بینش و نیایش - 2

بيست و دوم بهمن 1357 بدون شك در تاريخ بشري روز بزرگي است. روز پيروزي مستضعفين كه با نيروي ايمان و شهادت بر طاغوت زمان شوريدند و او را از اريكه قدرت به سقوط كشانيدند، ‌روز سپري شدن دوران حكومت و دخالت ابرقدرت‏ها در اين سرزمين. بنابراين ابرقدرت‏ها و عمال داخلي آنها با همه قدرت و نيروي خويش درصددند كه اين انقلاب باشكوه را به سقوط بكشانند، شما شاهد هستيد كه از داخل و خارج كشور، همه روزه در نقاط مختلف آتش‏افروزي‏ مي‏كنند و توطئه‏ها
شنبه، 15 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بینش و نیایش - 2
بینش و نیایش - 2
بینش و نیایش - 2

نویسنده : مهندس مهدی چمران




بخش دوم : انقلاب اسلامي ايران در راه تحقق ظهور حضرت مهدي(عج)

بِسْمِ‏ الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
اَلصَّلوهُ وَ الَّسلامُ عَلي سّيِّدِ الاَنْبِياءِ وَ الْمُرسلين، اَبي‏ القاسِمِ، مُحَمَّد، صَّلي ‏اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الطَّيِبينَ الطّاهِرين
بيست و دوم بهمن 1357 بدون شك در تاريخ بشري روز بزرگي است. روز پيروزي مستضعفين كه با نيروي ايمان و شهادت بر طاغوت زمان شوريدند و او را از اريكه قدرت به سقوط كشانيدند، ‌روز سپري شدن دوران حكومت و دخالت ابرقدرت‏ها در اين سرزمين. بنابراين ابرقدرت‏ها و عمال داخلي آنها با همه قدرت و نيروي خويش درصددند كه اين انقلاب باشكوه را به سقوط بكشانند، شما شاهد هستيد كه از داخل و خارج كشور، همه روزه در نقاط مختلف آتش‏افروزي‏ مي‏كنند و توطئه‏ها بوجود مي‏آورند كه دست دولت را ببندند و از هر عمل بنيادي و اساسي جلوگيري كنند، و بلاخره با ايجاد نارضايتي در مردم، يك كودتاي نظامي را همچنان كه در زمان دكتر مصدق به وقوع پيوست، در زمان ما نيز بوجود بياورند و ديكتاتوري يا طاوغت ديگري را دوباره بر مسند حكومت بنشانند. ما در چنين دوراني زندگي مي‏كنيم و با چنين مشكلاتي روبرو هستيم.
اصولاً انقلاب سه چهره دارد. چهره اول؛ تغيير سلطة سياسي و نظامي مملكت است، چهرة دوم؛ تغيير سيستم و نظام كشور و چهرة سوم انقلاب؛ تغيير و تحول قلبي و روحي در انسان‏هاست.
در انقلاب ما قسمت اول تمام شده است. يعني تغيير سلطة سياسي و حكومتي. همچنان كه مي‏دانيد طاغوت به زير كشيده شد، نظام او واژگون گرديد و نظامي جديد براساس جمهوري اسلامي ايران بوجود آمد. اين قسمت از انقلاب شايد در هر انقلاب ديگري نيز به چشم مي‏خورد و ملموس و مادي است. يعني شما دشمن را در برابر ديدگان خود مي‏بينيد، يك نيروي نظامي از اين طاغوت حمايت مي‏كند، ‌و بنابراين تمام نيروهاي انقلابي متوجه اين طاغوت مي‏شوند تا بالاخره طاغوت را سرنگون نمايند. فرض كنيد در انقلاب الجزاير، سلطة حكومتي و سياسي آن روز،‌ دولت فراسنه بود كه الجزاير را مستعمره خود نموده بود. انقلابيون آنقدر مبارزه كردند تا اين سلطة سياسي و حكومتي فرانسه را از الجزاير بيرون راندند. يعني در هر انقلابي اولين مرحلة آن تغيير سلطه‏اي است كه اين سلطه به صورت سياسي، نظامي و اقتصادي بروز مي‏كند. در كشور ما نيز اين قسمت از انقلاب، با پيروزي به پايان رسيده است.
اما قسمت دوم از انقلاب، تغيير نظام و سيستم آن مملكت است و كشور ما درحال حاضر دست‏اندكار اين تغيير و تحول در مرحله نظام و سيستم است. چند نمونه را براي شما ذكر مي‏كنم. هنگامي كه صحبت از نظام و سيستم حكومتي مي‏كنيم، قبل از هر چيز،‌ قانون اساسي در نظر دوستان آشكار مي‏گردد. شما شاهد بوده‏ايد كه مجلس خبرگان ماه‏ها نشست تا بالاخره قانون اساسي قديم را زير و رو كرد و يك قانون اساسي جديد براساس ايدئولوژي اسلامي و براساس انقلاب پايه‏ريزي نمود. اين اولين مرحله است و تمام تغييرات و تحولاتي كه در سياست و اقتصاد و ادارات بوجود مي‏آيد جزء نظام و سيستم به حساب مي‏آيد. به عنوان نمونه به مسئله زمين اشاره مي‏كنم. در روزگار گذشته قوانيني دربارة زمين در همه‏جاي كشور وجود داشته است و شما شاهديد كه در دورة انقلاب تغيير و تحولات زيادي دربارة مالكيت زمين بوقوع پيوسته است كه اين تغييرات و تحولات هنگامي كه به تصويب مجلس برسد جنبه قانوني به خود مي‏گيرد و روابط و ضوابط جديدي از نظر مالكيت زمين بوجود مي‏آورد. بنابراين رابطه اقتصادي، جزء نظام و سيستم حكومتي است كه با پيروزي انقلاب، اين روابط درحال تغيير و تحول است. مالكيت صنعتي را درنظر بگيريد، مي‏بينيد روابط و ضوابط جديدي براي كارخانه‏ها، براي سرمايه‏دارها و براي كارگران بوجود آمده يا در حال بوجود آمدن است. بنابراين مشاهده مي‏كنيم كه اين روابط و ضوابط به طوركلي يك نظام حكومتي را مي‏سازند و هنگامي كه انقلابي در يك كشور صورت مي‏گيرد، بايد تمام اين روابط تغيير پيدا كند و خود را با انقلاب و با ايدئولوژي راستين اسلام هماهنگ نمايد.
هم ‏اكنون شاهد بوده‏ايد و شاهد هستيد كه امام امت ما از ادارات ناراضي است، و مقدار زيادي از هرج و مرج‏ها و ناراحتي‏هاي زياد مردم نيز به همين ادارات مربوط مي‏شود. علت اساسي از آنجا سرچشمه مي‏گيرد كه روابط و ضوابط ادارات همان روابط گذشته است،‌ تغييري نكرده است. همان روابطي كه در دوران طاغوت در ادارات اين كشور جاري بوده است همچنان به قوت خود باقي است. ممكن است وزير و احياناً معاونين او افرادي پاك و مؤمن و مسلمان و فداكار باشند، ولي نظام موجود در ادارات به هيچ‏وجه با انقلاب اسلامي ما هماهنگي ندارد. بنابراين با وجود يك وزير خوب و معاونين مؤمن نمي‏توان مشكلات اداري را حل كرد، و همچنان كه گفتيم مشكلات و ناراحتي‏ها و نگراني‏هايي كه مردم ما هم‏اكنون با آن روبرو هستند، نتيجة نظام است نه نتيجه وزير و معاونين او. يعني يك وزير خوب و معاون مؤمن قادر نيستند كه در يك نظام فاسد و طاغوتي عمل مثبتي انجام دهد، بنابراين، نظام بايد تغيير كند. پس چهره دوم انقلاب تغيير نظام است؛ تغيير روابط و ضوابط است.
همچنان كه قانون اساسي تغيير پيدا مي‏كند، همه روابط و ضوابط در همه ادارات نيز بايد تغيير پيدا كند. از ‌آنجا كه يكي از دوستان ما در اين‏باره سؤال كرده بود و بخصوص بر روي ارتش تكيه داشت، براي او مي‏خواهم اين نكته را تأكيد كنم كه نظام ارتش،‌ همان نظام طاغوتي گذشته است. بيش از 12 هزار تفر از ارتش تصفيه شده‏اند، ‌خارج رفته‏اند، آنها كه پرونده داشته‏اند و مجرم بوده‏اند، يا كساني كه ضدانقلاب به حساب مي‏آمدند توسط دوستان ما، ‌توسط انجمن‏هاي اسلامي و ديگران شناسايي شده و كنار گذاشته شده‏اند ولي اين كافي نيست. بازنشسته كردن و يا اخراج كرن دوازده هزار نفر، مشكلاتش را حل نمي‏كند. بايد نظام را نيز عوض كرد و اين چهره دوم انقلاب است و هم‏اكنون فشار امام امت ما و دوستان و هم‏فكران ما، بخصوص در ارتش تغييرنظام ارتش است. نظامي كه در آن نظام، زيربناي فكري و فلسفي اسلامي ما پياده شود، و ضدانقلاب و طاغوتي نتواند در اين جو جديد تنفس كند. نظامي باشد كه يك آدم ناباب را از داخل ارتش بيرون بياندازند. ما دست‏اندكار يك چنين تغيير و تحول بنيادي در داخل ارتش هستيم،‌ و اين كار خستي است. تغيير نظام در ادارات و در ارتش و بطوركلي در همة‌ شئون مملكتي امر ساده‏اي نيست. نامرئي است، شما قواينن را نمي‏بينيد، روابط و ضوابط مثل يك دشمن مشهود در مقابل شما قرار نگرفته است كه بتوانيد آن را با ضرب گلوله از پاي درآوريد. بطرز سري، مثل تارعنكبوت، در همه اركان مملكت،‌ اينجا و آنجا باعث كندي و ركود كارها مي‏شود، و اكثر اشخاص نمي‏داند كه مشكل كجاست. اما چهره دوم انقلاب اقتضا مي‏كند كه اين تغيير كيفي نيز بوجود آيد.
چهره سوم انقلاب كه به مراتب از دو قسمت اول و دوم سخت‏تر و مهم‏تر است، تغيير و تحولي است كه بايد در قلب انسان‏ها و در روح انسان‏ها بوجود بيايد. هنگامي كه ما سخن از انقلاب مي‏گوئيم؛ يعني تغيير و تحول؛ تغيير يك نظام به يك نظام ديگر؛ واژگون كردن طاغوت و بوجودآوردن حكومت عدل و قسط اسلامي. بنابراين تغيير و تحول، همة‌ آن مادي نيست، قسمت مهم آن روحي و معنوي است. آن انقلابي پيروز مي‏شود كه اين تغيير و تحول روحي و دروني را در انسان‏ها بوجود بياورد. اگر عده‏اي فكر كنند كه فقط با تغيير و تحول ظاهري،‌ با پول زيادتر دادن به كارگران، ‌با كشيدن راه و جاده در دهات و شهرستان‏ها، با زدن چاه‏هاي آب در اينجا و آنجا، با تغيير ظاهري ساختمان‏ها يا حتي تغيير ظاهري زن‏ها و غيره مي‏توانند انقلاب را به پيروزي برسانند در اشتباهند. بزرگترين اصل اساسي انقلاب كه همين چهره سوم است تغيير و تحول دروني در انسان‏هاست. همچنان كه مي‏خواهيم طاغوت را به زير بكشيم، همچنان كه مي‏خواهيم نظام و سيستم را تغيير و تحول دهيم، انسان‏ها نيز در درون خود، در درون قلب خود، و در درون روح خود بايد تغيير و كشورهاي زيادي در دنيا وجود دارد، مثل كشورهاي اروپايي و امريكايي، كه از نظر ظاهر به مراتب از ما پيشرفته‏ترند. خيابان‏هاي آنها نظيف‏تر است، تميزتر است، امتيازات كارگران آنها زيادتر است، حقوق خوب مي‏گيرند، امنيت دارند، اما آيا ما به حكومت آنها و به سيستم آنها راضي مي‏شويم؟ به هيچ‏وجه من‏الوجوه. اگر اميتازات مادي فقط مطرح بود كه بايد نظام آنها را هدف خويش قرار مي‏داديم. بنابراين به اين نتيجه مي‏رسيم كه فقط ظواهر و اميتازات مادي مدنظر نيست. تغيير و تحول روحي و معنوي انسان‏ها است كه يك انقلاب را مي‏سازد و به پيروزي مي‏رساند و اين بزرگترين و مهم‏ترين چهره انقلاب است و برزگترين افتخار انقلاب اسلامي ما نيز در چهره سوم نهاده شده است كه تغيير دروني و روحي در انسان‏هاي ماست.
شما در درون انقلاب شاهد بوديد كه در ملت شريف ايران بزرگترين تغيير و تحول دروني بوجود آمد كه در هيچ كجاي دنيا سابقه نداشت. شما انقلاب‏هاي ديگر را در نظر بگيريد و با انقلاب مقدس اسلامي ما مقايسه كنيد. تغيير و تحولي كه در ملت ما بوجود آمد در هيچ كجاي دنيا سابقه نداشته است، هنگامي كه مي‏بينيد ميليون‏ها انسان به خيابان‏ها مي‏ريزند و به استقبال شهادت مي‏روند، با آن همه اخلاص و پاكي و ايثار كه در دنيا بي‏نظير است. شما مي‏دانيد اين افرادي كه به خيابان‏ها مي‏ريختند و سينه خود را سپر گلوله مي‏كردند، ‌عده‏اي از آنها كفن مي‏پوشيدند، ‌وصيت‏نامه مي‏نوشتند و اين چنين به استقبال شهادت مي‏رفتند. اين انسان‏ها از هيچ‏كس جز خدا انتظاري نداشتند. شما مي‏دانيد كه اينها وابسته به حزبي يا دسته‏اي يا گروهي نبودند. اينها منفعت حزبي نداشتند، منفعت طبقاتي نداشتند. يعني فكر نمي‏كردند كه يك مبارزات طبقاتي درگرفته، و طبقه‏اي مي‏خواهد عليه طبقه ديگر بجنگد، تا به خاطر منافع و مصالح يك طبقه عليه طبقه ديگر وارد مبارزه شده باشند. ملت ما از اين فكرها نمي‏كرد، فقط به يك چيز مي‏انديشيد و آن مبارزه في‏سبيل‏الله بود. از هيچ‏كس و از هيچ چيز انتظاري نداشتند. شما تصور كنيد آن روزهايي را كه ميليون‏ها نفر در خيابان‏ها سينه خود را سپربلا مي‏كردند. در آن روز هيچ‏كس در مخيله خود تصور مي‏كرد كه حتي به پيروزي برسد؟ كوچكترين انتظاري از كسي داشته باشد؟ حتي از امام امت انتظاري داشته باشد؟ آنها مبارزه مي‏كردند اما به خاطر خدا، في سبيل‏الله، تا طاغوت را به زير بكشند تا ظلم و فساد را ريشه‏كن كنند، تا رسالت اسلامي را جايگزين فساد و ظلم نمايند. هدف ديگري نداشتند. در آن روز به فكر پول زيادتر يا امتيازات زيادتر يا مسكن يا بهداشت نبودند. اين افكار و اين خواسته‏ها بعد از پيروزي انقلاب بوجود آمد. در آن روز رژيم طاغوت حاضر بود كه به اين كارگران و به اين مردم هر نوع امتيازي بدهد و پول بيشتري به جيب آنها بريزد. اما ملت به پول راضي نبود، چيزي نمي‏خواست، فقط به خاطر خداي بزرگ به صحنه آمده بود و اين چنين به استقبال شهادت مي‏رفت.
در ميدان شهدا در روز هفدهم شهريور، مي‏دانيد كه بيش از دو هزار نفر به خاك شهادت درغلتيدند و به احتمال بسيار قوي، كساني كه اينان را هدف گلوله قرار دادند اسرائيليان بودند. كساني كه داخل هلي‏كوپترها و نيروها آمدند و از بالا مردم را به رگبار گلوله بستند. زيرا ستون ارتشي كه با آنها روبرو شده بود حاضر نبود كه بجنگد. هنگامي كه افسري به سربازي فرمان مي‏دهد كه رگبار گلوله را بگشايد، سرباز امتناع مي‏كند. فرمانده سرباز به او فرمان مي‏دهد و هفت‏تير خود را مي‏كشد و مي‏گويد كه اگر بار سوم فرمان داد و او امتناع كرد او را هدف گلوله قرار مي‏دهد. اين سرباز نيز در پشت مسلسل، يكباره 180 درجه مي‏چرخد و فرمانده خود را با يك رگبار بر زمين مي‏اندازد. فرماندة ديگري كه در طرف ديگر قرار داشت سرباز را به ضرب گلوله شهيد مي‏كند. در عرض شايد يك دقيقه يا نيم دقيقه حدود 29 نفر، 30 نفر از سربازان و افسران به خاك و خون خود درمي‏غلتند. خبر به طاغوت مي‏رسد كه در داخل ستون ارتش نبرد داخلي درگرفته و اين چنين به جان هم افتاده‏اند. او فرمان مي‏دهد كه اين ستون را به كناري ببرند و ستون ديگري جايگزين آن بشود، كه اين ستون به احتمال قوي توسط اسرائيليان اداره مي‏شد، و همچنان كه عده‏اي از شواهد در آن روزگار بوده‏اند، كساني با رنگ چهره و مويي كه در ارتش ما كم‏نظير است مي‏جنگيده‏اند، و بي‏رحمانه مردم را به رگبار گلوله مي‏بستند.
اين سخنان را مي‏گويم كه بدانيد ارتش نيز با مردم نمي‏خواست بجنگد. سربازان و عده كثيري از افسران و درجه‏داران، از بطن همين جامعه برخاسته‏اند و حاضر نبودند كه برادران خود را بكشند و امتناع مي‏كردند. اگر طاغوت مي‏دانست كه ارتش از او حمايت مي‏كند به هيچ‏وجهي نمي‏گريخت. او احساس كرد كه اين ارتش به او وفادار نيست، اين ارتش به ملت پيوسته است و حتي افسراني را كه به متابعت از طاغوت، فرمان تيراندازي مي‏دهند اين چنين به رگبار گلوله مي‏بندند و از پا درمي‏آورند. اگر ارتش چهارصد هزار نفري مي‏خواست با مردم بجنگد درياي خون به راه مي‏انداخت. شصت‏هزار، هفتاد هزار شهيد، چيزي نيست. در طول مدت انقلاب شايد هفتاد هزار نفر به شهادت رسيده باشند كه در بُعدي به اين عظمت، و كشوري به اين بزرگي، و ارتشي يه اين قدرت، بسيار ناچيز است. ارتش نمي‏خواست كه بجنگد، ارتش به ملت پيوست.
در همين روز هفدهم شهريور، مردي را مي‏بينيد از جنوب شهر، دوان‏دوان به سوي ميدان شهدا، با سرعت زياد در حركت است، و در بين راه از كسي مي‏پرسد: ميدان ژاله، ميدان شهدا كجاست؟ يكي از او مي‏پرسد: اي مرد چرا اينقدر مضطربي؟ چرا اينقدر عجله داري؟ و چرا مي‏خواهي به ميدان شهدا بروي؟ او مي‏گويد: من به سوي شهادت مي‏روم،‌ من غسل كرده‏ام، وصيت‏نامه نوشته‏ام و مي‏خواهم هرچه زودتر به افتخار شهادت نايل آيم، و اين مرد حتي نگران بود شايد چند دقيقه تأخير كند! يا راه را گم كند و به افتخار شهادت نايل نگردد! چنين مردمي بودند اين شصت هزار، هفتاد هزار، كه شهيدان اين سرزمين را تشكيل دادند. اينها به خاطر امتيازات يا مصالح مادي يا طبقاتي خود به صحنة جنگ نيامدند. يك دنيا ايمان، يك دنيا خلوص، پاكي و تقوا در وجود آنها خروشيد.
جوان ديگري در هما نميدان شهدا به شهادت مي‏رسد، و دوستان دانشجوي ما عكس او را گرفته بودند و در خارج نشان مي‏دادند. اين جوان برومند را نشان مي‏دادند كه در ميدان شهدا هدف گلوله قرار مي‏گيرد و بر خاك و خون مي‏غلتد. آنگاه همة نيروي خود را متمركز مي‏كند و بر پاي مي‏ايستد تا نماز شهادت بجاي آورد. هنگامي كه خون از بدنش مي‏ريزد و قدرت ندارد كه بر پاي بايستد، تمام قدرت خود را جمع كرده است تا خود را بر سر پا نگهدارد تا چند لحظه نماز شهادت را بجاي آورد. هنگامي كه صلات شهادت را به جاي مي‏آورد، رگبار گلوله ديگري بر او مي‏وزد و او را بر خاك مي‏اندازد و به شهادت مي‏رسد، ‌درحالي كه بر لبانش نماز شهادت جاري بوده است. چنين جواني، با چنين پاكي و اخلاص، در دنيا نظير ندارد. شما نمي‏توانيد نظير او را در هيچ يك از انقلاب‏ها و هيچ كجاي عالم پيدا كنيد. اگر انقلاب ما به پيروزي رسيد نتيجه همين تغيير و تحول نفساني بود كه در مردم ما بوجود آمد.
شما مي‏دانيد كه در آن روزگار،‌ هنگامي كه بيمارستاني احتياج به دارو داشت، احتياج به غذا داشت، احتياج به پتو و ملافه و چيزهاي ديگر داشت به محض آنكه اعلام كوچكي مي‏داد كه فلان بيمارستان احتياج به دارو دارد يكباره مي‏ديديد كه در عرض يك ساعت سيل جمعيت از سراسر شهر به سوي اين بيمارستان سرازير مي‏شود و هر كسي هر چه دارد براي بيمارستان هديه مي‏برد. حتي كساني بودند كه فقط يك قرص آسپيرن را براي بيمارستان به هديه مي‏بردند و پس از يك ساعت يكباره انبارهاي بيمارستان پر مي‏شد، و بيمارستان مجبور بود كه اعلام ديگري صادر كند كه،‌ اي مردم بس است؛ از شما تشكر مي‏كنيم،‌ انبارهاي ما پر شده است.
شما شاهد بوده‏ايد كه در همان روزهاي تظاهرات بزرگ، مردمي كه در كنار خيابان‏هاي طول مسير خانه داشتند، درهاي خانه‏هاي خود را باز مي‏كردند، اگر غذايي داشتند، ‌اگر آبي داشتند،‌ در كنار در قرار مي‏دادند كه اگر رهگذري گرسته باشد، يا تشنه باشد، يا اگر شب، بي‏كسي بخواهد بخوابد، از اين امكانات بتواند استفاده كند، بدون آنكه اسم او را بدانند، ‌بدون آنكه او را بشناسند. او مي‏آمد از اين امكانات استفاده مي‏كرد و صبح زود به دنبال كار خود مي‏رفت. اينها نتيجه اخلاص و ايثار است. اينها چيزهايي است كه در درون انسان‏ها تغيير و تحول بوجود مي‏آورد. من جواناني را مي‏شناسم كه در نيمه‏هاي شب، با نان و خرما، به محله‏هاي جنوب شهر سر مي‏زدند و به فقرا مي‏رسيدند. يا حتي بيشتر بگويم، شاهد بوديد كه تجار بازار و عمده‏فروش‏ها حتي، برنج را كيلويي يازده تومان مي‏خريدند و كيلويي هفت تومان مي‏فروختند. سعي مي‏كردند كه از اين قيمت‏هاي اضافي بر خود فشاري بياورند تا به ملت فشار كمتري وارد شود. شما شاهد بوديد كه در نيمه‏هاي شب، عده زيادي مناجات مي‏كردند و با خداي خود راز و نياز مي‏نمودند، نماز شب مي‏خواندند، اشك مي‏ريختند و براي پيروزي انقلاب دست به دامان انبياء و اولياء مي‏شدند.
اينها نمونه‏هايي است كه در يكايك افراد امت ما به ظهور رسيده است، و همين تغيير و تحول نفساني است كه انقلاب ما را اين چنين به پيروزي رسانيده است، والا همچنان كه گفتم ارتش شكست نخورد، ارتش به ملت ملحق شد و اگر مردم ما مي‏خواستند كه به قدرت سلاح در مقابل ارتش بايستند و با ارتش بجنگند، ميليون‏ها مي‏بايست كشته مي‏دادند و سال‏ها به طول مي‏انجاميد. اما شما شاهديد كه با اين سرعت و با اين عظمت،‌ انقلاب به پيروزي مي‏رسد. اين، نتيجه تغيير و تحول دروني است كه در انسان‏هاي ما بوجود آمده است و اين، بزرگترين نكته‏اي است كه انقلاب ما به آن افتخار مي‏كند، و اين بزرگترين علتي است كه انقلاب ما را به پيروزي خواهد رسانيد، و اين بزرگترين اثري است كه ابرقدرت‏ها را در مقابل انقلاب ما به زانو خواهد كشانيد، و شما مطمئن باشيد تا آن روز كه اين تغيير و تحول نفساني در ملت ما وجود دارد، انقلاب ما در مقابل هيچ توطئه‏اي و هيچ ابرقدرتي شكست نخواهد خورد.
انقلاب مقدس ما بر اثر همين خاصيت بزرگي كه براي شما بيان كردم، از تمام انقلاب‏هاي كشورهاي ديگر ممتاز است، برتر است. يكي از امتيازات بزرگش كه براي شما ذكر كردم همان بود كه اين انقلاب، ‌بدون قدرت سلاح، فقط به قدرت ايمان، به قدرت ايثار، به قدرت شهادت پيروز شد، و اگر مي‏خواست كه با ارتش بجنگد ارتش نيز بالاجبار براي محافظت از جان خود محبور بود كه با ملت بجنگد و در نتيجه ميليون‏ها نفر كشته مي‏شدند. مثل انقلاب الجزاير كه جمعيتش نه ميليون بود، و از نه ميليون جمعيت الجزاير يك ميليون و نيم به شهادت رسيده‏اند تا انقلاب آنها پيروز شد. انقلاب‏هاي ديگر دنيا را كه در نظر بگيريم از اين بيشتر است. درحالي كه سي‏وپنج ميليون جمعيت اين كشور در مقابل بزرگترين ابرقدرت‏ها، ‌فقط بين شصت تا هفتاد هزار شهيد مي‏دهند. علت بزرگ و اساسي، ‌آن بود كه در انقلاب مقدس ما قدرت روح و قدرت ايمان سيطره داشت، و اين قدرت روح و ايمان بود كه ارتش را و قلوب سربازان را تحت تسخير درمي‏آورد، و هنگامي كه سربازي قلبش تسخير مي‏شد، اسلحه‏اش نيز دراختيار ملت قرار مي‏گرفت. بنابراين شما دو راه داريد؛ يكي اينكه با راه فيزيكي و مادي، با قدرت سلاح و آتش با ارتش يا با سرباز بجنگيد، و راه دوم؛ اينكه با قدرت روح و قلب، ‌روح سرباز را مسخر كنيد. آنگاه سرباز با همه وجود خود، با همه قدرت آتش خود و اسلحه خود، دراختيار شما قرار مي‏گيرد. انقلاب ما از نوع دوم بود و به اين سبب به پيروزي رسيد.
در يك نمونه و مثالي كه گاه‏گاهي براي دوستانم ذكر مي‏كنم،‌ در تبريز اتفاق افتاده است كه، صفوف تظاهركنندگان به پيش مي‏رفته‏اند و دوازده تانك ارتشي با تعدادي از لشكريان جلوي تظاهرات را سد مي‏كنند و رگبار گلوله را مي‏گشايند و دو نفر از جواناني را كه در جلوي صفوف حركت مي‏كرده‏اند به خاك شهادت مي‏اندازند. يك عالم ديني كه در جلوي صفوف حركت مي‏كرد، عمامة خود را از سر برمي‏دارد و سينة خود را چاك مي‏زند و به همان سربازاني كه بر روي تانك نشسته بودند و رگبار گلوله را گشوده بودند، به همان‏ها ندا سر مي‏دهد كه: اي سربازان! اگر مي‏خواهيد اين جوانان را به خاك و خون بكشانيد، از شما خواستارم كه اول سينه مرا بشكافيد، بعد سينه جوانان را، و اين پيرمرد روحاني اين سخنان را آن چنان با سوز، از ته قلب ادا مي‏كند كه سربازاني كه بر روي تانك نشسته بودند و دو جوان را به شهادت رسانده بودند منقلب مي‏شوند و از روي تانك‏ها پائين مي‏آيند و لباس‏هاي خود را مي‏كنند و وارد صفوف جمعيت محو مي‏شوند و در عرض پنج دقيقه دوازده تانك به تصرف ملت درمي‏آيد. با دو شهيد، دوازده تانك به تصرف درمي‏آيد كه با هيچ قانون نظامي و تعادل قوا نمي‏توانيد حساب كنيد دوازده تانك و يك ستون ارتشي فقط با دو شهيد به تصرف شما درآيد، جز اينكه قدرت ايمان و ايثار قلب سربازان را درك كرد، روح آنها را تسخير نمود و آنها خود به ملت پيوستند، و بنابراين دوازده تانك و نيروي آنها در عرض پنج دقيقه به جانب ملت آمد. اگر كساني سربازان را هدف گلوله قرار مي‏دادند، سرباز مجبور بود براي دفاع از نفس خود رگبار گلوله را بگشايد و هزاران نفر مسلماً به خاك مي‏افتادند و اگر مي‏خواستنتد بر دوازده تانك مسلط شوند، مسلماً مي‏بايست اسلحه سنگن‏‏تر و قوي‏تر از اسلحه تانك‏ها مي‏داشنتند با افراد مجرب‏تر، تعيلم ديده‏تر تا بتوانند يك ستون ارتشي را شكست بدهند و دوازده تانك را به تصرف درآيورند. بنابراين قدرت روح و قلب بر سربازان تأثير مي‏كند و آنها را در اختيار ملت درمي‏آرود و اين چنين پيروزي‏ها منصيب ملت ايران مي‏شود.
بنابراين نتيجه مي‏گيريم كه بزرگترين امتيازي كه انقلاب شكوهمند اسلامي ايران داشته است تغيير و تحول نفساني، در ملت ما بوده است. اين تغيير و تحول نفساني، بزرگترين ضربات را به ابرقدرت‏ها نيز وارد كرده است، زيرا آنها با همه چيز آشنايي داشتند، جز با اين عامل جديد كه چگونه ممكن است كساني وارد نبرد شوند و سربازاني را به جانب خود بكشانند بدون آنكه تيراندازي كنند؟ چگونه ممكتن است كه روح آنها را، قلب آنها را، تسخير كنند؟ هنگامي كه شما روح را، و قلب را تسخير كرديد، ديگر اسلحه چه فايده دارد؟ و اين معجزه‏اي بود كه در انقلاب ما به ظهور پيوست.
بنابراين ارزش و تحول، همان چهرة سوم انقلاب است كه تغيير و تحول نفساني در انسانهاست. ما آمده‏ايم تا به قدرت اين انقلاب مقدس، اين تغيير و تحول نفسي را در انسان‏ها به حد كمال برسانيم، آن را تسريع كنيم. اين انقلاب مقدس ما، جهشي بزرگ در اين سير تكاملي انسان‏ها به سوي مدينه فاضله به شمار مي‏رود، و امام زمان(عج) به انتظار لحظه‏اي است كه اين تحولات دروني، اين تغيير و تحولي كه بايد در قلب انسان‏ها بوجود بيايد، به حدكمال خود برسد تا او بتواند ظهور كند. امام زمان منتظر ظهور است. او به هيچ‏وجه از غيبت خود لذت نمي‏برد. او آسوده نخوابيده است. او نگران است. او ناراحت است. او خونريزي‏ها و جنايت‏ها و خيانت‏ها و ظلم و ستم‏ها و ناراحتي‏هايي كه بر مردم و محرومين ومستضعفين عالم مي‏گذرد، او همه را مشاهده مي‏كند و رنج مي‏برد و شكنجه مي‏بيند. او مي‏خواهد كه هرچه زودتر ظهور كند و ريشه ظلم و فساد را از اين عالم براندازد و عدل و داد را به جاي آن برقرار كند. اما انسان‏هاي ما به آن درجه تكاملي نرسيده‏اند كه وجود او را هضم كنند، بتوانند عدل و داد او را تحمل كنند، بتوانند نظام مقدس اسلامي او را بپذيرند و ما وظيفه داريم كه در روزگار خود، اين تغيير و تحول نفسي را تسريع كنيم، تا در سايه اين تسريع در تغيير و تحول نفساني، هرچه زودتر اجتماع ما و اجتماع‏هاي ديگر، به آن درجه از رشد و آگاهي و تكامل برسد كه اما حجت(عج) با تكيه بر اين انسان‏ها و اين اجتماعات ظهور بفرمايد و بتواند برنامة نهايي خود را كه عدل و قسط اسلامي است در دنيا پياده كند، و مدينه فاضله‏اي را كه هدف انسان‏ها از روز اول تاريخ بوده است به دست خود عملي سازد.
شما مي‏دانيد كه اين مدينه فاضله، كه ظلم و ستم از آن ريشه‏كن شود، و عدل و داد بر آن حكومت كند خواستة همه ملت‏ها است، و از قرن‏ها پيش متفكرين عالم به انتظار چنين روزي، به آرزوي چنين مدينه فاضله‏اي ثانيه شماري مي‏كنند. اما در مقابل تمام اين تفكرات، تمام اين سيستم‏ها، ‌همة اين امت‏ها، همة اين متفكران، تنها كسي كه مي‏تواند چنين مدينة فاضله‏اي را پياده كند امام زمان ماست، كه تمام احاديث و دلايل گوناگون، آن را اثبات مي‏كنند. ما مطمئنيم كه اين ما هستينم كه او را نمي‏بينيم، اين ما هستيم كه قلب ما و روح ما، از گناهان پوشيده شده است و بنابراين قادر نيستيم كه وجود مباركش را درك كنيم. او از ما غيبت نكرده است.، ما هستيم كه از او غيبت كرده‏ايم.
به قول حافظ: حجاب چهة جان مي‏شود غبار تنم- خوشا دمي كه از اين چهرة پرده برفكنم. غبار تن حجاب چهره‏اي براي ما بوجود آورده است، اين پرده ضخيم را بايد از قلب خود و روح خود جدا كنيم، تا بتوانيم وجودش را كه مثل خورشيدي مي‏درخشد لمس كنيم. او مثل خورشيد تابان است و وجودش در همه‏جا و همة زواياي عالم متشعشع است. اما كساني هستند كه كورند، چشم ندارند. يا كسان ديگري هستند كه چشم دارند، ولي چشمان خود را بسته‏اند. بنابراين قادر نيستند كه نور وجودش را ببينند. اين عالم محال است كه از نور وجود او در خلاء بسر مي‏برد. اگر خلايي بوجود آيد، بنياد اين عالم مضمحل مي‏گردد، متلاشي مي‏شود، ذرات وجود، كوه‏ها پاره‏پاره مي‏شوند مثل پشم زده شده در آسمان‏ها پراكنده مي‏گردند. اين قانون خلقت است و بايد وجود داشته باشد واو وجود دارد و مثل خورشيد تابان مي‏درخشد اما به مصداق آيه قرآن: خَتَمَ اللهُ عَلي قُلُبِهِم وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَه، يك غشاوه يك پرده ضخيم، بر قلب‏ها و بر ديده‏ها و بر گوش‏ها زده شده است. به اين سبب است كه اين انسان‏ها نمي‏توانند اين خورشيد تابان را، اين وجود مبارك را، درك كنند. ولي او در ميان ما وجود دارد همچنان كه قانون جاذبه وجود دارد، اگر هوا وجود نمي‏داشت همه مي‏مردند، اگر قانون جاذبه وجود نمي‏داشت اين ساختمان‏ها و اين كوه‏ها متلاشي مي‏شدند، و همة اين انسان‏ها در فضا پراكنده مي‏گشتند، وجود او نيز مانند همين هوا و مانند همين قانون جاذبه، در همه‏جا و براي هميشه وجود دارد. اما اين پرده ضخيم بر قلب‏هاي ما، و بر ديده‏هاي ما مانع از اين است كه وجود او را درك كنيم. ولي بايد بدانيم كه وجود دارد، حضور دارد و در ميان ما زندگي مي‏كند، و از اين همه ظلم و ستمي كه مي‏گذرد و اين همه خون‏هاي بناحق كه ريخته مي‏شود رنج مي‏برد، شكنجه مي‏بيند و آماده فرصت است كه هرچه زودتر ظهور كند و اين طاغوتيان را به زير بكشاند، ابرقدرت‏ها را نابود كند، محرومين را، و مستضعفين را، بر مستكبرين عالم قدرت ببخشد. اما اين ما هستيم كه بايد خود را به آن درجه از رشد و تكامل برسانيم كه وجود شريفش را هضم كنيم و او را بپذيريم.
امام زمان نمي‏خواهد هنگامي ظهور كند كه مجبور شود همة انسان‏ها را از دم تيغ بگذراند. او هنگامي ظهور مي‏كند كه مردم دنيا به آن درجه آگاهي، رشد و تكامل رسيده باشند كه فساد اجتماعات و سيستم‏ها و حكومت‏ها و طاغوت‏ها را فهميده باشند، درك كرده باشند و آماده شوند كه نظام ملكوتي او را بپذيرند، تسليم او شوند، با عدل و داد، خود را هماهنگ كنند.
شما تصور مي‏كنيد كه اگر كسي امروز بخواهد در اين سرزمين عدل و داد را اجرا كند اكثريت مردم ما از او راضي خواهند بود؟ كلاً و حاشا. علي(علیه السّلام) را در نظر آوريد. آيا مردي بزرگتر از او مي‏توان در تاريخ سراغ گرفت؟ كسي كه توانست به عنوان مظهر اسلام، به نام رمز انسانيت و بزرگترين ميوة اين جهان وجود، تجلي كند و به مدت پنج سال حكومت عدل و داد خويش را به طور عيني و تحققي، براي عالميان به اثبات برساند. اما ديديد كه مردم روزگار او را درك نكردند. با او به مخالفت برخاستند. جنگ‏ها به راه انداختند. با او مبارزه‏ها كردند. مگر طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر نبودند؟ پرچم‏دار اسلام نبودند؟ اينان كساني بودند كه علي(علیه السّلام) را به زور بر منبر نشاندند و با او بيعت كردند. اما به سرعت از دور علي(علیه السّلام) متلاشي شدند، زيرا ديدند كه با عدل و داد او نمي‏توانند زندگي كنند. سخت است، ناگوار است.
شما شنيده‏ايد كه طلحه و زبير در جلسه‏اي با علي(علیه السّلام) گرد مي‏آيند و در آن جا شمعي در وسط خيمه روشن بود. هنگامي كه طلحه و زبير به مشائل شخصي و امتيازات فردي اشاره مي‏كنند، علي(علیه السّلام) فوت مي‏كند و شمع را خاموش مي‏نمايد. آنها اعتراض مي‏كنند كه: چرا شمع را خاموش كردي؟ ما با تو سخن داريم! علي(علیه السّلام) مي‏گويد: تا آن جا كه دربارة امور مسلمين سخن مي‏گفتيد حق داشتيد كه از نور اين شمع استفاده نمائيد. اما هنگامي كه به مسائل شخصي مي‏پردازيد اجازه نداريد كه از روشني اين شمع كوچك استفاده كيند. اين درسي بود كه علي(علیه السّلام) مي‏خواست به آنها بدهد. طلحه و زبير انتظارها داشتند، مي‏خواستند به حكومت برسند، مي‏خواستند امتيازات بسيار براي خود كسب كنند، فكر مي‏كردند كه آنها وزراي دست چپ و دست راست علي(علیه السّلام) هستند و علي(علیه السّلام) مي‏آيد بيت‏المال مسلمين را به دست آنها مي‏سپارد، و علي(علیه السّلام) مي‏خواست به آنها بگويد و بفهماند كه حتي از يك شمع نمي‏گذرد. چگونه حاضر است كه بيت‏المال مسلمين را بدست آنها بسپارد؟ از فرداي آن روز مي‏بينيد طلحه و زبير به دور عايشه جمع مي‏شوند و جنگ جمل را به راه مي‏اندازند و چه جنايت‏ها و خيانت‏ها و خونريزي‏ها كه بوجود مي‏آيد!
بيشتر بگويم، علي(علیه السّلام) مدت 25 سال خانه‏نشين شد، مدت 25 سال در كنج انزوا بسر برد، درحالي كه بزرگترين رهبر اسلام، رمز انسانيت، و قرآن ناطق بود. كسي كه مي‏توانست اين رسالت مقدس را بهتر از هر كس ديگري پياده كند، 25 سال در سكوت و انزوا بسر برد. چرا چنين كرد؟ آيا او احساس وظيفه نمي‏كرد كه به ميدان بيايد و اين دشمنان را به يك ضربت از ميدان بدر ببرد؟ آيا علي(علیه السّلام) از كسي وحشت داشت؟ به هيچ‏وجه. علي(علیه السّلام) از كسي نمي‏ترسيد و از زير بار مسئوليت شانه خالي نمي‏كرد. اما مشكل علي(علیه السّلام) اين بود كه در اين مدت 25 سال طرفداراني نداشت. او مي‏دانست كه اين انسان‏ها، عدل و داد او را تحمل نمي‏كنند، جز عمارياسر، ابوذرغفاري، سلمان فارسي و چند نفر انگشت‏شمار، كس ديگري از علي(علیه السّلام) طرفداري نمي‏كرد. حتي پس از وفات نبي‏اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هنگامي كه عده‏اي از انصار و مهاجرين در سقيفه جمع مي‏شوند و ابوبكر را برمي‏گزينند، عده‏اي به سراغ علي(علیه السّلام) مي‏روند كه چرا قيام نمي‏كني؟چرا حق خود را نمي‏‏گيري؟ چرا از زيربار مسئوليت شانه خالي مي‏كني؟ علي(علیه السّلام) در جواب آنها مي‏فرمايد كه: اگر طرفداران من 25 نفر مي‏شدند، قيام مي‏كردم و خلافت را به دست مي‏گرفتم و اين رسالت مقدس اسلامي را پياده مي‏نمودم. اما مي‏دانست كه 25 طرفدار ندارد. مردم آن روزگار اين آمادگي را نداشتند كه علي(علیه السّلام) را كه مظهر عدل و داد است، تحمل كنند و او مجبور مي‏شود كه 25 سال خانه‏نشين شود. در اين مدت 25 سال قلبش جريحه‏دار بود. از ناراحتي مسلمين و شكنجه‏هايي كه بر آنها مي‏رفت رنج مي‏برد، درد مي‏كشيد. آنچنان نبود كه روزگار آرام و راحتي داشته باشد، دلش خوش باشد، در خانه‏اش آرميده باشد. او كار ديگري نمي‏توانست بكند. بنابراين 25 سال سكوت مي‏كند. تازه بعد از 25 سال مي‏بينيد، هنگامي كه به خلافت مي‏رسد، نزديك‏ترين دوستانش عليه او شمشير مي‏كشند.
شش هزار نفر از خوارج از كساني كه جاي مهر بر پيشاني آنها پينه بسته بود و اكثر آنها قرآن را از حفظ داشتند، عليه علي(علیه السّلام) شمشير مي‏كشند. بنابراين مي‏بينيم كه مردم آن روزگار نمي‏توانستند حكومت و رسالت اسلامي را تحمل كنند. به درجه تكامل نرسيده بودند. رشد و آگاهي نداشتند. اين تغير و تحول نفساني در آنها بوجود نيامده بود، و بنابراين علي(علیه السّلام) را نمي‏پذيرفتند و علي(علیه السّلام) به همين سبب خانه‏نشين مي‏شود.
در زمان ما نيز چنين حقيقتي جاري است. امام مهدي(عج) حاضر است، اما مراقب اعمال و رفتار ماست، اما متأسفانه افراد ما به آن درجه از رشد و تكامل نرسيده‏اند كه بتوانند عدل و داد او را تحمل كنند، بتوانند نظام اسلامي او را تحمل كنند، بتوانند نظام اسلامي او را پياده كنند. در احاديث شنيده‏ايد كه مي‏گويند سيصدوسيزده نفر از كادرهاي كاركشته متقي و پرهيزكار لازم است بوجود بيايد تا امام ظهور بفرمايند. ما منتظريم كه اين سيصدوسيزده نفر بوجود بيايند. از خانه‏نشستن و خوابيدن، نمي‏توان كادري متقي و مؤمن و مدير و مدبر بوجود آورد. در خلال اين انقلاب‏ها، اين كشمكش‏ها، اين مبارزه‏هاي، يك چنين انسان‏هايي بوجود مي‏آيد. انسان‏هايي كه هر يك از آنها بتواند كشوري را، قطعه‏اي از اين سرزمين را اداره كند و درست اداره كند، براساس عدل و داد اداره كند. امام منتظر اين سيصدوسيزده نفر است.
شما مي‏دانيد كه اين سيصدوسيزده نفر بايد هر يك از آنها فقيه و مجتهد باشد. در روزگار ما عدة فقها و مجتهدين بسيارند. ولي بايد فقها و مجتهديني باشند كه بتوانند كشوري را اداره كنند، و بازهم مي‏دانيد كه در روزگار ما از دولت‏مردان، كساني كه اهل اداره‏اند، مديرند، زيادند، ولي اينان متقي و پرهيزكار نيستند، فقيه و مجتهد نيستند. بايد آنقدر پيش برويم كه دولت‏مردان ما مجتهد و فقيه ومتقي و پرهيزكار شوند. و از طرف ديگر مجتهدين ما نيز اهل مبارزه و فداكاري و دولت و مديريت گردند تا سيصدوسيزده نفري كه داراي تمام خصوصيات لازم براي اداره يك كشور است بوجود آيند. هنگامي كه اينان بوجود بيايند، امام حجت ظهور مي‏فرمايد و به كمك آنها دنيا را پر از عدل و داد مي‏كند. هنگامي كه فرياد او از مكه بلند مي‏شود، به خانه كعبه تكيه مي‏كند و فرياد برمي‏آورد: «اناالقائم‏المنتقم». و نداي او در سرتاسر دنيا منعكس مي‏شود و مشتاقان راهش از همه اطراف دنيا به سوي او سرازير مي‏شوند.
البته بايد بدانيد كه اين سيصدوسيزده نفر كادرهاي اداره‏كننده هستند. به آن معني نيست كه طرفداران او فقط سيصدوسيزده نفرند. اينان مسئولين بزرگ و كاردهاي قوي هستند كه امور مملكتي را اداره مي‏كنند. اما در آن روزگار همة مردم، همة محرومين و مستضعفين دنيا، به آن درجة از رشد و آگاهي رسيده‏اند كه وجود او را لمس مي‏كنند و مثل پروانه به دور شمع وجودش مي‏گردند و سيل‏آسا از همه اطراف و اكناف عالم به سوي او سرازير مي‏شوند. مردم دنيا به آن درجه از رشد رسيده‏اند كه از تمام نظام‏هاي موجود خسته شده‏اند. از شرق و غرب، از همه حكومت‏ها، از همة طاغوت‏ها، بريده‏اند و بنابراين آمادگي دارند كه خود را در اختيار امام حجت قرار دهند و با تمام وجود خود در راهش فداكاري مي‏كنند. بنابراين تصور نكنيد كه فقط سيصدوسيزده نفر به حمايتش برمي‏خيزند. جز عده‏اي قليل كه مغرضين عالمند، مستكبرين عالمند، بقيه عالم نداي او را لبيك مي‏گويند، به دنبال او مي‏روند و همچنان كه گفتم او نمي‏آيد كه همة مردم را از دم تيغ بگذارند. اگر قرار بود كه بلايي از آسمان نازل شود و همه مخالفين خدا را نابود كند، اين در قدرت خدايي بود كه هر لحظه اراده بفرمايد، همچنان كه در زمان موسي(علیه السلام) كرد، در زمان نوح(علیه السلام) كرد، در زمان ديگران انجام داد، در زمان ما نيز چنين بلايي از آسمان نازل كند و همه ضدانقلاب و طاغوتيان و ابرقدرت‏ها و صهيونيست‏ها را نابود نمايد. اما فلسفه خدايي اين چنين نيست.
خداي بزرگ مي‏خواهد كه انسان‏ها را ارشاد كند، هدايت كند، تغيير و تحول نفساني بوجود آورد، و همه اين مبارزات و همة اين انقلاب‏ها به اين خاطر صورت مي‏گيرد. زيرا اگر قرار بود كه خداي بزرگ با امام حجت بيايد و همه مخالفين را نابود كند، آنگاه وظيفة اين سيصدوسيزده نفر چه مي‏شد؟ آنها كار بزرگي انجام نمي‏دادند. اگر درحال حاضر در كشور ما، يا در دنياي ما، دشمناني مثل ابرقدرت‏ها، مثل صهيونيسم، مثل طاغوت و مثل عمال داخلي آنها وجود نمي‏داشتند انقلاب ما ارزشي نمي‏داشت. انقلاب ما آنگاه ارزش دارد كه در مقابل بزرگترين قدرت‏ها، در مقابل عظيم‏ترين ابرقدرت‏ها، مي‏ايستد و رسالت مقدس اسلامي خود را ارائه مي‏دهد و با آنها مي‏جنگد و مبارزه مي‏كند. در اين صورت است كه كار ما و فداكاري ما ارزش پيدا مي‏كند. بنابراين امام زمان نمي‏خواهد كه همة مردم را از دم تيغ بگذراند. بايد اين تغيير و تحول بوجود بيايد. بنابراين كساني كه فكر مي‏كنند بايد در گوشه‏اي بخوابند تا امام زمان ظهور بفرمايد و دنيا را از عدل و داد پر كند، سخت در اشتباهند. مردم بايد بيشتر بكوشند، بيشتر مبارزه كنند، اين تغيير و تحول نفساني را هرچه سريع‏تر، در روح خود، و قلب خود بوجود بياورند تا ظهور حضرتش را تسريع كنند. اما شما بدانيد كه امام حاضر است و ناظر همة اعمال شماست.
اين جواناني كه در اينجا نشسته‏اند يا پاسداراني كه حرف مرا گوش مي‏دهند مي‏توانند توجه كنند، مثالي مي‏زنيم ساده و مختصر. هنگامي كه فرمانده قوا در جبهه جنگ وجود دارد و رشادت و شجاعت و فداكاري سربازان خود را نظاره مي‏كند، آن سرباز با همه قواي خود مي‏جنگد، مبارزه مي‏كند، مي‏خواهد خود را در مقابل فرمانده نشان دهد. شما تصور كنيد كه اين جواناني كه مثلاً در كردستان مي‏جنگند، در آن كوه‏ها و تپه‏ها با ضدانقلاب روبه‏رو مي‏شوند، اگر تصور كنند كه امام امت ما بر بالاي تپه ايستاده است و شاهد مبارزات آنهاست و اگر كسي از آنها به خاك شهادت بيافتد، او جسد خون‏آلودش را در آغوش مي‏كشد و بر او فاتحه مي‏خواند. اگر چنين تصوري براي سربازان، براي پاسداران بوجود بيايد، خواهيد ديد كه به چه قدرتي، با چه شجاعتي، با چه فداكاري، مبارزه مي‏كنند و چگونه دشمن را متلاشي مي‏نمايند. اين حقيقتي است كه هر كس كه در صحنه نبرد بوده است مي‏تواند آن را بطور عيني و تحقيقي ببيند و لمس كند. اكنون توجه كنيد اگر بگويند به جاي امام امت، امام حجت(عج)، بر بالاي اين تپه ايستاده است و مبارزات شما را مي‏نگرد، و اگر يكي از شما به خاك شهادت درغلتد، اين امام مي‏آيد و بر رخ شما بوسه مي‏زند و شما را در مقابل خداي بزرگ شفاعت مي‏كند. هنگامي كه كسي به اين اعتقاد و به اين التزام برسد منقلب مي‏شود، واژگون مي‏شود، معجزه علق مي‏كند، حماسه‏ها بوجود مي‏آرود و اين حقيقتي است، و فلسفة غيبت و امام غايب، اين حقايق غيبي را براي ما بوجود آورده است كه ما بدانيم و وجودش را لمس كنيم، و در فكر خود و در قلب سربازان را و پاسداران را مي‏نگرد، بلكه شاهد همه اعمال ماست، همه كارهاي ما را نظاره مي‏كند، همه خوبي‏ها و بدي‏ها را مي‏بيند و مي‏داند، آن كسي كه در راه خداي بزرگ مبارزه مي‏كند، امام دوازدهم(عج)، شاهد اعمال او است، مراقب او است، و او را هدايت مي‎كند و او را لحظه‏اي به خود نمي‏گذارد.
شما در احاديث شنيده‏ايد كه اگر زماني بيايد كه رهبر اسلامي، ولي‏فقيه، مجتهد جامع‏الشرايط، دچار خطايي شود كه در اثر خطاي او به مسلمين و به رسالت اسلامي خسارتي بزرگ وارد بيايد، امام زمان خود را به تربيتي مي‏نماياند، و آن فقيه و آن رهبر را آگاه مي‏كند و به راه راست ارشادش مي‏نمايد. امام حجت پيروان خود را رها نكرده است، به دست هوا نسپرده است، مراقب آنهاست. اگر ناراحتي به آنها برسد، قلب او را شكنجه مي‏دهد، اگر خونريزي بناحقي انجام بگيرد ناراحت مي‏شود، مراقب است و با تمام وجود خود مي‏كوشد كه اين تغيير و تحول نفساني را در اين ملات و در اين مردم بوجود بياورد، تا زودتر و سريع‏تر به حد تكاملي خود برسد.
اين مثال كوچك را براي آن زدم كه اگر جوانان ما تصور كنند، و معتقد و ملتزم شوند، وبر خود بقبولانند كه امام زمان شاهد است، حضور دارد، در ميان آنها زندگي مي‏كند، اعمال آنها، رفتار آنها، زندگي آنها، فداكاري آنها، مرگ آنها و حيات آنها تغيير كيفي پيدا خواهد كرد و چه بسا جهش بزرگي در حركت تكاملي جوانان ما به سوي مدينة فاضله بوجود بيايد. اين خاصيت بزرگ متأسفانه جوانان ما، و اجتماع ما از دست داده‏اند. شايد براي لحظاتي يا روزهايي به وجود مباركش فكر مي‏كنند و بعد او را فراموش مي‏نمايند. آنها امام زمان را به صورت اسطوره‏اي در تاريخ مي‏شمارند. همچنان كه علي(علیه السّلام) آمد و رفت، و همچنان كه حسين‏بن‏علي(علیه السّلام) به شهادت رسيد و تاريخ او به پايان آمد، امام زمان را نيز مثل امامان ديگر، اسطوره‏اي در تاريخ به شمار مي‏آورند، كه اين غلط است، اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و وجود دارد و مراقب اعمال و حركات ماست، و هرچه را كه مي‏كنيم، هر عملي را كه انجام مي‏دهيم، او مي‏بيند و مي‏شنود و آن روزي كه مردم ما با اين اعتقاد برسند و اين را لمس كنند و درك كنند، بزرگترين جهش‏ها در راه تكامل، در زندگي آنها بوجود خواهد آمد. اين بزرگترين قدم براي تسريع ظهور حضرت حجت مي‏باشد. براساس همين فلسفه است كه مكتب تشيع براي هميشه يك آرزوي بزرگ در قلب خود مي‏پروراند. اين آرزوي مقدس، ظهور حضرت حجت، و ريشه‏كن كردن ظلم و ستم از اين عالم و سيطرة عدل و داد بر اين جهان است.
بگذاريد مثالي بزنم كه قضيه را ساده‏تر كند. هركس در زندگي خود آرزويي دارد و براساس اين آرزوها مي‏توان شخصيت او را شناسايي كرد. افرادي هستند كه آرزوهاي زيادي دارند. هم‏اكنون اگر از يكايك شما بپرسند، هر يك براي خود آرزويي دارد. جواني كه به مدرسه مي‏رود آرزو دارد كه نمره‏اش مثلاً بيست باشد، قبول شود. كسي كه به دانشگاه مي‏رود، آرزو دارد هر چه زودتر مهندس شود. كسي كه در صحنه نبرد است آرزو دارد پيروز شود، دشمن را به زانو درآورد. ملت ما آرزو مي‏كند كه انقلابش به پيروزي نهايي برسد. هر كس در زندگي خود آرزو مي‏كند و اين آرزوها فراوان است، و بايد بگويم كه اين آرزوها يكي از محرك‏هاي اساسي انسان در فعاليت‏هاي روزمره اوست. انساني كه آرزو نداشته باشد مي‏ميرد. انساني كه طلب و خواسته‏اي ندارد يعني مرده است، بجز افرادي كه در آخرين مراحل تكامل، وجود دارند و خواسته آنها همان آرزويي خدايي است كه وارد آن بحث نمي‏شوم. ولي انسان‏ها عادتاً آرزوهايي دارند كه براساس اين آرزوها مي‏توان شخصيت آنها را شناسايي كرد.
بگذاريد مثال ديگري بزنم كمي جنبة شوخي هم داشته باشند، و آن اينكه يكي از تجار بزرگ و سرمايه‏داران بزرگ، همساية يك روحاني عاليقدر بود. اين روحاني از او مي‏پرسد: اي مرد! اي مرد ثروتمند! تودر اين دنيا چه آرزويي داري؟ مي‏گويد من فقط دو آرزو دارم. مرد روحاني متعجب مي‏شود كه چگونه فردي را پيدا كرده است كه فقط دو آرزو دارم. بنابراين آروزهايش بايد آنقدر عظيم و بزرگ و وسيع و جهاني باشد كه همه آرزوهاي كوچك ديگر او را شامل شود. از او مي‏پرسد: بگو ببينم آرزوهايت چيست؟ اين مرد توانگر فكر مي‏كند و مي‏گويد: معذرت مي‏خواهم، آرزوي اول خود را فراموش كرده‏ام. مرد روحاني مي‏گويد: عجب آرزويي كه صاحب آرزو آن را فراموش كند. اين كه آرزو نمي‏شود. آرزو آن چيزي است كه با زندگي او، با قلب او، با حيات او، با روح او رابطه دارد، قابل فراموش شدن نيست، و اگر فراموش شود آرزو نيست. ولي به هرحال مي‏گويد: بگو ببينم آرزوي دومت چيست؟ براي آرزوي دوم مي‏گويد: دلم خورش فسنجان مي‏خواهد. مرد عالم روحاني بر او مي‏خندد كه اي مرد توانگر و ثروتمند، اينكه آرزو نمي‏شود! توپول داري، ثروت داري، مي‏تواني چند تومان گردو بخري و يك خورش فسنجان به راه بياندازي. اينكه ديگر آرزو نيست. ولي به هرحال انسان‏هايي، آدم‏هايي هستند كه آرزوهاي آنها به اين درجه پست است، به اين درجه مادي است، به اين درجه ناچيز است كه حتي آرزوي خود را فراموش مي‏كنند. البته چنين كساني را مدنظر نداريم. منظور ما انسان‏هاي عالي‏رتبه‏اي است كه به حالت تكامل نزديك‏تر شده‏اند و حتي سعي مي‏كنند كه آرزوهاي خود را به وحدت برسانند و فقط يك آرزو داشته باشند. مكتب تشيع ما به پيروان خويش تعليم مي‏دهد كه فقط يك آرزو داشته باشند و آن آرزو، ظهور حضرت امام زمان است. زيرا مي‏دانند كه اگر او ظهور بفرمايد همه مشكلات آنان حل مي‏شود.
شما تمام آرزوهايي را كه جوانان مي‏توانند در مخيله خود بپرورانند جمع كنيد، عده‏اي مي‏خواهند طاغوت به زمين بيايد، ابرقدرت‏ها نابود شوند، پيروز شوند، ظلم و فساد از اين جهان رخت بربندد. عده‏اي از كارگران اضافه مزد مي‏خواهند، بهداشت مي‏خواهند، تأمين مي‏خواهند، چنين و چنان مي‏خواهند. تمام اين مشكلات همه باهم وقتي حل مي‏شوند كه مدينه فاضله او به دست بزرگوارش دراين دنيا پياده شود. بنابراين مي‏بينيد كه تشيع، بزرگترين آرزوها را، در يك آرزوي واحد براي پيروان خويش را معين مي‏كند و به آنها تلقين مي‏نمايد، و آنها مطمئن هستند كه اگر اين آرزو برآورده شود، تمام آروزهاي ديگر آنها، و تمام مشكلات ديگر آنها به نتيجه خواهد رسيد. به مكتب نگاه كنيد، ببينيد، چه مكتب مقدسي است و به كجا رسيده است كه توانسته است چنين آرزوي بزرگي را براي پيروانش مهيا كند، كه در سايه آن بتواند همه‏چيز دنيا را حل كند و براستي حل خواهد كرد. بنابراين در حال حاضر اگر ملت ما و مردم ما به اين حقيقت بزرگ و تابان آگاه گردد، كه يك آرزو دارد. . آن آرزو ظهور حضرتش مي‏باشد، و بعد بداند كه او در ميان آنها وجود دارد و زندگي مي‏كند و مراقب آنهاست و دلش از اين خونريزي‏ها و ناراحتي‏ها آغشته به خون است، و او خودش آرزو مي‏كند كه هرچه زودتر ظهور بنمايد، چه تحول عظيم و عميقي در جامعه ما به وجود مي‏آيد! بنابراين به اين نتيجه مي‏رسيم كه اين وظيفه ماست كه براي تسريع ظهورش هرچه شديدتر، هرچه سريع‏تر، درون خود را تغيير و تحول دهيم، خود را آمادة حضرتش نمائيم، خود را به آن درجه از رشد و تكامل برسانيم كه بتوانيم وجودش را تحمل كينم و مطمئن باشيم كه اگر به آن درجه رشد و آگاهي رسيديم، او مسلماً ظهور خواهد كرد.
انقلاب مقدس اسلامي ما نيز، بزرگترني جهش تكاملي، در رابطه با همين تغيير و تحول نفساني انسان‏هاست كه براي ما ايجاد كرده است، و بنابراين بزرگترين قدم در راه ظهور حضرتش مي‏باشد. پس وظيفه‏اي است مقدس، رسالتي است بزرگ، بر همه جوانان ما، كه براي پاسداري از اين انقلاب مقدس و براي به پيروزي رساندن آن، كه خود كمكي بزرگ به ظهور حضرتش مي‏باشد، فداكاري كنند، از هيچ ايثار و گذشت مضايقه و دريغ ننمايند. من از خداي بزرگ مي‏خواهم كه فرج حضرتش را تسريع بنمايد. از خداي بزرگ مي‏خواهم كه به ما عرفان دهد، كه وجودش را در ميان خود لمس كنيم. از خداي بزرگ مي‏طلبم كه انقلاب مقدس اسلامي ما را به پيروزي نهايي برساند. از خداي بزرگ مي‏طلبم كه اين ابرقدرت‏ها و صهيونيست‏ها و توطئه‏گران را نابود گرداند. از خداي بزرگ مي‏طلبم كه امام امت ما را سلامتي و طول عمر عطا بفرمايد.
والسلام عليكم و رحمه‏ الله و بركاته
منبع: http://www.chamran.org




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط