هاليوود و فرجام جهان-3
نويسنده:ابوالحسن علوي طبaaيي
منبع:ماهنامه موعود
منبع:ماهنامه موعود
در سالهاي دهههاي 1930 و 1940 در سينماي آمريكا گاهي حضور پيدا و ناپيداي ذات الهي را شاهد هستيم كه مثلاً در فيلم «جبرييل بر فراز كاخ سفيد» (1933) جبرئيل به كمك رئيسجمهور آمريكا ميشتابد و مسائل مملكت را حل و فصل ميكند و در فيلم «صداي بعدي كه ميشنويد» (1949) خداوند به كمك انسان آمده و زندگياش را تغيير ميدهد.مسئلة پايان كار دنيا بر اثر نابودي كرة زمين و از ميان رفتن حيات از همان دوران در فيلمهاي سينمايي و در گونة علمي ـ تخيلي مطرح بود و تا اواخر سالهاي دهة 1970 اين مسئله ناشي از پرداختن به دانش و فناوري انرژي هستهاي و استفاده از بمب اتم بود كه در نهايت امري خطرناك و نابودكننده محسوب ميشد و به جز كشورهاي بسيار پيشرفته و شاخص (منظور آمريكا و تاحدي هم انگلستان و فرانسه) ، هيچ كشوري را براي پيگيري اين مسائل مجاز نميدانست.
پايان دنيا يا تهديد به اين رويداد براي بشر همواره مسئلهاي هولناك به صورت تصويري يا مكتوب مطرح شده است. و براي فيلمسازان تا سالهاي اواخر دهة 1970 مسئلهاي پيچيده و با نگرشهاي متفاوت بوده است. بعضيها آن را به خاطر دخالت يك پيشوا يا برگزيدة ديني براي نجات بشر يا نفوذ بر انسانها نگريستهاند كه در داستان جنبة نشانهها و علايم الهي بوده است، و گروهي از فيلمسازان نيز اين رويداد را امري محتمل دانستهاند و با كمك تمهيدات ويژه و فيلمهاي مستندي كه از مصائب طبيعي گرفته شده بود فيلمي را با درونمايهاي جذاب ارائه كردهاند. از همان سالها سينماي علمي ـ تخيلي به مسائل مذهبي و الهي نيز نگاهي ويژه داشت. پايان دنيا در اين فيلمها گاهي به واسطة وجود هيولاهاي ساختة دست بشر، در افتادن انسان با طبيعت، انفجارهاي اتمي شديد، كشف مناطق ناشناخته و مسائل نظير آن بود. گاهي ريشة مصيبت پايان يافتن دنيا به خارج از زمين مربوط ميشد ولي چنانچه اشاره شد در بعضي فيلمها گاهي مشيت الهي بر آن قرار ميگرفت كه كرة زمين به طور كامل در معرض نابودي قرار گرفته و گاهي هم در لحظة آخر نجات مييافت. در اكثر فيلمهاي علمي ـ تخيلي، پايان دنيا و داوري نهايي يا روز قيامت عباراتي مترادف يكديگر بودند.
نخستين استفاده از اين درونمايه در فيلم تجربي «مرگ خورشيد» (ژرمن دولاك ـ 1920) ديده ميشود. فيلمهاي مذهبي مانند «كشتي نوح» (مايكل كورتيز ـ 1929) و فيلمهاي مذهبي بعدي به صورت مستقيم و غيرمستقيم حضور خداوند را در زندگي بشر ارائه دادند. در سالهاي دهههاي 1930 و 1940 در سينماي آمريكا گاهي حضور پيدا و ناپيداي ذات الهي را شاهد هستيم كه مثلاً در فيلم «جبرييل بر فراز كاخ سفيد» (1933) جبرئيل به كمك رئيسجمهور آمريكا ميشتابد و مسائل مملكت را حل و فصل ميكند و در فيلم «صداي بعدي كه ميشنويد» (1949) خداوند به كمك انسان آمده و زندگياش را تغيير ميدهد.
«هاري ترومن» رئيسجمهور آمريكا نيز كمونيسم را نيروي اهريمني ميدانست كه قادر بود آزادي فردي را سركوب كند. او در سخنرانيهايش به مردم قول ميداد كه در همه جا از «مردم آزاد جهان» حمايت كند و اين خود يك شگرد سياسي آمريكا به شمار ميرفت. طرح مارشال نيز كه توسط وزير خارجة آمريكا اعلام شد، نيز همچون كمربندي تعدادي كشور غيركمونيستي را كه جزء پرده آهنين كمونيسم نبودند، در برگرفت بعد هم ناتو يا پيمان آتلانتيك شمالي را تشكيل دادند كه مركز آن فرانسه بود. قبل از سال 1951 جنگ كره پيش آمد كه آمريكا به نفع كرة جنوبي در برابر كرة شمالي ظاهراً براي جلوگيري از تسلط كامل كمونيستها بر تمام خاك كره به عنوان نيروهاي سازمان ملل وارد جنگ شد و حتي تا مرز چين پيش رفت. فرماندة آمريكايي نيروهاي سازمان ملل كه ژنرال مك آرتور قهرمان جنگ جهاني دوم بود قصد داشت پايگاههاي جنگي چين را در منچوري بمباران كند. اوضاع بسيار بحراني شد و مجدداً بحث درگيري با شوروي و استفاده از بمب اتم مطرح شد اما به دستور «ترومن» ژنرال مك آرتور را اخراج كردند و مذاكرات صلح در سال 1952 آغاز شد.
آمريكاييها توانستند از جنگ سرد آسيا، براي خود كشورهاي دوست به دست آورند و در برابر گسترش كمونيسم از منطقه دفاع كنند به اين اتحاد عنوان سازمان پيمان جنوب شرقي آسيا يا «سيتو» اطلاق شد و آمريكاييها با كشورهاي خاورميانه در اين مورد متحد شدند. منظور اصلي آن بود كه دور مرزهاي جنوبي شوروي يك سلسله پايگاههاي نظامي ساخته شود تا از گسترش كمونيسم به جنوب جلوگيري كنند و از مخازن نفت كه مورد نياز كشورهاي غربي بود، حفاظت كنند.
دومين مضمون به رسميت شناختن اهميت انسان در جهان، و بالاخره پايان كار دنيا و نابودي دنيا در صورتي كه بشر به طريقي از جمله آزمايشهاي اتمي، در تخريب آن بكوشد. البته قضية مككارتيسم و جنگ سرد بين شرق و غرب هم در اين گونة سينمايي تأثير خود را باقي گذاشته بود. ترس از بمباران به وسيلة شورويها دائماً به عنوان يك اهرم تهديدكننده از طريق مطبوعات، راديو و اختراع جديد آن سالها يعني تلويزيون تكرار ميشد. فيلمهاي علمي ـ تخيلي نيز با داستانهايي از حملة بيگانگاني فضايي به كرة زمين فضاي جامعه را دچار وحشت ميكردند. در فيلمي به نام «مريخ، سيارة سرخ» (1952) يك دانشمند با تحقيقات خود به كشف جامعه متمدن و پيشرفتهاي بر روي كرة مريخ نائل ميشود. و پي ميبرد اين سياره به وسيله شخص خداوند اداره ميشود. ضمناً در اين فيلم ميبينيم كه كرة زمين به خاطر نوعي تجديد حيات مذهبي از ميان رفته است و مردم شوروي دولت كمونيست و ملحد خود را سرنگون ساختهاند. ولي چنانچه اشاره شد درونمايه اصلي فيلمهاي علمي ـ تخيلي در آن دوره يكي پايان كار دنيا و ديگري فاجعة انفجار بمب اتم بود.
ارائة تصويري از آينده با شكلي داستاني و جذاب از آينده يكي از شگردهاي غرب به ويژه آمريكاست. آنها با استفاده از عناصر تخيل و هيجان و شگفتي ميخواهند به خواننده و تماشاگر بقبولانند كه آينده آنگونه كه آنها ترسيم ميكنند، خواهد بود. در كلية آثار مكتوب يا تصويري علمي ـ تخيلي همواره گفته ميشود كه علم و فنآوري در آينده به چنان پيشرفتهاي حيرتانگيزي ميرسد كه ميتواند به همه چيز مسلط شود. در اين راه معارضه و مبارزه با انسانها مسئلهاي حل شده است. آنها همواره گفتهاند كه بشر غربي سفيد پوست در آينده يكي با عوامل طبيعي و ديگري با مواد و ماشينهايي كه خود ساخته است مبارزه كرده و درگير خواهد شد.
طرح و تبليغات فراوان دربارة جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هستهاي، انفجار جمعيت، فاجعة گرسنگي، آلودگي محيط زيست و بيماريهاي همهگير و مهلك، در واقع صرفاً براي ترساندن بشر و تحميل راهحلهاي از پيش ساخته و محكم كردن بندهاي بندگي و اسارت است. يكي از بحثهاي فرآيند ساختن دنياي جديد از نظر نويسندگان علمي ـ تخيلي، آن بوده كه ابتدا بايد از شرّ دنياي قديم خلاص شد و سپس دنياي جديد را به وجود آورد. بنابراين از ابتدا تلاش ميشد تا از طريق داستانپردازي به خلق فاجعههاي مختلف در ناپايداري منظومة شمسي، لكههاي سرخ بر روي سيارة مشتري، بازگشت كرة زمين به عصر يخبندان (مانند كتاب دنيا در زمستان، اثر جان كريستوفر) گازهاي سمي در فضا، و پرتاب سنگهاي آسماني راديواكتيويته از نقطة نامعلوم به سوي زمين با هدف ايجاد بلاهاي زميني، آزمايشهاي مخرب، ناهنجاريهاي زيستمحيطي و بالاخره جنگهاي هستهاي ايجاد گردد و بعد تنها انديشه و فنآروي نجاتدهنده از سوي انسان سفيدپوست غربي ارائه گردد.
پرداختن به نابودي دنيا و بازسازي آن ريشه در سالهاي قبل دارد. يكي از باشكوهترين فيلمهاي علمي ـ تخيلي در دهة 1930 فيلم «چيزهاي آينده» به تهيهكنندگي الكساندر كوردا است كه در سال 1936 با اقتباس از كتابي به همين نام نوشته «هربرت جرج ولز» نويسنده معروف رمانهاي علمي ـ تخيلي توسط «ويليام كامرون منزيز» در انگلستان ساخته شده است. اين فيلم در واقع نوعي پيشبيني آينده محسوب ميشود. هزينه اين فيلم اروپايي يك و نيم ميليون دلار بود كه در آن زمان رقم بسيار بالايي محسوب ميشد. داستان فيلم از اين قرار است كه در ايام كريسمس سال 1940 جنگ جهاني ديگري آغاز ميشود و به زودي هواپيماها شهر «اوري تاون» را بمباران و ويران ميكنند. خلبان به نام «جان» نيز به خدمت احضار ميشود. جنگ سالها ادامه مييابد. از سال 1966 بيماري مهلكي شيوع پيدا ميكند و چهار سال بعد نيمي از سكنة زمين تلف ميشوند. سپس ويرانههاي شهر زير سلطة مرد خبيثي معروف به رئيس قرار ميگيرد كه گهگاه مردان تحت فرمانش را براي شكار معدود بازماندگان به تپههاي اطراف شهر ميفرستد و اميدوار است كه روزي ناوگان هواپيماهاي از كار افتادة در اختيارش را به پرواز درآورد و به سرزمينهاي نفتخيز دست پيدا كند. روزي هواپيماي عجيبي فرود ميآيد و نمايندة تشكيلاتي از دانشمندان و مهندسان از آن پياده ميشود. آنها در نظر دارند جنگ را پايان داده و تمدني نوين بر پاية فنآروي برپا كنند اما رئيس دستور ميدهد آن را زنداني كنند و بلافاصله نيروي هوايي تشكيلات با بمبهاي گاز صلح سر ميرسند و ماجرا همچنان ادامه مييابد. در اين فيلم كه حدوداً دو دهه قبل از دهه 1950 ساخته شده فروپاشي جامعه و نتايج حاصله از آن تعريف ميشود. رئيس بر اثر استعمال زياد گاز صلح كشته ميشود و فرد جديدي كه نمايندة دانشمندان است جاي او را ميگيرد و پس از او نيز ديكتاتور ديگري معرفي ميشود.
در فيلم «پنج» (1951) به كارگرداني «آرك اوبولر» يك بمب اتمي در سالهاي آينده دنيا را به نابودي ميكشاند. در اين ميان تنها پنج نفر از ساكنان كرة زمين زنده مانده و تمامي موجودات دنيا سوخته و نابود ميشوند ولي ميبينيم كه حتي اين جامعة كوچك انساني به خاطر حفظ بقاي خود و ديگران نميتواند پايدار بماند. در ميان افراد بياعتمادي، تعصب نژادي، حسادت و ويژگيهاي ناشايست ديگري وجود دارد. در پايان داستان تنها يك زن و مرد زنده ميمانند. اين فيلم در آن زمان تأثير ناراحتيهاي رواني ناشي از نابودي محيط زيست به دليل بروز يك فاجعة اتمي و ايجاد زندگي دوباره را از بعد روانشناسي بررسي ميكند ولي ضمناً ميخواهد بگويد كه دست به كار شدن كشورهاي مختلف در توليد سلاحهاي هستهاي موجب بروز چنين فجايعي شده است.
در فيلم «وقتي دنياها با هم تصادف ميكنند» (1951 ـ رودولف ماته) كه از رماني علمي ـ تخيلي به همين نام نوشته «فيليپ وايلي» و «ادوين پالمر» اقتباس شده است، داستان فيلم از آنجا آغاز ميشود كه ستارهشناسان كشورهاي مختلف حركات مشكوك و اسرارآميزي را در ميان ستارگان آسمان مشاهده ميكنند. به خلبان جواني مأموريت داده ميشود كه تعدادي عكس از پايگاهي در آفريقاي جنوبي تا مركز ستارهشناسي آمريكا حمل كند. وي طي اين پرواز متوجه ميشود كه يك ستارة سرگردان به زودي با كرة زمين برخورد كرده و آن را نابود خواهد ساخت. تنها اميد افراد بشر آن است كه گروهي از دانشمندان بتوانند در يك ماهواره مربوط به آن سياره كه بيخطر بوده و شرايط زيستمحيطي مانند كرة زمين را داراست، فرود بيايند. انتخاب افراد و آماده شدن هواپيماي مخصوص بيشتر زمان فيلم را در بر ميگيرد. در اينجا نيز تبعيض نژادي، فرماندهي سفيدپوست غربي، و رهبري قهرمان آمريكايي به شدت بر داستان فيلم حاكم است، در حالي كه تقريباً نيمي از نمايندگان كشورها و نژادهاي مختلف جزء مسافران هواپيما هستند. اين هواپيما در واقع حكم كشتي نوح را دارد و از هر موجود زندهاي يك زوج انتخاب ميشود تا با آن همسفر باشد. ولي در هر حال همه بايد بپذيرند كه تحت سرپرستي يك فرمانده آمريكايي هستند.
فيلم معروف ديگري در سال 1951 به كارگرداني رابرت وايز ساخته ميشود كه در حال حاضر جزو كلاسيكهاي سينماي علمي ـ تخيلي محسوب ميگردد. اين فيلم با عنوان «روزي كه زمين از حركت ايستاد» در تاريخ سينما به دليل مضامين صلحطلب و ضد آزمايشهاي هستهاياش شهرت زيادي يافت. بر اساس داستان فيلم يك فدراسيون سيارهاي، نمايندهاي را به همراه روبات بزرگي به زمين ميفرستد تا به مردم زمين دربارة آزمايشهاي هستهاي ويرانگرشان هشدار دهند. سرباز آمريكايي به وحشت ميافتد و به طرف نمايندة مذكور شليك ميكند. روبات تعدادي از سربازان را ميكشد ولي نمايندة فدراسيون مانع از آن ميشود كه وي، زمين را نابود كند. نماينده كه زخمي شده است از بيمارستان نظامي گريخته و در خانة اجارهاي زني پناه ميگيرد. در آنجا به تدريج متوجه ميشود كه تمام مردم زمين بدكردار نيستند. به هر حال چون نميتواند با دولتهاي زميني ارتباط برقرار كند با متوقف كردن گردش زمين، قدرتش را به آنها ثابت ميكند. قهرمان داستان در واقع يك موجود برتر فضايي با هوش فوقالعاده است او مأموريت دارد اهالي كرة زمين را به اخلاق سياسي و همزيستي مسالمتآميز دعوت كند. او از قدرت فوقالعادهاي نيز برخوردار است مثلاً نيروي برق را در كرة زمين ميتواند متوقف كند. ولي قدرت اصلي او آن است كه سبب شود سياستمداران و قدرتمندان از درگيري هستهاي بپرهيزند و موجب نابودي مردم و كرة زمين نشوند و حتي در صحنهاي از فيلم اشاره به مشورت با بزرگترها دارد و در اينجا مردي موسفيد را كه آمريكايي است، نشان ميدهد و او را مظهر انديشه و درايت ميداند.
فيلم «حمله به ايالات متحده آمريكا» (1952
ـ آلفرد ئي.گرين) از جمله فيلمهايي است كه مانند فيلم «پنج» در خصوص بازماندگان فاجعهاي اتمي صحبت ميكند. اين اثر، فيلمي است سياسي و هدفمند كه آغازداستان آن از گفتوگوي ميان گروهي از اقشار مختلف در خصوص جنگ سرد آغاز ميشود. بحث آنها به آنجا ميكشد كه اگر قرار باشد يك حملة اتمي از سوي اتحاد جماهير شوروي سابق به ايالات متحده صورت پذيرد چه بايد كرد. هر يك از آنها طرح و برنامهاي دارند و تصميم ميگيرند تا با يكديگر حركت كنند و متحد باشند. ولي جاسوسان شوروي همهچيز را متوجه شده و براي نابودي آنها توطئهاي طراحي ميكنند. هر يك از اين افراد طي حادثهاي در معرض خطر قرار گرفته و بعضي از آنها كشته ميشوند ولي بعد آشكار ميشود كه همه اينها به واسطه تأثيرات هيپنوتيزم بوده و قرار نيست حملهاي صورت بگيرد ولي مردم، با هم متحد شده، سعي ميكنند براي هر جنگي در آينده آماده شوند. آنها با به كار انداختن كارخانجات اسلحه و مهماتسازي، جمعآوري امكانات و مراجعه به مراكز انتقال خون براي نبرد با دشمن آماده ميشوند.
اين فيلم به وضوح ميخواهد وحشتي فراگير را از احتمال حملة اتمي شوروي (سابق) به آمريكا، ايجاد كند. هرچند هدف اصلي آن است كه يك زمينة داخلي را براي افزايش بودجههاي نظامي، بالابردن توان ارتش و انبار كردن اسلحه و مهمات و مهمتر از همه آمادگي براي استفاده از سلاح هستهاي براي دولت آمريكا هموار گرداند. وگرنه در آن سالها، شوروي سابق حتي انديشه حملة اتمي به ايالات متحده را نيز در سر نداشت.
در فيلم ديگري به نام «زنان اسير» (1952) كه داستان آن در شهر نيويورك در سال 3000 ميلادي اتفاق ميافتد، ملاحظه ميكنيم كه فاجعة اتمي موجب تغيير شكل موجودات زنده و تبديل آنها به هيولاهايي دهشتناك شده و آنها به زنان جوان و دختران حمله ميكنند. اين فيلم در واقع نوعي سرگرمي هيجانآور ويژة جوانان محسوب ميشود و قالب طنزآميزش آن را فيلمي سطحي و غيرجدي نشان ميدهد .
پايان دنيا يا تهديد به اين رويداد براي بشر همواره مسئلهاي هولناك به صورت تصويري يا مكتوب مطرح شده است. و براي فيلمسازان تا سالهاي اواخر دهة 1970 مسئلهاي پيچيده و با نگرشهاي متفاوت بوده است. بعضيها آن را به خاطر دخالت يك پيشوا يا برگزيدة ديني براي نجات بشر يا نفوذ بر انسانها نگريستهاند كه در داستان جنبة نشانهها و علايم الهي بوده است، و گروهي از فيلمسازان نيز اين رويداد را امري محتمل دانستهاند و با كمك تمهيدات ويژه و فيلمهاي مستندي كه از مصائب طبيعي گرفته شده بود فيلمي را با درونمايهاي جذاب ارائه كردهاند. از همان سالها سينماي علمي ـ تخيلي به مسائل مذهبي و الهي نيز نگاهي ويژه داشت. پايان دنيا در اين فيلمها گاهي به واسطة وجود هيولاهاي ساختة دست بشر، در افتادن انسان با طبيعت، انفجارهاي اتمي شديد، كشف مناطق ناشناخته و مسائل نظير آن بود. گاهي ريشة مصيبت پايان يافتن دنيا به خارج از زمين مربوط ميشد ولي چنانچه اشاره شد در بعضي فيلمها گاهي مشيت الهي بر آن قرار ميگرفت كه كرة زمين به طور كامل در معرض نابودي قرار گرفته و گاهي هم در لحظة آخر نجات مييافت. در اكثر فيلمهاي علمي ـ تخيلي، پايان دنيا و داوري نهايي يا روز قيامت عباراتي مترادف يكديگر بودند.
نخستين استفاده از اين درونمايه در فيلم تجربي «مرگ خورشيد» (ژرمن دولاك ـ 1920) ديده ميشود. فيلمهاي مذهبي مانند «كشتي نوح» (مايكل كورتيز ـ 1929) و فيلمهاي مذهبي بعدي به صورت مستقيم و غيرمستقيم حضور خداوند را در زندگي بشر ارائه دادند. در سالهاي دهههاي 1930 و 1940 در سينماي آمريكا گاهي حضور پيدا و ناپيداي ذات الهي را شاهد هستيم كه مثلاً در فيلم «جبرييل بر فراز كاخ سفيد» (1933) جبرئيل به كمك رئيسجمهور آمريكا ميشتابد و مسائل مملكت را حل و فصل ميكند و در فيلم «صداي بعدي كه ميشنويد» (1949) خداوند به كمك انسان آمده و زندگياش را تغيير ميدهد.
دهة پنجاه
دهة 1950 با نوعي تضاد در مسائل اجتماعي ايالات متحده آغاز شد. در حالي كه همة كشورهاي غربي صلح را مطرح ميكردند جنگ كره آغاز شد و به مدت 3 سال ادامه يافت. از يك طرف براي اقشاري از اجتماع ثروت و امكانات فراواني وجود داشت و از سوي ديگر فقر و محروميت بيداد ميكرد. همه به بيان آزادي ميپرداختند در حالي كه تبعيض نژادي عدهاي زياد را به ستوه آورده بود و در حالي كه آرامش نسبي بر همه جا حاكم بود ولي ترس از جنگ اتمي، آن هم از سوي شوروي سابق مردم را به شدت تحت تأثير قرار داده بود. در دبستانها يا دبيرستانها درساعاتي معين كودكان و نوجوانان مقابله با بمباران اتمي را تمرين ميكردند. آنها به زير ميز يا نيمكت پناه ميبردند و در فضاي باز از كف زمين و كنار ساختمانها استفاده ميكردند. در آن سالها كه در واقع آغاز جنگ سرد بين دو ابر قدرت شرق و غرب به شمار ميرفت، جامعه آمريكا و اروپا دستخوش مسائل جديدي مانند جنبش حقوق شهروندان، زندگي در اطراف شهرها، نسل جديد جوانان سركش و موسيقي پاپ ويژه آنها، فرهنگ اشتراكي، رقص راك اندرول و ظهور تلويزيون شده بود و اينها همه علائم دهة پنجاه بودند. پس از پايان جنگ جهاني دوم آمريكا و شوروي نسبت به هم مظنون شدند و در واقع از هم ميترسيدند. هر يك از آنها دربارة پيشرفت آيندة دنيا عقايد مخصوصي داشتند. رهبران كمونيست ظاهراً مبارزات طبقاتي و اصل برابري تمام انسانها سهيم بودن در مالكيت و عدم تمركز قدرت در حكومت مركزي را دنبال ميكردند و ميخواستند كه انقلاب و نظام كمونيستي همهجاگير شود. در حالي كه آمريكاييان كه پيرو نظام سرمايهداري بودند، كشورهاي كمونيستي را زندان بزرگي ميدانستند و هدف آنها جلوگيري از گسترش كمونيسم بود. آنها از حملة ديگري واهمه داشتند و همين، طرز تفكر جنگ سرد را به وجود آورد. ارتش آمريكا به بهانة جلوگيري از پيشرويهاي روسيه در اروپاي غربي ماندگار شد. آمريكا ثروتمندترين قدرت جهاني بود و ميتوانست سلاح و لشكر براي دفاع از كشورهاي اروپاي غربي در اختيار آنها بگذارد و مهمتر از همة آنها تنها كشوري بود كه قويترين سلاح شناخته شده يعني بمب اتم را در اختيار داشت. گرچه روسية شوروي سربازان بيشتري در اختيار داشت ولي هيچگاه جرأت حمله به خود نميداد چون آمريكا مدعي بود كه ميتواند تمام شهرهاي روسيه را به وسيلة اين بمب با خاك يكسان كند.«هاري ترومن» رئيسجمهور آمريكا نيز كمونيسم را نيروي اهريمني ميدانست كه قادر بود آزادي فردي را سركوب كند. او در سخنرانيهايش به مردم قول ميداد كه در همه جا از «مردم آزاد جهان» حمايت كند و اين خود يك شگرد سياسي آمريكا به شمار ميرفت. طرح مارشال نيز كه توسط وزير خارجة آمريكا اعلام شد، نيز همچون كمربندي تعدادي كشور غيركمونيستي را كه جزء پرده آهنين كمونيسم نبودند، در برگرفت بعد هم ناتو يا پيمان آتلانتيك شمالي را تشكيل دادند كه مركز آن فرانسه بود. قبل از سال 1951 جنگ كره پيش آمد كه آمريكا به نفع كرة جنوبي در برابر كرة شمالي ظاهراً براي جلوگيري از تسلط كامل كمونيستها بر تمام خاك كره به عنوان نيروهاي سازمان ملل وارد جنگ شد و حتي تا مرز چين پيش رفت. فرماندة آمريكايي نيروهاي سازمان ملل كه ژنرال مك آرتور قهرمان جنگ جهاني دوم بود قصد داشت پايگاههاي جنگي چين را در منچوري بمباران كند. اوضاع بسيار بحراني شد و مجدداً بحث درگيري با شوروي و استفاده از بمب اتم مطرح شد اما به دستور «ترومن» ژنرال مك آرتور را اخراج كردند و مذاكرات صلح در سال 1952 آغاز شد.
آمريكاييها توانستند از جنگ سرد آسيا، براي خود كشورهاي دوست به دست آورند و در برابر گسترش كمونيسم از منطقه دفاع كنند به اين اتحاد عنوان سازمان پيمان جنوب شرقي آسيا يا «سيتو» اطلاق شد و آمريكاييها با كشورهاي خاورميانه در اين مورد متحد شدند. منظور اصلي آن بود كه دور مرزهاي جنوبي شوروي يك سلسله پايگاههاي نظامي ساخته شود تا از گسترش كمونيسم به جنوب جلوگيري كنند و از مخازن نفت كه مورد نياز كشورهاي غربي بود، حفاظت كنند.
سينماي علمي ـ تخيلي در دهة 1950
سينماي علمي ـ تخيلي در دهة 1950 از رونق خاصي برخوردار بود. اين گونة سينمايي كه از ابتداي پيدايش سينما ساخته ميشد به دليل هزينة اندك و تمهيدات سينمايي ارزان تا سالهاي 1970 فيلمهاي درجه دوم سينما يا فيلمهاي رتبة (ب) محسوب ميشد و تهيهكنندگان براي توليد آنها بر يكديگر پيشدستي ميكردند. اين فيلمها در سالهاي دهة 1950 چند مضمون ثابت را دنبال ميكرد: يكي مسافرت فضايي بود كه در دنياي واقعي با موشك ساخته شده توسط «ورنر فن براون» در جنگ جهاني دوم، امكان آن ايجاد گرديد.دومين مضمون به رسميت شناختن اهميت انسان در جهان، و بالاخره پايان كار دنيا و نابودي دنيا در صورتي كه بشر به طريقي از جمله آزمايشهاي اتمي، در تخريب آن بكوشد. البته قضية مككارتيسم و جنگ سرد بين شرق و غرب هم در اين گونة سينمايي تأثير خود را باقي گذاشته بود. ترس از بمباران به وسيلة شورويها دائماً به عنوان يك اهرم تهديدكننده از طريق مطبوعات، راديو و اختراع جديد آن سالها يعني تلويزيون تكرار ميشد. فيلمهاي علمي ـ تخيلي نيز با داستانهايي از حملة بيگانگاني فضايي به كرة زمين فضاي جامعه را دچار وحشت ميكردند. در فيلمي به نام «مريخ، سيارة سرخ» (1952) يك دانشمند با تحقيقات خود به كشف جامعه متمدن و پيشرفتهاي بر روي كرة مريخ نائل ميشود. و پي ميبرد اين سياره به وسيله شخص خداوند اداره ميشود. ضمناً در اين فيلم ميبينيم كه كرة زمين به خاطر نوعي تجديد حيات مذهبي از ميان رفته است و مردم شوروي دولت كمونيست و ملحد خود را سرنگون ساختهاند. ولي چنانچه اشاره شد درونمايه اصلي فيلمهاي علمي ـ تخيلي در آن دوره يكي پايان كار دنيا و ديگري فاجعة انفجار بمب اتم بود.
ارائة تصويري از آينده با شكلي داستاني و جذاب از آينده يكي از شگردهاي غرب به ويژه آمريكاست. آنها با استفاده از عناصر تخيل و هيجان و شگفتي ميخواهند به خواننده و تماشاگر بقبولانند كه آينده آنگونه كه آنها ترسيم ميكنند، خواهد بود. در كلية آثار مكتوب يا تصويري علمي ـ تخيلي همواره گفته ميشود كه علم و فنآوري در آينده به چنان پيشرفتهاي حيرتانگيزي ميرسد كه ميتواند به همه چيز مسلط شود. در اين راه معارضه و مبارزه با انسانها مسئلهاي حل شده است. آنها همواره گفتهاند كه بشر غربي سفيد پوست در آينده يكي با عوامل طبيعي و ديگري با مواد و ماشينهايي كه خود ساخته است مبارزه كرده و درگير خواهد شد.
طرح و تبليغات فراوان دربارة جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هستهاي، انفجار جمعيت، فاجعة گرسنگي، آلودگي محيط زيست و بيماريهاي همهگير و مهلك، در واقع صرفاً براي ترساندن بشر و تحميل راهحلهاي از پيش ساخته و محكم كردن بندهاي بندگي و اسارت است. يكي از بحثهاي فرآيند ساختن دنياي جديد از نظر نويسندگان علمي ـ تخيلي، آن بوده كه ابتدا بايد از شرّ دنياي قديم خلاص شد و سپس دنياي جديد را به وجود آورد. بنابراين از ابتدا تلاش ميشد تا از طريق داستانپردازي به خلق فاجعههاي مختلف در ناپايداري منظومة شمسي، لكههاي سرخ بر روي سيارة مشتري، بازگشت كرة زمين به عصر يخبندان (مانند كتاب دنيا در زمستان، اثر جان كريستوفر) گازهاي سمي در فضا، و پرتاب سنگهاي آسماني راديواكتيويته از نقطة نامعلوم به سوي زمين با هدف ايجاد بلاهاي زميني، آزمايشهاي مخرب، ناهنجاريهاي زيستمحيطي و بالاخره جنگهاي هستهاي ايجاد گردد و بعد تنها انديشه و فنآروي نجاتدهنده از سوي انسان سفيدپوست غربي ارائه گردد.
پرداختن به نابودي دنيا و بازسازي آن ريشه در سالهاي قبل دارد. يكي از باشكوهترين فيلمهاي علمي ـ تخيلي در دهة 1930 فيلم «چيزهاي آينده» به تهيهكنندگي الكساندر كوردا است كه در سال 1936 با اقتباس از كتابي به همين نام نوشته «هربرت جرج ولز» نويسنده معروف رمانهاي علمي ـ تخيلي توسط «ويليام كامرون منزيز» در انگلستان ساخته شده است. اين فيلم در واقع نوعي پيشبيني آينده محسوب ميشود. هزينه اين فيلم اروپايي يك و نيم ميليون دلار بود كه در آن زمان رقم بسيار بالايي محسوب ميشد. داستان فيلم از اين قرار است كه در ايام كريسمس سال 1940 جنگ جهاني ديگري آغاز ميشود و به زودي هواپيماها شهر «اوري تاون» را بمباران و ويران ميكنند. خلبان به نام «جان» نيز به خدمت احضار ميشود. جنگ سالها ادامه مييابد. از سال 1966 بيماري مهلكي شيوع پيدا ميكند و چهار سال بعد نيمي از سكنة زمين تلف ميشوند. سپس ويرانههاي شهر زير سلطة مرد خبيثي معروف به رئيس قرار ميگيرد كه گهگاه مردان تحت فرمانش را براي شكار معدود بازماندگان به تپههاي اطراف شهر ميفرستد و اميدوار است كه روزي ناوگان هواپيماهاي از كار افتادة در اختيارش را به پرواز درآورد و به سرزمينهاي نفتخيز دست پيدا كند. روزي هواپيماي عجيبي فرود ميآيد و نمايندة تشكيلاتي از دانشمندان و مهندسان از آن پياده ميشود. آنها در نظر دارند جنگ را پايان داده و تمدني نوين بر پاية فنآروي برپا كنند اما رئيس دستور ميدهد آن را زنداني كنند و بلافاصله نيروي هوايي تشكيلات با بمبهاي گاز صلح سر ميرسند و ماجرا همچنان ادامه مييابد. در اين فيلم كه حدوداً دو دهه قبل از دهه 1950 ساخته شده فروپاشي جامعه و نتايج حاصله از آن تعريف ميشود. رئيس بر اثر استعمال زياد گاز صلح كشته ميشود و فرد جديدي كه نمايندة دانشمندان است جاي او را ميگيرد و پس از او نيز ديكتاتور ديگري معرفي ميشود.
در فيلم «پنج» (1951) به كارگرداني «آرك اوبولر» يك بمب اتمي در سالهاي آينده دنيا را به نابودي ميكشاند. در اين ميان تنها پنج نفر از ساكنان كرة زمين زنده مانده و تمامي موجودات دنيا سوخته و نابود ميشوند ولي ميبينيم كه حتي اين جامعة كوچك انساني به خاطر حفظ بقاي خود و ديگران نميتواند پايدار بماند. در ميان افراد بياعتمادي، تعصب نژادي، حسادت و ويژگيهاي ناشايست ديگري وجود دارد. در پايان داستان تنها يك زن و مرد زنده ميمانند. اين فيلم در آن زمان تأثير ناراحتيهاي رواني ناشي از نابودي محيط زيست به دليل بروز يك فاجعة اتمي و ايجاد زندگي دوباره را از بعد روانشناسي بررسي ميكند ولي ضمناً ميخواهد بگويد كه دست به كار شدن كشورهاي مختلف در توليد سلاحهاي هستهاي موجب بروز چنين فجايعي شده است.
در فيلم «وقتي دنياها با هم تصادف ميكنند» (1951 ـ رودولف ماته) كه از رماني علمي ـ تخيلي به همين نام نوشته «فيليپ وايلي» و «ادوين پالمر» اقتباس شده است، داستان فيلم از آنجا آغاز ميشود كه ستارهشناسان كشورهاي مختلف حركات مشكوك و اسرارآميزي را در ميان ستارگان آسمان مشاهده ميكنند. به خلبان جواني مأموريت داده ميشود كه تعدادي عكس از پايگاهي در آفريقاي جنوبي تا مركز ستارهشناسي آمريكا حمل كند. وي طي اين پرواز متوجه ميشود كه يك ستارة سرگردان به زودي با كرة زمين برخورد كرده و آن را نابود خواهد ساخت. تنها اميد افراد بشر آن است كه گروهي از دانشمندان بتوانند در يك ماهواره مربوط به آن سياره كه بيخطر بوده و شرايط زيستمحيطي مانند كرة زمين را داراست، فرود بيايند. انتخاب افراد و آماده شدن هواپيماي مخصوص بيشتر زمان فيلم را در بر ميگيرد. در اينجا نيز تبعيض نژادي، فرماندهي سفيدپوست غربي، و رهبري قهرمان آمريكايي به شدت بر داستان فيلم حاكم است، در حالي كه تقريباً نيمي از نمايندگان كشورها و نژادهاي مختلف جزء مسافران هواپيما هستند. اين هواپيما در واقع حكم كشتي نوح را دارد و از هر موجود زندهاي يك زوج انتخاب ميشود تا با آن همسفر باشد. ولي در هر حال همه بايد بپذيرند كه تحت سرپرستي يك فرمانده آمريكايي هستند.
فيلم معروف ديگري در سال 1951 به كارگرداني رابرت وايز ساخته ميشود كه در حال حاضر جزو كلاسيكهاي سينماي علمي ـ تخيلي محسوب ميگردد. اين فيلم با عنوان «روزي كه زمين از حركت ايستاد» در تاريخ سينما به دليل مضامين صلحطلب و ضد آزمايشهاي هستهاياش شهرت زيادي يافت. بر اساس داستان فيلم يك فدراسيون سيارهاي، نمايندهاي را به همراه روبات بزرگي به زمين ميفرستد تا به مردم زمين دربارة آزمايشهاي هستهاي ويرانگرشان هشدار دهند. سرباز آمريكايي به وحشت ميافتد و به طرف نمايندة مذكور شليك ميكند. روبات تعدادي از سربازان را ميكشد ولي نمايندة فدراسيون مانع از آن ميشود كه وي، زمين را نابود كند. نماينده كه زخمي شده است از بيمارستان نظامي گريخته و در خانة اجارهاي زني پناه ميگيرد. در آنجا به تدريج متوجه ميشود كه تمام مردم زمين بدكردار نيستند. به هر حال چون نميتواند با دولتهاي زميني ارتباط برقرار كند با متوقف كردن گردش زمين، قدرتش را به آنها ثابت ميكند. قهرمان داستان در واقع يك موجود برتر فضايي با هوش فوقالعاده است او مأموريت دارد اهالي كرة زمين را به اخلاق سياسي و همزيستي مسالمتآميز دعوت كند. او از قدرت فوقالعادهاي نيز برخوردار است مثلاً نيروي برق را در كرة زمين ميتواند متوقف كند. ولي قدرت اصلي او آن است كه سبب شود سياستمداران و قدرتمندان از درگيري هستهاي بپرهيزند و موجب نابودي مردم و كرة زمين نشوند و حتي در صحنهاي از فيلم اشاره به مشورت با بزرگترها دارد و در اينجا مردي موسفيد را كه آمريكايي است، نشان ميدهد و او را مظهر انديشه و درايت ميداند.
فيلم «حمله به ايالات متحده آمريكا» (1952
ـ آلفرد ئي.گرين) از جمله فيلمهايي است كه مانند فيلم «پنج» در خصوص بازماندگان فاجعهاي اتمي صحبت ميكند. اين اثر، فيلمي است سياسي و هدفمند كه آغازداستان آن از گفتوگوي ميان گروهي از اقشار مختلف در خصوص جنگ سرد آغاز ميشود. بحث آنها به آنجا ميكشد كه اگر قرار باشد يك حملة اتمي از سوي اتحاد جماهير شوروي سابق به ايالات متحده صورت پذيرد چه بايد كرد. هر يك از آنها طرح و برنامهاي دارند و تصميم ميگيرند تا با يكديگر حركت كنند و متحد باشند. ولي جاسوسان شوروي همهچيز را متوجه شده و براي نابودي آنها توطئهاي طراحي ميكنند. هر يك از اين افراد طي حادثهاي در معرض خطر قرار گرفته و بعضي از آنها كشته ميشوند ولي بعد آشكار ميشود كه همه اينها به واسطه تأثيرات هيپنوتيزم بوده و قرار نيست حملهاي صورت بگيرد ولي مردم، با هم متحد شده، سعي ميكنند براي هر جنگي در آينده آماده شوند. آنها با به كار انداختن كارخانجات اسلحه و مهماتسازي، جمعآوري امكانات و مراجعه به مراكز انتقال خون براي نبرد با دشمن آماده ميشوند.
اين فيلم به وضوح ميخواهد وحشتي فراگير را از احتمال حملة اتمي شوروي (سابق) به آمريكا، ايجاد كند. هرچند هدف اصلي آن است كه يك زمينة داخلي را براي افزايش بودجههاي نظامي، بالابردن توان ارتش و انبار كردن اسلحه و مهمات و مهمتر از همه آمادگي براي استفاده از سلاح هستهاي براي دولت آمريكا هموار گرداند. وگرنه در آن سالها، شوروي سابق حتي انديشه حملة اتمي به ايالات متحده را نيز در سر نداشت.
در فيلم ديگري به نام «زنان اسير» (1952) كه داستان آن در شهر نيويورك در سال 3000 ميلادي اتفاق ميافتد، ملاحظه ميكنيم كه فاجعة اتمي موجب تغيير شكل موجودات زنده و تبديل آنها به هيولاهايي دهشتناك شده و آنها به زنان جوان و دختران حمله ميكنند. اين فيلم در واقع نوعي سرگرمي هيجانآور ويژة جوانان محسوب ميشود و قالب طنزآميزش آن را فيلمي سطحي و غيرجدي نشان ميدهد .