ياد روزهاي زندان (1)
گفتگو با حبیت الله عسگر اولادی
درآمد
از آغاز آشنايي خود با آيت الله طالقاني نكاتي را ذكر كنيد.
به هر حال، وقتي در طي مقاله هاي اين كتاب، چنين مضاميني مطرح شدند، كمي روحيه مان فرق كرد و يك كمي از آن زدگي بيرون آمديم. در اسفندماه 1340 آيت الله كاشاني از دنيا رفتند. اين دو آيت حق در ظرف يك سال از دنيا رفتند. شاه، ايران را از مرجعيت، خالي ديد و بعد از فوت آقاي بروجردي، تلگرافي براي آقاي حكيم فرستاد با اين تصور كه با اين تلگراف، مرجعيت را به نجف منتقل مي كند. مرجعيت به نجف نرفت. علي اميني به عنوان نخست وزير به ديدن مراجع در قم رفت و به آنها گفت كه، «اگر بخواهيد به نجف هجرت كنيد، ما امكاناتش را براي شما فراهم مي كنيم.» و در مراسم ترحيم آيت الله كاشاني در مسجد سپهسالار هم شركت كرد. هر يك از مراجع، جوابي دادند. مرحوم امام (ره) پس از اينكه اميني خيلي مقدمه چيد و ايشان را تشويق كرد كه به نجف بروند، فرمودند، «سياست اين است كه قم خالي كنيد؟ ما قم را خالي نخواهيم كرد. اشتباه مي كنيد اگر براي طلاب و فضلا تشويقي هم فراهم كنيد، من مي گويم هيچ كس به سوي نجف حركت نكند.» وقتي اميني از قم برگشت، اين گونه نقل مي كنند كه گفته بود، «هر چه هست در خانه اين سيد است. خانه هاي ديگر به ما روي خوش نشان دادند، اينجا به ما روي خوش نشان ندادند.» كيهان هم يك كار هدفداري
كرد، يعني دو هفته بعد از فوت آيت الله بروجردي در فروردين 1340، دست به معرفي مراجع زد و حضرت امام يا حاج آقا روح الله خميني را به شكلي واقعي معرفي كرد و درنتيجه، امام بر همه رجحان پيدا كردند. مرحوم طالقاني و مرحوم مطهري و عده اي ديگر در مورد ايشان مطالب خوبي را اظهار كردند و توجهات معطوف به حضرت امام شد. آيت الله طالقاني در مسجد هدايت و جاهاي ديگر سخنراني هايي ايراد كردند كه به تدريج رنگ حمايت از مرجعيت امام را به خود گرفت ؛ در حالي كه ياران ايشان در نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري توجه داشتند. در اين موقعيت، امام درباره انجمن هاي ايالتي و ولايتي وارد صحنه شدندن. محمدرضاي خائن هنگامي كه به آمريكا رفت و تعهد سپرد، امنيتي را كنار زد و علم را كه به دوست شاه معروف بود، سر كار آورد و او شروع كرد به آنچه كه شاه مي خواست عمل كردند، من جمله تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را گذراند و امام مبارزه را شروع كردند. در اين مقطع مرحوم طالقاني در كنار امام قرار گرفتند و حتي جنبه هاي مذهبي اعلاميه هاي نهضت آزادي هم خيلي قوي تر شد. در جريان رفراندوم تا جايي كه يادم هست مرحوم طالقاني و سران نهضت آزادي در زندان بودند. موضوع رفراندوم بر غلظت مبارزات افزود. در نهضت آزادي، مهندس بازرگان و دكتر سحابي موافق مبارزه نبودند، ولي آيت الله طالقاني نظرش اين بود كه بايد هر چه بيشتر كه مرجع تقليد مي گويد، دنبال كرد. جريان 15 خرداد پيش آمد، جبهه ملي دو روز بعد آن اعلاميه داد و 15 خرداد را «شورش كور» معرفي كرد. مرحوم طالقاني شايد ده روز، يك هفته قبل از 15 خرداد آزاد شد. مهندس بازرگان ودكتر سحابي در زندان بودند. در جريان 15 خرداد، امام و آيت الله مطهري و مرحوم فلسفي و تعدادي از علما و مراجع از جمله مشهد، آيت الله قمي، شيراز آيت الله محلاتي و تبريز آيت الله قاضي دستگير شدند و آيت الله طالقاني تحت نظر قرار گرفتند.
به ظاهر زندان نبودند، ولي تحت نظر بودند.ايشان درعين حال كه با نهضت همراه بودند، در تشويق مردم به تبعيت از مرجعيت، راهي كاملا مستقل از نهضت آزادي را برگزيده بودند. با آنكه توجه نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري بود، ايشان در 15 خرداد و به هنگام تبعيد حضرت امام در سال 43 مواضع بسيار خوبي گرفتند و توجه مردم به سوي ايشان جلب شد. نگاه مردم نسبت به اين دو طيف موجود در نهضت آزادي، متفاوت بود. آن جايي كه بنده حضورا با ايشان آشنا شدم، در زندان اوين بود. در سال هاي 56 و 1355، هم زندان بوديم. ايشان ده پانزده سالي كه من زندان بودم، چند بار به زندان آمدند، ولي هيچ جا با هم نبوديم، اما اين بار هم بوديم. در اين نوبت آيت الله مهدوي كني، آيت الله انواري، آيت الله منتظري، آقاي لاهوتي، آقاي هاشمي رفسنجاني آنجا بودند و ما ر از زندان مشهد آورده بودند. رژيم ادعا كرده بود كه مي خواهيم فضاي باز سياسي بدهيم. اين آقايان اعتراض كرده بودند كه، «شما مسلمان ها را گرفته و سال ها زنداني كرده و يا به تبعيد فرستاده ايد. اين چه جور فضاي باز سياسي است؟» در واقع ما را هم با فشار اينها از مشهد آورده بودند، اما رژيم ظاهر خشن به خود گرفته و در زندان اوين شرايط سختي را براي ما پديد آورد. يك روز صبح آمدند و چشم هاي ما را بستند و به حساب خودشان بردند بازجويي. آن كسي كه بازجوي من بود، گفت، «همه چيز را بايد بگويي،و گرنه....» من روبروي او نشسته بودم، گفتم، «اشتباه گرفتي.» گفت، «چطور؟» گفتم، «من سال دوازدهم ندانم را دارم طي مي كنم. بيرون از زندان بوده ام كه اطلاعات داشته باشم. شما گمان مي كني امروز مرا از كوچه و خيابان گرفته اي ؟» گفت، «امروز پوست از كله ات مي كنم.» گفتم، «اشتباه نكن. من چيزي براي گفتن ندارم. هر چه داشته ام،همان 12 سال پيش گفته ام.» مرا برد به اتاقي ديگر و چشم هاي مرا باز كرد.
ديدم مرحوم طالقاني و آقاي مهدوي كني و عده اي ديگر از آقايان علما نشسته اند. چهره شاداب و خندان علما، به خصوص آقاي طالقاني را كاملا به ياد دارم. بازجوي من گفت، «برو با اينها ديدن كن و برگرد.» رفتم آقايان را زيارت كردم و اولين جايي بود كه حضوري با ايشان ملاقات كردم. البته قبلا در مجالس عمومي، از جمله مسجد هدايت و جاهاي ديگر بودم، اما با خود ايشان حضورا ملاقات نداشتم. من با همگي روبوسي كردم و خواستم راه بيفتم تا مجددا برگردم. آقاي طالقاني فرمودند، «همين جا بنشين. نرو.» رسولي آمد و گفت، «نمي آيي ؟» بعد گفت، «يك كمي همين جا باش. مي روم وبر مي گردم.» من يك كمي پيش آقايان بودم و از آنجا برنامه اوين شروع شد. درباره شخصيت مرحوم آيت الله طالقاني كه خداوند رحمتشان كند و بر علو درجاتشان بيفزايد، از سه بعد مي توانم صحبت كنم. يك بعد شخصيت حقيقي ايشان بود، يك بعد شخصيت تفسيري ايشان بود و يك بعد هم شخصيت سياسي و اجتماعي ايشان بود. از نظر شخصيت حقيقي، واقعا يك بنده سالك بودند. يك بنده اي ه در بندگي، ريا و تظاهر و توقعي نداشتند و سرشان به بندگيشان بود. با ديگران هم از جنبه بندگي صحبت مي كردند. ايشان يك شخصيت تفسيري هم داشتند. در آثار تفسيري كه از ايشان مانده، انصافا در مسئله تفسير، شجاعت هايي به خرج مي دادند و دريافت هايشان را بي رودربايستي مي گفتند. اما شجاعت داشتند و آنچه را كه تشخصي مي دادند، مي گفتند. تفسيرشان، نسل جوان را بيشتر از علما و حتي فضلاي دانشگاهي جذب مي كرد و به دغدغه هاي جوان ها نسبت به دينشان پاسخ مي گفت. در زندان، بعضي از علما مخالف جدي تفسير ايشان بودند، مثلا مرحوم آيت الله رباني شيرازي در موضوع تفسير در مقابل ايشان قرار داشت. در سالن بزرگي آيت الله طالقاني تفسير مي گفتند و من يك جلسه راهم از قلم نينداختم، ولي در عين حال اشكال هم مي كردم، چون قبل از زندان يك دوره هفت ساله تفسير را نزد يك استاد تفسير ديده بودم. مرحوم طالقاني موقعي كه من نقد مي كردم، خيلي خوشحال مي شدند و استقبال مي كردند و پاسخ مي گفتند و گاهي هم اين پاسخ ها خيلي طول مي كشيدند. در اين اتاق آيت الله منتظري هم با فاصله كمي مطالعه مي كردند و وقتي آيت الله طالقاني تفسير مي گفتند، ايشان هم مي نشستند، اما آقاي رباني شيرازي نمي نشستند و مي گفتند، «اين تفاسير، تفسير به رأي است و من نمي توانم قبول كنم.» اما بنده بايد عرض كنم يا شناختي كه از قبل درباره مرحوم طالقاني داشتم و با شناختي كه بعدها درباره ايشان به دست آوردم، مسئله تفسير به راي را نمي پذيرم.
ايشان كسي نبودند كه تفسير به رأي كنند، ولي تشخيصشان غير از تشخيص آقاي رباني بود، غير از تشخيص آقاي منتظري بود، بنده هم به بعضي از برداشت هاي ايشان اعتراض داشتم، بعضي از دانشگاهي ها هم به بعضي از برداشت هاي ايشان اعتراض داشتند، اما جلسات تفسير بسيار صميمي و صريح بودند و ايشان هم در پاسخ به هيچ يك از كساني كه سئوال يا اعتراض داشتند، اما جلسات تفسير بسيار صميمي و صريح بودند و ايشان هم در پاسخ به هيچ يك از كساني كه سئوال يا اعتراض داشتند، عصباني نمي شدند، بعضي جاها مي پذيرفتند، بعضي جاها هم نمي پذيرفتند. مثلا ايرادهايي را كه آقاي رباني مي گرفتند، آقاي طالقاني گاهي مي پذيرفتند و مي گفتند، «مطلب شما درست است.» عنوان ا ثرشان را هم «پرتوي از قرآن» گذاشته بودند و كلمه تفسير را به آن اطلاق نكرده و حتي ننوشته بودند و ترجمه قرآن. نوشته بودند كه از قرآن در اينجا يك «پرتوي» بر روح و جان من افتاده است و من همان پرتو را نقل مي كنم.در اين باره چند جلسه اي هم صحبت كردند، چون عده اي مي گفتند، «شما داريد قرآن را تفسير مي كنيد.» و ايشان مي گفتند، «خير، پرتوي از قرآن به ذهنم افتاده، دارم آن را منعكس مي كنم.»
از نظر شخصيت سياسي اجتماعي، ايشان براي جلب جوانان، يك فضاي باز سياسي را ايجاد كرده بودند.دانشگاهي ها يا اين كار را نمي كردند و يا جرئتش را نداشتند. مقامات روحاني هم مي گفتند ما بايد در چهارچوب معيارها حرف بزنيم، مهم نيست كه شنوندگان خوششان بيايد. ما بايد روي معيار حرف بزنيم. در مدتي كه در آنجا بوديم، موضعگيري هاي سياسي اجتماعي آقاي طالقاني، از اين نظر منحصر به خودشان بود. مثلا كسي مثل آيت الله منتظري در آنجا بود كه هيچ نوع رابطه اي را با مقامات زندان قبول نداشت و هر وقت هم آنها مي آمدند، بلند مي شد و مي رفت. يك شخصيتي مثل آقاي رفسنجاني مي گفت، «ما بايد از فرصت ها استفاده كنيم و پيام خودمان را به بيرون از زندان بفرستيم.» و با مسئولين زندان كه مي آمدند و با زنداني ها صحبت مي كردند، ضديت نمي كرد. شخصيت هايي مثل آيت الله طالقاني و آيت الله مهدوي هم بودند كه مي گفتند بايد بين اين دو خط حركت كرد. اگر آمدند و حرف بي ربط زدند، بايد بلند شد و رفت، اما اگر خواستند به ما بگويند كه ملاقات هايتان چگونه باشد و يا صحبت هايي از اين دست، دليل ندارد كه بلند شويم و برويم. مرحوم طالقاني روش معتدلي با مسئولين زندان داشتند. نه مثل آقاي منتظري كه قطع رابطه مي كرد و نه مثل آقاي هاشمي كه معتقد بود نبايد راه را به روي خود و خانواده مان ببنديم. بايد راه باز باشد. ما وظايفمان را انجام داده و به زندان آمده ايم، در اين جا هم بايد براي زندگي اينجا مطالعه داشته باشيم. انصافا آقاي هاشمي رفسنجاني خوب عمل مي كرد.
در مورد تقسيم كار در زندان، بنده و آقاي هاشم اماني سفره پهن كردن و سفره جمع كردن و ظرف شستن را به عهده گرفته بوديم. علتش اين بود كه كلاس هايي داشتيم و وسط روز نمي توانستيم كار كنيم. صبح اول وقت، ظهر براي سفره و بعد هم براي شستن ظروف مي رفتيم و آقايان مقداري هم احتياط داشتند كه هر كسي ظرف نشويد و طهارت داشته باشد و اين را زندان قبول كرده بود. گاهي مي رفتيم ظرف بشوريم، مي ديديم آقاي طالقاني لنگ بسته است و دارد ظرف ها را مي شويد. ايشان شكنجه هاي روحي سختي را تحمل كرده بودند و حالشان انصافا طوري نبود كه حركتي داشته باشند، اما مي رفتند در حمام لنگ مي بستند و ظرف ها را مي شستند و هر چه التماس مي كرديم، فايده نداشت. يك وقت هم آيت الله منتظري اين كار را مي كردند. آيت الله منتظري هم شكنجه هاي بدي شده بودند. اين دو شخصيت، از نظر تقسيم كار، خودشان را استثنا نمي ديدند و هر وقت كه حال داشتند مي آمدند و كار را انجام مي دادند. در اواخر زندان، ما را از آنها جدا كردند، يكي بلايي سر كمونيست ها آوردند وبعد ما را هم بردند قاتي آنها كردند. در وقت آزادي، ما را به زندان قصر بردند و ما را در آموزشگاهي نگه داشتند. بعد گفتند كه فردا صبح برنامه آموزشگاهي نگه داشتند. بعد گفتند كه فردا صبح برنامه است و بعد آزاد مي شويد. فردا صبح آمديم و ديديم از راديو تلويزيون آمده اند و دارند عكس و فيلم بر مي دارند. من و شهيد عراقي دستمان را روي صورتمان گرفتيم. شهيد عراقي عينك دود زد و دستش را روي چهره اش گرفت. نمي شد از آنجا بياييم بيرون. سه نفر از كمونيست ها سخنراني كردند. از طلاب و علمايي كه در مجموعه ما بودند، احدي صحبت نكرد و گفتيم، «شما ما را فريب داديد و ما اصلا نبايد به اين جلسه مي آمديم.» بعد از آنجا ما را برنگرداندند و آزاد كردند. بعد از آزادي از زندان،سه تا موضوع را درباره آقاي طالقاني عرض مي كنم.
قبل از اينكه اين مبحث را مطرح كنيد. درباره فتوايي كه عليه سازمان مجاهدين در زندان صادر شد، نكاتي را بيان كنيد. اين نكته شايان ذكر است كه در يكي از اسناد ساواك آمده است كه در ترغيب مرحوم آيت الله طالقاني به امضاي اين فتوا شما نقش شاياني داشته ايد.
ايشان فتوا را پس نگرفتند ؟
و پس از زندان ؟
يك يادگاري ديگري هم كه از ايشان دارم، در مسئله امتحان فرزندشان است. راجع به موضوع و ماهيت قضيه كاري ندارم، ولي ايشان مقداري آزرده خاطر شده بودند. خدمت امام رفتند و امام با ايشان مكالمه اي داشتند. چون از خدمت حضرت امام بيرون آمدند، يك سخنراني در مدرسه فيضيه كردند و به شكل بارزي اطاعت و ارادت خود را نسبت به حضرت امام نشان دادند. ايشان در آن گفتار، ضمن اشاره به سابقه آشنائي خود با ايشان از دوره طلبگي، علل موفقيت امام را بر شمردند و در آخر هم فرمودند مخالفت با رهبري امام، مخالفت با اسلام است.
نكته سوم اينكه منافقين از رحلت آيت الله طالقاني، استفاده هاي تشكيلاتي كردند و اين شعارها را دادند كه، «وصيت طالقاني شهادت است و شورا » و طالقاني را به خودتان نسبت دادند.
شهادت و شورا كه به آنها ربطي نداشت.
شما از ماهيت و علت دستگيري فرزند ايشان و ماجراهايي كه آنچه فرموديد، ختم شد، اطلاعي نداريد؟
درباره مصادره به مطلوب گروه هايي كه در زمان حيات آيت الله طالقاني دشمني هاي آشكار و پنهاني با ايشان داشتند و حالا داعيه دار دفاع از خط و شخصيت ايشان هستند، نكاتي را ذكر كنيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22