منش فكري و علمي آيت الله طالقاني(2)
گفتگو با آيت الله محمدرضا مهدوي كني
از ويژگي هاي اخلاقي آيت الله طالقاني چه نكاتي را به خاطر داريد ؟
در مورد تفسير مرحوم طالقاني در زندان گفته مي شود كه برخوردها و مخالفت ها و نقدهايي وجود داشته اند. در اين مورد خاطراتي را نقل كنيد.
بحث تحريم نبود ؟
در زندان نماز جمعه را كه شروع كرديم، ايشان نپذيرفتند كه امام جماعت بشوند و آقاي منتظري امام جمعه شدند، البته كه چرا اين را گفتيد و يا اين طور گفتيد و اين بحث ها. با اينكه در اتاق در بسته اي نماز ميخوانديم. بعد از مدتي ساواكي ها آمدند و آن را هم تعطيل كردند.
از تقيد ايشان به عبادات و نوافل و نماز شب و قرائت قرآن عرض كنم. برخلاف آنچه كه بيرون مي گفتند كه ايشان سياسي است و لابد آدم سياسي به زعم آنها نمي بايست مقيد به اين امور باشد، ايشان بسيار مقيد بودند و بنده در زندان، شبي را نديدم كه نماز شب ايشان ترك شود. البته نمازها را همان طور كه مستحب است، جداگانه مي خواندند. نماز ظهر و عصر را كه به جماعت مي خوانديم، ايشان نماز عصر را با ما نمي خواند. دوستان ايشان هم همين طور بودند. مثلا مهندس بازرگان جمعه ها مي رفت مسجد جامع نارمك. نماز ظهر را كه مي خواندند، ايشان نماز عصر را نمي خواند، مي آمد منزل و نماز عصر را بعدا مي خواند. اين مختص اهل تسنن نيست. فقهاي ما هم مي گويند كه، «الافضل التفريق» افصل اين است كه بين دو نماز فاصله باشد. از نظر اخلاقي هم انسان بسيار برجسته اي بودند. ايشان در آن هنگام نزديك به 70 سال را داشتند و با آن همه گرفتاري هاي ثابت، با محكوميت صبيه شان به اعدام و حبس ابد و مشكلاتي كه در بيرون و داخل زندان داشتند، واقعا ما در اين دو سال از ايشان عصبانيت نديديم. زندان هر چه هم خوب باشد، سخت است و لذا مي گويند حضرت يوسف هنگامي كه مي خواست از زندان بيرون بيايد، نوشت، «هذا قبرالاحياء». زندان، زندان است، آن هم با محدوديت هايي كه وجود داشتند. ما ماست مي خواستيم، نبود، ناچار مي شديم به عنوان بيماري شير بگيريم و ماست بند آنها هم من بودم. اولا ماست كه درست مي كرديم، بچه مجاهدها مي گفتند، «اين خصلت بورژوازي است ! ماست نبايد خورد.» مي گفتيم، «آقايان بيمارند. آقاي منتظري، آقاي طالقاني» مي گفتند، «خير! اگر همه زنداني ها ماست خورند، شما هم بخوريد.» به هر حال ماست كه از بيرون نمي آوردند. شيرهايي را كه به عنوان مريض مي دادند. وسيله اي چيزي نبودكه شير را گرم كنيم. نصف شب كه كسي حمام نمي رفت، شيرها را داخل سلطي مي گذاشتيم و زير شب آب داغ مي گرفتيم، ده بيست درجه گرم مي شد و بعد آن را ماست مي كرديم. به هر حال از اخلاق آقا عرض مي كردم كه در آن دو سالي كه كنار ايشان بوديم، از ايشان عصبانيت نديديم، الا يك شب كه آن هم داستان با مزه اي دارد..آن شب ما خواب بوديم. ديديم آقاي لاهوتي دارد در خواب مي خندد. هر چه هم صدايش مي زديم، بيدار نمي شد. پايش را مي زد به ديوار و مي خنديد. چه خوابي مي ديد ؟ نمي دانم. من از ديدن اين وضع بيدار شدم و شروع كردم به خنديدن. در اين اتاق چهار نفر بوديم. آقا بيدار شدند و گفتند، « چه خبر است؟ چرا مي خنديد؟» آقا كه اين حرف را زدند، خنده ما بيشتر شد. ايشان هيچ وقت حتي يك كلام تند نزده بود. وقتي كه ما ادامه داديم و نتوانستيم جلوي خنده مان را بگيريم، ايشان تشر زدند كه،«بسه ديگه.» وما باز خنده مان بيشتر شد. هر چه سعي مي كرديم آقاي لاهوتي را بيدار كنيم، بيدار نمي شد. در هر حال آقا نمونه اخلاق و شرح صدر بود. نمي دانم در خانه چگونه بود، اما در بيرون اين طور بود. مي گويند در بعضي جاها، انسان اخلاق واقعي خود را بروز مي دهد. يكي سفر است و همخانه بودن و از همه بهتر در زندان. در زندان انسان واقعا زير و رو و بواطن افراد را مي تواند درك كند. رفتاري كه ايشان در زندان داشتند، واقعا از عظمت روح ايشان حكايت داشت. بعد از اينكه امام آن مطالب را درباره آقاي طالقاني گفتند، من گفتم كه واقعا شايسته ايشان همين بود. ما هرگز غيبتي درباره كسي از ايشان نشنيديم و اينكه پشت سر كسي حرفي بزنند. هميشه برخورد خوب، صحبت هاي خوب وتحيليل خوب و مسائل را با حبس نيت تحليل كردن را از ايشان مي ديديم، به همين جهت هم بود كه ايشان نسبت به ما امتياز داشت. به اينكه كساني مي خواستند از ايشان سوء استفاده كنند، كاري نداريم، ولي بالاخره اخلاق و زمينه هايي را كه در ايشان بود، باعث مي شد كه زمينه پذيرش همه، براي ايشان بود.
يك نكته هم در مورد فتوا يادم رفت بگويم.بعد از صدور فتواي نجاست كمونيست ها، يكي از آقايان مجاهدين آمد پيش من و گفت، «فلاني ! شما مي گوييد محمدرضا شاه پاك است، اما اين بچه هاي مبارز در راه خدا نجس هستند؟ اينها را با اين روح بلندي كه دارند و فداكارند و گذشت دارند، مي گوييد نجس و او را مي گويند پاك ؟» من گفتم، «هر دو نجس هستند. او نجاست ديگري دارد و اينها نجاست ديگري. اينها را به دليل اعتقاداتشان نجس مي دانيم و گرنه به مبارزاتشان احترام مي گذاريم.» و واقعا هم همين طور بود و ما در زندان به همه آنها احترام مي كرديم و هيچ وقت به آنها توهين نمي كرديم، ولي آنها به خاطر اينكه ما حكم نجاست نوشته بوديم، براي اينكه اذيتمان كنند، كارهاي عجيبي مي كردند، مثلا يك روز يكي شان شربت درست كرد و داد به يكي از سران چريك هاي فدايي كه اسمش شكرالله بود و به او مي گفتند شكي. فاميليش يادم نيست، ولي مي دانم كه دزفولي بود. بعد از انقلاب پدر و خانواده اش نزد من آمدند. مادرش با حجاب و خانواده متديني هم بودند. اين پسر بر خلاف مجاهدين، بسيار مؤدب بود. مجاهدين كه مي گفتند ما مسلمانيم برخوردهاي بدي داشتند، ولي او خيلي مؤدب بود. به هر جهت شربت درست كرده بودند، دادند او خورد و شربت نيم خورده اش را به عنوان تيمن و تبرك مصرف كردند، آن هم فقط براي اينكه ما را ناراحت كنند.
شما در سال 59 در مراسم سالگرد مرحوم طالقاني در مسجد هدايت اشاره اي به وصيت هاي ايشان كرديد. در اين باره نكاتي را ذكر كنيد.
بعد از انقلاب گروه هايي درصدد مصادره به مطلوب از شخصيت مرحوم طالقاني برآمدند. شما چه نسبتي بين موضعگيري هاي اين گروه ها و انديشه ايشان مي بينيد؟
شما را هم كه عملا پسنديدند. اظهارات آقاي بازرگان در تمجيد از شما در مطبوعات آن زمان ثبت شده است.
واقعا اگر ايشان بودند مي توانستند جامع بين حقين باشند. فرهنگ روحانيت يك كمي فهمش مشكل است. اين آقايان يك كمي فرهنگ روحانيت را بلد نبودند. تعامل با روحانيت را بلد نبودند. اينكه ما دانشگاه امام صادق را تأسيس كرديم، يكي از علل عمده اش همين بود. مي ديديم كه در شوراي انقلاب كه همه مسلمان بوديم، همه هم بحث از انقلاب و اسلام و احكام اسلام مي كنيم، در مقام نظري و همچنين اجرايي، بر سر دوراهي قرار گرفتيم. علتش اين بود كه حرف همديگر را نمي فهميديم. همان داستان انگور، اوزوم و عنب مولاناست كه گاهي در واقع همه مان يك چيز را مي گوئيم، ولي حرف همديگر را نمي فهميم. ما طلبه بوديم و در حوزه درس خوانده بوديم و اصطلاحات خاصي داشتيم، آنها در دانشگاه يا اروپا تحصيل كرده بودند و قهرا در فهم حرف هاي همديگر مشكلاتي داشتيم و اين حلقه هاي مفقوده را بايد يك كسي مي آمد، پيدا و اين پيوندها را برقرار مي كرد. اگر آقا بودند شايد اين وضع پيش نمي آمد. من همين حالا هم مي گويم دوستان نهضتي كساني بودند كه اهل عبادت بودند و اهل خمس بودند. بعضي ها تا يكي دو سال قبل از فوت امام، وجوهاتشان را مي آوردند به من مي دادند كه بدهم به امام. آدم هاي متدين و مقيد به خمس و اين حرف ها بودند، نه اينكه فقط اسما مسلمان باشند.
مي دانم با آنچه كه گفتم، حق مطلب ادا نشد، ولي متأسفانه بعضي از مطالب از يادم رفته است. به هر حال اميداوريم كه خداوند، منزلت مجاهدين راه خدا را به ايشان عنايت فرمايد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22