شهيد دكتر پاك نژاد در قامت يك همسر(3)

آن زمان پزشك ها، فقط روزها مريض ها را مي پذيرفتند تاشب،اما شهيد پاك نژاد چنين رفتاري نداشت .همه آزاد بودند در هر ساعتي از شب،براي درمان و ديدار با دكتر به منزل ما مراجعه كنند. اكثراً هم جواب بيماران را من مي دادم. مي رفتم پشت در و جواب مساعد به آنها مي دادم. بعد هم آقاي دكتر مي رفتند و مريض شان را مي ديدند.اين روال، ادامه
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد دكتر پاك نژاد در قامت يك همسر(3)

شهيد دكتر پاك نژاد در قامت يك همسر(3)
شهيد دكتر پاك نژاد در قامت يك همسر(3)


 






 

گفتگو با زهرا سيمين دخت كني، همسر شهيد دكتر پاك نژاد
 

خانم پاك نژاد،ازخاطراتتان درباره نوع عملكرد آقاي دكتر بگوييد.
 

آن زمان پزشك ها، فقط روزها مريض ها را مي پذيرفتند تاشب،اما شهيد پاك نژاد چنين رفتاري نداشت .همه آزاد بودند در هر ساعتي از شب،براي درمان و ديدار با دكتر به منزل ما مراجعه كنند. اكثراً هم جواب بيماران را من مي دادم. مي رفتم پشت در و جواب مساعد به آنها مي دادم. بعد هم آقاي دكتر مي رفتند و مريض شان را مي ديدند.اين روال، ادامه پيدا كرد تا زماني كه جمعيت شهر كمي افزايش پيدا كرد و تعداد پزشكها بيشتر شدند. آنها مجمعي داشتند به نام كانون پزشكان،كه بالاخره در آنجا تصميم گرفتند كه اين مسئوليت را از عهده آقاي دكتر بردارند وفقط بعضي از ساعات نوبت شبانه بيمارستان كارگران، گودرز وپهلوي- كه الان فرخي شده- را به ايشان بسپارند. اين بيمارستانها حتي كشيك شبانه هم نداشتند.بنا شد كه كشيك شبانه اين بيمارستانها را به صورت نوبتي ميان پزشكهاي آنجا تقسيم كنند. وقتي اينكار صورت گرفت، ديگر در ماه، تنها يكبار، نوبت به شهيد پاك نژاد مي رسيد؛ البته درشبهاي ديگر، نه كه ايشان بيماران را نبينند، ولي واقعيت آن بود كه افراد بيمار چه آنها كه در بيمارستان بودند و يا آنان كه سرپايي بودند وخارج از بيمارستان، دوست داشتند كه دكتر پاك نژاد مداوايشان كنند؛ طوري كه گاه مداواي آن بيماران، از سرشب تا دَم دماي صبح طول مي كشيد.

جالبترين و اثرگذارترين خاطره اي كه از مراجعه يك بيمار به مطب آقاي دكتر،به خاطر داريد كه شنيده ايد يا با آن خودتان از نزديك ديده ايد چيست؟
 

يكي از ويژگيهاي مهم رفتاري شهيد پاك نژاد هنگام رويارويي با بيماران آن بود كه اغلب دو تومان حق ويزتشان را از آنان نمي گرفتند. اگر هم از بعضيها مي گرفتند، مطمئن بودند كه پول دارند. از كسي كه پول نداشت نمي گرفتند. اگر كسي پول داشت تا جايي كه امكان داشت كم مي گرفتند،‌ اما آنها بارها وبارها تعارف مي كردند؛ شهيد پاك نژاد آنقدر وارسته بودند که از بيماران خود، درازاي درمان، حتي تعارفها و هديه هاي مرسوم را هم قبول نمي كردند. يادم است پيرزني بود كه در روز قبل، شهيد پاك نژاد مريض او را ديده بودند. آمد در خانه و دق الباب كرد از پشت در گفتم:«چه كار داري؟» گفت:«تحفه ناچيزي براي‌آقاي دكتر آورده ام.» گفتم: «آقاي دكتر به من اجازه نداده اند كه چيزي از مريض قبول كنم» گفت:«در را باز كن با شما كار دارم.» آمد داخل خانه و گفت: «من ثروت و دارايي ندارم كه بخواهم مبلغي براي آقاي دكتر بياورم، فقط اين دوره ماست- يعني كوزه ماست- دارايي ام است كه آن را هم براي آقاي دكتر آورده ام.» روز ديگر، يكي ديگر آمد و مي گفت:«اين دستمال را خودم بافته ام، تا وقتي آقاي دكتر وضو مي گيرند دستانشان را با آن خشك كنند.» من تلفن مي كردم و از ايشان اجازه مي گرفتم. ايشان گاهي اجازه مي دادند وگاهي اجازه نمي دادند.
به خاطر مي آوردم، يك روز در زدند. گفتم:«كيست؟» گفتند:«بياييد دم در؛ برايتان يك جعبه انگور آورده ايم.» گفتم:«ببخشيد؛ آقاي دكتر به من اجازه نداده اند كه از كسي چيزي دريافت كنم؛ يا دست خط ايشان را بياوريد يا بگوييد كه با تلفن به من اجازه دريافت آن را بدهند.» صاحب هديه، خيلي ناراحت شد و از پشت در گفت:« آقاي دكتر اجازه نبايد بدهند، اجازه اين هديه دست آقاي دكتر نيست. كسي كه اين را فرستاده، از طرف امام زمان(عج) ماموريت دارند، اين هديه متعلق به امام زمان(عج)است و شما نمي توانيد آن را نپذيريد.» من هم دو مرتبه به ايشان تلفن كردم و گفتم «اين جعبه انگور را از طرف امام زمان برايتان فرستاده اند و شما نمي توانيد آن را قبول نكنيد.» ايشان هم گفتند:« چون از طرف امام زمان است اشكال ندارد آن را قبول كنيد».

هيچ وقت برايتان پيش آمد كه نيمه هاي شب در خانه را بزنند و شما و شهيد پاك نژاد را از خواب بيدار كنند؟
 

اغلب شبها اين اتفاق مي افتاد. شب وصبح براي ما فرقي نمي كرد. عيادت از بيماران يا پذيرش آنها در منزل، وقت معين و مقدري نداشت. زمان مراجعه مريضها براي ما مهم نبود، مهم آن بود كه ايشان بتوانند بيماري را مداوا كنند و او و خانواده اش را از نگراني برهانند.

اگر برايتان مقدور است از خاطراتي براي ما بگوييد كه بعدها عده اي از مردم، براي شما به عنوان همسر شهيد، بازگو كرده اند.
 

شهيد پاك نژاد،همواره در طول دوره حيات خود، سعي مي كردند كه ديگران از كارهايشان مطلع نشوند؛ حتي من هم از بيشتر فعاليتهاي ايشان بي خبر مي ماندم ولي بعد از اينكه شهيد شدند، كم كم از طرف مردم به ما خبر مي رسيد كه چه كارهايي انجام داده اند. براي مثال، روزي برايت تعميراتومبيل، به برخي لوازم يدكي احتياج داشتم كه براي همين منظور مغازه اي مراجعه كردم. صاحب مغازه، تا فهميد كه من همسر شهيد پاك نژاد هستم گفت:«اين مغازه متعلق به خودت است؛ چون من جانم را مديون آقاي دكتر هستم.» بعد او شرح داد: «زماني كه من يكي- دو سال بيشتر نداشتم بيماري سختي گرفتم كه احتياج فوري به دكتر داشتم؛ خانواده ام از نظر مالي، در وضعيتي بود كه حتي دو تومان حق ويزيت را هم نمي توانستند براي ويزيت دكتر بپردازند. آشنايان اصرار كردند كه چرا اين بچه را به دكتر نمي بريد؟ مادرم هر بار مي گفت: من كه پول ندارم بچه ام را نزد دكتر ببرم؛ بعد از هزينه دكتر، هزينه دارو و دوا هم هست كه من نمي توانم بپردازم. يكي از آشنايان گفت: اگر پول نداري، آقاي دكتر پاك نژاد را كه داري؛ بچه را پيش ايشان ببر؛حتي اگر پول هم داشته باشي ايشان از تو نمي گيرند .بعد مرا نزد ايشان بردند. آقاي دكتر پول كه نگرفتند هيچ، حتي نسخه اي نوشتند و در آن به فلان مسئول داروخانه، توصيه كردند كه داروها را هم مجاني به مادر من بدهند.
يكي از دوستان آقاي دكتر مي گفتند كه هزينه داروهايي كه داروخانه رازي، بطور مجاني در اختيار بيماران مستمند قرار مي داد، از طرف شهيد پاك نژاد و آقاي صدوقي، به مرحوم دكتر رمضان خاني- مسئول داروخانه- پرداخت مي شده است.
گاهي از طرف وزارت بهداري آن زمان، فهرستي از داروها يا روشهاي درماني براي شهيد پاك نژاد ارسال مي شد. كه اغلب با جوايز و هدايايي، مانند ساعت يا وسايل تزييني هم همراه بود. ايشان جوايز و هديه ها را جمع آوري مي كردند و به داروخانه رازي مي دادند وبه مرحوم دكتر رمضان خاني مي گفتند كه شما اين وسايل را بابت نسخه هايي كه مجاني مي فرستم، برداريد. بعدها كه اين روال ادامه پيدا كرد و شهيد صدوقي هم موضوع را فهميدند، اصرار كردند كه در اين امر خير و خداپسندانه، با شهيد پاك نژاد همراه باشند.
تعداد بيماراني كه از داروخانه رازي، به صورت مجاني دارو دريافت مي كردند آنقدر زياد شده بود كه مرحوم دكتر رمضان زاده، به شهيد پاك نژاد گفته بودند كه جوايز و هداياي ارسالي شما به داروخانه، مخارج دارويي بيماران شما تا نيمه هرماه را هم تأميننمي كند. دكتر پاك نژاد هم در پاسخ گفته بودند: هرچقدر لازم باشد به بيماران مجاني، از طرف من دارو بدهيد، علاوه بر وسايلي كه برايتان مي فرستم، پول مابقي را هم بعد حساب مي كنم. وقتي آيت الله صدوقي ماجرا را شنيدند فرمودند كه بخشي از اين پول را به من واگذار كنيد تا من هم در اين كار شريك باشم.

ماجراي سوءقصد به جان آقاي دكتر پاك نژاد را براي ما توضيح بدهيد.
 

ايشان هميشه، در هنگام غروب براي اقامه نماز به مسجد حظيره مي رفتند كه امامت آن برعهده آقاي صدوقي بود آن روز،‌بعد از نماز به مطب آمده بودند.
قبلاً گفتم كه قسمتي از منزل را كه اسمش تالار بود، به مطب تبديل كرده بودند. تالار يك اتاق خصوصي داشت و يك اتاق براي بيماران. وقتي كار مداواي بيمار تمام مي شد. چراغ اتاق بيماران را خاموش مي كردند؛ ولي گاهي خودشان براي مطالعه يا نوشتن در آنجا مي ماندند. بارها اتفاق مي افتاد كه ماندن ايشان در آنجا، بيشتر ازحد معمول طول مي كشيد؛ من هم به آنجا مي رفتم تا علت را جويا شوم. يك شب ديدم كه چراغ اتاق بيماران ناگهان خاموش شد و صدايي ازآن اتاق مي آمد سراسيمه به آنجا رفتم و ديدم كه شخصي درمطب در حال سروصدا كردن است و حرفهاي بي ربطي مي زند. يك دفعه ديدم كه آن شخص به طرف آقاي دكتر هجوم آورد. من هم فرصت را از دست ندادم و فوري رفتم در را باز كردم و طرف را هل دادم و از اتاق آقاي دكتر بيرون كردم و به پشت در تكيه دادم، كه ديگر داخل نيايد. در آن لحظه ها هيچ چيز برايم مهم نبود فقط نجات جان آقاي دكتر برايم مهم بود. خوشبختانه، آن مرد هم از ترس اينكه مردم او را دستگير كنند و شخصيتش برملا شود از آنجا فرار كردو نگذاشت كسي هويتش را تشخيص دهد من خودم هم نفهميدم ولي مطمئنم از دشمنان ديني شهيد پاك نژاد بود كه مي خواست ضربه اي به ايشان بزند و شخصيتشان را زير سؤال ببرد.
قبل از انقلاب يكبار هم به حظيره هجوم آوردند و آنجا را محاصره كردند. در آن روزها، كه پيروزي انقلاب نزديك بود تانكها به ترتيبي كه بتوانند عمود برهم شليك كنند در خيابان مستقر بودند. آيت الله صدوقي از ايشان خواسته بودند تا حظيره را از نيروهاي ارتشي تحويل بگيرند وقتي شهيد پاك نژاد با نيروي انتظامي صحبت كردند، به ايشان گفته بودند ما يك ماشين مي فرستيم، شما با آن برويد و حظيره را ازفرمانده مورد نظر تحويل بگيريد. ما هم آن روز در منزل بوديم بعد از اينكه با مامورها اين قرار را گذاشتند از منزل بيرون رفتند. من مي دانستم كه كسي در كوچه نيست. سرم را از حياط خانه بيرون آوردم و گفتم: «آقاي دكتر من بايد در منزل كاري را انجام دهم، شما كي برمي گرديد؟» گفتند: معلوم نيست من اتومبيل را با چشم خودم ديدم كه در ابتداي خيابان متوقف شده بود بعد هم ديدم كه شهيد پاك نژاد را همچنان به رفتن ادامه مي دهند. هم ابتداي خيابان را نگاه كردم و سربازي با تفنگ به دست، زانو زده و آماده شليك بود من بيشتر از حد معمول از خانه خارج شدم. دكتر پاك نژاد كه مرا در آن حالت ديدند به طرف خانه برگشتند.
سرباز هم چون متوجه نگاههاي من شده بود، نتوانست تيراندازي كند يا كار ديگري انجام دهد. ارتشيها گفته بودند ماشين مي آوريم، اما چون آن روزها هيچ اتومبيلي اجازه نداشت در خيابان تردد كند ،حدس زدم كه شايد براي از بين بردن شهيد پاك نژاد به بهانه تحويل گرفتن حظيره نقشه اي كشيده باشند.

يكي از بخشهاي عمده زندگي شهيد، فعاليتهاي جناب آقاي دكتر پاك نژاد در مناسبات انقلاب اسلامي است- چه قبل از انقلاب، چه در زمان پيروزي انقلاب اسلامي و همكاري با شهيد آيت الله صدوقي- ظاهراً شخصيت دكتر به گونه اي بود كه كمتر ديده شده اند ولي به صورت فردي كه رهبري مي كردند زير لواي راهنماييها و رهبري امام خميني(ره) و بعد آيت الله صدوقي در يزد بوده است. مي خواهيم بدانيم شما چقدر از فعاليتهاي سياسي آقاي دكتر پاك نژاد و نوع ارتباط ايشان با آيت الله صدوقي اطلاع داريد. شما تا چه حد وحدودي با خصوصيات رهبري كنندگي شهيد پاك نژاد، زير لواي راهنمودهاي امام خميني در طي حركتهاي مردمي پيش از انقلاب در يزد آشنايي داريد؟
 

در درجه اول نوع خويشاوندي آيت الله صدوقي با خانواده آقاي دكتر پاك نژاد داشته باعث شده بود كه اين دو شهيد بزرگوار بيشتر ازحد معمول به هم نزديك باشند. وقتي آيت الله صدوقي، شهيد پاك نژاد را شناختند، ديگر كارها و فعاليتهاي اعتقادي و سياسي خود را بدون مشورت آقاي دكتر انجام نمي داند دكتر پاك نژاد، هم در كارهاي سياسي مشاور امين و قابل اعتماد آيت الله صدوقي بودند و هم در ساير فعاليتهاي اجتماعي ديگر. يكي از جمله آن كارها، تلاش براي جلوگيري از تهاجم و تخريبهاي ساواك در شهر يزد بود، از آنجايي كه آيت الله صدوقي خود نمي توانستند به اداره ساواك رفت و آمد كنند؛ و چون شهيد پاك نژاد هم به عنوان پزشك معتمد در سطح شهر شناخته شده بودند ؛ از طرف آقاي صدوقي هر نوع ارتباط با ساواك به عهده ايشان گذاشته شده بود. طبق اين وظيفه شهيد پاك نژاد مي توانستند به آساني با مراجعه به روساي ساواك و دست اندركارانشان مسائل را حل كنند؛ با آن قدرت بياني كه داشتند و با راه حلهايي كه ارائه مي دادند همين مسأله باعث شد كه بعضي افراد فكر كنند كه آقاي دكتر از عوامل ساواك است كه بين آيت الله و سازمان امنيت واسطه مي شود و بسياري تهمتهاي ديگر كه به ايشان زده شد.
بعد از اينكه ساواك به تسخيرمردم درآمد و نامه هايي كه عليه آقاي دكتر و آيت الله صدوقي بود به دست آمد مردم متوجه شدند كه آقاي دكتر به دستور آقاي صدوقي به آنجا رفت و آمد مي كرده، نه اينكه با آنها همكاري داشته است. همكاري آيت الله صدوقي و دكتر پاك نژاد در پيشبرد اهداف انقلاب ايجاب كرده است كه در برخي موارد با روساي ديگر ادارات و وزارتخانه هاي دولتي هم در ارتباط باشند.
نامه هايي كه در مركز انقلاب اسلامي گردآوري شده تحت عنوان «ياران امام به روايت اسناد»،دررابطه با شهيد آيت الله صدوقي حكايت از آن دارد كه شهيد بزرگوار جناب آقاي دكتر پاك نژاد به عنوان وساطت ختم ماجراي مزاحمت براي مردم، به ساواك مراجعه مي كرده اند. از طرف ديگر بررسي رويدادها و فعاليتهاي زندگي ايشان نشان مي دهد كه شخصيت آقاي دكتر پاك نژاد به گونه اي بوده است كه حتي نزديكترين افراد خانواده و بستگانشان هم نمي دانستند كه ايشان چه ميزان در مناسبات و تحولات قبل از انقلاب اسلامي در يزد نقش دارند.
نزديك انقلاب بود به منزل ما تلفن كردند كه آب شهر مسموم شده است چون اكثر تلفنها را من جواب مي دادم، پاي تلفن رفتم. گفتند آب نخوريد و گرنه مسموم مي شويد گفتم: ما احتياج به آب نداريم. تلفن كردم به منزل آقاي صدوقي كه ببينم جريان چيست. به چند نفر ديگر از دوستان هم تلفن كردم گفتند: «ما نمي دانيم و از هيچ چيز خبر نداريم بعد به منزل آقاي صدوقي هم تلفن كرده بودند و گفته بودند كه آب شهر را مسموم كرده اند. ايشان چون نسبت به مسائل مردم خيلي حساس بودند رفته بودند و شير آب را باز كرده بودند و به عده اي از مردم كه جمع شده بودند جلوي خانه شان گفته بودند: «نه، آب شهر را مسموم نكرده ايند اينها دروغ و شايعه است.» بعد هم در برابر چشم همه آنها ليواني از آن آب را نوشيده بودند و گفته بودند:«اگر مسموم است اول من مي ميرم من آب را خوردم كه شما بدانيد اين حرف شايعه است.»آقاي دكتر به محض اينكه اين خبر را شنيدند به منزل آيت الله صدوقي رفتند و از آنجا تلفن كردند به ما وخبر دادند كه آب شهر مسموم نيست و اين شايعه را رواج داده اند تا مردم را به وحشت بيندازند.
آقاي زائر الحسيني، طي مصاحبه اي، گفتند كه همان روز من و آقاي دكتر رفتيم به سازمان آب، تا از صحت و سقم اين خبر مطمئن شويم. در راه بازگشت نزديك مسجد حظيره، گلوله اي هم شليك شد ولي من مطمئن نيستم كه حتماً مي خواسته اند آقاي دكتر را ترور كنند يا دليل ديگري داشته است.
ولي مسأله تحويل گرفتن حظيره صددرصد بود. بعداً نقشه اش افشا شد كه براي كشتن آقاي دكتر اين كار را كرده بودند. يك نفر انتهاي كوچه نشسته بود كه اين نقشه را اجرا كند ولي قسمت نشد.

نمونه اي از كارهاي خير و خداپسندانه شهيد پاك نژاد را در امر كمك به جوانان برايمان نقل كنيد.
 

از كارهاي خيري كه مي كردند، وساطتهاي پدرانه و خداپسندانه درامور ازدواج جوانان بود مثلاً ايشان كه در آن زمان، معلم مدرسه رمضاني بودند يك بار مي بينند كه مثلاً فلان آقا ازدواج نكرده است، مي پرسند: «چرا ازدواج نمي كني؟» مي گويد: «ازنظر مادي آمادگي ازدواج ندارم.» مي گويند: «مانع ازدواجت فقط همين است؟» جواب مي دهد:«بله چون از لحاظ مادي تأميننيستم، نمي توانم ازدواج كنم.» مي گويند:«براي مخارج ازدواجت به چه مبلغ پول احتياج داري؟» طرف مي گفت:«حدود 40 هزار تومان(به پول آن زمان)» مي گويند:«اگراين پول را داشته باشي، حاضري ازدواج كني؟» مي گويد:«بله» مي گويند:«من از منبعي اين پول را به تو مي پردازم تدارك عروسي ات را ببين» مي گويد:«اما من مادرندارم كسي را ندارم كه برايم به خواستگاري برود» مي گويند:«آنهم بامن. من مادرم را به خواستگاري هر دختري كه بخواهي، مي فرستم.» او هم قبول مي كند. بعد هم مادر آقاي دكتر مي روند و دختر آقاي يدالهي را براي آن جوان خواستگاري مي كنند. خلاصه عروسي برپا مي شود و آن جوان به خير و خوشي مي رود سرخانه و زندگي اش مدتي بعد آن جوان از شهيد پاك نژاد مي پرسد:«من قرضم را چطور به شما پس بدهم؟» مي گويند:« تو برو زندگي ات را بكن طوري هم زندگي كن كه كم كم بتواني اين پول را جمع كني و به من برگرداني.»او هم شروع به زندگي مي كند و بعدها صاحب خانه و وسايل زندگي مي شود چندين سال كه مي گذرد آن شخص در حضور عده اي از آقايان كه من هم در جلسه بودم گفت كه:«آقاي دكتر پاك نژاد مسبب ازدواج من شدند بعد از چند سال من صرفه جويي كردم و آن پول را جمع كردم و 40 هزار تومان آماده شد، رفتم نزد ايشان و گفتم:«آقاي دكتر من آمده ايم دينم را به شما ادا كنم.» گفتند:« چه ديني به من داري؟» گفتم:«شما اين پول را به عنوان قرض به من داديد تا توانسته ام با آن ازدواج كنم، آقاي دكتر هم خنديدند. گفتم:«چرا مي خنديد؟ مگر اشكالي دارد؟» گفتند:«نه من در آن موقع به خاطر آنكه شما به شخصيتان برنخورد و ناراحت نشويد پول را به عنوان قرض دادم تا هم زندگيتان را شروع كنيد هم در زندگي صرفه جويي كرديد وپول را تهيه كرديد، ذخيره اي آينده تان باشد، وگرنه من، اين پول را همان موقع به شما بخشيده بودم.» به خاطر اين مسأله عنوان كردم كه پول را به عنوان قرض به شما داده ام.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط