شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسلهاي آينده
گفتگو با عبدالعزيز شقاقي برادر شهید دكتر فتحي شقاقي
وي ميافزايد: شقاقي خيلي زود وپس از سال 1967 ميلادي اسلام را شناخت. وي با يكي ازاعضاي اخوانالمسلمين به نام حاج محمود محسن كه در مدرسهي فرزندش مشغول به كار بود آشنا شد. اين شخص كتابهاي اخوانالمسلمين كه ممنوع نيز بود رادر اختيار وي قرار ميداد. اين كتابها به ويژه كتاب «سيد قطب تاثير بسزايي در شناخت اسلام وشكل گيري انديشه وي داشت.
وي اضافه ميكند: فتحي در مدرسه دانشآموز ممتازي بود. به همين دليل بچههاي معلمان همواره از او در درسها كمك ميخواستند و او نيز بي دريغ به ايشان كمك ميكرد و به منزلهي پدري مهربان براي آنان بود. مادر ما خيلي زود و در سال 1965 ميلادي درگذشت و در آن زمان فتحي تنها 15 سال داشت اما شخصيت و مديريت قوي مادر مرحوممان در فتحي شقاقي اثر بسزايي داشت. به طوري كه فوت ايشان تأثير منفي زيادي بر فتحي نهاد.
فتحي دبيرستان را به پايانرساند و در دانشگاه بيرزيت فوق ديپلم رياضيات گرفت و سپس در بيت حنينا در كرانهي باختري رود اردن به تدريس مشغول شد و در حالي كه در حي سلوان ساكن شده بود، در يك دارالايتام در قدس نيز كار ميكرد، در سال 73 ميلادي يك بار ديگر فتحي همراه بامن دبيرستان را گذراند و با نمرات ممتازي وارد دانشكده پزشكي دانشگاه زقازيق مصر شد. من نيز در دانشگاه الازهر در رشته داروسازي مشغول تحصيل شدم و فتحي در مصر با انديشههاي اخوان المسلمين بيشتر آشنا شد. انديشهاي كه بيشتر با تكيه بر علوم تربيتي از طريق فعاليتهاي فرهنگي و امور عبادي به صورت نظري مانند نحوهي رفتار در زندگي، استوار بود كه در سايهي اين گفتمانهاي فكري و سياسي و اسلامي موجود هستهي اوليهي سازماني اخوان در ميان دانشجويان فلسطيني دانشگاههاي مصر شروع به گسترش نمود و سپس اين انديشهها به سوي فلسطين اشغالي آغاز به حركت كرد و با تلاش مستمر و پيگير اين انديشه با بسياري از نيروهاي موجود در آن محيط و نيروهاي خارجي در افتاد و به دليل آن كه ميديد طرح جهادي ما به رقابت با او پرداخته و بنيان سازماني آنان را مورد تهديد قرار داده، شروع به كارشكني و به قول معروف پوست خربزه انداختن زير پاي ما ميكرد. در سال 1979 انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و به برادرم فتحي را مورد اعجاب فراوان قرار داد. آنگاه وي كتابي در اين رابطه با نام «خميني راهحل اسلامي و جايگزين» را نوشت كه با اقبال فراواني روبهرو شد به طوري كه خيلي زود چاپ اول آن در بازار ناياب شد. به همين دليل مقامات مصري به جمعآوري نسخههاي چاپ دوم آن از بازارها، دست زدند و به دليل تشابه اسمي نويسنده كتاب با من مرا بازداشت نمودند.
ابوعمر دربارهي لحظه دستگيريش توسط نيروهاي امنيتي مصر ميگويد: ساعت دوازده شب در منزل به صدا در آمد كه فكر كردم برادرم براي ديدنم آمده است. به همين دليل با چشمي پشت در را نگاه نكردم و در را باز كردم. ناگهان ديدم مردي به من ميگويد كه سرگرد سازمان امنيت مصر است و وارد شده و خانه را مورد جستجو و تفتيش قرار دادند و تمام كتابهاي اسلامي از جمله كتابهاي حسن البنا و ديگر نويسندههاي هم فكر اخوان المسلمين را جمع كرده و به من گفتند چرا اين كتابها نزد توست؟ من هم در پاسخ گفتم من دانشجوي الازهر هستم و مطالعهي كتب اسلامي را دوست دارم. پس از آن مرا به زندان قلعه بردند و تو چه داني كه زندان قلعه چيست؟ به مدت يك ماه به خاطر كتاب برادرم (فتحي) مرا مورد بازجويي قرار دادند من نيز منكر هر گونه اطلاعي دربارهي اين كتاب شدم و گفتم اين مسئله هيچ گونه ارتباطي به من ندارد. پس از آن مرا به زندان القناطر بردند كه شبانهروز آنجا از من تحقيق و بازجويي ميكردند و چه بازجويي سختي. چشمان مرا تمام مدت با دستمال ميبستند و دائما همان سؤالها را از من ميكردند و من كه از اين چشمبندي اعصابم خرد شده بود، آن را از روي چشمانم برداشتم ديدم شش نفر در حال بازجويي از من هستند ولي نتوانستند كوچكترين اطلاعاتي را درباره كتاب از من بگيرند.
در سال 1981 فتحي به غزه بازگشت و با دكتر رمضان شلح آشنا شد؛ وي همچنين با افرادي مانند نافذ عزام، محمد الهندي، خضر حبيب، عبدالله الشامي و بشير نافع و ديگر رهبران جهادي اسلامي آشنا شد.
برادرم به مدت 11 ماه در سال 82 به خاطر انتشار مجله «النور» بازداشت و زنداني شد. اين مجله در قدس منتشر ميشد و پيش از آن هم برادرم در مجله المختار الاسلامي با نام عزالدين الفارس و برادرش بشير نافع قلم ميزد.
در پايان سال 82 ميلادي در بريتانيا مجله الطليعه الاسلاميه نيز با همين خط فكري و سياسي و ايدئولوژيك چاپ و منتشر شد و فقط طي چند روز از شروع چاپ آن در لندن، مخفيانه در قدس تجديد چاپ و در سرتاسر فلسطين منتشر ميشد كه باعث شد تا نيروهاي اشغالگر براي پي بردن به نحوهي چاپ اين مجله دست به دستگيرهاي وسيع در ميان اعضاي جنبش از جمله برادرم فتحي بزنند و تا پنج ماه تمام در بدترين شرايط از آنها در اين باره بازجويي به عمل آمد.
در سال 1986 نيروهاي اشغالگر برادرم را براي بار دوم آن هم دو هفته پس از آخرين عمليات نظامي جنبش در غزه بازداشت و در سال 1988 نيروهاي اشغالگر برادرم را به خارج از فلسطين تبعيد كردند.
برادرم همواره نگران اتحاد ملي بود و هرگز دوست نداشت كه ميان ما و ديگر نيروها و برادران فلسطيني هيچ گونه اختلاف و برخوردي ايجاد شود و هميشه به من ميگفت اي اباعمر دوست دارم كه يك جبههي متحد ضد يهود باشيم و اين مطلب را بر شيخ احمد ياسين عرضه كرديم اما برخي از برادران اخوان موافق اين مسأله نبودند و خواستار بازگشت به دامان اخوان بودند.
پس تو شهادت در زمانهي تسليحي
و قيامي در زمانهي نشستها
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
درآمد
راه و روش شقاقي
ابو ابراهيم انسان و معلم
وي ميافزايد: شقاقي خيلي زود وپس از سال 1967 ميلادي اسلام را شناخت. وي با يكي ازاعضاي اخوانالمسلمين به نام حاج محمود محسن كه در مدرسهي فرزندش مشغول به كار بود آشنا شد. اين شخص كتابهاي اخوانالمسلمين كه ممنوع نيز بود رادر اختيار وي قرار ميداد. اين كتابها به ويژه كتاب «سيد قطب تاثير بسزايي در شناخت اسلام وشكل گيري انديشه وي داشت.
وي اضافه ميكند: فتحي در مدرسه دانشآموز ممتازي بود. به همين دليل بچههاي معلمان همواره از او در درسها كمك ميخواستند و او نيز بي دريغ به ايشان كمك ميكرد و به منزلهي پدري مهربان براي آنان بود. مادر ما خيلي زود و در سال 1965 ميلادي درگذشت و در آن زمان فتحي تنها 15 سال داشت اما شخصيت و مديريت قوي مادر مرحوممان در فتحي شقاقي اثر بسزايي داشت. به طوري كه فوت ايشان تأثير منفي زيادي بر فتحي نهاد.
فتحي دبيرستان را به پايانرساند و در دانشگاه بيرزيت فوق ديپلم رياضيات گرفت و سپس در بيت حنينا در كرانهي باختري رود اردن به تدريس مشغول شد و در حالي كه در حي سلوان ساكن شده بود، در يك دارالايتام در قدس نيز كار ميكرد، در سال 73 ميلادي يك بار ديگر فتحي همراه بامن دبيرستان را گذراند و با نمرات ممتازي وارد دانشكده پزشكي دانشگاه زقازيق مصر شد. من نيز در دانشگاه الازهر در رشته داروسازي مشغول تحصيل شدم و فتحي در مصر با انديشههاي اخوان المسلمين بيشتر آشنا شد. انديشهاي كه بيشتر با تكيه بر علوم تربيتي از طريق فعاليتهاي فرهنگي و امور عبادي به صورت نظري مانند نحوهي رفتار در زندگي، استوار بود كه در سايهي اين گفتمانهاي فكري و سياسي و اسلامي موجود هستهي اوليهي سازماني اخوان در ميان دانشجويان فلسطيني دانشگاههاي مصر شروع به گسترش نمود و سپس اين انديشهها به سوي فلسطين اشغالي آغاز به حركت كرد و با تلاش مستمر و پيگير اين انديشه با بسياري از نيروهاي موجود در آن محيط و نيروهاي خارجي در افتاد و به دليل آن كه ميديد طرح جهادي ما به رقابت با او پرداخته و بنيان سازماني آنان را مورد تهديد قرار داده، شروع به كارشكني و به قول معروف پوست خربزه انداختن زير پاي ما ميكرد. در سال 1979 انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و به برادرم فتحي را مورد اعجاب فراوان قرار داد. آنگاه وي كتابي در اين رابطه با نام «خميني راهحل اسلامي و جايگزين» را نوشت كه با اقبال فراواني روبهرو شد به طوري كه خيلي زود چاپ اول آن در بازار ناياب شد. به همين دليل مقامات مصري به جمعآوري نسخههاي چاپ دوم آن از بازارها، دست زدند و به دليل تشابه اسمي نويسنده كتاب با من مرا بازداشت نمودند.
ابوعمر دربارهي لحظه دستگيريش توسط نيروهاي امنيتي مصر ميگويد: ساعت دوازده شب در منزل به صدا در آمد كه فكر كردم برادرم براي ديدنم آمده است. به همين دليل با چشمي پشت در را نگاه نكردم و در را باز كردم. ناگهان ديدم مردي به من ميگويد كه سرگرد سازمان امنيت مصر است و وارد شده و خانه را مورد جستجو و تفتيش قرار دادند و تمام كتابهاي اسلامي از جمله كتابهاي حسن البنا و ديگر نويسندههاي هم فكر اخوان المسلمين را جمع كرده و به من گفتند چرا اين كتابها نزد توست؟ من هم در پاسخ گفتم من دانشجوي الازهر هستم و مطالعهي كتب اسلامي را دوست دارم. پس از آن مرا به زندان قلعه بردند و تو چه داني كه زندان قلعه چيست؟ به مدت يك ماه به خاطر كتاب برادرم (فتحي) مرا مورد بازجويي قرار دادند من نيز منكر هر گونه اطلاعي دربارهي اين كتاب شدم و گفتم اين مسئله هيچ گونه ارتباطي به من ندارد. پس از آن مرا به زندان القناطر بردند كه شبانهروز آنجا از من تحقيق و بازجويي ميكردند و چه بازجويي سختي. چشمان مرا تمام مدت با دستمال ميبستند و دائما همان سؤالها را از من ميكردند و من كه از اين چشمبندي اعصابم خرد شده بود، آن را از روي چشمانم برداشتم ديدم شش نفر در حال بازجويي از من هستند ولي نتوانستند كوچكترين اطلاعاتي را درباره كتاب از من بگيرند.
اخراج
در سال 1981 فتحي به غزه بازگشت و با دكتر رمضان شلح آشنا شد؛ وي همچنين با افرادي مانند نافذ عزام، محمد الهندي، خضر حبيب، عبدالله الشامي و بشير نافع و ديگر رهبران جهادي اسلامي آشنا شد.
آغاز
برادرم به مدت 11 ماه در سال 82 به خاطر انتشار مجله «النور» بازداشت و زنداني شد. اين مجله در قدس منتشر ميشد و پيش از آن هم برادرم در مجله المختار الاسلامي با نام عزالدين الفارس و برادرش بشير نافع قلم ميزد.
در پايان سال 82 ميلادي در بريتانيا مجله الطليعه الاسلاميه نيز با همين خط فكري و سياسي و ايدئولوژيك چاپ و منتشر شد و فقط طي چند روز از شروع چاپ آن در لندن، مخفيانه در قدس تجديد چاپ و در سرتاسر فلسطين منتشر ميشد كه باعث شد تا نيروهاي اشغالگر براي پي بردن به نحوهي چاپ اين مجله دست به دستگيرهاي وسيع در ميان اعضاي جنبش از جمله برادرم فتحي بزنند و تا پنج ماه تمام در بدترين شرايط از آنها در اين باره بازجويي به عمل آمد.
در سال 1986 نيروهاي اشغالگر برادرم را براي بار دوم آن هم دو هفته پس از آخرين عمليات نظامي جنبش در غزه بازداشت و در سال 1988 نيروهاي اشغالگر برادرم را به خارج از فلسطين تبعيد كردند.
برادرم همواره نگران اتحاد ملي بود و هرگز دوست نداشت كه ميان ما و ديگر نيروها و برادران فلسطيني هيچ گونه اختلاف و برخوردي ايجاد شود و هميشه به من ميگفت اي اباعمر دوست دارم كه يك جبههي متحد ضد يهود باشيم و اين مطلب را بر شيخ احمد ياسين عرضه كرديم اما برخي از برادران اخوان موافق اين مسأله نبودند و خواستار بازگشت به دامان اخوان بودند.
سخن آخر
پس تو شهادت در زمانهي تسليحي
و قيامي در زمانهي نشستها
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
/ج