3 ويژگي يك خانواده موفق
مترجم: لي لا لفظي
يك خانواده خوشبخت ويژگي هايي دارد، همچون ديدن خوبي ها، الگو بودن، آموختن از ديگران، احترام متقابل و مصمم بودن مي توان اشاره كرد. در اين مقاله به 3 خصوصيت يك خانواده موفق مي پردازيم.
يكي از ويژگي هاي "پدر يا مادر شدن" آزردگي و عذاب شديدي است كه معمولاً همراه آن است؛ فرق نمي كند فرد تا چه اندازه با اعتماد به نفس و از خود مطمئن باشد. به نظر مي رسد غيرممكن است كه پدر و مادري براي بچه اش نگران و دلواپس نباشد؛ نگراني هايي از اين قبيل:
آيا بچه ها مطمئن و آسوده خاطر هستند؟ آيا دوست پيدا مي كنند؟ آيا مريض مي شوند؟ وقتي آدم بچه هايش را بزرگ مي كند، آيا واقعاً مي تواند تا حد مرگ دلواپس و نگران نباشد؟ به همين دليل والدين به شجاعت نياز دارند.
خواهرم پريسكيلا يك روز سر كارش پيامي از طريق تلفن دريافت كرد مبني بر اين كه دخترش ماريا- كه تا آن وقت هميشه سالم بود- دچار يك حمله ناگهاني شده و در كلينيك بستري است. شما مي توانيد تصور كنيد كه وقتي با عجله براي ديدن فرزندش مي رفت، چه حالي داشت. همچنين مي توانيد فشاري را كه طي دو هفته بعدش متحمل شد، تصور كنيد: معاينات متعد، آزمايش خون، عكس برداري هاي مختلف و اين در حالي بود كه بدن فرزندش نسبت به داروها واكنش هاي متضادي نشان مي داد.
وقتي بيماري دخترك را صرع تشخيص دادند، خواهرم بايد همه دوستان و اقوام را مطلع مي كرد چون ديگر مجبور بود از آن به بعد شبانه روز از دخترش پرستاري كند. پريسكيلا و شوهرش تام در قدم بعدي آموختند كه از دخترشان با داروهايي كه هر روز بايد مي خورد، مراقبت كنند. آنها مجبور بودند دوباره زندگي خانوادگي را به شكل عادي و طبيعي خود برگردانند. از پسرشان جيمز هم بايد مراقبت مي كردند و همه اينها نيازمند شجاعت بود. اين شجاعت از كجا آمده بود؟ مسلماً مادرم الگوي آنها بود. مادرم پس از مرگ پدرم، وقتي كه ما هنوز خيلي كوچك بوديم، بسيار محكم و قوي بود. والدين در زمان بحران نيرو و توان خود را دست كم مي گيرند. بسياري تصور مي كنند:" اين خيلي وحشت آور است" و گاهي اوقات واقعاً هم همين طور است. اما راز واقعي نيروي انسان در آن است كه والدين و فرزندان متقابلاً زندگي را با هم غني سازند.
مادام استال
ما اغلب به اعمال و كارهاي خوب خود ديپلم شجاعت مي دهيم. اين كار از يك سو سودمند است، زيرا توجه ما را به خوب بودن اين اعمال جلب مي كند. اما متأسفانه تعريف و تمجيدهايي كه از كارهاي چشمگير صورت مي گيرد، اين تصور را در ذهن فرد تقويت مي كند كه مهرباني و خيرخواهي نسبت به ديگران كاري نيست كه به چشم آيد.
كودكان هميشه در حال افزايش اطلاعات خود هستند و به اين ترتيب مي كوشند به درك بهتري از دنيا برسند. به دليل عملكرد رسانه ها در برخورد با اين گونه اعمال، كودكان به اين نتيجه مي رسند كه انسان در تمام عمرش نيازي به مهرباني و خوش برخوردي با ديگران ندارد. شايد آنها اين گونه بياموزند كه انجام يك كار خارق العاده و استثنايي مي تواند اشتباه هاي ديگر را جبران كند. ما آن چنان در روزمرگي هاي زندگي خويش غرق شده ايم كه رفتارهاي به ظاهر ساده را ناديده مي گيريم؛ رفتارهايي كه نشانه خوش قلبي، خيرخواهي و محبت است.
من خاله اي بزرگ داشتم كه هرگز ازدواج نكرد و اغلب اوقات با ميل و رغبت وقتش را با ما بچه ها مي گذراند و از بودن با جمع بچه ها لذت مي برد. او معمولاً براي شام پيش ما مي آمد. بعد از صرف شام همه دور هم مي نشستيم. او با قصه هايش ما را مجذوب خويش مي كرد و ما هم خودمان را برايش لوس مي كرديم.
حتي پس از ازدواج و بچه دار شدن من، خواهر و برادرانم، خاله جان هميشه در جشن هايمان حضور داشت. موقع برگزاري جشن هاي خانوادگي و يا هنگام جشن سال نو كه بچه هاي ما در خانه مادرم مي دويدند و بازي مي كردند، او از تماشاي بچه ها خيلي خوشحال مي شد. سال ها سپري شدند و ما مجبور شديم خاله را به يكي از مراكز نگهداري سالمندان ببريم و البته اغلب اوقات به او سر مي زديم.
ما جشن كريسمس سال بعد را در آسايشگاه سالمندان گرفتيم. در حالي كه با خاله غرق در خاطرات گذشته بوديم، بچه ها هم سرگرم بازي بودند. ما آواز مي خوانديم و بچه ها مي رقصيدند.
آدم ها در پيري اكثراً گوشه گير مي شوند؛ با وجودي كه مي توانند در خيلي از كارها شركت كنند. ما به بچه ها نگفتيم كه انجام اين كار در واقع محبت و مهرباني خاصي نسبت به خاله بوده است. وجود اين جشن انتظارات ما را برآورده كرد، زيرا خوبي و مهرباني جزيي از زندگي است.
وقتي كسي مثل من در يك خانواده پرجمعيت بزرگ مي شود، عادت مي كند كه هم زمان با چند نفر صحبت كند. از اين رو تصور مي كند كه در بزرگسالي به سادگي مي تواند در حد عالي و بي نظيري با ديگران ارتباط برقرار كند؛ بدون آن كه متوجه باشد شايد بهترين شنونده نخواهد بود.
دوست من آنه يك شنونده بسيار خوب است. وقتي آدم برايش افكار و نقطه نظراتش را مي گويد، اصلاً اين حس را ندارد كه مورد قضاوت او قرار گرفته و يا يك طرفه تحت فشار بوده است. ارزش و اهميت اين خصوصيت سال ها پيش براي من روشن شد. در آن زمان من شاهد يك گفت و گوي بسيار حساسي ميان آنه و پسرش جد بودم. آنها مي خواستند يك تازه وارد (دختر خوانده) را براي سرپرستي به خانه بياورند. جد آن موقع پنج سال داشت. او و مادرش پشت ميز آشپزخانه نشسته بودند و جد داشت روي نانش كره بادام زميني مي ماليد. او با صداي آرامي گفت: "مامان". آنه دست از كارش كشيد و به او نگاه كرد. مي شد ديد که "جد" چقدر آرام است، وقتي مي بيند كه مادرش با عشق به او لبخند مي زند. جد ادامه داد:
"مامان، من خيلي خوشحالم كه سرپرستي سوزان را قبول كرديم. حالا ديگر مجبور نيستم طوري رفتار كنم كه انگار آرزوي داشتن خواهري را دارم. هميشه در مهدكودك مي گفتم دوست دارم خواهري داشته باشم اما حالا ديگر نيازي به گفتن اين حرف ها نيست."
آنه خنديد و خيلي ساده گفت: "من هم خوشحالم."
او مي دانست كه در آن لحظه بايد به دقت گوش كند. اين بار هيچ موعظه منفي در كار نبود؛ جملاتي مانند: "آدم بايد هميشه حقيقت را بگويد. يا: "فلان چيز واقعيت دارد و بهمان چيز واقعيت ندارد." و حتي از پسرش اين را هم نپرسيد كه: "آيا واقعاً به مربي مهد گفتي كه خواهر داري؟"
او به راحتي به فرزندش اجازه داد كه ذهنياتش را به زبان آورد؛ بدون آن كه مورد انتقاد يا ارزيابي قرار گيرد.
بين "شنيدن" و "به دقت گوش دادن" تفاوت هست. شنيدن فقط به اندكي توجه نياز دارد. بنابراين، انسان مي تواند هر صدايي را بشنود؛ حتي وقتي ذهن درگير است و يا تحت تأثير سر و صداهاي گوناگون قرار دارد. اما فرد در "به دقت گوش دادن" بايد كاملاً حواسش را به موضوع بسپارد.
بچه ها به توجه كامل نياز دارند تا بتوانند بهتر رشد كنند.
منبع:هفته نامه موفقیت شماره 178
شجاع باشيد
يكي از ويژگي هاي "پدر يا مادر شدن" آزردگي و عذاب شديدي است كه معمولاً همراه آن است؛ فرق نمي كند فرد تا چه اندازه با اعتماد به نفس و از خود مطمئن باشد. به نظر مي رسد غيرممكن است كه پدر و مادري براي بچه اش نگران و دلواپس نباشد؛ نگراني هايي از اين قبيل:
آيا بچه ها مطمئن و آسوده خاطر هستند؟ آيا دوست پيدا مي كنند؟ آيا مريض مي شوند؟ وقتي آدم بچه هايش را بزرگ مي كند، آيا واقعاً مي تواند تا حد مرگ دلواپس و نگران نباشد؟ به همين دليل والدين به شجاعت نياز دارند.
خواهرم پريسكيلا يك روز سر كارش پيامي از طريق تلفن دريافت كرد مبني بر اين كه دخترش ماريا- كه تا آن وقت هميشه سالم بود- دچار يك حمله ناگهاني شده و در كلينيك بستري است. شما مي توانيد تصور كنيد كه وقتي با عجله براي ديدن فرزندش مي رفت، چه حالي داشت. همچنين مي توانيد فشاري را كه طي دو هفته بعدش متحمل شد، تصور كنيد: معاينات متعد، آزمايش خون، عكس برداري هاي مختلف و اين در حالي بود كه بدن فرزندش نسبت به داروها واكنش هاي متضادي نشان مي داد.
وقتي بيماري دخترك را صرع تشخيص دادند، خواهرم بايد همه دوستان و اقوام را مطلع مي كرد چون ديگر مجبور بود از آن به بعد شبانه روز از دخترش پرستاري كند. پريسكيلا و شوهرش تام در قدم بعدي آموختند كه از دخترشان با داروهايي كه هر روز بايد مي خورد، مراقبت كنند. آنها مجبور بودند دوباره زندگي خانوادگي را به شكل عادي و طبيعي خود برگردانند. از پسرشان جيمز هم بايد مراقبت مي كردند و همه اينها نيازمند شجاعت بود. اين شجاعت از كجا آمده بود؟ مسلماً مادرم الگوي آنها بود. مادرم پس از مرگ پدرم، وقتي كه ما هنوز خيلي كوچك بوديم، بسيار محكم و قوي بود. والدين در زمان بحران نيرو و توان خود را دست كم مي گيرند. بسياري تصور مي كنند:" اين خيلي وحشت آور است" و گاهي اوقات واقعاً هم همين طور است. اما راز واقعي نيروي انسان در آن است كه والدين و فرزندان متقابلاً زندگي را با هم غني سازند.
محبت و مهرباني را عادت خود كنيد
مادام استال
ما اغلب به اعمال و كارهاي خوب خود ديپلم شجاعت مي دهيم. اين كار از يك سو سودمند است، زيرا توجه ما را به خوب بودن اين اعمال جلب مي كند. اما متأسفانه تعريف و تمجيدهايي كه از كارهاي چشمگير صورت مي گيرد، اين تصور را در ذهن فرد تقويت مي كند كه مهرباني و خيرخواهي نسبت به ديگران كاري نيست كه به چشم آيد.
كودكان هميشه در حال افزايش اطلاعات خود هستند و به اين ترتيب مي كوشند به درك بهتري از دنيا برسند. به دليل عملكرد رسانه ها در برخورد با اين گونه اعمال، كودكان به اين نتيجه مي رسند كه انسان در تمام عمرش نيازي به مهرباني و خوش برخوردي با ديگران ندارد. شايد آنها اين گونه بياموزند كه انجام يك كار خارق العاده و استثنايي مي تواند اشتباه هاي ديگر را جبران كند. ما آن چنان در روزمرگي هاي زندگي خويش غرق شده ايم كه رفتارهاي به ظاهر ساده را ناديده مي گيريم؛ رفتارهايي كه نشانه خوش قلبي، خيرخواهي و محبت است.
من خاله اي بزرگ داشتم كه هرگز ازدواج نكرد و اغلب اوقات با ميل و رغبت وقتش را با ما بچه ها مي گذراند و از بودن با جمع بچه ها لذت مي برد. او معمولاً براي شام پيش ما مي آمد. بعد از صرف شام همه دور هم مي نشستيم. او با قصه هايش ما را مجذوب خويش مي كرد و ما هم خودمان را برايش لوس مي كرديم.
حتي پس از ازدواج و بچه دار شدن من، خواهر و برادرانم، خاله جان هميشه در جشن هايمان حضور داشت. موقع برگزاري جشن هاي خانوادگي و يا هنگام جشن سال نو كه بچه هاي ما در خانه مادرم مي دويدند و بازي مي كردند، او از تماشاي بچه ها خيلي خوشحال مي شد. سال ها سپري شدند و ما مجبور شديم خاله را به يكي از مراكز نگهداري سالمندان ببريم و البته اغلب اوقات به او سر مي زديم.
ما جشن كريسمس سال بعد را در آسايشگاه سالمندان گرفتيم. در حالي كه با خاله غرق در خاطرات گذشته بوديم، بچه ها هم سرگرم بازي بودند. ما آواز مي خوانديم و بچه ها مي رقصيدند.
آدم ها در پيري اكثراً گوشه گير مي شوند؛ با وجودي كه مي توانند در خيلي از كارها شركت كنند. ما به بچه ها نگفتيم كه انجام اين كار در واقع محبت و مهرباني خاصي نسبت به خاله بوده است. وجود اين جشن انتظارات ما را برآورده كرد، زيرا خوبي و مهرباني جزيي از زندگي است.
خوب گوش كنيد
وقتي كسي مثل من در يك خانواده پرجمعيت بزرگ مي شود، عادت مي كند كه هم زمان با چند نفر صحبت كند. از اين رو تصور مي كند كه در بزرگسالي به سادگي مي تواند در حد عالي و بي نظيري با ديگران ارتباط برقرار كند؛ بدون آن كه متوجه باشد شايد بهترين شنونده نخواهد بود.
دوست من آنه يك شنونده بسيار خوب است. وقتي آدم برايش افكار و نقطه نظراتش را مي گويد، اصلاً اين حس را ندارد كه مورد قضاوت او قرار گرفته و يا يك طرفه تحت فشار بوده است. ارزش و اهميت اين خصوصيت سال ها پيش براي من روشن شد. در آن زمان من شاهد يك گفت و گوي بسيار حساسي ميان آنه و پسرش جد بودم. آنها مي خواستند يك تازه وارد (دختر خوانده) را براي سرپرستي به خانه بياورند. جد آن موقع پنج سال داشت. او و مادرش پشت ميز آشپزخانه نشسته بودند و جد داشت روي نانش كره بادام زميني مي ماليد. او با صداي آرامي گفت: "مامان". آنه دست از كارش كشيد و به او نگاه كرد. مي شد ديد که "جد" چقدر آرام است، وقتي مي بيند كه مادرش با عشق به او لبخند مي زند. جد ادامه داد:
"مامان، من خيلي خوشحالم كه سرپرستي سوزان را قبول كرديم. حالا ديگر مجبور نيستم طوري رفتار كنم كه انگار آرزوي داشتن خواهري را دارم. هميشه در مهدكودك مي گفتم دوست دارم خواهري داشته باشم اما حالا ديگر نيازي به گفتن اين حرف ها نيست."
آنه خنديد و خيلي ساده گفت: "من هم خوشحالم."
او مي دانست كه در آن لحظه بايد به دقت گوش كند. اين بار هيچ موعظه منفي در كار نبود؛ جملاتي مانند: "آدم بايد هميشه حقيقت را بگويد. يا: "فلان چيز واقعيت دارد و بهمان چيز واقعيت ندارد." و حتي از پسرش اين را هم نپرسيد كه: "آيا واقعاً به مربي مهد گفتي كه خواهر داري؟"
او به راحتي به فرزندش اجازه داد كه ذهنياتش را به زبان آورد؛ بدون آن كه مورد انتقاد يا ارزيابي قرار گيرد.
بين "شنيدن" و "به دقت گوش دادن" تفاوت هست. شنيدن فقط به اندكي توجه نياز دارد. بنابراين، انسان مي تواند هر صدايي را بشنود؛ حتي وقتي ذهن درگير است و يا تحت تأثير سر و صداهاي گوناگون قرار دارد. اما فرد در "به دقت گوش دادن" بايد كاملاً حواسش را به موضوع بسپارد.
بچه ها به توجه كامل نياز دارند تا بتوانند بهتر رشد كنند.
منبع:هفته نامه موفقیت شماره 178
/ج