شهيد بهشتي و منافقين (1)

«عدم تناسب ميان کينه ورزي منافقين نسبت به آيت الله بهشتي با برخوردهاي متين و اخلاقي او، بسياري از مردم را در سالهاي 59 و 60 کنجکاو کرده بود. ديري نپاييد که راز اين نابرابري رخ نمود و ترديدها جاي خود را به آگاهي دادند. بهشتي، تنها بهاي شناخت دقيق خود نسبت به اين گروه و نيز پافشاريش بر اصل نظام را مي پرداخت، چيزي که آينده منافقين را بس تيره و
سه‌شنبه، 6 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد بهشتي و منافقين (1)

شهيد بهشتي و منافقين (1)
شهيد بهشتي و منافقين (1)


 





 
گفتگو با دکتر جواد منصوري

درآمد
 

«عدم تناسب ميان کينه ورزي منافقين نسبت به آيت الله بهشتي با برخوردهاي متين و اخلاقي او، بسياري از مردم را در سالهاي 59 و 60 کنجکاو کرده بود. ديري نپاييد که راز اين نابرابري رخ نمود و ترديدها جاي خود را به آگاهي دادند. بهشتي، تنها بهاي شناخت دقيق خود نسبت به اين گروه و نيز پافشاريش بر اصل نظام را مي پرداخت، چيزي که آينده منافقين را بس تيره و تار مي ساخت. علاوه بر اين، سازمان از آن روي که نمي توانست با رهبري انقلاب مواجهه صريحي داشته باشد، شاخص ترين چهره جريان خط امام را آماج حملات خود ساخته بود. در گفت و گويي که از نظر مي گذرانيد بر آن بوده ايم تا سير شناخت شهيدبهشتي نسبت به اين جريان و تبعات آن را به اجمال مورد بررسي قرار دهيم.»

از اولين برخوردهاي شهيدبهشتي با سازمان مجاهدين خلق و اظهارنظرهاي ايشان درباره آنها چه خاطراتي را به ياد داريد؟
 

صحبت کردن درباره شهيدبهشتي به جهات مختلف کار دشواري است. او شخصيت کم نظيري بود که از نظر نظم و انضباط، عمق و انديشه و تفکر و بينش، قاطعيت، مدير و مدبر بودن و چند بعدي بودن، کم نظير بود، به عبارت ديگر، وي هم حوزوي بود هم دانشگاهي، هم سياسي بود هم فقهي، هم چهره معتبر داخلي بود و هم شخصيت شناخته شده خارجي و بنابراين وقتي بخواهيم درمورد برخورد ايشان در قبال منافقين صحبت کنيم، بايد همه اين ويژگيها را به دقت مد نظر داشته باشيم. در اين زمينه، شهيد بهشتي تا سال 54 در مورد آنها سکوت کرده بود، چون واقعاً نمي شد درباره آنها صحبت بسيار قاطع و مشخصي کرد و هنوز شناخت از آنها کامل نبود. مضافاً بر اين که عده اي از روحانيون شاخص هم نسبت به آنها نظر مثبت داشتند و خواستار حمايت از اين گروه بودند.

آيا شهيد بهشتي متوجه رگه هاي التقاط در افکار آنها نشده بودند؟
 

کسي که عميقاً با مسائل مارکسيستي آشنايي داشت، از نوشته هاي آنها، بوي التقاط را مي شنيد و شهيد بهشتي قطعاً متوجه اين موضوع شده بود، ولي در عين حال، چه از لحاظ اين که مسئله مبارزه با رژيم شاه مطرح بود و چه از اين نظر که قشرهايي از جامعه، جذب آنها شده بودند، از بيان نظرات خود در اين زمينه خودداري مي کرد. حتي حضرت امام هم مخالفت خودشان با آنها را در حد ملايم و در سطح مسائل فکري بروز دادند و تا سال 57 که آنها را منافق يا گروه غير قابل اعتماد معرفي کردند، از افشاي علني آنان، خودداري نمودند، من ترديد ندارم که اگر در همان سالها هم، فرصتي پيش مي آمد که شهيد بهشتي فقط دو هفته با سران منافقين زندگي مي کرد، ماهيت آنها را بسيار روشن تر و قاطعانه تر، مي شناخت.

از چه سالي، روحانيون موافق با مجاهدين، از آنها کناره گرفتند؟
 

در سال 54 و تغيير ايدئولوژيک منافقين، عده اي از روحانيون، از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني، جدايي خود را از اين گروه، صراحتاً اعلام کردند. براي کساني هم که هنوز مردد بودند، جايگاه و موقعيت سازمان به شدت کاهش پيدا کرد و در سالهاي 56 و 57، ديگر سازمان مجاهدين خلق، در سطوح بالاي علمي، مبارزاتي و در ميان روحانيون، جايگاهي نداشت و فقط عده اي از جوانها، به خاطر کم اطلاعي از مباحث عميق فلسفي و علمي و طرح شعارهاي جذاب از سوي منافقين، جذب آنها مي شدند.

اگر در سال 57 ماهيت سازمان مجاهدين براي همه روشن شده بود، چرا کسي عليه آنها موضعگيري مشخص و قاطع نمي کرد؟
 

در سال 57، حتي کساني هم که ماهيت آنها را خوب شناخته بودند، توصيه مي کردند که صلاح نيست با آنها درگير شويم و جامعه را عليه آنها بشورانيم، زيرا در مقابل رژيم شاه قرار داريم و صلاح است که اين دوره را با احتياط و آرامش سپري کنيم تا در فرصت مناسب، با اين جريان برخورد کنيم.

موضعگيري شما چه بود؟
 

من، شهيد لاجوردي، شهيد کچويي و عده اي ديگر معتقد بوديم که اينها گروهي فرصت طلب و منافق هستند و با خارج ارتباط دارند و بايد همان موقع با آنها برخورد مي کرديم.
من در اواخر آذر سال 57 از زندان مشهد آزاد شدم و در اوايل ديماه به تهران آمدم و در همان زمان با چند تن از بزرگان و رهبران انقلاب در اين باره صحبت کردم. بعضي از آنها قبلاً در زندان بودند و کاملاً منافقين را مي شناختند و هيچ دفاعي از آنها نمي کردند و کوچک ترين ترديدي در ماهيت خطرناک بودن آنها نداشتند.
 

نخستين ملاقات مهم شما، با شهيد بهشتي در چه تاريخي و حول محور چه موضوعاتي صورت گرفت؟
 

نيمه هاي دي ماه سال 57 بود که با شهيد بهشتي چند مسئله مهم را مطرح کردم. ابتدا به ايشان عرض کردم که انتشار روزنامه از اهم واجبات است. ايشان گفتند: «برو اين کار را بکن و من پشتيباني مي کنم. آدم هم خواستي به تو معرفي مي کنم.» احتمالاً تا آن روز کسي اين مسئله را طرح نکرده بود و شايد هم فکر مي کردند شدني نيست. من فکر مي کردم از طرف نيروهاي انقلاب، نياز به اطلاع رساني هست و مقدمات کار را هم فراهم کرديم. حجت الاسلام دين پرور هم با اشاره شهيد بهشتي به جمع ما پيوست. در مراحل مقدماتي راه اندازي روزنامه بوديم که انقلاب شد و موضوع شکل ديگري به خود گرفت.

آيا درباره مجاهدين خلق هم با شهيد بهشتي صحبتي کرديد؟
 

بله. به ايشان گفتم که از سال 50 با مطالعه جزوات آنها، نظرياتشان را رد کردم و زماني هم که حزب الله با سازمان مجاهدين خلق ادغام شد، وارد آن سازمان نشدم و لذا به جرم عضويت در حزب الله، دستگير و محاکمه شدم. مصطفي جوان خوشدل، از دوستان قديمي من، خيلي اصرار کرد به سازمان مجاهدين بپيوندم و محمد مفيدي هم با خود من در دشواري مرکزي حزب الله فعاليت مي کرد، ولي براي من محزر بود که اين جريان، جريان ناسالمي است.

پاسخ ايشان چه بود؟
 

ايشان گفتند شرايط عوض شده و آنها طبعاً نمي توانند حرفهاي قبل را بزنند و به اعمال خود ادامه بدهند، از سوي ديگر جو جامعه براي منزوي کردن آنها و افشاي ماهيتشان مساعد نيست و بهتر است که من شتاب به خرج ندهم. يادم هست که پس از اصرار و پافشاري بر لزوم مقابله با منافقين به شهيد بهشتي گفتم اگر به من بگويند که مسعود رجوي پرورشگاه يا مهد کودکي را با سيصد بچه به آتش کشيده است، باور مي کنم براي اينکه او به هيچ چيز جز به قدرت رسيدن فکر نمي کند و به چيزي اعتقاد ندارد و بنابراين ما بايد از طرف اين جريان، بسيار احساس خطر کنيم و گول ظواهر و گفته هايشان را نخوريم. ايشان وقتي حرارت و تندي مرا در مخالفت با مجاهدين خلق ديدند، فرمودند، «شما در زندان با هم اصطکاک داشتيد و از يکديگر ناراحت بوديد و حالا معلوم نيست آنها اين قدر هم که فکر مي کنيد، بد باشند.» من عرض کردم: «براي من محرز است که اينها بسيار خطرناکند، به ويژه که از روي قرائني فکر مي کنم با سازمانهاي جاسوسي خارجي هم مرتبط هستند و ممکن است در داخل کشور، مجري اهداف آنها باشند.» در هر حال شهيد بهشتي حرف مرا قبول نکردند و گفت و گوي ما در اين زمينه تمام شد.

در هنگام ورود امام، مجاهدين خلق چه فعاليتهايي مي کردند و آيا شما در جريان کميته استقبال بوديد و درباره آنها با شهيد بهشتي صحبتي کرديد؟
 

هنگامي که قرار شد امام (ره) تشريف بياورند، ديدم که مناقين در جريان استقبال در مسير فرودگاه تا بهشت زهرا پلاکارد زده اند و تراکت پخش کرده اند و افراد آنها در رفت و آمد هستند و دم از امام مي زنند، در حالي که آنها به اصل امامت اعتقاد نداشتند، چه رسد به رهبري امام و اصولاً روحانيت را قبول نداشتند. در جريان تشکيل کميته استقبال از امام، با شهيد بهشتي صحبتي نداشتم و چندان هم در جريان اين امر نبودم.

نخستين بار چه موقع به طور جدي همکاري خود را با شهيد بهشتي شروع کرديد؟
 

شهيد بهشتي نسبت به من به عنوان کسي که در جريان مبارزه و زندان بود، عنايتي داشتند و لذا مرا به عنوان يکي از سي نفر اعضاي شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي دعوت کردند که من قبول کردم.
شهيد بهشتي و منافقين (1)

آيا در حزب، بحث منافقين مطرح شد؟
 

بله، يکي دو باري مطرح شد و موضوع جالب اين بود که شهيد آيت، درباره خطرناک بودن آنها با شور و حرارت عجيبي صحبت مي کرد. اين براي من نکته بسيار جالبي بود که چطور ايشان اين قدر عليه منافقين حرف مي زند.

تحليل شما چيست و به اعتقاد شما، او اين شناخت را از کجا کسب کرده بود؟
 

من که درباره منافقين حرف مي زدم، به اين دليل بود که سالها در زندان با آنها زندگي کرده بودم. آدمهاي زيادي ماهيت آنها را مي شناختند، اما هيچ يک به اندازه شهيد آيت شور و حرارت به خرج نمي دادند. البته شهيد آيت درباره هر چيزي که به آن اعتقاد داشت، با حرارت صحبت مي کرد. من واقعاً نمي دانم او اين شناخت را چگونه کسب کرده بود، اما قدر مسلم اين که آدم با سوادي بود. فکر مي کنم نوشته هاي منافقين را خوانده و ماهيت آنها را، خوب شناخته بود. البته آنها حرکتهايي هم کرده بودند و شهيد آيت آدم بسيار دقيقي بود و حقاً مسائل را خيلي عميق مي فهميد.

در آن برهه شهيد بهشتي با منافقين چه برخوردي داشت؟
 

شهيد بهشتي به تدريج متقاعد شد که اين گروه، خطرناک است و بايد در مورد آنها کاري کرد، لذا از اواسط سال 58 که ما در سپاه و من به عنوان فرمانده سپاه، شروع کرديم به تصرف مراکزي که منافقين در اختيار گرفته بودند، شهيد بهشتي هم به عمق خيانت اين گروه پي بردند.

آيا مقابله با منافقين، توصيه شهيد بهشتي بود؟
 

خير. در شوراي فرماندهي سپاه و کميته مرکزي انقلاب اسلامي و شايد هم در شوراي انقلاب، اين بحث مطرح شده بود، ولي کسي به ما مصوبه اي نداده بود.
ما بر اساس مبارزه با جريانات ضد انقلابي، اول مسئله خلع سلاح آنها را مطرح کرديم، اما بسيار مقاومت کردند و حتي به آيت الله طالقاني متوسل شدند که آنها را خلع سلاح نکنيم که ايشان، به رغم اين که منافقين بسيار به او اميدوار بودند، تقريباً دخالتي نکرد.
 

جريان دستگيري سعادتي و واکنش شهيد بهشتي نسبت به دستگيري او را بيان کنيد.
 

هنگامي که ما چگونگي دستگيري سعادتي و نحوه ارتباط سازمان مجاهدين با سفارت شوروي را به اعضاي شوراي مرکزي حزب گزارش کرديم، شهيد بهشتي نسبت به قضيه، بسيار حساس شدند و تصورم اين است که در آن مرحله، خطر را بسيار جدي احساس کردند. جالب اينجاست که هر چه منافقين جاروجنجال راه انداختند که پرونده سعادتي، جاسوسي نيست، ولي شهيد بهشتي هيچ وقت تحت تأثير اين فشارها قرار نگرفتند و همچنان خواستار اين بودند که به اين پرونده به شکل جدي رسيدگي شود.

يعني اراده شهيد بهشتي در دستگاه قضايي اين بود که همه ابعاد فعاليتهاي اين فرد مورد شناسايي قرار گيرد؟
 

قطعاً از اين که با پرونده برخورد جدي شود، حمايت کرد. در آن زمان البته هنوز ايشان در دستگاه قضا مسئوليت رسمي نداشت، ولي در شوراي انقلاب بود و کساني که در دستگاه قضايي بودند، از نظرات ايشان استفاده مي کردند، مخصوصاً که اتفاق عجيبي پيش آمد و آن هم فاصله دستگيري سعادتي و شهادت شهيد مطهري بود که فقط چهار روز بعد اتفاق افتاد. در آن زمان، اکثريت قريب به اتفاق گفتند که شهادت شهيد مطهري، کار مجاهدين است.

از گروه فرقان شناختي وجود نداشت؟
 

هنوز نه، لااقل در اين حد که به عنوان يک گروه تروريستي مطرح باشند، هنوز شناخته شده نبودند. از طرفي مجاهدين خلق دشمني ديرينه و عميقي نسبت به علما، مراجع و به ويژه شهيد مطهري داشتند، چون او را به قول خودشان بزرگترين تئوريسين ارتجاع مي دانستند و از اين نظر، خيلي با ايشان مخالف بودند. در زندان، خواندن آثار شهيد مطهري را تحريم کرده بودند و کسي حق نداشت کتابهاي ايشان را بخواند، لذا اين شوک و ضربه هنگامي سخت تر شد که افرادي چون شهيد بهشتي به اين نتيجه رسيدند که نکند بين دستيگري سعادتي و شهادت شهيد مطهري رابطه اي وجود داشته و منافقين با اين ترور، چنين روشي را در پيش گرفته اند، به همين دليل دستگيري و خلع سلاح آنها را در سپاه و کميته شروع کرديم و رسماً با منافقين، درگير شديم و مراکز و ساختمانها و سلاحهايشان را گرفتيم.

چرا اعدام سعادتي تا سال 60 طول کشيد؟
 

به نظر من حق اين بود که او در همان سال 58 محکوم به اعدام مي شد، زيرا جرمش قطعي و سنگين بود و بايد مجازات مي شد تا ديگران بدانند که جمهوري اسلامي در مقابل يک جاسوس قاطعيت دارد و به دليل جوسازي منافقين، مجازات او به تأخير
نمي اندازد. در برابر عباس امير انتظام هم نبايد ملاحظه مي کردند، چون جاسوسي آنها قطعي بود. پرونده سعادتي البته خيلي سنگين تر بود.

اين بسيار تکان دهنده است.
 

درست است و اين مسئله اي است که جمهوري اسلامي پيگيري نکرده يا توان اين کار را نداشته و ما در چند مورد، در پرونده هاي سالهاي اخير، ردپاي منافقين را ديده ايم، ولي مسئله همچنان بلاجواب و لاينحل مانده است. اين که مي بينيد هر چند وقت يک بار از داخل يک دستگاه، خبري يا بعضاً عين سندي منتشر مي شود، عملکرد همين شبکه ناشناخته نفوذي است.
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط