گفتگو با خانم مريم تندگويان، فرزند شهید تندگویان
درآمد:
شهيد محمد جواد تندگويان، چهارفرزند دارد (يك پسر و سه دختر) كه آخرين آن ها در نخستين ماه هاي اسارت آن بزرگوار به دنيا آمده و ديگران هم آن قدرسن شان كم بوده است كه-شايد فقط به جز پسرش مهدي- اندك چيزهايي را ازپدرخود به ياد ميآورند.
مريم تندگويان،دومين دخترشهيد تندگويان، در زمان اسارت پدر دو ساله بوده و سال ها با عكس هاي پدرش و گفته ها و نقل ديده هاي ديگران درخصوص ايشان زندگي كرده است.
وقتي ميخواستيم مصاحبه را شروع كنيم، خانم تند گويان دفترچه خاطراتش را گشود و درپاسخ به نخستين سؤال ما برگي از آن را براي مان خواند.
درباره پدر بزرگوارتان صحبت كنيد،ازهر جايي كه دوست داريد...
سال عمر هركس با سال تولد و وفاتش مشخص ميشود.چه كسي ميداند كه كي، چگونه و كجا شهيد شد. تندگويان گلي بود كه شكفت و نپژمرد،شعلهاي بود كه خاموش نشد، مريدي بود كه درپي مقتداي خود پركشيد،غريبي بود كه به غربت رسيد و رفيقي بود كه رفاقت كرد.
شما چند ساله بوديد كه پدرتان اسير عراقي هاشدند؟
حدوداً دوسالم بود كه ايشان اسيرشدند. هيچ تصويري از ايشان در ذهن من نيست،به غيرازعكس هايي كه دارم.
فكر ميكنم كه خيلي فرصت داشتهايد تا به پدرتان فكركنيد،براي مان بگوييد كه در سنين خيلي پايين چه تصويرهايي از ايشان داشتيد و نيز درهمه اين سال ها-اين 29 سالي كه پدرنيست-با ياد و خاطرهاش چگونه زندگي كردهايد؟
من خيلي وقت ها حسرت ميخورم كه چرا با حضور خودش زندگي نكردم شايد اگر الآن بودند،من درجات بالاتري را طي ميكردم،خيلي كمتر سختي كشيده بودم يا سختي هايي كه الآن ميكشم، ميتوانست خيلي كمترباشد.درخيلي جاها كه احساس تنهايي ميكردم،ميتوانستم با پدرم درد دل كنم. الآن احساس ميكنم كه به جاي پدرم، به سختي بتوانم با كسي ديگر درد دل و تقريباً با كسي درددل نميكنم و همه مشكلات را توي خودم ميريزيم يا توي رؤياهايم و درنوشته هايم باشهيد صحبت ميكنم و با واقعيت نميتوانم روبه رو شوم، يعني در يك حالت غيرواقعي با ايشان رابطه برقرارميكنم.
اين رابطه غيرواقعي چه چيزي است؟ رؤياست؟خيال،تصوريا تجسم است؟
فكر ميكنم كه نيازدارم تا هر از گاهي با ايشان مشورتي بكنم و واقعاً هم از آن بزرگوار جواب ميگيرم. بعضي مواقع كه بر سر دو راهي هستم، شهيد را واسطه خودم و خدا قرار ميدهم و ميگويم اگر اين كار به صلاح من است،انجام بشود و اگر نيست انجام نشود دو تأكيد ميكنم كه واقعاً هم جواب ميگيرم.
چگونه جواب ميگيريد؟
روند سريع پيشرفت كارها را احساس ميكنم،بدين صورت كه هر وقت كه به ايشان توسل ميكنم،سريع كارها انجام ميشود.همه ميدانيم كه در اين جا كاري كه بخواهد انجام شود مشكل پيش ميآيد، اما زماني كه به شهيد متوسل ميشوم، ميبينم كه از من پشتيباني ميكند. به ندرت هم پيش ميآيد كه به خاطر دنيا به ايشان متوسل شوم.
معمولاً خواسته هاي تان معنوي است؟
بله،چون به نظرمن دنيا آن قدرارزش ندارد كه به خاطرش شخصيت به آن بزرگي را واسطه قرار دهيم.
به سرمزارشهيد تندگويان ميرويد؟
اگر حقيقتش را بخواهيد كمتر ميروم. من بيشتر از راه دور،ازراه دل با ايشان رابطه دارم. بيشتردرنوشته ها و شعرهايم با ايشان صحبت ميكنم.البته چند وقتي است كه درگير بچه و كارو زندگي شدهايم، آن ها نيز به حداقل رسيده است ديگر در حد يك رؤيا شده است و حد يك افسوس براي من است. اين رابطه به خاطرمشغلههايم تا اين حد خلاصه شده است،ولي هميشه حضور شهيد را احساس ميكنم و هميشه به ايشان افتخار ميكنم لحظه به لحظه با شهيد زندگي ميكنم خيلي ها ميگويند چون پدرت زنده نبوده، يك چنين حسي را به ايشان داري من هم آدم هايي را كه پدرشان زنده است با خودم قياس ميكنم. بعد،ازخود ميپرسم كه اين تجسمي كه ساختهام،آيا واقعاً غير واقعي است و چون پدرم دركنارم نيست من چنين موجودي از او براي خودم ساختهام؟...
بعد به چه جوابي ميرسيد؟ مثلاً چون پدرتان شهيد بزرگي بوده و به اسطوره تبديل شده است،به چنين تصويري از ايشان رسيدهايد؟
من فكر ميكنم كه پدرم لياقت اين تصويري را كه ازشان در ذهن ساختهام را دارند.
هيچ وقت با خود فكرنکردهايد كه شهيد تندگويان چه راهي را طي كرد تا به اين جا رسيد؟
اين يك سؤال كلي است؛كمي جزيي تر سؤال تان را مطرح كنيد.
تا حالا سعي نكردهايد پدرتان را از طريق ديگران هم بشناسيد؟ از دوستان شان و نوع و نحوه انتخاب هايي كه در زندگي داشتند؟
چرا، خيلي به دوستان دلبستگي دارم،مثل آقاي بوشهري كه ازوقتي كه ايشان از اسارت آزادشده،وابستگي شديدي به شان داريم، حتي بارها شده است كه آخر شب ها به ايشان زنگ ميزنيم و سؤال ميكنيم و مثل يك پدربه ما جواب ميدهند يا خيلي از دوستان ديگر شهيد-مثل آقاي علي اصغر لوح- كه خيلي وابستگي شديدي بين ما و دوستان پدرم به وجود آمده است.
خب،سال هاي زيادي اين عزيزان با هم دوست بوده اند و با هم معاشرت داشتهاند و بعد نيز همكاربودند و تعدادي شان با يكديگر اسير شدند. خانوادهاي شان نيز بهتر از هر كسي ديگري در موقعيتي مشابه با شما بودهاند و تجربه نبود بزرگ تر خانواده را حس كردهاند متأسفانه با شهادت پدرتان خانواده شما نتوانست مثل آن ها دور هم جمع شود.
متأسفانه يا خوشبختانه.
چرا خوشبختانه؟
چندان ديد منفياي به اين موضوع ندارم، چون فكر ميكنم كه لياقت اين آدم همين بود كه به هدفش رسيد،يعني اگر غير از اين ميشد، تا آخر عمرافسوس و حسرت ميخورد.
اگر زندگياش در سن هفتاد سالگي به سر انجام ميرسيد،چگونه ميشد؟
همين حالت!
شهادت؟
خب،آن هم مقام بالايي بود، ولي ايشان اذيت ميشد،چون هرچقدرسن آدم بيشتر شود، سختي هاي زندگياش بيشترميشود تا به آن هدف عالياش برسد و واقعاً هم به دنيا به چشم ماندني نگاه نميكرد ايشان پست وزارت و چهاربچهاي را كه داشت، همه را ول كرد و رفت؛ چه كسي چنين كاري ميكند؟ ايشان به فكر ارتقاي مقام نبود؛ در حالي كه ميتوانست موقعيت دنيوياش را به راحتي حفظ كند و به آن تداوم بخشد.
دوست داريم يك مقدار اززبان شما، شهيد تندگويان را بيشتر بشناسيم؟
روح لطيفي داشت،خونگرم بود،با دوستان خيلي رفت وآمد داشت،چون دوستان زيادي داشتهاند.بسيارخانواده دوست بودند و هميشه سعي ميكردند افراد خانواده را به دورهم جمع كنند سن و سال و مقام براي ايشان مطرح نبود،به همه خوش برخورد بودند و حرف خودشان را ميگفتند،اما با همه يك كلام ميشدند.حتي ارتباط ايشان با غيرمسلمانان هم خوب بود،مثلاً درزندان كه بودند،ارتباط خيلي خوبي داشتند،غير مسلمان ها هم صبح زود بلند ميشدند و دست و روي شان را ميشستند و حتي با اين كه نماز نميخواندند از خواب بلند ميشدند.ايشان روابط عمومي بسيار قوياي داشته است،با همه دوست ميشده و هيچ كس را دشمن خودش نميدانسته است.با همه با رحم و دلسوزي برخورد ميكرده است.
حرف خاصي از پدرتان هست كه در ذهن خود زمزمه كنيد؟
جملهاي كه ايشان دارند:«ما چون عشاير ييلاق وقشلاق ميكنيم و ارمغان ييلاق و قشلاق گرمي محافل خانواده مستضعفين است.»؛ هميشه برايم جالب و جذاب بوده است.
اين جمله را كجا گفتهاند؟
اين جمله را فكرميكنم زماني كه وزير بودند، گفتهاند.پدرايشان خيلي شخصيت مهم بودند و بسياربرايشان تأثير داشتند. پدر بزرگ من-مرحوم جعفري تندگويان- قرآن و نهجالبلاغه و مفاتيحالجنان را هر روز مطالعه ميكردند و ساعت ها براي ما داستان تعريف ميكردند و ما هر وقت ميخواستيم استخاره كنيم پيش ايشان ميرفتيم.خود شهيد تندگويان هم با دقت نهجالبلاغه را مطالعه كرده بودند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47