استاد مطهري و پويايي دانش اسلامي در دنياي معاصر
نويسنده:داوود مهدوي زادگان
منبع: روزنامه قدس
منبع: روزنامه قدس
اشاره:
گرچه فرهنگ سكولار با پايه گذاري نظام نوين آموزشي توانست در جامعه ايراني مرجعيت فكري بيابد؛ اما اين امر سبب نشد كه فرهنگ و انديشه اصيل ايراني ـ اسلامي از تكاپو باز ماند و تنها نظاره گر اين واقعه فكري ـ فرهنگي باشد؛ بلكه ميراث داران و درس آموختگان فرهنگ اصيل كوشيدند به گونه اي واقع بينانه و معقول با اين رخداد فرهنگي روبرو شوند و پاسخي درخور شأن براي جامعه ايراني ارائه كنند. توانايي آنان در انجام اين رسالت سبب شد كه بتوانند درقلب نظام آموزشي نو بنياد سكولار، جايگاه و مرجعيت ويژه اي بيابند. نمونه اي از اين افراد استاد مرتضي مطهري است كه به دليل شناخت درست و دقيق از فضاي فكري ـ فرهنگي دانشگاه، رويكرد جديدي از مطالعات ديني عرضه كرد؛ ولي متأسفانه با شهادت اين استاد عزيز در آغازين روزهاي پس از انقلاب اسلامي اين رويكرد جديد از حركت باز ايستاد. بسياري از مدعيان تصور مي كنند كه ادامه دهنده راه استاد مطهري هستند؛ اما واقعيت امر آن است كه آنان هرگز نتوانستند مرجعيت علمي اي كه ايشان در ميان قشر دانشگاهي و دانش آموختگان نظام جديد داشت، كسب كنند. بسياري از آنان تصور كردند كه علت موفقيت استاد شهيد در اين نكته است كه مطالعات ديني بايد معطوف به همان موضوعات مدرن باشد؛ بنابراين مباحث خود را به موضوعات دانشگاهي معطوف ساختند؛ ولي در اين كار موفق نبودند؛ بنابراين پرسش بنيادي در اين گفتار آن است كه علت اين موفقيت و آن عدم موفقيت چيست؟ گمانهاي مختلفي براي پاسخ به اين مسأله مطرح است. نبود توجه به مباحث جديد نمي تواند دليلي بر ناموفق بودن باشد؛ زيرا بسياري از موضوعات مطالعات ديني معطوف به همين مباحث جديد است؛ تا آن جا كه از "كلام جديد" سخن به ميان مي آيد. تغيير شرايط و مقتضيات زمان هم نمي تواند توجيه گر اين سخن باشد كه حتي اگر استاد مطهري در شرايط جديد امروز قرار مي گرفت، معلوم نبود كه در كار خود موفق باشد؛ زيرا آثار به جا مانده از ايشان كه مربوط به دوره پس از انقلاب اسلامي است، كاملاً نشان مي دهد كه وي اين تغيير مقتضيات زماني را به خوبي احساس و خود را براي وضعيت جديد مهيا كرده است. افزون بر اين بسياري از مباحث ايشان تازگي و مورد ابتلا بودنش را از دست نداده است؛ بنابراين اگر استاد مطهري امروز در ميان ما بود، مطمئناً پاسخ هاي كارآمدي براي مسائل فكري ـ فرهنگي ارائه مي كرد. پس بايد دليل موفقيت استاد مطهري در چيز ديگري باشد و آن دليل هم به يك ويژگي باز مي گردد كه در مطالعات ديني، استاد مطهري نهفته است.
بارزترين خصلت اين نوع از مطالعات ديني فعال بودن آن است. استاد مطهري صرفاً به مسائل جديد پاسخ نمي داد تا هميشه در حالت انتظار قرار گيرد؛ بلكه براي خود موضوع سازي مي كرد؛ حتي سرچشمه مسائل جديد را نيز متعلق به معرفت و موضوع مطالعات اسلامي خود قرار مي داد. بدين ترتيب استاد مطهري توانسته بود تعامل فكري متقابلي برقرار كند. او صرفاً خود را در معرض توليدات معرفتي ديگران مقابل قرار نداد، بلكه با توليد مباحث جديد، ديدگاه مقابل را مخاطب خود ساخته بود؛ چنانكه بيشتر آثار علمي ايشان از همين قبيل است و كمتر به پاسخگويي مستقيم پرداخته است. موفقيت وي در اين بود كه پاسخ مسائل جديد را از درون نظام معرفتي كه براي اين كار مهيا كرده بود، ارائه مي داد.
براي اثبات اين فرضيه به نمونه اي از توليدات معرفتي استاد مطهري اشاره مي كنيم.
مرتضي مطهري در اين اثر، مادي گرايي دنياي جديد را موضوع پرسش خود قرار داده و از دلايل وجودي و علل وقوع اين گرايش در ميان غربيان و به تبع آنان در ميان ما ايرانيان بحث كرده است؛ گرچه هيچ الزامي براي وي نبود كه با اين دلايل و علل درگير شود؛ اما ايمان و عقلانيت ديني به او اجازه نمي داد كه در ضمن بيان علل گرايش به مادي گرايي، پاسخ هاي مقتضي را بيان نكند؛ به همين سبب استاد مطهري همواره مي كوشيد تا نادرستي برخي از دلايل و علل گرايش به مسلك مادي گرايي را آشكار كند. با اين حال ايشان تا پايان كتاب، به اين مطلب توجه دارد كه مباحث آن از منظر "فلسفه الحاد" است و ويژگي كتاب نيز در همين مطلب مي باشد.
او در اين باره گفته است:
"ماديون كاملاً احساس كرده اند كه اگر مسائل را به صورت اصلي و صحيح مطرح كنند، كلاهشان سخت پس معركه است؛ ناچار كانال هاي انحرافي ايجاد مي كنند و مغلطه به كار مي برند."
استادمطهري هيچ ادعايي در جامع و كامل بودن اين تحقيق نداشته است تا خود را نيازمند بررسي دقيق تر و كامل تري بداند؛ ولي حاضر به تسليم شدن در برابر مطالعات غيرقابل قبول ديگران هم نيست؛ از اين رو عللي را كه براي گرايش به مادي گرايي بيان كرده، نتيجه مطالعات خود دانسته است. مجموعه اين علل را مي توان به علل: معرفت شناختي، روانشناختي، اجتماعي و فلسفي تقسيم بندي كرد. به عبارت ديگر، استادمطهري مادي گرايي جديد يا اروپايي را معلول مجموعه اي از نارسايي هاي معرفتي، اخلاقي، اجتماعي و فلسفي مي داند. وي نخست به نارسايي هايي كه از جانب نهاد كليسا در امر دين پيش آمده است، اشاره مي كند. ارائه تصوير بشري از خدا مهم ترين نارسايي معرفتي كليسا است. اين نارسايي به همان شكل از كليسا به انديشه مدرن رسوخ كرده است. گرچه "اگوست كنت" با تعليمات كليسا مخالف است، ولي تفكرش درباره خدا، كليسايي است. او نيز از خدا به "پدر طبيعت" تعبير كرده است. "تحميل عقايد و نظريات خاص مذهبي و علمي كليسا به صورت اجبار و سلب هرگونه آزادي عقيده"، نارسايي ديگر كليسا است. او از اين نارسايي با عنوان "خشونت هاي كليسايي" ياد مي كند.
اما نارسايي فلسفي به اربابان كليسا اختصاص ندارد. اساساً تفكر فلسفي اروپا در قياس با حكمت يا فلسفه الهي مشرق بسيار عقب است. بسياري از مسائل فلسفي پر سر و صداي غرب، جزو مسائل پيش پا افتاده فلسفه اسلامي است؛ از جمله اين مسائل، بحث "علت نخستين" است. او براي نمونه، نظريات"هگل"، "برتراند راسل" و "هيوم" را با ديدگاه متكلمان و فيلسوفان اسلامي مقايسه كرده، سپس به نقد اين نظريات پرداخته است. اما نارسايي سياسي و اجتماعي از اين جا ناشي شده است كه حكمرانان اروپايي براي مصون ماندن از هرگونه اعتراض و بازخواست مردم درباره اعمال و رفتارشان، از مسأله خدا و دين بهره برداري نامشروع كرده اند. حاكم فقط در برابر خدا مسؤول است و مردم در برابر حاكم مسؤولند و وظيفه دارند. اين عمل نوعي استبداد سياسي است كه رنگ و بوي ديني دارد. اين امر سبب شده است تا ملازمه نادرستي ميان حق حاكميت ملي و بي خدايي در اذهان مبارزان عليه استبداد سياسي شكل بگيرد.
يكي ديگر از عوامل اجتماعي گرايش به مادي گرايي مربوط به يك خصلت اجتماعي است. مردم بر اساس عادت در بعضي مسائل تخصصي ـ كه كمترين آگاهي فني را دارند براي خود حق اظهار نظر و ارزيابي قايلند؛ از جمله اين امور، مسائل ديني است. پاره اي از مباحث خداشناسي و توحيدي از جمله پيچيده ترين مسائل علمي است كه هر كس شايستگي اظهار نظر ندارد.
اما عامل "روانشناختي" با مقدمه اي درباره غرايز بشري طرح شده است. به زعم استاد مطهري انسان به پيروي از غرايز محكوم است و هرگز نمي توان و نبايد غرايز بشري را سركوب كرد. غرايز براي سوق دادن بشر به سوي هدفي كه در متن خلقت است؛ مقرر شده است. انسان خواه ناخواه در برابر هرگونه سركوب غرايز ايستادگي و مقاومت مي كند؛ حال اگر اين سركوب غرايز به نام خدا و دين انجام شود، بالاخره درمقابل آن دين و خدا مي ايستد و عصيان مي كند؛ چنانكه در اروپا اين واقعه اتفاق افتاد؛ زيرا در آن جا دين را به عنوان عامل تهديد كننده و سركوبگر غرايز معرفي كردند؛ از اين رو مردم براي پيروي از غرايز به مادي گرايي رو آوردند. حال آنكه حقيقت امر چيز ديگري است. "كار دين و رسالت دين محو غرايز نيست؛ تعديل و اصلاح و رهبري و حكومت و تسلط بر آنها است". خداشناسي مستلزم قبول محروميت و تحمل بدبختي و ذلت اين جهاني نيست.
استادمطهري در كنار عامل روان شناختي بالا به عامل ديگري كه مربوط به "روان شناسي اجتماعي" است، اشاره كرده است. پيش فرض وي در بيان اين عامل آن است كه "هر بذري در هر زميني رشد نمي كند". هر فكر و انديشه اي براي اين كه رشد كند و باقي بماند، زمينه روحي ــ اجتماعي مساعدي مي طلبد؛ از اين رو خداشناسي و خداپرستي در هر زمينه روحي ــ اجتماعي پا نمي گيرد. اينكه انسان در اعتقاد خداپرست باشد، اما در عمل به دليل جو اجتماعي مادي باشد، يك حالت غيرطبيعي است و حالت هاي غير طبيعي هم دوام ندارد. عاقبت يكي از دو طرف (اعتقاد و عمل) غالب خواهد شد. علت آنكه اندلس يا اسپانيا از دست مسلمانان خارج شد و كليساي مسيحي بر آن مسلط گشت، رواج فساد اجتماعي بود كه عامل تعالي روح را از بين برد؛ بنابراين با وجود مادي گرايي اجتماعي عاملي براي خداپرستي و تعالي روح باقي نمي ماند.
استادمطهري از ديدگاه "فرهنگي" نيز به مسأله علل گرايش به مادي گرايي در دنياي جديد پرداخته است.
امروز در فرهنگ مبارزان و آزادي خواهان اين پيش فرض تبديل به يك فرهنگ شده است كه اگر بخواهيد متحرك، پرخاشگر، دشمن استعمار و استثمار باشيد، بايد به مادي گرايي رو آوريد. او ريشه شكل گيري اين فرهنگ سياسي را در اين مي داند كه مفاهيم ديني در عصر جديد از هرگونه روحيه حماسي تهي گشته است. اين حالت از هنگامي آغاز شد كه در مدعيان پيشوايي ديني، روح عافيت طلبي پديد آمد. مردمي عافيت طلب و اهل زندگي روزمره جانشين پيامبران و پيشوايان راستين دين شدند. اين وضعيت عقيده برخي را كه داعيه دار اصلاح جامعه و مبارزات اجتماعي بودند، بر انكار خدا و هر مفهومي كه از فكر خدا منشعب مي شد، جازم تر ساخت. بر اين اساس، "علت گرايش آن افراد به ماترياليسم، محاسن ماترياليسم نبود، بلكه مفاسدي بود كه در دستگاه هاي به اصطلاح مذهبي از جنبه هاي فكري، اخلاقي، علمي و اجتماعي پديد آمده بود".
استاد شهيد مطهري از بحث درباره علل گرايش به مادي گرايي چند نكته مهم را نتيجه گرفته است: نخست آنكه بايد مكتب الهي را به طور معقول، علمي و استدلالي عرضه كرد. چنين كاري را حكماي اسلامي با بهره گيري از آموزه هاي قرآني، كلام رسول خدا (ص) و ائمه اطهار(ع)، پيش از اين انجام داده اند؛ پس اكنون در دنياي جديد نيز مي توان انجام داد.
گام بعدي، تبيين پيوند مسائل الهي با مسائل اجتماعي و سياسي است. دانشمند روشنفكر مسلمان وظيفه دارد كه مكتب حقوقي اسلام را از جهات سياسي و اقتصادي معرفي كند. گام بعدي اين است كه بايد با هرج و مرج تبليغي و اظهار نظرهاي غير تخصصي مبارزه كرد.
1- استادمطهري ميان "بي طرفي علمي" و "بي تفاوتي علمي" تفكيك جدي قايل است. عالم بايد در گزارش و توصيف واقعيت جانبدارانه رفتار نكند و واقعيت را آن گونه كه هست حكايت كند. استاد مطهري نيز در برابر واقعيت مادي گرايي در دنياي امروز بي تفاوت نبوده است. او به دليل نادرست دانستن مادي گرايي، به نقادي آن رو آورده است؛ زيرا به نظر استاد، مادي گرايي جرياني مخالف طبيعت و فطرت است؛ يعني مخالف اصل است و هر آنچه مخالف اصل باشد، مورد نقد و پرسش قرار مي گيرد؛ از اين رو ديدگاه فيلسوفان غربي درباره عليت، علت نخستين و برهان نظم را به دليل خلاف اصل بودن آنها مورد نقادي قرار داده است.
2- براي انسان دينداري مانند استادمطهري، ايجاد فضاي معنوي، ديني و تداوم آن، دغدغه جدي است. او رواج مادي گرايي جديد و تبديل آن به ايدئولوژي هاي سياسي و اجتماعي را تهديدي براي رشد معنويت و دينداري احساس كرده است؛ از اين رو در پي فهم و درك رويكرد جديد الحادي برآمده است. به گونه اي كه اين دغدغه و حساسيت از همان دوران نوجواني (سيزده سالگي) در جان و روح وي پديد آمده بود.
با اين وجود ترديدي نيست كه مادي گرايي مورد نظر استاد همان فرهنگ و ايدئولوژي است كه روشنفكران ايراني- اعم از ديني و غيرديني- از آن با عنوان "سكولاريسم"، "سكولاريزاسيون"، "مدرنيسم" و "مدرنيزاسيون" ياد مي كنند. او در تبيين مادي گرايي جديد به سخن انديشمنداني استناد كرده است كه همگي به فرهنگ و مسلك سكولار تعلق دارند؛ افرادي مانند "روسو"، "هيوم"، "هگل"، "راسل"، "سارتر"، "تقي اراني" و ...، بنابراين راه استادمطهري با آن دسته از متجدداني كه خود را "روشنفكر ديني" مي نامند، از همان آغاز جدا شده است؛ زيرا دغدغه استادمطهري، افزايش ضريب مقاومت فكري و عملي مسلمانان در برابر موج الحاد و مادي گرايي جديد است. اما روشنفكران ديني نه فقط چنين دغدغه اي ندارند، بلكه در پي راه حل هايي براي بسط سكولاريسم و دفع موانع موجود آن هستند. درستي اين نكته را برخي روشنفكران مذهبي متوجه شده و بر وجه اختلاف ميان اين دو رويكرد اذعان دارند. به زعم آنان امثال استادمطهري به رويكرد "احيا گري ديني" تعلق دارند، نه روشنفكري ديني؛ زيرا تفاوت ماهوي و كاركردي ميان اين دو وجود دارد.
3- استادمطهري مناسب ترين واژه قرآني براي تعبير گرايش هاي مادي، دنيوي گري و سكولاريستي را واژه "دهر" مي داند. قرآن كريم براي گروه منكران خدا و آنان كه جهان را منحصر در دنياي مادي مي دانند و اسباب و علل ماوراي جهان مادي را انكار مي كنند، از واژه "دهر" كه به معناي روزگار است، استفاده كرده است؛ چنانكه درتفسير سكولاريسم از تعابيري چون دنيوي گري، اين جهاني شدن، عرفي گرايي، غيرديني و غير قدسي بودن استفاده كرده است؛ بنابراين اگر خواسته باشيم به تفسير قرآني از دنيوي گري نزديك شويم، كليد واژه "دهر" مناسب ترين واژه قرآني است. "دهري گري" در عام ترين مفهوم آن بر گرايش هايي اطلاق مي شود كه هيچ رابطه اي ميان زندگي اين جهاني و آن جهاني قايل نمي باشد؛ حيات و ممات آدمي را به روزگار باز مي گرداند و منكر عامليت نيروهايي وراي عالم دهر است.
4- آيا پژوهشگر بايد به تحقيق درباره "فلسفه دين" رو آورد يا به "فلسفه الحاد"؟ چرا امروز، بيش از آنكه درباره فلسفه الحاد تحقيق شود، درباره فلسفه دين بحث مي شود؟ اين مسأله پرسش بسيار مهمي است پاسخ استادمطهري در اين مورد بسيار تأمل برانگيز است. به زعم ايشان، پاسخ مسأله به يك اصل مبنايي باز مي گردد. آيا گرايش ديني براي انسان طبيعي و فطري است يا گرايش غير ديني؟ هرآن چه طبيعي و فطري باشد، توليد كننده پرسش نيست. پرسش ها همواره معطوف به امور غيرطبيعي و غير فطري است. هرگاه گرايش برخلاف طبيعت و فطرت بشر باشد، آن گاه پرسش توليد مي شود كه چرا اين گرايش غيرطبيعي يا غير فطري است و ريشه و عوامل گرايش هاي غيرطبيعي چيست؟ اگر در نظر گروهي گرايش به دين غيرطبيعي باشد- چون طبيعت و فطرت انسان غير ديني است- خودبه خود به سوي تحقيق درباره "فلسفه دين" رو مي آورند. بسياري از كتابهاي تاريخ اديان كه انديشمندان مدرن آن را نوشته اند، در پي پاسخ به اين پرسش است كه "چرا بشر گرايش ديني يافت؟". ولي اگر كشش فطري بشر دين باشد، از گرايش بشر به بي ديني پرسش مي شود.
بر اين اساس، استادمطهري ميان خود و انديشمندان غربي كه درباره گرايش ديني بشر تحقيق كرده اند، اختلاف مبنايي مشاهده كرده است. از ديد وي، گرايش ديني انسان فطري و طبيعي است، به همين سبب به پرسش نياز ندارد؛ اما انديشمندان غربي به دليل غيرطبيعي دانستن گرايش ديني به مباحث دين پژوهي رو آورده اند.
استادمطهري در اين باره گفته است:
اين نظرما درست برخلاف آن است كه در كتابهاي "تاريخ اديان" معمولاً اظهار نظر مي كنند. نويسندگان آن كتابها اغلب به دنبال اين مي گردند كه چرا بشر گرايش ديني پيدا مي كند؟ از نظر ما گرايش ديني نيازي به پرسش ندارد. آن، كشش فطرت است، بلكه بايد كاوش كرد كه چرا بشر گرايش به بي ديني پيدا كرد؟
5- اين احتمال وجود دارد كه تحقيق استاد درباره مادي گرايي انگيزه قوي براي خلق آثار بعدي ايشان بوده است؛ زيرا وي به اين نتيجه رسيده بود كه بايد بازخواني جديدي از اعتقادات اسلامي ارائه كرد. درباره نظريات اجتماعي و سياسي اسلام به گونه اي كه جامعه اسلامي را از خمودي و جمودي خارج كند، امر لازم و ضروري است. همچنين احياي روحيه حماسي از لوازم پويايي جوامع اسلامي در دنياي جديد است. به زعم ايشان غناي حماسي در انديشه اسلامي بسيار زياد است و گذر روزگار و تحريفات پيش آمده مسلمانان را از اين سرچشمه ناب حماسي محروم كرده است. او ناب ترين روحيه حماسي را در نهضت ابا عبدا...الحسين (ع) ديده است؛ حماسه اي كه فراموش شده است؛ از اين رو در اثر ارزشمند "حماسه حسيني"، تلاش وافري براي احياي آن دارد؛ چنانكه خود در اين باره گفته است:
"شما در دنيا حماسه اي مانند حماسه حسين بن علي(ع) پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت، چه از نظر علو و ارتفاع و انساني بودن آن و متأسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم."
اين كه مطالعه پديدارشناسانه استادمطهري پيرامون پديده اي غيرديني (الحاد، مادي گرايي) باعث غناي مباحث درون ديني شده است، جاي تأمل دارد. آيا مي توان گفت چنين مطالعه اي- به دليل تحقيق درباره پديده غير ديني- ماهيت بيرون ديني دارد؟ آيا در اين مطالعه، تعامل معرفتي يا داد و ستدي ميان معرفت ديني و معرفت غيرديني (مادي گرايي) اتفاق افتاده است؟
مسلماً چنين مطالعه اي بر همان ماهيت ديني خود باقي است. استادمطهري با همان نگاه ديني به موضوع الحاد ومادي گرايي توجه كرده است. اگر از نگاه برون ديني به اين موضوع توجه كرده بود، طرح مباحث و پرسش هاي طرح شده پيرامون مادي گرايي از سنخ همان مباحثي بود كه مادي مسلك ها و سكولارها طرح كرده اند. مباحث استادمطهري درباره مادي گرايي، هيچ سنخيتي با مباحث آنان ندارد. پس ممكن است درباره يك امر غيرديني از منظر ديني بحث كرد و بر همان معرفت ديني خود باقي ماند؛ چنانكه عكس اين مطلب نيز درست است.
بسياري از مستشرقيني كه در ميان آنها مادي مسلك هم بوده اند (مانند پطروشفسكي)، درباره اسلام و تاريخ اسلام تحقيق كرده اند و تاكنون تعدادي از آنها به دين مبين اسلام ايمان آورده اند. علت اين امر در ماهيت مطالعه آنان است. وقتي مطالعه اي، پيراموني و بيروني و به اصطلاح پديدارشناسانه باشد، همزباني با موضوع اتفاق نمي افتد و معرفت محقق از سنخ معرفت موضوع نمي گردد؛ بنابراين تا وقتي جريانهاي فكري خاصي نظير روشنفكري ديني بر مطالعه بيرون ديني اسلام اصرار مي ورزد، هرگز نبايد انتظار داشت كه محصول كار فكري آنان از سنخ معرفت ديني خواهد بود.
7- پيروزي انقلاب اسلامي در ايران (1357) و ظهور جنبش هاي مذهبي در ديگر جوامع اسلامي طليعه تلاش گسترده مسلمانان براي اثبات نادرستي اين پيش فرض مادي گرايان و سكولارها است كه اسلام درباره جامعه و سياست هيچ حرفي براي گفتن ندارد؛ به گونه اي كه امروزه تلاش بنيانگذاران اين نهضت علمي به ثمر نشسته است و مسلمانان در حال بازيابي و احياي هويت اسلامي خويش هستند. بدون شك نقش استاد شهيد مطهري در اين نهضت عالم گير اسلامي، به ويژه در پيروزي انقلاب اسلامي، كم نظير و بسيار گسترده است.
امروز، تمام جريانهاي مادي گرا و سكولاري كه به گفته استادمطهري در يكي دو سده اخير رهبري نهضت هاي سياسي و اجتماعي را به عهده گرفته اند، در برابر اين نهضت اسلامي به انفعال كشيده شده اند؛ زيرا اسلام گرايان به تهديدي جدي برضد امپرياليسم، استعمار و استكبار جهاني تبديل شده اند. خط مقدم نبرد با امپرياليسم و صهيونيسم بين الملل را نيروهاي حزب ا... پر كرده اند. بسياري از مادي گراياني كه سالياني چند قيافه ضد استكباري به خود گرفته بودند، در برابر مجاهدت اسلام گرايان همچون برف آب شدند و هم اكنون در دامان امپرياليسم جهاني دوران بازنشستگي خود را سپري مي كنند. بسياري از سكولارها در نقش روشنفكري ديني سعي در خاموش كردن روحيه فعال اسلام گرايان و بازگرداندن معارف ناب اسلامي به دخمه هايي كه انديشه غربي براي دين ساخته است، دارند. بازتاب تجديد حيات انديشه اسلامي و روحيه مقاومت آميز مسلمانان به حدي است كه استكبار جهاني از نتيجه بخش بودن جريانات سكولار در جوامع اسلامي نا اميد گشته و با توان نظامي خود، در صدد تجاوز به سرزمين هاي اسلامي بر آمده است. اشغال افغانستان و عراق و حمايت گسترده از رژيم غاصب و اشغالگر صهيونيستي نمونه هاي بارز رويكرد نظامي امپرياليسم جهاني به سركردگي امريكا است.
8- وجود عواملي كه استادمطهري براي علل گرايش به مادي گرايي ذكر كرده است، امروز سخت مورد ترديد است. سلطه كليسا بر جامعه و سياست در غرب ده ها سال است كه نابود گشته است. رهبران و محافل سياسي و اجتماعي در غرب توصيه هاي پاپ مسيحي را درحد مواعظ اخلاقي كه فقط در حوزه خصوصي (نه عمومي) شنيدني است، تلقي مي كنند. در دو سده اخير كليسا براي تداوم زندگي نباتي خود در نقش مسيونرهاي مذهبي با نظام مادي گراي جديد همكاري صميمانه اي دارد. اگر مادي گرايي هنوز پا برجا است، به دليل سلطه سياسي و اجتماعي كليسا نيست. براي ماندگاري مادي گرايي بايد دلايل ديگري را جست وجو كرد؛ البته خلأ مفاهيم و تفاسير ناب از دين و سلوك ديني هنوز دليلي براي تداوم مادي گرايي مي تواند باشد. تفاسير جديدي كه از سوي الاهيون بزرگي مانند امام خميني(ره)، علامه طباطبايي و استادمطهري در جوامع اسلامي منتشرشده تا اندازه اي بر هم زننده اين خلأ فكري بوده است. بي جهت نيست كه مادي گرايي جديد و سكولارها در برابر اين گروه از الاهيون اسلامي موضع سرسختانه اي گرفته اند.
9- استنادات استادمطهري در مباحث نظري مادي گرايي نسبتاً جامع است؛ ولي در مباحث عيني تحليل هاي سياسي و اجتماعي استاد درباره اروپاييان قوت چنداني ندارد.
استاد در بحث "نارسايي مفاهيم اجتماعي و سياسي" برداشت كلي خود را از آن چه در تاريخ فلسفه سياسي غرب خوانده است، بازگو كرده و ديگر به تفصيل مطلب نپرداخته است؛ براي همين است كه بحث را به اختصار گذرانده است. همچنين است مبحث "خداپرستي يا زندگي" كه تنها به گفته "راسل" بسنده كرده است. ايشان در بحث هاي پاياني به سه علت گرايش به مادي گرايي اشاره كرده است كه هر يك از اين سه علت "هم در ميان ما وجود دارد و هم در ميان مسيحيان". حال آنكه بنا بود علل گرايش به مادي گرايي جديد در اروپا را مطرح كند. استاد مطهري مسأله اصلي را در اين دانسته است كه "چه چيز موجب گشت كه در اروپا ماترياليسم به صورت يك مكتب ظهور كرده و گروندگان بسياري پيدا كند". ولي اين جنبه از بحث، چندان برجسته نشده است. در اين تحقيق فرايند ايدئولوژيك شدن مادي گرايي و مختصات آن روشن نشده است. استناداتي كه به جوامع اسلامي شده است، دليلي براي مكتبي شدن مادي گرايي در اروپاي جديد نمي تواند باشد.
همچنين به نظر مي رسد منابع استادمطهري در زمينه فرهنگ جديد اروپا منحصر به تحقيقات ترجمه شده ماترياليست هاي غربي است؛ زيرا برخي از جامعه شناسان غربي درباره فرهنگ جديد مادي غرب به نقش پاره اي از فرقه هاي مسيحي اشاره كرده اند؛ ولي به نظر مي رسد كه تا پيش از انقلاب اسلامي به دليل سلطه جامعه شناسي ماركسيستي در دانشگاه هاي ايران، اين بخش از تحقيقات غربيان تعمداً در ايران ترجمه نشده است؛ براي نمونه به آثار "ماكس وبر" (1864-1920) جامعه شناس شهيرآلماني مي توان اشاره كرد كه همه آن آثار پس از انقلاب اسلامي ترجمه شده است. بخشي از تحقيقات "ماكس وبر" مربوط به علل پيدايش فرهنگ مادي يا سرمايه داري نوين است. او در كتاب "اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري" اثبات كرده است كه فرهنگ رياضت كشي در آيين پروتستانتيسم مسيحي در پديد آمدن روحيه سرمايه داري نقش بسزايي داشته است.
بنابراين با تكيه بر اين گونه تحقيقات علمي مي توان گفت كه فرهنگ ديني تنها از جهات سلبي سبب پيدايش مادي گرايي نمي شود؛ بلكه برخي قرائت هاي ديني به لحاظ ايجابي در گرايش به مادي گرايي نيز مؤثرند. البته اين مطلب به نوبه خود، مسأله مهم ديگري ايجاد مي كند كه پاره اي از قرائت هاي ديني ايجاباً (نه سلباً) در گرايش به مادي گرايي مؤثرند.
گرچه فرهنگ سكولار با پايه گذاري نظام نوين آموزشي توانست در جامعه ايراني مرجعيت فكري بيابد؛ اما اين امر سبب نشد كه فرهنگ و انديشه اصيل ايراني ـ اسلامي از تكاپو باز ماند و تنها نظاره گر اين واقعه فكري ـ فرهنگي باشد؛ بلكه ميراث داران و درس آموختگان فرهنگ اصيل كوشيدند به گونه اي واقع بينانه و معقول با اين رخداد فرهنگي روبرو شوند و پاسخي درخور شأن براي جامعه ايراني ارائه كنند. توانايي آنان در انجام اين رسالت سبب شد كه بتوانند درقلب نظام آموزشي نو بنياد سكولار، جايگاه و مرجعيت ويژه اي بيابند. نمونه اي از اين افراد استاد مرتضي مطهري است كه به دليل شناخت درست و دقيق از فضاي فكري ـ فرهنگي دانشگاه، رويكرد جديدي از مطالعات ديني عرضه كرد؛ ولي متأسفانه با شهادت اين استاد عزيز در آغازين روزهاي پس از انقلاب اسلامي اين رويكرد جديد از حركت باز ايستاد. بسياري از مدعيان تصور مي كنند كه ادامه دهنده راه استاد مطهري هستند؛ اما واقعيت امر آن است كه آنان هرگز نتوانستند مرجعيت علمي اي كه ايشان در ميان قشر دانشگاهي و دانش آموختگان نظام جديد داشت، كسب كنند. بسياري از آنان تصور كردند كه علت موفقيت استاد شهيد در اين نكته است كه مطالعات ديني بايد معطوف به همان موضوعات مدرن باشد؛ بنابراين مباحث خود را به موضوعات دانشگاهي معطوف ساختند؛ ولي در اين كار موفق نبودند؛ بنابراين پرسش بنيادي در اين گفتار آن است كه علت اين موفقيت و آن عدم موفقيت چيست؟ گمانهاي مختلفي براي پاسخ به اين مسأله مطرح است. نبود توجه به مباحث جديد نمي تواند دليلي بر ناموفق بودن باشد؛ زيرا بسياري از موضوعات مطالعات ديني معطوف به همين مباحث جديد است؛ تا آن جا كه از "كلام جديد" سخن به ميان مي آيد. تغيير شرايط و مقتضيات زمان هم نمي تواند توجيه گر اين سخن باشد كه حتي اگر استاد مطهري در شرايط جديد امروز قرار مي گرفت، معلوم نبود كه در كار خود موفق باشد؛ زيرا آثار به جا مانده از ايشان كه مربوط به دوره پس از انقلاب اسلامي است، كاملاً نشان مي دهد كه وي اين تغيير مقتضيات زماني را به خوبي احساس و خود را براي وضعيت جديد مهيا كرده است. افزون بر اين بسياري از مباحث ايشان تازگي و مورد ابتلا بودنش را از دست نداده است؛ بنابراين اگر استاد مطهري امروز در ميان ما بود، مطمئناً پاسخ هاي كارآمدي براي مسائل فكري ـ فرهنگي ارائه مي كرد. پس بايد دليل موفقيت استاد مطهري در چيز ديگري باشد و آن دليل هم به يك ويژگي باز مي گردد كه در مطالعات ديني، استاد مطهري نهفته است.
بارزترين خصلت اين نوع از مطالعات ديني فعال بودن آن است. استاد مطهري صرفاً به مسائل جديد پاسخ نمي داد تا هميشه در حالت انتظار قرار گيرد؛ بلكه براي خود موضوع سازي مي كرد؛ حتي سرچشمه مسائل جديد را نيز متعلق به معرفت و موضوع مطالعات اسلامي خود قرار مي داد. بدين ترتيب استاد مطهري توانسته بود تعامل فكري متقابلي برقرار كند. او صرفاً خود را در معرض توليدات معرفتي ديگران مقابل قرار نداد، بلكه با توليد مباحث جديد، ديدگاه مقابل را مخاطب خود ساخته بود؛ چنانكه بيشتر آثار علمي ايشان از همين قبيل است و كمتر به پاسخگويي مستقيم پرداخته است. موفقيت وي در اين بود كه پاسخ مسائل جديد را از درون نظام معرفتي كه براي اين كار مهيا كرده بود، ارائه مي داد.
براي اثبات اين فرضيه به نمونه اي از توليدات معرفتي استاد مطهري اشاره مي كنيم.
نگاهي به يك اثر
كتاب "علل گرايش به مادي گرايي" از جمله آثاري است كه ارزش آن درميان آثار استاد مطهري ناشناخته باقي مانده است. او در شرايط فكري و اجتماعي اي به سر مي برد كه همه گونه نظريه پردازي به فلسفه دين معطوف بود و دينداران معتقد نيز اغلب سرگرم پاسخگويي به شبهاتي بودند كه از سوي نظريه پردازان غير ديني طرح شده بود؛ بنابراين هيچ مجالي براي تفكري ديگر وراي پاسخ به شبهات غير ديني باقي نمانده بود. ولي ايشان در گرماگرم اين مباحث به يكباره آغازگر مبحثي مي شوند كه تازگي دارد و آن، تحقيق درباره علل گرايش به مادي گرايي است. اين مبحث مقدمه اي بر رشته اي جديد به نام "فلسفه الحاد" مي باشد. در اين گونه مباحث فلسفي آنچه اهميت دارد، عبارت از علل و دلايل وجودي يك پديده يا واقعه است و دلايل توجيهي آن مطمع نظر نبوده يا مسأله اصلي تلقي نمي شود؛ بنابراين طبيعي است كه پژوهشگر به سادگي مي تواند از كنار اين توجيهات عقلاني بگذرد و هيچ توجهي به آنها نداشته باشد؛ چنانكه فيلسوفان دين با مباحث و مسائل درون ديني اين گونه برخورد مي كنند. آنان هيچ گاه خود را موظف نمي بينند كه در مقام دفاع از دلايل له يا عليه دين برآيند. دقيقاً همين نوع رويارويي در كتاب "علل گرايش به مادي گرايي" مشاهده مي شود.مرتضي مطهري در اين اثر، مادي گرايي دنياي جديد را موضوع پرسش خود قرار داده و از دلايل وجودي و علل وقوع اين گرايش در ميان غربيان و به تبع آنان در ميان ما ايرانيان بحث كرده است؛ گرچه هيچ الزامي براي وي نبود كه با اين دلايل و علل درگير شود؛ اما ايمان و عقلانيت ديني به او اجازه نمي داد كه در ضمن بيان علل گرايش به مادي گرايي، پاسخ هاي مقتضي را بيان نكند؛ به همين سبب استاد مطهري همواره مي كوشيد تا نادرستي برخي از دلايل و علل گرايش به مسلك مادي گرايي را آشكار كند. با اين حال ايشان تا پايان كتاب، به اين مطلب توجه دارد كه مباحث آن از منظر "فلسفه الحاد" است و ويژگي كتاب نيز در همين مطلب مي باشد.
انگيزه هاي استاد
مرتضي مطهري چنين ابراز مي دارد كه از آغاز تحصيل رسمي علوم عقلي (1323 هـ.ش) ميلي دروني به مطالعه آرا و عقايد ماديون از كتابهاي خودشان احساس مي كرد؛ در نتيجه هر كتاب تأليفي يا ترجمه شده اي را مي يافت، به دقت مطالعه مي كرد. دليل اين احساس جست و جو براي پاسخ به اين پرسش بود كه آيا اساساً فلسفه هاي مادي به معناي دقيق كلمه، فلسفه است و مرز ميان فلسفه الهي و مادي چيست؟ او بتدريج كه با مفاهيم فلسفي آشنا مي شود و توفيق حضور در مجلس درس فلسفه علامه طباطبائي و جلسات درس خصوصي ايشان را كه براي بررسي فلسفه مادي تشكيل شده بود مي يابد، پي مي برد كه اگر كسي عميقاً فلسفه الهي را درك كرده باشد، مسلماً در فلسفي بودن فلسفه مادي ترديد مي كند. او با تعميق و تأمل بيشتر در كتابهاي ماديون از راز و رمز تغيير روش آنها در طرح مسائل آگاه مي شود كه آن راز و رمز يك چيز بسيار ساده است و عبارت از: "ضعف منطق ماديون و ترس آنها از رويارويي با مسائل در چهره اصلي".او در اين باره گفته است:
"ماديون كاملاً احساس كرده اند كه اگر مسائل را به صورت اصلي و صحيح مطرح كنند، كلاهشان سخت پس معركه است؛ ناچار كانال هاي انحرافي ايجاد مي كنند و مغلطه به كار مي برند."
توطئه ماترياليسم
استادمطهري از نوشته هاي ماترياليستي در ايران احساس مي كند كه از سوي مذهبي ها توطئه اي براي كوبيدن مذهب در كار است و در اين واقعيت هم هيچ ترديدي ندارد. او اين نوع ماترياليسم ايراني را "ماترياليسم اغفال شده" مي نامد و معتقد است كه اگر آنها با وجود ارائه دلايل و براهين محكم عقلي در رد ماترياليسم، بر گرايش مادي خود اصرار بورزند، به ناچار بايد آن ماترياليسم را "ماترياليسم منافق" نامگذاري كرد. وي با اين مقدمه وارد مبحث علل گرايش به مادي گرايي شده است؛ بنابراين علاقه و گرايش وي در طرح اين مسأله، كاملاً ديني و مذهبي بوده است. اما چنين نيست كه او علاقه و انگيزه ديني اش را در طرح مسائل آن گونه كه هست دخالت بدهد، بلكه مي كوشد واقعيت را به همان شكل حقيقي آن گزارش كند؛ پس از اين جهت مطهري يك فيلسوف است؛ زيرا درصدد فهم آن چه هست، مي باشد و از اين جهت با بسياري از عالماني كه معتقد به اصل "لزوم بي طرفي در طرح مباحث علمي" هستند، اشتراك نظر دارد. اما وجه امتياز وي با آنها در اين نكته است كه آن دسته از علم گرايان علاوه بر اصل بي طرفي در علم، به اصل "لزوم بي تفاوتي در علم" نيز اعتقاد دارند؛ حال آنكه استادمطهري به اين اصل چنين اعتقادي ندارد. او معتقد است كه در ارائه گزارش علمي بايد بي طرفانه عمل كرد؛ ولي نبايد نسبت به اين گزارش بي تفاوت بود. هيچ عقل سليمي در برابر حقيقت بي تفاوت نمي ماند؛ بنابراين در لابه لاي طرح مسائل علل مادي گرايي وارد بحث شده است و به جرح و تعديل نظرات مي پردازد.علل رواج مادي گرايي
استادمطهري پيش از پرداختن به علل پيدايش مادي گرايي در اروپاي امروز به سابقه تاريخي آن اشاره مي كند. گرايش مادي پديده جديدي نيست وسابقه آن به يونان باستان (پيش از سقوط) باز مي گردد. قرآن كريم عقيده مادي مسلكان را روايت كرده است و در دوره تمدن اسلامي نيز گروهي زندگي مي كردند كه در مسجد پيغمبراكرم (ص) مي نشستند و آزادانه كفرمي گفتند. كتاب "توحيد مفضل" حاصل تعليمات امام صادق(ع) به "مفضل بن عمر" براي پاسخگويي به افراد زنديق است. پس مادي گرايي پديده جديدي نمي تواند باشد؛ ولي وجه امتياز مادي گرايي در اروپاي جديد با گذشته در تبديل آن به مكتب و ايدئولوژي است. در گذشته افراد زنديق و مادي گرا موجود بوده اند، نه مكاتب مادي؛ اما در اروپاي جديد مادي گرايي به مكتب تبديل شده است. محل بحث استاد مطهري معطوف به همين وجه امتياز است كه "چه چيز موجب شد در اروپا ماترياليسم به صورت يك مكتب ظهور كرده و گروندگان بسياري پيدا كند".استادمطهري هيچ ادعايي در جامع و كامل بودن اين تحقيق نداشته است تا خود را نيازمند بررسي دقيق تر و كامل تري بداند؛ ولي حاضر به تسليم شدن در برابر مطالعات غيرقابل قبول ديگران هم نيست؛ از اين رو عللي را كه براي گرايش به مادي گرايي بيان كرده، نتيجه مطالعات خود دانسته است. مجموعه اين علل را مي توان به علل: معرفت شناختي، روانشناختي، اجتماعي و فلسفي تقسيم بندي كرد. به عبارت ديگر، استادمطهري مادي گرايي جديد يا اروپايي را معلول مجموعه اي از نارسايي هاي معرفتي، اخلاقي، اجتماعي و فلسفي مي داند. وي نخست به نارسايي هايي كه از جانب نهاد كليسا در امر دين پيش آمده است، اشاره مي كند. ارائه تصوير بشري از خدا مهم ترين نارسايي معرفتي كليسا است. اين نارسايي به همان شكل از كليسا به انديشه مدرن رسوخ كرده است. گرچه "اگوست كنت" با تعليمات كليسا مخالف است، ولي تفكرش درباره خدا، كليسايي است. او نيز از خدا به "پدر طبيعت" تعبير كرده است. "تحميل عقايد و نظريات خاص مذهبي و علمي كليسا به صورت اجبار و سلب هرگونه آزادي عقيده"، نارسايي ديگر كليسا است. او از اين نارسايي با عنوان "خشونت هاي كليسايي" ياد مي كند.
اما نارسايي فلسفي به اربابان كليسا اختصاص ندارد. اساساً تفكر فلسفي اروپا در قياس با حكمت يا فلسفه الهي مشرق بسيار عقب است. بسياري از مسائل فلسفي پر سر و صداي غرب، جزو مسائل پيش پا افتاده فلسفه اسلامي است؛ از جمله اين مسائل، بحث "علت نخستين" است. او براي نمونه، نظريات"هگل"، "برتراند راسل" و "هيوم" را با ديدگاه متكلمان و فيلسوفان اسلامي مقايسه كرده، سپس به نقد اين نظريات پرداخته است. اما نارسايي سياسي و اجتماعي از اين جا ناشي شده است كه حكمرانان اروپايي براي مصون ماندن از هرگونه اعتراض و بازخواست مردم درباره اعمال و رفتارشان، از مسأله خدا و دين بهره برداري نامشروع كرده اند. حاكم فقط در برابر خدا مسؤول است و مردم در برابر حاكم مسؤولند و وظيفه دارند. اين عمل نوعي استبداد سياسي است كه رنگ و بوي ديني دارد. اين امر سبب شده است تا ملازمه نادرستي ميان حق حاكميت ملي و بي خدايي در اذهان مبارزان عليه استبداد سياسي شكل بگيرد.
يكي ديگر از عوامل اجتماعي گرايش به مادي گرايي مربوط به يك خصلت اجتماعي است. مردم بر اساس عادت در بعضي مسائل تخصصي ـ كه كمترين آگاهي فني را دارند براي خود حق اظهار نظر و ارزيابي قايلند؛ از جمله اين امور، مسائل ديني است. پاره اي از مباحث خداشناسي و توحيدي از جمله پيچيده ترين مسائل علمي است كه هر كس شايستگي اظهار نظر ندارد.
اما عامل "روانشناختي" با مقدمه اي درباره غرايز بشري طرح شده است. به زعم استاد مطهري انسان به پيروي از غرايز محكوم است و هرگز نمي توان و نبايد غرايز بشري را سركوب كرد. غرايز براي سوق دادن بشر به سوي هدفي كه در متن خلقت است؛ مقرر شده است. انسان خواه ناخواه در برابر هرگونه سركوب غرايز ايستادگي و مقاومت مي كند؛ حال اگر اين سركوب غرايز به نام خدا و دين انجام شود، بالاخره درمقابل آن دين و خدا مي ايستد و عصيان مي كند؛ چنانكه در اروپا اين واقعه اتفاق افتاد؛ زيرا در آن جا دين را به عنوان عامل تهديد كننده و سركوبگر غرايز معرفي كردند؛ از اين رو مردم براي پيروي از غرايز به مادي گرايي رو آوردند. حال آنكه حقيقت امر چيز ديگري است. "كار دين و رسالت دين محو غرايز نيست؛ تعديل و اصلاح و رهبري و حكومت و تسلط بر آنها است". خداشناسي مستلزم قبول محروميت و تحمل بدبختي و ذلت اين جهاني نيست.
استادمطهري در كنار عامل روان شناختي بالا به عامل ديگري كه مربوط به "روان شناسي اجتماعي" است، اشاره كرده است. پيش فرض وي در بيان اين عامل آن است كه "هر بذري در هر زميني رشد نمي كند". هر فكر و انديشه اي براي اين كه رشد كند و باقي بماند، زمينه روحي ــ اجتماعي مساعدي مي طلبد؛ از اين رو خداشناسي و خداپرستي در هر زمينه روحي ــ اجتماعي پا نمي گيرد. اينكه انسان در اعتقاد خداپرست باشد، اما در عمل به دليل جو اجتماعي مادي باشد، يك حالت غيرطبيعي است و حالت هاي غير طبيعي هم دوام ندارد. عاقبت يكي از دو طرف (اعتقاد و عمل) غالب خواهد شد. علت آنكه اندلس يا اسپانيا از دست مسلمانان خارج شد و كليساي مسيحي بر آن مسلط گشت، رواج فساد اجتماعي بود كه عامل تعالي روح را از بين برد؛ بنابراين با وجود مادي گرايي اجتماعي عاملي براي خداپرستي و تعالي روح باقي نمي ماند.
استادمطهري از ديدگاه "فرهنگي" نيز به مسأله علل گرايش به مادي گرايي در دنياي جديد پرداخته است.
امروز در فرهنگ مبارزان و آزادي خواهان اين پيش فرض تبديل به يك فرهنگ شده است كه اگر بخواهيد متحرك، پرخاشگر، دشمن استعمار و استثمار باشيد، بايد به مادي گرايي رو آوريد. او ريشه شكل گيري اين فرهنگ سياسي را در اين مي داند كه مفاهيم ديني در عصر جديد از هرگونه روحيه حماسي تهي گشته است. اين حالت از هنگامي آغاز شد كه در مدعيان پيشوايي ديني، روح عافيت طلبي پديد آمد. مردمي عافيت طلب و اهل زندگي روزمره جانشين پيامبران و پيشوايان راستين دين شدند. اين وضعيت عقيده برخي را كه داعيه دار اصلاح جامعه و مبارزات اجتماعي بودند، بر انكار خدا و هر مفهومي كه از فكر خدا منشعب مي شد، جازم تر ساخت. بر اين اساس، "علت گرايش آن افراد به ماترياليسم، محاسن ماترياليسم نبود، بلكه مفاسدي بود كه در دستگاه هاي به اصطلاح مذهبي از جنبه هاي فكري، اخلاقي، علمي و اجتماعي پديد آمده بود".
استاد شهيد مطهري از بحث درباره علل گرايش به مادي گرايي چند نكته مهم را نتيجه گرفته است: نخست آنكه بايد مكتب الهي را به طور معقول، علمي و استدلالي عرضه كرد. چنين كاري را حكماي اسلامي با بهره گيري از آموزه هاي قرآني، كلام رسول خدا (ص) و ائمه اطهار(ع)، پيش از اين انجام داده اند؛ پس اكنون در دنياي جديد نيز مي توان انجام داد.
گام بعدي، تبيين پيوند مسائل الهي با مسائل اجتماعي و سياسي است. دانشمند روشنفكر مسلمان وظيفه دارد كه مكتب حقوقي اسلام را از جهات سياسي و اقتصادي معرفي كند. گام بعدي اين است كه بايد با هرج و مرج تبليغي و اظهار نظرهاي غير تخصصي مبارزه كرد.
تأملي در انديشه ضد ماترياليستي مطهري
با وجود اين تفاسير لازم است به تأملاتي كه در خصوص تحقيق استادمطهري در موضوع "علل گرايش به مادي گرايي" به اختصار اشاره كرد.1- استادمطهري ميان "بي طرفي علمي" و "بي تفاوتي علمي" تفكيك جدي قايل است. عالم بايد در گزارش و توصيف واقعيت جانبدارانه رفتار نكند و واقعيت را آن گونه كه هست حكايت كند. استاد مطهري نيز در برابر واقعيت مادي گرايي در دنياي امروز بي تفاوت نبوده است. او به دليل نادرست دانستن مادي گرايي، به نقادي آن رو آورده است؛ زيرا به نظر استاد، مادي گرايي جرياني مخالف طبيعت و فطرت است؛ يعني مخالف اصل است و هر آنچه مخالف اصل باشد، مورد نقد و پرسش قرار مي گيرد؛ از اين رو ديدگاه فيلسوفان غربي درباره عليت، علت نخستين و برهان نظم را به دليل خلاف اصل بودن آنها مورد نقادي قرار داده است.
2- براي انسان دينداري مانند استادمطهري، ايجاد فضاي معنوي، ديني و تداوم آن، دغدغه جدي است. او رواج مادي گرايي جديد و تبديل آن به ايدئولوژي هاي سياسي و اجتماعي را تهديدي براي رشد معنويت و دينداري احساس كرده است؛ از اين رو در پي فهم و درك رويكرد جديد الحادي برآمده است. به گونه اي كه اين دغدغه و حساسيت از همان دوران نوجواني (سيزده سالگي) در جان و روح وي پديد آمده بود.
با اين وجود ترديدي نيست كه مادي گرايي مورد نظر استاد همان فرهنگ و ايدئولوژي است كه روشنفكران ايراني- اعم از ديني و غيرديني- از آن با عنوان "سكولاريسم"، "سكولاريزاسيون"، "مدرنيسم" و "مدرنيزاسيون" ياد مي كنند. او در تبيين مادي گرايي جديد به سخن انديشمنداني استناد كرده است كه همگي به فرهنگ و مسلك سكولار تعلق دارند؛ افرادي مانند "روسو"، "هيوم"، "هگل"، "راسل"، "سارتر"، "تقي اراني" و ...، بنابراين راه استادمطهري با آن دسته از متجدداني كه خود را "روشنفكر ديني" مي نامند، از همان آغاز جدا شده است؛ زيرا دغدغه استادمطهري، افزايش ضريب مقاومت فكري و عملي مسلمانان در برابر موج الحاد و مادي گرايي جديد است. اما روشنفكران ديني نه فقط چنين دغدغه اي ندارند، بلكه در پي راه حل هايي براي بسط سكولاريسم و دفع موانع موجود آن هستند. درستي اين نكته را برخي روشنفكران مذهبي متوجه شده و بر وجه اختلاف ميان اين دو رويكرد اذعان دارند. به زعم آنان امثال استادمطهري به رويكرد "احيا گري ديني" تعلق دارند، نه روشنفكري ديني؛ زيرا تفاوت ماهوي و كاركردي ميان اين دو وجود دارد.
3- استادمطهري مناسب ترين واژه قرآني براي تعبير گرايش هاي مادي، دنيوي گري و سكولاريستي را واژه "دهر" مي داند. قرآن كريم براي گروه منكران خدا و آنان كه جهان را منحصر در دنياي مادي مي دانند و اسباب و علل ماوراي جهان مادي را انكار مي كنند، از واژه "دهر" كه به معناي روزگار است، استفاده كرده است؛ چنانكه درتفسير سكولاريسم از تعابيري چون دنيوي گري، اين جهاني شدن، عرفي گرايي، غيرديني و غير قدسي بودن استفاده كرده است؛ بنابراين اگر خواسته باشيم به تفسير قرآني از دنيوي گري نزديك شويم، كليد واژه "دهر" مناسب ترين واژه قرآني است. "دهري گري" در عام ترين مفهوم آن بر گرايش هايي اطلاق مي شود كه هيچ رابطه اي ميان زندگي اين جهاني و آن جهاني قايل نمي باشد؛ حيات و ممات آدمي را به روزگار باز مي گرداند و منكر عامليت نيروهايي وراي عالم دهر است.
4- آيا پژوهشگر بايد به تحقيق درباره "فلسفه دين" رو آورد يا به "فلسفه الحاد"؟ چرا امروز، بيش از آنكه درباره فلسفه الحاد تحقيق شود، درباره فلسفه دين بحث مي شود؟ اين مسأله پرسش بسيار مهمي است پاسخ استادمطهري در اين مورد بسيار تأمل برانگيز است. به زعم ايشان، پاسخ مسأله به يك اصل مبنايي باز مي گردد. آيا گرايش ديني براي انسان طبيعي و فطري است يا گرايش غير ديني؟ هرآن چه طبيعي و فطري باشد، توليد كننده پرسش نيست. پرسش ها همواره معطوف به امور غيرطبيعي و غير فطري است. هرگاه گرايش برخلاف طبيعت و فطرت بشر باشد، آن گاه پرسش توليد مي شود كه چرا اين گرايش غيرطبيعي يا غير فطري است و ريشه و عوامل گرايش هاي غيرطبيعي چيست؟ اگر در نظر گروهي گرايش به دين غيرطبيعي باشد- چون طبيعت و فطرت انسان غير ديني است- خودبه خود به سوي تحقيق درباره "فلسفه دين" رو مي آورند. بسياري از كتابهاي تاريخ اديان كه انديشمندان مدرن آن را نوشته اند، در پي پاسخ به اين پرسش است كه "چرا بشر گرايش ديني يافت؟". ولي اگر كشش فطري بشر دين باشد، از گرايش بشر به بي ديني پرسش مي شود.
بر اين اساس، استادمطهري ميان خود و انديشمندان غربي كه درباره گرايش ديني بشر تحقيق كرده اند، اختلاف مبنايي مشاهده كرده است. از ديد وي، گرايش ديني انسان فطري و طبيعي است، به همين سبب به پرسش نياز ندارد؛ اما انديشمندان غربي به دليل غيرطبيعي دانستن گرايش ديني به مباحث دين پژوهي رو آورده اند.
استادمطهري در اين باره گفته است:
اين نظرما درست برخلاف آن است كه در كتابهاي "تاريخ اديان" معمولاً اظهار نظر مي كنند. نويسندگان آن كتابها اغلب به دنبال اين مي گردند كه چرا بشر گرايش ديني پيدا مي كند؟ از نظر ما گرايش ديني نيازي به پرسش ندارد. آن، كشش فطرت است، بلكه بايد كاوش كرد كه چرا بشر گرايش به بي ديني پيدا كرد؟
5- اين احتمال وجود دارد كه تحقيق استاد درباره مادي گرايي انگيزه قوي براي خلق آثار بعدي ايشان بوده است؛ زيرا وي به اين نتيجه رسيده بود كه بايد بازخواني جديدي از اعتقادات اسلامي ارائه كرد. درباره نظريات اجتماعي و سياسي اسلام به گونه اي كه جامعه اسلامي را از خمودي و جمودي خارج كند، امر لازم و ضروري است. همچنين احياي روحيه حماسي از لوازم پويايي جوامع اسلامي در دنياي جديد است. به زعم ايشان غناي حماسي در انديشه اسلامي بسيار زياد است و گذر روزگار و تحريفات پيش آمده مسلمانان را از اين سرچشمه ناب حماسي محروم كرده است. او ناب ترين روحيه حماسي را در نهضت ابا عبدا...الحسين (ع) ديده است؛ حماسه اي كه فراموش شده است؛ از اين رو در اثر ارزشمند "حماسه حسيني"، تلاش وافري براي احياي آن دارد؛ چنانكه خود در اين باره گفته است:
"شما در دنيا حماسه اي مانند حماسه حسين بن علي(ع) پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت، چه از نظر علو و ارتفاع و انساني بودن آن و متأسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم."
اين كه مطالعه پديدارشناسانه استادمطهري پيرامون پديده اي غيرديني (الحاد، مادي گرايي) باعث غناي مباحث درون ديني شده است، جاي تأمل دارد. آيا مي توان گفت چنين مطالعه اي- به دليل تحقيق درباره پديده غير ديني- ماهيت بيرون ديني دارد؟ آيا در اين مطالعه، تعامل معرفتي يا داد و ستدي ميان معرفت ديني و معرفت غيرديني (مادي گرايي) اتفاق افتاده است؟
مسلماً چنين مطالعه اي بر همان ماهيت ديني خود باقي است. استادمطهري با همان نگاه ديني به موضوع الحاد ومادي گرايي توجه كرده است. اگر از نگاه برون ديني به اين موضوع توجه كرده بود، طرح مباحث و پرسش هاي طرح شده پيرامون مادي گرايي از سنخ همان مباحثي بود كه مادي مسلك ها و سكولارها طرح كرده اند. مباحث استادمطهري درباره مادي گرايي، هيچ سنخيتي با مباحث آنان ندارد. پس ممكن است درباره يك امر غيرديني از منظر ديني بحث كرد و بر همان معرفت ديني خود باقي ماند؛ چنانكه عكس اين مطلب نيز درست است.
بسياري از مستشرقيني كه در ميان آنها مادي مسلك هم بوده اند (مانند پطروشفسكي)، درباره اسلام و تاريخ اسلام تحقيق كرده اند و تاكنون تعدادي از آنها به دين مبين اسلام ايمان آورده اند. علت اين امر در ماهيت مطالعه آنان است. وقتي مطالعه اي، پيراموني و بيروني و به اصطلاح پديدارشناسانه باشد، همزباني با موضوع اتفاق نمي افتد و معرفت محقق از سنخ معرفت موضوع نمي گردد؛ بنابراين تا وقتي جريانهاي فكري خاصي نظير روشنفكري ديني بر مطالعه بيرون ديني اسلام اصرار مي ورزد، هرگز نبايد انتظار داشت كه محصول كار فكري آنان از سنخ معرفت ديني خواهد بود.
7- پيروزي انقلاب اسلامي در ايران (1357) و ظهور جنبش هاي مذهبي در ديگر جوامع اسلامي طليعه تلاش گسترده مسلمانان براي اثبات نادرستي اين پيش فرض مادي گرايان و سكولارها است كه اسلام درباره جامعه و سياست هيچ حرفي براي گفتن ندارد؛ به گونه اي كه امروزه تلاش بنيانگذاران اين نهضت علمي به ثمر نشسته است و مسلمانان در حال بازيابي و احياي هويت اسلامي خويش هستند. بدون شك نقش استاد شهيد مطهري در اين نهضت عالم گير اسلامي، به ويژه در پيروزي انقلاب اسلامي، كم نظير و بسيار گسترده است.
امروز، تمام جريانهاي مادي گرا و سكولاري كه به گفته استادمطهري در يكي دو سده اخير رهبري نهضت هاي سياسي و اجتماعي را به عهده گرفته اند، در برابر اين نهضت اسلامي به انفعال كشيده شده اند؛ زيرا اسلام گرايان به تهديدي جدي برضد امپرياليسم، استعمار و استكبار جهاني تبديل شده اند. خط مقدم نبرد با امپرياليسم و صهيونيسم بين الملل را نيروهاي حزب ا... پر كرده اند. بسياري از مادي گراياني كه سالياني چند قيافه ضد استكباري به خود گرفته بودند، در برابر مجاهدت اسلام گرايان همچون برف آب شدند و هم اكنون در دامان امپرياليسم جهاني دوران بازنشستگي خود را سپري مي كنند. بسياري از سكولارها در نقش روشنفكري ديني سعي در خاموش كردن روحيه فعال اسلام گرايان و بازگرداندن معارف ناب اسلامي به دخمه هايي كه انديشه غربي براي دين ساخته است، دارند. بازتاب تجديد حيات انديشه اسلامي و روحيه مقاومت آميز مسلمانان به حدي است كه استكبار جهاني از نتيجه بخش بودن جريانات سكولار در جوامع اسلامي نا اميد گشته و با توان نظامي خود، در صدد تجاوز به سرزمين هاي اسلامي بر آمده است. اشغال افغانستان و عراق و حمايت گسترده از رژيم غاصب و اشغالگر صهيونيستي نمونه هاي بارز رويكرد نظامي امپرياليسم جهاني به سركردگي امريكا است.
8- وجود عواملي كه استادمطهري براي علل گرايش به مادي گرايي ذكر كرده است، امروز سخت مورد ترديد است. سلطه كليسا بر جامعه و سياست در غرب ده ها سال است كه نابود گشته است. رهبران و محافل سياسي و اجتماعي در غرب توصيه هاي پاپ مسيحي را درحد مواعظ اخلاقي كه فقط در حوزه خصوصي (نه عمومي) شنيدني است، تلقي مي كنند. در دو سده اخير كليسا براي تداوم زندگي نباتي خود در نقش مسيونرهاي مذهبي با نظام مادي گراي جديد همكاري صميمانه اي دارد. اگر مادي گرايي هنوز پا برجا است، به دليل سلطه سياسي و اجتماعي كليسا نيست. براي ماندگاري مادي گرايي بايد دلايل ديگري را جست وجو كرد؛ البته خلأ مفاهيم و تفاسير ناب از دين و سلوك ديني هنوز دليلي براي تداوم مادي گرايي مي تواند باشد. تفاسير جديدي كه از سوي الاهيون بزرگي مانند امام خميني(ره)، علامه طباطبايي و استادمطهري در جوامع اسلامي منتشرشده تا اندازه اي بر هم زننده اين خلأ فكري بوده است. بي جهت نيست كه مادي گرايي جديد و سكولارها در برابر اين گروه از الاهيون اسلامي موضع سرسختانه اي گرفته اند.
9- استنادات استادمطهري در مباحث نظري مادي گرايي نسبتاً جامع است؛ ولي در مباحث عيني تحليل هاي سياسي و اجتماعي استاد درباره اروپاييان قوت چنداني ندارد.
استاد در بحث "نارسايي مفاهيم اجتماعي و سياسي" برداشت كلي خود را از آن چه در تاريخ فلسفه سياسي غرب خوانده است، بازگو كرده و ديگر به تفصيل مطلب نپرداخته است؛ براي همين است كه بحث را به اختصار گذرانده است. همچنين است مبحث "خداپرستي يا زندگي" كه تنها به گفته "راسل" بسنده كرده است. ايشان در بحث هاي پاياني به سه علت گرايش به مادي گرايي اشاره كرده است كه هر يك از اين سه علت "هم در ميان ما وجود دارد و هم در ميان مسيحيان". حال آنكه بنا بود علل گرايش به مادي گرايي جديد در اروپا را مطرح كند. استاد مطهري مسأله اصلي را در اين دانسته است كه "چه چيز موجب گشت كه در اروپا ماترياليسم به صورت يك مكتب ظهور كرده و گروندگان بسياري پيدا كند". ولي اين جنبه از بحث، چندان برجسته نشده است. در اين تحقيق فرايند ايدئولوژيك شدن مادي گرايي و مختصات آن روشن نشده است. استناداتي كه به جوامع اسلامي شده است، دليلي براي مكتبي شدن مادي گرايي در اروپاي جديد نمي تواند باشد.
همچنين به نظر مي رسد منابع استادمطهري در زمينه فرهنگ جديد اروپا منحصر به تحقيقات ترجمه شده ماترياليست هاي غربي است؛ زيرا برخي از جامعه شناسان غربي درباره فرهنگ جديد مادي غرب به نقش پاره اي از فرقه هاي مسيحي اشاره كرده اند؛ ولي به نظر مي رسد كه تا پيش از انقلاب اسلامي به دليل سلطه جامعه شناسي ماركسيستي در دانشگاه هاي ايران، اين بخش از تحقيقات غربيان تعمداً در ايران ترجمه نشده است؛ براي نمونه به آثار "ماكس وبر" (1864-1920) جامعه شناس شهيرآلماني مي توان اشاره كرد كه همه آن آثار پس از انقلاب اسلامي ترجمه شده است. بخشي از تحقيقات "ماكس وبر" مربوط به علل پيدايش فرهنگ مادي يا سرمايه داري نوين است. او در كتاب "اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري" اثبات كرده است كه فرهنگ رياضت كشي در آيين پروتستانتيسم مسيحي در پديد آمدن روحيه سرمايه داري نقش بسزايي داشته است.
بنابراين با تكيه بر اين گونه تحقيقات علمي مي توان گفت كه فرهنگ ديني تنها از جهات سلبي سبب پيدايش مادي گرايي نمي شود؛ بلكه برخي قرائت هاي ديني به لحاظ ايجابي در گرايش به مادي گرايي نيز مؤثرند. البته اين مطلب به نوبه خود، مسأله مهم ديگري ايجاد مي كند كه پاره اي از قرائت هاي ديني ايجاباً (نه سلباً) در گرايش به مادي گرايي مؤثرند.