قربانعلي آقااحمدي (2)
مقدمه
اگرچه ديرينه شناسي (3) و تبارشناسي (4) فوکو به بن مايه هاي تاريخ نظر دارند، ولي تفاوت ماهوي و ذاتي آنها با روش هاي تاريخي کاملاً محسوس است. دانشمندان علوم اجتماعي از نظر تاريخي (5) همواره در پي طرح اين ادعا بوده اند که رداي « علم » (6) بر تن علوم اجتماعي برازنده است و از همين روي الگوي پژوهش هاي خود را از علوم طبيعي گرفته و همواره کوشيده اند تا اعتبار علمي علوم اجتماعي را از نظر تاريخي تأمين نمايند. بر همين مبنا الگوي پژوهش هاي خود را از علوم طبيعي و با رويکرد تکامل- تاريخي (7) اخذ کرده اند.در نتيجه علوم اجتماعي توفيقات خود را از همين زمينه کسب کرده است و اين يعني ارزيابي اينکه علوم اجتماعي از چه جهاتي شبيه علوم طبيعي بوده است و از چه جهاتي شبيه آن نيست. اگرچه اين نگرش بصيرت ها و بينش هاي مهمي به پژوهش درباره ي انسان ها بخشيده است، اکنون ديگر فيلسوفان علوم اجتماعي يا پردازندگان به اين علوم را مسحور نمي کند و نگرش تازه تري لازم است که با دلبستگي هاي فرهنگي و فکري جاري تناسب بيشتري داشته باشد ( في، 1381: 9 ).
اين نگرش جديد، نسبي گرايي (8) است و با بسط آن در حوزه روش شناسي مي توان اذعان داشت: رجحان و برتري در زمينه بررسي مسائل اجتماعي به هيچ روشي تعلق نمي گيرد و اصرار بر استفاده از تکنيک هاي معمول نمي تواند ايجاد وجاهت و اعتبار علمي کند. از اين رو در تحليل گفتمان هاي حاکم بر جوامع بشري ضرورت به کارگيري روش ديرينه شناسي را براي فضاي چندگانه و پيچيده مناسب مي نمايد، زيرا روش هاي ديگر از جمله روش هاي سنتي- تاريخي نمي توانند به کشف بن مايه و ذات و ماهيت پديده مورد بررسي نائل شوند. اگرچه بايد به طور ويژه از دو گانه انگاري همراه با قطعيت الزام به يک روش را در شناخت پديده منتفي دانست.
از اين رو اصرار به فهم و کشف جوهر و ذات آنچه مورد پژوهش است، دانشمندان را وادار به وسوسه هاي بزرگ کرده است. از يک سو، وسوسه ي بزرگ در علوم اجتماعي وسوسه ي وضوح ثابت ماندن و نظم است، در حالي که کاملاً روشن است که حتي يکدست ترين جوامع در ظاهر و در باطن خود تفاوت هاي مهمي دارند. از يک سو، از وسوسه هاي بزرگ در علوم اجتماعي سوداي عموميت، يکساني و تکرار است. در اينجا موفقيت در توضيح، کشف الگوهاي کلي تکرارشونده قوانين عام اساسي در مورد کارها و کرده هاي همه ي ابناء بشر ( مثل الگوهاي کيهاني افلاک ) دانسته مي شود ( همان: 421-420 ). اين توصيف از خصلت تاريخ در پي يافتن قوانين عام درباره کرده هاي بشري خيلي دور از انتظار نيست، اما چنان انتزاعي است که يافته هاي علوم اجتماعي با عنايت به اين قوانين عام قابل پاسخ دادن نيستند.
1- ضرورت روش هاي تاريخي
چرا به گذشته رجوع مي کنيم؟ در اين بازگشت به دنبال چه چيزي هستيم؟ برگ هاي رنگ و رو رفته تاريخ مورد کندوکاو قرار مي گيرد تا پديده هاي يکتا، واحد و منحصر به فرد که شايد هيچگاه تکرار نشوند، مورد شناسايي قرار گيرند. در واقع تحقيقات جامعه شناسي بايد به گونه ي خاص خود از تاريخ بهره گيرند، از تاريخ نگاري بپرهيزد و راه جديدي را بگشايد. از همين روي « اکثر دانشمندان که به جامعه شناسي وابسته بوده و جامعه شناس محسوب شده اند، در تمام دوره هاي حيات خود جز روش تاريخي روش ديگري را در تحقيقات خود مورد استفاده قرار نداده اند » ( مرتضوي، 1352: 173 ).بنابراين رسالت جامعه شناسي در بررسي پديده ها در جهتي است که مهمل بافي، اغراق گويي و ابهام در آن راهي ندارد و در اين راستا با مشاهده حرکت واقعيت ها و مسير و آهنگ آن دست به پيش بيني مي زند، هرچند عدم قطعيت و عدم تعميم در اين احکام الزامي است و نبايد به روشني احکام علوم خالص بر آن پاي فشرد. در همين راستا گفته مي شود که « متخصص علوم انساني بايد داراي دو نوع درک باشد، يکي درک تاريخي، تا دقيقاً آنچه را خاص هر دوره و هر هيئت حقوقي است درک کند و ديگري درکي نظام بخش تا هر مفهوم و هر قضيه ( يا هر تصور/ تصديق ) را در ارتباط و مقابله زنده اش با کل، يعني در هيئت رابطه يا مناسبتي که تنها مقدم امر حقيقتي و امر واقعي است در نظر بگيرد. بديهي است که اين مذهب تاريخي با مذهب تاريخي که درصدد معقول ساختن امر واقعي است، تفاوت دارد ( فروند، 1362: 30 ). شناخت اين پديده ها از جهاتي چند حائز اهميت هستند:
الف ) ضرورت شناخت تغييرات اجتماعي،
ب ) شناخت گذشته و دستيابي به توان لازم براي پيش بيني آينده،
ج ) پيوست واقعيت و امتداد تاريخي.
بنابراين اگر گذشته را بازيابيم، کليد آينده را در دست گرفته ايم. وايت هد (9) در مقام دانشمند مطلق، بدين نکته تأکيد دارد که هر حادثه که پيش مي آيد، در خود گذشته اي و جوانه اي از آينده دارد » ( ساروخاني، 1383: 199 ). از طرف ديگر « همان گونه که در شناخت واقعيت اجتماعي به ابعاد زماني و مکاني بايد توجه شود، به همان سياق نيز گذشته بُعد اجتناب ناپذير واقعيت است و بدون آن شناخت ناقص خواهد بود » ( همان: 200 ).
نگرش فوکو به تاريخ کاملاً خلاف اين جريان است. او نه تنها ضرورتي براي شناخت تغييرات و آهنگ آن احساس نمي کند، بلکه تقسيم بنددي عوامل مادي و عوامل غيرمادي از نظر او مهمل است. فوکو هيچگونه پيوستگي و امتدادي در تاريخ ملاحظه نمي کند و برگسست ها (10)، انقطاع (11) و ويژگي خاص هر دوره تأکيد دارد. رخداد واقعه اي است که اتفاق مي افتد، بدون اينکه هيچ نيتمندي آگاهانه ي استعلايي در کار باشد و روحي که در هر لحظه به واقعيت بپيوندد بر تاريخ حاکم نيست. از اين رو تاريخ گرايي در معناي محدود کلمه بينش و آموزه اي به شمار مي رود که به موجب آن، تغييرات اجتماعي يا توسعه تاريخي تابع قانون توالي جبري است که به تاريخ جهت مي دهد.
در اين حالت، تاريخ گرايي و تکامل گرايي عملاً دو اصطلاح مترادف هستند و تفاوتشان تنها در اين است که مرجع قرار دادن تکامل زيست شناختي (12)( به معناي پيشرفت در پيچيدگي ) در تکامل گرايي مستقيم تر است تا در تاريخ گرايي ( بودون و بوريکو، 1385: 152 ) اساسي ترين انتقاد وارد بر اين نوع نگرش ها، اين است که نظام هاي اجتماعي را به عنوان نظام هاي بسته اي که در شرايط ويژه اي به صورت پايدار عمل مي کنند، تفسير مي کنند.
2- ويژگي روش هاي تاريخي
در اين روش، حوادث خاص تاريخي در فرايند ويژه اي (13)قرار داده مي شوند تا يک واقعه خاص توليد شود. « برحسب تبيين تاريخي، واقعه خاص در زمينه تاريخي معين قرار داده مي شود، آنگاه از طريق سلسله حوادثي که در مرحله پاياني به توليد آن واقعه منجر شده اند، تبيين مي شود » ( ساعي، 1386: 2 ).به منظور تکميل تبيين تاريخي واقعه ها در زمينه فرهنگي (14) خود قابل فهم درآمده و هويت « هستي ها » و کنش هاي تاريخي در سايه درک تحول تاريخي فهميده مي شوند. حوادث خاص در يک فرايند و شرايط خاص تاريخي رخ مي نمايند و ممکن است ميان آن حوادث نظم و قاعده خاصي وجود نداشته باشد و گذار از يک مورد به مورد ديگر تابع يک قانون خاص نباشد اما در نهايت طي فرايندي اين حوادث واقعه خاصي همچون ( k ) را تبيين نمايند. مدل تحليلي در روش تبييني تاريخي به صورت زير است:
** شكل
ممکن است اين رابطه در مدل فوق در يک زمان خاص درست باشد اما در زمان ديگر صادق نباشد. « در اينجا در مطالعه يک واقعه، آن واقعه در درون زمينه فرهنگي- تاريخي خود قرار داده مي شود و علت يا علت هاي وقوع آن به صورت عيني، تأويل (15) و تحليل مي شود. مصداق اين گفتار کار ماکس وبر (16) در تحليل رشد سرمايه داري است » ( ساعي، 1386: 27 ).
3- تاريخ زدگي و وظيفه علوم انساني
تاريخ زدگي و تاريخي گري با الزامي انگاشتن قوانين جبري حاکم بر تاريخ، راه را به خطا رفته اند و در واقع قوانين خود را بر واقعيت تحميل کرده اند که واقعيت عاري از آن قوانين است. به عبارت ديگر ، « آموزه تاريخي گرايانه که مي گويد وظيفه ي علوم پيشگويي مسيرها و پيشرفت هاي تاريخي است، به اعتقاد من قابل اثبات نيست، مسلماً علوم نظري پيشگويي کننده اند و مسلماً بعضي از علوم اجتماعي، علوم نظري محسوب مي شوند. ولي آيا اين مسلم بودن ( چنانکه تاريخي گرايان معتقد هستند )، مستلزم آن است که وظيفه علوم اجتماعي پيشگويي تاريخي بوده باشد؟ ظاهراً چنين مي نمايد: ولي به محض آنکه ميان آنچه من به نام پيشگويي علمي از يک سو و غيب گويي تاريخي از سوي ديگر، مي نامم تمايز قائل شويم، اين احساس از ميان مي رود. تاريخي گري نتوانسته است به اين تفاوت و تمايز قائل شدن برسد ( پوپر، 1363: 421 ).تاريخ گرايي در معناي پوپري ( جستجوي قوانين تغيير اجتماعي يا بلندپروازانه تر و جستجوي قوانين تاريخ ) نوعي جهان بيني است، شايد به قدمت تفکر. ولي با اين وصف، در قرن نوزدهم و به ويژه آغاز قرن بيستم به عرصه ي علوم اجتماعي مسلط مي شود ( بودون، بوريکو، 1385: 151 ).
عدم پيشگويي دقيق، به منزله دامي است که مي تواند به نااميدي کامل از تحليل هاي عقلاني و تفسيرهاي علمي بينجامد. عدم تدقيق در مفاهيم و خلط مباحث در اکثر موارد منجر به افراط و تفريط در پردازش نظريه ها و آرا مي شود. از اين رو تأکيد بر عدم قطعيت پيشگويي ها نبايد منجر به نفي کامل علوم اجتماعي از صحنه دانش شود. از ديدگاه جامعه شناسي تاريخي، شناخت تاريخ لازمه شناخت کامل و همه جانبه ي واقعيت هاست و اساساً بعد تاريخي يکي از بهترين ابعاد شناخت بشر است. بنابراين وظيفه ي علوم اجتماعي نظري عبارت است از: ترسيم واکنش هاي اجتماعي ناخواسته ي اعمال بشري برخاسته از خواست و اراده ( پوپر، پيشين: 426 ). پس اساس کار پيامدهاي ناخواسته ي اعمال ماست.
از اينکه آيا فوکو اصولاً رسالتي در فهم و درک تاريخ به منظور گشايش راه هاي جديد در تفسير و تعبير پديده ها قائل است يا خير؟ بايد به تبارشناسي وي رجوع کرد. اگرچه تناقض در افکار و اعمال وي به ماهيت مبهم نظريات او يعني عدم غايتمندي (17)، مي افزايد، بي هدفي و گسستي که فوکو براي تاريخ قائل است، جايي براي بروز رفتارهاي سياسي و اجتماعي باقي نمي گذارد. از سوي ديگر فعال بودن هميشگي فوکو در صحنه هاي سياسي و اجتماعي ( شرکت در تظاهرات دانشجويي و اعتراضات نسبت به حقوق اقليت ها حتي بازداشت شدن، کتک خوردن از پليس ) به ابهام مسئله مي افزايد. حتي از نظر وي، « ديرينه شناس هرگز معنا و دعاوي مورد حقيقت را که در گفتمان روزمره مسلم فرض مي شوند، حذف نمي کند. بنابراين مي تواند و بايد علايق جدي مندرج در کردارهاي فرهنگي خود را چون ديگران بپذيرد » ( دريفوس و رابينو، 1382: 181-180 ).
تاريخ سنتي تماميت گرا (18) در گستره ي زمان و مکان مي کوشد همه رخدادها و تحولات تاريخي را در چهارچوب يک کليت به هم بسته و منسجم جاي دهد. از نظر زمان، نتيجه اين تماميت گرايي اين است که خط واحدي از نقطه اي فرضي در ابتداي تاريخ تا پايان آن کشيده مي شود و بدين ترتيب، حوادث نظير مهره هاي يک تسبيح حول اين خط و در طول آن به رشته کشيده مي شود ( کچوييان، 1382: 38 ).
با انتخاب ديرينه شناسي و تبارشناسي به عنوان يک روش تحليل بر مبناي گسست، بر عدم تداوم و عدم وحدت تکيه داريم. برخلاف روش هاي تاريخي متداول که در پي بررسي و کشف منشأ اشيا و تبيين روابط علّي بين پديده ها هستند، به تنوع و عدم پيوستگي رويدادها و پراکندگي هاي نهفته در آنها اشارت دارد. بنابراين هدف ديرينه شناسي به عنوان شيوه اي در تحليل قواعد نهفته و ناآگاهانه تشکيل گفتمان ها، « توصيف آرشيوي از احکام است که در عصر و جامعه اي خاص رايج هستند. آرشيو خود موجب مجموعه قواعدي است که اشکال بيان، حفظ و احياي احکام را مشخص مي کنند.
ديرينه شناسي نشان مي دهد که چه مفاهيمي معتبر يا نامعتبر، جدي يا غيرجدي شناخته مي شوند. هدف، کشف معنايي نهفته يا حقيقي عميق نيست و سخن از منشأ گفتمان (19) و يافتن آن در ذهن بنيانگذار به ميان نمي آيد، بلکه ديرينه شناسي در پي شرح شرايط وجود گفتمان و حوزه ي علمي کاربرد و انتشار آن است. ديرينه شناسي با تکوين، تداوم و تکامل نظام احکام سرو کار ندارد و نمي خواهد به اجزاي پراکنده ي گفتمان وحدت ببخشد و يا با کشف خط مرکزي کلي و عامي تنوعات را تقليل دهد. هدف آن صرفاً توصيف قلمرو وجود و عملکرد کردارهاي گفتماني و نهادهايي است که صورتبندي گفتماني بر روي آنها تشخيص و قطعيت مي يابد. در ديرينه شناسي، سخن از گسست ها، شکاف ها، خلأها و تفاوت هاست، نه از تکامل و ترقي متوالي اجتناب ناپذير » ( همان: 21-20 ).
4- نقد فوکو بر تاريخ نويسي رسمي
اگرچه روشن ساختن اشکالات فوکو بر ديد تاريخي رسمي مشکل است، « اما بي ترديد تماميت گرايي (20)، غايت گرايي (21)، انسان شناسي يا انسان گرايي در مجموعه مشکلاتي که فوکو به آنها مي پردازد، جايگاه ويژه اي دارند » ( کچوييان، 1382: 37 ). با اين حال روشن است که تاريخ سنتي نمي تواند ابزار مناسبي براي پاسخگويي به سؤالات فوکو باشد. « او علم يا روشي مي خواهد که به وي امکان درک تغييرات (22) يا انقطاعات معرفتي (23) ( پيدايي حدود تازه و نه استمرار حدود معرفتي قبلي ) را فراتر از آگاهي عاملين تاريخي ( يعني دانشمندان، نوابع و ... ) بدون ارجاع به غايت از پيش تعيين شده بدهد » ( همان: 40 ). از همين رو، فوکو « ديرينه شناسي » را به عنوان روشي معرفي مي کند که مي تواند داراي خصايص ويژه اي باشد و امکان بررسي و تحليل تاريخ را به سبکي نو فراهم آورد، چراکه ساير روش ها اين توانايي را در خود ندارند. بنابراين عرصه ي روش ديرينه شناسي اساساً در مقابله با روش تاريخي سنتي مطرح شد.فوکو اگرچه در تحليل تبارشناختي خود، صورت هاي متفاوت دانش و کردوکارهاي (24) غيرگفتماني (25) را مطرح و در درون مفهوم آن قدرت را معرفي مي کند، ولي اين تحليل را « به سود نوعي نقد محلي (26) و نه جهاني (27) ارائه مي دهد و سرسختانه تبارشناسي و نقد را به هنجارهاي عام جهاني و از خلال گفتماني که با محورهاي دانش، خرد و همچنين قدرت (28) متمايز شده است، به کار مي برد. » ( کلي، 1385: 8 ).
تاريخ سنتي نمي تواند ابزار مناسبي براي پاسخگويي به سؤالات کليدي فوکو باشد. « او به دنبال حدود تاريخي معرفت انسان است. حدودي که در پس آگاهي انساني و در وجه تاريک آن بدون اشعار عامل انساني عمل مي کند و در هر لحظه اي از لحظات تاريخي ممکن است دگرگونه و مبدل شود » ( کچوييان، پيشين: 40 ).
فوکو معتقد است: به دلايل ساده اي ديد تاريخي از نوع سنتي بايد الغا شود، زيرا « هيچ اصل و منشائي بيرون از تاريخ و در خلوص ادعايي آن وجود ندارد. هر چه هست تاريخ است. به علاوه هر متن و گفتماني هماني است که در برابر ما قرار گرفته. اين متن جز آنچه در ظاهر مي گويد، معنايي در بطن خود نپرورانيده » ( همان: 61 ).
او به اقتضاي رويکرد علمي خود، نمودهاي واقعيت را از حال به گذشته بررسي و دنبال مي کند و به دنبال تاريخ واژگون شده است. به عبارت ديگر، روش خود را از حال به سمت گذشته برده و با آن پيوند مي زند، بر همين مبنا در تحليل خود از روش تبارشناسي سود مي جويد. « روش تبارشناسي برخلاف راهبردهاي تاريخ سنتي، به دنبال هيچ گونه گوهر پايدار و ماهيت غيرقابل تغييري نيست، بلکه برخلاف روش سنتي، در پي يافتن شکاف ها و گسست ها در فراگردهاي تاريخي است » ( ضميران، 1381: 36 ). بر اين اساس در روش تبارشناسي، هيچ گونه قاعده و قانون بنيادي غيرقابل تغيير تشخيص داده نمي شود. در غير اين صورت، قاعده و قانون هاي موجود با اتکاي به قدرت و در سايه نظام گفتماني به قدرتمندان امکان ارزش گذاري و تعبير و تفسير ويژه مي بخشد.
5- روش ديرينه شناسي و تبارشناسي
ديرينه شناسي در مقايسه با روش هاي تحقيقي مرسوم، شيوه متفاوتي در تفحص تاريخي بوده و در سطح متفاوتي انجام مي شود. اگرچه بسياري معتقدند که « ديرينه شناسي » و « تبارشناسي » مکمل يکديگرند و هيچ گسستي براي اين دو متصور نيست، با اين حال در تبارشناسي بر روابط غيرگفتماني تکيه مي شود. با اين رويکرد مي توان از تکميل ديرينه شناسي به وسيله تبارشناسي سخن گفت. « در نگاه ديرينه شناسانه به علم به عنوان تنها يکي از اشکال فعليت صورتبندي گفتماني به صورتي بي طرفانه نگريسته مي شود. اما در تبارشناسي، نگرشي انتقادي پديد مي آيد که در آن بر تأثيرات قدرت تأکيد مي شود. نگرش تاريخي فوکو به هر حال در هر دو روش يکسان است » ( دريفوس و رابينو، 1382: 22 ).فوکو در تحليل و شناسايي روش شناسي خود، درصدد باستان شناسي دانش بوده و آن را « در برابر تاريخ و تاريخ انديشه ها مي نهد که هر دو را بيش از اندازه عقلگرا (29) مي انگارد و مي پندارد ( ريتزر، 1381: 556 ).
جورج ريتزر به نقل از آلن شريدان مي نويسد: باستان شناسي دانش فوکو درصدد پيدا کردن « يک رشته از قواعد شکل گيري است که به شرايط امکان پذيري همه آن چيزهايي را تعيين مي کند که مي توان در چهارچوب يک بحث معين در يک زمان مشخص گفت » ( همان، 557 ).
جمله فوق نشان مي دهد که فوکو علاقه مند به رويدادهاي مباحثه اي و عبارت هاي نوشتاري و گفتماني، به ويژه عبارت هاي اوليه در تاريخ يک رشته است. « فوکو مي خواهد آن شرايط اساسي که مباحثه را امکان پذير مي سازد کشف کند. وحدت اين عبارت ها، نحوه شکل گيري آنها به صورت يک علم يا يک رشته، از گويندگان اين عبارت ها سرچشمه نمي گيرد، بلکه از قواعد و رويه هاي بنيادي مباحثه برمي خيزد. فوکو به ويژه به آن رويه هاي بنيادي علاقه مند است که مبناي مباحثه علمي به خصوص در علوم انساني را مي سازند » ( همان ).
فوکو اصطلاح باستان شناسي دانش را در برابر روش هاي سنتي تاريخ علوم و انديشه ها به کار گرفت، زيرا به نظر وي اين رويکردها، بسيار عقلگرايانه و علت و معلولي به کار گرفته مي شوند. او ضمن رد اين نوع نگرش به تاريخ در تحليل و بررسي دانش و انديشه ها در پي کار دانشمند و نحوه انديشه وي نيست و بهره مندي انديشمندان از يکديگر را مطرح نمي کند. او اساساً در پي يک رشته قواعد، الگوها و يا ساختارهايي است که مباحثه علمي را که در يک زمان معين امکان پذير مي سازد، مد نظر قرار مي دهد.
6- روش شناسي فوکو
فوکو در حوزه روش شناسي، به دنبال نوعي « باستان شناسي دانش » بود. در اين حوزه « موضوع هاي مورد بررسي او عبارت بودند از: دانش، افکار و شيوه هاي مباحثه » ( همان: 556 ). به همين منظور « اولين دستورالعمل يا در اصل ديرينه شناسي تبديل زبان و گفتمان به نقطه آغاز تحليلي تاريخي يا ديرينه شناسانه است » ( کچوييان، 1382: 46 ).فوکو در تعريف تبارشناسي معتقد است: « تبارشناسي شکلي از تاريخ است که مي تواند سازمان دانش، گفتمان ها، قلمروهاي موضوعات (30) و غيره را شرح دهد، بي آنکه مجبور باشد به سوژه اي ارجاع دهد که يا نسبت به قلمرو رويدادها موضعي متعالي دارد و يا در سير تاريخ در همساني تهي خود پيش مي رود ( کلي، 1385: 21 ).
7- چگونگي ديرينه شناسي
خصلت جدالي روش ديرينه شناسي، برنامه حفاري در قلمرو دانش را فراهم مي آورد. اگرچه به نظر فوکو، « مفاهيمي نظير سنت (31)، نفوذ (32)، توسعه (33)، روح (34) و در کل تمامي آن مفاهيم از پيش ساخته اي که به نحوي وحدت و تسلسلي پيشين را بر تاريخ تحليل مي کند، مانعي بر سر برنامه حفاري فوکويي قرار مي دهند » ( کچوييان، پيشين: 59 ).بنابراين در اين رويکرد ايجاد گسست ميان وحدت ها امري مأنوس است. البته اين نکته به معني نبود هيچ گونه وحدتي در علم و فلسفه نيست، بلکه وحدت هاي موجود در گفتمان ها حاصل برنامه هاي ديرينه شناسانه است، تا با در پرانتز گذاشتن وحدت تصور شده، هيچ نوعي وحدت از پيش انديشه شده بر رخدادها تحميل نشود. آلفرد شوتز (35) تأکيد مي کند « جامعه شناسي نبايد با موضوع مورد پژوهش خويش ارتباط متقابل و يا کنش متقابل داشته باشد، بلکه بايد با استمداد از بهره وري بازنگري، خود را از موقعيت مورد مطالعه خارج کرده و با اتکا به « تهي سازي » موضوع را مورد مشاهده قرار دهد » ( تنهايي، 1374: 356 ). اين همان اصل مهمي است که شوتز براي واقعيت گرايي و پرهيز (36) در نظر مي گيرد تا از اين طريق، انديشه مطالعات عيني را که قابليت اندازه گيري و آزمون باشد را فراهم آورد.
8- هدف ديرينه شناسي
هدف ديرينه شناسي « تحقيق در شرايطي است که در آن سوژه اي ( مثلاً ديوانه يا بيمار ) به عنوان موضوع ممکن شناخت ايجاد و ظاهر مي شود. به سخن ديگر ديرينه شناسي، تحليل شرايط امکان تشکيل علوم اجتماعي است » ( دريفوس و رابينو، 1382: 16 ). به عبارت ديگر، « هدف ديرينه شناسي توصيف صرف حوادث است » ( کچوييان، 1382: 62 ).در واقع ديرينه شناسي به دنبال علل بروز و ظهور قواعد گفتماني نيست و فقط چگونگي ظهور و حضور و محو شدن تاريخي اين گفتمان ها را در سطح توصيف دنبال مي کند، ولي با اين تفاوت که اين توصيف در عمق و نه در سطح است. به عبارت ديگر « تلاش ديرينه شناسي براي درک قواعدي است که فراتر از آگاهي گويندگان و نويسندگان، اهل علم و دانشمندان جريان اين پيدايي و ظهور و تطور و دگرگوني آن را در مهار و اراده خود دارد » ( همان: 62 ).
بنابراين در ديرينه شناسي سؤال کليدي اين است که چگونه اين قضيه مشخص با اين ويژگي ها و نه فضايابي ديگر با ويژگي هاي ديگري ظاهر شدند. شرح « نحوه ي عمل (37) » اولين قواعد در دستور کار ديرينه شناسي قرار دارد. به عبارت ديگر موضوع مطالعه ديرينه شناسانه « صورت گفتماني » (38) است.
چنانکه فوکو در مقدمه کتاب ديرينه شناسي دانش آورده است، هدف آن « تعيين جايگاه تاريخي روش ديرينه شناسانه در حوزه هاي علوم رسمي و هم زمان جدا کردن آن از ديدگاه ساخت گرايي (39) است ( همان: 54 ). در اين رويکرد، در درون اشيا و امور، معنايي وجود ندارد، بلکه آنچه هست، تعابيري است که در گذر زمان روي هم قرار گرفته و آنگاه شکل ضرورت و بداهت به خود مي گيرد.
ديرينه شناسي کوششي است براي تبيين و تشخيص محلّي خاص از روي جنبه هاي بيروني محيط حول و حوش آن. من به جاي آنکه سعي کنم ديگران را با اين ادعا که هرچه مي گويند به قدر و ارزش است، به سکوت بکشانم، سعي کرده ام اين فضاي تهي را که از آن حرف مي زنم تبيين و مشخص کنم. فضايي تهي که در سخني آهسته آهسته شکل مي گيرد که من هنوز احساس مي کنم بسيار متزلزل و نا مطمئن است » ( برنز، 1373: 89 ).
فوکو اعتقاد دارد: روش هاي تحليلي که در ديرينه شناسي دانش دنبال کرده، بنيان پژوهشي ويژه اي را که هرگونه خودشيفتگي متعالي آزاد است، فراهم آورده است. « روش توصيف تاريخي » به « انديشه » نيروي شبه الهي نسبت نمي دهد و سوژه را همچون سرچشمه و علت مسلم انديشه و کنش طرح مي کند. از آنجا که موضوع هايي نظير عليت تاريخي، (40) تداوم، پيشرفت و همساني به اسطوره ي انساني همچون مؤلف فرمانفرماي آگاهي اش وابسته است، اين کنار گذاشتن متعالي آغازگر پژوهش در مورد عدم تداوم تاريخي ( که پيشتر پنهان بود ) و نيز تمايزهايي در سخن و انديشه است که با اين شيوه در ويژگي و جزئيات مشخص قابل شناخت مي شوند » ( همان: 65 ). در حقيقت ديرينه شناسي، روشي کاملاً توصيفي است و هدف آن توصيف احکام، توصيف نقش بيني که آن احکام حامل آن هستند، تحليل شرايطي که در آن اين نقش عمل مي کند، بررسي حوزه هاي مختلفي که اين نقش متضمن آن است، و شيوه تشخص يافتن آن حوزه هاست » ( دريفوس و رابينو، 1379: 135 ).
9- روش هاي حفاري در اعماق تاريک دانش
همان طور که گفته شد، موضوع مورد مطالعه ديرينه شناسانه صورت بندي هاي گفتماني است. فوکو در جريان تحول صورتبندي هاي گفتماني، چهار آستانه را مشخص کرده است:1-9- آستانه ثبوت (41)
آستانه اول در صورتبندي گفتماني، آستانه ثبوت است و در پيدايي آن اعمال، مداخله دارد و « عمل گفتماني آن مجموعه فعاليت هايي را در بر مي گيرد که در قالب هايي مانند گفتن و نوشتن قضايايي گفتماني را ايجاد مي کند » ( کچوييان، 1382: 64 ). خطابه هاي شفاهي و بيان هاي مکتوب ارائه شده، آستانه ثبوت را محقق مي سازد:1- شيوه ي تحليل قواعد نهفته در گفتمان ها؛
2- توصيف آرشيوي از احکام رايج يک عصر و جامعه اي خاص؛
3- ايجاد مرزبندي ميان مفاهيم معتبر با نامعتبر و جدي و يا غيرجدي؛
4- شرح شرايط وجود گفتمان و حوزه ي علمي، کاربرد و انتشار آن؛
5- تشخص و قطعيت توصيف قلمرو کردارهاي گفتماني؛
6- سخن از گسست ها، شکاف ها، خلأها و تفاوت ها؛
7- عدم توجه به تکوين، تداوم و تکامل نظام احکام.
2-9- آستانه ي معرفت شناسيت (42)
در جريان عمليات مربوط به يک صورت بندي گفتماني، مجموعه اي از قضايا با يکديگر ترکيب و جفت و جور مي شوند، چنين ادعا مي شود که هنجارهاي معتبري براي تأييد و انسجام ( قضايا ) به وجود آورده اند. اگر در اين امر ناموفق باشند، آستانه معرفت شناسيت سر رسيده است ( همان: 64 ). اين صورت گفتماني، به صورت نقد و الگودهي، کارکرد مسلطي را در مجموعه دانش به عهده مي گيرد.3-9- آستانه علميت (43)
زماني است که قضايا در انطباق با قواعد ديرينه شناسانه، براي ساخت احکام علمي از معيارهاي صوري تبعيت کرده و تطبيق مي يابد.4-9- آستانه صوري سازي (44)
هنگامي که گفتمان علمي، اصول متعارف عناصري را که به کار مي گيرد، ساخت هاي گزاره اي خاص خود را مشخص مي کند و روشن مي سازد که چه تغييراتي را مي تواند بپذيرد، از آستانه صوري سازي گذشته است ( همان:64 ).بنابراين هر صورت بندي گفتماني چهار عنوان اساسي دارد که در ديرينه شناسي در پي آنها هستند:
1- صورت بندي موضوعات؛
2- صورت بندي مفاهيم؛
3- صورت بندي کيفيت بياني؛
4- صورت بندي راهبردها.
در هر چهار مورد مسئله ديرينه شناسانه، شناخت شرايط ظهور و پيدايي عناصر و قواعد صورت بندي است.
10- اصول چهارگانه در تحقيق
فوکو روش هاي خود را در تحقيقات در قالب چهار اصل کليدي به اين شکل از هم متمايز مي سازد:1- واژگوني (45): اين اصل نه تنها بر ساير اصل ها حاکميت دارد، بلکه اساساً پيش فرض آنها نيز محسوب مي شود. منظور از اين اصل، « عبارت است از آنچه انسان ممکن است در فرض مفهوم مخالف در ذهن خود احيا کند. بدين معنا که وقتي سنت يا مکتبي تفسير خاصي از رويدادي تاريخي عرضه مي دارد، مي توان با طرح تفسير و تعبير مقابل آن زمينه ي انديشه تازه اي را در آن خصوص مهيا کرد » ( ضميران، 1381: 38 ).
2- گسست و انقطاع (46): فوکو روش تاريخي را از نگاه تبارشناسي، ثبت و ضبط منش ويژه و بي همتاي رويدادهاي تاريخ مي داند. پس تداوم و پيوستگي ميان رويدادها مطمح نظر نيستند. در حقيقت، او موضوع گسست و انقطاع ميان رويدادها را مجوز تحقيقات خويش در علوم طبيعي و علوم انساني دانسته است. از نظر وي، تاريخ فراگردي است پر نشيب و فراز و داراي جهش، تغيير و افت و خيز » ( همان: 46 ). به عبارت ديگر، « کار ديرينه شناس آن است که سامان و انگاره دانايي هر روزگار را در سايه اسناد و مدارک مربوط همان دوران مطالعه کند » ( همان: 48 ).3- ويژگي (47) و يا دگرسازي: در اين اصل فوکو بر ويژگي و خصوصيت گفتمان ها يا شکل بندي هاي استدلالي خاص تاريخي تأکيد مي کند. « اين ترفند متضمن واژگوني اين فرض متداول است که گفتمان نمود و نماد واقعيتي فراگفتماني است. در نظر فوکو، گفتمان چيزي نيست جز خشونتي که ما نسبت به پديده ها روا مي داريم. به عبارت ديگر، ما خواسته ها و رويه خويش را بر پديده ها همواره تحميل مي سازيم » ( همان: 51 ).
4- برون بودگي (48): اين اصل نيز متضمن واژگوني اصول متعارف و ميثاق هاي علمي مسلط است، چنانکه از ديرباز انديشمندان درصدد فهم معنا و ماهيت امور بوده و حقيقت را در درون پديده ها جستجو مي کرده اند. اما در نظر فوکو، ژرف کاوي هاي دانشمندان موجب شده است که از جلوه هاي حقيقت که در سطح و رويه امور قرار دارد، مورد غفلت واقع شوند. به همين دليل فوکو از تلاش در فهم اعماق پرهيز کرده و به رويه محسوس وقايع پرداخت. به عبارت ديگر، « تبارشناس سويه دروني پديده ها را رها مي کند و به رمز و راز موجود در بيرون پديده ها مي پردازد، برخلاف نگاه افلاطوني، عميق ترين مسائل و امور را حقيقتاً سطحي مي يابد. کسي که خود را به لايه هاي عميق مسائل و پديده هاي مشغول مي دارد، ناگزير از حقايق و رويدادهاي ملموس اطراف خويش غافل مي ماند » ( همان: 56-57 ).
11- گذر ديرينه شناسي بر تبارشناسي
در منطق ديرينه شناسي، قواعد حاکم بر گفتمان بايد عناصر دروني خود آن باشند و رويه هاي گفتمان خودمختار و مستقل هستند. از اين رو کردارهاي غيرگفتماني، اجتماعي، سياسي و نهادي در تشکيل آنها نقشي ندارند و يا ناديده گرفته مي شوند. از اين رو هنگامي که فوکو از ديرينه شناسي به تبارشناسي گذر مي کند، نقطه ي عطفي در تفکر او به شمار مي آيد. تأکيد بر روابط دانش و پيدايش گفتمان در تلاقي قدرت و دانش و تأثير کردارهاي غيرگفتماني به کردارهاي گفتماني، از مسائلي است که در تبارشناسي بيشتر به چشم مي آيد. البته در هردو شيوه، از تفرق، تفاوت و پراکندگي سخن به ميان مي آيد، ولي در تبارشناسي تا حدودي از تأکيد بر برون بودگي حوادث و رخ دادن آنها دور شده و بر پيوند دروني حوادث با فناوري هاي نهفته در قدرت و دانش بحث مي شود. بدين سان تبارشناسي تاريخي بودن پديده ها و اموري را که فاقد تاريخ تلقي شده اند، باز کرده و نشان مي دهد که دانش وابسته به زمان و مکان است ( دريفوس و رابينو، 1379: 23 ).اشارات پيچيده و مبهم فوکو در چگونگي تشکيل گفتمان و قواعد دروني نهفته در آن به عبارتي « خود مرجع بودن » (49) اين قواعد تا حدودي او را به ساخت گرايان نزديک کرده است. با اين حال « فوکو به شدت از اينکه ساخت گرا (50) خوانده شود و ديرينه شناسي معادل آن در حوزه تاريخ قلمرو شود استنکاف مي کند » ( کچوييان، 1382: 49 ). در واقع علي رغم دستمايه هاي ساخت گرايانه در روش ديرينه شناسي بر تأکيد به تفاوت هاي موجود، مي توان اين دو را از يکديگر تميز داد.
فوکو در ديرينه شناسي به شيوه يک قصه گوي درام پرداز به بازسازي وقايعي مي پردازد که تا پيش از اين به آنها پرداخته نشده بود. براي مثال در کتاب « نظم اشيا » (51) نشان داده است که چگونه يک دانش عمقي مي تواند به دانش عمقي ديگري بدل شود و پيامدهاي اين تبديل چيست؟ اين کتاب نه فقط نوع تازه اي از پرداختن به تاريخ، بلکه رساله اي عليه علوم انساني است » ( کورنز هوي، 1380: 92 ).
فوکو در بررسي هاي خود جايگاه ويژه اي براي تبارشناسي قائل است، اما در عين حال « براي تبارشناسي مقام علم قائل نيست، بلکه آن را ضد علم مي خواند. علوم خود موضوع تحليل او هستند. تبارشناسي در نهايت تحليلي درباره پيدايش علوم انساني است. بدين سان تبارشناسي تحليلي نقادانه است که مي کوشد بر دانش هاي رايج درباره ي امور و اشيا را در هم بشکند. به عبارت ديگر، تبارشناسي چيزي تجويز نمي کند و در آن جايي براي روشنفکر اصلاح گر، مهندس اجتماعي (52) و رهبر انقلابي وجود ندارد » ( پيشين: 37 ). ياري رساندن به کساني که در برابر اوضاع جاري جامعه مقاومت مي کنند، نه از راه برنامه ريزي بلکه در حد رد و انکار مساعدت خود را فراهم مي آورد.
1-11- تبارشناسي، تکميل روش ديرينه شناسي
همان طور که گفته شد، در حوزه ديرينه شناسي، بر تاريخ شناسي غريزه مانند (53) تأکيد مي شود. در اين صورت تاريخ به صورت منجمد و بدون تغيير در نظر گرفته مي شود. ترديدي نيست که درک انقطاعات، گسست ها و گسيختگي هاي تاريخي ويژگي ديرينه شناسانه است » ( کچوييان، 1382: 76 ).با اين نگاه، تاريخ از نظر فوکو تاريخ تفرق و پراکندگي است و از جهتي نقطه مقابل تاريخ در معناي سنتي آن که بر وحدتي يکپارچه تأکيد مي شد، قرار مي گيرد. از سوي ديگر، در ديرينه شناسي فوکو، به جاي توجه به مسئله تغييرات (54)، به مسئله تبديلات (55) توجه مي شود. ديرينه شناسي به جاي اشاره به اموري نظير نيروي زنده تغييرات يا جستجوي علل آن، مي کوشد نظام تبديلاتي که تغييرات را مي سازد، مشخص کند. « تبارشناسي که پس از روش شناسي فوکو که به آشکارترين وجود در آثار متأخر او مورد استفاده قرار گرفته، دامنه اي گسترده تر از ديرينه شناسي دارد. هدف تبارشناسي از تعقيب خاستگاه، رسيدن به ماهيت چيزها يا جستجو براي يافتن « شکل راکدي » که در طول تاريخ پيش آمده نيست. رازي که تبارشناسي آن را برملا مي کند، اين است که هيچ ماهيت يا وحدت اصيلي براي کشف کردن وجود ندارد » ( گوزنزهوي، 1380: 66 ).
فوکو در بحث ارتباط ميان دانش و غيردانش يا علم و جامعه ضمن ايجاد تشخص و تمايز در حوزه ديرينه شناسي و ساير ديدگاه هاي معمول در تاريخ انديشه ها، « مي کوشد تعيين کند که چگونه قواعد صورت بندي که آن را اداره مي کند. ممکن است به نظام هاي غيرگفتماني پيوند بخورد و به دنبال معين ساختن اشکال خاص جفت و جور آنها است » (کچوييان، پيشين: 83 ).
حتي فوکو در تمايزگذاري ميان جامعه شناسي دانش و ديرينه شناسي به روشني بيان مي کند: ديرينه شناسي با تأثير عوامل اجتماعي بر محتواي نظريه هاي علمي سروکار ندارد. ديرينه شناسي در سطح بنيادي تر و در ربط با تعريف مفاهيم و موضوعات اساسي، اعتبارشناختي دانشمندان و کارکرد اجتماعي علم عمل مي کند. اما مهم تر از اين، ديرينه شناسي دانش نه تنها تمايلي به اينکه علم را تحت تأثير مستقيم عوامل علّي ببيند، ندارد، بلکه به چگونگي در هم رفتن علم و جامعه، نقش علم در جامعه و زمينه سازي جامعه براي علم نظر دارد ( همان: 85-84 ).
12- محاسن و معايب روش هاي تاريخي
در جايي که روش هاي کمي کارايي خود را از دست مي دهند، روش هاي کيفي مي توانند به خوبي ايفاي نقش کنند. روش هاي تاريخي داراي مزايا و معايبي است که به طور خلاصه به آن پرداخته مي شود:الف ) جهات منفي
- زنده نبودن واقعيت و عدم امکان مراجعه به آن به طور مستقيم؛- با رابطه بودن مطالعه و در مواردي نيز تعدد واسطه ها؛
- دوربودن واقعيت از نظر زماني و نيز ارزش ها و زمينه هاي اجتماعي؛
- عدم امکان کاربرد چند روش ( مصاحبه، مشاهده و ... ) در راه کنترل صحت داده ها.
ب ) جهات مثبت
پديده هاي تاريخي در خلال زمان روشن تر شده اند. چنانکه محققي، به شناخت مشروطيت و عوامل مؤثر در آن پردازد و حال آنکه خود در آن عصر زندگي مي کند، به يقين با شکل بزرگي مواجه خواهد شد و آن ناشناخته بودن عوامل و انگيزه هاي واقعي است. پس از گذشت ساليان و در برخورد انديشه ها، عوامل روشن تر مي شوند، انگيزه هاي اصلي مشخص تر مي شوند و بهتر مي توان قضاوت کرد. پديده هاي تاريخي به گذشته تعلق دارند و در مطالعه ي آنها دچار « اعوجاج ادراکي » يا سوگيري ادراکي و يا بهتر بگويم ادراک سويافته ناشي از عادت به آن نيست. مک لوهان در اين باره مفهوم « ضد محيط » را به کار مي برد. منظور اين است که محقق، زماني که با واقعيتي حيات مي گذارند، با آن خو مي کند، در آن غرق مي شود و در نتيجه ادراکي خاص از آن مي يابد. پديده هاي تاريخي از ما دور هستند، در نتيجه محقق اين امکان را دارد که آنها را مانند منظومه اي بنگرد، همان طور که در رصدخانه ها چنين مي کنند. بدينسان، با ديدن مجموعه ها در کار يکديگر تشخيص روند کلي حوادث تحقق مي يابد ( ساروخاني، 1383: 247 ).در عين حال، منظومه نگري، ضد محيط بودن، صيقل يابي واقعيتِ پيوست يا استمرار تاريخي مي توانند از جمله نکات مثبتي باشند که در ديدگاه يک محقق تاريخ نگر به چشم مي خورد. در بررسي واقعيت نبايد به روش هاي تاريخي اکتفا کرد و براي شناخت هر امر اجتماعي بايد از روش هاي مختلف در جهت تکميل و کنترل داده ها استفاده کرد. جامعه شناسي در آستانه ي پديده هاي تاريخي هر لحظه در وسوسه ي تعميم و پيش بيني است ( همان: 234 ).
در روش هاي تاريخي، تعميم و پيش بيني، جنبه پارادوکسيکال و دو گانه اي را به وجود مي آورد که از يک سو ضعف اين روش قلمداد مي گردد و از سويي ديگر با نبود تعميم و پيش بيني، تحليل هاي جامعه شناختي تاريخي، فاقد کارايي بوده و ضرورت خود را از دست مي دهند و جامعه شناسان نمي توانند براي تحقيقات جامعه شناسي، کاربردي قائل گردند از اين رو مي توان تعميم و پيش بيني را هم نقطه ضعف و هم کانون اصلي و قوت تحقيقات تاريخي دانست.
محقق خواه ناخواه در معرض اين خطر قرار دارد که حتي براي يک لحظه زمان خود را با زمان مورد مطالعه يکسان انگارد، در نتيجه حرکت و ناهمساني ناشي از آن را از ياد ببرد ( همان: 235 ). عدم يکسان انگاشتن زمان مورد مطالعه با زمان حيات محقق و عاري بودن از ارزش ها در تحقيقات فقط مي توانند در طرح هاي تئوريک بيان شوند، ولي در واقع هيچگاه نمي توان در تحقيقات، کاملاً به ايده هاي تئوريک وفادار ماند. در هر حال موارد فوق، شرح مختصري از معايب و محاسن روش هاي تاريخي است که بازگويي مبسوط آنها به وقت و تعميق بيشتري نياز دارد.
13- ويژگي هاي ديرينه شناسي و تبارشناسي
ديرينه شناسي بر اين باور است که بشريت همواره بدين صورت که حال سخن مي گويد، در آينده سخن نخواهد گفت، هيچ توسعه و پيشرفتي در کار نيست و نمي توان نسبت به گفتمان هاي آينده تحليلي ارائه داد. به نظر مي رسد که اين نقد گرايش به موج انگاري خواهد داشت. در عين حال فوکو در نقش حامي اقليت ها و طرفداري از حقوق بشر و انگاره هاي انسان دوستانه شهره خاص و عام است.موضع فوکو، موضع خودمنکر است، چراکه اگر همه نظرگاه هاي فلسفي، از جمله نظرگاه فوکو ناعقلاني باشند، ديگر هيچ نظرگاهي وجود نخواهد داشت که فوکو از آن منظر بتواند اين گونه اظهار نظر کند که همه نظرگاه هاي فرهنگي ناعقلاني هستند، از حيث ديدگاهي اظهار يا انکار هر چيز، چيزي بيش از « رفتار بي بصيرت » نخواهد بود ( کوزنزهوي، 1380: 52 ).
توسل فوکو به « نقد دائمي » شايد بيش از حد مخرب يا توخالي باشد، ولي در مواجهه با روشنگري و وظيفه روشنفکر و تأکيد مصرانه او بر نياز مداوم به تعدي، اعتنايي به اين انتقادات نمي کند و بر روش هاي تبارشناسانه و ديرينه شناسانه خود اصرار مي ورزد.
فوکو در جهت يافتن ثبات اساسي به روش شناسي خاص خود مجهز مي شود. به واقع از سويي برگسست و از سويي بر قواعد حاکم بر گفتمان هر دوره اصرار مي ورزد. او مفهوم « مؤلف » را کنار مي گذارد، ولي هيچ گاه از تمايل خود به مؤلفان مطلوب خويش در بهترين آثارشان دست نمي کشد.
فوکو در تعبير خود از صور تفسيرهاي گفتماني به روشني سخن نمي گويد و ظاهراً در اينکه اين اصول در وراي پديده ها هستند ( ديدگاه ساخت گرايانه ) و يا در ذهن افراد مجريان گفتمان عمل مي کند ( عمل پديدارشناسانه )، دچار نوسان و ترديد است .
مجموعه هاي قواعد گفتماني، نه قواعد صوري استعلايي و نه قوانين تجربي هستند « اما روشن نيست که فوکو چه تعبيري مي خواهد به دست بدهد » ( دريفوس و رابينو، 1379: 128 ). نکته اساسي در اين است که چگونه اين قواعد گفتماني به خود قاعده مي دهند، اگر کردارهاي گفتماني خود نتيجه ي تعين شدگي، انضباط پذيري و تابع بودن هستند، چگونه مستقل فرض مي شوند و اين باعث شود که ديرينه شناس به قواعدي که نظام مندي اين کردارها را توصيف مي کند اثر و کارايي عقلي نسبت دهد. « اين سردرگمي ها در رابطه با مسئله معنا نيز پديدار مي شود. ديرينه شناس مدعي است که از درون افق معنا و فهم پذيري سخن نمي گويد. اما اگر ديرينه شناس از بيرون از هر گونه افق فهم پذيري و معنا سخن مي گويد، چگونه گفتمان او اصلاً ممکن است معنايي داشته باشد » ( همان: 76 ).
در واقع حذف و تعليق معنا، فهم پذيري و جديت را به خطر مي افکند و ديرينه شناسي نمي تواند نظريه اي اخلاق عرضه بدارد. قدرت اظهارنظر ديرينه شناسي اينکه موضوعات اجتماعي بايد تا چه حدي قلمداد شوند و يا چه اقدام و عمل اجتماعي مي تواند انجام داد، دچار خلل مي گردد و او نمي تواند حتي اهميت گفتمان خودش را حفظ کند.
تناقضات و تعارضات ديرينه شناسي مي تواند اساسي ترين کانون، انتقاداتي باشد که متوجه فوکو شده و اکثر منتقدين فوکو بر اين امر اصرار دارند که ديرينه شناسي براي شناخت پديده هاي منطقي دچار تنقاضات منطقي مي شود. به طور خلاصه، تناقض در فکر و عمل ابهام در قواعد گفتماني، توصيفي يا تجويزي بودن قواعد گفتماني و.. هرچند ديرينه شناسي و تبارشناسي را با مشکلات بزرگي روبه رو مي کنند، ولي بداعت، تازگي و نوانديشي و شناسايي تاريخ به گونه اي که تاکنون صورت نگرفته، مي تواند تمامي اين انتقادات را تحمل پذير کند.
14- کاستي هاي ديرينه شناسي و تبارشناسي
با اينکه هنوز ديرينه شناسي و تبارشناسي به خوبي مورد تدقيق و تحليل قرار نگرفته است، ولي مي توان نارسايي هاي شناخته شده آن را به شرح زير ارائه کرد:1- از نظر فوکو، گفتمان تابع قواعد است ( همان: 173 ). اين اصل بر مبناي اين نظر است که کار ديرينه شناس را تنها توصيف کردارهاي گفتماني در حال تغييرات متناقض، يعني « توصيف خالصي از واقعيت گفتماني »، مي داند ( همان ).
2- از اينکه فوکو از يک ديد به عنوان مورخ بي نظر و عيني نگر (56) و از ديدي ديگر به عنوان منتقد (57) و مبارز اجتماعي (58) مطرح مي شود، « بر ايجاد نگرش متناقض وي منجر مي شود. ديرينه شناسي نمي تواند گفتمان گذشته يا حال را با استناد به صدق و کذب ( درستي يا نادرستي ) نقد کند » ( کورنزهوي، 1380: 25 ).
3- از آنجايي که هيچ توسعه و پيشرفتي در کار نيست، نمي توان تحليلي درباره گفتمان هاي آينده ارائه داد و اين نقدگرايي به پوچ انگاري خواهد انجاميد.
4- ديرينه شناسي « نمي تواند انتقال و تغيير عناصر مختلف گفتمان از يک دوره به دوره ديگر با استمرار گفتمان ها را فراتر از دوره هايي که بدان تعلق دارند، ببيند، زيرا در اين ديد هر گفتمان در داخل تا حدودي مشکل مي شود و محدود به آن است و هنگامي که دوره آن چهارچوب خاص شناختي به پايان مي رسد، علوم مربوطه به آن دوره نيز صورت ديگري مي يابند و علوم جديدي جاي آن مي نشيند » ( کچوييان، 1382: 77 ).
5- فوکو در تعبير خود از صورتبندي هاي گفتماني، دوگانگي هاي ذهن و عين را رد مي کند. به نظر وي، « مجموعه هاي قواعد گفتماني، نه قواعد صوري استعلايي و نه قوانين تجربي هستند » ( دريفوس و رابينو، 1379: 168 ). اين انتقاد روشن نمي کند که خود وي چه تعبير مثبتي را پيشنهاد مي کند.
6- از نظر ساختارگرايي که اصول و قواعد در وراي پديده ها و در ديدگاه پديدارشناسانه در ذهن افراد جاي داشته و عمل مي کند، مشکل اين است که آيا اين قواعد توصيفي هستند و يا اثرگذار. با عنايت به تأکيد فوکو بر ارزش توصيفي قواعد، پس اثرگذاري اين قواعد چگونه است که فوکو آن را به روشني بيان نمي کند؟
7- فوکو نظام گفتماني را مجموعه پيچيده اي از روابط مي داند که به عنوان يک قاعده عمل مي کنند و آن را در سطح عميق تري از شکل گيري صوري علم مي داند و قدرت علّي قواعد و صورتبندي هاي گفتماني را به صورت ناموجهي به شرايط وجود اين صورتبندي ها تبديل کرده است.
8- اگر چه ديرينه شناسي درصدد توصيف خالص از واقعيت گفتماني است، ولي فوکو نتوانست « از عرضه ي تبييني شبه ساختارگرايانه درباره ي پديده هايي که کشف کرد، خودداري کند » ( همان: 137 )
9- فوکو از طريق ديرينه شناسي سعي دارد علوم انساني را از گرفتاري دوگانگي هاي (59) گوناگون رهايي دهد، اما خود دچار وضعيت اجتناب ناپذيري مي شود که « در عين حال هم درون و هم در بيرون از گفتمان هاي مورد مطالعه خود باشد و در نتيجه هم دعاوي حقيقت معنادار آن گفتمان ها را بپذيرد و هم آن را موقوف و معلق سازد » ( همان: 179 ).
10- در پديدارشناسي ادعا مي شود که مي توان افق روزمره ي کشف شده خود را به عنوان يک نظام معرفي کرد. به همين شکل در ديرينه شناسي فوکو نيز بر کشف محتواي اشکال محقق گفتماني تأکيد مي شود و در هر دو، بي ثباتي و تزلزل رخ مي دهد، زيرا به ناچار اقدام به حذف و تعليق مسئله حقيقت و معنا در همه ي گفتارها مي کند.
11- ديرينه شناسي معتقد است، با اجتناب از دعاوي حقيقت، خود را از نظريه هاي کلي معاف ساخته است و به ثبات دست يافته است. حال آنکه، « علم انساني فرامدرن معهود، نه تنها از بي ثباتي هاي ذاتي انديشه مدرن فارغ نيست، بلکه نشان مي دهد که خود نوع فرعي جديدي از نظريه ي اصلي کانتي است » ( همان: 193 ). اين تعارضات دروني را نيز در تقسيم بندي دوره هاي تاريخي فوکو مي توان ديد و گفتمان ديرينه شناسانه علي رغم پافشاري به گسست عميق و عظيم ميان عصر نمايش و عصر انسان، نشانگر پيوستگي عميق با زمان حاضر است.
12- فوکو تلاش دارد در ديرينه شناسي دانش براي شناخت شناسي سوژه ي جانشيني را مطرح کند، اما هيچ گاه دقيقاً چيستي آن مشخص نمي کند.
13- با اينکه فوکو در پي يافتن يک « نظريه عام ناپيوستگي » است، از توصيف محض وقايع گفتماني به هوسرل نزديک مي شود، زيرا اين توصيف وي را به جستجوي وحدت سوق مي دهد. وي از سوي ديگر در توصيف روش شناسانه، « ناخودآگاه از دکارت، يکي ديگر از افراد منفور در نظر خويش، تقليد مي کند » ( کورنزهوي، پيشين: 113 ).
در نتيجه فوکو با عرضه دو روش ديرينه شناسي دانش و تبارشناسي حقيقت و قدرت و نگرش جديد به ساير موضوعات مربوط به انسان، بنياد آنچه را تا به امروز علوم اجتماعي خوانده مي شود، در هم ريخته است. پيوندهاي فکري فوکو با نيچه، هايدگر، مرلوپونتي و ويتگنشتاين نشان مي دهد که نوآوري و بداعت انديشه هاي فوکو ريشه در انديشمنداني دارد که در زمان خود، به نوآوري شهره بوده اند. در هر حال فوکو را مي توان يکي از بحث انگيزترين چهره هاي فلسفي پايان قرن بيستم دانست که انديشه هاي جديد و بديع او توانسته است توجه اغلب صاحب نظران را به خود جلب کند.
15- نتيجه گيري
فوکو برخلاف مسير شنا مي کند و با مدد جستن از قواعد ديرينه شناسي، به گونه اي ديگر به تاريخ نگاه مي کند و اصولاً ديرينه شناسي را به جاي تاريخ نگاري به کار مي برد. استمرار و پيوست نمي تواند مد نظر او باشد و تکيه فوکو بر گسست، ناپيوستگي و منحصربه فرد بودن، منجر به عدم قبول تکامل تدريجي جريان هاي تاريخي مي شود. در عين حال وجه اشتراک اين روش با جامعه شناسي تاريخي در اين است که هر دو، واقعيت هاي تاريخي را در کل ممتاز، منحصربه فرد و تکرار ناشدني مي دانند، با اين تفاوت که از ديدگاه فوکو هر واقعيت يک رخداد است و مي توانسته به گونه اي ديگر هم اتفاق بيفتد، در حالي که در نگاه يک جامعه شناس، استلزام منطقي وقايع منجر به حادث شدن اين واقعيت شده است. جنبه ي دوم، نگريستن به وقايع در ظرف زماني و مکاني خاص خويش است که هر دو روش اعتقاد دارند که هر پديده بايد در مجموعه زماني و مکاني خود مطالعه شود، با اين تمايز که در ديدگاه فوکو اين ظرف زماني از ماقبل و مابعد خود گسستگي داشته و نمي تواند موجب وقايع بعدي و يا نتيجه حوادث دوره هاي ماقبل خود باشد. اين در حالي که روش هاي جامعه شناسي تاريخي، بر روابط عملي ميان پديده ها تکيه مي کند. جامعه شناسي تاريخي مي کوشد با ايجاد « تيپ ايده آل » و گونه سازي و به وجود آوردن يک الگوي مشترک، به تعميم دست زده و بدين گونه با آموزش از تاريخ، دست به پيشگويي بزند، در حالي که فوکو هيچگاه درصدد آموزش و يا انتقال تجربه هاي تاريخي به زمان حال نيست. فوکو با تکيه بر واژه « تاريخ زمان حال »، مسير خود را از ساير تاريخ نگاران و جامعه شناسان تاريخي جدا مي کند.مکتب هرمنوتيک و يا ماکس وبر با تأکيد بر تفهم، درون فهمي و تفسير اعمال به درون پديده ها رسوخ مي کنند و به ماوراي جنبه ي ظاهري هر واقعيت اشاره مي کنند، در حالي که فوکو با تمرکز بر برون بودگي و مخالفت با هرگونه تفسير و تعبير از اين اصحاب فاصله مي گيرد. هرچند ناقدان فوکو به رگه هاي پديدارشناسانه و تفسير مآبانه در آثار وي علي رغم مخالفت ظاهري او اشاره مي کنند، اين دو روش در پاره اي موارد کاملاً از هم متفاوت هستند.
منابع تحقيق:
1. ابوالحسن تنهايي، حسين، درآمدي بر مکاتب و نظريه هاي جامعه شناسي، گناباد: نشر مرنديز، 1374.
2. برنز، اريک، ميشل فوکو، تهران: نشر قلم، 1373.
3. بودون، ريمون و فرانسوا بوريکو، فرهنگ جامعه شناسي انتقادي، ترجمه عبدالحسين نيک گهر، تهران: فرهنگ معاصر، 1385.
4. پوپر، کارل، حدس ها و ابطال ها، ترجمه احمد آرام، تهران: نشر انتشار، 1363.
5. دريفوس، هيوبرت و پل رابينو، ميشل فوکو، فراسوي ساختارگرايي، ترجمه دکتر حسين بشريه، تهران: نشرني، 1379.
6. ريتزر، جورج، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، تهران: انتشارات علمي، 1381.
7. ساروخاني، باقر، روش هاي تحقيق در علوم اجتماعي، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383.
8. ساعي، علي، روش تحقيق در علوم اجتماعي با رهيافت عقلانيت انتقادي، تهران: سمت، 1386.
9. ضيمران، محمد، ميشل فوکو، دانش و قدرت، تهران: هرمس، 1387.
10.فروند، ژولين، آرا و نظريه ها در جامعه شناسي، تهران: چاپخانه ، دانشگاهي ادبيات علوم انساني، 1362.
11. في، برايان، فلسفه نوين علوم اجتماعي، تهران: اميرکبير، 1381.
12. کچوييان، حسين، فوکو و ديرينه شناسي دانش، تهران: دانشگاه تهران: 1382.
13. کورنزهوي، ديويد، فوکو در بوته ي نقد، ترجمه پيام يزدانجو، تهران، انتشارات مرکز، 1380.
14. مرتضوي، جمشيد، روش هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه تحقيقات اجتماعي و علوم انساني، 1352.
پينوشتها:
1. دانشجوي دکتري جامعه شناسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات و مدرس دانشگاه کاشان.
2. دانشجوي دکتري جامعه شناسي و عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد چالوس.
3. Archeology
4. Geneology
5. Historically
6. Science
7. Revolutional-Historical approach
8. Relativism
9. A. N. Whitehead
10. Dissociation
11. cessation
12. Biological evolution
13. Specific Process
14. Cultural Context
15. Hermeneutics
16. Max Weber
17. Non-extremism
18. Totalitarian
19. Discourse
20. Totalitarism
21. Extremism
22. Exchanges
23. Epistemological cessation
24. Practices
25. Non Discoursive
26. Local criticism
27. Global
28. Power
29. Rationalism
30. Objects
31. Tradition
32. Influence
33. Development
34. Spirit
35. Alfred Schutz
36. Prohibition
37. Method of performations
38. Discursive formations
39. Structuralism
40. Historical causallity
41. Threshold of positivity
42. Threshold of epistemologization
43. Threshold of scientificity
44. Threshold of formalization
45. Reversality
46. Discontinuity
47. Specificity
48. Exteriority
49. Self-referencing
50. Structuralist
51. Order of Thinges
52. Social engineer
53. Achronic
54. Changes
55. Transformations
56. Objective
57. Critic
58. Social combatant
59. Dualism
زيرنظر صالحي اميري، رضا، فتحي، سروش؛ ( 1391 )، مجموعه مقالات روشهاي تحقيق کيفي در پژوهش هاي اجتماعي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ اول