شهید بابایی در جنگ تحمیلی
گفت و گو با حسين رضايي، رئيس پيشين سازمان حج و زيارت درباره شهيد عباس بابايي
درآمد
حسين رضايي که اوايل انقلاب با سپاه پاسداران انقلاب اسلامي همکاري داشت و بعد هم به عنوان معاون سياسي اداري در استانداري اصفهان و پس از آن هم در سمت سرپرستي بنياد شهيد اصفهان مشغول به کار بوده و از سال 1362 تا تير 1382 نيز رياست سازمان حج و زيارت را بر عهده داشته و سپس با شوراي اقامه نماز و بحث زکات در کشور همکاري مي کرده است، امروز به عنوان نماينده رئيس جمهور در شوراهاي نماز و زکات، مؤسسه اي هم به نام خانواده مطهر که يک NGO خيريه است را اداره مي کند. به دليل ارتباط زيادي که در دوران دفاع مقدس، با شهيد بابايي داشته است، به بخشي از ويژگي هاي اين شهيد بزرگوار اشاره مي کند.
لطفاً در ابتدا از آشنايي تان با شهيد بابايي بفرماييد.
آشنايي من با شهيد بزرگوار از سال 1360 شروع مي شود که معاونت استانداري اصفهان را داشتم و ايشان هم فرمانده اژدر شکاري بود. آن موقع من در يکسري جلسات ايشان را مي ديدم و شيفته روحيه عجيبي شدم که در اين مرد وجود داشت و به نظر من تمام مجموعه مديران ارشد در آن موقع جذب اين مرد شده بودند. از آن وقت به بعد ما در بسياري از جلسات که پيرامون موضوعات برگزار مي شد، با هم بوديم.
مواقعي که شهيد بابايي براي کار مهمي به جبهه مي رفت، از نماينده حضرت امام در استان اصفهان اجازه مي گرفت. و بعد از اين کار احساس آرامشي داشت و اين نشاندهنده اين بود که به روحانيت عشق مي ورزيد و شيفته اين طبقه بود. اگر بخواهم تيتروار رفتارهاي شهيد ر ابازگو کنم بايد بگويم، هميشه يک انضباط در رفتار و کردار و عملکردش وجود داشت، يعني اصلاً بي نظمي نداشت و معتقد بود، هر مديري بايد اين روش را داشته باشد. من با اينکه با مديران زيادي در طول دورا ن کاري خود در ارتباط بودم، اما انضباط کاري اين مرد خيلي عجيب بود، حتي در نوشتن اينکه چه کارهايي را بکند و چه برنامه ريزي را انجام دهد هم دقت مي کرد و من اين را دائم مي ديدم.
هميشه از کارهايي که انجام مي داد ارزيابي مي کرد. تعدادي از دوستان ايشان در پايگاه مي گفتند: شاگردان شهيد بابايي نسبت به نمره اي که مي خواستند از ايشان بگيرند، خيلي حساس بودند و مي گفتندکه در نمره دادن بسيار دقيق و جدي است. و حتماً اصرار دارد تا انضباطي که در خودش دارد را در ديگران هم به وجود بياورد. احساس مي کرده هميشه اين وظيفه شرعي را دار دو آن را در کارش هم سرايت مي داد. اما حضور در جبهه اش را به عنوان کار اداري احساس نمي کردم، يعني براي رفتن به جبهه هميشه اشتياق و عشق داشت. حتي بعضي وقت ها به او مي گفتيم تو فرمانده هستي و نيازي نيست که هميشه حضور داشته باشي. ايشان هميشه جواب مي داد، اگر من حضور داشته باشم ديگران هم مي آيند. اينکه از فضايي ديگر با بچه ها صحبت کنم شدني نيست.
خلاصه اينکه جنبه اداري نداشت. جبهه در زندگي اواصل عجيبي شده بود. شايد لازم به گفتن باشد، روزهاي آخر قرار بود که ما به اتفاق ايشان و همسرشان به سفر حج برويم، که بعد از چند روز به من گفت که نمي تواند جبهه را رها کند و به مکه بيايد، چون الان جبهه واجب تر است، که همسرشان به تنهايي آمدند و خبر شهادت ايشان را هم آنجا شنيديم.
يکي از زيباترين يادگارهايي که از شهيد دارم و هنوز هم برايم عجيب است، اينکه تمام وجود خود را وقف جبهه کرد و چقدر راحت، از فضاي کعبه و طواف کردن و عرفات و منا و کنار قبر پيغمبر بودن و تمام اين زيبايي ها، گذشت و همه اينها را فداي زيبايي ديگري کرد که برايش اصل بود و ديديم که خدا هم چقدر زيبا شهادت را نصيب ايشان کرد. شايد نتوان تشبيه کرد، ولي من، همان موقع گفتم، مگر امام حسين و يارانش چه کردند. آنها هم از حج خود گذشتند و به جبهه اي رفتند که کربلا بود. حالا ياران همان ها هستندکه با همان روحيه و ريشه که در ذهنشان وجود دارد، مي توانند به راحتي دست به چنين کارهايي بزنند. يکي از خصوصيات ديگر ايشان تواضعي بود که در کنار مقامش داشت. چه در اصفهان که فرمانده بود و چه در تهران که فرمانده نيروي هوايي بود.
تقريباً هميشه در بالاترين مقام بود. در اين دورا فقط در جلسات رسمي و مهم با لباس خود وارد مي شد، يعني احساس مي کرد براي بزرگ شدن روح خودش فقط جاهايي که لازم است بايد با اين لباس ها ظاهر شود. در بقيه جاها با لباس ساده ظاهر ميشد. يعني به نظر من اين دعاي مکارم الاخلاق که امام سجاد مي فرمايد:«خدايا اگر من را نزد مردم بزرگ مي کني به همان اندازه براي خودم کوچک کن»، واقعاً در وجود اين فرد وجود داشت و عمل مي شد. مادر مراسم نظامي يکسري تشريفات را هميشه داريم. اين شهيد عزيز زماني که دراين مراسم شرکت مي کرده، حتماً ساعاتي را به انجام دادن کارهاي ساده اختصاص مي داد. براي اينکه ابهتي که در وجودش ايجاد مي شد را بشکند و اين تواضع براي تمام افرادي که او در ارتباط بودند عجيب بود.
حالا اگر اين صفات مميزه ايشان درمقايسه با افرادي که شاخص بودند بگذريم، راجع به فضاي مديريتي و شم مديريتي ايشان، چه در دوران جنگ و چه در پايگاه برايمان بگوييد.
در جلساتي که من با ايشان بودم، يکسري خصوصيات بارز داشت.مثلاً خيلي آرام حرف مي زد. ولي در عين حال به حرف خودش خيلي اعتقاد داشت و بسيار قاطع سخن مي گفت. هميشه هم کمي لبخند را با خود داشت، چه در فضاي کاري رسمي و چه درمواقع غير رسمي. من فکر مي کنم جزو مديراني بود که به کار خود عالماً و عامداً اعتقاد داشت.اگر چيزي را مي گفت، خودش هم به آن عمل مي کرد. مثلاً اگر به نيروهايش مي گفت که نظم و برنامه ريزي داشته باشند و يا موضوعي ديگر را پيگيري کنند خودش قبلاً اين کارها را کرده بود.
نکته ديگري که در کارش داشت، انتخاب نيروها و همکارانش بود که اهميت زيادي برايش داشت. دنبال متخصص ديندار بود و به همين دليل، سخت انتخاب مي کرد، ولي زماني هم که انتخاب مي کرد، حمايت جدي از آنها مي کرد و هميشه با اين نگاه انتخاب هاي زيبا و به جايي مي کرد.
از مواردي که در کنار شم مديريتي ايشان وجود داشت مثل انجام دادن حرکت مشخص در زندگي، کمک به ديگران و امثال اين ها هم چيزي به خاطر داريد؟
کلاً در مورد طبقه هاي مستضعف، چه در بخش هاي اجتماعي و چه بخش هاي کاري، خيلي وقت مي گذاشت، به ويژه درميان کارمندان. او هميشه کار و زندگي اين افرا د را دنبال مي کرد. مشکلاتي که براي اينها وجود داشت، چه از نظر مادي و چه از نظر ساير شئون زندگي، همه را با جديت حل مي کرد. حتي براي حل اين مشکلات با خيلي ها تماس مي گرفت وعنوان مي کرد و کمک مي خواست. کلاً دغدغه بسيار سنگيني در ارتباط با مسائل خانوادگي و اقتصادي و اجتماعي افراد و کارمندانش داشت.آرامش فکري خانواده و نيروهايش را جزو وظيفه خود مي دانست.
آيا زماني که به تهران منتقل شديد، روابطتان با شهيد بابايي مثل اصفهان بود؟
نه، در تهران به دليل سنگين تر بودن مسئوليتم، کمتر بود و همزمان، ايشان هم سمت مهم در فرماندهي کل نيروي هوايي کشور را داشت. اما کمابيش رفت و آمدي داشتيم، و منشي که از ابتدا درايشان در اصفهان ديده بودم در تهران هم همان بود و هيچ تغييري نکرد. يعني اصولي را براي خودش تعريف کرده بود که تا آخر هم بر طبق همان اصول پيش مي رفت و اين زيبا بود.
آخرين باري که ايشان را ملاقات کرديد، چه وقت بود؟
آخرين بار بر ميگردد به همان قضيه حج رفتن که ايشان نپذيرفت با ما و همسرش به سفر حج بيايد و به جبهه رفت که حکم شهادت برايش صادر شده بود.
الان احساس مي کنيد جامعه چقدر به منش شهيد بابايي وفادار است؟
افرادي که اين روحيه را دارند، در هر جا و هر حالتي که باشند اين را حفظ مي کنند. همين الان هم خيلي ها را مي شناسم که براي خود من در بسياري از زمينه ها الگو هستند. حتي خيلي از بچه هاي سپاه را مي شناسم که هنوز هم همان حال و هوايي را دارند که سال 59 داشتند. يا افراي که با شهيد بابايي زندگي کردند و ساخته شدند، الان مي بينم که مثل همان فرد رفتار و زندگي مي کنند. درست است که زمينه و زمانه تغيير مي کند و بعضي از افراد را هم خيلي تغيير مي دهد، اما با چشم خود مي بينم که خداوند افرادي را گذاشته که نشان مي دهد روح شهيد بابايي هنوز وجود دارد و واقعاً ما را مشاهده مي کند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
درآمد
حسين رضايي که اوايل انقلاب با سپاه پاسداران انقلاب اسلامي همکاري داشت و بعد هم به عنوان معاون سياسي اداري در استانداري اصفهان و پس از آن هم در سمت سرپرستي بنياد شهيد اصفهان مشغول به کار بوده و از سال 1362 تا تير 1382 نيز رياست سازمان حج و زيارت را بر عهده داشته و سپس با شوراي اقامه نماز و بحث زکات در کشور همکاري مي کرده است، امروز به عنوان نماينده رئيس جمهور در شوراهاي نماز و زکات، مؤسسه اي هم به نام خانواده مطهر که يک NGO خيريه است را اداره مي کند. به دليل ارتباط زيادي که در دوران دفاع مقدس، با شهيد بابايي داشته است، به بخشي از ويژگي هاي اين شهيد بزرگوار اشاره مي کند.
لطفاً در ابتدا از آشنايي تان با شهيد بابايي بفرماييد.
آشنايي من با شهيد بزرگوار از سال 1360 شروع مي شود که معاونت استانداري اصفهان را داشتم و ايشان هم فرمانده اژدر شکاري بود. آن موقع من در يکسري جلسات ايشان را مي ديدم و شيفته روحيه عجيبي شدم که در اين مرد وجود داشت و به نظر من تمام مجموعه مديران ارشد در آن موقع جذب اين مرد شده بودند. از آن وقت به بعد ما در بسياري از جلسات که پيرامون موضوعات برگزار مي شد، با هم بوديم.
مواقعي که شهيد بابايي براي کار مهمي به جبهه مي رفت، از نماينده حضرت امام در استان اصفهان اجازه مي گرفت. و بعد از اين کار احساس آرامشي داشت و اين نشاندهنده اين بود که به روحانيت عشق مي ورزيد و شيفته اين طبقه بود. اگر بخواهم تيتروار رفتارهاي شهيد ر ابازگو کنم بايد بگويم، هميشه يک انضباط در رفتار و کردار و عملکردش وجود داشت، يعني اصلاً بي نظمي نداشت و معتقد بود، هر مديري بايد اين روش را داشته باشد. من با اينکه با مديران زيادي در طول دورا ن کاري خود در ارتباط بودم، اما انضباط کاري اين مرد خيلي عجيب بود، حتي در نوشتن اينکه چه کارهايي را بکند و چه برنامه ريزي را انجام دهد هم دقت مي کرد و من اين را دائم مي ديدم.
هميشه از کارهايي که انجام مي داد ارزيابي مي کرد. تعدادي از دوستان ايشان در پايگاه مي گفتند: شاگردان شهيد بابايي نسبت به نمره اي که مي خواستند از ايشان بگيرند، خيلي حساس بودند و مي گفتندکه در نمره دادن بسيار دقيق و جدي است. و حتماً اصرار دارد تا انضباطي که در خودش دارد را در ديگران هم به وجود بياورد. احساس مي کرده هميشه اين وظيفه شرعي را دار دو آن را در کارش هم سرايت مي داد. اما حضور در جبهه اش را به عنوان کار اداري احساس نمي کردم، يعني براي رفتن به جبهه هميشه اشتياق و عشق داشت. حتي بعضي وقت ها به او مي گفتيم تو فرمانده هستي و نيازي نيست که هميشه حضور داشته باشي. ايشان هميشه جواب مي داد، اگر من حضور داشته باشم ديگران هم مي آيند. اينکه از فضايي ديگر با بچه ها صحبت کنم شدني نيست.
خلاصه اينکه جنبه اداري نداشت. جبهه در زندگي اواصل عجيبي شده بود. شايد لازم به گفتن باشد، روزهاي آخر قرار بود که ما به اتفاق ايشان و همسرشان به سفر حج برويم، که بعد از چند روز به من گفت که نمي تواند جبهه را رها کند و به مکه بيايد، چون الان جبهه واجب تر است، که همسرشان به تنهايي آمدند و خبر شهادت ايشان را هم آنجا شنيديم.
يکي از زيباترين يادگارهايي که از شهيد دارم و هنوز هم برايم عجيب است، اينکه تمام وجود خود را وقف جبهه کرد و چقدر راحت، از فضاي کعبه و طواف کردن و عرفات و منا و کنار قبر پيغمبر بودن و تمام اين زيبايي ها، گذشت و همه اينها را فداي زيبايي ديگري کرد که برايش اصل بود و ديديم که خدا هم چقدر زيبا شهادت را نصيب ايشان کرد. شايد نتوان تشبيه کرد، ولي من، همان موقع گفتم، مگر امام حسين و يارانش چه کردند. آنها هم از حج خود گذشتند و به جبهه اي رفتند که کربلا بود. حالا ياران همان ها هستندکه با همان روحيه و ريشه که در ذهنشان وجود دارد، مي توانند به راحتي دست به چنين کارهايي بزنند. يکي از خصوصيات ديگر ايشان تواضعي بود که در کنار مقامش داشت. چه در اصفهان که فرمانده بود و چه در تهران که فرمانده نيروي هوايي بود.
تقريباً هميشه در بالاترين مقام بود. در اين دورا فقط در جلسات رسمي و مهم با لباس خود وارد مي شد، يعني احساس مي کرد براي بزرگ شدن روح خودش فقط جاهايي که لازم است بايد با اين لباس ها ظاهر شود. در بقيه جاها با لباس ساده ظاهر ميشد. يعني به نظر من اين دعاي مکارم الاخلاق که امام سجاد مي فرمايد:«خدايا اگر من را نزد مردم بزرگ مي کني به همان اندازه براي خودم کوچک کن»، واقعاً در وجود اين فرد وجود داشت و عمل مي شد. مادر مراسم نظامي يکسري تشريفات را هميشه داريم. اين شهيد عزيز زماني که دراين مراسم شرکت مي کرده، حتماً ساعاتي را به انجام دادن کارهاي ساده اختصاص مي داد. براي اينکه ابهتي که در وجودش ايجاد مي شد را بشکند و اين تواضع براي تمام افرادي که او در ارتباط بودند عجيب بود.
حالا اگر اين صفات مميزه ايشان درمقايسه با افرادي که شاخص بودند بگذريم، راجع به فضاي مديريتي و شم مديريتي ايشان، چه در دوران جنگ و چه در پايگاه برايمان بگوييد.
در جلساتي که من با ايشان بودم، يکسري خصوصيات بارز داشت.مثلاً خيلي آرام حرف مي زد. ولي در عين حال به حرف خودش خيلي اعتقاد داشت و بسيار قاطع سخن مي گفت. هميشه هم کمي لبخند را با خود داشت، چه در فضاي کاري رسمي و چه درمواقع غير رسمي. من فکر مي کنم جزو مديراني بود که به کار خود عالماً و عامداً اعتقاد داشت.اگر چيزي را مي گفت، خودش هم به آن عمل مي کرد. مثلاً اگر به نيروهايش مي گفت که نظم و برنامه ريزي داشته باشند و يا موضوعي ديگر را پيگيري کنند خودش قبلاً اين کارها را کرده بود.
نکته ديگري که در کارش داشت، انتخاب نيروها و همکارانش بود که اهميت زيادي برايش داشت. دنبال متخصص ديندار بود و به همين دليل، سخت انتخاب مي کرد، ولي زماني هم که انتخاب مي کرد، حمايت جدي از آنها مي کرد و هميشه با اين نگاه انتخاب هاي زيبا و به جايي مي کرد.
از مواردي که در کنار شم مديريتي ايشان وجود داشت مثل انجام دادن حرکت مشخص در زندگي، کمک به ديگران و امثال اين ها هم چيزي به خاطر داريد؟
کلاً در مورد طبقه هاي مستضعف، چه در بخش هاي اجتماعي و چه بخش هاي کاري، خيلي وقت مي گذاشت، به ويژه درميان کارمندان. او هميشه کار و زندگي اين افرا د را دنبال مي کرد. مشکلاتي که براي اينها وجود داشت، چه از نظر مادي و چه از نظر ساير شئون زندگي، همه را با جديت حل مي کرد. حتي براي حل اين مشکلات با خيلي ها تماس مي گرفت وعنوان مي کرد و کمک مي خواست. کلاً دغدغه بسيار سنگيني در ارتباط با مسائل خانوادگي و اقتصادي و اجتماعي افراد و کارمندانش داشت.آرامش فکري خانواده و نيروهايش را جزو وظيفه خود مي دانست.
آيا زماني که به تهران منتقل شديد، روابطتان با شهيد بابايي مثل اصفهان بود؟
نه، در تهران به دليل سنگين تر بودن مسئوليتم، کمتر بود و همزمان، ايشان هم سمت مهم در فرماندهي کل نيروي هوايي کشور را داشت. اما کمابيش رفت و آمدي داشتيم، و منشي که از ابتدا درايشان در اصفهان ديده بودم در تهران هم همان بود و هيچ تغييري نکرد. يعني اصولي را براي خودش تعريف کرده بود که تا آخر هم بر طبق همان اصول پيش مي رفت و اين زيبا بود.
آخرين باري که ايشان را ملاقات کرديد، چه وقت بود؟
آخرين بار بر ميگردد به همان قضيه حج رفتن که ايشان نپذيرفت با ما و همسرش به سفر حج بيايد و به جبهه رفت که حکم شهادت برايش صادر شده بود.
الان احساس مي کنيد جامعه چقدر به منش شهيد بابايي وفادار است؟
افرادي که اين روحيه را دارند، در هر جا و هر حالتي که باشند اين را حفظ مي کنند. همين الان هم خيلي ها را مي شناسم که براي خود من در بسياري از زمينه ها الگو هستند. حتي خيلي از بچه هاي سپاه را مي شناسم که هنوز هم همان حال و هوايي را دارند که سال 59 داشتند. يا افراي که با شهيد بابايي زندگي کردند و ساخته شدند، الان مي بينم که مثل همان فرد رفتار و زندگي مي کنند. درست است که زمينه و زمانه تغيير مي کند و بعضي از افراد را هم خيلي تغيير مي دهد، اما با چشم خود مي بينم که خداوند افرادي را گذاشته که نشان مي دهد روح شهيد بابايي هنوز وجود دارد و واقعاً ما را مشاهده مي کند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
/ج