سه صحنه، از زندگي پيامبر اکرم (ص)
مقام معظم رهبری می فرمایند:
صحنه ي اول از زندگي پيامبر، صحنه ي دعوت و جهاد
در سه صحنه از صحنه هاي مهم زندگي، جملات مختصري از آن بزرگوار عرض مي کنم. البته در اين باب کتابهاي مفصل نوشته شده است و سخن، طولاني تر و مبسوط تر از آن است که در گفتارهايي از اين قبيل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلي، خوشه يي بادي چيد؛ براي اين که در ذهن ما ياد آن بزرگوار هميشه زنده باشد.
صحنه ي اول از زندگي پيامبر، صحنه ي دعوت و جهاد بود.کار مهم پيامبر خدا، دعوت به حق و حقيقت، و جهاد در راه اين دعوت بود. در مقابل دنياي ظلماني زمان خود، پيامبر اکرم دچار تشويش نشد. چه آن روزي که در مکه تنها بود، يا جمع کوچکي از مسلمين او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صناديد قريش وگردنکشان، با اخلاقهاي خشن و با دستهاي قدرتمند قرار گرفته بودند، و يا عامه ي مردمي که از معرفت نصيبي نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت ، تکرار کرد، تبيين کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختيها و رنجها را به جان خريد، تا توانست جمع کثيري را مسلمان کند؛ وچه آن وقتي که حکومت اسلامي تشکيل داد وخود در موضع رئيس اين حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگوني در مقابل پيامبر بودند؛ چه گروههاي مسلح عرب- وحشيهايي که در بيابانهاي حجاز و يمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام بايد آنها را اصلاح مي کرد وآنها مقاومت مي کردند- و چه پادشاهان بزرگ دنياي آن روز- دو ابر قدرت آن روز عالم؛ يعني ايران و امپراتوري روم که پيامبر نامه ها نوشت، مجادله ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشيها کرد، سختيها کشيد، در محاصره ي اقتصادي افتاد کار به جايي رسيد که مردم مدينه گاهي دو روز و سه روز، نان براي خوردن پيدا نمي کردند. تهديدهاي فراوان از همه طرف پيامبر را احاطه کرد. بعضي از مردم نگران مي شدند، بعضي متزلزل مي شدند، بعضي نق مي زدند، بعضي پيامبر را به ملايمت و سازش تشويق مي کردند؛ اما پيامبر در اين صحنه ي دعوت و جهاد، يک لحظه دچار سستي نشد و با قدرت، جامعه ي اسلامي را پيش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ايستادگي پيامبر در ميدانهاي نبرد و دعوت، در سالهاي بعد توانست به قدرت اول دنيا تبديل شود.
صحنه ي دوم از زندگي پيامبر، صحنه ي رفتار با مردم
صحنه دوم از زندگي پيامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوي مردمي و محبت و رفق به مردم و سعي در استقرار عدالت در ميان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگي کرد؛ با آنها نشست و برخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پايين جامعه، دوستي و رفاقت کرد؛ با آنها غذا مي خورد؛ با آنها مي نشست؛ با آنها محبت و مدارا مي کرد؛ قدرت ، او را عوض نکرد؛ ثروت ملي، او را تغيير نداد؛ رفتار او در دوران سختي و در دوراني که سختي برطرف شده بود، فرقي نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم مي کرد و براي مردم عدالت مي خواست.
در جنگ خندق، وقتي که مسلمين در مدينه از همه طرف تقريباً محاصره بودند و غذا به مدينه نمي آمد و آذوقه ي مردم تمام شده بود، به طوري که گاهي دو روز، سه روز کسي غذا گيرش نمي آمد که بخورد، در همان حال پيامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت مي کرد و مانند مردم گرسنگي مي کشيد.
در روايت دارد، فاطمه ي زهرا(س) که براي حسن و حسين- که کودکان خردسالي بودند- مقداري آرد دست و پاکرده بود و نان مختصري پخته بود، دلش نيامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه يي از آن ناني که براي بچه ها پخته بود، براي پدرش برد. پيامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده اي؟ گفت: مال بچه هاست. پيامبر لقمه يي در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روايت- که گمان مي کنم سند روايت هم سند معتبر است - پيامبر فرمود: من سه روز است که هيچ چيز نخورده ام! بنابراين ، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود وبا آنها رفق ومدارا مي کرد؛ چه در اين حالت، و چه در دوراني که سختيها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده، بودند و همه سرجاي خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنايم زيادي به دست پيامبر رسيد. و او آنها را بين مسلمين تقسيم مي کرد. عده يي از مسلمانان ايمانهاي راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عده يي از مسلمانان و قبايل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پيامبر ريختند و غنيمت خواستند؛ پيامبر را اذيت کردند، محاصره کردند؛ پيامبر مي داد، مي گرفتند؛ اما باز مي خواستند! کار به جايي رسيد که عباي روي دوش پيامبر هم به دست اين عربهاي تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! اين جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پيامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرويي رفتار کرد؛ با خوش اخلاقي و خوش خلقي صدايش را بلند کرد وگفت: « ايها الناس ردوا علي بردي» (1) ؛ اي مردم! عبايم را به من برگردانيد! اين، وضع معاشرت پيامبر با مردم بود.
پيامبر با غلامان نشست و برخاست مي کرد و با آنها غذا مي خورد. او بر روي زمين نشسته بود و با عده يي از مردمان فقير غذا مي خورد. زن بيابان نشيني عبور کرد و با تعجب پرسيد: يا رسول الله! تو مثل بندگان غذا مي خوري؟! پيامبر تبسمي کردند وفرمودند: «ويحک اي عبد اعبد مني» (2)؛ از من بنده تر کيست؟
او لباس ساده مي پوشيد.هر غذايي که درمقابل او بود وفراهم مي شد، مي خورد؛ غذاي خاصي نمي خواست؛ غذايي را به عنوان نامطلوب رد نمي کرد.درهمه ي تاريخ بشريت، اين خلقيات بي نظير است. درعين معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهري و معنوي بود، که عبدالله بن عمر گفت:
«ما رايت احدا اجود ولا انجد ولا اشجع ولا اوضا من رسو ل الله» (3) ؛ از او بخشنده تر و ياري کننده تر و شجاعتر و درخشانتر کسي را نديدم. اين، رفتار پيامبر با مردم بود؛ معاشرت انساني، معاشرت حسن ، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با اين که پيامبر هيبت الهي و طبيعي داشت و در حضور او مردم دست و پاي خودشان را گم مي کردند، اما او با مردم ملاطفت وخوش اخلاقي مي کرد. وقتي در جمعي نشسته بود،
شناخته نمي شدکه او پيامبر و فرمانده و بزرگ اين جمعيت است. مديريت اجتماعي و نظامي او در حد اعلي بود و به همه کار سر مي کشيد.البته جامعه، جامعه ي کوچکي بود؛ مدينه بود و اطراف مدينه، وبعد هم مکه و يکي، دوشهر ديگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم ومرتب بود. در آن جامعه ي بدوي، مديريت ودفتر وحساب ومحاسبه وتشويق وتنبيه را در ميان مردم باب کرد. اين هم زندگي معاشرتي پيامبر بود، که بايد براي همه ي ما- هم براي مسؤولان کشور، هم براي آحاد مردم- اسوه و الگو باشد.
صحنه ي سوم از زندگي پيامبر، صحنه ي ذکر و عبادت الهي
و بالاخره صحنه ي سوم از زندگي پيامبر، ذکر و عبادت الهي آن حضرت بود. پيامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمي شد؛ نيمه ي شب مي گريست و دعا واستغفار مي کرد. ام سلمه يک شب ديد پيامبر نيست؛ رفت ديد مشغول دعا کردن است و اشک مي ريزد و استغفار مي کند وعرض مي کند: «اللهم ولا تکلني الي نفسي طرفه عين» (4)
ام سلمه گريه اش گرفت. پيامبر از گريه ي او برگشت و گفت: اين جاچه مي کني؟ عرض کرد: يا رسول الله! تو که خداي متعال اين قدر عزيزت مي دارد و گناهانت را آمرزيده است. - «ليغفرلک الله ما تقدم من ذنبک وما تاخر».( 5) چرا گريه مي کني و مي گويي خدايا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «وما يؤمنني»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چيزي من را نگه خواهد داشت. اين براي ما درس است.در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختي، در روز راحتي، در روزي که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزي که دشمن با همه ي عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحميل مي کند، و در همه ي حالات خدا را به ياد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکيه کردن، از خدا خواستن، اين، آن درس بزرگ پيامبر به ماست.
انقلاب براي اين است که ارزشها در جامعه تغيير کند
خداي متعال در همه ي صحنه ها به ياد پيامبر بود، ورسول اکرم در همه ي صحنه ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست واز غير خدا نترسيد و نهراسيد. راز اصلي عبوديت پيامبر در مقابل خدا اين است؛ هيچ قدرتي را در مقابل خدا به حساب نياوردن ، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهواي ديگران قطع نکردن. جامعه ي ما با درس گرفتن از اين اخلاق نبوي، بايد به يک جامعه ي اسلامي منقلب شود. انقلاب براي اين نيست که کساني بروند و کسان ديگري بيايند؛ انقلاب براي اين است که ارزشها در جامعه تغيير کند؛ اعتبار و ارزش انسان به عبوديت خدا باشد؛ انسان بنده ي خدا باشد، براي خدا کار کند، از خدا بترسد، از غير خدا نترسد، از خدا بخواهد، در راه خدا کار و تلاش کند، در آيات خدا تدبر کند، عالم را درست بشناسد، کمر به اصلاح مفاسد جهاني و بشري ببندد و از خود شروع کند؛ هر کدام ما از خودمان شروع کنيم. (6 )
پی نوشت ها :
1. بحار الانوار، ج16، ص226.
2. بحار الانوار، ج16، ص225.
3. بحارالانوار، ج16، ص231.
4. بحار الانوار، ج14 ، ص 384.
5. فتح: 2.
6. حديث ولايت، ج8، صص 110-115.
/ن