ابو جعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازي، متوفاي قبل از 319 ق است. (1) او از متکلمان نامدار اماميه عظيم القدر، خوش عقيده و در استدلال، قوي و در علم کلام، ماهر بود. (2)
از آثار نوشتاري و گفتاريش معلوم مي شود که او متکلمي دانشمند، کثير الاطلاع، آزادانديش و در احتجاج و مناظره با ديگران توانمند بوده است. (3)
او نخست پيرو مکتب اعتزال و از شاگردان ابو القاسم بلخي ( 319 ق ) بود. (4) در آن ايام او به نظريه امامت شيعي اشکالاتي وارد کرده بود که با پاسخ هاي ابو محمد حسن بن موسي نوبختي مواجه شد؛ (5) شايد اين پاسخ ها در تشيع او خالي از تأثير نبوده است. (6)
آثار و تأليفات
او بيشترين همت خود را صرف بحث امامت و دفاع از آن کرده بود، لذا آثار او بيشتر در بحث امامت است؛ مهم ترين آن ها عبارتند از: الانصاف، (7) المستثبت، الرد علي ابي علي الجبايي، التعريف، المسالة المفردة في الامامه، الرد علي الزيديه و نقض الاشهاد.شيخ صدوق، (8) سيد مرتضي (9) و شيخ طوسي بخش هايي از آثار او را- گاهي در حد چند صفحه - نقل کرده اند.
امامت در انديشه ابن قبه
با توجه به اينکه آثار اين متکلم گرانقدر، پرتلاش و اثرگذار برجاي نمانده و اکنون اثر مستقلي غير از قسمتي از نقض الاشهاد او را که شيخ صدوق نقل کرده است (10) در دست نيست. (11) در ادامه با استناد به همان مقدار به برخي ديدگاه هاي او درباره امامت پرداخته مي شود.در عصر ابن قبه، مهم ترين دغدغه ي متکلمان اماميه پاسخ به شبهه هاي متکلمان ديگر مذاهب اسلامي بر نظريه امامت شيعي اثني عشري بود و لذا او که خود قبلاً در شمار آنان بوده است، کمر همت بست و خدمت اساسي خود را به تفکر شيعي که همان تلاش به منظور شالوده ريزي اساس قويم، متين و قابل دفاع براي نظريه امامت شيعي بوده است عرضه کرد. تأثير نظريه او در بحث امامت بر کلام شيعي و متکلمان ادوار متأخر، بسيار عميق و ديرپا بود. دانشمنداني چون شيخ صدوق، سيد مرتضي و شيخ طوسي نه تنها خطوط اصلي نظريه او را پذيرفتند، بلکه حتي اصل عبارت ها و تعبيرهاي او را در اين مبحث به کار بردند. (12)
تلاش او و ديگر متکلمان امامي براي آشنايي با اشکال ها و نقدهاي مخالفان نظريه امامت و ارائه پاسخ و رد و نقض آنان جدي، سريع و محکم بوده است. از شيخ صدوق نقل شده است:
ابو الحسن علي بن احمد بن بشار در مسئله غيبت بر ضد نظريه ما سخناني گفت و ابوجعفر ابن قبه رازي با براهين بسيار واضح به جواب گويي آن ها پرداخت. (13)
ابن قبه در نقد و رد الاشهاد ابوزيد علوي به مناسبتي مي نويسد:
فان کان ها هنا حجة تدفع ما قلناه فلتظهرها الزيديه فما بيننا و بين الحق معاندةٌ. (14) يکي از محققان نيز مي نويسد:
با توجه به کثرت هواخواهان زيديه طبرستان و ري در آن ايام تأليف چنان کتابي شجاعت فوق العاده اي لازم داشت. (15)
حکايت متکلم ارجمند شيعي، ابو الحسن سوسنجردي (16) در جديت و تلاش متکلمان امامي آن زمان و از جمله ابن قبه، عبرت آموز و راهگشا است. او نقل مي کند که پس از زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به بلخ رفتم و ابوالقاسم بلخي را ملاقات کردم؛ او نيز مرا از قبل مي شناخت. کتاب الانصاف تأليف ابو جعفر بن قبه در موضوع امامت را همراه داشتم. به او دادم، آن را خواند و ردي به نام المسترشد بر آن نوشت. چون به ري برگشتم آن را به ابن قبه دادم، او هم کتابي به نام المستثبت در رد آن نوشت. پس آن را به حضور ابو القاسم بلخي بردم، او نيز در نقد آن نقض المستثبت را نوشت. مجدداً به ري برگشتم، ابو جعفر ابن قبه وفات يافته بود.(17)
الف. اشکال ها و نقدهاي ابوزيد
ابوزيد علوي از متکلمان زيدي مذهب بود که در اواخر قرن سوم با تأليف کتاب الاشهاد، (18) بحث امامت را بر اساس تفکر شيعي اثني عشري از چند زاويه مورد حمله و انتقاد قرار داده بود؛ از جمله آن ها عبارتند از:1. شيعه اماميه، امامت را که به نص پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به خاندان آن حضرت- به طور عام- متعلق است، بدون دليل به شاخه اي از نسل حسيني منحصر کرده است. (19)
2. شيعه اماميه، انتقال امامت را از امامي به امام بعدي بر اساس «نص» و «وصيت» مي داند، در حالي که پس از درگذشت هر امامي بر سر جانشين منصوص او اختلاف شديدي رخ داده است. (20)
اودر بيان اين نقد و اشکال، فرقه هايي را نام مي برد که بر اساس وراثت و وصيت به امامت امامي غير از ائمه ( دوازده امام) شيعه اماميه قائل شده اند. چنانکه «خطابيه» مدعي امامت جعفر بن محمد، مدعي امامت عبدالله بن جعفر بن محمد و «فطحيه» مدعي امامت اسماعيل بن جعفر و «واقفه» مدعي توقف امامت در امام موسي بن جعفر (عليه السلام) شدند. (21)
او همچنين به اختلاف شيعه اماميه در اعتقادات ديني پرداخته و حکم تکفير برخي از اماميه نسبت به برخي ديگر را دليل بر آن دانسته است. (22) وي از اين اختلاف در تعيين مصداق امام و همچنين در عقايد و افکار، نتيجه مي گيرد که اماميه دليل مورد اتفاق ندارند، پس از حقانيت هم برخوردار نيستند. (23)
3. امامان شيعه هيچ کدام به مبارزه با ظلم و ظالم برنخاسته و درصدد برقراري حکومت حق برنيامده اند و به امر به معروف و نهي از منکر اقدام نکرده اند، در حالي که امامان زيدي چنين بوده اند. (24)
4. شيعه اماميه به برخورداري ائمه از علم غيب اعتقاد دارد. 025)
5. شيعه اماميه به غايب بودن امام از نظره ره جويان و حق طلبان معتقد است. (26)
ب. پاسخ هاي ابن قبه
ابن قبه پاسخ به اين انتقادها را به دو روش «نص» و «حل» ارائه کرده است. او از طرفي ورود اشکال را به شيعيان امامي و عقايد آنان باطل مي داند و از طرف ديگر بيان مي دارد که آن انتقادها به همان شکل بر زيديه وارد است.او در پاسخ به اشکال اول مي گويد:
اولاً: در حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، علاوه بر «عترتي»، «اهل بيتي» نيز آمده است.
ثانياً: عترت در کنار «کتاب الله» قيد شده است.
ثالثاً: از عبارت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که فرموده اند: انهما لن بفترقا حتي يردا علي الحوض. فهميده مي شود که آنان نيز مانند «کتاب الله» حجت هستند، و به حکم عقل، کساني که اين ويژگي را دارند بايد عالم به کتاب خدا آن هم در امور مربوط به دين باشند. به علاوه اينکه از عصمت در خطا و اشتباه نيز محفوظ و مأمون باشند تا بتوانند احکام قرآن را بر اساس ناسخ و منسوخ، خاص و عام، واجب و مستحب، محکم و متشابه و ... درست تشخيص دهند و اگر در زيديه چنين کسي هست ما نيز او را امام و مقتداي خود مي دانيم. اما اگر نبود، حق با اماميه است که چنين کساني را دارند.
رابعاً: دليل ما بر امامت افراد خاص از عترت، محدود به اين حديث شريف نيست.
خامساً: زيديه خود نيز وفادار به حديث نبوي گفته شده نيست چرا که به نقل ابوزيد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است: «عترتي» در حاليکه آن ها نيز امامت را منحصر به اولاد حسن و حسين (عليه السلام) مي دانند. با اينکه عترت شامل عمو و عموزاده ها نيز مي شود و دليلي بر حصر آن ها در فرزندان دختر نداريم. (27)
در پاسخ اشکال دوم مي گويد:
اولاً: کثرت ادعاي منصب امامت موجب ابطال نظريه امامت شيعي اثني عشري نمي شود. چنانکه تعدد مدعيان نبوت هيچ گاه منافاتي با حقانيت و صدق ادعاي پيامبران راستين نداشته است.
ثانياً: شيعه اماميه در تشخيص مصداق امام، ملاک و معيار دارد که ( به نظر ابن قبه ) عبارتند از: نص متواتر، افضليت و اعلميت.
ثالثاً: اين نص به صورت متواتر نقل شده است.
رابعاً: در ادعاي برخي از مدعيان امامت فِرَق ديگر نيز تضاد به چشم مي خورد، چنانکه درباره جعفر سه گونه نقل شده است، «اني امام بعد اخي محمد»؛ «اني امام بعد اخي الحسن» و «اني امام بعد ابي علي بن محمد».
خامساً: هيچ يک از آن ها ( مدعيان ) امارات امامت از جمله علم و آگاهي لازم را نداشته اند و تاريخ به اين نکته آشکارا گواه است. (28)
اما اينکه شيعيان در عقايد ديني با هم اختلاف دارند؛ مگر مسلمانان چنين نيستند؟ مگر نه اين است که پيامبر آمده تا اختلاف هاي آنان را حل کند؟ حال آيا اختلاف حل شده است؟ اگر شده است، پس اختلاف ما و شما از کجا است؟(29)
در جواب اشکال سوم مي گويد:
اولاً: اگر کثرت جهاد دليل بر فضل و علم و امامت باشد، بايد امام حسين (عليه السلام) نسبت به امام حسن (عليه السلام) اولي و احق باشد، چرا که امام حسن (عليه السلام) با معاويه صلح کرد ولي امام حسين (عليه السلام) تا مرحله قتل و شهادت جنگيد، در حالي که چنين قضاوتي به نظر زيدي ها نيز صحيح نيست.
ثانياً: اماميه منکر وجوب جهاد و فضيلت آن نيست، امام اقدام به آن را در گرو شرايط و مقدماتي مي داند، چنانکه پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامي به اين امر واجب پرداخت که از اصحاب و ياراني برخوردار شد، امام حسن (عليه السلام) نيز هنگامي که ديد يار و ياوري ندارد تا بتواند به کمک آن ها بجنگد، به ناچار صلح با معاويه را پذيرفت.
ثالثاً: به حکم عقل، عالم بر مجاهد غير عالم برتري دارد. چرا که او به حکم جهاد و شرايط آن آگاه تر است.
رابعاً: اگر جهاد و امر به معروف آنقدر مهم است که هر کس به آن اقدام نکرد از حق بهره اي نبرده است، آيا امامان زيدي و عالمان پيرو مذهب زيد همگي به اين امر اقدام کرده اند؟ (30)
در پاسخ اشکال چهارم ( علم غيب ائمه (عليه السلام) ) نيز مي توان گفت:
در جاهاي متعددي از پاسخ ها، علم غيب را مخصوص خدا مي داند، که لا يعلم الغيب الا هو، و نسبت دادن آن را به ائمه (عليهم السلام)، کفر و خروج از اسلام تلقي مي کند (31) و با صراحت مي گويد:
امام (عليه السلام) از خيلي چيزها آگاه نيست، چرا که او علم غيب نمي داند. (32) بلکه او بنده صالحي است که به کتاب و سنت آگاه است و از اخبار پيروانش آنچه که به او رسيده است مي داند. (33)
در جواب پرسش پنجم ( غيبت امام (عليه السلام) )؛
اولاً: امام (عليه السلام) از ره جويان و ره پويان غايب نشده است، بلکه به جهت حفظ جان، خود را از ظالمان پنهان کرده است و لذا غيبت، فقدان و نيستي نيست، چرا که او در عين غيبت، به ارشاد، بيان حق و تعليم احکام مي پردازد. (34)
ثانثاً: اينکه مأموم نيز بتواند هنگام ترس از جان تقيه کند و خود را از شر ظلم و ظالم حفظ کند، امري جايز و کاري صحيح است، اما اين بدان معنا نيست که او بتواند به جهت تقيه به امامت امام (عليه السلام) اعتقاد نورزد، چرا که تقيه در مقام عمل است نه اعتقاد قلبي. (35)
ج. شرايط و اوصاف امام
ابن قبه از شرايط امامت به «امارات» تعبير مي کند (36) و مرتب تأکيد دارد که اماره يا شرط امامت يکي «نص» است و ديگري «علم و فضل»؛ (37) آيا او همين دو شرط را لازم مي داند؟ به نظر برخي از اهل تحقيق، او فقط همان دو شرط را براي امام لازم مي داند و ساير عقايد مفوضه مانند اعتقاد به علم غيب يا وجود هر صفت فوق بشري در امام را به شدت رد مي کند، هر چند امکان اينکه خداوند به دست او معجزه اي ظاهر کند را منتفي نمي داند. (38)با مراجعه به آثار باقيمانده ابن قبه که علاوه بر شيخ صدوق در کمال الدين، محقق نامبرده نيز آن ها را در بخش ضمائم کتابش آورده است، (39) حداقل دو شرط ديگر نيز براي امام قابل فهم و برداشت است.
1. عصمت:
او در تبيين حديث «ثقلين» از قرين اوردن «عترت» با «کتاب الله» و هدايت و گمراه نشدن در تمسک به آن دو نتيجه مي گيرد؛ اولاً: امام بايد عالم باشد؛ ثانياً: علم او بايد امور ديني را شامل شود؛ ثالثاً: بايد معصوم باشد تا بتواند در فهم کتاب خدا از خطا مأمون و محفوظ باشد. (40)2. علم غيب:
هر چند ابن قبه با صراحت علم غيب را به ائمه نسبت نداده است، (41) اما اين به معناي انکار مطلق علم و آگاهي ائمه (عليه السلام) به غيب نيست. به احتمال زياد مقصود او «علم غيب ذاتي» است وگرنه «علم غيب تعليمي» و با اعلام خداوند و اخبار رسول (صلي الله عليه و آله) را در حق امام (عليه السلام) جايز مي داند. او حداقل در دو مورد ائمه را هم رديف پيامبران و از جمله پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) دانسته است.الف. ظهور معجزه به دست امام. او مي گويد: همانگونه که اظهار معجزه به دست پيامبر، هميشگي و در پي هر درخواستي صورت نمي گرفته و بلکه در گرو وجود مصلحتي بوده که خدا از آن آگاه است که در صورت وجود آن به پيامبر اعلام کرده و اجازه و اذن اظهار معجزه را به او مي داده است؛ امام نيز از اين جهت همانند پيامبر است. (42)
ب. بيان، تفسير، تأويل و تنزيل قرآن. او به استناد حديث ثقلين «کتاب الله و عترتي» همراهي کتاب خدا با يکي از عترت پيامبر را براي هميشه لازم مي داند و امام نيز مانند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، تنزيل و تأويل قرآن را بداند و از مراد خداوند آگاه باشد. همانگونه که معرفت و شناخت پيامبر به تأويل قرآن نه از روي استنباط و اجتهاد بلکه از طريق خود خداي تعالي مراد کلام و سخن الهي را بيان مي کرد تا حجت الهي بر مردم تمام شود، (43) عترت و اهل بيت او نيز که امام و حجت بعد از اويند بايد معرفتشان به کتاب از روي يقين، شناخت و بصيرت باشد. (44) به گونه اي که ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، واجب را از مستحب و محکم را از متشابه بشناسند. در عين حال بر آن امين باشند، يعني هر چيزي را در جايگاه خاصي که خدا قرار داده است قرار دهند، هيچ مقدمي را مؤخر و هيچ مؤخري را پيش نيندازند. (45)
او معتقد است، تأويل صحيح قرآن توفيقي است نه از طريق اجتهاد و استنباط و قياس و همانگونه خداوند متعال پيامبرش را به آن آگاه و واقف کرده است، امام نيز به همان طريق و البته به واسطه پيامبر و با اخبار او بدان آگاهي مي يابد. (46)
اودر مقام اثبات امامت ائمه بعد از امام حسين (عليه السلام) مي گويد:
با مراجعه به کتاب هاي گذشتگان ما- قبل از عصر غيبت- رواياتي را درباره امر جانشين امام حسن عسکري (عليه السلام) مي يابيم که او از مردم غايب شده و شيعيان در امر او اختلاف مي ورزند و در کار او دچار حيرت مي شوند. ما نيز مي دانيم که گذشتگان ما عالم به غيب نبوده اند. بلکه ائمه (عليهم السلام) به واسطه خبر رسول اکرم (صلي الله عليه و آله)، امر غيبت امام بعد از حسن عسکري (عليه السلام) را اعلام کرده اند. (47)
ائمه (عليهم السلام) و به پيروي از آنان متکلمان عصر حضور به جهاتي اين واژه را نسبت به مقام امامت روا نمي دانستند.
1. با مراجعه به ايات و روايت ها و همچنين عبارت هاي دانشمندان بزرگ، روشن مي شود که در عصر پيامبر و ائمه و حتي دوره هاي متأخر از آن، از واژه «علم الغيب» علم ذاتي و بدون تعليم و اعلام خداوند فهميده مي شده است؛ (48) بدين جهت ائمه علي رغم اخبار غيبي که بيان مي کردند، از کاربرد واژه «علم الغيب» نسبت به خودشان جلوگيري مي کرده اند. چنانکه امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در پايان جنگ جمل در خطبه اي از برخي حوادث آينده خبر داد. يکي از يارانش پرسيد: لقد اعطيت يا اميرالمومنين علم الغيب؟ امام فرمود:
ليس هو علم الغيب و انما هو تعلم من ذي علم. (49)
متکلمان شيعي نيز هر چند به علم غيب امام اعتقاد داشتند، اما اطلاق آن را نسبت به آنان جايز نمي دانستند. (50)
2. عامه ي مردم به جهت ضعف عقل و انديشه، آمادگي هضم و حل اعتقاد به علم غيب امام را نداشتند. (51) چنانکه برخي از صحابه مورد حسادت ديگران واقع شده و چه بسا مورد اتهام قرار مي گرفته اند.
3. جلوگيري از تحريک و انگيزش حسادت مخالفان. (52)
ائمه (عليهم السلام) در مواردي به برخي از اصحاب متکلم خود دستور داده اند به اندازه فهم و درک و تحمل مردم سخن بگويند:
دارهم فانَّ عقولهم لا تبليغ. (53)
يا:
يونس ارفق بهم فانّ کلامک يدُّقُ عليهم. (54)
ابن قبه خود تصريح مي کند از جمله عوامل اختلاف فکري شيعيان علي رغم پاکدلي و پرهيزکاري، همان که اهل نظر، شناخت و تميز نبودند. (55)
به فرموده ي امام رضا (عليه السلام) ، هشام بن حکم مورد حسادت ديگران قرار گرفته بود. (56)
به گواهي تاريخ، مخالفان هنگامي که به عقيده ي واقعي آن ها در اصول مذهب و از جمله امامت اهل بيت پي مي بردند، آن ها را کشته و يا تبعيد مي کردند.
هيچ يک از متکلمان شيعي، علم غيب را به عنوان يکي از اوصاف و شرايط لازم امام همچون عصمت، نصب و نص به شمار نياورده اند، اما تأکيد دارند که امام بايد به تمام معارف و احکام شريعت به گونه اي جامع و شامل و به صورت بالفعل يعني بدون نياز به اجتهاد، استنباط و خطا پذيري، علم و آگاهي داشته باشد. (57)
پينوشتها:
1- تحليل زندگاني و نمونه هاي از آثار او را ببينيد در: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 215-302و همچنين ر.ک: بزرگان ري، بخش اول، به کوشش محسن صادقي از مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم، شماره 16.
2- رجال النجاشي، ص 375 شماره 1023، سرگذشت نگاران همه او را به مهارت در کلام ستوده اند. سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 216.
3- ر.ک: طبقات المتکلمين، ج2، ص 144.
4-ر.ک: رجال نجاشي، ص 375، شماره 1023؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 206، سيد حسين مدرسي قبول دارد که او در آغاز معتزلي بوده است ( ص 216 ) اما نسبت تلمذ و شاگردي او نزد ابوالقاسم بلخي را نمي پذيرد و معتقد است که اين صرف ادعايي است که ابن ابي الحديد ( همان، ص 206 ) کرده است و هيچ شاهدي بر آن در دست نيست، بلکه مناظره کتبي ابن قبه و ابو القاسم بلخي ( که توسط سوسنجردي گزارش شده است ) نشان مي دهد که هر يک از آن دو، ديگري را تالي و هماورد خود مي دانسته است. او احتمال زياد مي دهد که گفته ابن ابي الحديد مبتني بر تعبير غرض آلودش به عنوان يک فرد معتزلي از همان تبادل کلامي و مناظره کتبي باشد، او مي افزايد که در ميان متکلمين معتزلي قرن سوم شخصي به نام صالح قبّه ( ضم قاف و تشديد باء ) هست که نام و برخي از آراي کلامي او در بسياري از منابع متأخرتر آمده است، ر.ک: مقالات الاسلاميين، ص 119. برخي از مصححان و ناشران کتب کلامي در زمان ما از تشابه املايي اين دو نام به خطا افتاده و صالح قبه را با ابن قبه يکي پنداشته اند. ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 219.
5- رجال نجاشي، ص 63، شماره 148.
6- طبقات المتکلمين، صص 2-93 ( پاورقي ).
7- اين کتاب تا قرن هفتم در دست بوده است. ر.ک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 206.
8- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 51، 60، 93-126.
9- ر.ک سيد مرتضي، الشافي في الامامة، ج2، صص 126 و128. احتمال زياد تمام مطالب اين فصل ( صص 65-128 ) از ابن قبه باشد اما با نقل به معنا. ر.ک: همان، ص 128 و همچنين: تلخيص الشافي، ج2، صص 119-123.
10- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 94-126.
11- سيد حسين مدرسي سه اثر باقي مانده او را که در کتب کلامي نقل شده است در ضميمه کتاب «مکتب در فرايند تکامل» آورده است. ر.ک: همان، صص241-302. ضمائم 1-3.
12- ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 228 و 229.
13- فلاسفه شيعه، ص 90، پاسخ هاي او را ببينيد در: کمال الدين و تمام النعمه، صص 51-60.
14- کمال الدين و تمام النعمه، ص 113، نقدهاي جدي و محکم او را ببينيد در همان، صص 93-126.
15- عبدالحسين زرين کوب، تاريخ مردم ايران، ج2، ص 169.
16- ابو الحسين محمد بن بشر حمدوني سوسنجردي مقيم ري، دانشمندي کثيرالسفر بود که پنجاه بار به زيارت خانه خدا مشرف شده بود. او متکلمي خوش سخن، صحيح الاعتقاد، اهل عبادت و برخوردار از عمل نيکو بود. او به «وعيد» معتقد بود. ر.ک: رجال نجاشي، ص 381، شماره 1036.
17- نجاشي، 376، شماره 1023، طبقات المتکلمين، ج2، صص 144 و 145.
18- سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 261 و 262؛ ر.ک: فصلنامه علوم حديث، ش30، ص 227.
19- بيان هاي مختلف او را در تبيين اين نقد ببينيد در: کمال الدين و تمام النعمه، صص 94-97.
20- ر.ک: همان، صص 101-108.
21- همان، صص 101 و 102.
22- همان، ص 108.
23- همان.
24- ر.ک: همان، صص 117-126. از جمله نوشته است: فليس من دعا الي الخير من العترة- کمن امر بالمعروف و نهي عن المنکر و جاهد في الله حقّ جهاده- سواء و سائر العترة ممن لم يدع الي الخير و لم يجاهد في الله حق جهاده کما لم يجعل الله من هذا سبيله من اهل الکتاب سواء و سائر اهل الکتاب و ان کان تارک ذلک فاضلا عبداً لان العبادة نافلة و الجهاد فريضه لازمه کسائر الفرائض صاحبها يمشي بالسيف الي السيف. ( همان، صص 117 و118)
25- ر.ک: همان، ص 109. ... و هو ( الامام ) حجة عليهم فيما يدعون لامامهم من علم الغيب... .
26- ر.ک: همان، ص 111. و يقال لهم لم استترامامکم عن مسترشده؟ فان قالو تقيةً علي نفسه، قيل لهم: فالمسترشد ايضاً يجوز له ان يکون في تقية من طلبه لاسيما اذا کان المسترشد يخاف و يرجو و لا يعلم ما يکون قبل کونه فهو في تقية. و اذا جازت التقية للامام فهي للماأموم اجوز. او مي افزايد: و ما بال الامام في تقية من ارشادهم و ليس هو في تقية من تناول اموالهم... .
27- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمة، صص 94-96. ... و من لا يفارق الکتاب مممن فرض علي الأمة ان يتمسّکوا به و يجب في العقول ان يکون عالماً بالکتاب مأموناً عليه يعلم ناسخه من المنسوخ... (ص94) و يجب ان يکون جامعاً لعلم الدين کله ليمکن التمسک به و الخذ بقوله... (ص 95) و اذا کان هکذا صار الحجة و المحجوج سواء. و اذا فسد هذا القول صحّ ما قالت الامامية من انّ الحجة من العترة لا يکون الا جامعاً لعلم الدين معصوماً مؤتمناً علي الکتاب، فان وجدت الزيديه في ائمتها من هذه صفته فنحن اول من ينقاد به، و ان تکن الاُخري فالحقّ اولي ما أتبع... ان الزيديه انما تجيز الامامة لولد الحسن و الحسين (عليهماالسلام) خاصة و العترة في اللغة العلم و بنو العم، الاقرب فالاقرب،و ما عرف اهل اللغة قطّ و لا حکي عنهم احد انهم قالوا: العترة لا تکون الا ولدا لابنه من ابن العم.
28- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمة، لو کانت الامة تبطل لکثرة من يدعيها لکان سبيل النبوّة سبيلها، لانا نعلم انّ خلقاً قد ادّعاها. ( ص 106) ان هذا ( الامامة) لشيء لا يستحق بالقرابة و انما يستحق بالفضل و العلم و يصح بالنص و التوفقيف ( صص 109 و 115 و 116 ) مازالت الاخبار ترد بنصّ واحد علي آخر حتي بلغ ... ( ص 113) و الفصل بيننا و بين القائلين بامامة جعفر انّ حکاية القائلين بامامته عنه اختلف و تضادّت... (ص 107).
29- ر.ک: همان، ص 110. ... افليس الرّسول انما بعث لجمع الکلمه؟ فلابدّ من نعم. فيقال له: او ليس قد قال الله عزوجلّ « و ما انزلنا عليک الکتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه» ( نحل، آيه 64) فلابد من نعم فيقال له: فهل بين؟ فلابد من نعم فيقال له: فما سبب الاختلاف عرّفناه و اقنع منّا بمثله.
30- ر.ک: همان، ان کان کثرة الجهاد هو الدليل علي الفضل و العلم و الامامة، فالحسين (عليه السلام) احق بالامامة من الحسين (عليه السلام) لان الحسن (عليه السلام) وادع معاوية و الحسين (عليه السلام) جاهد حتي قتل و کيف يقول صاحب الکتاب؟ و باي شييء يدفع هذا؟ و بعد فلسنا ننکر فرض الجهاد و لا فضله و لکّنارأينا الرسول (صلي الله عليه و آله) لم يحارب احداً حتي وجد اعواناً و انصاراً و اخواناً فحينئذ حارب و رأينا اميرالمومنين (عليه السلام) فعل مثل ذلک بعينه و رأينا الحسن (عليه السلام) قدهم بالجهاد فلما خذله اصحابه و ادع و لزوم مترله ( ص 118) و العالم- باجماع العقول- افضل من المجاهد الذي ليس بعالم و ليس کلُ من دعا الي الجهاد يعلم کيف حکم الجهاد و متي يجب القتال و متي تُحسن الموادعه... (ص 118). قد اکثرت في ذکر الجهاد و وصف الامر بالمعروف و النهي عن المنکر حتي او همت انّ من لم يخرج فليس بمحق، فما بال ائمتک و العلماء مکن مذهبِک لا يخرجون، و ما لهم قد لزموا منازلهم و افتقروا علي اعتقاد المذهب فقط؟ (ص 121)
31- ر.ک: همان، ص 106. ... قد اکثرت في ذکر علم الغيب، و الغيب لا يعلمه الا الله و ما ادّعاه لبشر الّا مشرک کافر و من ينحل للائمة علم الغيب. فهذا کفر بالله و خروج عن الاسلام عندنا.
32- در ادامه ديدگاه او درباره علم غيب امامان طرح مي شود.
33- همان، ص 110. ... لانه ( الامام ) لا يعلم الغيب و انّما هو عبد صالح يعلم الکتاب و السنة و يعلم من اخبار شيعته من ينهي اليه.
34- همان، ص 111. ... ان الإمام لم يستر عن مستر شده انما استتر خوفاً علي نفسه من الظالمين ( ص111) و ان الغيبة ليست هي العدم فقد يغيب الانسان الي بلد يکون معروفاً فيه و مشاهداً لاهله و يکون غائباً عن بلد آخر... ( ص 61، در پاسخ معتزله)
35- همان، صص 111 و 112. ان کنت تريد ان المأموم يجوز له ان يتقي من الظالم و يهرب عنه متي خاف علي نفسه کما جاز للامام فهذا لعمري جائز و ان کنت تريد ان المأموم يجوز له ان لا يعتقد امامة الامام للتقية فذلک لا يجوز... و ليس علي القلوب تقية.
36- کمال الدين، ص 104. ... و هذه هي امارات الامامة.
37- ر.ک: همان، صص 103-105، 115؛ 116 و 193.
38- سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 101، 227، 345 و 263.
39- ر.ک: همان، صص 240-302.
40- يجب ان يکونَ عالماً بالکتاب مأموناً عليه... يجب ان يکون جامعاً لعلم الدين کله ليمکن التمسک به و الأخذ بقوله... ان الحجة من العترة لايکون الا جامعاً لعلم الدين معصوماً مؤتمناً علي الکتاب. ر.ک: کمال الدين، صص 94 و 95؛ سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 266.
41- همان، صص 106، 110، 116؛ همان، صص 279، 283، 29، به ترتيب شماره هاي 25، 34 و 55 از نقض کتاب الاشهاد.
42- همان، ص 62، همان، 245، ش6.
43- ر.ک: همان، صص 99 و 100، همان، ص 271.
44- همان، ص 101، همان، ص 272.
45- همان، صص 94 و 95، همان، ص 266.
46- همان، صص 100 و 113، همان: 287؛ انا علمنا ان في العترة من يعلم التأويل و يعرف الاحکام بخبر النبي (صلي الله عليه و آله) الذي قدّمناه.
47- فعلمنا ان السلافنا لم يعلموا الغيب و ان الائمة اعلموهم ذلک بخبر الرسول. همان، ص 113، همان، ص 287، شماره 44.
48- مفاهيم القرآن، ج3، ص 441.
49- نهج البلاغه، خطبه 124.
50- فاما اطلاق القول عليهم بانهم يعلمون الغيب فهو منکر بين الفساد. لان الوصف بذلک انما يستحقه من علم الاشياء بنفسه لا بعلم مستفاد و هذا لا يکون الا الله عزوجل. اوائل المقالات، مجموعه منفات الشيخ المفيد، ج4، ص 67. به عقيده ي آنان نسبت علم غيب ذاتي به امام غلو و مستلزم شرک است.
51- محمد حسين المظفر، علم غيب الامام، ص 67.
52- همان.
53- رجال کشي، ص 488، ش 929.
54- همان، ش 928.
55- کمال الدين، مکتب در فرايند تکامل.
56- رجال کشي، ص 270، ش 486.
57- ر.ک: علي رباني گلپايگاني، امامت در بينش اسلامي، صص 411 و 412.
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
/ج