منابع اخير تاريخ عاشورا (نفس المهموم و فيض الدموع)
ناقد :سيد ناصر موسوي
***
نفس المهموم
در واقع اصل مقتل الحسين ازباب دوم كتاب نفس المهموم آغاز ميشود كه دربرگيرنده وقايع بعد از مرگ معاويه و سرپيچي امام ازبيعت با يزيد و خروج از مدينه است.نكتهاي كه نفس المهموم را در ميان كتب مقتل ممتاز كرده، يكي تبحر و مهارت و اشراف مؤلف بركتب پيشينيان و اخبار و حديث است، ديگري روحيه ي نقادانه او (در چارچوب مسلك اخباري) كه هرآنچه را مخالف واقع و عقل تشخيص ميدهد به صراحت نقد يا رد ميكند.اگرچه بايد يادآورشد هرچه را كه مؤلف رشته، نخستين مترجم كتاب پنبه كرده است و حتي در برخي موارد،مطالب كتاب مؤلف را هم تحريف كرده است. ويژگي مهم نفس المهموم اين است كه خواننده با بررسي و مطالعه دقيق اين كتاب ميتواند حداقل با مهمترين مقاتلي كه از قرن دوم هجري تا پايان قاجاريه نگارش يافتهاند،آشنا شود و نمونه آراي هركدام ازاين مقاتل را در يك موضوع مشخص ببيند.
شيخ عباس هرگاه لازم ديده با صراحت به نقد نظرات علماي گذشته پرداخته است. وي درآغاز كتاب در بخش معرفي منابع، مقتل الحسين مجعول منسوب به ابومِخْنَف را بررسي و رد كرده. دقت وي در نقد منابع به حدي است كه گاهي در جزئيات يك حادثه اظهار نظر ميكند. مثلاً در جايي مينويسد: «سوار شدن مسلم بن عقيل را بر اسب قبل از شهادتش در كوفه، فقط سيد بن طاووس و ابن نماحلي ذكر كردهاند و من سيمي بر آن نيافتم». در داستان دو طفل مسلم، شيخ عباس قمي پس از نقل خبر با صراحت مينويسد: «من اين داستان را فقط به اعتماد شيخ صدوق نقل كردم و الا چنين قصهاي با اين كيفيت و تفصيل از نظر من بعيد است.»
موضع شيخ عباس در مورد كتاب روضة الشهدا نيز مشخص است. وي در اين خصوص به استادش محدث نوري اقتدا ميكند و واعظ كاشفي نويسنده روضة الشهدا را متهم ميكند كه داستانهايي مثل عروسي حضرت قاسم، زعفر جني و منصور ملك، ذوالجناح و برخي مطالب ديگر را از پيش خود ساخته و پرداخته است.
نكتهاي كه در ترجمه نفس المهموم به قلم مرحوم شعراني قابل توجه و موجب تأسف است اينكه مترجم در بسياري جاها ديدگاههاي شيخ عباس را تخطئه ميكند و حداقل در يك مورد سخن شيخ عباس را ترجمه نكرده و به جايش مطلب ديگري را از بحارالانوار ترجمه كرده تا بتواند آنچه را در سر داشته است به اثبات رساند!
مترجم در موارد زير تضاد خود را با مؤلف و ديدگاههاي وي نمايان كرده است: مجعول بودن كتاب منسوب به ابومخنف، داستان طرماح، داستان دو طفل مسلم،نقد رجال نجاشي، روضة الشهدا ملاحسين كاشفي، ابن شهرآشوب، داستان مسلم گچكار.
تنها موردي كه شيخ عباس آن را بيان كرده و از كنار آن گذشته است و مترجم تلاش كرده آن را نقد كند، ولي توفيق نيافته داستان زير است كه شيخ عباس آن را از قول ابي الفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبين مينويسد: عباس بن علي عليهالسلام و سه برادر تنياش يعني فرزندان ام البنين همسر علي عليهالسلام در كربلا حضور داشتند. در روز عاشورا عباس بنعلي عليهالسلام به برادرانش گفت: شما فرزندي نداريد، لذا اول به ميدان برويد. عباس بنعلي عليهالسلام داراي دو فرزند بود. عباس نيز پس از آنها به ميدان رفت.
جالب اين است كه راوي خبر، امام محمد باقر عليهالسلام است. نكتهاي كه بسياري و از جمله مرحوم شيخ عباس بدان توجه نكردهاند، اين است كه امام باقر ميفرمايد: «و زعمو ان العباس بن علي قال لاخوته من ام...» يعني مردم پنداشتند كه عباس بن علي عليهالسلام به برادرانش چنين گفت و اين پندار مردمي بوده كه از دور شاهد جانبازي عباس و برادرانش بودهاند.
درمجموع بايد گفت شيخ عباس قمي صاحب نفس المهموم در كتاب ياد شده هر كجا تاريخ را با كلام درآميخته، از واقعيت فاصله گرفته و بديهيترين امور را هم ناديده انگاشته است. به عنوان مثال در همه تواريخ موجود است كه بعد از رفتن سپاه عمر بن سعد از كربلا و نيز انتقال اسرا به كوفه، گروهي از افراد قبيله بني اسد كه ساكن روستاي غاضريه بودند، اجساد شهدا را دفن كردند. در تذكره سبط بن جوزي آمده است كه زهير بن القين با حسين كشته شد و زنش به غلام وي گفت: برو مولاي خود را كف كن.او رفت و حسين را برهنه ديد. گفت: چگونه مولاي خود را كفن كنم و حسين را برهنه گذارم. به خدا قسم كه نكنم. پس حسين را در كفن پوشيد و زهير را كفني ديگر كرد. شيخ عباس در نقد اين روايت مينويسد: بدان كه در محل خود ثابت شده است كه ولايت بر معصوم ندارد، مگر معصوم و امام را بايد غسل دهد و اگر امام در مشرق باشد و وصي او در مغرب، خداوند ميان آنها را جمع كند. جالب اينكه دو صفحه قبل از روايت ياد شده، شيخ عباس از قول حضرت زينب و در پاسخ به شكواي امام زين العابدين از عدم غسل و كفن و به خاكسپاري شهداي كربلا مينويسد: اينها تو را به جزع نياورد... زيرا جماعتي از اين امت اين استخوانهاي پراكنده را فراهم ميكنند و با اين پيكرهاي خونآلود به خاك ميسپارند و...
فيض الدموع
از انگيزههاي مؤلف در تدوين كتاب، عدم دسترسي عموم مردم دوران خودش به كتاب موثق و صحيح به فارسي شيوا و بليغ است. ازاينرو وي تلاش كرد، مقتلي بنگارد كه هم خالي از نقايص باشد و هم دربرگيرنده نثري فصيح و صناعات سخن و علم معاني باشد تاطبع لطيف و خاطر بليغ بدين گونه سخن، رغبت زيادت افتد و بر مطالعات آن ،نشاط خاطر بيشتر شود.
فيض الدموع نيز چونان ساير مقاتل دربرگيرنده مقتل مسلم و ديگر شهداي كربلا و نيز غارت خيام امام و اسارت خاندان او در كوفه و شام و خطبههاي حضرت زينب و امام سجاد در مجلس يزيد است. اين كتاب اخيراً توسط اكبر ايراني قمي تصحيح و تحقيق شده و همراه با مقدمهاي به چاپ رسيده است.
سيف اللّه نواب در مقدمه چاپ دوم مينويسد: «به طوري كه مشاهده ميشود، مورخان اسلامي و متتبعين غربي، وقايع عاشورا را هر يك با سبكي مخصوص تقرير و انتشار دادهاند و يادداشتهاي مورخان خارجي هم كه بعضي تفصيل دادهاند، مراتبي را متذكر ميشوند كه در نظر مطالعه كننده تاريخ، قابل بحث و تحقيق است، لكن مرحوم محمد ابراهيم نواب در فحص و تحقيق اخبار مراقبت نموده است كه در كليات واقعيه صرف وقت شده و جريانات از روي صحت تقسيم بندي شده باشد...» مؤلف از منابع معتبر درحد امكان بهره برده و دقت كافي در ضبط روايات و نقل صحيح آنها كرده است.
بيشترين منابع وي اللهوف يا الملهوف اثر سيدبن طاووس است كه بارها چاپ شده است. آقا بزرگ در الذريعة، استاد احمد منزوي در فهرست نسخههاي فارسي و استاد دانش پژوه و ديگران، به اشتباه فيض الدموع را ترجمه اللهوف دانستهاند، درحاليكه با اندك مقايسه، ميتوان به خلاف آن پي برد. اللهوف يكي از منابع اين كتاب است كه در جاهاي مختلف از آن نام برده شده است.
به رغم همه كوششي كه مؤلف بهكار برده، اين كتاب داراي برخي نقاط ضعف است و البته اين اشكالات ناشي از اعتمادي است كه مؤلف به بزرگان قبل از خود كرده است. به عنوان مثال برخي منابع كهن و حتي بزرگاني چون شيخ مفيد پيرامون ملاقات محرمانهاي كه بين امام حسين عليهالسلام و عمر بن سعد در شب عاشورا صورت گرفت، آوردهاند كه امام به عمر بن سعد پيشنهاد كرد دشمن به او اجازه دهد به جاي خويش بازگردد يا به يكي از ثغور اسلامي رود و حق او چون حقوق ديگر مسلمانان گزارده آيد. مرحوم بدايع نگار نيز به اعتبار بزرگان قبل از خويش اين خبر كذب را در كتاب خود جاي داده است. در جاي ديگري وي به استناد از مقتلالحسين ابومخنف موجود در دست مردم كه تحقيقاً مجعول است، خبر كذبي را نقل ميكند. اشكال ديگر اين مقتل كه البته به بزرگاني چون ابن شهرآشوب و ديگران برميگردد، اين است كه اگر با حوصله ارقام كشتگان دشمن كه در اين كتاب آمده است جمعآوري شود، جعل و كذب آن روشن ميشود.
به قول يكي از نويسندگان معاصر، در دوران صفويه و قاجاريه تعجب از شكست اصحاب امام حسين عليهالسلام سبب شد آمار كشتههاي دشمن در مقابل اين دوره رو به ازدياد گذارد. در اينباره، نگاهي به كتاب اسرار الشهادة ملاآقا دربندي ارقام نجومي را كه با هيچ ملاك تاريخي قابل اثبات نيست، نشان ميدهد.(2)اين قبيل آثار به قدري دور از واقع بود كه ميرزا حسين نوري كه خود عالمي اخباري بود و بخش اعظم روايات ضعاف را در مستدرك فراهم آورد،برآن شد با نوشتن كتاب لؤلؤ و مرجان به جنگ مقتل نويسان و مقتل خوانان برود.
نقد مقاله :
نفس المهموم
2. آقاي جودكي كه از نگرش اخباري شيخ عباس قمي سخن گفته و از تأثيراين نگرش در نقدها و اشكالات آن محدث بزرگوار خبر ميدهد. در حالي كه اولاً رويكرد اخباريگري در دوره ي مرحوم محدث قمي ضعيف شده و آنها به اصوليان نزديك بودند و ثانياً بيشتر اشكالات و نقدهاي مرحوم محدث قمي به نقد تاريخي و دخالت دادن تحليلهاي عقلي در نقد گزارشهاي تاريخي مربوط است. اگرچه روح پايبندي و التزام به اخبار و روايات معصومين كه ناشي از تقوا و ورع اوست بر محتواي كتاب سايه گسترده، ولي «تبحر و مهارت و اشراف مؤلف بر كتب پيشينيان و اخبار و حديث» باعث شده تا ايشان گزارشهاي تاريخي را با روحيه ي نقادانه تحليل كرده و صحت و سقم آن را بررسي كند. گفتني است آنچه در اين كتاب نقد و تحليل شده عموماً اخبار و گزارشهاي تاريخي است نه اخبار و احاديث معصومان. بنابراين روحيه اخباريگري وي، زمينه ي زيادي بروز و ظهور ندارد.
3. از سخنان ناصواب و غير دقيق آقاي جودكي در اين مقاله مختصر اين است كه گفته «هرچه را مؤلف [محدث قمي] رشته، نخستين مترجم كتاب پنبه كرده است و حتي در برخي موارد مطالب كتاب مؤلف را هم تحريف كرده است». و سپس در پاورقي «مراد از مترجم نخست را مرحوم استاد ابوالحسن شعراني» دانسته است. اي كاش يك نمونه از پنبه كردنها يا تحريفات مترجم را ذكر ميكرد يا در پاورقي ارجاع ميداد. وي با ادبياتي نامناسب پس از چند پاراگراف براي مرحوم علامه شعراني تأسف خورده!!! و چنين ميگويد: «حداقل در يك مورد سخن شيخ عباس را ترجمه نكرده و به جايش مطلب ديگري را از بحارالانوار ترجمه كرده تا بتواند آنچه را در سر داشته است به اثبات رساند». سپس هشت مورد از موارد تضاد مؤلف و مترجم را بعنوان نمونه ذكر ميكند. قابل توجه و اشاره جدي است كه:
اولاً: تضاد نظرات مترجم و مؤلف ربطي به تحريف يا زمينهسازي براي اثبات «آنچه در سر دارد» ندارد و بسيار معمول است كه مترجم گاهي نقد يا اشكالي به نظرش ميرسد و آن را مطرح ميكند.
ثانيا: اين همه نقد و اشكال بر علامه شعراني ادعا شده، ولي حتي يك مورد هم نام برده نشده و لااقل يك ارجاع هم در پاورقي آن نيست. تنها در مورد آخر «ترجمه مطلبي از بحار به جاي ترجمه متن مرحوم محدث قمي» يك ارجاع داده، آن هم به مقاله خودش در يك مجموعه مقاله، كه موفق به يافتن آن نشد. وي لااقل مطلب مورد نظر را نگفته تا در كتاب آن را بيابيم.
ثالثاً: اگردرآن «حداقل يك مورد» كه ايشان ميگويد بر فرض اينكه مترجم مطلبي را ترجمه نكرده و مطلب ديگري از بحارالانوار را ترجمه كرده باشد؛ آيا اين به معني تخطئه مؤلف يا اثبات «آنچه در سر دارد» است؟ پرسيدني است كه به نظر ايشان مترجم چه «در سر دارد»؟ اگر مترجم نظر مؤلف را قبول نداشته باشد مثل بسياري موارد ديگر صريحاً آن را ذكر كرده و با استدلال از نظر خود دفاع ميكند. به اعتراف خود ايشان، مترجم چيزي را كم و زياد يا تحريف نكرده است، عدم ترجمه هم دليل بر مدعاي ايشان نيست. منصفانه و محققانه اين بود كه احتمال ميداد شايد نياز به ترجمه نداشته، شايد عبارت بحارالانوار همان عبارت كاملي است كه شيخ عباس بخشي از آن را آورده و مترجم در صدد تأييد و تكميل مطلب بوده، شايد مترجم مناسب ديده كه پس از بيان مطلبي از بحار آن را ترجمه كند و ايشان به ادامه مطلب توجه نكرده و شايد... گو اينكه اگر آن عبارت موجود بود، مطلب روشنتر ميبود.
نكته جالب و قابل توجه اينكه مرحوم دواني رحمهالله كه مرحوم علامه شعراني را ديده و از محضرش استفاده كرده درباره ترجمه نفس المهموم چنين مينويسد: «مرحوم شعراني در سال 1369 قمري پس از تصحيح نفس المهموم و آماده ساختن آن براي چاپ اقدام به ترجمه آن نمود و در سال بعد هم چاپ و منتشرشد. گذشته از ترجمه كتاب، در موارد بسياري هم توضيحات و اضافاتي به نثر و نظم دارد. ولي در چاپ درست از هم تفكيك نشده و اصولاً اين ترجمه نياز به بازنگري و ويراستاري دارد تا ارزش آن چنانكه بايد معلوم گردد».(3)
با اين توضيح روشن گرديد كه مرحوم علامه شعراني ابتدا آن را تصحيح كرده و سپس در موقع چاپ ترجمه هم كرده است. از اين استفاده نميشود كه ترجمهاش از دقت كافي برخوردار نيست، بلكه به معني اين است كه در صدد تصحيح مطالب و مسائل محتوايي كتاب بوده است. امّا متأسفانه نحوه چاپ و ويراستاي آن مناسب نبوده است. بنابراين ميتوان گفت كه اين نحوه چاپ و مخلوط شدن نظر مؤلف و مترجم، موجب خردهگيري برخي شده كه به اين متون آشنايي ندارند.
4. آقاي جودكي ضمن بحث از منابع كتاب نفس المهموم در يك پاورقي كوتاه چنين مينويسد «البته همه اين منابع معتبر نيستند، چون خود شيخ عباس هم بسياري از آنها را نقد و رد ميكند».
اين اتهام بزرگي به آن محدث بزرگواراست. اصلاً يكي از علل نوشتن اين كتاب اين بود كه كتب رايج آن روزگار استنادات معتبري نداشتند. دغدغه اين محدث بزرگوار در عباراتش پيداست. شيخ عباس «در سال 1338 قمري يعني سه سال پس از تأليف كتاب شرح مختصري به فارسي نگاشته كه در آغاز اولين طبع حروفي كتاب چاپ شده است و آن اين است: بسم اللّه الرحمن الرحيم همانا معلوم باشد كه اين احقر مطالب اين مقتل شريف را به كد اكيد و تعب شديد از كتب معتبره و تواريخ معتمد، جمع آوري كرده و در مسلك انتظام كشيدم و در نهايت اتقان و احكام نگاشتم چنانچه بر اهلش پوشيده نيست».(4)
بنابراين مؤلف هيچ يك از منابع خود را رد نكرده است. گرچه هر منبع، هر چند معتبر ممكن است در چند مورد قابل نقد باشد (لااقل براي برخي). اما توجه كنيم نقد كتاب موجب نميشود از اعتبار ساقط شود و الا چيزي جز قرآن بر ايمان نميماند.
به نظر ميرسد آنچه موجب اشتباه و سوء برداشت آقاي جودكي شده، جريان مقتل ابومخنف است.(5) همان مقتلي كه ايشان در چند جاي مقاله بر جعلي بودن آن اصرار دارد و آن را «تحقيقاً مجعول» ميداند. قصه اين مقتل چنين است كه لوط بن يحيي ازدي معروف به ابومخنف اولين مقتل امام حسين عليهالسلام را نگاشته است. اصل اين كتاب از بين رفته و آنچه ما از آن مقتل ميدانيم نقلهايي است كه طبري در ذكر وقايع سال 60 و 61 قمري از آن نقل كرده است. بنابراين بخشي از اين كتاب با واسطه طبري در دسترس است. اما از طرفي در زمان علامه مجلسي رحمهالله يك كتاب به نام مقتل الحسين ابومخنف بوده كه مرحوم مجلسي رحمهالله آن را در آخر جلد دهم بحارالانوار ضميمه كرده است. نكته اين جاست كه مرحوم محدث قمي به خاطر همان «تبحرو مهارت و اشراف بر كتب پيشينيان» كه آقاي جودكي بر آن اعتراف كرده، با بررسي آنچه در ضميمه جلد دهم بحارالانوار است در مييابد كه اين كتاب، آن كتاب معروف ابومخنف نيست و بنابراين اعتبار ندارد. پس آن را كنار ميگذارد و آنچه را ميخواهد از ابومخنف نقل كند از كتاب طبري اخذ ميكند.(6) محدث بزرگوار در ضمن نام بردن از منابع خود نوشته «.. و از مقتل ابومخنف به توسط طبري... تعبير ميكنم».(7) سپس متذكر ميشود كه در كتاب از نام «ابومخنف» استفاده نميكند و به جاي آن «ازدي» بكار ميبرد «تا مردم گمان نبرند ازاين مقتل معروف به ابومخنف كه با عاشر بحار به طبع رسيده است آن را نقل كردهام،چون نزد من ثابت و محقق گرديده است كه اين مقتل از آن ابومخنف معروف يا مورخ معتبر ديگري نيست و چيزي كه در آن مقتل يافت شود و ديگري نقل نكرده باشد اعتماد را نشايد... و اكثر بل اجل منقولات تاريخ طبري در مقتل از ابومخنف گرفته شده است».(8) بنابراين روشن شد كه مقتل ابومخنف دوتاست: يكي ضميمه جلد دهم بحارالانوار كه متعبر نيست و منبع محدث قمي قرار نگرفته و ديگري در لابه لاي تاريخ طبري كه معتبر است و منبع محدث قمي نيز هست. حال به جمله آقاي جودكي توجه كنيم كه گفت خود شيخ عباس بسياري از منابع را نقد و رد كرده است. در نتيجه محدث قمي آنچه را رد كرده، منبع قرار نداده و آنچه را منبع خويش قرار داده، رد نكرده بلكه آن را معتبر ميداند.
5 . آقاي جودكي ميگويد «تنها موردي كه شيخ عباس آن را نقل كرده و از كنار آن گذشته است و مترجم تلاش كرده آن را نقد كند ولي توفيق نيافته» داستان درخواست حضرت عباس از برادران خود است كه زودتر از وي به ميدان رفته و به شهادت برسند. پرسيدني است كه منظور ايشان از جمله «از كنار آن گذشته است» چيست؟ به هر حال محدث قمي پس از ذكر نسب ام البنين و اينكه داراي چهار پسر از اميرالمؤمنين علي عليهالسلام بود و همه آنها در كربلا شهيد شدند چنين مينويسد: «ابوالفرج گفت: عباس بن علي بن ابيطالب كنيت او ابوالفضل بود و مادرش ام البنين و پس از برادران ابويني خويش شهيد شد»(9) تا اينجا مشكلي نيست. سپس تحليل خود را ذكر ميكند «چون عباس فرزند داشت و آنها نداشتند آنها را پيش فرستاد تا كشته شدند و ارث آنان بدو رسيد. آنگاه خود كشته شد؛ پس وارث همه عبيداللّه بن عباس گشت. و عمر بن علي با او در ارث برادران خصومت كرد و به چيزي صلح كردند».(10) سپس مترجم در پاورقي در رد اين تحليل ابوالفرج ميگويد «ابوالفرج و هر كس ديگر كه گفت عباس براي ارث بردن فرزندان خود از برادرانش، آنها را پيش فرستاد، از گمان خود گفت و از راز دل او آگاه نبود»(11)
هر كس به اين بخش كتاب مراجعه كند و با شيوه محدث قمي مأنوس باشد،ميفهمد كه شيخ در مقام تأييد يا توقف نيست، بلكه آن را به عنوان قول ضعيفي نقل ميكند كه ارزش رد كردن ندارد. اما مرحوم علامه شعراني پس از توضيح خود درباره ارث مطرح شده، صريحاً اين تحليل را «از گمان» ابوالفرج ميداند؟ آيا جواب كسي كه بيدليل و غير مستند مطلبي را طرح ميكند چيست؟
6. آقاي جودكي درباره روش شيخ عباس قمي نيز انتقاد كرده كه آن بزرگوار «هركجا تاريخ را با كلام درآميخته از واقعيت فاصله گرفته و بديهيترين امور را هم ناديده گرفته است».
البته رابطه علم تاريخي و علم كلام بحث مفصّلي است، اما از خود ايشان ميپرسيم اگر يك گزارش تاريخي داشتيم كه قبول آن مستلزم نسبت دروغ يا جهل يا غفلت يا فريب به امام معصوم بود، چه ميكنيد؟ اگر يك خبر تاريخي با عقايد مسلّم اسلامي يا شيعي درتضاد بود، چه ميكنيد؟
نكته ديگر اينكه ايشان در مثالي كه براي ادعايش آورده مينويسد «به طورمثال در همه تواريخ موجود است كه بعد از رفتن سپاه عمر سعد از كربلا و نيز انتقال اسرا به كوفه، گروهي از افراد قبيله بني اسد كه ساكن روستاي غاضريه بودند، اجساد شهدا را دفن كردند». مخاطب منتظر است كه ردّيهاي از محدث قمي بر اين خبر متواتر آورده شود تا ادعاي نويسنده مقاله ثابت شود و شاهدي براي آميختن كلام و تاريخ باشد. ولي ايشان از اين مطلب رد شده و مطلب ديگري را از سبط بن جوزي در مورد كفن شدن امام حسين عليهالسلام توسط غلام زهير نقل ميكند و بعد نقد كلامي محدث قمي را در برابر اين نقل تاريخي متذكر ميشود.
اولاً: كفن شدن امام توسط غلام زهير از «بديهيترين امور» نيست.
ثانياً: آنچه بديهي است يعني دفن شهدا توسط بني اسد، نه تنها توسط محدث قمي رد نشده، بلكه بارها تكرار شده است.
ثالثاً: خبر كفن شدن امام توسط غلام زهير با بسياري از اخبار تاريخي در متلاشي شدن جنازه امام و سختي كفن كردن آن توسط بني اسد و البته همين روايتهايي كه فراوان از دفن اجساد توسط بني اسد حكايت دارند. ولي چون شيخ در مقام رد آن نيست و فقط بهعنوان يك قول ذكر ميكند، هيچ دليلي در رد آن نميآورد.
رابعاً: متأسفانه نحوه چاپ ترجمه آقاي شعراني طوري است كه گاهي تشخيص كلام مؤلف و مترجم سخت است. و مخاطب نامأنوس در اشتباه ميافتد.(12) در اينجا شيخ عباس به مناسبت خبر ابن جوزي در صدد بيان يك مسئله اعتقادي است و نه در صدد رد و قبول خبر ابن جوزي. مطالب محدث قمي در اين رابطه زياد است، ولي مترجم ابتدا دو خط آن را آورده، سپس توضيح خود را بيان كرده و بعد از آن بقيه كلام محدث قمي را ميآورد. توجه كنيم كه رد قول ابن جوزي نيازي به اين تفصيل نداشت و محدث بزرگوار در مقام بيان يك اصل كلي است.
7. نكته ديگري كه نويسنده ي مقاله درباره آن سخن گفته اين است كه وي پس از بيان اينكه مرحوم محدث قمي «همانند بسياري ديگر از مقتل نويسان از كنار خطاها به سادگي نميگذرد»، مثالهايي زده، ازجمله اينكه «در داستان دو طفل مسلم، شيخ عباس قمي پس از نقل خبر با صراحت مينويسد من اين داستان را فقط به اعتماد شيخ صدوق نقل كردم و الا چنين قصهاي با اين كيفيت و تفصيل از نظر من بعيد است».
اگر منظور آقاي جودكي اين است كه شيخ عباس اصل قصه را قبول دارد، ولي از خطاهاي آن در كيفيت و تفصيل ماجرا نگذشته است،سخني درست است، كما اينكه مرحوم علامه شعراني نيز به تفصيل اين مطلب را توضيح دادهاند.(13) ولي اگر منظور ايشان اين است كه شيخ عباس در صدد رد اصل قضيه طفلان مسلم نيز هست، اين از عبارت مرحوم محدث قمي استنباط نميشود.
گفتني است در بسياري از امور مانند تولد پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم، معراج، تولد يا شهادت بيشتر ائمه اختلاف است، ولي اين موجب نميشود اصل قضيه زير سؤال رفته و رد شود.
فيض الدموع:
كاملاً مشخص است كه ايشان به الذريعة مراجعه نكرده است. ضمن اينكه اين پاراگراف بهطور كامل از مقدمه آقاي اكبر ايراني قمي گرفته شده(14) و مناسبتر اين بود كه در پاورقي اشاره ميكردند كه اين مطلب را از ايشان گرفتهاند. به هر حال اگر كسي به الذريعة مراجعه كند، بطلان اين ادعا را درمييابد. براي رفع اتهام از مرحوم آقابزرگ عين كلام ايشان را ميآوريم: «1943 ـ (فيض الدموع) اوالدمع مقتل فارسي لبدايعنگار، الآقامحمد ابراهيم النواب الطهراني المدفون بالنجف ابن الآقا محمد مهدي النواب المدفون في الحجرة اليسري للداخل الي مزار ابن بابويه مقابل مقبرة الشيخ محمد جعفر النوري. و قد طبع بطهران في 1286. اوله [خداي سبحانه در مبدي شهود ذرات عوالم وجود...]. و ذكر في «فهرست كتابهاي چاپي فارسي» انه ترجمة اللهوف سيد بن طاوس»(15). گفتني است كه صاحب الذريعة با ذكر جمله اول كتاب، نشان داده كه كتاب را ديده و اين مطلب برايش مخفي نبوده است. البته اگر در عبارت مرحوم آقا بزرگ دقت شود، آشكار ميشود كه ايشان تنها نقل كرده كه صاحب كتاب «فهرست نسخههاي چاپي فارسي» چنين عقيدهاي دارد نه خودش.
2. از اشتباهات فاحش نويسنده اين است كه يكي از نقاط ضعف كتاب (فيض الدموع) را اعتماد به «بزرگان قبل از خود» ميداند. سپس در يك تحليل شگفتانگيز و تعجبآور معتقد است «برخي منابع كهن و حتي بزرگاني چون شيخ مفيد پيرامون ملاقات محرمانهاي كه بين امام حسين عليهالسلام و عمر بن سعد در شب عاشورا صورت گرفت»، فلان مطلب را آوردهاند و سپس در مقام اشكال به مرحوم بدايعنگار مينويسد: «مرحوم بدايعنگار نيز به اعتبار بزرگان قبل از خويش اين خبر كذب را در كتاب خود جاي داده است». پرسيدني است اگر به اعتبار بزرگان قبل و امثال شيخ مفيد نگويد، پس به چه اعتباري بگويد؟ فراموش نكنيم كه تاريخ علم منقول است و راهي جز اين ندارد.
بعلاوه اينكه اگر به كتاب فيض الدموع مراجعه كنيم درمييابيم كه اين نسبت نارواست و از يك سوء برداشت ناشي شده است. البته احتمال دارد آقاي جودكي بدون مراجعه به اصل كتاب به خاطر «اعتماد بر بزرگي» اين مطلب را نقل كرده باشد. مرحوم بدايعنگار كلمهاي از سخنان رد و بدل شده ميان امام حسين عليهالسلام و ابن سعد را نقل نكرده است. يعني اين مطالب را در ضمن نامه ابن سعد به ابن زياد آورده كه آن هم از سر خيرخواهي!!! و از طرف خود ابن سعد است. جالب اينكه ابن زياد از نامه ابن سعد همين تلقي را داشت كه پس از خواندن آن شمر را با لشكري روانه كربلا كرد و دستور داد يا بيعت بگير يا جنگ كن.
عين عبارت فيض الدموع چنين است: «و چون امام ابوعبداللّه آن سپاه عظيم را بديد و اتفاق ايشان بر كلمه الحاد و سيره و ارتداد مشاهدت فرمود، به عمر كس فرستاد كه مرا با تو سخني است و ميخواهم آن سخن خود با تو در ميان آرم، بر اين جمله شبانگاه اتفاق ملاقات افتاد. زماني دراز بنشستند و از هر دري سخن راندند. عمر بازگشت و به عبيد زياد نامه كرد كه... حسين مرا عهد سپرد كه به جاي خويش بازگرد يا به ثغري از ثغور اسلام رود و...»(16). حتي مصحح كتاب نيز متوجه شده كه مرحوم بدايعنگار سخنان رد و بدل شده ي امام و ابن سعد را نياورده و آنچه نقل شده از جانب عمر سعد براي خاموش كردن آتش جنگ بوده، لذا متن اين گفتوگو را در پاورقي آورده است.
3. پاراگراف آخر مقاله كه محتواي آن صحيح است از نظر ارجاع مشكل جدي دارد. ايشان در وسط پاراگراف يك ارجاع داده آن هم به كتاب حماسه حسيني شهيد مطهري رحمهالله، ص 23. اولاً حماسه حسيني سه جلد است و ايشان شماره جلد را نگفته. ثانياً صفحه 23 در هر سه جلد حماسه حسيني و حدود 10 صفحه قبل و بعد آن بررسي شد، چنين مطلبي در آن وجود ندارد. ثالثاً در جلد اول حماسه حسيني، آن هم در شصت صفحه اول كه شامل دو فصل است تنها يك بار از ملا آقابندري نام برده شده و انتقاد شده كه البته انتقاد شهيد مطهري رحمهالله با مطالب مقاله يكي نيست. شهيد مطهري رحمهالله پس از نقد مفصل كتاب روضة الشهداي ملاحسين كاشفي چنين مينويسد: «در شصت هفتاد سال پيش مرحوم ملاآقابندري پيدا شد. تمام حرفهاي روضة الشهدا را بهاضافه چيزهاي ديگري پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و كتابي نوشت به نام اسرارالشهادة، واقعاً مطالب اين كتاب انسان را وادار ميكند به اسلام بگريد»(17) و سپس با مطالبي از حاجي نوري بحث خود را ادامه ميدهد.
جالب توجه اينكه هم اين پاراگراف (بطور كامل) در كتاب تأمّلي در نهضت عاشورا از رسول جعفريان وجود دارد.(18) ايشان اين پاراگراف را بيكم و كاست از آن كتاب نقل كرده، ولي متأسفانه هيچ اسمي از آن نبرده و به اشتباه به حماسه حسيني آدرس داده است.
پي نوشتها :
1.البته همه اين منابع معتبر نيستند؛چون خود شيخ عباس هم بسياري از آنها را نقد و رد مي کند.
2.ر.ک.به مطهري،حماسه حسيني ،ص23.
3. علي دوانى،مفاخر اسلام، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى،1379، چ 2، ج 11 (بخش دوم)، ص 134.
4. همان، ص 128.
5. براى اطلاعات بيشتر نك: مقتل ابومخنف، نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، تحقيق محمد هادى يوسفى غروى، ترجمه و تدوين جواد سليمانى، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمهالله، بهويژه مقدمه آن.
6. دوانى، همان، ص 124 به بعد.
7. شيخ عباس قمى، حماسه كربلا ترجمه نفس المهموم، ترجمه ابوالحسن شعرانى، قم، قائم آل محمد، 1384، ص 16.
8. همان.
9. شيخ عباس قمى، حماسه كربلا، ص 291.
10 . همان.
11.همان.
12. دوانى، همان، ص 134.
13. شيخ عباس قمى، همان، صص 140 و 141.
14.محمد ابراهيم نواب تهراني ،بدايع نگار،فيض الدموع ،مقدمه و تصحيح و تحقيق :اکبرايراني قمي ،قم ،هجرت ،1374،صص23 و24.
15. آقابزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، بيروت، دارالاضواء، چاپ سوم، ج 16، ص 406.
16.بدايع نگار ؛همان،ص153.
17. شهيد مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، تهران، صدرا، چاپ 15، 1369،چ15، ج 1، ص 55.
18. جعفريان، رسول، تأملى در نهضت عاشورا، قم، انصاريان، 1382،چاپ 4 ،ص 38.
/ن