استاد نمونه

عباس خوبياري50 سال معلم بوده و 40 سال ازاين نيم قرن را درمدرسه جامع تعليمات اسلامي تدريس كرده است. اوحالا بازنشسته است و به عنوان يكي از معلمان خوش سابقه يزد شناخته مي شود ولي شناخت او از شهيد پاك نژاد به سالهاي همكاري يا حتي شاگرد واستادي ختم نمي شود.
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استاد نمونه

استاد نمونه
استاد نمونه


 






 

گفتگو با عباس خوبياري درباره شهید دکتر پاک نژاد
درآمد
 

عباس خوبياري50 سال معلم بوده و 40 سال ازاين نيم قرن را درمدرسه جامع تعليمات اسلامي تدريس كرده است. اوحالا بازنشسته است و به عنوان يكي از معلمان خوش سابقه يزد شناخته مي شود ولي شناخت او از شهيد پاك نژاد به سالهاي همكاري يا حتي شاگرد واستادي ختم نمي شود.

چطور با دكتر آشنا شديد؟
 

حدود چهل سال پيش بود كه من در دبيرستان ايرانشهر درس مي خواندم و دكتر در آنجا تدريس مي كردند. ايشان درآن زمان معلم ديني بودند اما وقتي در رشته پزشكي مشهد قبول شدند، تدريس را رها واز ما خداحافظي كردند. من بعد از اتمام تحصيلاتم، معلم شدم و تقريباً 14-15 سال بعد از فارغ التحصيلي ام بود كه دكتر اولين پسرشان يعني سيدهادي پاك نژاد را به مدرسه تعليمات اسلامي آوردند، مدرسه اي كه من هم در آنجا كار مي كردم. وقتي سيدهادي به كلاس ششم ابتدايي رسيد، شاگرد من شد. او بيماري صرع داشت، اما سرشار از استعداد بود. به تنها درسي هم كه علاقه نداشت وبه آن توجه نمي كرد، انشا بود.
من براي اين که او را علاقمند كنم بعدازظهرها كه مي خواست به منزل برود با دوچرخه تا خانه مي بردمش. اين فاصله تقريباً يك كيلومتر بود و در اين چند دقيقه اي كه من و سيدهادي سوار دوچرخه بوديم موضوعاتي را كه براي امتحان انشا تعيين مي كردم به او مي گفتم.
شيوه تصحيح برگه هاي انشا در امتحان نهايي اين طور بود كه برگه اي كه بالاترين نمره را مي گرفت جدا مي شد، ديگران هم آن را مي خواندند وبعد نمره پاياني داده مي شد. پس از آنكه دومين انشا را كه خواندم نوشته سيدهادي را تشخيص دادم و خوشحال شدم. سبك نوشته هايش را مي شناختم. من به انشاي سيدهادي نمره 19 دادم، معلم هاي ديگر هم 19 و20 دادند، وقتي معدل گرفتيم نمره اش، 75 /19 شد. ظهر كه به منزل آمدم، به دكتر تلفن زدم و گفتم چرا از انشاي اين آقاهادي مي ترسيديد؟! وقتي شنيدند كه نمره سيدهادي75 /19 شده، تعجب كردند و اصلاً باور نمي كردند، انتظار داشتند سيدهادي فقط از اين درس نتواند نمره قبولي بگيرد. جريان را كه برايشان تعريف كردم دكتر خيلي تشكر كردند و خوشحال شدند.
يادم است كه يک روز دكتر پاك نژاد آمده بودند مدرسه، به من گفتند پسرم امروز آمده به منزل و گفته اگر من خيلي هم درس نخوانم، مي توانم معلم شوم. من هم به آقاي دكتر گفتم: نه، اتفاقاً پسر شما دكتر هم مي شود! آقاي دكتر خوشحال شدند و گفتند چطور؟ من گفتم برويد خطش را نگاه كنيد! آقاي دكتر زدند زير خنده و گفتند بارك الله! چون اصولاً فقط داروسازها و داروخانه دارها مي توانند خط اطباء را بخوانند!

بهترين خاطره اي كه از دكتر داريد چيست؟
 

حدود دوسال از جريان شهادتشان گذشته بود كه من يك شب خوابشان را ديدم. خواب ديدم تلفن زنگ مي زند، بلند شدم و گوشي تلفن را برداشتم. دكتر پاك نژاد پشت خط بودبا هم سلام وعليك كرديم. گفتم آقاي دكتر، آنجا چه خبر است؟ گفتند: اينجا خيلي خيلي خلوت است. صلاح مي دانيد كه حاجي را پهلوي خودم بياورم؟ گفتم: حاجي آقا وضعش خوب است و بهتر است همان جا باشد. موقعي كه مي خواستند خداحافظي كنند، سه مرتبه گفتند تو را به جدم، به جدم، به جدم، هر كاري كه داري به من بگو. گفتم: آقاي دكتر من علاقه زيادي به شما دارم و كمتر اتفاق مي افتد كه ياد شما نيفتم.
ايشان گفتند: اين شماره تلفن را يادداشت كن هروقت كارداشتي به من زنگ بزن. اما فقط سه رقم 356 را گفتند و اضافه كردند سه رقم بقيه را بعداً مي گويم. حالا من هر گرفتاري كه داشته باشم سرقبر دكتر مي روم و از او كمك مي خواهم. حتي صبح روزي كه بچه ام امتحان كنكور داشت، برسر مزار دكتر رفتم و گفتم:آقاي دكتر تو به من قسمي دادي كه هروقت هركاري داري به من بگو، حالا من آمده ام به شما بگويم كه همه بچه هايم در كنكور قبول شده اند. از شما مي خواهم كه بچه چهارم نيز در كنكور قبول شود. مي دانم كه آنجا چه مقامي داري و در چه درجه اي هستي و مي دانم با چه كساني همنشين هستي. مي دانم كه با مادرمان فاطمه الزهرا(س) هستي.

مي دانيد دكتر دقيقاً در دبيرستان ايرانشهر چه دروسي را تدريس مي کردند؟
 

ادبيات وديني، كتابهايي بود كه دكتر آنها را تدريس مي کردند و هميشه در كلاسهايشان، يك نكته مذهبي و ديني قرائت مي كردند. از نظر تعهدكاري يك معلم عميقاً دلسوز و مهربان بودند. اين نكته را من مي فهمم كه 50 سال تدريس كرده ام. آدم وقتي بچه ها را مي ببيند، از اعماق قلبش آرزو مي کندكه همه شان موفق و عاقبت به خير شوند. خيلي اوقات كه خاك گچ و تخته را مي خوردم و به بچه ها درس مي دادم، با خودم مي گفتم: خدايا همه اينها فرزند من هستند، همين طور كه من دوست دارم بچه ام با ادب و باتربيت باشد، علاقمندم كه اينها هم خوب تربيت شوند. به خودشان هم مي گفتم دوست دارم طوري با آنها رفتار كنم كه هميشه خاطره خوشي از من داشته باشند و وقتي مُردم برايم فاتحه بخوانند. آقاي دكتر هم دقيقاً همين طوري بودند و همين حرفها را به ما مي زدند من اين چيزها را از ايشان ياد گرفتم. همه هم شاگرديهايي كه داشتم ودر كلاس درس دكتر حاضر شده بودند، خوب تربيت شدند. يكي از همكلاسي هايم، آقاي دكتر شاهي است كه چند سال متوالي رئيس دانشگاه يزد بود. يكي ديگر حاج آقا حسين نياز است كه در بانك ملي كار مي کرد و حالا بازنشسته شده است.

دكتر پاك نژاد در كار طبابت تا اين اندازه دقيق بودند؟
 

ايشان در همه كارهاي شان همين طور بودند، تعهد داشتند و هيچ گاه خدا را فراموش نمي كردند. به ياد دارم كه يكبار كاري در مطب آقاي دكتر داشتم وقتي به مطب رسيدم، ديدم ايشان خيلي مريض دارند و به شدت گرفتارند. نشستم تا معاينه مريضها تمام شود وبتوانم دكتر را ملاقات كنم. وقتي ايشان را ديدم، گفتم: امشب ماشاالله مريض زياد داشتيد. ايشان كشوي ميزشان را نشان دادند و گفتند پولها را بشمر، ببين من امشب چقدر درآمد داشته ام. شمردم، ديدم 125 ريال بود. فقط به اين دليل كه بسياري از مريض هاي شان را مجاني معاينه مي کردند و حتي كنار نسخه مي نوشتند: «داروخانه رازي» و بعداً خودشان پول نسخه ها را حساب مي كردند. دكتر آنقدر متعهد بودند كه بارها به من گفته بودند اگر مريضي را ديدي كه وضعيت مالي خوبي ندارد و به من نگويي، اشتباه و گناه كرده اي! بارها اتفاق افتاد كه به دكتر گفتم فلان كس مريض شده با هم به خانه اش مي رفتيم و ايشان مريض را معاينه مي کردند و نسخه اش را مي نوشتند. من هم نسخه را از داروخانه دكتر رمضان خاني- كه به حق آل محمد، خداايشان را بيامرزد- تهيه مي کردم.
يادم مي آيد مريضي در بين اقوام ما بود كه سالها از درد كمر مي ناليد. نسخه هيچ دكتري برايش اثر نداشت، بالاخره يك روز جريان او را براي دكتر تعريف كردم، ايشان هم همان روز بعد از تعطيل شدن اداره به ديدنش رفتند، او را معاينه كردند و به او گفتند كه داروهاي قبلي را استفاده نكند، به جاي آن به استخر آب گرم برود و در آب استخر راه برود. چون مهره كمر آن بيمار فاصله پيدا كرده بود و رگهايي كه از مهره ها مي گذشت، آسيب ديده بود. دكتر اينها را برايش توضيح دادند واستراحت را بهترين درمان براي او تشخيص دادند. چند توصيه هم براي چطور بلند شدن و نشستن به او دادند و چند تا داروي مسكن برايش نوشتند، بطور كلي ايشان سعي مي كردند بيمارانشان چندان از داروهاي شيميايي استفاده نكنند.

از آنجا كه شما يكي از معلمان جامعه تعليمات اسلامي بوده ايد و فرزند آقاي دكتر پاك نژاد هم در آنجا درس مي خوانده، قطعاً مي توانيد توضيحات مفيد درباره سخنراني هاي دكتر به ما بدهيد.
 

عصرهاي پنج شنبه، جلساتي براي دانش آموزان راهنمايي داشتيم و حدود 500 نفر در آنجا جمع مي شدند و بچه ها را در نمازخانه جمع مي كرديم. البته خدا رحمت كند حجت الاسلام حاج سيد محمدعلي وزيري را، امثال اين مرد روشن فكر و فهميده واقعاً كم است. ايشان مدارس جامعه شناسي را با اجازه آيت الله العظمي بروجردي تأسيس كردند. آقاي دكتر از ساعت دو تا حدود پنج به آنجا مي آمدند و به سؤالات مذهبي بچه ها پاسخ مي دادند.
ايشان هميشه اشكالات بچه ها را با صبوري، بيان زيبا و ساده،‌برايشان توضيح مي دادند، به همين دليل هم بچه ها طرفدار دكتر و حرف هايشان بودند، بطوريكه وقتي پنج شنبه مي رسيد، خود بچه ها برگه هاي اشكالاتشان را به من مي دادند.

استاد نمونه

فكر مي كنم دكتر در آستانه انقلاب هم خيلي سخنراني مي كردند، درست است؟
 

يادم مي آيد خودم براي سخنراني آقاي دكتر را سوار ماشين مي كردم و به محل هاي سخنراني مي رفتيم . به هر شهري كه مي رفتيم، روحانيت آن شهر از ايشان دعوت و آنجا را آماده مي كردند. مضمون بيشتر حرفهايشان در رابطه با مسائلي نظير آمريكا و اسرائيل بود. حتي يادم نمي رود كه آقاي دكتر در يكي از سخنراني هايشان گفتند: آقاي سرتيپ! سرلشكر! فلان كس! تو ماهي چقدر حقوق مي گيري؟ مدتي كه شما كار كرده اي و اين پولهايي را كه گرفته اي و آن خانه و ملك را داري از كجا آورده اي؟! يا اينكه اعلاميه هاي امام را تحليل و تفسير مي كردند.

يادتان مي آيد كه دكتر پاك نژاد در كدام مناطق و شهرستان براي مبارزه تبليغ مي كردند؟
 

آنجايي كه من مأموريت داشتم تا ايشان را ببرم، شهر نيريز بود.

براي رفتن و سخنراني به نيريز برنامه منظمي داشتند يا اتفاقي مي رفتند؟
 

نه، برنامه منظمي داشتند و بايستي ساعت مشخصي مي رفتند و بازمي گشتند. البته به چيزهايي ديگري هم بستگي داشت، مثل اينكه برنامه، هفتگي باشد يا نه، يا اينكه چه تعداد داوطلب خواهان شنيدن سخنراني در آن مكان حاضر باشند.

آيا در مساجد هم صحبت مي كردند؟
 

بله، در مساجد و بعدها كه در آموزش و پرورش اعتصاب شده بود، در سالنهاي آنجا سخنراني مي كردند.

در يزد هم اعتصاب شده بود؟
 

بله، در سراسراستان يزد، يادم مي آيد هنوز اول مهر نشده بود من به اردكان به منزل خويشاوندان رفته بودم. ديدم كه چند تا پسر 14- 15 ساله كه همه چوب به دست بودند، راه را بسته بودند و مردم را تشويق مي كردند بگويند: مرگ بر شاه، وگرنه نمي گذاشتند كسي رد شود!

شهيد پاك نژاد تا چه اندازه به تحقيق، پژوهش يا مطالعه اهميت مي دادند؟
 

آقاي دكتر واقعاً اهل مطالعه بودند. شايد شبانه روز 3 تا 4 ساعت مي خوابيدند و از نظر تغذيه، سالم زندگي مي كردند. يادم مي آيد يكي از شبها، ايشان و چند تا از دوستانم به منزل من آمده بودند. آقا كمي ميوه و شيريني ميل كردند، بعد كه شام را آورديم، دكتر گفتند كه شام نمي خورند، چون 100 گرم كيك خورده بودند. ايشان، آن شب گفتند اين برنامه هرشبشان است. به علاوه، هر روز صبح از منزل تا محل كارشان را كه بيشتر از يك كيلومتر بود پياده مي رفتند. اعتقاد داشتند درست است كه آن استاد آهنگر پود را روي آهن گداخته مي كوبد، ولي اين ورزش نيست، بلكه كار روزانه است. ايشان خيلي برپياده روي تأکيدداشتند و ما را هم به اين كار و رعايت تغذيه مناسب تشويق مي كردند.
به علاوه، دكتر پاك نژاد كتابهاي خيلي خوبي نوشته اند. فكر كنم اولين كتابي كه نوشتند اولين دانشگاه، آخرين پيامبر بود كه تعداد زيادي از آنها را هربار براي معلمان مي فرستادند. كتابهاي ايشان خيلي پرطرفدار بود. يكبار، من در مطب دكتري بودم كه يك نفر ازايشان سؤالي پرسيد. دكتر، به آن فرد گفت برو فلان صفحه كتاب دكتر پاك نژاد را پيدا كن و بخوان تا جواب سؤالت را بگيري. تازه ايشان متخصص بود ولي دكتر پاك نژاد پزشك عمومي بود. تشخيص ايشان را همه دكترها قبول داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط