رویدادهای مهم و بیادماندنی زندگی کاستاندا است.

آیین جنگاوران، 1996

این عنوانِ یک ماهنامه است که نخستین شماره ی آن مارس 1996 چاپ شد. اما شماره های بعدی آن تحت عنوان «خوانندگان بی کرانگی» منتشر شد. شایان ذکر است که کتاب ها و مقالات متعددی درباره ی کاستاندا نگارش یافته که تاکنون تقریباً پنج اثر به زبان فارسی پدید آمده است.

ج) سرآغاز قصه

کاستاندا که به عنوان یک مردم شناسی جهت تحقیق و پژوهش به جنوب غرب آمریکا سفر کرده بود، شروع داستان خود را چنین بازگو می کند:
در تابستان 1960 به عنوان دانشجوی مردم شناسی دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس چندن سفر به جنوبِ غرب کردم تا اطلاعاتی درباره ی گیاهان طبی جمع آوری کنم که سرخ پوستان این منطقه استفاده می کردند. رویدادهایی را که در اینجا وصف می کنم در خلال یکی از سفرهایم رخ داد. در شهری مرزی منتظر یک اتوبوس سریع السیر بودم و با دوستی صحبت می کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتی من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید مویِ سرخ پوستی که جلوی پنجره نشسته است اطلاعات زیادی درباره ی گیاهان و بخصوص درباری پیوته (4) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفی کند. دوستم او را سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آنکه کمی صحبت کردند، دوستم اشاره کرد به آنها ملحق شوم ولی فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت. حتی آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرفی کند. سرخ پوست اصلاً دستپاچه به نظر نمی رسید. من اسم خودم را به او گفتم و او هم گفت که اسمش خوان (5) است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایی حرف می زد و طرز تکلمش رسمی بود. ابتدا من با او دست دادم و بعد مدتی ساکت ماندیم. سکوتی مصنوعی نبود؛ بلکه هر دو طرف آرامشی طبیعی و راحت داشتیم. گرچه چهره ی تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان می داد ولی بدن چابک و ورزیده ای داشت. (6)
درباره ی دون خوان چیز زیادی نمی دانیم، فقط کاستاندا در همین حد می گوید (7) که بعد از یک سال آشنایی اعتماد او به من جلب شد. من از او با اصرار می خواستم معلمین خود را معرفی کند تا این که او بالاخره گفت معلمی داشته است به نام «دیابلرو». بعدها کاستاندا دریافته بود که این واژه در زبان سرخ پوستی به معنای شخصی است که جادوی سیاه می داند و قادر است خودش را به شکل هر حیوانی در آورد. بر اساس گفته ی کاستاندا ظاهراً دون خوان در سال 1891 در جنوبِ غرب آمریکا متولد شده و تمام عمر خود را در مکزیک سپری کرده است. در سال 1900 دولت مکزیک خانواده او را به همراه هزاران سرخ پوست به مکزیک مرکزی تبعید کرد و او تا سال 1940 در آنجا نزدیکی کرده است. کاستاندا می گوید: «دون خوان به معرفت رسیده بود اما او هرگز محل آن را فاش نکرد». کاستاندا آموزش خود را از سال 1961 تا 1965 نزد دون خوان ادامه می دهد. اما پس از آن به میل خودش آموزش را قطع می کند. ولی مجدد به دون خوان می پیوندد و آموزش های ساحری و جادوگری را که امروزه تحت نام «عرفان دون خوان» یا «عرفان سرخ پوستی» مطرح است تا سال 1971 ادامه می دهد. طبق نطق ها دوان خوان در سال 1973 درگذشت. دون خوان با پیروی از کتب شمنان مکزیکی هم خواص گیاهان دارویی توهم زا را در حد بالا می دانست و آنها را به شاگردانش تعلیم می داد و هم حرکات جسمانی و جادویی فراوانی را به یاد داشت که کاستاندا در کتاب «حرکات جادویی» آن را به تفصیل بیان می کند. دون خوان چهار شاگرد عمده داشت به نام های: تایشا آبشار، فلوریندا دانر گرا، کاول تیکز و کارلوس کاستاندا که در این میان کاستاندا از شهرت فراوانی در جهان برخوردار است. در فرازهای پیش رو تعالیم دون خوان از زبان کاستاندا نقل شده و سپس در قسمت تحلیل و بررسی نقد می شوند.

د) تعالیم کاستاندا یا عرفان جادو

آموزه ی نخست) رؤیابینی

دون خوان تحت عنوان مسأله واقعیت و بودنش سعی داد از مباحث فلسفی فرار کند. با صراحت می گوید که من قصد ندارم فلسفه یا بحث های نظری را بگویم؛ بلکه می خواهم با یک برنامه ی عملی و از راه مستقیم به «معرفت» دست یابم. راه ما راه دل است نه راه عقل. دون خوان در اینجا و در این قدم اصول ساحری را به کاستاندا آموزش می دهد. نخستین بحث او درباره ی دنیاست. دنیایی که ما مشاهده می کنیم توهمی بیش نیست. دنیا برای ما توصیفاتی است که از روز اول برای ما کرده اند. ما معمولاً دنیا را همان گونه می دانیم که می پنداریم و معتقدیم دنیای پنداری ما واقعی است و موجودی مستقل است. اما دون خوان برعکس این می اندیشد. او ذهن و عین را یکی می داند. دون خوان در اینجا معتقد است که دنیای هر کس تصویر او از دنیاست. هرگاه به دنیا بنگریم یا آن را به گوش بشنویم احساس می کنیم که دنیا وجود خارجی دارد. اما اگر دنیا را با اراده ی خود بشناسیم، آن گاه خواهیم دانست که دنیا نه وجود خارجی دارد و نه واقعیت. دون خوان سوال می کند: اگر دنیا در خارج از ما وجود دارد، پس کجاست؟ دنیا چیزی جز تصورات ما نیست. لذا هر کس خالقِ بودش خویش است. دون خوان برای نشان دادن این مسأله زحمات زیادی کشید. کاستاندا می گوید او بر این نکته پافشاری می کرد که ذهن کودک پاک است:
اما هر فردی به هنگام برخورد با یک کودک به معلمی برای او تبدیل می شود و دنیا را برای او وصف می کند. تا زمانی که کودک قادر می شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم اما قطعاً این لحظه در زندگیِ هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد کودک هم عضوی از ما می شود. در اینجاست که دون خوان می گوید تمایزی میان بودشِ مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می شود و ما دنیا را امر خارجی می پنداریم، اینها بودش مصنوعی است. واقعیت یا بودش حقیقی کلی است و مطلق. (8)
دون خوان می گوید:
ساحران معتقدند ما در یک حباب ادراک هستیم. این حبابی است که به هنگام تولد و بعد از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر درون این حباب هستیم و هر چه می بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دو حلقه ی اقتدار محصوراند. یکی منطق که با آن صحبت می کنیم و دیگری توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می شود. (9)
دون خوان در اینجا از نظر کاستاندا حرف مهمی می زند و آن این که تنها زمانی می توانیم به کل مطلق و بودشِ حقیقی برسیم که ذهن خود را خاموش کنیم و تمام تصاویر ذهنی خود را نادیده بگیریم. ادراکات ما باید تصفیه و به تجربه های بی واسطه تبدیل شوند. دون خوان به این مطلب، «خاموش ساختن ذهن» یا «متوقف کردن گفتگوی درونی» می گوید. کاستاندا می گوید:
جهان چنین و چنان است، فقط از این رو که به خود می گوییم دنیا چنین و چنان است. اگر از به خود گفتن این نکته که جهان چنین و چنان است باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. یک سالکِ مبارز آگاه است که به محض آنکه از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می شود. راهگشای دنیای ساحری، متوقف کردن مناظره ی درونی است. (10)
کاستاندا بر این باور است که هدف آموزش های دون خوان در مرحله ی اول این بود که با توقف گفت و گوی درونی و با خاموش ساختن ذهن بتوان «ببینم». (11)
آرزوی او گشودن راه گذاری به واقعیت بود که این پس از مبارزه ای طولانی برای سالکِ مبارز و آگاه حاصل می شود. دون خوان برای تسهیل و تسریع این پدیده یعنی متوقف سازی گفتگوی درونی در مرحله ی اول آموزش خود و کلاً جهت وصول به طریقت معرفت از داروهای توهم زا استفاده کرده است. او در شروع فراگیری که از سال 1961 آغاز شد اصول ساحری را با مصرف داروهای گیاهی توهم زا همراه کرد. اما در دومین دوره آن را قطع نمود و دیگری نیازی به آن نبود. زیرا تمام بنیاد شخصیت کاستاندا و ساختار آگاهی او تغییر یافته بود. در واقع داروها برای او نوعی آمادگی شخصی بود. او می گوید اثر داروهای توهم زا بر اعضای ما و آگاهی انسان بسیار پیچیده است. در این حالت غیرعادی تمام روند زیست شیمیایی و عصبی انسان دگرگون شده و انسان را از اسارت خارج می کند. دون خوان به این داروهای توهم زا «گیاهان اقتدار» می گوید.

آموزه ی دوم) چهار دشمن

انسان باید برای نیل به طریقت معرفت شجاعت داشته باشد. در طریق معرفت همیشه یا باید با چیزی جنگید یا از هر چیزی پرهیز کرد یا برای چیزی آماده شد و این کار مستلزم شجاعت، دقت و احتمال است. دون خوان این کار را با رفتن به جنگ مقایسه می کند. انسان در این مسیر با چهار دشمن رو به رو است. دشمن اول ترس ماست. ترس از ناشناخته ها و تازگی ها، باید تمام وضعیت های پیشین را رها کرد و آغوش خود را به چیزهای جدید و تازه گشود. این کار ما را به وحشت می اندازد و انسان را متزلزل می کند. بایستی تصویری را که تاکنون از دنیا برداشته ایم زیر سوال ببریم و رفتار جدیدی پیش گیریم. ترس از چیزهای جدید به عنوان اولین دشمن میان ما و طریقت معرفت قرار می گیرد. قصد ترس این است که ما را از رسیدن به واقعیت منحرف کند. ترس اسلحه ی ذهن تصویر ساز است. مبارزه با ترس مبارزه ای طولانی است و اگر انسان بر آن فائق آید برای همیشه از شر آن رها شده است.
دومین دشمن، توهم وضوح است. توهم وضوح مانند ترس از سلاح های ذهن تصویرساز است. وضوح همیشه این توهم را در ما ایجاد می کند که به آستانه ی هدف رسیده ایم و تجربیاتی را که داریم قطعی هستند. اما قله بسیار دور است. افرادی که بر ترس غلبه یافته اند، وضوح از کمین گاه به آنها هجوم می آورد، باید بر وضوح هم غالب شد و آن را نادیده گرفت.
دشمن سوم که دون خوان آن را خطرناک ترین دشمن توصیف می کند اقتدار است. انسان در اثر مراحل آموزش اقتدار کسب می کند. انسان می تواند با فکر خود بر وقایع و همنوعان خود غلبه کند. امکان ندارد به واقعیت برسیم. تنها در صورتی امکان تفوق وجود دارد که طریق معرفت را هدف خود قرار دهیم و آن را به عنوان تکلیف زندگی حس کنیم.
چهارمین دشمن، کهولت است که البته بر آن هرگز نمی توانیم فائق آییم، تنها می توانیم آن را تجربه کنیم و خود را با فکر پیری آشنا سازیم. این دشمن به تدریج نیروی حیاتی ما را می رباید. انرژی ما را کم می کند، فقط باید قبل از کهولت به مقصد رسید.

آموزه ی سوم) فنون راهگشا

دون خوان در آموزش هایی که به کاستاندا می دهد به عنوان «راه عملی» مجموعه قوانین رفتار و فنونی راه گشا را توصیه می کند که در اینجا به اهم آنها پرداخته می شود. (12)

تکنیک اول

دون خوان توصیه ی عملی خود را با روش شکار کردن و شکارچی بودن شروع می کند، یک شکارچی برای شکار بر اساس نقشه نمی تواند عمل کند چون هر لحظه ممکن است شرایط عوض شود. لذا در اقتدار اقتضا می کند که همیشه آماده باشد. بای شکارچی بودن باید سالکی مبارزه و آگاه بود. دون خوان بدین منظور هفت اصل کمین و شکار را به کاستاندا می آموزد.
اصل اول: سالکِ مبارز میدان مبارزه اش را خود بر می گزیند و هرگز قبل از آنکه میدان رزم را بشناسد، پای به آن نمی گذارد.
اصل دوم: سالکِ مبارز تمام امور غیرضروری را کنار می گذارد، همواره خویشتن را به چیزهای اصلی محدود می کند.
اصل سوم: سالک مبارزه می خواهد و آماده است تا هم اکنون و در همین جا آخرین گرفتاری را قطع و وصل کند. برای وی هر ستیزی مبارزه ای برای زندگی است.
اصل چهارم: سالک مبارز راحت و آسوده است و از هیچ چیز نمی هراسد و بدین ترتیب قدرتی که وی را رهبری می کند، راه را بر روی هموار می سازد.
اصل پنجم: سالک مبارز به هنگام برخورد یا بدبختی که نمی داند با آن چه کند لحظه ای خویش را کنار می کشد. وی با چیزی دیگر خود را مشغول می کند.
اصل ششم: سالک مبارز وقتش را فشرده می کند، حتی یک لحظه را هم به حساب می آورد. می خواهد پیروز شود، پس ثانیه ای را هدر نمی دهد.
اصل هفتم: سالک مبارز هیچ گاه در جلو قرار نمی گیرد. وی اهمیت خویش را از دست داده است و می گذارد که دیگران پیش روند.

تکنیک دوم

تکنیک دیگری که دون خوان آموزش می دهد، نفی وابستگی است. بدین منظور دو روش وجود دارد.
روش اول: دست نیافتنی بودن: کاستاندا باید بیاموزد تا خود را دست نیافتنی کند. این روش سه هدف دارد.
هدف اول: انسان را از وابستگی های مادی می رهاند. انسان زمانی از شر تعلقات مادی خلاص می شود که دریابد با وسائل بسیار کم می تواند به زندگی ادامه دهد. این نیازمند اندیشه های نظری نیست بلکه باید عمل کرد. باید تجربه کرد که برای تأمین وجود به کمی از چیزهایی که به عنوان نیازهای ضروری در اختیار داریم، نیازمندیم. همچنین باید تجربه کنیم که این کمترین را روزانه می توانیم کسب کنیم و نیازی به نگرانی نیست.
هدف دوم: انسان را از مدح و ذم همنوعانش بی نیاز می کند. هنگامی که از همنوعان، متوقع تعریف و مدح باشیم خود را دست یافتنی کرده ایم. در اینجا پیوستگی های روحی و احساسی نقش مهمی دارند، باید از آنها کاست. اگر انسان در احساساتش وابسته به افراد دیگر باشد، خود را دست یافتنی ساخته است. این مسئولیت نیازمند شجاعت بسیار است. دست نیافتنی بودن یعنی با قناعت و شجاعت زندگی کردن.
هدف سوم: مانع از برون فکنی و توقعاتی می شود که دیگران از ما دارند. یعنی باید خود را از توقعات و انتظارات دیگران دور ساخت. باید خود را کنار کشید باید از وسط جاده ی شلوغ کنار رفت. حاصل آنکه با این سه جنبه از دست نیافتنی بودن انسان به آزادی شخصی می رسد. البته منظور این نیست که انسان عملاً کنار بکشد، بلکه منظور یک گرایش درونی است.
روش دوم: هر عملی آخرین نبرد روی زمین است. دون خوان توصیه می کند که به هر عملش به عنوان آخرین نبرد بنگرد. در این صورت اعمال انسان قدرت و نیروی بالا می گیرد. بر این اساس باید با مرگ رابطه ی نزدیک برقرار کرد و با این فکر آشنا شد که امکان دارد لحظه ی بعد نباشیم. هیچ قدرتی در این دنیا نمی تواند تضمین کند که لحظه ی بعد زنده خواهیم بود.

تکنیک سوم

راه عملی سوم که به عنوان تکنیک دیگری برای سالک مبارز مطرح است، قواعد و وظایف طریقت معرفت است. این وظایف عبارتند از:
وظیفه ی اول: متعادل کردن روح: اولین وظیفه ای که به عنوان سالک مبارز باید به جای آوریم، این است که به روحمان نظم بخشیم. دون خوان از تعادل بین عقل و احساس صحبت می کند. هر دو را باید شناخت و احیاء کرد. سالک مبارز نه اجازه ی سلطه به عقل و منطق می دهد، نه خود را برده ی احساسات می کند. این ها ملک شخصی ما هستند و بر حسب موقعیت آنها را چون ابزاری به کار می بندیم. سالک مبارز با کوبیدن سر خود به دیوار پیروز نمی شود، بلکه از آن می گذرد و هرگز دیوار را خراب نمی کند.
وظیفه ی دوم: بی خواسته زیستن: اگر سالک مبارز وابستگی های خود را از تعلقات مادی کاهش دهد بی نیاز خواهد زیست و این هنری راستین است. سالک مبارز اندک چیزی که به دست می آورد بیش از اندازه است و این در حقیقت آزادی و استقلال بیش از حدی برای انسان پدید می آورد و انسان را آماده ی پذیرش معرفت می کند.
وظیفه ی سوم: حماقت ساختگی یا اختیاری: در رابطه با همنوعان یک عمل استراتژیک این است که حماقت ساختگی داشته باشیم. یعنی چنان دست به عمل زنیم که گویی بی معناست و این دقیقاً همان روشی بود که دون خوان در زندگی داشت. این عمل کاملاً آگاهانه است، اما چنین عمل می کنیم که گویا نمی دانیم.

تکنیک چهارم

راه عملی چهارم که به عنوان فنون راهگشا توسط دون خوان مطرح می شود، مجموعه مواردی است که به شرح ذیل است:
فن اول: عمل کردن بدون چشم داشت: این روش برای متوقف کردن گفت و گوی درونی و خاموش سازی ذهن مؤثر است. عادت کرده ایم که انتظارات و توقعات معینی را به اعمالمان ربط دهیم. عمل می کنیم تا به هدفی برسیم. لذا اعمال، ما را مشخص می کنند. این فن، به هنگام مشاهده ی بازی کودکان نمایان است. آنها تحت شرایط عادی و بدون چشم داشت بازی می کنند. آنها که با چشم داشت و توقع عمل می کنند در واقع قماربازند. آنها پای برد و باخت نشسته اند. اما عمل کردن بدون چشم داشت به معنای عمل کردن به منظور نفس عمل کردن است نه برای چشم داشت پاداش.
فن دوم: درست راه رفتن: دومین فن دون خوان برای متوقف کردنِ گفت و گوی درونی درست راه رفتن است. این عمل به معنای ظاهری نیست. کاستاندا می گوید:
در اوائل آشنایی مان دون خوان روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آنکه نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه ی دید قرار می گیرد، تصویر وسیع تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم اما او اصرار داشت اگر بدون تمرکز به نقطه ای در نزدیکیِ افق نظر بیندازم، مشاهده ی تمام چیزهایی که در میدان دید قرار دارد، در یک آن امکان پذیر می گردد. سال ها این عمل را بدون آنکه تغییری در آن ببینیم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحولی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجب دریافتم که حدود 10 دقیقه است راه می روم. بی آنکه کلمه ای به خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم که متوقف کردن مناظره ی درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیت افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس می کردم که در خلاء غوطه ورم. (13)
فن سوم: خیره شدن: انسان با خیره شدن قدرت ذهن را افزایش می دهد. باید تمام تمرکز خود را بر یک شیء معطوف سازیم و راه تأثیرات امور دیگر را بر خود ببندیم. کاستاندا گفت:
اولین کار ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می انداخت و به من می گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می داد. اما من فکر می کردم همان برگ است، ولی بعد متوجه شدم برگ ها متفاوتند.
ناروال گفت: اگر متوجه تفاوت شدید، نگاه نکرده اید بلکه خیره شده اید. (14)
او توصیه می کرد که به هنگام خیره شدن باید طرز نشستن خاصی داشت تا به شرایط فیزیکی مطلوبی رسید.
فن چهارم: از بین بردن گذشته ی شخصی: اگر گذشته ی شخصی را به حساب آوریم در واقع زندگی نامه ی ما با اصل و نسب نیاکان و والدینمان شروع می شود و این آن چیزی است که دیگران درباره ی ما می دانند. دون خوان توصیه می کرد که از شر گذشته ی شخصی خلاص شویم. اگر به کسی نگویید ما چه هستیم و چه می کنیم، در واقع در حالت گمنامی به سر برده ایم و برای دیگران برگی وصف ناپذیر شده ایم. همنوعان با توقعات و عقایدشان بر ما فشار روانی می آورند و با گذشته ی ما، ما را ارزیابی می کنند. بدین ترتیب ما اسیر گذشته ی خود هستیم و باید هر لحظه توقعات و انتظارات محیط و دیگران را برآوریم. تنها با محو کردن گذشته ی شخصی می توان از تفکرات محدود دیگران رها شد و تنها در این صورت است که می توانیم زندگی جدیدی را آغاز کنیم. دون خوان بدین منظور چندین توصیه دارد:
توصیه اول: از دست دادن اهمیت شخصی: به خاطر احساس اهمیت شخصی این تصور به ما دست می دهد که ما چیز خاص و مهمی هستیم حتی با ارزش تر از دیگران. این تصور است که ما را مجبور می کند، همیشه خود و اعمال خود را توجیه کنیم و درباره ی خود توضیح دهیم. تا زمانی که قربانیِ اهمیت خود هستیم باید اعتراض کنیم، مقاومت کنیم، با دیگران بجنگیم و از خود دفاع کنیم. اما باید خودمان را خیلی جدی نگیریم تا احساس نکنیم تنها فردی هستیم که به او بی عدالتی شده است. اهمیتِ شخصی است که انسان را به گذشته ی شخصی پیوند می دهد و این خودمحوری است که جریان زندگی را مسدود می سازد. دون خوان می گوید: شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهنِ یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی اقتدار می خواهد: از این پس باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آنها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر را مهم نمی شماری؛ شخص چگونه می تواند خود را چنین مهم به شمار آورد. در حالی که می دانیم مرگ ما را احاطه کرده است. (15)
توصیه دوم: پذیرش مسئولیت: سالک مبارز باید مسئولیت پذیر باشد یعنی مسئولیت تام و تمام اعمال خود را پذیرا باشد. در این صورت او آزادی شخصی بسیاری کسب می کند. نتایج عمل ممکن است مثبت یا منفی باشد. باید تمامی آن را پذیرفت و مسئولیت تصمیم ها را به عهده گرفت. نباید دیگران را مسئول زندگی خود جلوه داد. در این صورت دیگر نیازی به گذشته ی شخصی نداریم.
توصیه سوم: مرگ به مثابه مشاور زندگی: دون خوان به شکارچیان توصیه می کند که مرگ تنها مشاور با ارزشی است که دارند. هنگامی که ما با این آگاهی به زندگی ادامه دهیم، آن گاه از چیزهای کوچک عصبانی نمی شویم، وقت خود را هدر نمی دهیم، خود را منضبط می سازیم و توجه مان را به مسائل اساسی معطوف می کنیم.
یکی از مفاهیمی که دون خوان در تعلیماتش مطرح می کند «تونال و ناوال» است. «تونال» یعنی همه ی آن چیزهایی که ما هستیم و هر چیزی که برای آن کلمه ای داریم. خداوند هم بخشی از تونال ماست. زیرا تونال شامل تصورات و عقاید ما می شود. دون خوان تونال را به دو قسم، تونال شخصی و تونال زمان تقسیم می کند. تونال شخصی با تولد هر فرد شروع و با مرگ او ختم می شود. لذا به یکایک افراد بستگی دارد، اما تونال زمان مستقل از افراد است و در طول زمان از تونال های شخصی تشکیل می شود. در واقع تونال زمان همان بودش جمعی است. دون خوان حقیقت و واقعیت تفسیر نشده ی عینی را «ناوال» می نامد. (16) ناوال قسمتی از ماست اما هیچ نام، بیان و شناختی از آن نداریم. ناوال کل مطلق است. ناوال تمامیت هستی، نامحدود و توصیف ناپذیر است. در واقع توانایی اولین دقت ماست و ناوال دومین دقت. تونال تمامیت شخصی انسان و ناوال استاد کل است. انسان بی شکل، انسان ساحری بوده و انسانی است که به معرفت رسیده است. او همان کسی است که چشم سوم را می شناسد. او دنیا را متوقف کرده است و می بیند. او واقعیت را آن گونه که هست دریافت می کند و این معرفت است و این طریق معرفت است. (17)

تحلیل و بررسی

یک) سحر به هر شکلی که باشد و به هر رنگی که در آید حرام است و به هیچ وجه قابل تأیید شریعت اسلام نیست و پیداست که یک امر حرام هرگز نمی تواند اساس عرفان راستین باشد؛ زیرا فعل حرام، مخالفت با خداست و عرفان چیزی جز تقرب به ساحت قدس ربوبی نیست.
دو) در رابطه با مسأله ی «رؤیابینی» باید گفت که رؤیابینی دو معنا دارد. در عرفان سرخ پوستی رؤیابینی به معنای تفسیر و برداشت از دنیاست. اما در اندیشه های پائولو کوئلیو، رؤیابینی به معنای آمال و آرزوهای دنیایی است. نکته ی مهم این که اگر دنیای هر کس برداشت او از دنیا باشد، این مطلب به زبان فلسفی یعنی تفکیک واقعیت از برداشت از واقعیت و این همان چیزی است که در دستگاه فکری کانت تحت عنوان «نومن و فنومن» یا «بود و نمود» مطرح شده است. این تفکر فلسفی یک نگرش ایده آلیسمی است و از همین روست که کانت را در تاریخ فلسفه تحت عنوان ایده آلیسم آلمان طبقه بندی می کنند. ایده آلیسم شکلی از شکاکیت است و شکاکیت چندین مرحله و دوره در تاریخ تفکر غربی دارد و ما اکنون در دوره ی شکاکیت مدرن و نوین قرار داریم. شکاکیت نوین دو شکل دارد؛ شکایت فلسفی که از دکارت آغاز می شود و شکاکیت دینی که آغازگر آن هیوم است. از سوی دیگر باید توجه داشت که شکاکیت به طور کلی سه نوع است؛ شکاکیت از راه استدلال، شکاکیت از راه سؤال و شکاکیت مزاجی. اما مهم ترین نوع شکاکیت، شکاکیت از طریق استدلال است. یعنی استدلالی ارائه شود که نتیجه ی آن نفی معرفت و یقین باشد. امروزه شکاکان دلایل متعددی برای مدعان خود بیان کرده اند که در محل خود ارائه و نقد شده است. (18) به طور خلاصه باید گفت از راه علم حضوری معرفت یقینی قابل دست یابی است و نیز از طریق برخی از انواع معرفتِ حصولی مثل بدیهیات اولیه، معرفت یقینی در دسترس است.
سه) استفاده از داروهای توهم زا نه تنها انسان را به واقعیت نزدیک نمی کند، بلکه واقعیت را دور از دسترس قرار می دهد، به همین دلیل بود که کاستاندا در دوره ی بعد یعنی از کتاب سومش به بعد آن از حیله دانست و ترک نمود. لذا این گونه گیاهان راهی برای دست یابی به واقعیت نیستند. از سوی دیگر استفاده از این گونه گیاهان کجا و عرفان و معنویت راستین کجا؟!
چهار) مسأله ای که دون خوان به عنوان «حماقت ساختگی» مطرح کرد، چیزی شبیه ایده ی ملامتیون یا قلندران در تصوف اسلامی است. ملامتیه کسانی بودند که کارهای نیک خود را پنهان می داشتند و قلندران کسانی بودند که به جز آن، تظاهر به کار بد هم داشته اند. این گونه افکار و اعمال، انحراف از هرگونه شریعت آسمانی است و پذیرفتنی نیست.
پنج) نفی گذشته ی شخصی، چیزی جز نفی هویت نیست و این پدیده ای است که امروزه به عنوان یک بحران به نام «بحران هویت» مطرح است و متفکران در صدد یافتن راه حل های مناسب برای آن هستند.
شش) مطرح کردن مسأله ی مرگ فی حد نفسه ارزشمند است. اما هدف از یاد مرگ «ذکر الدار» انضباط امور دنیوی نیست. یعنی یاد مرگ برای بهینه سازی دنیا نیست. بلکه هدفِ آن تحصیل اخلاص، ساختن بهشت و قیامت مطلوب است:
اِنا اخلصناهم بخالصه ذکری الدار؛ (19)
ما آنان را با موهبت ویژه ای که یادآوری آن سرای بود خالص گردانیدیم.
هفت) در اندیشه های عرفانی سرخ پوستی، خدا، قیامت، وحی، نبوت و امامت جایگاهی ندارد. زیرا این گونه مکاتب عمدتاً عرفان های ساخته ی انسانند و در زمره ی عرفان های انسان مدار و دنیوی بسته بندی می شود.
هشت) حداکثر چیزی که درباره ی عرفان ساحری «دون- کاستاندا» می توان گفت این که این مکتب شامل یک سلسله توصیه ای اخلاقی و به دنبال زندگی بهتر است. اما باید توجه داشت که این ها نه عرفان است نه حتی یک مکتب اخلاقی درست و راستین.
نه) نظام معرفتی کاستاندا فاقد هرگونه انسجام درونی بوده از تناقض های مختلفی رنج می برد، به بیان دیگر، هر یک از آثار وی حاوی بخش هایی از این تعالیم است که نه تنها با هم هم خوانی ندارد، بلکه حتی در تناقض با یکدیگر به نظر می رسند.

الف: گفته های ریچارد میل

محققی به نام ریچارد میل (Richard Miile) آثار کارلوس کاستاندا را مورد بررسی قرار داده و مصاحبه هایی را با خود او انجام داده است و در نهایت بیش از 200 مورد تناقض در کتاب ها و صحبت های کاستاندا استخراج کرده است. او آنها را در کتابی به نام «سفر کاستاندا» به رشته ی تحریر در آورده است.
چند مورد از نکاتی که میل در مورد آثار کاستاندا به آنها اشاره می کند:
1. کتاب های اول و سوم کارلوس کاستاندا در مورد یک بازه ی زمانی به خصوص هستند ولی شخصیت دون خوان در آنها به کلی متفاوت است. در کتاب اول دون خوان انسانی کم حرف و درون گرا و در کتب سوم انسانی سرزنده است که می خندد و شوخی می کند.
2. کاستاندا در کتاب هایش عنوان کرده بود که دون خوان از قبیله ی یاکی است. ولی تحقیقات میل نشان داد که قبیله ی یاکی به هیچ وجه از گیاه روان گردان پیونه در هیچ یک از مراسم خود استفاده نمی کند؛ چیزی که کاستاندا در کتاب هایش بر آن تأکید کرده بود.
3. کاستاندا می گوید که دون خوان یک شمن است. وظیفه ی شمن ها انجام مراسم برای نزول باران، شفادادن مریض ها، شکار حیوانات و محافظت از قبیله بود ولی دون خوان هیچ کدام از این کارها را انجام نمی داد و تنها بر روشن گری درونی و شخصی تأکید می کرد.
4. کاستاندا هم به جامعه خود و هم به سرخ پوستان ضربه زد؛ چرا که بعد از شناخته شدن گیاهان توهم زا توسط جوانان هیپی، سیل مشتاقان این مواد به بیابان های امریکا و اماکن سکونت سرخ پوستان سرازیر شد و بعد از مدتی این گیاهان خصوصاً پیوته به عنوان ماده ی مخدر شناخته شد که حمل آن جرم محسوب می شود.

ب. مفهوم ناوال

دون خوان بیش از حد بر تعریف ناپذیری ناوال اصرار می ورزد، این در حالی است که بعدها در می یابیم سالک باید تمام تلاش خود را بکند تا وارد ناوال شود و با تمام وجود آن را درک کند و آن گاه تجربه ی ادراک ناوال، خود توصیف پذیر است. این یکی از تناقض های موجود در اندیشه های این استاد و شاگرد است.

ج. تونال

تناقض دیگر اینکه دون خوان گاه می گوید «تونال دنیا را می سازد» و گاهی هم اظهار می دارد که «تونال نمی تواند چیزی را خلق کند». بالاخره تونال آفریننده، سازنده و خالق هست یا نه؟
ده) ساحری عنوانی است که دون خوان و نیز کاستاندا بر طریقت معرفت قوم تولتک های مکزیک گذارده نام آن را مجموعه ی پیچیده ی نظام یافته گذارده اند. اما این نظام معرفتی باید به پرسش های فراوانی پاسخ دهد. از جمله اینکه راهکارهای وصول به معرفت چیست؟ مراحل دست یابی به خرد حقیقی کدام است؟ ارکان و عناصر اصلی نظام معرفتی چیست؟ ابزارهای معرفت را در کجا باید جست؟ معیارهای معرفت کدامند؟ سوژه هایی که معرفت به آنها تعلق می گیرد کدام است؟ شرایط دسترسی به معرفت ناب چیست؟ و اساساً خرد ناب معنوی از کدام منابع به دست می آید؟
اینها مجموعه سؤال هایی است که یک نظام معرفتی باید برای آنها پاسخ هایی در خور و روشن آماده سازد. به همین دلیل جای بسیاری از این سوال ها و پاسخ ها در نظام معرفتی دون خوان خالی است. یک سیستم معرفتی اگر ادعای جامعیت و نظام مند بودن را داشته باشد، باید با نگاهی فراگیر طیف گسترده ای از عوامل و مؤلفه های متنوع در معرفت را ملاحظه نموده و ابعاد آن را موشکافی کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: کارلوس کاستاندا، خوانندگان بی کرانگی، ترجمه ی محمدرضا چنگیز و...، ص 32- 5؛ کارلوس کاستاندا، آیین فرزانگی، ترجمه ی محمد رضا چنگیز و....، ص21-5.
2. کارلوس کاستاندا، دومین حلقه ی قدرت، ترجمه ی مهران کندری، ص 7.
3. خوانندگان بی کرانگی، ص 24.
4. peyote.
5. juan.
6. کارلوس کاستاندا، آموزش های دون خوان، ترجمه ی مهران کندری، ص 9.
7. همان، ص 10.
8. لوتار. ار. لوتگه، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ترجمه ی مهران کندری، ص 21.
9. همان، ص 24و 23.
10. همان، ص 26.
11. کارلوس کاستاندا، دومین حلقه ی قدرت، ترجمه ی مهران کندری و ....، ص 261- 211؛ کارلوس کاستاندا، هدیه ی عقاب، ترجمه ی مهران کندری و ....، ص 195 -131؛ کارلوس کاستاندا، افسانه ی قدرت، ترجمه ی مهران کندری و ....، ص 85- 57.
12. کارلوس کاستاندا، حرکات جادوئی، ترجمه ی مهران کندری، ص 52 به بعد؛ بعد کارلوس کاستاندا، کرانه ی فعال بی کرانگی، ترجمه ی مهران کندری، ص 322- 179.
13. کاستاندا و آموزش های دون خوان، ص 66.
14. همان، ص 70.
15. همان، ص 81- 80.
16. افسانه های قدرت، ص 227- 109؛ هدیه ی عقاب، ص 261- 195؛ فلوریندا دائر، رؤیای ساحره، ترجمه ی مهران کندری، ص 13.
17. ر. ک: کارلوس کاستاندا، قدرت سکوت، ترجمه ی مهران کندری، ص 73 به بعد؛ کارلوس کاستاندا، جنبه ی فعال بی نهایت، ترجمه ی فرامرز علیزاده سقطی، ص 67- 49.
18. ر. ک: محمدتقی فعالی، درآمدی بر معرفت شناسی دینی و معاصر، ص 138-113.
19. ص/ 46.

منبع مقاله: فعالی، محمدتقی؛ (1390)، آفتاب و سایه ها(نگرشی بر جنبش های نوظهور معنویت گرا)، تهران: انتشارات عابد، 1390.