مضامين مشترک عرفاني اشعار امام خميني و لسان الغيب
نویسنده: احمد فرشبافيان
از ميان قالبهاي گوناگون شعر فارسي، غزل بيشترين مورد استفاده را در ديوان شعر خواجه حافظ و حضرت امام خميني (رحمت الله علیه) دارد و شکي نيست که در بافت غزلهاي آنان، وجوه تمايزي وجود دارد، بهطوريکه ميتوان گفتحافظ شاعري استحرفهاي، اما حضرت امام(رحمت الله علیه) هرگز بهصورت جدي به شعر نپرداخته است. البته اين بدان معنا نيست که ما ديوان لسان الغيب را فقط هنرنمايي محض بدانيم و از روح عرفان خالي و تهي فرض کنيم، بلکه بهقول شهيد مطهري او با اين وسيله به زيبايي بيان عرفاني افزوده است. همچنانکه تأثير قرآن کريم در قلوب، تا حدي مرهون زيبايي ادبي و هنري آن است، در سطح پايينتر نيز ديوان حافظ چنين حکمي را دارد.
نيک ميدانيم که لسان الغيب، همه رمز و راز کلام را دريافته و سخن فارسي را به ذروه اعجاز رسانده است. آگاهي او بر تکامل، شکوه و شيوايي شعرش تا آنجاست که با اطمينان و جرات تمام سوگند ميخورد که:
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآني کهاندر سينه داري
در عين حال که اشعار حضرت امام، بهويژه غزلهاي او در مقام انصاف در سطحي خوب و قابل قبول بوده و تعداد قابل ملاحظهاي از غزلها از بعد هنري قويتري برخوردارند، شکي نيست که حيث هنر شعري در مقايسه با غزلهاي حافظ در مقامي پايينتر قرار دارد؛ اما الحق شعر امام از جنبه غناي علمي و مباحث عرفاني داراي ارزش و اعتبار فوقالعادهاي است. و ناگفته پيداست که آن بزرگوار شاعرپيشه نبودند بلکه شعر براي اظهار و ابراز جلوههاي روح بلند و متعالي ايشان ابزاري بيش نبوده و شايد .....
بتوان گفت که در شعر حضرت امام کفه مضمون بر بعد هنري ميچربد. برخلاف حافظ که جنبه هنري، بعد عرفاني (مضمون) آنرا تحتالشعاع خود قرار داده است. بههمين دليل نميتوان همچون حافظ در امام خميني بهعنوان يک شاعر عارف نگريست. چون «امام نخواسته شعر بگويد. شعر امام از سر تفنن نيست، از سر شاعري نيست و (ما ينبغي له)، اگر از امام به شاعر تعبير کنيم، نوعي تنزل رتبه است براي آن بزرگ»1 او مقصدش شعر و شاعري نبود بلکه شعر نيز جلوهاي از جلوههاي روح بلند و متعالي او بود، شعر او به مثابه «ارحنا يا بلال» است.
شعر امام نجواي عاشقانه روح هيجان زده و بيتابي است که در خلوت تنهايي با بهکارگيري کلمات، راز دل دردمند را با محبوب باز گفته و با معبود به راز و نياز پرداخته است. او قافيهانديش نبوده و به گفته مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده، از شعر بدان رنگي داده است. امام(رحمت الله علیه) در باب شعرگويي خويش فرموده است:
«بايد بحق بگويم که نه در جواني، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپري شده و نه در فصل پيري، که آن را هم پشتسر گذاشتهام، و نه در حال ارذلالعمر، که اکنون با آن دستبگريبانم، قدرت شعرگويي نداشتم.»
نکته قابل توجهي که در تمامي غزليات حافظ به چشم ميخورد، سبک بيان است. خواجه معمولاً با هنرنمايي خاصي، نکات عرفاني را با آرايشها و صنايع ادبي عجين کرده و به زبان ساده بگوييم بازي با کلمات کرده تا جاييکه انسان احتمال ميدهد اگر چنين کاري صورت نميگرفت خواجه نميتوانست درون عرفاني و آتشين خود را به بيرون انتقال دهد؛ اما در مورد اشعار حضرت امام خميني قضيه برعکس است. امام(رحمت الله علیه) بيقافيهانديش، بدون تعمد تکلف، بلکه با سادگي خاصي، هر آنچه را که از دل برخاسته بر زبان آورده و بر نوک خامه رانده و به روي کاغذ آورده است. لذا غزلهاي ديوان امام از اين سادگي حلاوت گرفته است. البته ناگفته نماند که صنايع گوناگوني که لازمه شعر است در ديوان حضرت امام بهطور طبيعي و خالي از حالت تصنع بهکار گرفته شده است که براي توضيح بيشتر ميتوان به بخش «شناسنامه سرودهها» در ملحقات ديوان رجوع کرد.
شهيد مرتضي مطهري در کتاب «عرفان حافظ» يا «تماشاگه راز» ميگويند: آنکسي که عرفان را بهصورت يک علم در آورد و آنرا به اصطلاح متفلسف کرد و بهصورت يک مکتب در آورد و در مقابل فلاسفه، آنرا عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير کرد و اثر گذاشت روي فلسفه، و فلاسفهاي که بعد از او آمدند چارهاي جز اعتنا به نظريات او نداشتند؛ محي الدين ابن عربي است. بدون شک «پدر عرفان نظري» در اسلام محيالدين ابن عربي، اين اعجوبه روزگار است.
محي الدين، هم در عرفان عملي قدمي راسخ داشته يعني از اول عمرش اهل رياضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظري بينظير بوده است. بحث وحدت وجود که محور عرفان است، براي اول بار توسط محيالدين بيان گرديد. عرفان نظري بدينصورت که علمي مدون باشد و در مسائل به شکل فلسفي اظهار نظر کند، اگرچه بيش و کم سابقه دارد ليکن مسلماٌ تدوين کننده آن در دوره اسلامي محيالدين ابن عربي طايياندلسي است.
اما در خصوص مشرب عرفاني حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) آقاي محمد جواد گوهري با درايت کافي، در مروري بر کتاب ارزشمند «تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس» مقالهاي تحت عنوان «يکفروغ رخ ساقي» نوشتهاند که در جايجاي آن به الهامگيري امام از ابن عربي اشاره دارد که ما در اين قسمت گزينههايي را سند قرار ميدهيم:
"مهمترين مساله، تبلور برخي از عقايد شيخ اکبر، ابن عربي است در گفتارها و نوشتارهاي مستقل امام. اين مساله يکي از پراهميتترين و با ارزشترين ابعاد بررسي افکار وانديشههاي امام را تشکيل ميدهد.... در اظهارات يکي از بستگان حضرت امام بود که ايشان از آن رو به کودکان، خصوصا تازه تولديافتگان علاقه داشتند که آنها را قريب العهد به پروردگارشان ميدانستند که نظير چنين امري را در فصوص [ابن عربي] ميتوان يافت. در جايي که سخن از تسخير است. در اين مبحثشيخ تاکيد ميکند که: مخلوق هرچقدر به خداوند نزديکتر و متشبهتر باشد، قدرت و توانايي او در تسخير مخلوقات ديگر بيشتر است، از همين روست که اطفال بهرغم همه ضعف و ناتوانيشان حتي در تسخير قدرتمندترين شخصيتها موفقند. اين از آن روست که ايشان قريب العهد - يا به تعبير شيخ - «جديدالعهد» به پروردگارشان هستند. اينکه «عالم محضر خداست» و اينکه عشق خداوند با جهاد در راه او به لقاءالله منتهي ميشود، جمله مطالبي هستند که شايد امروزه از بديهيترين تصورات به حساب آيند، ولي بايد دانست که اين مفاهيم در گذشتهاي نه چندان دور و تحديداٌ قبل از انقلاب اسلامي بسيار محتاطانه بهکار گرفته ميشدند. بي ترديد يکي از مهمترين مراجعي که به صراحت و با جرأت تمام اين امور را مورد بحث قرار داده کتاب شريف «فصوص» است. انطباق مشهود و ملحوظ برخي نظريات حضرت امام (رحمت الله علیه) ا دکترينهاي عرضه شده در کتاب فصوص شيخ کاملا در تعليقات بر شرح فصوص نمايان است. 2
واضح است که تأثر شخصي از شخصي ديگر فقط محدود به نقل قول نبوده و در استفاده از کتب علمي نمودار نميشود، بلکه اگر تأثير عميق باشد، در غيرمورد ياد شده مثلاٌ رفتار و عمل و در صحنه زندگي نيز خود را نمايان ميسازد و اين، کاري است که در زندگي سياسي و اجتماعي حضرت امام(رحمت الله علیه) رخ داده است. امام تا جايي از عرفان ابن عربي الهام پذيرفتهاند که در نامه تاريخي خودشان به گورباچف که فروپاشي و اضمحلال سيستم کمونيستي را پيشبيني کردهاند ميفرمايند:
«اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينهها تحقيق کنيد، ميتوانيد دستور دهيد که صاحبان اينگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در اين زمينه به نوشتههاي فارابي و بوعلي سينا - رحمة الله عليهما - در حکمت مشاء مراجعه کنند تا...، ديگر شما را خسته نميکنم و از کتب عرفا، بخصوص محيالدين عربي نام نميبرم که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد...». 3
از آنچه گذشت معلوم ميشود كه مشرب عرفاني اين دو بزرگمرد در عين حال که برگرفته از مفاهيم اصيل اسلام منبعث از قرآن کريم و سيره و کلام نبي اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و معصومين(علیهم السلام) است، از فکر و نظريات مشاهير عرفاي اسلامي نيز بهرهها گرفتهاند. ناگفته نگذريم که در خصوص مکتب حافظ، آقاي دکتر منوچهر مرتضوي ميگويند: «حافظ را صوفي و متصوف نميتوان ناميد و عنوان عام (عارف) نيز براي نشان دادن تمام مختصات و مشخصات مکتب حافظ رسا، نيست و تنها نام و عنواني که به هدايت صريح خود خواجه بر او و مکتبش ميتوانيم انتخاب کنيم (رند و رندي) است». 4 قصر فردوس بهپاداش عمل ميبخشند
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس
عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش
تا بداني که به چندين هنر آراستهام
مشخصههاي عرفان ناب امام خميني(رحمت الله علیه)
1- امام با علم به اينکه عرفان در طول تاريخ به انحرافات و صوفي زدگي آلوده شده بود، در مقام دفاع از عارفان دلسوخته برآمده و با انگشت نهادن بر انحرافات آنان، نفرت و بيزاري خود را چنين ابراز ميدارند:
اين جاهلان که دعوي ارشاد ميکنند
در خرقه شان به غير منم تحفهاي مياب
ديوان امام / 48
و در جاي ديگر در مقام دفاع از مقام شامخ عرفان راستين چنين متذکر ميشوند:
«انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري... چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم; نميخواهم مدعيان را تطهير بکنم که «اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد» ميخواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني.5
2- امام جامع بين سياست و معنويتبودند که تبلور آن در ايجاد حکومت اسلامي مشهود است و از طرفي دايره ارشاد عرفاني را توسعه بخشيده و آنرا عمومي کردند نه اينکه تنها عدهاي بعنوان اهل دل مورد ارشاد و هدايت قرار گيرند بلکه همه اقشار اجتماع را با اين فکر وارد جرگه نمودند تا اگر اهليت داشته باشند از اين ارشاد بهرهگيرند و ديديم که مخلصين اين امتبا الهامگيري از امام و ارشادهاي ايشان چگونه به اوج کمال رسيدند. بطوري که طفل يکشبه ره صد ساله را پيمود و....
3- گرچه امام در تمام زمينهها شجاعانه و با صراحت مسايل را مطرح ميکردند، اما شجاعتي که در بيان مسايل عرفاني بهخرج دادهاند قابل توجه است و بسا کساني بودند و باشند که در اشعار عرفاني او انگشت تحير و تعجب به دندان ميگيرند و در صدور چنان مضامين، با اصطلاحات خاص عارفانه از سوي آن بزرگوار شگفت زده و مبهوت ميشوند. گذشته از مطلب فوق، امام (ره) اگر انتقادي بر کسي و سخني دارد، آن را بيپرده و بدون در نظر گرفتن شخصيت طرف مقابل بيان ميکند. براي مثال آن حضرت در جواب منصور حلاج که نداي اناالحق سر ميدهد ميگويند:
بر فراز دار فرياد اناالحق ميزني
مدعي حق طلب، انيت و انا چه شد
ديوان امام/94
مقايسه کلي امام خميني(رحمت الله علیه) و خواجه حافظ در شعر و عرفان
1- از حيث قدرت و هنر شعري: در اين بعد يقيناٌ حافظ قويتر است؛ چون او در ديوانش مسائل عرفاني را با به صيقل کشيدن کلمات براي رسيدن به گونه ايده آل و نهايي شعر و با هنرنمايي خاص بيان ميکند. در حاليکه حضرت امام، از سر ذوق عارفانه، براي دل شيدا و عاشق خود شعري سرايد و فقط هدفش رساندن پيام عرفاني است؛ بدون ايجاد پيچيدگي صنعتي در شعر.
2- از حيث عرفان: آنچنان که در بررسي عرفان امام توضيح داده شد، آن حضرت با توجه به سيره و احوال عيني و ملموسش در بعد عرفاني، گوي سبقت را از حافظ و ديگران ربوده و در واقع عرفان را از حيث نظري و عملي معنايي تازه و کامل بخشيده است.
3- از حيثبکارگيري اصطلاحات عرفاني: ميتوان گفت که هر دو شخصيت عرفاني ما بهطور يکسان و در حد کامل از اصطلاحات معمول عرفا بهرهبرده و از سنت ادب عرفان کناره نگرفتهاند. ناگفته نماند که از بوستان غزلهاي امام بوي سنايي و عطر عطار و مولوي و محيالدين ابن عربي و ديگر مشاهير عرفاني اسلامي به مشام جان ميرسد، اما عنايتي که آن بزرگوار نسبتبه حافظ داشته قابل مقايسه با ديگران نيست.
/س
نيک ميدانيم که لسان الغيب، همه رمز و راز کلام را دريافته و سخن فارسي را به ذروه اعجاز رسانده است. آگاهي او بر تکامل، شکوه و شيوايي شعرش تا آنجاست که با اطمينان و جرات تمام سوگند ميخورد که:
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآني کهاندر سينه داري
در عين حال که اشعار حضرت امام، بهويژه غزلهاي او در مقام انصاف در سطحي خوب و قابل قبول بوده و تعداد قابل ملاحظهاي از غزلها از بعد هنري قويتري برخوردارند، شکي نيست که حيث هنر شعري در مقايسه با غزلهاي حافظ در مقامي پايينتر قرار دارد؛ اما الحق شعر امام از جنبه غناي علمي و مباحث عرفاني داراي ارزش و اعتبار فوقالعادهاي است. و ناگفته پيداست که آن بزرگوار شاعرپيشه نبودند بلکه شعر براي اظهار و ابراز جلوههاي روح بلند و متعالي ايشان ابزاري بيش نبوده و شايد .....
بتوان گفت که در شعر حضرت امام کفه مضمون بر بعد هنري ميچربد. برخلاف حافظ که جنبه هنري، بعد عرفاني (مضمون) آنرا تحتالشعاع خود قرار داده است. بههمين دليل نميتوان همچون حافظ در امام خميني بهعنوان يک شاعر عارف نگريست. چون «امام نخواسته شعر بگويد. شعر امام از سر تفنن نيست، از سر شاعري نيست و (ما ينبغي له)، اگر از امام به شاعر تعبير کنيم، نوعي تنزل رتبه است براي آن بزرگ»1 او مقصدش شعر و شاعري نبود بلکه شعر نيز جلوهاي از جلوههاي روح بلند و متعالي او بود، شعر او به مثابه «ارحنا يا بلال» است.
شعر امام نجواي عاشقانه روح هيجان زده و بيتابي است که در خلوت تنهايي با بهکارگيري کلمات، راز دل دردمند را با محبوب باز گفته و با معبود به راز و نياز پرداخته است. او قافيهانديش نبوده و به گفته مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده، از شعر بدان رنگي داده است. امام(رحمت الله علیه) در باب شعرگويي خويش فرموده است:
«بايد بحق بگويم که نه در جواني، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپري شده و نه در فصل پيري، که آن را هم پشتسر گذاشتهام، و نه در حال ارذلالعمر، که اکنون با آن دستبگريبانم، قدرت شعرگويي نداشتم.»
نکته قابل توجهي که در تمامي غزليات حافظ به چشم ميخورد، سبک بيان است. خواجه معمولاً با هنرنمايي خاصي، نکات عرفاني را با آرايشها و صنايع ادبي عجين کرده و به زبان ساده بگوييم بازي با کلمات کرده تا جاييکه انسان احتمال ميدهد اگر چنين کاري صورت نميگرفت خواجه نميتوانست درون عرفاني و آتشين خود را به بيرون انتقال دهد؛ اما در مورد اشعار حضرت امام خميني قضيه برعکس است. امام(رحمت الله علیه) بيقافيهانديش، بدون تعمد تکلف، بلکه با سادگي خاصي، هر آنچه را که از دل برخاسته بر زبان آورده و بر نوک خامه رانده و به روي کاغذ آورده است. لذا غزلهاي ديوان امام از اين سادگي حلاوت گرفته است. البته ناگفته نماند که صنايع گوناگوني که لازمه شعر است در ديوان حضرت امام بهطور طبيعي و خالي از حالت تصنع بهکار گرفته شده است که براي توضيح بيشتر ميتوان به بخش «شناسنامه سرودهها» در ملحقات ديوان رجوع کرد.
مشرب عرفان خواجه حافظ و حضرت امام (رحمت الله علیه)
شهيد مرتضي مطهري در کتاب «عرفان حافظ» يا «تماشاگه راز» ميگويند: آنکسي که عرفان را بهصورت يک علم در آورد و آنرا به اصطلاح متفلسف کرد و بهصورت يک مکتب در آورد و در مقابل فلاسفه، آنرا عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير کرد و اثر گذاشت روي فلسفه، و فلاسفهاي که بعد از او آمدند چارهاي جز اعتنا به نظريات او نداشتند؛ محي الدين ابن عربي است. بدون شک «پدر عرفان نظري» در اسلام محيالدين ابن عربي، اين اعجوبه روزگار است.
محي الدين، هم در عرفان عملي قدمي راسخ داشته يعني از اول عمرش اهل رياضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظري بينظير بوده است. بحث وحدت وجود که محور عرفان است، براي اول بار توسط محيالدين بيان گرديد. عرفان نظري بدينصورت که علمي مدون باشد و در مسائل به شکل فلسفي اظهار نظر کند، اگرچه بيش و کم سابقه دارد ليکن مسلماٌ تدوين کننده آن در دوره اسلامي محيالدين ابن عربي طايياندلسي است.
اما در خصوص مشرب عرفاني حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) آقاي محمد جواد گوهري با درايت کافي، در مروري بر کتاب ارزشمند «تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس» مقالهاي تحت عنوان «يکفروغ رخ ساقي» نوشتهاند که در جايجاي آن به الهامگيري امام از ابن عربي اشاره دارد که ما در اين قسمت گزينههايي را سند قرار ميدهيم:
"مهمترين مساله، تبلور برخي از عقايد شيخ اکبر، ابن عربي است در گفتارها و نوشتارهاي مستقل امام. اين مساله يکي از پراهميتترين و با ارزشترين ابعاد بررسي افکار وانديشههاي امام را تشکيل ميدهد.... در اظهارات يکي از بستگان حضرت امام بود که ايشان از آن رو به کودکان، خصوصا تازه تولديافتگان علاقه داشتند که آنها را قريب العهد به پروردگارشان ميدانستند که نظير چنين امري را در فصوص [ابن عربي] ميتوان يافت. در جايي که سخن از تسخير است. در اين مبحثشيخ تاکيد ميکند که: مخلوق هرچقدر به خداوند نزديکتر و متشبهتر باشد، قدرت و توانايي او در تسخير مخلوقات ديگر بيشتر است، از همين روست که اطفال بهرغم همه ضعف و ناتوانيشان حتي در تسخير قدرتمندترين شخصيتها موفقند. اين از آن روست که ايشان قريب العهد - يا به تعبير شيخ - «جديدالعهد» به پروردگارشان هستند. اينکه «عالم محضر خداست» و اينکه عشق خداوند با جهاد در راه او به لقاءالله منتهي ميشود، جمله مطالبي هستند که شايد امروزه از بديهيترين تصورات به حساب آيند، ولي بايد دانست که اين مفاهيم در گذشتهاي نه چندان دور و تحديداٌ قبل از انقلاب اسلامي بسيار محتاطانه بهکار گرفته ميشدند. بي ترديد يکي از مهمترين مراجعي که به صراحت و با جرأت تمام اين امور را مورد بحث قرار داده کتاب شريف «فصوص» است. انطباق مشهود و ملحوظ برخي نظريات حضرت امام (رحمت الله علیه) ا دکترينهاي عرضه شده در کتاب فصوص شيخ کاملا در تعليقات بر شرح فصوص نمايان است. 2
واضح است که تأثر شخصي از شخصي ديگر فقط محدود به نقل قول نبوده و در استفاده از کتب علمي نمودار نميشود، بلکه اگر تأثير عميق باشد، در غيرمورد ياد شده مثلاٌ رفتار و عمل و در صحنه زندگي نيز خود را نمايان ميسازد و اين، کاري است که در زندگي سياسي و اجتماعي حضرت امام(رحمت الله علیه) رخ داده است. امام تا جايي از عرفان ابن عربي الهام پذيرفتهاند که در نامه تاريخي خودشان به گورباچف که فروپاشي و اضمحلال سيستم کمونيستي را پيشبيني کردهاند ميفرمايند:
«اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينهها تحقيق کنيد، ميتوانيد دستور دهيد که صاحبان اينگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در اين زمينه به نوشتههاي فارابي و بوعلي سينا - رحمة الله عليهما - در حکمت مشاء مراجعه کنند تا...، ديگر شما را خسته نميکنم و از کتب عرفا، بخصوص محيالدين عربي نام نميبرم که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد...». 3
از آنچه گذشت معلوم ميشود كه مشرب عرفاني اين دو بزرگمرد در عين حال که برگرفته از مفاهيم اصيل اسلام منبعث از قرآن کريم و سيره و کلام نبي اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و معصومين(علیهم السلام) است، از فکر و نظريات مشاهير عرفاي اسلامي نيز بهرهها گرفتهاند. ناگفته نگذريم که در خصوص مکتب حافظ، آقاي دکتر منوچهر مرتضوي ميگويند: «حافظ را صوفي و متصوف نميتوان ناميد و عنوان عام (عارف) نيز براي نشان دادن تمام مختصات و مشخصات مکتب حافظ رسا، نيست و تنها نام و عنواني که به هدايت صريح خود خواجه بر او و مکتبش ميتوانيم انتخاب کنيم (رند و رندي) است». 4 قصر فردوس بهپاداش عمل ميبخشند
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس
عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش
تا بداني که به چندين هنر آراستهام
مشخصههاي عرفان ناب امام خميني(رحمت الله علیه)
1- امام با علم به اينکه عرفان در طول تاريخ به انحرافات و صوفي زدگي آلوده شده بود، در مقام دفاع از عارفان دلسوخته برآمده و با انگشت نهادن بر انحرافات آنان، نفرت و بيزاري خود را چنين ابراز ميدارند:
اين جاهلان که دعوي ارشاد ميکنند
در خرقه شان به غير منم تحفهاي مياب
ديوان امام / 48
و در جاي ديگر در مقام دفاع از مقام شامخ عرفان راستين چنين متذکر ميشوند:
«انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري... چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم; نميخواهم مدعيان را تطهير بکنم که «اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد» ميخواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني.5
2- امام جامع بين سياست و معنويتبودند که تبلور آن در ايجاد حکومت اسلامي مشهود است و از طرفي دايره ارشاد عرفاني را توسعه بخشيده و آنرا عمومي کردند نه اينکه تنها عدهاي بعنوان اهل دل مورد ارشاد و هدايت قرار گيرند بلکه همه اقشار اجتماع را با اين فکر وارد جرگه نمودند تا اگر اهليت داشته باشند از اين ارشاد بهرهگيرند و ديديم که مخلصين اين امتبا الهامگيري از امام و ارشادهاي ايشان چگونه به اوج کمال رسيدند. بطوري که طفل يکشبه ره صد ساله را پيمود و....
3- گرچه امام در تمام زمينهها شجاعانه و با صراحت مسايل را مطرح ميکردند، اما شجاعتي که در بيان مسايل عرفاني بهخرج دادهاند قابل توجه است و بسا کساني بودند و باشند که در اشعار عرفاني او انگشت تحير و تعجب به دندان ميگيرند و در صدور چنان مضامين، با اصطلاحات خاص عارفانه از سوي آن بزرگوار شگفت زده و مبهوت ميشوند. گذشته از مطلب فوق، امام (ره) اگر انتقادي بر کسي و سخني دارد، آن را بيپرده و بدون در نظر گرفتن شخصيت طرف مقابل بيان ميکند. براي مثال آن حضرت در جواب منصور حلاج که نداي اناالحق سر ميدهد ميگويند:
بر فراز دار فرياد اناالحق ميزني
مدعي حق طلب، انيت و انا چه شد
ديوان امام/94
مقايسه کلي امام خميني(رحمت الله علیه) و خواجه حافظ در شعر و عرفان
1- از حيث قدرت و هنر شعري: در اين بعد يقيناٌ حافظ قويتر است؛ چون او در ديوانش مسائل عرفاني را با به صيقل کشيدن کلمات براي رسيدن به گونه ايده آل و نهايي شعر و با هنرنمايي خاص بيان ميکند. در حاليکه حضرت امام، از سر ذوق عارفانه، براي دل شيدا و عاشق خود شعري سرايد و فقط هدفش رساندن پيام عرفاني است؛ بدون ايجاد پيچيدگي صنعتي در شعر.
2- از حيث عرفان: آنچنان که در بررسي عرفان امام توضيح داده شد، آن حضرت با توجه به سيره و احوال عيني و ملموسش در بعد عرفاني، گوي سبقت را از حافظ و ديگران ربوده و در واقع عرفان را از حيث نظري و عملي معنايي تازه و کامل بخشيده است.
3- از حيثبکارگيري اصطلاحات عرفاني: ميتوان گفت که هر دو شخصيت عرفاني ما بهطور يکسان و در حد کامل از اصطلاحات معمول عرفا بهرهبرده و از سنت ادب عرفان کناره نگرفتهاند. ناگفته نماند که از بوستان غزلهاي امام بوي سنايي و عطر عطار و مولوي و محيالدين ابن عربي و ديگر مشاهير عرفاني اسلامي به مشام جان ميرسد، اما عنايتي که آن بزرگوار نسبتبه حافظ داشته قابل مقايسه با ديگران نيست.
پي نوشت :
1- صادقي رشاد، علي اکبر. مقاله جهان بيني شهودي امام خميني(رحمت الله علیه) ، مجموعه مقالات سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي
2- گوهري، محمد جواد. مقاله يک فروغ رخ ساقي، مجله حضور، شماره 4، خرداد 71 ص70
3- جوادي آملي، آواي توحيد (متن نامه حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) به گورباچف رئيسجمهور وقتشوروي سابق و شرح نامه) ص72
4- مرتضوي، منوچهر. مکتب حافظ، ص94
5- امام خميني(رحمت الله علیه) ، ره عشق، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ص 35
/س