یادی از شهید دکترپاك نژاد
گفتگو با حجت الاسلام شيخ باقر عجمين
درآمد
آشنايي شما با شهيد پاك نژاد- با توجه به اختلاف سني اي كه با ايشان داشتيد- از كجا آغاز شد؟
در سالهاي اوليه خيلي با هم تماس داشتيم. بعد، دوست شديم و زماني كه درتهران بوديم، من شبها در خانه ايشان مي ماندم.
به علاوه، مرحوم پاك نژاد سه مرحله تحصيلي را در زندگي اش پشت سر گذاشت. تحصيلات ابتدايي، متوسطه و دانشگاهي. بين زماني كه ايشان ديپلم گرفتند تا وقتي كه وارد دانشگاه شدند، يك وقفه چند ساله بود.ايشان در اين چند سال، برنامه هايي را گذراندند؛ يك سال در مدرسه اسلام تدريس کردند و يک سال هم در مدرسه ايران شهر که تدريس شان در اين دو سال، مبتني بر كتاب نبود، بلكه به نوعي درس اخلاق بود، يعني به بچه ها ياد مي دادند كه بايد چگونه باشند و چگونه زندگي كنند. به علاوه، برنامه ها و جلسات قرآني برگزار مي كردند، مسأله مي گفتند و مي شنيدند. در اين دوره بود كه ايشان چند صباحي پيش من آمدند كه درس عربي بياموزند.به درستي يادم نيست چه مدتي اينجا بودند، اما خوب به يادم نيست چه مدتي اينجا بودند،اما خوب به ياد مي آورم كه هر روز اول صبح كه آفتاب مي زد، مي آمدند،ميان راهرو مي نشستند و مشغول درس مي شديم. حتي در هواي سرد هم قبول نمي كردند كه به داخل اتاق بيايند. بعد در مشهد امتحان دادند و قبول شدند، اما يك سال بيشتر در مشهد نماندند.
بعد از يك سال به تهران آمدند ودر آنجا مشغول تحصيل شدند و دوران تحصيلي بسيار خوبي را پشت سرگذاشتند، چون در اين زمان هم درس مي خواندند وهم واحدهاي عملي را در درمانگاه مي گذراندند تا اينكه دوران طبابت خودشان شروع شد و ذات خوب خودشان را نشان دادند. ايشان با مردم مهربان بودند و به من مي گفتند كه طلبه هاي بي بضاعت را براي درمان به مطبشان معرفي كنم.
به اين ترتيب،دكتر افراد كم درآمدي را كه بيمار مي شدند، به صورت مجاني مداوا مي كرد، با يكي از داروخانه ها هم هماهنگ كرده بود كه صاحب داروخانه، نسخه ها را مجاني دراختيار بيماران بگذارد.
يك بخش مهم زندگي شهيد پاك نژاد، زماني است كه ايشان در بازار در نزد آقاي ريسماني كار مي كردند، شما اطلاع داريد كه شكل كار چگونه بود؟
كار سيدرضا پاك نژاد در حجره مرحوم حاج عباس ريسماني هم همينطور بود و با انگيزه پول نبود، بلكه به خاطر دوستانشان و رفع بيكاري بود كه درآنجا مشغول شدند و بيشتر به عنوان مشاور حاج آقاي ريسماني فعاليت مي كردند. ايشان هميشه عقيده داشت به هر كجا مي رود، بايد با مردم اسلامي رفتار كند، چه اتاق نجات بيماران باشد، چه مدرسه يا دبيرستان.
به هرحال، مرحوم حاج عباس ريسماني، حجره اي داشت كه در يك كارگاه بود. همانطور كه مي دانيد قبلاً در يزد يك نفر مي توانست در بيش از يك شغل فعاليت كند؛ مثلاً تاجرشكر مي توانست تاجر پارچه و ريسمان هم باشد- مثل حاج عباس- كه متأسفانه ايشان ورشكست شد ونتوانست كارش را ادامه بدهد.
در مدتي كه دكتردرمشهد درس مي خواندند، باز هم با همديگر رفت و آمد داشتيد؟
ما آنقدر با هم صميمي بوديم كه وقتي من براي تحصيل به قم رفتم، نامه اي برايم نوشت كه مناره هاي مسجد جامع يزد همان طوري است، دلت براي يزد نگيرد! نكند دلت براي محله يزدارون- يازارون- تنگ شود!
دكتر،نسبت به مسائل تحقيقي و پژوهشي هم حساس بودند؟
حضور سياسي شهيد پاك نژاد را در يزد چگونه ارزيابي مي كنيد؟
هيچ وقت به عنوان مريض به مطب شهيد پاك نژاد مراجعه كرديد؟
كمي درباره مبارزات انقلابي صحبت كنيد. چون شما در آن زمان با طلاب و روحانيون يزد در ارتباط بوده ايد. چه جريانهاي سياسي مهمي در يزد فعاليت مي كردند؟
فدائيان اسلام هم- كه شهيد نواب صفوي به عنوان شاخصترين چهره اين گروه مبارز، مورد شناخت همه مردم بود- دريزد فعال بودند. اتفاقاً يكبار كه دكتر پاك نژاد به ديدن يكي از زندانيان اين گروه رفته بود، من هم همراهشان بودم.ماجرا از اين قرار بود كه من از قم به تهران رفته بودم كه يك روز غروب آمدند و به دكتر گفتند بايد به ديدن يك زنداني برويم. با همديگر رفتيم به زندان، و پسري جوان آمد پشت شيشه و تلفن را برداشت،و با هم صحبت كردند. دكتر از او پرسيد: چند روز ديگر آزاد مي شوي؟ جوان گفت 18روز ديگر و بعد به من اشاره كرد و پرسيد اين آقا كيست؟ شهيد جواب دادند: يكي ازطلبه هاي قم. بعد آن جوان رو به من كرد و گفت پدرم خواست من هم طلبه بشوم. بعدها فهميدم كه آن جوان مهدي عبدخدايي، مرد شماره پنج فداييان اسلامي بود وبراي اينكه مي خواسته است كسي به نام دكتر حسين فاطمي را بكشد، به زندان مي افتد. در واقع، دكتر فاطمي بعد از اينكه تير مي خورد خوب مي شود و عبدخدايي را لو مي دهد. به هر حال 18 روز از ديدار ما در زندان گذشت در مدرسه علميه قم بودم كه يك نفر آمد و من را خواست. او همان جوان زنداني بود آمده بود تا پيش من درس بخواند. يادم است كه گفت پدرش آشيخ غلامحسين ترك كه امام جمعه گوهرشاد بود از او خواسته بود كه براي درس خواندن و طلبه شدن، به قم بيايد. خلاصه، هر روز صبح با يكي از دوستانش مي آمدو من به آنها درس مي دادم.
فداييان اسلام تعدادشان در قم زياد بود. تقريباً سه يا چهارماه بعد بود كه نواب صفوي، حسين واحدي و محمد واحدي را شهيد كردند. بعدها عبدخدايي با دكتر خيلي دوست شد وتا زمان انقلاب پيروزي انقلاب فراري بود، چون اگر او را مي گرفتند، مي كشتندش. فقط بعد از انقلاب بود كه مي آمد و گاهي در مناسبت هايي مثل سالگرد شهادت رهبران فدائيان اسلام در تلويزيون صحبت مي كرد.
به نظر مي رسد كه نوع مبارزه يزديها با مبارزه بقيه مردم تفاوت داشته است، يعني مردم يزد،بخاطر روحيه مدارامدارانه شان از مبارزه مسلحانه خودداري مي كرده اند.
خاطرتان هست كه آيا شهيد پاك نژاد هم در اين دو روز حضور داشتند يا خير؟
آن روحاني تعريف مي كرد كه به قدري رنگ صدرالاشراف زرد و حالش بد شد كه نمي توانست حرف بزند. بعدها شهيد پاك نژاد گفت كه بعد ازارتحال آيت الله العظمي بروجردي،شاه اين كار را انجام خواهد داد.
يكي از گروههايي كه در يزد فعاليت مي كردند انجمن حجتيه بود،شهيد پاك نژاد با اين چه نوع رابطه و موضعي داشتند؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46