عارف مجاهد در آئينه ديگران
نگاهي به آثار منتشر شده درباره شهيد مصطفي چمران
يادنامه
بخش ديگري از يادنامه به دست نوشته هاي شهيد چمران درباره لبنان، کردستان و خوزستان اختصاص يافته است. سرودها و اشعار شاعران در سوگ شهيد دکتر چمران، عنوان بخش ديگري از يادنامه است در واپسين بخش کتاب، آثار شهيد دکتر چمران، شامل دست نوشته ها، نوارهاي سخنراني، همراه با محل و موضوع سخنراني ها فهرست شده اند.
اين يادنامه در سال 1361 به همت بنياد شهيد چمران منتشر شده است.
پاوه سرخ
اين کتاب، ششمين اثر از مجموعه «قصه فرماندهان» و به روايت داود بختياري دانشور است.
قهرمان/ راز يک توماني/ گلوله هاي شانزده آذر/ پاوه سرخ/ معجزه/ و «آخرين نگاه»، فرازهايي از فهرست اين اثر است.
چاپ نخست اين کتاب در سال 1379 توسط حوزه هنري و نشر شاهد انجام گرفته است.
زمزم عشق
درد و غم/ دنيا و دنياگريزي/ تعريف زهد/ عشق و دلداگي/ شب و شب زنده داري/ زيباپرستي/ معراج روحاني/ و: «اميد و رجاء»، بخشي از عناوين فهرست کتاب است.
در صفحات پاياني اثر (199 ـ 168) متن نيايش هاي شهيد چمران آمده است.
چاپ نخست اين اثر که با مقدمه «علي شيخ الاسلامي» همراه است، در سال 1379 توسط مرکز نشر فرهنگي «آيه» انجام پذيرفته است.
مجاهد هنرمند
کتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل اول، مباحثي چون: چمران انسان کمالگرا/ چارچوب تئوريک و سطوح تحليل مورد نياز/ شهيد چمران و عبور از مرزهاي خودشکافي/ آشنا مي شويم و در فصل دوم، پس از عنوان: «چمران، بينش اعتقادي و سياسي» و «چارچوب تئوريک و سطح تحليل مورد نياز»، با بحث «شهيد چمران در آينه اعتقادات و انديشه ها»، به دنياي اعتقادات و انديشه هاي شهيد دکتر چمران نزديک مي شويم.
«مجاهد هنرمند» در سال 1381 به وسيله انتشارات دفاع منتشر شده است.
شهيد چمران به گزارش ساواک
اين مجموعه که به همت مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات منتشر مي شود، بخشي از جلوه هاي متمايز شخصيت هاي مبارز را در پيش روي خواننده قرار مي دهد.
اين اثر که در قطع وزيري و 361 صفحه همراه با تصاوير و گزارش هاي ويژه منتشر شده، شامل اسناد و انعکاس بخش هايي از فعاليت هاي سياسي- اجتماعي شهيد چمران در خارج از کشور، از سال 1340 تا 1357 است. کتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل نخست پس از مقدمه ناشر، زندگينامه شهيد چمران از تولد تا شهادت، در 32 صفحه آمده است و شگفت اين که محل تولد دکتر چمران در اين متن، شهر «قم» ذکر شده، در حالي که در منابع ديگر، همه جا محل تولد وي را «تهران» دانسته اند.
از نکات جالب در اين مقدمه، به دو نکته مهم بايد اشاره کنيم، نخست اين که دکتر چمران در روزهاي اوج گيري انقلاب اسلامي در بهمن 57، تصميم داشته همراه با پانصد رزمنده سازمان امل، به نحوي شگفت انگيز، خود را وسط معرکه نبرد، به خيابان هاي تهران برساند و به ياري انقلابيون مسلمان و مبارز ايراني خود بيايد که با سرعت تحولات انقلاب، فرار شاه و پيروزي مردم، ديگر چنين نيازي احساس نشد. نکته ديگر اين که در واپسين روزهاي پيروزي انقلاب، دکتر چمران به عشق ديدار امام خميني(رحمت الله عليه) به سوي ايران شتافت، براي کسب اجازه ورود، تلکس هاي متعددي از درون هواپيما به مسوولان وقت ارسال داشت اما آنگاه که شهيد چمران پس از 22 سال هجرت و تبعيد، به وطن بازگشت هشت ساعت در فرودگاه مهرآباد معطل ماند!
وي در آغاز ورود به ديدار امام خميني(رحمت الله عليه) شتافت.
بخش دوم کتاب، متن اصلي گزارش هاي ساواک درباره فعاليت هاي شهيد چمران در آمريکا و لبنان است که با حروفچيني متن گزارش ها و توضيحات روشنگر حاشيه اي همراه است.
اولين سند اين مجموعه، مربوط به تظاهرات عده اي از دانشجويان ايراني و از جمله دکتر چمران در آمريکاست. اين تظاهرات به مناسبت بزرگداشت قيام سي ام تيرماه سال 1331 برپا شده بود. تاريخ اين گزارش 17/10/1340 ذکر شده است.
اسناد و گزارش هاي فعاليت هاي شهيد چمران در آمريکا 157 صفحه از کتاب را شامل مي شود. آخرين سند و گزارش ساواک درباره شهيد چمران از آمريکا، مربوط به سال 1350 است. پس از آن، تنها در يک سند (مرداد 1350) به صورت اجمالي در اعترافات شخصي به نام «هرمز داورپناه» آمده است که در آن کيفيت فعاليت دکتر چمران در زمينه آموزش نظامي در مصر و تشکيل گروه هاي مخفي ذکر شده است. اين تنها سند ساواک مربوط به فعاليت دکتر چمران در مصر است. به نظر مي رسد دوره اقامت و آموزش دکتر چمران در مصر، به دلايلي، از جمله تغيير ظاهر وي و نيز عدم ارتباط بين ايران و مصر در آن دوره، از ديد ماموران ساواک شاه پنهان مانده است، اما پس از ورود دکتر چمران به لبنان، مجددا وي شناسايي مي شود و ماموران ساواک همه جا او را زير نظر گرفته، حتي دوستان و اعضاء خانواده وي را در ايران و خارج از کشور، تحت مراقبت و بازجويي قرار داده بودند.
اسناد فعاليت هاي دکتر چمران در لبنان، گوياي اين حقيقت است که به علت عدم هماهنگي بين نمايندگي هاي مختلف ساواک و کم تجربه بودن برخي از آنها در خارج از کشور، ماموران شناخت دقيقي از او و حتي نام خانوادگي دکتر چمران نداشتند، تنها مي دانستند که او فرد مهمي است و بايد تحت کنترل قرار گيرد، به همين دليل نام خانوادگي «چمبران» يا «جماراني» ذکر شده است.
در يکي از اسناد مهم در لبنان، مامور شماره 334 ضمن گزارش به مافوق خود پيشنهاد مي کند براي خاتمه دادن به فعاليت هاي دکتر چمران عليه رژيم شاه و اسرائيل، وي را به سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل معرفي کنند تا بدين ترتيب دکتر چمران تحت نظر و مورد «پذيرايي» سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل قرار گيرد. اين سند نشانگر ارتباط «ساواک»، و «سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل» است و در ضمن بيانگر اين موضوع است که آنها تا چه حد از اقدامات شهيد چمران عليه شاه و اسرائيل نگران بوده اند. در دو سند مهم ديگر که مربوط به خرداد و تير 1357 و روزهاي پرخروش اوج گيري انقلاب اسلامي ايران است. ساواک ضمن ارائه عکس و مشخصات دکتر چمران، از تمامي واحدهاي مرزي و همچنين از رياست سازمان اطلاعات و امنيت خوزستان، آذربايجان شرقي و غربي، خراسان، گيلان، مازندران، کردستان، فارس، کرمانشاهان، سيستان و بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، ايلام و اصفهان خواسته است که دکتر چمران را به محض ورود به ايران دستگير و در اختيار سازمان اطلاعات و امنيت قرار دهند. اين دو سند افشاگر اين نکته مهم اند که در آن زمان، رژيم شاه بيش از هر چيز از کساني چون دکتر چمران که قدرت مديريت و سازماندهي نظامي و مردمي داشتند مي ترسيده است.
کتاب «شهيد سرافراز دکتر چمران به روايت اسناد ساواک» اثري مهم و خواندني، همراه با 29 قطعه عکس جالب از شهيد چمران در موقعيت هاي مختلف و چند سند از دوران تحصيل آن مجاهد شهيد است، يقينا براي شناخت وجه ديگري از منشور چند وجهي شخصيت پرتلالو دکتر چمران، اين اثر بايد به دقت خوانده شود، زيرا انعکاس تمامي محتواي اين کتاب در يک مقاله کوتاه ميسر نيست.
ديدار آخر
در بخشي از اين کتاب مي خوانيم: شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نمي دانم آن شب چي بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحه اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت « تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يکدفعه يک عده آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يک دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش مي شود، اين شمع ديگر روشن نمي شود، نور نمي دهد.»
تازه داشتم متوجه مي شدم چرا اين قدر اصرار داشت و تاکيد مي کرد که امروز ظهر شهيد مي شود، مصطفي هرگز شوخي نمي کرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر بر نمي گردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد مي کردم که «مي خواهم بروم دنبال مصطفي» نمي گذاشتند. فکر مي کردند ديوانه شده ام. کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نمي دانستم چه کار کنم. در ستاد قدم مي زدم، مي رفتم بالا، مي رفتم پايين و فکر مي کردم چرا مصطفي اين حرف ها را به من مي زد. آيا مي توانم تحمل کنم که او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه مي کردم، گريه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» که دوستم بود. با هم کار مي کرديم. يک دفعه خدا آرامشي به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد. بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوه اي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اين که مصطفي امروز ديگر شهيد مي شود. او عصباني شد، «چرا اين حرف ها را مي زني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اين طور مي گويي؟ چرا مدام مي گوييد مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست،» «مي گفتم! اما امروز ظهر ديگر تمام مي شود.»
هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم «برو بردار که مي خواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا مي بيني اين طور نيست. تو داري تخيل مي کني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همه وجودم گوش مي دادم که چه مي گويد و او فقط مي گفت «نه!نه!» بعد بچه ها آمدند که ما را ببرند بيمارستان گفتند «دکتر زخمي شده.» من بيمارستان را مي شناختم. آنجا کار مي کردم وارد حياط که شديم من دور زدم سمت سردخانه، خودم مي دانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست، من آگاه شده بودم که مصطفي ديگر تمام شد.
رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه که جسدش را ديدم گفتم «اللهم تقبل منا هذاالقربان.» آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد، آن نگراني که نکند مصطفي شهيد، نکند مصطفي شهيد، نکند مصطفي زخمي... نکند، نکند.
او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي- که در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود- که با رفتن مصطفي، رحمتش را از اين ملت نگيرد. احساس مي کردم خدا خطرات زيادي رفع کرد به خاطر مرد صالحي که يک روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
وقتي ديدم مصطفي در سردخانه خوابيده، و آرامش کامل داشت احساس کردم که او ديگر استراحت کرد. مصطفي ظاهر زندگيش همه سختي بود. واقعا توي درد بود مصطفي خيلي اذيت شد. آن روزهاي آخر، مسئله بني صدر بود و خيلي فشار آمده بود روي او شب ها گريه مي کرد، راه مي رفت، بيدار مي ماند. احساس مي کردم مصطفي ديگر نمي تواند تحمل کند دوري خدا را. آنقدر عشق در وجودش بود که مثل يک روح لطيف مي خواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترين جوان ها برايش سخت بود. آن لحظه در سردخانه وقتي ديدم مصطفي با آن سکينه خوابيده، آرامش گرفتم. بعد ديگران آمدند و نگذاشتند پيش او بمانم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37