اشعار نبوی (1)
مصدر فيض
اى بر همه انبيا, مقدم وى راهنماى ولد آدم
منشور شريف امر و نهيت
يك نكته نه بيش بوده, نه كم
دستور تـو هرچه هست, متقن
آيات تو هرچه هست, محكم
در خاطر توست آنچه در دهر
انجام دهد قضاى مبرم
دين تو كه در خور خلود است
دستور تحرك و صعود است
جلوه توحید
می تراود از نسیم عشق اسرار شرف
می نوازد گوشها را لطف اظهار شرف
بعد از آن بی رونقی های بساط معرفت
حالیا بالا گرفته کار بازار شرف
ظلمت ممتد حیات از دیده ها دزدیده بود
چشم عالم روشن است اینک ز دیدار شرف
جهل گاهی عقل را از صحنه بیرون می کند
کار عقل آنگاه خواهد گشت انکار شرف
زنده در گور جهالت می کند آیات را
تا کجا از ظلم خواهد رفت ادبار شرف
واقعه اي در دل كوه
غنوده كعبه و ام القري به بستر خواب
ولي به دامن غار حرا دلي بي تاب
نخفته، شب همه شب، ديده خدا بينش
ز ديده رفته به دامن سرشك خونينش
بسان مرغ شباهنگ ناله سر كرده
به كوه، ناله جانسوز او اثر كرده
دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود
به كامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود
وجود وي همگي درد و التهاب شده
ز آتش دل خود همچو شمعآب شده
كه پيك حضرت دادار، جبرئيل امين
عيان بــه منظر او شد، خطاب كرد چنين:
بخوان به نام خدايـي كه رب ما خلق است
پديد آور انســـان ز نطفه و علق است
بخوان كه رب تو باشد ز ما سوا اكرم
كه ره نمود بشر را، به كاربرد قلم
به گوش هوش چو اين نغمه سروش شنيد
هزار چشمه نور از درون او جوشيد
ز قيد جسم رها شد، به ملك جان پيوست
شكست مرز مكان را، به لا مكان پيوست
درون گلشن جانش شكفت راز وجود
گشود بار در آن دم به بارگاه شهود
به بزم غيب چو تشريف قربتش دادند
در آن مشاهده منشور عزتش دادند
چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد
غبار ميم، بشد زايل از دل احمد
به بي نشاني مطلق ازو نشان برخاست
حجاب كثرت موهوم از ميان برخاست
دوباره چون به مكان، رو، ز لامكان آورد
اميد و عشق و رهايي به ارمغان آورد
درود و رحمت وافر، ز كردگار قدير
بر آن گزيده يزدان، بر آن سراج منير
منبع:www.payambarazam.ir
/ن