یادی از شهید دکتر پاک نژاد

محمدرضا انتظاري، مسئول كتابخانه وزيري يزد، به سبب حضور روزانه شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد در اين كتابخانه با او مؤانست و مؤالفتي عميق داشته است. انتظاري همچنين از ارتباط هاي ويژه شهيد پاك نژاد- از جمله با مرحوم وزيري گفتني هاي زيادي دارد.
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یادی از شهید دکتر پاک نژاد

یادی از شهید دکتر پاک نژاد
یادی از شهید دکتر پاک نژاد


 






 

گفتگو با محمدرضا انتظاري، مسئول كتابخانه وزيري يزد
درآمد
 

محمدرضا انتظاري، مسئول كتابخانه وزيري يزد، به سبب حضور روزانه شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد در اين كتابخانه با او مؤانست و مؤالفتي عميق داشته است. انتظاري همچنين از ارتباط هاي ويژه شهيد پاك نژاد- از جمله با مرحوم وزيري گفتني هاي زيادي دارد.

چگونه با شهيد پاك نژاد آشنا شديد؟
 

من از دوران كودكي دكتر را مي شناختم، چرا كه در شهر ما و در منزل ما مرتب ذكر خير ايشان بود. آقاي دكتر پاك نژاد در دوران دانشجويي، ابتدا در مشهد و سپس تهران مشغول به تحصيل بودند و هرگاه به يزد مي آمدند، زيارتشان مي كردم. پدر و مادرم علاقه زيادي به وي داشتند و هر از گاهي كه خودشان يا يكي ازبچه ها بيمار مي شدند. خدمت آقاي دكتر مي رسيدند. علاوه براين جناب پاك نژاد همسايه خواهر من نيز بودند. من به پدر ايشان مرحوم سيدمصطفي پاك نژاد نيز ارادت بسياري داشتم. ايشان لطف و محبت بسياري به من داشتند. يادم است يك سيد نوراني، سفيدرو و بسيار خوش قيافه اي بودند، بسيار جذاب و دوست داشتني بودند و هميشه يك دستار سبزرنگ بر سر داشتند.
به ياد دارم، هروقت كه شهيد پاك نژاد به يزد مي آمدند، من به خدمتشان مي رفتم. در سالهاي دبيرستان نيز همچنان با ايشان در تماس بودم. من در سال 1341 به آموزش و پرورش پيوستم و به عنوان معلم مشغول به كار شدم. در آن دوران در جلساتي كه آقاي دكتر برگزار مي كردند به عنوان مدعو شركت و از محضر ايشان استفاده مي بردم.
شهيد سيدرضا پاك نژاد علاوه براينكه پزشك بودند، يك دانشمند كامل علوم اسلامي و يك روحاني بودند. يادم مي آيد كه ايشان گاهي كتابهاي فقهي بسيار سطح بالا را به امانت مي گرفتند و در جواب من كه علت را جويا مي شدم مي فرمودند: «روحاني محترمي از من سؤالي در مورد يك مشكل فقهي داشتند و ايشان از من كمك خواستند. مي خواهم خودشان نيز بررسي كنند» به نظر من اين نشانه تسلط دكتر بر علوم فقهي بود. حاج آقاي وزيري در مورد ايشان مي گفتند: «او يك گنجينه و يك كتابخانه سيار است».
از شهريور ماه 1345 كه وارد كتابخانه شدم به علت دوستي اي كه بين ما بود آقاي پاك نژاد به گفته خودشان «تعهد كردند» ايشان هيچ وقت نمي گفتند قسم مي خورم كه همه روزه اعم از زمستان و تابستان، به كتابخانه بيايند. معمولاً مطالعه دكتر در زمستان و پاييز حدوداً تا ساعت 5و20 دقيقه و در تابستان و بهار تا ساعت 7و20 دقيقه عصر ادامه مي يافت. جايشان هميشه در كنار من بود، آنچه را نياز داشتند برايشان مهيا مي كردم و اين افتخاري بود كه نصيب من شد.
آن شهيد بزرگوار، در زمينه هاي مختلفي مطالعه و نگارش داشتند. كتابهاي خودشان را نيز دوباره نويسي مي كردند. از آثار ايشان مي توانم «اولين دانشگاه، آخرين پيامبر»، «گمشده در سقيفه» و «درباره ازدواج» را نام ببرم.
از خاطراتي كه در مورد آمدن ايشان به كتابخانه دارم، اين است كه همگان مي دانستند كه ايشان ساعات خاصي را در كتابخانه هستند، از اين رو كارمندان پس از ساعات اداري يا بيماراني كه هزينه درمان و ويزيت نداشتند يا كساني كه عجله داشتند به آنجا مي آمدند و پس از معاينه از دكتر نسخه دريافت مي كردند. حتي روزي بيماري آمد كه معاينه كامل لازم داشت. آقاي دكتر او را به اتاق ديگري برد و پس از انجام معاينات نسخه اي برايش نوشت.
دكتر پاك نژاد از مرخصي سالانه اش در ماه مبارك رمضان استفاده مي كرد. دراين ماه به تهران مي آمد و به خانواده همسرش سر مي زد. جلسات بحث و تبادل نظر هم داشت كه در آنها طيف هاي مختلف جامعه از قبيل دانشمندان، دانشجويان و افرادي از اديان مختلف نيز حضور داشتند.

در اين باره خاطره اي هم داريد؟
 

آقاي دكتر، طبق معمول هر سال درتهران تشريف داشتند. يك روز عصر تلفني با من تماس گرفتند و گفتند: «من با يكي از خاخامهاي يهودي مباحثه اي داشتم كه چند روز طول کشيد . ممکن است چند هفته ي ديگر هم طول بكشد. كار به جايي رسيده كه از دولت اسرائيل كمك خواسته تا چند تن دانشمندان يهود را به ايران اعزام كنند. آيا تو مي تواني در اين زمينه كتابهايي را در اختيار من بگذاري؟» من گفتم: «بله آقا» و ايشان شبانه به راه افتادند. صبح روز بعد در كتابخانه، 19 نسخه كتاب آماده كرده بودم كه ايشان رسيدند و پرسيدند كتابها را پيدا كردي؟ گفتم 19 تا پيدا كرده ام و دنبال بيستمي هستم، دكتر بسيار خوشحال شد و گفت بگذار دستت را ببوسم! من خجالت زده جواب دادم اين چه حرفي است؟ من بايد پاي شما را ببوسم! و بيستمين كتاب هم پيدا شد. ايشان، پس از2تا3 روز مطالعه به تهران بازگشتند و بحمدالله موفق و پيروز شدند. در اين باره مي گفتند: من مديون آقاي وزيري و كتابخانه ايشان هستم و همچنين زحمات تو!
من كسي را مانند او دقيق، كنجكاو و داراي پشت كار بالا نديده ام. روزي در منزل بودم، مهمان هم داشتيم. زنگ در به صدا درآمد، آقاي دكتر بود. از من خواست تا به كتابخانه بروم. علت را پرسيدم گفتند: از تهران با من تماس گرفته اند. سؤالي پيش آمده كه جواب آن در كتاب «فتوحات مكيه» است. در تهران هم به علت تعطيلي امروز امكان دستيابي به اين كتاب ندارم. با هم به كتابخانه رفتيم و ايشان به پاسخ مورد نظرشان رسيدند.
اين نكته براي من بسيار حائزاهميت است كه ايشان پيدا كردن جواب را به شنبه موكول نكردند!
جالب اينكه پيدا كردن پاسخ پرسشها براي آقاي دكتر بسيار مهم بوده و در اين راه عواملي چون بعد مسافت يا زمان برايشان اهميت نداشته است. به نظر من اين بعد از زندگي دكتر بسيار عجيب بوده است.
دكتر پاك نژاد، بيشتر كار نوشتن و مطالعه درباره كتابهايشان را در همين كتابخانه انجام مي دادند. اين كار را پس از رفتن به منزل نيز ادامه مي دادند و پس از ساعت 12 شب، باز هم آنها را پاكنويس مي كردند. پاكنويس ها پس از جمع آوري، تنظيم و تدوين به صورت كتاب چاپ مي شد. گاهي آثارشان را براي مطالعه به ديگران مي دادند و گاهي هم از هر اثر سه نسخه براي ما مي آوردند و يكي نيز برايم كه روي آن نوشته شده بود. «تقديم به دوست عزيزم، مدير محترم كتابخانه يزد و آستان قدس رضوي».
ما در كتابخانه يك كتاب از سال 1348 داريم كه آقاي دكتر پشت آن نوشته اند: «تقديم به كتابخانه ي وزيري يزد كه اميدوارم شعبه اي از كتابخانه قدس رضوي قرار گيرد.» كه اين اتفاق هم افتاد جالب اين است كه آقاي دكتر اين نكته را دوسال قبل تر نوشته بودند؛ گويا به ايشان الهام شده بود، من و جناب حاج وزيري هم بسيار تحت تأثير قرار گرفتيم.
آقاي دكتر پاك نژاد، از كتابهاي طب سنتي و اسلامي نيز استفاده مي كردند و آنها را با هم مي سنجيدند. ايشان كتاب «رساله پزشكان» را نوشتند كه به چند زبان ترجمه شده است.

آيا دانشجويان يا افراد عادي براي پرسش در باب مباحث علمي و ديني از آقاي دكتر به كتابخانه مي‌آمدند؟
 

بله، اين افراد حتي از شهرهايي چون تهران و مشهد نيز به محضر دكتر مي آمدند. بحثها گاهي 2تا3 ساعت طول مي كشيد.

آيا آمدن ايشان به كتابخانه نظم خاصي داشت؟
 

ايشان به غير از مواقعي كه در مسافرت بودند، همه روزه از ساعت 3 بعدازظهر تا اذان مغرب در كتابخانه بودند و حتي در مورد راحتي كفش در حين مطالعه هم بسيار تأكيد داشتند.

شهيد پاك نژاد نماز را در كتابخانه مي خواندند؟
 

خير، ايشان قبل از اذان تشريف مي بردند، چون مسجد نزديك بود و هميشه پشت سر آيت الله شهيد صدوقي نماز مي خواندند. ايشان علاوه بر داشتن نسبت فاميلي با آقاي صدوقي بسيار دوست بودند. آقاي دكتر، محرم اسرار آيت الله صدوقي بودند. همچنين پل ارتباطي وي با مؤسسات و ادارات دولتي آن زمان به شمار مي رفتند.
بد نيست اين خاطره را در اينجا نقل كنم: روزي از منزل بيرون آمدم ديدم كه دو نفر را گذاشته اند اطراف حظيره. پس از رسيدن به كتابخانه، اين موضوع را به حضرت آيت الله اطلاع دادم. ايشان از من خواستند تا مطلب را با آقاي پاك نژاد درميان بگذارم و آقاي پاك نژاد با شهرباني تماس گرفتند و من ديدم كه حدوداً پس از 15 دقيقه آن دونفر رفتند.
روزي ديگري، نزديك محل كارم، مأموران شهرباني را ديدم آنها شيشه اتومبيل هايي را كه عكس امام خميني پشت آن بود مي شكستند. من اين مورد را به آقاي صدوقي اطلاع دادم و ايشان هم رسيدگي به آن را به شهيد پاك نژاد واگذار كردند. دكتر با سرهنگ سميعي، رئيس پليس راهنمايي وقت كه بعداً معاون شهرباني يزد شد، تماس گرفت و او هم خودش آمد و جلو كارآن مأموران را گرفت.
يك بار ديگر ديدم كه كسي را در خيابان كتك مي زدند، به آقاي پاك نژاد اطلاع دادم ايشان هم آمد وضمانت كرد تا اورا آزاد كنند. شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد واقعاً مشكل گشاي همه بود.

ديد مردم در مورد خود دكتر پاك نژاد و موضع سياسي ايشان چگونه بود؟
 

تمام مردم يزد به دكتر پاك نژاد علاقه داشتند. آنها مي دانستند كه دكتر علاوه بر اينكه پزشك است، يك انسان متدين و انقلابي نيز هست و ديگر اينكه ايشان سيد هم بودند و اين موجب احترام مضاعف او در نزد مردم بود. آنها مي دانستند كه در مورد هر كاري كه دارند، مي توانند به دكتر مراجعه كنند. او واقعاً يك خدمتگزار صديق براي مردم بود. در تمام موارد اعم از مالي، سياسي،‌فقهي، علمي هيچ كس از نزد او نااميد برنمي گشت و بارها مي شد كه بچه هاي مردم را برايشان از زندان آزاد مي کرد.
آيت الله صدوقي به دكتر پاك نژاد بسيار احترام مي گذاشت و با هم مجالسي داشتند. هميشه جاي ايشان پهلوي حاج آقا وزيري بود. رئيس شهرباني و رئيس سازمان اطلاعات وقت هم همين طور. يكبار آقاي وزيري از دكتر پرسيدند كه شما اهل منبري يا محراب؟ فوراً جواب دادند: «قدي كه بهر خدمت مردم محكم شود، بهتر از قدي است كه در محراب خم شود.» اين گفته را دكتر سرلوح اعمال خود قرارداده بودند.

آيا در مجالسي كه با شهيد صدوقي داشتند، شما هم حضور داشتيد؟
 

بله، اتفاقاً جلسه اي درمنزل آيت الله برپا بود كه آقايان فاضل لنكراني، فلسفي، مهندس زاده و ديگر علما حضور داشتند وبحث در مورد عمل سقط جنين بود و حتي پليس هم آمد در همان مجلس آقاي صدوقي در مورد اشكال شرعي بعضي از آهنگها صحبت كرد و دكتر پاك نژاد درباره بعضي از آهنگهايي كه بر اعصاب اثر بد مي گذارند، بحث وسيعي كردند. همچنين درباره فلسفه حرمت موسيقي در اين جلساتي كه برگزار مي شد، علما و فضلاي زيادي حضور داشتند، مانند جناب دكتر رمضان خاني، مرحوم نايب كبير و همين طور علمايي مانند راشد يزدي و رباني.

از ارتباط جوانان با شهيد پاك نژاد يا آيت الله صدوقي هم بگوييد.
 

جوانان براي تأمين هزينه و همچنين گرفتن بعضي دستورات به نزد دكتر پاك نژاد مي رفتند. اين هزينه ها شامل هزينه تهيه وتكثير اعلاميه ها و رفت وآمد بطور ناشناس و با اتومبيل انجام مي شد كه بليت توسط حاج آقا صدوقي تأمين مي شد. همچنين تكثير اعلاميه در منزل ايشان بود، گاهي اوقات هم به علت كمبود وقت و كاغذ براي كپي، يكي از طلبه ها به نام حاج رجب علي به كتابخانه مي آمد و من كار تكثير را انجام مي دادم و در مسجد حظيره به افرادي مي دادم كه توزيع مي كردند از جمله پسرم و برادرم. ديگر اينكه رابط بين ملت ايران وامام خميني- چه در موقعي كه در ايران بودند يا در فرانسه و عراق فقط آيت الله صدوقي بود و تمام اطلاعيه ها از طريق ايشان در تمام نقاط ايران توزيع مي شد. رابط بين جوانان و آيت الله صدوقي دكتر پاك نژاد بودند. آقاي صدوقي فقط با جواناني همكاري مي كردند كه دكتر آنها را تأييد مي كرد. بعداز انقلاب نيز آيت الله صدوقي و مدرسي جواناني را مي فرستادند تا من تأييدشان كنم. بعداز انقلاب دكتر پاك نژاد جلسات بسياري براي روشن كردن ذهن معلمان، مديران و سايرين مي گذاشتند و آنها را با اوضاع مملكت و رهبر واقعي و اين كه از چه كسي پيروي كنند آشنا مي كردند.

خاطره اي در زمينه رفع نگراني مردم توسط دكتر پاك نژاد و كمك به برپايي راهپيمايي توسط ايشان داريد؟
 

يك روز صبح قرار بود راهپيمايي برگزار شود ما بعدازظهر روز قبل پس از تماس دكتر با مطب ايشان رفتيم. قرار شد تا براي تظاهرات فردا برنامه ريزي كنيم كه چه شعارهايي داده شود وچه كنيم كه درگيري پيش نيايد. شهيد پاك نژاد به شهرباني تلفن زد وگفت كه فردا مردم مي خواهند راهپيمايي بكنند. شما به مأموران خود دستور دهيد كه با مردم درگير نشوند. از آن سوي تلفن مسئولان شهرباني هم به آقاي دكتر پاك نژاد گفتند: شما تعهد مي دهيد كه مردم فحاشي نكنند و به حكومت ناسزا نگويند؟ شهيد پاك نژاد پاسخ دادند: بله، من متعهد مي شوم، و پس از ما جوان را توجيه كرديم كه يك راهپيمايي ضد دولتي و آرام باشد ودكتر پاك نژاد هميشه در اين مواقع با رؤساي شهرباني، ساواك، ژاندارمري، هماهنگي مي كردند. البته يكي از رؤساي اطلاعات دكتر پاك نژاد را تهديد كرد، اين دعوا ادامه يافت. يادم است كه وقتي آيت الله فاضل لنكراني دوران تبعيد خود را در يزد مي گذراندند، چون بايد دوره فقه را مي گذراندند به كتابخانه ما مي آمدند ودر آنجا مشغول بودند. يك روز از طرف شهرباني به كتابخانه زنگ زدند و گفتند: شخصي در يزد تبعيد است و به كتابخانه شما مي آيد گفتم: آيت الله فاضل لنكراني را مي فرماييد؟ گفتند بله، مي خواستند تا با ايشان صحبت كنند و من هم گوشي را به ايشان دادم و ازايشان اجازه گرفتم كه مي توانم به حرفهاي شما گوش دهم؟ و اجازه دادند و شنيدم كه آن سرباز با لحن بد وتند به آيت الله لنكراني گفتند: مگر ما به شما دستور نداده ايم كه هر روز صبح به شهرباني بياييد و دفتر را امضا كنيد. ايشان درجواب گفتند: سگ هم شرم مي کندبيايد شهرباني تا دفتر را امضا كند. سرباز در جواب گفت: مي خواهي كار دستت بدهم؟ آيت الله لنكراني گفتند هر غلطي مي خواهي بكن، خدا ان شاالله جوابت را بدهد. من كه از ترس دستهايم به لرزش درآمده بود به ايشان گفتم: حاج آقا شما كه اين قدر آرام و نجيب هستيد، اين چه حرفي بود كه زديد؟ گفت: مرتيكه پدرسوخته خجالت نمي كشد مي گويد بروم شهرباني دفتر را امضا كنم. خداگواه است كه آيت الله لنكراني اينقدربا قدرت بودند كه هيچ وقت به شهرباني نرفتند يك روز درخانه آيت الله صدوقي بوديم و ديدم كه مأموران شهرباني آمد وبه ايشان احترام گذاشت و معلوم شد كه او يك مسلمان واقعي است. گفت: رئيس اطلاعيه داده كه معترضان را زندان، تبعيد واعدام مي کنيم. خلاصه اينكه هرحرفي را بالاي منبر نزنيد وايشان در جواب گفتند: سلام ما را به او برسانيد و بگوييد كه مانه از تبعيد و زندان مي ترسيم ونه از اعدام. 25 دقيقه نشد كه خود رئيس شهرباني آمد و احترام گذاشت و از طرفي گفت اين مأمور سرخود اين حرف را زده. من هم چنين دستوري نداده ام وزود آنجا را ترك كرد. پس ببينيد كه آيت الله صدوقي چقدر قدرت داشتند.

درباره رابطه آقاي دكتر پاك نژاد با حاج آقا وزيري براي ما بگوييد.
 

آقاي دكتر پاك نژاد با حاج آقا وزيري خيلي رفيق بودند و يكي از افتخارات وزيري اين بود كه اولين كتاب كتابخانه با دست خط خود آقاي دكتر ثبت و نوشته شده ودر دفتر كتابخانه موجود است. خيلي از فقرا كه به حاج آقا وزيري مي رسيدند، از طريق آقاي دكتر بود و به همين خاطر هميشه دركتابخانه بود وحاج آقا وزيري هميشه در سخنانش مي گفت: دكتر پاك نژاد حجتي براي مردم است و هيچ وقت خود راگم نكرده و ازدينش دست برنداشته و هميشه خدمتگزار مردم بوده است. اينقدر دكتر پاك نژاد را قبول داشتند كه حتي وقتي فشارشان بالا مي رفت، با اينكه پسر خودشان هم دكتر بود بازهم دكتر پاك نژاد را مي خواستندو دكتر هم با اينكه مريض و مراجع داشتند از آنها وقت مي خواستند و سريع به وضع حاج آقا وزيري رسيدگي مي كردند.
يادم است كه كتابي بود به اسم «معجزه لغت» و تمام كساني كه دريزد مي خواستند به مكه مشرف شوند، خدمت حاج آقا مي آمدند وايشان 5 كتاب عربي را كه كتابخانه ما احتياج داشت، مي گفتند تا اين كساني كه به مكه مشرف مي شدند، به جاي سوغات براي ما بياورند، اما اين كتاب معجزه لغت را كه خيلي هم مهم بود، هيچ كس براي ما نياورد،‌تا موقعي كه حاج آقا وزيري فوت كردندو من در خصوص اين موضوع با دكترپاك نژاد درددل کردم.بعد وقتي دکتر سيد حسن پاک نژاد برادر دكتر سيدرضا پاك نژاد داشتند به مكه مي رفتند،دكتربه برادرش اين كتاب را سفارش داد. وقتي برادر دكتر پاك نژاد در بازار مدينه بودند، اسم اين كتاب را از ياد بردند و هرچه كتابخانه هاي مدينه را گشتند پيدا نكردند و به خاطر قولي كه داده بودند به مسجدالحرام رفتند و از خدا خواستند كه اسم كتاب را به ياد آوردند. ايشان به جدش قسم مي خورد و مي گفت كه همان شب حاج آقا وزيري به خوابم آمدند واسم كتاب را گفتند و بعد كتاب را تهيه كرديم. پس ببينيد چقدر ارتباط روحي نزديكي داشتند.

شباهتهاي زيادي از لحاظ ديني و منطقي و خدمت به مردم، بين حاج آقا وزيري و دكتر پاك نژاد مي بينيم. درباره رابطه اين دو نفر بيشتر توضيح دهيد.
 

خوددكتر هميشه مي گفتند كه من شاگرد مكتب حاج آقا وزيري هستم و همچنين پدر و مادردكتر علاقه زيادي به حاج آقا داشتند ومادرشان كه بي بي زينب نام داشت، هروقت كه حاج آقا وزيري بالاي منبر مي رفتند، گريه مي كرد و خود دكتر مي گفت كه وقتي حاج آقا وزيري براي روضه خواني به خانه ما مي آمدند، هر مريضي كه آن اطراف بود زود خوب مي شد. آقاي دكتر از كودكي تا آخرعمرشان علاقه خاصي به حاج آقا وزيري داشتند، تا موقعي كه دوم ارديبهشت 1356 ايشان فوت كردند يعني كارهايشان مثل هم بود. دكتر پاك نژاد پزشك جسماني بود و حاج آقا وزيري پزشك روحي.
خدا گواه است كه يكبار ساعت 30و10 دقيقه شب بود من به مطب دكتر رفتم در آنجا 3تا4 مريض كهنسال بودند كه وقتي در اتاق دكتر باز شد يك مريض آمد بيرون. دكتر به من گفت بيا تو. گفتم دكتر تو مريض داريد. گفت: نه اينها از خودمان هستند و من گوشه اتاق نشستم و بعد كه كار دكتر تمام شد و مريضها پول را گذاشتند وگفت پول را برداريد، من نمي خواهم. بعد مريض آخر كه آمد برايش نسخه نوشت و از مريض پرسيد پول داروها را داري؟ گفت مگر چقدر مي شود؟ گفت: 27-28 تومان گفت: نه. بعد همراه با نسخه پولي را هم به مريض داد. حتي بعضي اوقات در بالاي نسخه مي نوشتند دارو را بدهيد چون با داروخانه رازي حساب داشتند بعد كه مريض رفت، گفتم دكتر، بگذار كشوي ميزت را ببينم. گفت: نه. من قسمش دادم و بعد كه توي كشو را نگاه كردم ديدم كه فقط 16 تومان در آنجا موجود بود.
يادم است كه يك بار، صدا وسيما رفتيم آقاي دكتر پاك نژاد وسط نشستند، من سمت راست و آقاي دكتر شاهد هم سمت چپ ايشان نشستند خبرنگاران، سؤالاتي كردند و زندگي دكتر پاك نژاد را مورد بحث قرار دادند و من اتفاقاً اين قضيه را اينجا بيان كردم و گفتم شبي دكتر رمضان خاني تشريف بردند به مطب دكتر پاك نژاد و كاري داشتند. مي دانيد كه دکتر شاهد و دکتر رمضان خاني ، شاگردان مکتب دکتر پاك نژاد بودند و هر كاري كه بود مرتب با ايشان درتماس بودند، يعني شهيد پاك نژاد بزرگترشان بود من رفتم به مطبشان وقتي خواستم خداحافظي كنم و بروم آقاي دكتر گفت: هزارتومان به من قرض بده. گفتم: بله،‌آقاي دكتر. بعد تمام پولهايم را درآوردم و گفتم هر چقدر كه مي خواهيد برداريد. گفتند نه، همين كافي است، بيشتر نمي خواهم و كشوي ميز را كشيدند و گفتند: بينداز اينجا. گفتم: يعني چه؟ گفت: امشب آخرماه است و من هر چه بابت طبابت در اين ماه پول گرفته ام در اين كشوي ميز است و هر چه مانده باشد براي خرجي خانم است. امشب مي خواهد پول بردارد ولي هيچي در كشو نيست و خانم اعتراض مي كنند چون در عرض ماه هرچه از مردم پول گرفته ام به فقرا داده ام.
دكتر سيدعباس پاك نژاد مي گفتند: يك بار من از تهران به يزد آمدم درمطب دكتر بودم صحبت شد برويم به محمدآباد و يك كاري انجام بدهيم. وقتي آمديم بيرون، خواستيم سوار ماشين شويم كه گفت: عباس، بيا با تاكسي برويم و با تاكسي رفتيم و به كسي كه مريض بود در محمدآباد سرزديم. وقتي كه به مطب بازگشتيم، دكتر سيدرضا گفت: عباس، بيا با ماشين برويم به خانه. گفتم: دكتر چرا آن دفعه با ماشين نرفيتم؟ گفت: وقتي مي خواستيم برويم، ديدم يك گربه زير ماشين خوابيده، اگر ماشين روشن شود، گربه اذيت مي شود. آيا كسي را تا به حال اين گونه ديده ايد؟ ازشهيد پاك نژاد چيزهايي ديده ام كه به خدا در هيچ كسي نديده ام. چه شخصيتي داشتند. جزو افتخارات من است كه با چنين مردي بوده ام. ايشان در زهد و تقوا و تواضع و فروتني و خدمت به خلق استثنايي بودند.

حاج آقا، بخشي از زندگي آقاي دكتر فعاليت مربوط به وكالت مردم در مجلس است. قطعاً ايشان قبل از اينكه تصميم به وكالت بگيرند، خوب فكر كرده اند. مي خواهم بدانم كه نقش آيت الله صدوقي در اين كار چه بوده است و خود دكتر در اين باره چه بينشي داشتند؟ در اين باره صحبت بفرماييد.
 

البته من مي خواستم عرض كنم كه بيست و چند سال از اين قضايا گذشته و من خيلي جزئيات را بخاطر ندارم. يك روز آقاي دكتر تشريف آوردند به كتابخانه. البته بعد از پيروزي انقلاب زمزمه اي بود كه اگر كسي لايق نمايندگي مجلس است آقاي دكتر است، چون كسي به اندازه دكتر پاك نژاد براي اين انقلاب زحمت نكشيده بود حالا برگرديم به بحث خودمان . دكتر مثل هميشه بعدازظهر آمدند به كتابخانه و گفتند: آقاي انتظاري، امروز آمده ام تا با شما مشورت كنم. گفتم: اصلاً قابل نيستم. گفتند: برحسب تكليف شرعي، رفتم براي مجلس اسم بنويسم، حالا نظرتو چيست؟ گفتم: دكتر اين لباس براي اندام شما متناسب است كسي لايق تر از شما براي مجلس نيست ولي براي اين مجلس خيلي ها سرودست مي شكنند آيا فكر مي كرديد كه اگر به مجلس برويد چه كسي در يزد براي مردم شهر، اين كارها را انجام مي دهد؟ گفتند: خدا بزرگ است. آيا تو اين كمك را مي كني؟گفتم: با تمام وجود. افتخار مي كردم براي تبليغ همه جا با دكتر بروم. البته دكتر سيدرضا پاك نژاد احتياج به تبليغ نداشت.
يادم است كه سالها بعد دكتر سيدعباس پاك نژاد تشريف آوردند يزد اول كه ايشان از عراق آزاد شدند آمدند يزد همين كه وارد حياط منزل شدند، پدرشان گفتند: عباس رفيق حاج آقا رضا آمد( مرا گفتند) اگرچه در شأن ايشان نبودم و به عنوان پادو و شاگرد و موقعي كه مي خواستم وكيل بشوند آمدند به كتابخانه، ماه مبارك رمضان بود من همراه دكترپاك نژاد بودم و در جلسات آثار ايشان بودم. من خودم بازرس انتخابات بودم و به تمام صندوق هاي داخل شهر سرمي زدم. بيشتر مردم به دكتر رأي دادند و از طرفي حتي بعضي از مردم ازرفتن دكتر گريه مي کردند، چون مي گفتند اگر دكتر برود، ديگر چه كسي پشت و پناه ماست؟
با اينكه نماينده مجلس بودند ولي هر هفته به يزد مي آمدند يك روز پسرم مريض شد، بردمش دكتر، ساعت 3 بعدازظهر بود پسرم بعد از معاينه مطب رفته و در ماشين نشسته بودمن رفتم داروخانه و آنجا به من گفتند ببين دكتر پاك نژاد در حال قدم زدن است. من سريع دويدم داخل ماشين ورفتم سمت دكتر و گفتم آقاي دكتر براي چه پياده مي رويد هوا گرم است، خداي نكرده اتفاقي مي افتد. گفتند كسي به من كاري ندارد. حيف گلوله نيست كه به من بزنند (به شوخي)! من گريه كردم و گفتم تورا به خدا اجازه بدهيد برسانم تان، حداقل بگذاريد همراه شما بيايم. گفتند نه برو به زن و بچه ات برس. پس ببينيد كه اين مرد با اينكه نماينده مجلس بود پياده در شهر راه مي رفت تا اگر مشكلي در جايي پيش آمد بتواند حل كند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط