توصیه آیت الله نخودکی به اهل سلوک
بر خلاف تصور بسیاری که گمان می کنند اشخاصی چون آیت الله نخودکی شاید از نظر علمی چندان قوی و برجسته نباشند باید گفت که او فقیه، فیلسوف و از عرفا و اخلاقیون بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری است. او بر اثر برخوردی با شیخ محمد صادق تخته فولادی وارد عالم عرفان شد. علاوه بر علوم معارفی و عرفانی در اصفهان و نجف دروس فقه، اصول و فلسفه را از بزرگانی چون جهانگیر خان قشقایی، آخوند خراسانی و سید محمد فشارکی فراگرفت.
او در نجف هم حجرهای سید حسن مدرس بود. از دوستانش میتوان به شخصیت عارف شیخ محمد بهاری و سید حسین طباطبایی بروجردی اشاره کرد.
در این نوشتار علاوه بر چند حکایت از ایشان به توصیه مهم او درباره کسانی که می خواهند در مسیر عرفان و اخلاق گام بردارند اشاره می کنیم.
مرحوم حاج شیخ به من فرمودند وضو دارى؟
عرض كردم : آرى ، دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانیه كه بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم ، فرمودند: باز كن ، چون چشم گشودم ، دیدم نزدیك دروازه شهریم .
حجاب چهره جان من شود غبار تنم
خوشا دمى كه از این چهره پرده برفكنیم
یك روز در میان راه ، به عبارتى از ابو على سینا مى اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه مى دیدم . چون به حضور حضرت شیخ رسیدم ، بدون آنكه مطلبى را طرح كنم ، ایشان عبارت ابو على سینا را قرائت فرمودند و مشكل آن را براى من حل كردند.
سپس فرمودند: شایسته نیست كه آدمى بدون تاءمل به مردان بزرگ دانش ، همچون ابو على سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد
كه چند سالى به جان ، خدمت شعیب كند
طى الارض دیگر از شیخ
فرزند ایشان آقاى مقدادى اصفهانى تعریف مى كنند كه در آن هنگام كه خارج از شهر مشهد سكونت داشتیم ، روزى پس از اداى فریضه ظهر، براى بازگشت به منزل ، به اتفاق پدرم از شهر خارج گردیدیم و در دست هر یك از ما چیزى از لوازم و مایحتاج خانه بود.
زمین و درختان را در حال حركت سریع مى دیدم . بارى هر چه دویدم به ایشان نرسیدم . چون اندكى از این وضع گذشت توجهى نمودند و زمین به حال نخستین قرار گرفت . پس از آن فرمودند: خواستم بدانى كه ما بار تو را مى كشیم .
صمت و جوع و سحر و عزلت و ذكر به دوام
ناتمامان جهان را كند این پنج تمام
عتاب آلوده فرمودند : بى عرضه چرا فرمان ندادى كه ابرها كنار روند؟ گفتم : پدر جان ، من كى هستم كه به ابر دستور دهم ؟ فرمودند: باز گرد و با انگشت سبابه اشاره كن كه ابرها از افق كنار روند.
ناچار به بام شدم ، با انگشت اشاره نموده و چنانكه دستور داده بودند عمل كردم ، لحظه هایى نگذشته بود كه افق را صافى از ابر و هلال ماه شوال آشكار دیدم و پدرم را از رؤ یت ماه آگاه ساختم .
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در جوانى پاك بودن شیوه پیغمبرى است
ورنه هر گبرى به پیرى مى شود پرهیزگار
منابع:
پایگاه صالحین
داستانهای عارفانه - شهروز شهروبی
پایگاه تبیان
او در نجف هم حجرهای سید حسن مدرس بود. از دوستانش میتوان به شخصیت عارف شیخ محمد بهاری و سید حسین طباطبایی بروجردی اشاره کرد.
در این نوشتار علاوه بر چند حکایت از ایشان به توصیه مهم او درباره کسانی که می خواهند در مسیر عرفان و اخلاق گام بردارند اشاره می کنیم.
طى الارض
مرحوم حاج شیخ به من فرمودند وضو دارى؟
عرض كردم : آرى ، دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانیه كه بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم ، فرمودند: باز كن ، چون چشم گشودم ، دیدم نزدیك دروازه شهریم .
حجاب چهره جان من شود غبار تنم
خوشا دمى كه از این چهره پرده برفكنیم
غرور علمى
یك روز در میان راه ، به عبارتى از ابو على سینا مى اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه مى دیدم . چون به حضور حضرت شیخ رسیدم ، بدون آنكه مطلبى را طرح كنم ، ایشان عبارت ابو على سینا را قرائت فرمودند و مشكل آن را براى من حل كردند.
سپس فرمودند: شایسته نیست كه آدمى بدون تاءمل به مردان بزرگ دانش ، همچون ابو على سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد
كه چند سالى به جان ، خدمت شعیب كند
طى الارض دیگر از شیخ
فرزند ایشان آقاى مقدادى اصفهانى تعریف مى كنند كه در آن هنگام كه خارج از شهر مشهد سكونت داشتیم ، روزى پس از اداى فریضه ظهر، براى بازگشت به منزل ، به اتفاق پدرم از شهر خارج گردیدیم و در دست هر یك از ما چیزى از لوازم و مایحتاج خانه بود.
از ایشان خواستم تا در رفتن شتاب كنند، اما ایشان به سبب كهولت و ضعف آهسته گام بر مى داشتند. در راه ، به دو نفر از سادات محترم كه بر درشكه اى سوار بودند، بر خوردیم با دیدن پدرم از درشكه پیاده شدند و قریب نیم ساعت با ایشان به گفتگو پرداختند پس از آن از ما جدا شدند. مجددا از پدرم خواستم كه در رفتن شتاب كنند و از این توقف طولانى كه موجب اتلاف وقت شده بود، اظهار نارضائى كردم .
فرمودند: سید بودند و نخواستم نسبت به ایشان كم توجهى شود. باز عرض كردم : پس در رفتن تعجیل فرمائید. فرمودند: من بار تو را مى كشم و به خاطر تو آهسته مى روم ، اكنون مى روم ، اگر توانایى همراهى مرا دارى ، بیا. ناگهان با كمال تعجب دیدم ، كه زمین زیر پاى پدرم به سرعت مى گذرد و ایشان همچنین به حال طبیعى گام بر مى دارند و من ، چون آن كسى كه بر اتومبیل سوار باشد.زمین و درختان را در حال حركت سریع مى دیدم . بارى هر چه دویدم به ایشان نرسیدم . چون اندكى از این وضع گذشت توجهى نمودند و زمین به حال نخستین قرار گرفت . پس از آن فرمودند: خواستم بدانى كه ما بار تو را مى كشیم .
صمت و جوع و سحر و عزلت و ذكر به دوام
ناتمامان جهان را كند این پنج تمام
استهلال ماه
عتاب آلوده فرمودند : بى عرضه چرا فرمان ندادى كه ابرها كنار روند؟ گفتم : پدر جان ، من كى هستم كه به ابر دستور دهم ؟ فرمودند: باز گرد و با انگشت سبابه اشاره كن كه ابرها از افق كنار روند.
ناچار به بام شدم ، با انگشت اشاره نموده و چنانكه دستور داده بودند عمل كردم ، لحظه هایى نگذشته بود كه افق را صافى از ابر و هلال ماه شوال آشكار دیدم و پدرم را از رؤ یت ماه آگاه ساختم .
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
موعظه
در جوانى پاك بودن شیوه پیغمبرى است
ورنه هر گبرى به پیرى مى شود پرهیزگار
منابع:
پایگاه صالحین
داستانهای عارفانه - شهروز شهروبی
پایگاه تبیان
/ج