راز اَزنا
نويسنده:فاطمه يزدي، عکس: محمد مهدي بهمني
سفر به روستايي كه نام و خاكش از آن امامزادگان است
براي زيارت امامزاده راهي استان لرستان ميشويم و به سمت ازنا روانه.
در 30 كيلومتري شهر ازنا، جاده شازند ـ ازنا چهار شعبه ميشود. جاده سمت چپ را در پيش ميگيريم. پس از روستاي حسينآباد، هر وقت گنبد مخروطي خاكي رنگ امامزاده را ببينيم، به روستاي امامزاده قاسم رسيدهايم؛ روستايي كه تمام ساكنانش اجارهنشين امامزادهشان هستند، روستاي امامزاده قاسم؛ «آستان خلد نشان و روضه ملك آشيان امامزادگان رفيعالشان عالي مكان السيدان السندان الحبيبان النجيبان المظلومان زيد و قاسم عليهما الجنه و الرضوان».
جاده ما را تا نزديكي امامزاده ميبرد و ضلع جنوبي امامزاده را طي ميكند. ما در ضلع غربي و مقابل سردر امامزاده او را ترك ميكنيم و او به راهش تا انتهاي روستا ادامه ميدهد. مكعب آجري و ساده امامزاده يك سردر گچبري دارد و يك گنبد آجري و ديوارهاي نمور و دو سكوي كوتاه كه پيرمردهاي روستا بر رويش نشستهاند؛ يكي با كمر خميده و يكي با شال سبز. چشمهايش را تنگ ميكند تا مطمئن شود آشنا نيستيم. روي پيرنشينهاي امامزاده نشسته و زير مقرنسهاي سفيد رنگ. بلند ميشود و شال سبزش را مرتب ميكند و با قدمهاي بلند به سمت ما ميآيد؛ «سابقه درخشاني دارد، اين امامزاده ما».
به محض اينكه دليل آمدنمان به روستا را ميفهمد، از امامزاده «معجزدار» و جد عاليقدرش برايمان ميگويد: «اينجانب سيد جعفر ميرنظامي از اولادهاي سيد احمد مدني ملقب به ميرنظامالدين هستم. 950 سال پيش سيد بزرگوار كه از مدينه راهي زيارت امام رضا (ع) بودند، اينجو منزل ميكنند. شب كه ميخوابن، اين بزرگوارا ميان به خواب سيد احمد مدني كه آقا قبر ما اينجا مخفيه، هيچ كي از ما خبري نداره، فردا كه مياي اينجا براي نماز، يه نفر گاو سياه سفيدي مياره كه بشش آب وده، هر جاي گاو سرشو گذاشت زمين و سر و صدا كرد، قبر ما اونجاست.
هيچي، آقا فردا مييان ميبينن خوابشون مجسم شد اما خب اعتنايي نميكنند. شب جمعه دوباره او بزرگوارا ميان به خوابشون و ميگن آقا سيد احمد چرا تو شكي؟ ما قبرمون اينجايه، اگه قبر ما رو نمايون كردي، هفت قدم از قبرمون به سمت قبله ميپيموني، يه هزينه كلاني هم از خودمون زير خاك داريم. هزينه مون را هم در مي ياري و يك بقعه و بارگاه خوبي هم به دست تواناي خودت برامون ميسازي». يك هيچي ديگر ميگويد و از جدش ميگويد كه زمين را به قصد آشكار شدن مدفن ميكاود. خوابش رنگ حقيقت ميگيرد و سيد احمد مدني ميشود اولين زائر امامزادگان.
هفت قدم آن سوتر هم آن «هزينه كلان» را مييابد و شش دانگ قريه كند سفيد را خريداري ميكند و تمامي درآمد مزارع آن را وقف امامزاده ميكند؛ «منافع و حاصل موقوفات را اولا صرف تعميرات ضروريه قبه مقدسه و روضه ملك آشيان و حجرات و عمرات كنند و ترتيب ضروريات و مرمت آن سركار به قدر احتياج به احسن الوجوه كنند». سيد جعفر ميرنظامي 40 سال است كه مداح اهل بيت است و با افتخار از جدش و امامزاده روستايش حرف ميزند: «سيد احمد چندين سال اينجا زندگي ميكنه و وقتي ميخواد رحلت كنه، وصيت ميكنه كه آقا منو بين اين دو آقايون زيد و قاسم دفنم كنيد. حالا قبر سيد احمد ميون قبر اين دو بزرگواره. اين امامزاده ما، امامزاده معجزداريه به لطف خدا، جزء آثار مليه، جزء ميراث فرهنگيه...». بيتابي ما براي ديدن امامزاده را كه ميبيند ياد كارهايي كه بايد بكند ميافتد و راه را برايمان باز ميكند.
زير سقف سپيد
در وقفنامه آمده است كه «صرف مايحتاج يك نفر خادم و فراش متدين كه به جاروبكشي و ديگر خدامت روضه منوره و عمارات مشغول به آن نمايند». ابراهيم طاعتي 17 سال است كه به امامزادگان روستايش خدمت ميكند. از سالهاي اول خدمتش برايمان ميگويد: «وقتي نگاه خود امامزاده ميكردي، يه مخروبهاي بود، الان بازسازي شده. هر سال از طريق ميراث فرهنگي كه جاي تشكر و قدرداني داره، اينجا مرمت ميشه. الان هم بيشتر خرابياش رفع شده، يه خرابياي جزئي داره كه انشاءالله اونا هم رفع بشه و امامزاده رونق بيشتري بگيره». لبخند از لبهايش محو ميشود؛ «اما پارسال بازسازي خوب انجام نگرفته، اينا خاكبرداري كردن و پوكه ريختن. جاي تاسفه. هر چي از لحاظ فصل باروندهي بارون اومده هيچ، اصلا آب از ناودونها پايين نيومده. پوكه كه آب نگه نميداره، مثل سرند ميمونه؛ بايد روي اين پوكه طرح اساسي انجام بدن و بعد روشو آجر فرش كنن».
درهاي سبزرنگ امامزاده دو دايره و يك نيم ستون گرهچيني دارند و دو كلون حلقهاي ساده. آقاي طاعتي ضخامت درها را نشانمان ميدهد و ميگويد: «نقل قوليه كه مردم روستا صحبت كردن و ما شنفتيم. گفتن زماني كه رفتن اين در رو از روستاي تازرون بگيرن، از يه درخت گردويي ميخواستن بگيرن، صاحب درخت اومده و گفته كه امر معاش من از همين درخت تامين ميشه و نذاشته درختشو بيارن. وقتي اينا هشتن اومدن امامزاده قاسم، خواب ميبينه درخت از ريشه در اومده، جلوي امامزاده قاسم اوفتاده. فرداش خودش اومده درختو آورده». در سبز گشوده ميشود و يك هشتي سراسر سفيد نمايان. چليپاي هشتي را سقفي از مقرنسهاي ساده و زيبا مسقف كردهاند. هشتي؛ ما را به حياطي ميبرد كه چهار ايوان دارد و يك باغچه و كلي درهاي بسته. ايوان روبه رو به گنبدخانه و ايوانهاي ديگر به فضاهايي آرام براي نشستن و راز و نياز زائران ختم ميشوند؛ «زماني كه ميخواد سال تحويل بشه، يعني چراغ اول سالِنه، از امامزاده ميبرن. از شمع خود امامزاده روشن ميكنن، چراغ و فانوس ميبرن خونههاشون. اين چراغم بايد به قول گفتني يك شبانه روز بسوزه تا خودش خاموش بشه». گوشه چادرش را لاي برگهاي كتاب دعايش ميگذارد و اينها را ميگويد. بزرگ شده همين روستا و ساكن ازناست. با بچهها و نوههايش آمده زيارت امامزادهاي كه نور باران شدنش را در جوانيهايش ديده و براي ما از امامزاده ميگويد؛ «از ده اطراف مي يان، از روستاي روغني، زنگه در، حسينآباد، سميه. محرم و صفر خيلي شلوغه. البته الان همه روزه مييان اينجا، از اراك و ملاير و شهرهاي دور و بر. روز ميشه كه 500-400 نفر زوار اينجا هست».
نوه پسري مادربزرگ به كمكش ميآيد با لبخند شيطنتآميزي ميخواند: «از روزي كه قطار اومد چاپالاق، چاپالاق شده تق و لق». لبهاي خندان مادربزرگ از هم باز ميشوند؛ «زماناي جلو، يه پيرمرد قديمي بود، اينو ميگفت. از وقتي قطار اومد به اين منطقه، مردم به شهرستونها هجوم بردن، يه زماني اينجا 2 هزار نفر آدم زندگي ميكردن، حالا 300 تا بيشتر نيستن، حالا هر كي ميخواد بره خرمآباد و جنوب، ميياد اينجا زيارت ميكنه ميره. امامزاده ما امامزاده شناسيه؛ صدا و سيماي لرستان گنبد امامزاده رو پشت پرده نشون ميده». مادربزرگ و نوه را در ايوان تنها ميگذارم و به گنبدخانه رو ميكنم.
اين بماند يادگاري
ديوارهاي اين امامزاده يك گوش شنوا ميخواهد و يك چشم بينا تا از درد دلها و يادگاريهاي زائراني بگويد كه از صد و خردهاي سال پيش تاكنون رد حضورشان را بر تنش گذاشتهاند. ميراث فرهنگي هم اين يادگاريها را كه حالا براي خودشان ميراثي شده و ارزش فرهنگي تاريخي پيدا كردهاند، زير يك لايه شيشه محافظت ميكند. اين موزه جمع و جور خوشنويسي در كنار درهاي ساده گنبد خانه قرار دارد. درهاي سادهاي كه رو به گنبد خانهاي مفصل باز ميشود. روزگاري دو در ارزشمند رو به گنبدخانه امامزادگان اين روستا گشوده ميشده، آنچنان كه آن را «گنجينه بسيار نفيس و هنرمندانه» توصيف كرده و از حكاكيها و گره چينيهايش بسيار گفتهاند. در 700 ساله يك بار در سال 1346 به يغما رفته و يك سال بعد به امامزاده برگردانده شده است. چشم طمع غارتگران از امامزاده برداشته نميشود تا 30 سال بعد دوباره در به غارت ميرود و اين بار ديگر پيدا نميشود. حالا دو در قهوهاي ساده زائران را به گنبد خانه امامزاده ميبرد. گنبدخانهاي كه خانه ابدي سه پيكر مطهر و دو صندوق چوبي و يك ضريح آلومينيومي و يك عالمه كاشي هفت رنگ و تزئينات گچي قرن هشتمي است.
850 سال خاطره
در وقفنامه آمده است؛ «مايحتاج يك نفر عالم متدين كه امامت و افاده علوم و مسائل ذميه مطالبان نمايند و موذن عارف كه در اوقات خمس در آن روضه شريف اذان گويد صرف نمايند به قدر مرتبه و عيال ايشان».
طاعتي از خانه عالم در حال ساخت روستايشان ميگويد كه به زودي صاحبخانهاش ميآيد و روستايش بي روحاني نميماند. رد پاي سيد اصولي همه جاي امامزاده هست، هر جا تعمير قاجاري باشد، نام او هم هست. وسط گنبدخانه يك سكوي كاشيكاري شده هم هست كه روي آن دو صندوق بزرگ چوبي حكاكي شده قرار دارد و يك ضريح آلومينيومي ساده. ضريح جديد را 16 سال پيش به گنبدخانه آوردهاند تا صندوقهاي چوبي را كسي نتواند از گنبدخانه بيرون ببرد. صندوقها به گواه كتيبههايشان در سال «سنه خمسين و ثمانمائه»، 850 هجري ساخته شدهاند. اين صندوقها و ديگر بخشهاي امامزاده ملحقات تيموري گنبدخانه ايلخانياند.
آسمان بالاي سر صندوقها يك شمسه ديدني دارد با ستارههاي فيروزهاي لعابدار و گچبريهاي گرهچيني و يك قاب پر از اسليميهاي رقصان و هشت روزن و يك عالمه تزئينات گچبري نفيس و يك كتيبه ثلث و قدري مقرنس گچي و زمزمههاي مدام حاجتخواهان و نيازمندان؛ نيازمنداني كه بي شك دست خالي از اينجا بيرون نميروند؛ «و هر كه از مساكين و مسافرين كه وارد آستانه متبركه گردد، اخراجات او به قدر مرتبهاش بدهند و در ايام و ليالي متبركه، خصوصا شهر رمضان المبارك از مطبوخ و ... اطعام مساكين و مسافرين نمايند». حاجتخواهان هم حاجتهاي بسيار از اين امامزادگان گرفتهاند، يكي اولاد نداشته و اولاددار شده، يكي بيمار بوده و شفا گرفته، يكي كسب بي رونق داشته و رونق گرفته است. گنبدخانه پر ميشود از خاطراتي كه زائران تعريف ميكنند و ما گوش ميدهيم و در آرزوهايمان دنبال چيزي براي خواستن ميگرديم و گنبدخانه را ترك ميكنيم.
ديار ساردات
سيد حسين نظامآبادي جلوي يكي از همين درهاي بسته و كنار يكي از همين سنگها نشسته و از زماني برايمان تعريف ميكند كه اعضاي خانوادههاي منتسب به اين سادات در امامزاده حجره داشتند و در مواقع اضطرار به آنها پناه ميبردند؛ «ما خب هر چي داريم از بركت وجود اين دو بزرگوار داريم. از خطرات ارضي و سماوي كه الحمدلله محفوظيم از بركت ايناست. از نظر زمين لرزه و اينا اينجا الحمدلله امن و امانه». سيد حسين هم يكي ديگر از اولاد سيد احمد مدني است. ساكنان اين روستا بيشتر از بازماندگان اين سيد هستند و او از اعقاب موسي مبرقع است، موسي مبرقع مدفون در شهر قم.
خورشيد آسمان روستاي امامزاده قاسم سرخ ميشود و ما امامزاده «شناس» و «معجزهدار» ازنا را با همه زيباييها و خاطرههايش ترك ميكنيم و سه بيتي نعمتالله آنالويي را زمزمه: اين مرقد منور از اولاد هاشم است/ آرامگاه نسل حسن، زيد و قاسم است/ در موسم محرم و صفر، اين بقعه شريف/ بهر عزاي سبط پيمبر مراسم است/ نام و نشان اين حرم و گنبد عظيم/ در بخش چاپلق، روستاي امامزاده قاسم است.
امامزاده و روستايش را ترك ميكنيم و خاطرمان آسوده است كه تا وقفنامه هست، بناي امامزاده يك پشتيبان بزرگ دارد و سر پا خواهد ماند و كسي نميتواند امامزاده را به حال خود رها كند كه به قول وقفنامه: «خلاف كننده به لعنت ابدي گرفتار شود»
منبع:همشهري ماه، ش44