شمه‏اى از مناقب امام حسن مجتبى عليه السلام

پيشواى دوم جهان تشيع، اولين ثمره زندگى مشترك على عليه السلام و فاطمه عليها السلام در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در «مدينة الرسول‏» ديده به جهان گشود (1) . وقتى خبر ولادت امام مجتبى به گوش پيامبر گرامى اسلام رسيد، شادى و خوشحالى در رخسار مبارك آن حضرت نمايان شد . مردم شادى‏كنان مى‏آمدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و على و زهرا عليهما السلام تبريك مى‏گفتند، رسول خدا در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت (2) .
شنبه، 23 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شمه‏اى از مناقب امام حسن مجتبى عليه السلام
شمه‏اى از مناقب امام حسن مجتبى عليه السلام
شمه‏اى از مناقب امام حسن مجتبى عليه السلام

نويسنده:سيد جواد حسينى
پيشواى دوم جهان تشيع، اولين ثمره زندگى مشترك على عليه السلام و فاطمه عليها السلام در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در «مدينة الرسول‏» ديده به جهان گشود (1) . وقتى خبر ولادت امام مجتبى به گوش پيامبر گرامى اسلام رسيد، شادى و خوشحالى در رخسار مبارك آن حضرت نمايان شد . مردم شادى‏كنان مى‏آمدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و على و زهرا عليهما السلام تبريك مى‏گفتند، رسول خدا در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت (2) .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز هفتم ولادت، گوسفندى را عقيقه (و قربانى) كرد و در هنگام كشتن گوسفند، اين دعا را خواند: «بسم الله عقيقة عن الحسن، اللهم عظمها بعظمه ولحمها بلحمه شعرها بشعره . اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله (3) ; بنام خدا، [اين] عقيقه‏اى است از جانب حسن، خدايا! استخوان عقيقه در مقابل استخوان حسن، و گوشتش در برابر گوشت او . خدايا! عقيقه را وسيله حفظ محمد و آل محمد قرار ده .»
سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله موهاى سر او را تراشيد و فاطمه زهرا عليها السلام هموزن آن به مستمندان «درهم‏» نقره سكه‏دار انفاق نمود (4) . از اين تاريخ آيين عقيقه و صدقه به وزن موهاى سر نوزاد مرسوم شد .
حسن بن على، هفت‏سال در دوران جدش زندگى كرد و سى سال از همراهى پدرش اميرمؤمنان برخوردار بود . پس از شهادت پدر (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد (5) و در قبرستان «بقيع‏» در مدينه مدفون گشت به بهانه ولادت آن بزرگوار، در اين مقال برآنيم كه گوشه‏هايى از فضائل و مناقب او را بيان كنيم .

فضائل امام حسن عليه السلام

سيوطى در تاريخ خود مى‏نويسد: «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيرة، سيدا حليما، ذا سكينة ووقار وحشمة، جوادا، ممدوحا (6) ; حسن [بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او [شخصيتى ] بزرگوار، بردبار، با وقار، متين، سخاوتمند، و مورد ستايش بود .»
البته سبط اكبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بايد چنين باشد، چرا كه متقين بايد داراى فضائل باشند . امام على عليه السلام فرمود: «فالمتقون هم اهل الفضائل (7) ; پرهيزگاران، اهل فضائل هستند .»
در ذيل برخى از فضائل آن حضرت را بر مى‏شمريم .

1- محبوب رسول خدا صلى الله عليه و آله

از راه‏هاى شناخت عظمت و برترى يك انسان اين است كه محبوب انسان‏هاى برتر و با فضيلت‏باشد . در عالم هستى برتر از خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله نداريم و حسن بن على عليهما السلام سخت محبوب پيغمبر گرامى اسلام بود و اين محبت و دوستى را در گفتار و كردار خويش ظاهر، و به اصحاب خود مى‏فهماند . بخارى از ابى بكر نقل مى‏كند كه گفت: «رايت النبى صلى الله عليه و آله على المنبر والحسن بن على معه وهو يقبل على الناس مرة وينظر اليه مرة ويقول: ابنى هذا سيد (8) ; ديدم نبى اكرم صلى الله عليه و آله را كه بر فراز منبر بود، و حسن بن على هم با او بود . او گاهى به مردم رو مى‏كرد و گاهى به حسن، و مى‏فرمود: اين فرزند من [سيد و] آقاست .» و مى‏فرمود: «من احب الحسن والحسين فقد احبنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى (9) ; هر كه حسن و حسين را دوست‏بدارد، مرا دوست دارد، و هر كه با آن دو دشمنى كند با من دشمنى كرده است .»
در اين حديث علاوه بر محبوبيت امام حسن عليه السلام در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خود نشانه فضيلت است، محبت او و برادرش حسين عليه السلام معيار فضيلت و خوبى‏ها قرار داده شده است، چنان كه دشمنى آن دو، نشانه مبغوضيت نزد رسول خدا و پليدى است .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جاى ديگرى فرمود: «هما سيدا شباب اهل الجنة وهما ريحانتى (10) ; آن دو (حسن و حسين) آقاى جوانان بهشت و ريحانه من هستند .»

2- عبادت و خوف از خدا

بندگى رمز پيشرفت اولياء الهى و زمينه‏ساز رسيدن به اوج كمالات و فتح قله سعادت است . با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب مى‏يابد . اگر ايوب و داوود و ديگر پيامبران الهى مدال افتخار دارند، به خاطر بندگى خداست كه خداوند با عبارت «نعم العبد» (11) آنان را ستوده است . و اگر خضر نبى علم لدنى داشت و پيغمبر اولوالعزمى همچون موسى عليه السلام شاگردى او مى‏كرد و جدايى از او را تلخ‏ترين حادثه زندگى مى‏دانست، در اثر بندگى او بود . قرآن كريم نام حضرت خضر را نياورد بلكه فرمود: «فوجدا عبدا من عبادنا» (12) ; «بنده‏اى از بندگان ما را يافتند .» كه نشان دهنده مقام بندگى و عبوديت در پيشگاه خداوند است . و اگر پيامبر خاتم، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله به اوج قله مكاشفه و دريافت آخرين دين الهى دست‏يازيد، بر اثر بندگى بود، از اين رو در شبانه روز حداقل ده نوبت عرضه مى‏داريم: «اشهد ان محمدا عبده ورسوله; شهادت مى‏دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول خداست .» خداوند هدف از آفرينش انسان را بندگى مى‏داند و مى‏فرمايد: «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون‏» (13) ; «من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند .» راستى بندگى چه اكسيرى است كه در دسترس همگان قرار دارد، ولى اكثر مردم از آن بى‏خبر و نسبت‏به آن بى‏توجه‏اند . در حالى كه تمام عزت‏ها، سربلندى‏ها و افتخارها، زير سايه بندگى است .
امام مجتبى عليه السلام مى‏فرمايد: «اذا اردت عزا بلا عشيرة، وهيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله (14) ; هرگاه اراده عزتى بدون دار و دسته، و هيبتى بدون سلطنت داشتى، از خوارى معصيت الهى بيرون آمده، به سوى عزت طاعت‏خداوند رو كن .» از مصاديق كامل بندگان مقرب الهى، امام حسن مجتبى عليه السلام است كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشت، خود را در محضر او مى‏ديد و خوف عظمت الهى سراسر وجود او را پر كرده، و تمام هستى او را فرا گرفته بود . در ذيل به نمونه‏هايى در اين زمينه اشاره مى‏شود:
الف) هنگام وضو:
آن حضرت هنگام وضو گرفتن بدنش مى‏لرزيد، و چهره‏اش زرد مى‏شد، از او درباره راز اين امر سؤال شد، فرمود: «حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله; (15) بر هر كسى كه در پيشگاه خداوند مى‏ايستد لازم است كه [از عظمت الهى] رنگش زرد و اندامش به لرزه افتد .»
ب) هنگام ورود به مسجد:
وقتى كه در آستانه مسجد قرار مى‏گرفت، سر به سوى آسمان بلند مى‏كرد و عرضه مى‏داشت: «الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى‏ء، فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم (16) ; خدايا ميهمانت درب خانه‏ات ايستاده، اى احسان كننده! [بنده] گنه‏كار به سوى تو آمد، بخوبى آنچه نزد توست، از بدى آنچه نزد من است درگذر . اى [خداى] بخشنده .»
ج) در وقت نماز و در هر حال:
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: « ان الحسن بن على كان اعبد الناس فى زمانه وازهدهم وافضلهم وكان اذا حج‏حج ماشيا وربما مشى حافيا وكان اذا ذكر الموت بكى واذا ذكر القبر بكى، واذا ذكر البعث والنشور بكى، واذا ذكر الممر على الصراط بكى واذا ذكر العرض على الله تعالى ذكره شهق شهقة يغشى عليه منها وكان اذا قام فى صلاته ترتعد فرائضه بين يدى ربه عزوجل وكان اذا ذكر الجنة والنار اضطرب اضطراب السليم وسال الله الجنة (17) ; امام حسن عليه السلام عابدترين، زاهدترين و برترين مردم زمان خويش بود، هرگاه حج‏بجا مى‏آورد پياده و گاهى پابرهنه بود، هميشه اين گونه بود كه اگر يادى از مرگ و قبر و قيامت مى‏كرد گريه مى‏كرد . وقتى يادى از گذشتن از صراط مى‏كرد، گريه مى‏كرد، وقتى يادى از عرضه شدن در پيشگاه الهى [براى حساب و كتاب] مى‏كرد، صداى حضرت بلند مى‏شد، تا آنجا كه غش مى‏كرد [و بيهوش مى‏افتاد]، و هرگاه براى نماز مى‏ايستاد، بند بند وجود او در مقابل خدايش مى‏لرزيد و هر وقت از بهشت و جهنم ياد مى‏كرد، مانند مارگزيده مى‏پيچيد ، و از خداوند بهشت را درخواست مى‏كرد .»
د) بعد از نماز:
در حالات آن حضرت نوشته‏اند: «ان الحسن كان اذا فرغ من الفجر لم يتكلم حتى تطلع الشمس (18) ; امام حسن عليه السلام همواره چنين بود كه وقتى از نماز صبح فارغ مى‏شد، [باز هم بر سجاده خويش مى‏نشست و عبادت خدا مى‏كرد، ] با هيچ كس [در آن حال ] سخن نمى‏گفت: تا آنگاه كه خورشيد طلوع مى‏كرد .»
ه) هنگام خواندن قرآن:
در هنگام قرائت قرآن، وقتى به آيه «يا ايها الذين آمنوا» مى‏رسيد، مى‏گفت: «لبيك اللهم لبيك (19) ; اجابت كردم خدايا، اجابت كردم .»
و) هنگام مرگ و شهادت:
آن حضرت هيچگاه خدا را فراموش نكرد و در تمام عمر خويش به ياد محبوب بود . از دورى دوست و خوف و عظمت او اشك مى‏ريخت; در نماز، در حال خواندن قرآن، . . . و تا آخرين لحظه، حتى آنگاه كه در بستر شهادت قرار گرفت، گريه‏اش شدت گرفت، عرض كردند: اى پسر رسول خدا! گريه مى‏كنى در حالى كه محبوب رسول خدا هستى و رسول خدا درباره تو بسيار تعريف كرد و سخن گفت و تو بيست نوبت پياده به حج مشرف شدى . فرمود: «انما ابكى لخصلتين; لهول المطلع وفراق الاحبة (20) ; بخاطر دو چيز مى‏گريم; وحشت آنچه در پيش دارم و جدائى دوستان .»

3- علم الهى

مهمترين امتياز انسان نسبت‏به ساير موجودات - حتى ملائكه - دانش و بينش است . در قرآن كريم آمده است: «وعلم آدم الاسماء كلها ثم غرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا» (21) ; علم اسماء [ علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت، بعد آن‏ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گوييد، اسامى اين‏ها را به من خبر دهيد . عرض كردند: تو منزهى، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم .» برترين علم‏ها، علمى است كه مستقيما از ذات الهى به شخصى افاضه شود كه به آن علم «لدنى‏» گفته مى‏شود . خداوند در مورد حضرت خضر عليه السلام مى‏فرمايد: «وعلمناه من لدنا علما» (22) ; «علم فراوانى از نزد خود به او آموخته‏ايم .»
امام حسن مجتبى عليه السلام داراى چنين علمى بود . به برخى روايات در اين زمينه توجه كنيد:
1- عثمان بن عفان درباره علم امام حسن عليه السلام خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مى‏گويد: «ومن لك بمثل هؤلاء الفتية اولئك فطموا العلم فطما وحازوا الخير والحكمة (23) ; كجا مى‏توانى مثل اين جوان‏ها را پيدا كنى؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند .»
2- امام على عليه السلام درباره فرزندش امام حسن عليه السلام بعد از شنيدن سخنان او با ابوسفيان در حالى كه كودكى چهارساله بيش نبود، فرمود: «الحمد لله الذى جعل فى آل محمد من ذرية محمد المصطفى نظير يحيى بن زكريا «وآتيناه الحكم صبيا» (24) ; سپاس خداى را كه در ميان آل محمد و در نسل پيامبر خدا، كسى را قرار داد كه همچون يحيى بن زكرياست [ . كه خداوند در مورد او فرمود: ] به وى علم و دانش در كودكى عطا كرديم .»
3- معاويه، به امام حسن مجتبى عليه السلام عرض كرد: شنيده‏ام رسول خدا مقدار خرماى درخت را مى‏دانست، آيا چيزى از آن علم (الهى) در نزد شما هم وجود دارد؟ شيعيان شما چنين مى‏پندارند كه شما به همه چيز; آنچه در زمين است و هر چه در آسمان است آگاهى داريد . حضرت فرمود: «ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان يخرص كيلا وانا اخرص عددا (25) ; پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [مقدار] وزن و پيمانه [درخت‏خرما] را مى‏گفت و من عدد آن را مى‏گويم .» معاويه گفت: اين درخت‏خرما چند عدد خرما دارد؟ حضرت فرمود: چهار هزار و چهار عدد . دانه‏هاى خرما را شمردند و ديدند همان مقدار است كه حضرت فرموده است .

4- شجاعت و شهامت

از صفات بارز پرواپيشگان و اولياء خداوند، اين است كه خدا در نظر آنان بزرگ و غير او در نظرشان كوچك مى‏باشد . اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره متقين مى‏فرمايد: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (26) ; خالق در جان آنان بزرگ است پس غيراو در چشمشان كوچك مى‏باشد .» سر شجاعت اولياى الهى نيز در همين است . بعضى مى‏پندارند كه شجاعت امام حسن عليه السلام كمتر از ائمه ديگر بوده است . براى اينكه نادرستى اين پندار روشن شود به نمونه‏هايى از شهامت آن حضرت اشاره مى‏شود:
1- به نقل برخى از مورخان مانند «ابن اثير» ، «ابن خلدون‏» ، «سيد هاشم معروف الحسنى‏» و «باقر شريف قرشى‏» ، امام حسن عليه السلام به همراه برادرش امام حسين عليه السلام در فتح شمال آفريقا با ده هزار رزمنده شركت كردند (27) .
همچنين به نقل از «طبرى‏» و «ابن اثير» ، امام حسن عليه السلام و برادرش امام حسين عليه السلام در فتح طبرستان در سال سى هجرى در كنار ديگر رزمندگان اسلام حضور داشتند (28) .
ابونعيم اصفهانى مى‏نويسد: امام حسن عليه السلام در فتوحات ايران شركت داشت و در اصفهان و گرگان كنار رزمندگان اسلام بود (29) .
2- امام مجتبى عليه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خود اميرالمؤمنين عليه السلام در خط مقدم جبهه مى‏جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على عليه السلام سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏كرد (30) . پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را جهت‏شركت در اين جهاد دعوت كرد (31) . او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى‏» ، يكى از مهره‏هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرمؤمنان عليه السلام مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى‏كرد . با اين حال حسن بن على عليهما السلام متجاوز از 9 هزار نفر از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل داشت (32) .
3- آن حضرت در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان عليه السلام براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج‏خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب على عليه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود (33) . آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه اميرمؤمنان، در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين عليه السلام را از پيشتازى در جنگ با دشمن بازدارند، تا نسل پيامبر صلى الله عليه و آله با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود (34) .
آنچه بيان شد، و موارد مشابه آن، نشان از آن دارد كه امام حسن مجتبى عليه السلام فردى سخت‏شجاع و با شهامت‏بوده، هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشته است . آن حضرت در پيشرفت اسلام از هيچ‏گونه جانبازى دريغ نمى‏ورزيد و همواره آماده جهاد و مبارزه در راه خدا بود .

5- معاشرت و اخلاق

امام حسن مجتبى عليه السلام تجسم عالى فضايل انسانى بود . او مقتداى پاكان و صالحان بود و خود بهره بسيار از خلق و خوى رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت . «علامه مجلسى‏» مى‏نويسد: مردى از شام به تحريك معاويه به امام مجتبى عليه السلام ناسزا گفت . امام مجتبى عليه السلام صبر كرد تا سخن او به پايان رسيد، آن‏گاه به سوى او رفت، تبسمى كرد و به او سلام كرد و سپس فرمود: پير مرد! فكر مى‏كنم غريب هستى و شايد در اشتباه افتاده‏اى . اگر به چيزى نيازى دارى، برآورده كنيم، اگر راهنمايى مى‏خواهى، راهنمائيت كنيم و اگر گرسنه‏اى سيرت كنيم، اگر برهنه‏اى لباست دهيم، و اگر نيازمندى، بى‏نيازت كنيم، اگر جا و مكان ندارى، مسكنت دهيم، و مى‏توانى تا برگشتنت ميهمان ما باشى و . . . . مرد شامى در برابر اين خلق عظيم شرمنده شد، گريه كرد و گفت: «اشهد انك خليفة الله فى ارضه، الله اعلم حيث‏يجعل رسالته; گواهى مى‏دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستى، خدا بهتر مى‏داند كه رسالت‏خويش را كجا قرار دهد .» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوض‏ترين افراد بوديد، ولى اكنون محبوب‏ترين افراد در نزدم هستيد (35) .

6- سخاوت و فريادرسى از محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسؤوليت‏سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تامين نيازمندى‏هاى محرومان كوشا باشند . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش‏هاى مؤكدى در اين زمينه نموده‏اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته‏اى از انسان دوستى و ضعيف‏نوازى به شمار مى‏رفتند . پيشواى دوم شيعيان، در بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان، سر آمد روزگار خويش و آرام بخش دل‏هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بود . هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى‏كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او مى‏نهاد و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را بر طرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت‏سؤال را بر خود هموار سازد!
آن حضرت دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشيد (36) . در اينجا به نمونه‏هايى از انفاق‏هاى آن حضرت اشاره مى‏شود:
1- روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود، مرد فقيرى از او كمك مالى خواست، عثمان پنج درهم به وى داد، مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى نمايد . عثمان به امام حسن و امام حسين عليهما السلام اشاره كرد، وى پيش آن‏ها رفت و درخواست كمك نمود . امام مجتبى عليه السلام فرمود: «ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع (37) ; درخواست كردن از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد: ديه‏اى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است، يا بدهى و دينى كمرشكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد .» كداميك از اين موارد براى تو پيش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است . آنگاه حضرت پنجاه دينار به وى داد و به پيروى از آن حضرت، حسين بن على عليهما السلام چهل و نه دينار به او عطا كرد . فقير هنگام برگشت از كنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما حسن بن على در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آنگاه پنجاه دينار عطا فرمود . عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند . نظير آن‏ها را كى مى‏توان يافت (38) ؟
2- اين ابى عتيق بدنبال آن حضرت راه افتاد، حضرت با تبسم به او فرمود: حاجتى دارى؟ عرض كرد بله، از اسبت‏خوشم آمده است . حضرت از اسب پايين آمد و آن را به او بخشيد (39) .
3- كمك غيرمستقيم: همت‏بلند و طبع عالى حضرت مجتبى عليه السلام اجازه نمى‏داد كسى از در خانه او نااميد برگردد وگاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمندى‏هاى افراد كوشش مى‏كرد و با تدبيرى خاص گره از مشكلات گرفتاران مى‏گشود .
روزى مرد فقيرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود . اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى عليه السلام پولى در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستى از درخانه‏اش نااميد برگردد شرمسار بود . از اين رو فرمود: آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى؟ گفت: چه كارى؟ فرمود: امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده، ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است . نزد خليفه مى‏روى وبا سخنانى كه به تو ياد مى‏دهم، به وى تسليت مى‏گويى و از اين راه به هدف خود مى‏رسى . گفت: چگونه تسليت‏بگويم؟ فرمود: وقتى نزد خليفه رسيدى بگو «الحمد لله الذى سترها بجلوسك على قبرها ولاهتكها بجلوسها على قبرك; حمد خدا را كه او را با نشستن تو بر قبرش پوشيده داشت و با نشستنش بر قبرت مورد هتك حرمت قرار نداد .» يعنى اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولى اگر تو پيش از او از دنيا مى‏رفتى، دخترت پس از مرگ تو در به در مى‏شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود . مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد . اين جمله‏هاى عاطفى در روان خليفه اثر عميقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جايزه‏اى به وى بدهند . آنگاه پرسيد: اين سخن از آن خودت بود؟ گفت: نه، حسن بن على عليهما السلام آن را به من آموخته است . خليفه گفت: راست مى‏گويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است .

پى‏نوشت‏ها:

1) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (بيروت، داراالاحياء التراث العربى)، ج‏44، ص‏134 و 144 .
2) همان، ج‏43، ص‏282 .
3) هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر، (قم، منشورات الشريف الرضى) ج‏1، ص‏462 .
4) همان، ص‏257 .
5) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏44، ص‏134 .
6) - سيوطى، تاريخ الخلفا، (بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ه . ق) ص‏189 .
7) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 193، ص‏402 .
8) محمد بن اسماعيل بخارى، الجامع الصحيح، (بيروت، دار احياء التراث العربى) ج‏3، ص‏31 .
9) بحار الانوار، (پيشين)، ج 43، ص 264 .
10) ر . ك: بحار الانوار، ج‏43، ص‏262 .
11) ص/30 و 44 .
12) كهف/69 .
13) ذاريات/56 .
14) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏44، ص‏139 .
15) همان، ج 43، ص 339 .
16) همان .
17) همان، ج‏43، ص‏331، روايت 1 .
18) همان، ج‏43، ص‏339 .
19) همان، ص‏331 .
20) همان، ج‏43، ص‏332 .
21) بقره/31- 32 .
22) كهف/65 .
23) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏43، ص‏332- 333، روايت 4 .
24) همان، ج‏43، ص‏326، حديث 6، و ر . ك: مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏6 .
25) همان، ج‏43، ص‏329، حديث 9 .
26) نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 182 .
27) هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر، قم منشورات الشريف الرضى، ج‏2، ص‏16; حقايق پنهان، ص‏117 .
28) همان .
29) اخبار اصفهان، ج‏1، ص‏43- 47 و حقايق پنهان، ص‏117 .
30) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، (قم، مؤسسه انتشارات علامه)، ج‏4، ص‏21 .
31) ابن واضح، تاريخ يعقوبى، (نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، 1384 ه . ق)، ج‏2، ص‏170 .
32) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، (بيروت، دارصادر)، ج‏3، ص‏231 .
33) نصربن مزاحم، واقعه صفين، (قم، مكتبة بصيرتى، 1382 ه . ق)، ص‏113 .
34) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (قاهره، داراحياء الكتب العربية، 1961 م)، ج‏11، ص‏25 .
35) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏43، ص‏344، ذيل روايت 16 .
36) همان، ص‏339، ذيل روايت 13 و تاريخ يعقوبى (پيشين)، ج‏2، ص‏215 .
37) وسائل الشيعه، ج 9، ص 447 .
38) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏43، ص‏333- 332، حديث 4 .
39) همان، ص‏344 .





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط