اهل رده از ديدگاه طبري (1)
چکيده :
طبري اولين مورخي است که به تفصيل جريان ارتداد را بررسي نموده و ساير مورخين پس از وي اطلاعات خويش را در مورد رده از او گرفته اند . از نظر طبري حقيقتاً پس از رحلت نبي اکرم (ص) برخي از مردم از اسلام برگشتند . در نظر برخي مورخين و محققين متأخّر ارتداد پس از رحلت پيامبر (ص) پذيرفتني نيست و شورش مردم پس از رحلت پيامبر علتي ديگر دارد و آن مسئله ، مسئله اي سياسي است تا ديني و مذهبي .
واژه هاي کليدي : ارتداد ، اهل رده ، خلافت ، ابوبکر ، صدر اسلام .
مقدمه :
نظر گروه اول :
1 ـ نصوص تاريخي : در نظر اين گروه مهمترين دليل بر درستي رأي و نظرشان ، متون تاريخي قديمي است . يعني نوشته هاي مورخين مسلمان را سند صحت نظر خودشان مي دانند . چنان که به روايات زير استناد مي نمايند .
طبري مي نوسد : « وقتي پيامبر اکرم (ص) رحلت کرد و اسامه به سوي موته شام رفت هر يک از قبايل همگي يا بعضي از آنها از دين بگشتند . مسيلمه و طليحه سر برداشتند و کارشان بالا گرفت . همه ي مردم طي واسد بدور طليحه فراهم آمدند ، مردم غطفان نيز به جز طائفه ي اشجع از دين برگشتند و با طليحه بيعت کردند . مردم هوازن مردّد شدند اما زکات ندادند به جز ثقيف و طايفه ي جديله و برخي ديگر که ثابت ماندند . جمعي از بني سليم هم از دين برگشته و بيشتر مردم در هر جا چنين بودند » (1)
ابن اثير مي نويسد : « چون سپاه اسامه به فرمان ابوبکر عازم شد و در هر قبيله اي به تمامي يا برخي از آنها مرتد شدند و به غير از ثقيف و قريش ساير قبايل مرتد شدند » (2) همين مورخ اضافه مي کند «بعد از رحلت پيامبر (ص) فرمانداران پيامبر از هر کران فرا رسيدند و گزارش مي دادند که اعراب شورش کرده و مرتد گشته اند » (3) در همين رابطه مجدداً « عرب چه عام و چه خاص از دين اسلام برگشتند » (4) در نامه ي ابوبکر به مرتدين آمده است « من خبر يافته ام که کساني از شما پس از اقرار به اسلام و عمل به تکليف آن از روي غرور و جهالت و اطاعت از شيطان از دين برگشته اند » (5) ابوبکر در طي نامه اي که به مرتدين يمن مي نويسد مي آورد «من شما را به تقواي الهي امر مي کنم و از شکستن عهد خداوند نهي مي نمايم از دين خدا برنگرديد و از هواي نفس که شما را از راه خدا دور و گمراه مي سازد پيروي ننمائيد » (6) در نظر اين گروه تمامي اين سخنان و نوشته ها که در کتب تاريخي معتبر آمده است خود دليلي است بر صحت و درستي ارتداد پس از رحلت پيامبر اکرم (ص) .
2 ـ اين مسئله که در دفع شورشيان صحابه از جان و دل مايه گذاشتند و بدون هيچ چشم داشتي به غنيمت و يا کسب پست و مقامي در اين جنگها شرکت نمودند نيز دليل ديگري است بر درستي اين ادعا که حقيقتاً اعراب مرتد شده بودند . (7)
3 ـ توافق و اجماع تمامي صحابه ي پيامبر بر اينکه با آشوبگران بايد جنگيد ، خود يک اساس فقهي است و اگر ساير دلايل و شواهد مبني بر مرتد شدن مردم هم نبود ، همين يک دليل بر ارتداد دلالت مي کرد . (8)
4 ـ اجماع تمامي صحابه پيامبر در مسئله ي سرکوب مرتدين بيانگر اين است که يقيناً شورشيان از دين برگشته بوده اند . البته هنگامي که ابوبکر تصميم به درگيري با شورشيان را گرفت ، عمر اعتراض کرد و گفت پيامبر اکرم (ص)فرمود: «به من امرشده است که با مردم نبرد کنم تا يگانگي خدا را بپذيرد، پس چون پذيرفتند جان و اموال آنها از من در امان است مگر به خاطر حقي که آن حق خداست، اما چون ابوبکرگفت: اگر به اندازه ي يک شترکمتر از آن چه به پيامبرمي دادند به من بدهند با آنها خواهم جنگيد تا کوچک و بزرگشان به حق برگردند عمر از اين سخن ابوبکر متوجه شد که خدا قلب او را پايدار کرده است (9)و بدين خاطر با ابوبکر هم راي شد و سايرصحابه نيز بر همين ايده بودند.
5- اين مسئله که صحابه قبل از کشتن مرتدين آنها را به دين خدا دعوت مي کرده اند روشن مي کندکه مرتدين زمان ابوبکر مرتد از دين بوده اند چنانچه در شورش يمن وقتي اشعث به نزد ابوبکر آورده شد ابوبکر او را بخشيد (10) يا ابوبکر در نامه اي که براي قبايل مرتد نوشت گفت : « دعوت اذان است و چون گفتند دست از آنها برداريد ». (11)
اين گروه در مورد علت ارتداد معتقدند که : به خاطر عدم رسوخ اسلام در قلوب اکثر اعراب و اينکه اسلام با روحشان مانوس نشده بود، آنها به سادگي از اسلام دست کشيدند و مرتد شدند . آنها مي گويند عمق نيافتن اسلام در دلهاي مردم سبب شد که با رحلت پيامبر اکرم (ص) عده اي بهانه کردند که چون پيامبر رحلت کرد و نبوت به پايان رسيده بنابراين آنها مجبور به اطاعت از شخص خاصي نيستند . برخي نيز ادعا کردند که ما فقط به خدا ايمان داريم و بعضي گفتند ، به خدا و پيامبرش ايمان داريم ولي زکات نمي پردازيم و حتي برخي به گمان اينکه پيامبري مي تواند فتح بابي براي کسب قدرت باشد دم از پيامبري زدند و گروهي عليرغم آگاهي از دروغ بودن ادعاي آنها به پيروي از آنها دست يازيدند » (12)
در واقع به سبب ضعف ايمان ، پيامبري نبي اکرم (ص) را به عنوان يک سود و بهره اي براي قريش تلقي کردند و با رحلت پيامبر تعصبات جاهلي شان برانگيخته شد و براي از بين بردن سيادت و سروري قريش که با پيامبري محمد (ص) به دست آمده بود دست به ارتداد زدند .
طبري مي نويسد : « طليحه نميري نزد مسيلمه رفت و از او پرسيد: تو مسيلمه اي ؟ گفت : آري. پرسيد: چه کسي بر تو نازل مي شود . گفت رحمان آنگاه پرسيد در روشنايي مي آيد يا در ظلمت ، گفت در ظلمت . طليحه گفت شهادت مي دهم که تو دروغگويي و محمد راستگوست ، اما دروغگويي ربيعه را بر راستگوي مُضر ترجيح مي دهم » (13)
« اشعث بن قيس» به عنوان رهبر و سردمدار گروهي از مانعين زکات گمان مي کرد که با وفات پيامبر ، اسلام پايان پذيرفته است و افتادن قدرت به دست قريش را يک نوع تحکم و اجبار از سوي قريش تلقي مي نمود چنانکه مي گفت عرب زير بار اطاعت تيم بن مره ( قبيله ي ابوبکر ) نمي رود زيرا مردمان کِنده پيش از آنکه قريشي ها قدرتي داشته باشند پادشاهي داشته اند . (14)
نظر گروه دوم :
در سال هاي اوليه ي بعثت، اعراب با انواع بازي ها و استهزاء و تهديد و تطميع از در مخالفت با اسلام بيرون مي آمدند ولي هر چه بود با پايداري و استقامت پيامبر اکرم (ص) و مسلمين ، تمام شبه جزيره به اسلام روي آوردند و « دخل الناس في دين الله افواجا » بدون هيچ گونه اکراه و اجبار . آيا معقول و منطقي است که افرادي که منازلشان و مساکنشان دور از محدوده ي فعاليت لشکر اسلام بود بدون اينکه لشکري به آنجا اعزام شود ايمان آوردند و اسلام را پذيرفتند ، بدون هيچ قصد ديگري جز اينکه با برهان و دليل پذيراي آن شدند ، از اسلام دست بردارند و مرتد شوند؟ آيا مسيلمه و طليحه و يا سجّاح معجزه اي عظيم تر و قوي تر از محمد (ص) براي اعراب داشتند تا دل هايشان را از اسلام تهي نمايد؟ آيا سخنان پوچ و واهي پيامبران دروغين که هر فرد عادي مي توانست مانند آنها مسجّع سخن بگويد در قلوب مردم جاي قرآن را گرفت ؟ قرآني که از همان ابتدا تحدّي کرده ( به مبارزه طلبيده ) و تاکنون کسي نتوانسته است جمله اي مانند آن را بياورد و آيا واقعاً مردم از اسلام روي برتافتند ؟ مطالب فوق از جمله سوالاتي بود که براي گروه دوم پيش آمده و با توجه به اين سوالات ارتداد را غيرقابل پذيرش مي دانند . از جمله : «محمد حسن آل ياسين» نويسنده ي کتاب « نصوص الرده في تاريخ الطبري » با مطرح کردن و مورد استثنا قرار دادن برخي از روايات تاريخ طبري سعي در اثبات سياسي بودن جريان ارتداد دارد . وي مي نويسد : « طبري در مورد اسد و فزاره آورده است که مي گفتند : « به خدا قسم ما هرگز با ابافُصيل (ابوبکر) بيعت نخواهيم کرد » (15) چنان که همو گويد : « عينيه بن حصن ميان قبايل غطفان برخاست و گفت : « به خدا قسم اگر ما از پيامبري از قوم خود بيعت کنيم بهتر از پيروي از پيامبري قريشي است . محمد مرده است و طليحه زنده مي باشد » (16) چنانکه در مورد روز بيعت با ابوبکر طبري نيز مي نويسد : « برخي از مسلمانان مي گفتند مي ترسيم که عرب حکومت قريش را نپذيرد » (17)
در مورد ارتداد مردم بحرين طبري آورده است که : « مردم بحرين مرتد شدند و گفتند ، حکومت را به آل منذر منتقل مي نمائيم و منذر بن نعمان را به عنوان پادشاه برگزيدند » (18) .
علاوه بر آن طبري در باب نامه اي که ابوبکر بنام ابي اميه فرستاد، آورده است « اگر بر قومي به جنگ پيروز شديد جنگجويان را بکشيد و فرزندانشان را اسير نمائيد تا همه به حکم من تسليم شوند » (19) و در نهايت اينکه به هنگام فرستادن سپاه اسامه مردم به ابوبکر گفتند : « مسلمين و عرب از تو فرمان نخواهد برد » (20)
تمام اين روايات تاريخي به بيان يک امر مي پردازند و آن مخالفت با حکومت است . در هيچکدام از روايات مسئله ي ديني مطرح نشده است که بتوان حکم مرتد به آنها داد و بيشتر ، مسئله جنبه ي سياسي دارد و در واقع « آنها از پذيرش خلافت ابوبکر سرباز زدند چنانکه ساير مسلمين چنين نمودند و اين بديهي بود که برخي از آنها از دادن زکات به ابوبکر امتناع کنند زيرا او را به رسميت نمي شناختند و زير بار حکومت او هم نمي رفتند » (21)
حسن ابراهيم حسن در کتاب « تاريخ سياسي اسلام » مي نويسد : «بعضي از خاورشناسان ارتداد قبايل عرب را دليل آن مي دانند که اسلام به نيروي شمشير گسترش يافته است و عرب ها به سبب ترس پيرو دين محمد (ص) شده اند حقيقت اين است که عرب هايي که ابوبکر با آنها جنگيد و عنوان ارتداد به آنها داد به اسلام کافر نشده بودند و انکار نکرده بودند » (22)
جعفريان نيز در « تاريخ سياسي اسلام» مي نويسد : « مي توان به يقين گفت که آنها مرتد نبوده اند و اين جنگ عليه آنها تنها مصلحتي بود که خليفه براي ثبيت قدرت خويش به آن دست زده است » (23 ) چنانکه « عقاد» در کتاب « العبقريات الاسلاميه » مي نويسد : « عده اي از مرتدين به اصل زکات مؤمن و معتقد بوده اند ولي به کساني که بايد زکات بپردازند ايمان و اعتقادي نداشته اند » (24)
پي نوشت ها:
1 ـ محمد بن جرير طبري ، تاريخ الرسل و الملوک ، ج 3 ، بيروت ، دارالکتاب ، العلميه ، ص 242.
2 ـ ابن اثير ، الکامل ، ج 2 ، بيروت ، دارالصادر ، ص 342.
3 ـ علي بن محمد ، ابن اثير ، همان ، ص 343.
4 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ص 225.
5 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 251
6 ـ ابن اعثم ، کوفي ، الفتوح ، ج 1 ، بيروت ، دارالندوه ، ص 68.
7 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، الشجاع ، اليمن في صدور الاسلام ، دمشق ، دارالفکر ، 1987 ، ص 252.
8 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، همان ؛ ابوبکر احمد بن علي الرازي الحصاص ، احکام القرآن ، ج 3 ، بيروت ، دار الکتاب العلميه ، ص 82 ، ابن کثير دمشقي ، البدايه و النهايه ، ج 6 ، لبنان ، دارالکتب العلميه ، ص 315.
9 ـ ابن کثير دمشقي ، همان ، ص 315.
10 ـ ابن اعثم ، پيشين ، ص 87 ـ 86.
11 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ص 251.
12 ـ عبدالرحمن ، عبدالواحد ، پيشين ، ص 249.
13 ـ محمد بن جرير طبري ، تاريخ طبري ، ج 4 ، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده ، انتشارات اساطير ، ج 4 ، ص 1418.
14 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، پيشين ، ص 264.
15 ـ محمد حسن آل ياسين ، نصوص الرده في تاريخ الطبري ، بيروت ، المکتب العالمي ، 1983 ، ص 92.
16 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان ، ص 92.
17 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا.
18 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا.
19 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا.
20 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا.
21 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان، ص 90.
22 ـ حسن ابراهيم حسن ، « تاريخ سياسي اسلام » ، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده ، تهران ، انشارات جاويد 360 ، ص 236.
23 ـ رسول جعفريان ، تاريخ سياسي اسلام ، ج 2 ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگي و ارشاد اسلامي ، 1369 ، ص 285.
24 ـ العباس محمود العقاد ، العبقريات الاسلاميه ، دارالکتب العربي ، 1971 ، ص 260.
عضو هيئت علمي دانشگاه بيرجند*
/ن