شهید والا(2)

دقيقاً همين طوراست، يعني شخصيتي بوده كه مي توانسته درآمد خوبي كسب كند. يك پزشك بوده، پزشك متبحري كه بر كارش خودش خيلي مسلط بوده است. در آن دوراني كه ما پزشك حاذقي نداشتيم، ايشان سرآمد پزشكان شهر بوده و توانمنديهاي خيلي بالايي را از ايشان نقل مي كنند نمي دانم كدام يك ازاين بزرگواران بود- فكر مي كنم مرحوم آقاي
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید والا(2)

شهید والا(2)
شهید والا(2)


 






 

گفتگو با سعيد غياثي ندوشن،پژوهشگ
 

مي شود گفت كه شهيد پاك نژاد، فردي كثيرالمعونه و قليل الموؤنه بوده اند.
 

دقيقاً همين طوراست، يعني شخصيتي بوده كه مي توانسته درآمد خوبي كسب كند. يك پزشك بوده، پزشك متبحري كه بر كارش خودش خيلي مسلط بوده است. در آن دوراني كه ما پزشك حاذقي نداشتيم، ايشان سرآمد پزشكان شهر بوده و توانمنديهاي خيلي بالايي را از ايشان نقل مي كنند نمي دانم كدام يك ازاين بزرگواران بود- فكر مي كنم مرحوم آقاي دكتر اصلاني- كه مي گفتند من رفتم نزديك مطبشان، ديدم جمعيت خيلي زيادي صف كشيده اند و وقتي رفتم داخل و با مرحوم شهيد پاك نژاد صحبت كردم، پولي مي خواست، كشور را باز كردند، ديدم مبلغ خيلي كمي از آن 20- 30 نفري را كه ويزيت كرده بودند، گرفته اند، شايد فقط يكي،دو نفر از آنها وجهي پرداخت كرده بودند؛ آن هم با اصرار.
اين بحث خيلي مهمي بوده كه ايشان اصلاً توجهي به ماديات نداشته و زندگي بسيار ساده و بي غل و غشي ايشان داشته اند كه خانواده دكترهمان روال را، هنوز كه هنوز است، دارند ادامه مي دهند و وجهي كه هنوز وجود دارد اين است كه خانواده شهيد هم هنوز با يك روال بسيارساده دارند زندگي مي كنند.
البته صحبتهايي كه لازم است نقل كنيم زياد است. آنچه من نقل مي كنم،بنده كه توفيق درك ايشان را نداشتم، يعني اصلاً نمي توانستم در آن دوران در دنيا بوده باشم، الان هم آنچه را كه ديده و شنيده ام، دارم بيان مي كنم.حاصل تحقيقي است كه انجام شده است.
مثلاً وقتي اولين مصاحبه را انجام دادم، با جناب آقاي انتظاري، يك استرس و ترس خيلي زيادي من را فرا گرفته بود كه من نوعي مي خواهم در مورد شخصيتي تحقيق كنم كه ابعاد شخصيتي وسيعي داشته است. حالا من يك تقسيم بندي از ابعاد مختلف شخصيت ايشان به دست آورده ام كه در مقاله اي جداگانه خدمت شما و خوانندگانتان عرض مي كنم. نكته اين بود كه هر مصاحبه اي كه انجام مي دادم ترسم بيشتر مي شد.

چرا؟
 

وقتي مي ديدم شخصيت جامع الاطرافي، داراي چنان بعدهاي علمي،اخلاقي، ديني، مبارزات انقلابي اجتماعي، فرهنگي و سياسي است يعني شما نمي توانيد كلمه اي بگوييد كه نتوانيد در ايشان پيدا كنيد و من بعضاً برايم سؤال مي شد كه اصلاً ايشان چطور مي توانست به همه اين امور برسد و به آن خوبي هم برسد؟

به چه جوابي رسيديد؟
 

واقعيت اين است كه آدم نمي تواند به جواب برسد، يعني ايشان شخصيت ويژه اي بوده است. ما كدام آدمي را مي توانيم پيدا كنيم كه امروز بتواند به مردم برسد،كارطبابت و پزشكي خودش را انجام دهد، كتابش را بنويسد، مبارزات انقلابي و درگيري با ساواك و تعقيب و گريز را هم داشته باشد، به مشكلات اجتماعي ديگر مردم نيز رسيدگي كند. خيلي از مراجعيني كه به مرحوم شهيد صدوقي مراجعه مي كردند، از طرف شهيد صدوقي، براي اينكه كارشان سريعتر انجام و حل شود، ارجاع داده مي شدند به دكترشهيد سيدرضا پاك نژاد.من وقتي به اين افراد مراجعه مي كردم مي گفتم مي خواهم در مورد چنين شخصيتي كتاب بنويسم،خدايا كمك كن كه مبادا چيزي بنويسم يا مطلبي ذكر شود كه نقصي داشته باشد، يعني ترس واقعي من از اين بود. مي ترسيدم از اينكه كتابي نوشته شود كه نتواند حق مطلب را ادا كند؛ همان ترسي كه مصاحبه شوندگان داشتند.

ريشه آن ترس را بعداً متوجه شديد كه چه چيزي است؟
 

تازه فهميدم كه آن بندگان خدا بي خود نبود كه با من مصاحبه نمي كردند؛وقتي مي ديدم كه آقاي دكتر سيد ضياء كاشاني كه فردي نزديك بوده با شهيد سيدرضا پاك نژاد يا مرحوم دكتر اسكندر اصلاني- خاطره مصاحبه با ايشان هيچگاه از ذهن من پاك نمي شود- كه ايشان با چه شور و حرارت و احساساتي داشتند در مورد شهيد پاك نژاد صحبت مي كردند.

مرحوم مدرسي چطور؟
 

مرحوم آيت الله مدرسي- زماني كه با ايشان مصاحبه كردم- در كسالت زيادي به سر مي بردند.

در اواخر عمر؟
 

حالا تاريخ مصاحبه با ايشان خاطرم نيست. ولي بله، فكر مي كنم يك سالي از مصاحبه گذشت تا ايشان فوت كردند. ايشان حال مساعدي نداشتند، يادم است كه صبح زودي رفتيم تا با ايشان مصاحبه انجام دهيم.

در يزد؟
 

بله، در يزد. ما از طريق پسرشان هماهنگ كرديم، گفتند كه پدر فقط صبحهاي خيلي زود سرحال هستند و مي توانند مصاحبه كنند، بعد از آن ديگر امكان اين كار فراهم نيست و ايشان نمي توانند با شما صحبت كنند.
ساعت 30/6-7 صبح بود كه رفتيم منزل ايشان.مرحوم آيت الله مدرسي رفته بودند خلد برين يزد،بهشت زهرا، فاتحه خودشان را خوانده بودند.وقتي آمدند ترسي مرا فراگرفته بود،درمقابل عالم بزرگواري قرار گرفته بودم، با خود گفتم من از كجا شروع كنم؟ از كجا بپرسم؟ سؤال را به نوعي واگذاركردم به پسر بزرگوار ايشان و گفت وگو انجام شد.
وقتي گفتيم آمده ايم براي مصاحبه در خصوص شهيد پاك نژاد به خود آيت الله مدرسي هم يك حس خاصي داده شد، يعني ايشان هم حالت خاصي داشتند. ايشان هم بغض و گريه كردند و مي گفتند كه مطابق اين شخصيت را شما نمي توانيد پيدا بكنيد.
يعني هستند آدمهايي كه از ايشان در جنبه هايي بالاتر بودند، هستند و خواهند بود، ولي هيچ كس شهيد پاك نژاد نمي شد كه اين ويژگيها را با هم داشته باشد. تعبير آيت الله مدرسي اين بود كه پاك نژاد شخصيت عظيمي بود كه ديگر مثل و مانندش را شما نمي توانيد پيدا كنيد.

شما كه اين تحقيق را انجام داديد، متوجه شديد كه علت گمنام ماندن شهيد پاك نژاد به نسبت بسياري از عزيزان ديگر تا امروز چه بوده است؟
 

اين موضوع چند تا رويكرد دارد: يكي اينكه اولاً متأسفانه ما هركاري كه انجام مي دهيم، اول به فكرتبليغات كار هستيم بعد، فكر خود كار و مرحوم شهيد پاك نژاد اينطور نبوده، يعني در درجه اول سعي مي كرده هر كاري كه انجام مي داده، هيچ كس نداند و متوجه نشود. خب، اين يك بخش از كار بوده. علت گمنامي شهيد اين بوده كه ايشان يك زهد و تقواي خاصي داشتند كه كاري را كه مي خواستند واقعاً انجام دهند، نمي خواستند هيچ احدالناسي متوجه شود. يك علت بحث گمنامي شخصيت ايشان هم بر مي گردد به اينكه ماها نتوانستيم در مورد اين شهيد حق مطلب را ادا بكنيم و در واقع كاري براي ايشان بكنيم.

يعني مخفي كاري وپنهان كاري ايشان به نوعي مشمول بعد ازشهادت شان هم شده است؟
 

بله،چه بسا خانواده هاي مستمندي كه به نقل از راويان كتاب بنده، ماهانه منتظر بودند تا مستمريشان را از شهيد پاك نژاد دريافت كنند.دراينجا خاطره اي را كه فكر مي كنم جالب باشد، خدمت شما نقل خواهم كرد. ابتدا در خصوص تقسيم بندي شخصيت ايشان كه در كتاب آمده، اشاره اي مي كنم، بعد وارد آن خاطره مي شوم، يكي بحث حيات علمي ايشان است، يعني حيات علمي ،تأليفات و كتبي كه ايشان داشته كه جايگاه خيلي بالايي دارد. بحث ديگر در خصوص ايشان خدمات اجتماعي فرهنگي شان است؛ طبابت در يزد و كمك به مستمنداني كه انجام مي دادند سخنراني هاي روشن گرايانه اي كه انجام مي دادند-درآن دوراني كه رژيم طاغوت فضا را بسته بود- بهائيت دستش باز بود، فعاليت مي كرد، توده هم خودش كار مي كرد.
همه اينها را يك شخصيت مثل شهيد پاك نژاد درك كرده بود كه كجا را بايد دريابد. ايشان مرتب به مدارس دخترانه و پسرانه مي رفتند و سخنراني مي كردند. شبهات جوانان را پاسخ مي گفتند. خيلي از اين مصاحبه شوندگاني كه در آن دوران انقلاب جوان بودند- مثل آقاي سيد ضياء كاشاني كه اين جمله از خود ايشان بود- مي گفت: من فكر مي كنم دين و ديانت خودم را مديون شهيد پاك نژاد هستم.يعني خيلي ها معتقد بودند كه دين و ديانتمان را مديون شهيد پاك نژاد هستيم،چون در آن دوران با فضايي كه رژيم پهلوي ايجاد كرده بود، فضا فضاي اسلامي نبود،يك فضاي خيلي طاغوتي و خاصي بود، شخصيتي مثل شهيد پاك نژاد آمده بود به ميانه ميدان و صحبت مي كرد- با جوانها- و آنها را جذب كرده بود، سؤالات آنها را پاسخ مي گفت. اما به راستي، اين شخصيتي كه پزشك بوده، چطور سؤالات مذهبي افراد را به خوبي پاسخ مي گفته و به خوبي تعبير مي كرده است؟ بحث بعدي حضور شهيد در مدارس و تبليغ اسلام بود. ايشان در مدارس حضور پيدا مي كردند،فعاليتهاي مذهبي ايشان تشكيل انجمنهاي ديني و ترويج دين بوده است. بُعد بعدي شخصيت شهيد، مبارزات سياسي شان بوده كه قبل از انقلاب فعاليتهايي داشتند مشاور بودند- براي شهيد صدوقي- و بازوي اجرايي شهيد صدوقي در امور بودند.
اين نقش شهيد پاك نژاد را يكجا خوب فهميده بود، آن هم ساواك بود. ساواك به خوبي فهميده بود كه هراتفاقي كه در يزد مي افتد، وقتي شهيد صدوقي دستورش را مي دهد، وقتي شهيد صدوقي سخنراني اش را مي كند، شهيد پاك نژاد هم مجري آن دستور آن كاراست و كار را به پيش مي برد. ساواك با شهيد پاك نژاد يك مشكل داشته و نمي توانسته است به سادگي ايشان را دستگير كند.آقاي دكتر اسكندر اصلاني مي گفتند: من، هميشه اين سؤال را از دكتر پاك نژاد كردم و مي گفتم آقاي دكتر پاك نژاد، چطور ساواك نمي آيد شما را بگيرد؟ شما كه به قول امروزيها به صورتي تابلو، داري فعاليت انقلابي و سياسي و مذهبي مي كني، چطور نمي آيند شما را بگيرند؟ جواب داد: تو نفهميدي كه اگر اينها مرا بگيرند، فردا دم در مطبم 100 نفر آدم مي آيند و‌ آن وقت چطوري مي توانند جواب آنها را بدهد؟ اگر اين 100 نفر بفهمند كه ساواك من را گرفته، كل يزد مي فهمند يزد به هم مي ريزد. در جريان 10 فروردين نيز...

در چه سالي؟
 

در سال 1357، ايشان نقش خيلي بزرگي را ايفا كرده بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بحث مبارزات سياسي شهيد همچنان ادامه پيدا مي كند. دكتر در حزب جمهوري رفت وآمد داشتند؛ البته يك سري از راويان به ما گفتند كه ايشان هيچ وقت به عضويت حزب جمهوري در نيامدند،ولي مرتبط بودند.بعد از‌آن هم كه در مجلس حضور داشتند،نطق هاي آتشيني كه در آن دوره، ايشان در مجلس داشتند، دو نطق خيلي خوب داشتند. نكاتي كه در آنها موجود است. ارتباط تنگاتنگي كه شهيد پاك نژاد با علمايي مثل آيت الله صدوقي و آيت الله مدرسي داشته اند، اين خودش خيلي جاي بحث داشت.يعني پيوندي بوده ايشان بين روحانيت و توده مردم و حلقه واسطي بوده اند بين سران مذهبي انقلاب در يزد با مردم. هيچ كس نمي توانسته در آن دوره مثل شهيد پاك نژاد اينگونه ايفاي نقش كند.بُعد بعدي شخصيت ايشان كه فكر مي كنم همه كساني كه بنده با آنها مصاحبه كردم، برآن تأكيد داشتند، ويژگيهاي اخلاقي ايشان بوده است. همه ويژگيها و خصلت هاي خوب را- فكر مي كنم- ايشان يكجا در خود جمع كرده بودند. به زعم برادران شهيد آقاي دكتر سيد حسن پاك نژاد، آقاي دكتر سيد عباس پاك نژاد و نيز همسر شهيد كه مي گفتند ايشان احترام بسيار زيادي براي پدر و مادرشان قائل بودند،حتي براي مجلس وقتي كه ايشان رأي آورده بودند،بازهم رفته و از پدرشان اجازه گرفته بودند كه آيا اجازه مي دهيد بنده بروم يا نه؟
خاطره اي را هم بطور مشترك، آقاي مرحوم دكتراصلاني و آقاي دكتر سيدضياء كاشاني نقل كردند. دليل مشترك نقل خاطره هم اين بود كه اين اتفاق زماني افتاده بود كه هر دوي اين بزرگواران با هم بوده اند. شهيد پاك نژاد شهيد شده بود و منتظر بوده اند تا پيكرايشان را از تهران به يزد بياورند، آقاي دكتر اصلاني و آقاي دكتر ضياء كاشاني سوار ماشين مي شوند و به سمت سيد جعفر يزد مي روند. ابتدا فكر مي كرده اند كه بايد پيكر شهيد را از آنجا بياورند، يعني از سمت مسير جاده، بعداً از مسير ديگر پيكرايشان حمل مي شود. مرحوم دكتر اصلاني مي گفت كه آقاي دكتر كاشاني خيلي تند رانندگي مي كرد. مي گفت مسير را عوض كرد و داشتيم مي رفتيم به آن سمت، كه يكباره ديديم يك خانم پريد جلو ماشين ما. گفت آقا كجا مي رويد؟ گفتيم داريم مي رويم داخل شهر. گفت من را هم تا يك جايي برسانيد. خلاصه، سوار ماشين شد و شروع كرد به ناله كردن و مي گفت چه مرد خوبي بود، چه بزرگي بود، چه شخصيتي بود، ناله و گريه مي كرد. گفتيم در مورد كي صحبت مي كنيد؟ گفت آقا سيد رضا پاك نژاد. گفتيم مگر شما هم ايشان را مي شناختيد؟ گفت: ايشان را هيچ كس نمي شناسد جز من. گفتيم: چرا؟ گفت: پدرم مقني بود و افتاد در چاه و فوت كرد. ازدواج كردم، شوهرم نيز مقني بود. او هم در چاه خفه شد؛ فوت كرد. من ماندم و يك مادر. در آمدي نداشتيم. سيد هم بوديم. مجبور بوديم كاركنيم، در خانه هاي مردم لباس بشوييم. عرصه مالي خيلي بر ما تنگ شد،‌ بطوري كه ما قند براي مردم مي شكستيم. خاك قندهايي كه مي ماند با نان خشكي كه بيرون مي گذاشتند و نياز نداشتند قاطي مي كرديم و با آب مي خورديم. به مادرم گفتم كه اينجا خيلي شرايط بد است، نمي خواهد كه من به شهر بروم؟ مادرم ممانعت مي كرد، تا اينكه سخت بيمار شد. اين خانم رفته بود امامزاده سيد ركن الدين اطراف مسجد روضه محمديه يزد و داشته در مقبره گريه مي كرده، كه خانمي ديگر مي گويد چرا گريه مي كني؟ مي گويد كه بضاعت مان اينگونه است، پولي نداريم، شرايط مالي خيلي بدي داريم. مي گويد چرا به آيت الله صدوقي نمي گويي؛ ايشان مي تواند كمك كند. مي گويد كجا مي توانم ايشان را ببينم؟ مي گويد ظهركه براي نماز به اينجا مي آيند، با ايشان صحبت كنيد. گفت ديدم كه آيت الله صدوقي دارند مي آيند. گفتم حاج آقا، من به مشكلي برخورده ام، مادرم مريض است. همين كه گفتم مادرم مريض است گفت: همين الان بايستيد، آقاي پاك نژاد كه مي آيد به ايشان بگوييد گفتم اي بابا، آقاي صدوقي ما را به يك پزشك واگذار كرد. حالا اين پزشك مگر دلش به حال ما مي سوزد؟ منتظر شدم دم در مسجد. ديدم يك آقايي وضو گرفته و آستين هايش را بالا زده جورابهايش را هم در جيب شلوارش گذاشته است و دارد مي رود تا در صف نماز بايستد. قبلاً به آقايي گفتم كه دكتر پاك نژاد را به من نشان دهد، گفت همان آقاست. گفتم آقاي دكتر، من مادرم بيمار است و شرايط بدي هم داريم. گفت مطبم همين كوچه بغلي است برو مادرت را بياور و رفت در صف نماز ايستاد. وقتي آقاي پاك نژاد دستش را بالا برد، هنوز الله اكبر نگفته بودند كه دستش را پايين آورد، به سمت من آمد وگفت: مي تواني مادرت را بياوري يا خير؟ گفتم: نه ايشان در بستر است. گفت وسيله داري. گفتم: نه. گفت: خب برويم. گفتم: آقاي دكتر نمازتان چه مي شود؟ گفت: برويم،‌ اين واجبتراست سوار ماشين شديم و رفتيم به سمت منزل. من در مسير ماجرا را كامل براي ايشان تعريف كردم. وقتي ماجرا را تعريف كردم، ديدم كه شهيد پاك نژاد گريه مي كند و مي گويد: واي واي واي بر من كه چنين افرادي هستند و ما خبر نداريم. شما چرا زودتر نيامدي؟ شهيد پاك نژاد آمد مادرم را ديد مشكل مادرم را فهميد. فهميد كه مشكل ما، قوت ماست. غذايي نخورده بوديم. مشكل تغذيه داشتيم. مريض را معاينه كرد و رفت. ما گفتيم اين كه رفت، حالا كو تا بيايند بعد از يكي دو ساعت يك نفر زنگ زد. گفت: منزل پاك نژاد؟ گفتم: منزل آقاي پاك نژاد اينجا نيست گفت: آقاي دكتر گفتند اينها را بياورم به منزل پاك نژاد؛ گوشت، غذا، نان و خوراك. ما در خانه برق نداشتيم، مشكل آب هم داشتيم حمام نداشتيم. نيم ساعت بعد يكي زنگ زد، گفت: منزل آقاي پاك نژاد؟ برقتان قطع است، آمده ايم برق را درست كنيم. يك بارآمدند آب را درست كردند فرداي آن روز، تعدادي كارگر با بيل و كلنگ آمدند و گفتند كه آمده ايم حمام بسازيم؛ حمام را ساختند. شهيد پاك نژاد مدام سر مي زد تا اينكه مادرم حالش بسيار بد شد و زخم بستر گرفته بود. شهيد پاك نژاد گفت: مادرت بايد با صابون مخصوصي شست و شو شود و اگرانجام نشود،‌عفونت مي گيرد و فوت مي كند. گفت: او را بايد به حمام ببري، كسي را براي اين كار داري؟ گفتم: من هيچ كس را ندارم. گفت: من مي خواهم كمكت كنم، اما براي اينكه بتوانم اين كار را انجام دهم و محرم شويم بنده و شما را يك صيغه محرميت مي خوانيم. ما يك صيغه خوانديم. مادرم را ايشان بغل كرد، برد به حمام، شستشويش داد. ايشان مادرم را مثل كودكي نوازش مي كرد و شستشو مي داد و مادرم خوب شد. آن خانم قسم مي خورده كه حتي دست آقاي دكتر پاك نژاد هم به من نخورد. اين ماجرا بعد از شهادت دكتر پاك نژاد برملا شده و يكي از آن كارهاي خيرخواهانه ايشان بوده كه انجام داده اند و حسب اتفاق دو نفر در يك ماشين خانمي را سوار كرده اند و اين مسأله آشكار شده است.

حدس مي زنيد كه كدام يك از جنبه هاي شخصيتي شهيد پاك نژاد هست تا پنهان مانده؟
 

شما ببينيد چه زوايا و ابعادي كه در واقع در مورد شخصيت ايشان باقي مانده و من فقط باب بحث پاياني خدمتتان آنها را عرض مي كنم.هرآنچه ما در مورد شهيد پاك نژاد كار بكنيم، فيلم بسازيم، مستند بسازيم، مجله در بياورم، كتاب بنويسيم، نمي توانيم حق مطلب در مورد آن بزرگوار را ادا كنيم. آقاي انتظاري كه اطلاعات بسيار خوبي از شهيد پاك نژاد دارد مي گفت كه مرحوم وزيري جمله اي را در مورد شهيد پاك نژاد هميشه مي گفتند كه‌«آقاي دكتر سيدرضا پاك نژاد حجتي است براي تمام پزشكان در روز قيامت كه آي پزشكان شما مي توانستيد مثل شهيد پاك نژاد باشيد و نبوديد.»انقلاب اسلامي ما يك انقلاب ارزش محور و فرهنگ بوده،‌ افراد خاصي هم در جريان انقلاب نقش عمده اي داشتند و يكي از مهمترين شخصيتهايي كه در كنار آقاي صدوقي حضور داشتند، شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد بود.
مرحوم نايب كبير بنده را براي مصاحبه نمي پذيرفتند، پرسيدم دليلش چيست؟ آقاي دكترسيد عباس پاك نژاد گفتند: مرحوم نايب كبير هر موقع رفتند سر قبر شهيد پاك نژاد سلام مي كردند و از شهيد جواب مي شنيدند. ظاهراً آقاي نايب كبير مراجعه مي كنند به قبر شهيد و پاك نژاد و سلام مي كنند،جواب نمي شنوند.
شايد چون اسرار را فاش كرده بوده اند...
بله، اسرار فاش كرده بودند. ايشان خيلي ناراحت شدند. شب كه مي خوابند، شهيد پاك نژاد به خوابشان مي آيد و مي گويد: چرا جواب نمي دهي؟ مي گويد:
«هركه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند»
؛ نبايد مي گفتي.

حرف آخر
 

بنده در حين انجام مصاحبه ها، براي مصاحبه با برادران شهيد پاك نژاد با مشكلي مواجه شدم و‌ آن اين بود كه امكان تنظيم وقت براي مصاحبه فراهم نمي شد و در حدود چند ماهي اين وضعيت ادامه داشت. بنده آن موقع،‌در دانشگاه تهران بخش صدور كارتهاي بين المللي ISIC&ITIC مشغول به كار بودم. يك روز ديدم كه يكي از همكارانم براي درج اسم و فاميل شخصي روي كارت دچار مشكل شده بود و به من مراجعه كرد و كارت مربوطه را به من نشان داد. ديدم كه نوشته است: سيد محمد حسن پاك نژاد. يك لحظه به خودم آمدم،‌گفتم ايشان را مي خواهم ببينم. وقتي آمدند و صحبت كرديم ديدم كه ايشان فرزند شهيد سيدرضا پاك نژاد هستند كه سرانجام با زحماتي كه ايشان متقبل شدند توانستم بسياري از مشكلات انجام آن دو مصاحبه و ساير مصاحبه ها را هم پشت سر بگذارم كه برايم بسيار جاي تقدير و تشكر دارد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط