![اسوه تعبد، تعهد و علم اسوه تعبد، تعهد و علم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/80e0b198-fda2-45ca-bbef-bbd636f383de.jpg)
اسوه تعبد، تعهد و علم
شهيد هاشمي نژاد در آئينه خاطرات دكتر محمود روحاني
درآمد
دكتر محمود روحاني در جريان كشتار بي رحمانه مزدوران حكومت نظامي در نهم و دهم دي ماه خونين سال 57 مشهد و شهادت جمع كثيري از مردم بي دفاع و بيگناه اين شهر در كنار حلقه مديريت انقلابي اين شهر قرار داشت و در مجلس خبرگان قانون اساسي از اعضاي هيئت رييسه بود، از اين رو، خاطرات او از روزهاي همراهي با شهيد هاشمي نژاد را مي توان منحصر به فرد دانست.
شايد قريب يك ماه بود كه دوستان به ما اطلاع داده بودند عوامل ساواك و اطلاعات درصدد هستند و [ به دليل ماجراي كشتار دهم دي ماه مشهد] بنا دارند به منازل ما حمله كنند؛ شب ها به منزل نمي رفتيم و روزها پس از اين كه در ستاد و آن مركزي كه راه پيمايي ها تنظيم مي شدند، يعني در مسجد كرامت يا جاي ديگري دور هم جمع مي شديم و با مردم بوديم و شب ها دوستان مبارزمان ماشين هاي مختلفي را مي آوردند و ما را به نقاط مختلف شهر و به منازل افرادي كه قرار بود شب را در آنجا مخفي باشيم و صبح كار را شروع كنيم، مي بردند. حتي در اين اواخر كار به جايي رسيده بود كه ما افراد خانواده را هم از منزل خارج كرده بوديم، چون اين خطر واقعا وجود داشت كما اينكه به منزل آقاي خامنه اي و شهيد هاشمي نژاد و جناب آقاي طبسي و منزل ما حمله كرده بودند كه خوشبختانه ما در منزل نبوديم.
شهيد هاشمي نژاد در يك سخنراني كه در روزنامه قدس 11 دي 1368 تحت عنوان «لحظه هاي سرنوشت» درج شده است، مي فرمايد: «مطلب ديگر حمله به خانه تعدادي از دوستانمان است كه ديشب انجام شد البته، تا كنون ويراني به بار نياورده است. به منزل برادر عزيزم آقاي خامنه اي حمله كردند كه البته ايشان در آن جا نبودند، به منزل برادر ارجمندم آقاي طبسي حمله كردند و در و پنجره ها و شيشه ها را شكستند و همچنين به خانه دوست ارجمندمان جناب آقاي دكتر محمود روحاني و همچنين به منزل بنده نارنجك پرتاب كردند و من در خانه نبودم، اما اراده ما به فضل خداوند قاطع است».
رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي در گفتگو با شماره تاريخ 11 دي روزنامه قدس 1369 كه يكي از روزهاي به ياد ماندني تاريخ ماست، در اين باره فرمودند: «شايد بيش از يك ماه بود كه به خانه هايمان نمي رفتيم، بنده و همچنين آقاي طبسي و آقاي هاشمي نژاد و آقاي دكتر محمود روحاني شب ها را به منزل نمي رفتيم و علت آن اين بود كه به ما خبر داده بودند كه عمال رژيم درصدد هستند به منازل ما حمله كنند، لذا ما خانواده هاي مان را هم از منزل خارج كرده بوديم، زيرا خانه هاي مان ديگر امنيت نداشتند.»
ما را در خيابان عشرت آباد به منزل يكي از دوستان برده بودند. در منزل در حاشيه خيابان بود. شايد 1 تا 1/5 بعد از نصف شد بود، ديديم كه 15 تا 16 تانك آمدند جلوي منزلي كه ماها بوديم و همان جا ايستادند و ما نمي توانستيم تصور كنيم كه اين كار بر حسب تصادف و اتفاق است و اينها آمدند آنجا كه دور بزنند، ولي دقيقا چون از لحاظ مكاني جلوي در بودند از پشت شيشه ها نگاه مي كرديم كه اين ها چرا اين قدر تانك براي چهار يا پنج نفر ما آورده اند. ما اسم گروهمان را در همان مدتي كه به منزل مي رفتيم، گذاشته بوديم «الفرار». يادم هست كه شبي جناب آقاي خامنه اي فرمودند بياييم يك اساسنامه اي را تنظيم كنيم چون ما واقعاً نمي دانستيم كه به اين زودي انقلاب به پيروزي مي رسد و گفتيم شايد مسائل و اتفاقاتي كه براي هر كداممان پيش مي آيد يك يادآوري باشد كه ببينيم چه كار كرده ايم. خوب يادم هست كه شهيد هاشمي نژاد هميشه مي فرمودند: «به فضل خدا» اين گروه، گروه الفرار خواهد شد كه بسيار جالب بود.
يكي از آقايان ما را كه براي مخفي كردن به يك مدرسه بردند كه تنها جاي مفروش آن كه يك زيلو داشت، اتاق سرايدار بود كه بسيار كوچك بود و ما چهار نفر حتي نمي توانستيم در آنجا دراز بكشيم و بخوابيم. آن شب پاي آقاي طبسي خيلي درد گرفته بود، ولي ايشان مي خواستند رعايت كنند و بي احترامي نباشد. كاش يك عكاس مي بود تا از آن صحنه ها عكس تهيه مي كرد.
باز يادم مي آيد كه وقتي فرماندار نظامي، بيمارستان قائم را محاصره كرده بود و به هيچ ترتيب امكان نداشت مبارزين يا مردم بتواند وارد بيمارستان بشوند. ما مرحوم شهيد هاشمي نژاد را با آمبولانس و به شكلي كه يعني داريم بيمار وارد بيمارستان مي كنيم. وارد كرديم و ايشان بلافاصله پشت بلندگو رفتند. فرماندار نظامي تعجب كرد كه ايشان از كجا داخل بيمارستان رفتند و چگونه پشت ميكروفون قرار گرفتند. مردم هم از ديوارهاي نرده اي بيمارستان به داخل ريختند و ايشان سخراني را شروع كرد. انصافا حركت ديدني و جالبي بود.
ايشان شخصيتي دين باور بود و واقعا كاري را كه انجام مي داد با نهايت اخلاص بود. اين اخلاص را ما هم در مسئله عبادت و هم در بحث هاي مستدل و جهت گيري هاي قاطعانه ايشان كه از خلوصي محض سرچشمه مي گرفت و بسيار قابل توجه و احترام بود، مشاهده مي كرديم و به همين جهت مي بينيم كه ايشان لياقت و شايستگي داشته كه به فيض عظيم شهادت نايل آيد.
به هر حال شهادت ايشان به خصوص در آن زمان و در آن تاريخ بسيار موثر بود و اين نكته اي است كه ما نبايد فراموش كنيم و بايد در تاريخ انقلاب اين مسايل ثبت شوند.
در مورد مجلس خبرگان بايد دو نكته اساسي را مطرح كنم. همان طور كه استحضار داريد، خبرگان اول با دقت و وسواس زيادي انتخاب شدند و كساني كه در خبرگان بودند (جز بنده ناقابل)، از شخصيت هاي علمي و سياسي و مبارز بودند كه كارها و سوابقشان نشان مي داد كه اين مجموعه يك مجموعه با پتانسيل بوده است. به نظر بنده شهيد هاشمي نژاد در مجلس خبرگان دو نقش را ايفا كرد. البته در رابطه با مراتب فضل و فضيلت ايشان، امام و مقام رهبري صحبت كرده اند و من ديگر راجع به آن مسائل نبايد صحبت بكنم، ولي راجع به خطوطي كه ايشان تعقيب مي كردند، به دو نكته اشاره مي كنم: يكي در تبيين بعضي از اصول كه استدلال زيادي را مي طلبيد و ايشان با آن غناي فكري كه داشتند و با بيان مستدل، مسائل را مطرح مي كردند و در ذهن ها جا مي انداختند. مطلب ديگر مخالفت ايشان با كساني بود كه مي آمدند و مسايلي را مطرح مي كردند كه علي الاصول نه شأن انقلاب بود و نه در شأن قانون اساسي، ايشان به عنوان يك شمشير بران در مقابل آنها مي ايستادند و من چون به مناسبت مسئوليتي كه داشتم و در هيئت رئيسه بودم و وقت ها را تنظيم مي كردم، مي دانستم كه هر موقع كه لازم است صحبت شود و ايشان دست بلند مي كنند و وقت مي گيرند و مي خواهند صحبت بكنند مي توانند بهترين جواب دندان شكن را به آن فرد بدهند و لذا در مجلس خبرگان روي ايشان تكيه مي شد و به عنوان يك ستون استوار بودند. با مراجعه به مشروح مذاكرات مجلس خبرگان آن وقت، قدرت استدلال ايشان به خوبي مشخص مي شود.
حوادث بزرگ را دقيقا نمي شود توصيف كرد و انسان دقيقاً نمي داند كه در آن لحظه دقيقاً چه حالي داشته است. اين وقت ها، زمان بيان و كلام نيست. الان هم در پاسخ به خاطره شهادت آقاي هاشمي نژاد همين وضعيت را دارم و حقيقتاً نمي توانم بيان كنم كه چه حالي بود. مسلما اين مسئله اي است كه بايد خود انسان از نظر فكري آن را درك و احساس كند. يقينا مي شود گفت كه اين حادثه تاثير شديدي بر همه گذاشت و من هم با توجه به نزديكي و قرابتي كه با ايشان داشتم، از اين قاعده مستثني نبودم. شايد سكوت، بليغ تر از كلمات باشد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35
درآمد
دكتر محمود روحاني در جريان كشتار بي رحمانه مزدوران حكومت نظامي در نهم و دهم دي ماه خونين سال 57 مشهد و شهادت جمع كثيري از مردم بي دفاع و بيگناه اين شهر در كنار حلقه مديريت انقلابي اين شهر قرار داشت و در مجلس خبرگان قانون اساسي از اعضاي هيئت رييسه بود، از اين رو، خاطرات او از روزهاي همراهي با شهيد هاشمي نژاد را مي توان منحصر به فرد دانست.
شايد قريب يك ماه بود كه دوستان به ما اطلاع داده بودند عوامل ساواك و اطلاعات درصدد هستند و [ به دليل ماجراي كشتار دهم دي ماه مشهد] بنا دارند به منازل ما حمله كنند؛ شب ها به منزل نمي رفتيم و روزها پس از اين كه در ستاد و آن مركزي كه راه پيمايي ها تنظيم مي شدند، يعني در مسجد كرامت يا جاي ديگري دور هم جمع مي شديم و با مردم بوديم و شب ها دوستان مبارزمان ماشين هاي مختلفي را مي آوردند و ما را به نقاط مختلف شهر و به منازل افرادي كه قرار بود شب را در آنجا مخفي باشيم و صبح كار را شروع كنيم، مي بردند. حتي در اين اواخر كار به جايي رسيده بود كه ما افراد خانواده را هم از منزل خارج كرده بوديم، چون اين خطر واقعا وجود داشت كما اينكه به منزل آقاي خامنه اي و شهيد هاشمي نژاد و جناب آقاي طبسي و منزل ما حمله كرده بودند كه خوشبختانه ما در منزل نبوديم.
شهيد هاشمي نژاد در يك سخنراني كه در روزنامه قدس 11 دي 1368 تحت عنوان «لحظه هاي سرنوشت» درج شده است، مي فرمايد: «مطلب ديگر حمله به خانه تعدادي از دوستانمان است كه ديشب انجام شد البته، تا كنون ويراني به بار نياورده است. به منزل برادر عزيزم آقاي خامنه اي حمله كردند كه البته ايشان در آن جا نبودند، به منزل برادر ارجمندم آقاي طبسي حمله كردند و در و پنجره ها و شيشه ها را شكستند و همچنين به خانه دوست ارجمندمان جناب آقاي دكتر محمود روحاني و همچنين به منزل بنده نارنجك پرتاب كردند و من در خانه نبودم، اما اراده ما به فضل خداوند قاطع است».
رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي در گفتگو با شماره تاريخ 11 دي روزنامه قدس 1369 كه يكي از روزهاي به ياد ماندني تاريخ ماست، در اين باره فرمودند: «شايد بيش از يك ماه بود كه به خانه هايمان نمي رفتيم، بنده و همچنين آقاي طبسي و آقاي هاشمي نژاد و آقاي دكتر محمود روحاني شب ها را به منزل نمي رفتيم و علت آن اين بود كه به ما خبر داده بودند كه عمال رژيم درصدد هستند به منازل ما حمله كنند، لذا ما خانواده هاي مان را هم از منزل خارج كرده بوديم، زيرا خانه هاي مان ديگر امنيت نداشتند.»
ما را در خيابان عشرت آباد به منزل يكي از دوستان برده بودند. در منزل در حاشيه خيابان بود. شايد 1 تا 1/5 بعد از نصف شد بود، ديديم كه 15 تا 16 تانك آمدند جلوي منزلي كه ماها بوديم و همان جا ايستادند و ما نمي توانستيم تصور كنيم كه اين كار بر حسب تصادف و اتفاق است و اينها آمدند آنجا كه دور بزنند، ولي دقيقا چون از لحاظ مكاني جلوي در بودند از پشت شيشه ها نگاه مي كرديم كه اين ها چرا اين قدر تانك براي چهار يا پنج نفر ما آورده اند. ما اسم گروهمان را در همان مدتي كه به منزل مي رفتيم، گذاشته بوديم «الفرار». يادم هست كه شبي جناب آقاي خامنه اي فرمودند بياييم يك اساسنامه اي را تنظيم كنيم چون ما واقعاً نمي دانستيم كه به اين زودي انقلاب به پيروزي مي رسد و گفتيم شايد مسائل و اتفاقاتي كه براي هر كداممان پيش مي آيد يك يادآوري باشد كه ببينيم چه كار كرده ايم. خوب يادم هست كه شهيد هاشمي نژاد هميشه مي فرمودند: «به فضل خدا» اين گروه، گروه الفرار خواهد شد كه بسيار جالب بود.
يكي از آقايان ما را كه براي مخفي كردن به يك مدرسه بردند كه تنها جاي مفروش آن كه يك زيلو داشت، اتاق سرايدار بود كه بسيار كوچك بود و ما چهار نفر حتي نمي توانستيم در آنجا دراز بكشيم و بخوابيم. آن شب پاي آقاي طبسي خيلي درد گرفته بود، ولي ايشان مي خواستند رعايت كنند و بي احترامي نباشد. كاش يك عكاس مي بود تا از آن صحنه ها عكس تهيه مي كرد.
باز يادم مي آيد كه وقتي فرماندار نظامي، بيمارستان قائم را محاصره كرده بود و به هيچ ترتيب امكان نداشت مبارزين يا مردم بتواند وارد بيمارستان بشوند. ما مرحوم شهيد هاشمي نژاد را با آمبولانس و به شكلي كه يعني داريم بيمار وارد بيمارستان مي كنيم. وارد كرديم و ايشان بلافاصله پشت بلندگو رفتند. فرماندار نظامي تعجب كرد كه ايشان از كجا داخل بيمارستان رفتند و چگونه پشت ميكروفون قرار گرفتند. مردم هم از ديوارهاي نرده اي بيمارستان به داخل ريختند و ايشان سخراني را شروع كرد. انصافا حركت ديدني و جالبي بود.
ايشان شخصيتي دين باور بود و واقعا كاري را كه انجام مي داد با نهايت اخلاص بود. اين اخلاص را ما هم در مسئله عبادت و هم در بحث هاي مستدل و جهت گيري هاي قاطعانه ايشان كه از خلوصي محض سرچشمه مي گرفت و بسيار قابل توجه و احترام بود، مشاهده مي كرديم و به همين جهت مي بينيم كه ايشان لياقت و شايستگي داشته كه به فيض عظيم شهادت نايل آيد.
به هر حال شهادت ايشان به خصوص در آن زمان و در آن تاريخ بسيار موثر بود و اين نكته اي است كه ما نبايد فراموش كنيم و بايد در تاريخ انقلاب اين مسايل ثبت شوند.
در مورد مجلس خبرگان بايد دو نكته اساسي را مطرح كنم. همان طور كه استحضار داريد، خبرگان اول با دقت و وسواس زيادي انتخاب شدند و كساني كه در خبرگان بودند (جز بنده ناقابل)، از شخصيت هاي علمي و سياسي و مبارز بودند كه كارها و سوابقشان نشان مي داد كه اين مجموعه يك مجموعه با پتانسيل بوده است. به نظر بنده شهيد هاشمي نژاد در مجلس خبرگان دو نقش را ايفا كرد. البته در رابطه با مراتب فضل و فضيلت ايشان، امام و مقام رهبري صحبت كرده اند و من ديگر راجع به آن مسائل نبايد صحبت بكنم، ولي راجع به خطوطي كه ايشان تعقيب مي كردند، به دو نكته اشاره مي كنم: يكي در تبيين بعضي از اصول كه استدلال زيادي را مي طلبيد و ايشان با آن غناي فكري كه داشتند و با بيان مستدل، مسائل را مطرح مي كردند و در ذهن ها جا مي انداختند. مطلب ديگر مخالفت ايشان با كساني بود كه مي آمدند و مسايلي را مطرح مي كردند كه علي الاصول نه شأن انقلاب بود و نه در شأن قانون اساسي، ايشان به عنوان يك شمشير بران در مقابل آنها مي ايستادند و من چون به مناسبت مسئوليتي كه داشتم و در هيئت رئيسه بودم و وقت ها را تنظيم مي كردم، مي دانستم كه هر موقع كه لازم است صحبت شود و ايشان دست بلند مي كنند و وقت مي گيرند و مي خواهند صحبت بكنند مي توانند بهترين جواب دندان شكن را به آن فرد بدهند و لذا در مجلس خبرگان روي ايشان تكيه مي شد و به عنوان يك ستون استوار بودند. با مراجعه به مشروح مذاكرات مجلس خبرگان آن وقت، قدرت استدلال ايشان به خوبي مشخص مي شود.
حوادث بزرگ را دقيقا نمي شود توصيف كرد و انسان دقيقاً نمي داند كه در آن لحظه دقيقاً چه حالي داشته است. اين وقت ها، زمان بيان و كلام نيست. الان هم در پاسخ به خاطره شهادت آقاي هاشمي نژاد همين وضعيت را دارم و حقيقتاً نمي توانم بيان كنم كه چه حالي بود. مسلما اين مسئله اي است كه بايد خود انسان از نظر فكري آن را درك و احساس كند. يقينا مي شود گفت كه اين حادثه تاثير شديدي بر همه گذاشت و من هم با توجه به نزديكي و قرابتي كه با ايشان داشتم، از اين قاعده مستثني نبودم. شايد سكوت، بليغ تر از كلمات باشد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35
/ج