زندگینامه شهید حجت الاسلام سید عباس موسوی، دبیر کل پیشین حزبالله لبنان
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران
به این ترتیب برای شهید سید عباس موسوی رؤیای تشکیل حکومت اسلامی تحقق یافت.آرزوی دیرینه او پس از دیدار با امام خمینی(ره)در ایران اسلامی تجسم واقعی پیدا کرد.ایشان که همراه جمعی از دوستان برای زیارت امام(ره) به تهران آمده بود، از رهنمودهای پر فیض امام بهرمند شد.از ایشان چگونگی برخورد با تحولات آینده و تکلیف سازماندهی فعالیتهای جهادی آموخت. ایشان تکلیف شرعی خود را در این رابطه مشخص ساخت.سید پس از این دیدار با عزم و صلابتی قوی به لبنان بازگشت، و به فریادی تبدیل شد که روح ایمان را در دلهای مردم زنده میکرد و آگاهی سیاسی و جهادی را در آنان تقویت مینمود.روح انقلاب و مقاومت و آمادگی برای مقابله و مبارزه را در دل جوانان دمید.تمام دغدغه او این بود که به آنان بیاموزد چگونه شاگردانی وفادار و سربازانی حقیقی در قافله جهادی امام خمینی(ره)باشند. عشق او به انقلاب اسلامی برتر از هر عشق و هوسی بود، عشق وجدان صاف به برترین نماد بود.عشق عابدی به نماز و نیایش که به لحاظ روحی در وجود شخصیت رهبر مقدس آن ذوب شده بود.
شهید سید عباس موسوی مقام رهبر فقید انقلاب اسلامی را در امتداد ولایت ائمه اطهار(ع)و نماد رؤیای گمشدهای میدانست، که در گذر تاریخ طولانی در خاطره خونین تشیع حنیف ثبت شده است، آن شهید در دیدگاه فقهی و سیاسی امام خمینی (دیدگاه ولایت عامه فقیه)را شرط لازم برای بیداری و قیام مسلمانان میدید. معتقد بود که رهبری دینی بایستی از همه ضرورتهای یک مرجعیت جامعالشرایط فقهی و سیاسی و اجتماعی برخوردار باشد.بطوری که وحدت امت از طریق وحدت رهبری تحکیم مییابد.لذا ولایت فقیه در تفکر و عملکرد شهید عباس موسوی یک چهارچوب مرجعیتی تشکیل داد و بر تمام فکر و اندیشه او سایه افکند لذا در محراب آن (ولایت فقیه)به تعبد پرداخت و همه چیز خود را برای آن در طبق اخلاص گذاشت، و این امر در ولایت مطلق او به امام خمینی و پس از آن به خلف ایشان امام خامنهای دام ظله آشکار شد.
به حق میتوان گفت که بهترین اوقات شهید سید عباس موسوی زمانی بود که فرستادگان امام خمینی(ره)از سپاه پاسداران گرفته تا دیگران به دیدار ایشان میآمدند و همه چیز خود را در خدمت مستضعفان و مبارزه با دشمن غاصب سرزمین لبنان قرار میدادند.سرزمینی که نگهبانان آن خفتند و گرگهای خون آشام به تکه پاره کردن آن پرداختند.
و به رغم همه دورههای آموزشی و رزمی که پیشتر پشت سر گذاشته بود، ولی شهید سید عباس موسوی به اولین دوره آموزشی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پادگان «جنتا»در منطقه بقاع پیوست، و به این وسیله سرمشقی برای دیگران شد و به این ترتیب عالم روحانی شد، که به دست شاگردان خود آموزش میدید تا به این وسیله اسوهای برای رهبری متعالی و دلیل بر روحیه صاف و عالی باشد و بتواند بر روحیه کلیه برادران مجاهد تاثیر مثبت بگذارد.
تکامل نهضت اسلامی در لبنان
به این ترتیب در سایه مشکلات بزرگ و معضلات گرانی که یورش اسرائیل و نیروهای چند ملیتی در آن زمان برای لبنان ایجاد کرده بودند و در کشاکش مشکلات و بحرانهای سیاسی لبنان، حزبالله تولد یافت.این نوزاد مبارک به برکت تأییدات و اندیشههای راهبردی امام خمینی(ره) چشم به جهان گشود، و شهید سید عباس موسوی طلایهدار این حرکت انقلابی بود.
به طوری که خود را در صحنه رو به گسترش فعالیتهای جهادی خستگیناپذیر یافت، و برای مدتی از پیگیری امور و مسائل مربوط به حوزه علمیه مشغول ساخت و در مقابل تمام ساعتها و دقایق و ثانیههای خود را در رسیدگی به امور حزبالله صرف کرد، لذا افرادی برای پیگیری امور درسی حوزه به نیابت از خود قرار داد و بدون توجه به نیازهای شخصی خود و خانه و خانوادهاش پیوسته در حال نقل و انتقال بین منطقه بقاع و ضاحیه بیروت بسر میبرد، تا بتواند پرچم اسلام و تعالیم انقلاب را در همه جا منتشر سازد.
جنوب لبنان سرگذشت جداییناپذیر با سید الشهدای مقاومت اسلامی دارد. سرگذشتی که با قلم جهاد و با عرق و خون نوشته شد، حکایت پیکری که اگر عضوی از آن به درد آمد سایر اعضا به همدردی با آن بپا میخیزند.درد جنوب زخمی در قلب سید ایجاد کرده بود.سرزمین ابی ذر غفاری جایگاه ویژهای در دل ایشان داشت.لذا قبل از یورش اسرائیل به سرزمین جبل عامل سید به روستاهای جنوب رفت و مسئله ولایت فقیه و رهبری امام خمینی(ره)و لزوم ریشهکنی این غده سرطانی را برای مردم آن سامان تشریح کرد.وقتی تهاجم نظامی کور اسرائیل به لبنان آغاز شد، سید شهید خانه خود را در بعلبک ترک کرد و به سوی بیروت و از آنجا به سوی جنوب رفت. در شهر جبشیت با امام آن شهید راغب حرب دیدار کرد.تکلیف شرعی امام امت را به آگاهی او رساند.تکلیف برای رویارویی با اسرائیل در همه جا و با هر گونه امکانات و ابزارهای موجود.شیخ راغب (که چند سال بعد به خیل شهدای مقاومت لبنان پیوست و به شیخالشهدا معروف شد)با تمام اخلاص آن تکلیف را دریافت، و به آن عمل کرد.با صدای بلند فریاد برآورد عقیده سلاح است، دست دادن به دشمن به معنی برسمیت شناختن دشمن است.هیچگاه خسته نشد.سر را در برابر زورگویان ساختگی خم نکرد. بر موضع خود پایدار ماند، تا این که با قافله سالارانی که حیات خود را فروختند تا بهشت را خریداری نمایند، رحلت کرد. شهادت وی در روز شانزدهم فوریه سال 1984 خونی بر دل شهید سید عباس موسوی و اندوه در وجود او ایجاد کرد. سید یقین داشت که خود نیز روزی به قافله شهیدان خواهد پیوست.اگر چه با تاخیر صورت گیرد.او یقین داشت که خون او به طوفانهای بنیانشکنی تبدیل خواهد شد که دشمن را ریشهکن میکند.
سید شهید در سال 1985 پس از پذیرش تصدی مسئولیت اداره بخش شورای حزبالله در جنوب لبنان به این منطقه عزیمت کرد و در منطقه حیالرمل در شهر صور در یک خانه ساده به لحاظ ساختمان و اثاثیه سکونت کرد.خانهای که با خانههای اهالی محروم و مستضعف جبل عامل تفاوتی نداشت.آنگاه همه وقت خود را صرف تدارک نیازهای برادران رزمنده مقاومت گذراند.به گونهای که با گذشت زمان همه رزمندگان مانند خانواده سید شده بودند.به مشکلات آنان رسیدگی میکرد و کمبودهای آنان را برطرف میکرد.جان و دل خود را به آنان بخشید.چرا که مقاومت را خلاصه عمر و تلاش خود و میراث گرانبهای شهید آیتالله سید محمد باقر صدر(ره)و امام فقید آیتالله خمینی(ره)میدانست.هیچ مشغولیتی به دل راه نمیداد.
در جنوب لبنان به ویژه در خطوط جبهه، بسیاری از دوستان و اطرافیان امیدوار بودند که سید به مأموریتهای سخت و خطرناک نرود.بارها محاسن پاک او را میبوسیدند تا از رفتن به جبهه خودداری کند.ولی سید مخفیانه میرفت و مخفیانه باز میگشت بدون آن که در این باره مطلبی را فاش کند.بدون این که بر وظیفه او در قبال خدمت به مستضعفان تاثیر بگذارد، شبها را در کنار رزمندگان و سنگر نشینان میگذرانند.راههای کوهستانی و تنگهها و درهها را می پیمود. و با سعه صدر و با آرامش به شکایتهای مردم جنوب گوش میداد.هیچ شهروندی عبارت متواضعانه «در خدمت شما هستم»او را فراموش نمیکرد.در سال 1987 سید مجبور شد سرزمین جنوب را ترک کند.اما خاطرههای حضور در سرزمین جبل عامل همچنان در قلب او زنده مانده بود.چرا که این سرزمین را دوست داشت، و برای برطرف نمودن محرومیت مردم آن سامان میاندیشید.
سید عباس و انتفاضه فلسطین
سید عباس و مردم جنوب لبنان
سید شهید و دبیر کلی حزبالله
سید شهید در دوره دبیر کلی حزبالله در بسیاری از کنفرانسها و همایشهای بینالمللی و اجتماعات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی داخلی شرکت کرد.یکی از مهمترین سخنرانیهای پر شور خود را در مراسم گردهمایی سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)در کنار سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت در ژوئن سال 1991 ایراد کرد.علاوه بر این، سید سخنرانیهای متعددی در همان سال به ویژه در همایش «سرچشمههای قدرت در فریضه حج»که از سوی تجمع علمای مسلمین لبنان در هتل کارلتون بیروت برگزار گردید.و نیز سخنرانی در همایش حمایت از انقلاب اسلامی فلسطین در تهران در اکتبر 1991 ایراد کرد. سید شهید همچنین در راهپیمایی باشکوه مردم لبنان در برابر سفارت آمریکا در محله عینالمریسه بیروت به منظور محکوم نمودن کنفرانس صلح مادرید شرکت کرد و با سخنان آتشین خود ابعاد این توطئه را تشریح کرد.همچنین در گردهمایی ماه فوریه سال 1992 حزبالله در منطقه اوزاعی بیروت، در حمایت از مسلمانان الجزائر سخنرانی کرد.سید در دیدار از خانههای مستضعفان در منطقه وادی ابوجمیل به علت فروریزی یکی از ساختمانهای آن در فوریه 1992 و بالاخره سخنان ایشان در جبشیت چند ساعت قبل از شهادت که به مناسبت سالگرد شیخ راغب حرب در 92/2/16ایراد گردید.به عنوان سخنرانی خدا حافظی ایشان محسوب شد.
سید عباس موسوی در نه ماه تصدی مسئولیت دبیر کلی حزبالله به مشکلات مستضعفان بسیار اهمیت میداد.از جمله طوفان برفی که به کشتزارها و مناطق لبنانی آسیب رساند و طی آن بسیاری از لبنانیها بویژه مناطق محروم از شدت سرما مردند، بدون اینکه دولت لبنان به این مسئله رسیدگی کند.نیز سید شهید از فرو ریختن یک ساختمان در "وادی ابوجمیل"بسیار متاثر شد، و این در نتیجه بیتوجهی و بیتفاوتی مسئولین دولت بود و وقتی آن منظره را دید اشک از دیدگانش فرو ریخت و این مسئله بر سلامتی او اثر گذاشت، ولی با این وجود اصرار داشت در مراسم بزرگداشت همرزم و رفیق دوران غربتاش شهید شیخ راغب حرب در روستای جبشیت شرکت کند، و این مراسم که در 16 فوریه 1992 برگزار شد به عنوان یک روز جاودانه و تاریخی ثبت شد... چرا که او در حقیقت شهیدی بود که در بزرگداشت شهید شرکت میکرد، سخنانی را در سالگرد شهادت شهیدی القا میکرد... مجاهدی بود که آخرین سطرها را در کتاب جهادش مینوشت و در حقیقت از طریق بزرگداشت شیخالشهدا شهادت خود را بزرگ میداشت.ایشان طی این مراسم از دردهای مردم سخن گفت و خطبه جامعی ایراد کرد، که شامل وصیتنامهاش نیز شد و بعد از ایراد سخنانش همه جای جبشیت سرکشی کرد و با خانواده شهدا و اسرای آن دیدار کرد و با برخی خانوادههای مستضعف دیدن کرد، سپس به همراه همسر و فرزندش به منطقه ضاحیه (بخش شیعهنشین جنوب بیروت)آمد، ولی چشمان خیانت پیوسته او را تحت تعقیب داشتند و بالاخره آن حادثه دلخراش روی داد.و روح یک ملت از پیکرش به پرواز درآمد، و خون کربلاییاش بر زمین ریخت تا پیروزی جدیدی از آن برآید و نفس مطمئنه آن به سوی پروردگارش به پرواز درآید...
سرور رزمندگان مقامت
شهید موسوی مقاومت و رزمندگان مقاومت را با تمام وجود و از صمیم قلب و مهر دوست داشت و زمانی که با جوانان مقاومت اسلامی اجتماع میکرد، انگیزه آنان را نسبت به تکلیف شرعی و تحمل مسئولیت و ایستادن با جرات ما بین دستهای خدا برای آزادی اولین قبله مسلمانان را میستود و همیشه به حمایت مردم و گرایشهای آنها به مقاومت افتخار میکرد و آنها را جهاد عملی انسانهای جبل عامل به حساب میآورد، لذا معتقد بود هیچگاه نمیتوان ذات انسانی را از انسان جدا کرد، و معتقد بود همه مردم در حفظ مقاومت در برابر خدا مسئولاند، بویژه که مقاومت مختص یک گروه یا یک فرقه نیست، بلکه متعلق به همه مردم است لذا همین مردم برای تضمین آینده خود باید از مقاومت نگهداری کنند.همه توطئههایی که بر ضد مردم انجام می شود در پای دژ تسخیرناپذیر مقاومت فرو خواهد ریخت و این مقاومت است که اسرائیل را به لرزه درآورده و موجب شده مردم سرزمینهای اشغالی احساس کنند که مردم جنوب قویترین مردم هستند، اگر چه به لحاظ مادی و تسلیحاتی ضعیف هستند و این که میتوانند آن را اسوه خود قرار دهند. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 40