ساختار اجتماعي - فرهنگي ايران (1)

فرهنگ، شالوده بنيادين ساختار اجتماعي ايران و هويت ملي ايرانيان را تشکيل مي دهد. اشتراک عناصر فرهنگي در هر جامعه يا گروه اجتماعي، عامل اصلي انسجام و نشان دهنده ميزان مقبوليت آن عناصر در ميان گروه و جامعه است،
شنبه، 25 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ساختار اجتماعي - فرهنگي ايران (1)
ساختار اجتماعي - فرهنگي ايران (1)

 

نويسنده: فاطمه سليماني پورلک




 

فرهنگ، شالوده بنيادين ساختار اجتماعي ايران و هويت ملي ايرانيان را تشکيل مي دهد. اشتراک عناصر فرهنگي در هر جامعه يا گروه اجتماعي، عامل اصلي انسجام و نشان دهنده ميزان مقبوليت آن عناصر در ميان گروه و جامعه است، ضمن آنکه اين ويژگي اساس کسب هويت جامعه يا گروه را تشکيل مي دهد. بساري از عناصر فرهنگي غيرذاتي و اکتسابي اند و فرد از طريق تعامل با محيط انساني و طبيعي مستقيم و غيرمستقيم، بسياري از خصوصيات فرهنگي را کسب مي کند. نتيجه اکتسابي بودن مفاهيم و عناصر فرهنگي، قابل انتقال يا قابل آموزش بودن فرهنگ است. انتقال ارزش هاي فرهنگي از نسلي به نسل ديگر « بازتوليد فرهنگي » (1) نام دارد که حاصل آن انسجام ملي است. « انسجام ملي عبارتست از مناسبات مستحکم و مبتني بر مسئوليت پذيري متقابل ميان اعضاي جامعه که براساس توافق در مورد مجموعه اي از اصول و قواعد اجتماعي و فرهنگي و درون سازي آنها به دست مي آيد و حاصل آن نيز نظم اجتماعي است. » (2) براساس اين ويژگي ها، مهمترين کارکردهاي فرهنگ عبارتند از: تأمين نيازهاي اساسي از طريق واسطه گري بين محيط و انسان، ايجاد همبستگي و انسجام اجتماعي، ايجاد ارتباط جمعي و جامعه پذيري، هويت فردي، گروهي و اجتماعي.
در بررسي ساختار اجتماعي فرهنگي، شناخت لايه هاي فرهنگ به منظور تبيين پيامدهاي ناشي از پويش ها و روندهاي محيط خارجي تعين ويژه اي مي يابد. فرهنگ هر جامعه را مي توان از نظر سطح و عمق به سه لايه تقسيم کرد: (3)
- فرهنگ بنيادي: بر پايه نظام ارزشي و اخلاق جمعي به عنوان بعد زيرين و دروني فرهنگ، ريشه هاي اصلي فرهنگ و جهت کليه عناصر فرهنگي را تأمين مي کند.
- فرهنگ تخصصي: اين لايه متعلق به علم و معرفت است که زمينه اجراي اهداف فرهنگ بنيادي را تبيين و روشن مي کند.
- فرهنگ عمومي: اين لايه خارجي يا بيروني ترين لايه را فن آوري و مهارت ما تشکيل مي دهد که بخش عملياتي و اجرايي نظام فرهنگي است.
نتيجه بنيان هاي فرهنگي تعيين يافته در فرهنگ بنيادي و تبيين هاي فرهنگ تخصصي، در فرهنگ هاي عمومي شکل عملياتي به خود مي گيرد. اولين سطح فرهنگ نيز که در معرض تعامل، تبادل يا تقابل با ساير فرهنگ ها قرار مي گيرد، سطح خارجي يا لايه فرهنگ عمومي است. در مراحل بعد ساير لايه ها و در نهايت نظام ارزش ها و اخلاق جمعي يا همان لايه فرهنگ بنيادي- که نقش مهمي در تعريف هويت ملي دارد- متأثر مي شوند.

هويت ملي ايرانيان

هويت ملي ايرانيان به عنوان شالوده ساختار اجتماعي، فرهنگي، پرورده يک فرهنگ پيوندي است. بروز عناصر خارجي طي تاريخ، همواره ايرانيان را با يک ديگر بيگانه در بستر فرهنگي و هويتي خود روبرو کرده است. شدت و گستره تأثيرپذيري ايرانيان از اين دگرها متفاوت بوده است و بر همين اساس است که اين ملت، تاريخ پرفراز و فرودي را طي کرده و متأثر از عوامل داخلي و خارجي به هويت زدايي و هويت سازي مبتلا شده است.
از آنجا که « تاريخ و فرهنگ يک ملت، مشخصه هويت ملي آن ملت است »، (4) بررسي سير تاريخي تکوين و مفصل بندي هويت ملت ايران ضروري است. بر اين مبنا و در تداوم آن است که درک مختصات هويت فرهنگ محور فعلي که « زمينه پرورده » تلقي شده است، امکان پذير جلوه مي کند.

فرآيند شکل بندي هويت جامعه ايراني

مراحل شکل گيري هويت ملي در جامعه ايراني همواره به دو سمت- خودي/ ديگري- تمايل داشته است. ايرانيان همواره طي تاريخ هويت خود را در مقابل هويت « ديگري » تعريف کرده اند. منشاء اين رويکرد مبتني بر دوگانگي خودي و ديگري فضاي ذهني، انتزاعي ايرانيان است که در قالب دوانگاري هاي متضاد نظير خير/ شر، نور/ ظلمت، حق/ باطل نمود مي يابد و نيز فضاي عيني و انضمامي است که براساس تعامل و تقابل مستمر تاريخي با ساير فرهنگ ها و تمدن ها متجلي مي شود. با اين وصف، عوامل دروني و بيروني، هويت جامعه ايراني را طي تاريخ متحول کرده و بدان شکل داده است.
تاريخ نگاران به ما مي گويند ايران قبل از اسلام، خود را خودي عالم هستي محسوب مي کرد و يونان و يونانيان را دگر خارجي و اين جهاني خود تعريف مي کرد. (5) تمدن و فرهنگ يوناني، با وجود آنکه آثار گسترده اي در ايران بر جاي نهاد، ايران در رويارويي با عناصر فرهنگ و تمدن يوناني هويت اصلي خود را از دست نداد و ويژگي هاي فرهنگي اش را که بيشتر در بستر ارزش هاي مذهبي آن تبلور يافته بود، رها نکرد. (6) اما با ورود اسلام، هويت يکپارچه ايراني جاي خود را به هويت تلفيقي داد، « فرهنگ تازه اي از اختلاط فرهنگ ها پا به ميان مي نهد که خواه ناخواه قدري رويارويي را نيز با خود همراه دارد. » (7) هم سويگي، همنشيني و قرابت گفتماني- آييني و مذهبي- ايرانيان با دقايق گفتمان دين جديد- اسلام- بسترساز شکل گيري و تسلط يک نظام هنجاري و ارزشي پيوندي شد. (8) شاخصه اي که در تمام اين دوران خود را نشان مي دهد آن است که ايران دو فرهنگي شده است. منظور آن است که بقاياي فرهنگ باستاني که قدرت زيادي دارد، در کنار تعاليم اسلام قرار مي گيرد و بخشي از تدابير اين مردم، به آن معطوف مي شود که چگونه اين دو را با هم اخت کنند. (9) با اين وصف نمي توان هويت ايراني بعد از اسلام را خارج از آميزه عناصر تاريخي آن يعني عناصر ايراني و اسلامي مطالعه کرد. به ويژه اين نکته حائز اهميت است که با ورود اسلام، مذهب در شکل و ماهيت جديد محويت خود را در بستر جامعه مذهبي ايران حفظ کرد و تداوم بخشيد. در فراز و فرودهاي شالوده شکنانه تاريخ، جلوه پيوندي هويت متمايز تاريخي، مذهبي ايران از عمق بيشتري برخوردار شد.
پيدايش امپراتوري عثماني در غرب ايران در نيمه دوم قرن پانزدهم و اعلام خلافت سني، يک بار ديگر ايرانيان را در مقابل يک « دگر » خارجي قرار داد. چهره هاي بارز اين دگر خارجي، چهره ايدئولوژيک- چهره ديني- آن بود. تقاب با اين دگر، لاجرم يک تقابل ايدئولوژيک بود. تقابلي که براي نخستين بار شيعه را وارد تعريف هويت ايراني کرد (10) و باز توليد مفاهيم و مناسبات کهن- قبل از اسلام- را موجب شد. بدين ترتيب، صفويان افزون بر ايجاد يک هويت سياسي يکپارچه، بستر ساز شکل گيري يک هويت اسلامي- ايراني در تمايز با ترکان عثماني شدند (11) نشانه هاي سقوط و فروپاشي امپراتوري عثماني و ايران همزمان با جهانگير شدن مدنيت غربي ظهور کرد که نقطه عطف مهمي در روايت هويت سازي ايرانيان به شمار مي آيد.
در برخورد با دگر غربي، « من ايراني » در آغازين مرحله باز تعريف خود، نوعي رابطه اين هماني با انسان غربي ايجاد و در آينه تخيل، تصوير خود را با تصوير انسان غربي خلط و کيستي خود را در هيبت و هويت « دگر خود » تعريف و تصوير کرد. در اين مرحله « من » تازه تولد يافته ايراني، سخن گفتن درباره خواسته ها، آرزوها، اتوپياهاي جديد و راه هاي بديع زندگي، گريزي از گرته برداري از « نظام معرفتي و هنجاري » غربيان نداشت. زيرا گفتمان سنتي و سنت گفتماني ايراني قاصر از توليد مفاهيم جديد براي معنا بخشيدن به اين « خود » جديد بود. (12) در واقع ابعاد سه گانه لايه هاي فرهنگ ايراني در برخورد با پويش ساختارشکنانه فرهنگ و تمدن غربي، متأثر شد و از بازتوليد هويت ايراني عاجز ماند. نتيجه ظهور و ورود دگرهاي مضاعف، چيزي جز شکل گيري هويت تلفيقي نبود. مفصل بندي و شکل گيري چنين هويتي حاصل کنش ملبس به يک ناآگاهي دو سويه- هم از خود و هم از ديگري- بود که جز يک هويت دوگانه ناموزون را به ارمغان نياورد. (13) در چنين شرايطي که نه گفتمان هاي « مدرن » و « ايرانيت » امکان سيادت داشتند و نه گفتمان « سنت » و « اسلاميت » و نه ترکيبي همگون از آنان، بستر براي تشتت و تلون هويتي فراهم شد و سير شکل گيري هويت نوين ايراني را به تعويق انداخت. (14)
با آغاز سلسله پهلوي مفهوم ديگر از هويت ملي به عنوان ايدئولوژي رسمي دستگاه پادشاهي ساخته و پرداخته و تبليغ شد. در اين کلام، هويت ملي همان مفهوم کهن « ايران شهر » بود که حافظ و نگاهبان آن نظام پادشاهي بود. در واقع، همان ايده باستاني « قلمرو پادشاهي ايران » و « مفهوم فرّ ايزدي پادشاه ايران » محور هويت جمعي تلقي مي شد. در اين نظريه، ملت به عنوان شهروند آزاد مفهومي نداشت. ملت گله اي تصور مي شد که پادشاه چوپان آن بود و هويت ملي با نظام پادشاهي تعين پيدا مي کرد (15) ويژگي هاي مهم سياست هويت ساز پهلوي عبارت بودند از: 1) شوونيسم ( ناسيوناليسم ايراني افراطي )، 2) شبه مدرنيسم يا مدرنيسم کاذب 3) سکولاريسم، با کسب منزلت هژمونيک توسط رضاخان در تقرير و تحکيم هويت خويش، پهلوي ها بار ديگر اسلام را به عنوان دگر ايدئولوژيک، مسلمان ايراني را به عنوان دگر دروني و عرب را به مثابه دگر بيروني خود تعريف و سعي کردند جغرافياي انساني خود را جايي در درون مدار و حريم گفتمان غرب جست و جو کنند. (16)
بدين سان، برخورد هويت ايراني با دگر مدرن غربي، در بستر ساختار استبداد زده ايران، انسداد سياسي، فرهنگ غيرمشارکتي، طبيعت متنوع جغرافياي سياسي ايران، وجود نوعي خود ساماني محلي و عدم تمرکز اداره امور مملکت، نبود تجربه تاريخي نظام هاي اجتماعي- سياسي مبتني بر نهادهاي ملي و بالتبع همخواني متن به عاريت گرفته شده از غربيان، زمينه ساز نوعي « امتناع هويت ملي » در ميان ايرانيان شد. (17)
با بروز انقلاب اسلامي، هويتي نوين بر بنيان ارزش ها و آموزه هاي ديني شکل مي گيرد. در فرآيند انقلاب اسلامي، گفتمان ديني اي ظهور کرد که با تمامي بداعتش در سنت ديرينه اسلام ريشه داشت و به مثابه يک ايدئولوژي راهنماي عمل و رهايي ساز جلوه گر شد. در کانون اين گفتمان، اسلام به مثابه يک دال متعالي نشسته بود غناي مفهومي و محتوايي آن، تمامي زوايا و زمينه هاي زندگي آدمي را در بر گرفته، سياست را همنشين ديانت کرده، هر دو را بر سيماي عرفاني تزئين و هر سه را در کنش اجتماعي در منزلت « تئوري راهنماي عمل » نشانده بود. اين هويت انقلابي، قبل از هر چيز مدرنيته موجود يا به تعبيري مظاهر مدرنيزاسيون در ايران را دگر هويتي خود تعريف کرد (18) و در تعارض با آن، بازگشت به خويشتن را در پيشينه مذهبي خود جست و جو کرد. در بازگشت به گذشته مذهبي، ابعاد سه گانه لايه هاي فرهنگ جامعه بار ديگر در معاني و مفاهيم نوين مفصل بندي شد، به گونه اي که از تمامي مضامين و آموزه هاي مدرنيته غربي مبرا شود. نتيجه آنکه غربي زدايي سرفصل گفتمان هويت ساز جمهوري اسلامي ايران واقع شد.

تعريف هويت فرهنگ محور جمهوري اسلامي

انقلاب اسلامي که شالوده نظام جمهوري اسلامي ايران را پي ريزي کرد، از نظر بسياري از انديشمندان و نظريه پردازان يک انقلاب فرهنگي بود. از نظر فوکو (19) آنچه سبب بروز و ظهور انقلاب اسلامي و نهايتاً روي کار آمدن نظام جمهوري اسلامي ايران شد، تحولات فرهنگي نظام پهلوي بود. (20) درواقع، اين انقلاب طي يک سير تاريخي با وصل کردن خود به ريشه هاي تاريخي مشخص در حافظه قوي، به صورت بديل زنده سياسي جلوه گر شد. (21) همان گونه که اشاره شد، نظام جمهوري اسلامي ايران از همان اوان تأسيس تعريفي خاص از نفي و ضديت با دگر غربي ارائه کرد. اين ضديت بيش از هر جنبه اي معطوف به مباني فرهنگي و فلسفي تمدن غرب بود. بر اين اساس، نظام جمهوري اسلامي ايران خواستار ايجاد جامعه اي منفک از جامعه صورت بندي شده در دوره سياسي قبل و همچنين کاملاً متمايز از ساير جوامع دنيا بود، خواست بانيان جمهوري اسلامي ايران در آغشتن نظام با رنگ و صبغه ديني- مشخصاً اسلام شيعي - خلاصه مي شد.
اصول مندرج در اسناد شوراي انقلاب فرهنگي و همچنين قانون اساسي دلالت بر آن مي کند که فرهنگ به مثابه شالوده هويت ملي، نه تنها در بعد معنوي و غيرمادي، بلکه در بعد عملي و مادي آن نيز مدّ نظر نظام بوده است. در مرداد 1371، شوراي انقلاب فرهنگي متني را به تصويب رساند که اولويت هاي فرهنگي جامعه ايران در آن ذکر شده است. در بخش مربوط به سياست فرهنگي جمهوري اسلامي ايران آمده است که « سياست فرهنگي جمهوري اسلامي ايران متخذ از جهان بيني و انسان شناسي اسلامي و بر مباني و مفاهيمي از اين قبيل مبتني است: حاکم بودن بينش توحيدي حاکم بر تمام شئون و عرصه هاي حيات فردي و اجتماعي و نقش و تأثير بنيادي اعتقاد به اصول و فروع ديانت مانند، وحي، نبوت، امامت، عدالت، معاد، تولي و تبري در جامعه اسلامي » (22) اين اصل بيان کننده آن است که بينش، نگرش و اعتقاد از منظر طراحان نظام و تدوين کنندگان اين سند بسيار مهم است. لذا بعد غيرمادي فرهنگ نيز اهميت بالايي دارد.
در بخش ديگري از اين سند در دنباله سياست هاي فرهنگي نظام آمده است که « تربيت پذيري آدمي و به فعليت درآمدن استعدادها و خلاقيت هاي انسان در طريق پي ريزي و بناي جامعه موجود، عدالتخواه، دانش طلب، متکي بر جهاد و اجتهاد، متصف به اعتدال و واقع بيني و... » (23) از اهداف سياست گزاري هاي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران به شمار مي آيند. بدين سان، بعد مادي فرهنگ که شاخص آن بروز و ظهور جامعه اي بر محور افراد ديندار و مؤمن است، از خواست هاي مهم رهبران جمهوري اسلامي ايران است. نتيجه آنکه از اين ديدگاه « تمامي انواع حکومت هاي انساني، طيفي از حکومت هاي اليگارشي سلطنتي و حکومت هاي استبدادي تا دموکراسي، ناتوان از حل مسائل انساني و نامشروع تلقي مي شود. در برابر حکومت هاي استبدادي تا دموکراسي، ناتوان از حل مسائل انساني و نامشروع تلقي مي شوند. در برابر حکومت هاي انساني حکومت الهي قرار دارد که در آن امت در جايگاه ملت نشسته است و کارگزاران آن مجتهدان و فقها هستند » (24) با اين وصف، فرهنگ نزد جمهوري اسلامي ايران عبارتست از: مجموعه اي از باورها، اعتقادات و نگرش ها به همراه بروز ظاهري و بيروني يا به عبارتي بعد عملي و رفتاري آن.

شاخص هاي امنيت اجتماعي (- فرهنگي) جمهوري اسلامي ايران

بررسي آسيب شناسانه امنيت اجتماعي - فرهنگي کشور مستلزم درک شاخص هاي مربوط به زمينه بروز اين نوع امنيت است. بنابراين مهم ترين اين شاخص ها عبارتند از:

شکل گيري و مفصل بندي فرهنگ رسمي

يکي از شاخص هاي مهم امنيت اجتماعي- فرهنگي جمهوري اسلامي ايران، شکل گيري فرهنگ رسمي و ملي در داخل مرزهاي کشور بر پايه ديدگاه جهان شمول امت محور و ملهم از آموزه هاي مذهبي است. بسياري از تاريخ دانان بر اين باورند که شکل گيري دولت- ملت مدرن و ايده وجود يک دولت قدرتمند و متمرکز به آغاز سلطنت پهلوي باز مي گردد. ايدئولوژي ناسيوناليسم در آن دوران نقش مهمي در شکل گيري دولت- ملت در ايران ايفا کرد. هر چند اين ايدئولوژي در بطن خود امحاء تکثر هويتي، فرهنگي و قومي را داشت و در ظاهر يک دولت - ملت يکپارچه ايجاد مي کرد، در ذات خود چندان ممکن و منسجم نبود. به بيان ديگر دولت- ملت در ايران پويش لازم را طي نکرد و دفعتاً از يک جامعه چند پارچه به يک دولت- ملت تبديل شد.
نظام جمهوري اسلامي ايران نيز پس از شکل گيري درصدد ايجاد يک فرهنگ رسمي اسلامي برآمد. نص صريح قانون اساسي اشاره به فرهنگ، زبان و خط رسمي کشور- در کنار حفظ ساير مظاهر فرهنگي عمدتاً اسلامي- و تلاش نظام براي شکل دادن به يک فرهنگ رسمي در قالب هاي اسلامي و در مرتبه دوم ملي دلالت مي کند. اگر در فضاي سياسي پيشين ميهن پرستي، وطن پرستي و به طور کلي مليت گرايي، در قالب ايسم و مکتب ظاهر شد در دوران جمهوري اسلامي ايران اسلام و دين کسوت مکتب بر تن کرد و اشاعه يک نوع فرهنگ ديني اسلامي- شيعي و اصرار بر حفظ تمام مظاهر متعلق به اين مکتب از وظايف و از ويژه هاي مهم نظام تلقي شد.
بر اين اساس با شکل گيري جمهوري اسلامي ايران، گفتمان حاکم بر امنيت اجتماعي جامعه ايران، گفتمان سنت گرايي ايدئولوژيک (25) شد. (26) اين گفتمان واکنشي در برابر بي توجهي پهلوي ها به ارزش ها و هنجارهاي اسلامي به شمار مي آمد و گرايش ها و انديشه هاي ملهم از مدرنيته را نفي مي کرد. بدين سان، جمهوري اسلامي ايران با « دگرسازي دروني و بيروني » لايه هاي مختلف فرهنگ جامعه را براساس قرائت هاي عمدتاً سنتي و ايدئولوژيک از اسلام شيعي صورت بندي کرد. از اين رو، مفصل بندي فرهنگ رسمي کشور ابتدا در چارچوب هاي صرفاً اسلامي و سپس پيوند اسلامي و ملي و بر پايه گفتمان سنت گرايي ايدئولوژيک، از جمله شاخص هاي امنيت اجتماعي، فرهنگي جمهوري اسلامي ايران به شمار مي آيد که بيش از هر چيز سرمايه مادي و معنوي کشور را مصروف لايه بنيادي فرهنگ و سپس فرهنگ عمومي کرده است.

تعريف خودِ فرهنگي بر پايه « دگر » خود

گفتمان فرهنگي حاکم بر جمهوري اسلامي ايران، « بيش و پيش از هر چيز به ارائه يک تعريف از خود و به تعبيري، هويت، نياز داشت. » (27) « گره خوردگي هويتي ميان گفتمان انقلاب اسلامي و فراگفتمان مدرنيته، تقريرکنندگان گفتمان انقلاب را بر آن داشت » (28) با تعريف و تعيين دگر خود، يعني غرب و دستاوردهاي فکري، فلسفي و تمدني آن به ويژه در عرصه فرهنگ، اخلاق و شيوه زندگي، خواستار احياء و تداوم آموزه هاي نظام ارزشي، هنجاري ديني شوند. ارزش ها و هنجارهايي که منشاء آن باورهاي عميقي چون مقاومت در برابر فرهنگ غيرپذيري و ارج نهادن به هويت اصيل، خالص و راستين ديني بود. بانيان جمهوري اسلامي ايران آرزو و آرمان گرايش به احياء عصر طلايي اسلام و بازگشت به سنت ديني و فرهنگ ناب را دارند.
در گفتمان فرهنگي حاکم بر جمهوري اسلامي ايران، تعريف خود غير از آنچه ديگري است، به معناي امنيت نيز هست. بهره مندي از ويژگي خاص که طرف مقابل آن را ندارد و سبب تمايز آن از ديگري مي شود، خود امنيت زا تلقي مي شود. در اين چارچوب، نظام تعريف و قرائتي خاص از اسلام تحت عنوان « اسلام هويت » ارائه کرد و به موجب آن خواستار مرزبندي روشن و شفاف خود با انديشه و تفکر غرب و ارزش ها و فرهنگ هاي آن شد. در واقع اسلام هويت، اسلام تمايز، تفاوت و مرزبندي با ديگر تمدن ها در عرصه گيتي به ويژه تمدن مغرب زمين است و با ارزش ها، اخلاقيات و جهان بيني آن ناسازگار است و در منظومه فکري خود به نفي و انکار آن مي انديشد. (29)
يکي از مکانيزم هايي که مورد بهره برداري نظام جمهوري اسلامي ايران جهت « دگر » ساختن ديگران به ويژه غرب واقع شد، ايدئولوژيک کردن دين بود، زيرا ايدئولوژي نگاه آدميان را به نقطه اي خاص و واحد معطوف و دايره هويتي شان را تحديد و تعيين مي کند. نظام جمهوري اسلامي ايران بر پايه قرائتي خاص از اسلام شکل گرفت که به منبع هويتي نظام سياسي و جامعه ايراني تبديل شد. اين قرائت درصدر نشست و ساير منابع هويتي چون مدرنيسم، ناسيوناليسم و... را به حاشيه راند. اين هويت نوظهور پيوسته بر مواريث و گذشته پرافتخارش، يعني سنت ديني تکيه و با نفي و انکار تمدن غرب بر غناي فرهنگي و هويت متعالي، خالص و اصيل خود تکيه مي کند.

رويکرد سلبي به امنيت فرهنگي

به طور کلي دو رويکرد متفاوت براي امنيت، قابل شناسايي است؛ رويکرد سلبي و رويکرد ايجابي. رويکرد سلبي يا منفي به معناي نبود تهديد و خطر جدي عليه آنچه مهم و اساسي تلقي مي شود. مطابق اين رويکرد، مؤثرترين ابزار تأمين امنيت و از بين بردن تهديدهاي امنيتي، تجهيزات سخت افزاري امنيت است، ضمن اينکه فرض بر آن است تهديدات نظامي فرامرزي، منبع ناامني است. پس، به عبارتي تهديد سخت افزاري عليه منافع اساسي و حياتي کشور از سوي عوامل برون محور، ناامني تلقي مي شود. در مقابل رويکرد ايجابي يا مثبت به معناي وجود شرايطي است که ضامن تحقق اهداف اساسي و منافع حياتي باشد. از اين رو، فراهم کردن شرايط و زمينه هاي دستيابي به رفاه، آرامش و آسايش شهروندان نوعي امنيت تلقي مي شود. از اين ديدگاه اولاً تهديدات امنيتي صرفاً سخت افزاري تلقي نمي شوند، بلکه امنيت داراي بعد نرم افزاري نيز هست و ثانياً تهديدات لزوماً برون زا نيستند، بلکه با توجه به ميزان ظرفيت و توانمندي دولت در حوزه هاي موضوعي مختلف، تهديدات مي توانند از ماهيت درون زا نيز برخوردار باشند.
جمهوري اسلامي با طرح گفتمان هايي نظير تهاجم فرهنگي، شبيخون فرهنگي يا امپرياليسم فرهنگي، رويکرد سلبي به امنيت اجتماعي، فرهنگي را در اولويت قرار داده است. تمامي اين مفاهيم، گسترش باورها، ايده ها و به طور کلي نظام ارزشي، هنجاري غرب را در بر مي گيرد که غير خودي تلقي مي شود. ديدگاه سلبي جمهوري اسلامي ايران، امنيت اجتماعي فرهنگي را در نبود تهديد عليه هويت فرهنگي جامعه و اساساً خلوص لايه هاي مختلف فرهنگي از نفوذ فرهنگ غير تعريف کرده است.

دين، شاکله ساختار اجتماعي، فرهنگي جمهوري اسلامي ايران

مهمترين شاکله ساختار اجتماعي - فرهنگي ايران بعد از انقلاب اسلامي و حيات يابي جمهوري اسلامي ايران، دين است. ارزش ها، باورها و عقايد فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران از دين اسلام الهام مي گيرد که به نوعي جامعه ديني هويت مي بخشد. « جامعه ديني، جامعه اي است که در آن داوري با دين باشد و افراد آهنگ خود را هميشه با دين موزون کنند. جامعه ديني دغدغه دين دارد و اين دغدغه و احساس نياز به همسو کردن خود با دين، فقط به امور فردي و عبادت و اخلاق فردي محدود نمي شود، بلکه نسبت ميان دين و کليه امور و روابط اجتماعي بايد سنجيده شود و داوري دين در همه خطوط و زواياي تمامي شبکه هاي روابط اجتماعي نافذ باشد. » (30)

اقتدار دين

نقش دين در شکل گيري فرهنگ فرد و جامعه در قالب ميزان و گستره اقتدار دين تعين مي يابد که خود معلول وجود قدرت در پنج سطح است. (31)

قدرت نفس دين

ماکس وبر از جمله جامعه شناسان کلاسيک مي باشد که بر نقش تعيين کننده پيام و محتواي اديان در نفوذ و تأثير بر پيروان آن تأکيد دارد. بر اين اساس، برخلاف سير عمومي گسترش سکولاريسم، اسلام به دليل ماهيت اجتماعي و سياسي آن مرجع قدرت خواهد شد. نکته مهم در اين زمينه آن است که دين جامعي که مدعي پاسخگويي به همه نيازهاي اساسي جامعه باشد، بايد بتواند در کليه حوزه ها به نيازهاي افراد جامعه پاسخ گويد تا تلقي آن به عنوان منبع و مرجع قدرت ممکن شود.

قدرت نهادينه دين

قدرت نهادينه دين به نقش سازمان هاي ديني و به ريشه دار بودن مفاهيم اعتقادي، ارزشي و معرفت هاي ديني در يک جامعه اشاره مي کند. تمامي اين عوامل نقش تعيين کننده اي در عينيت بخشيدن به فضاي مذهبي جامعه دارند.

قدرت فردي ديني

منظور از قدرت فردي دين، اعتقادات، ارزش ها و نگرش هاي ديني و نوع ارتباط فرد با مسئوليت هاي ديني است. با اين وصف، ضعيف شدن قدرت فردي به ضعيف شدن نقش دين در عمل فردي مربوط مي شود. بر اين اساس تغيير جايگاه و کارويژه دين متصور است. تغييرات ديني در حوزه فردي، هم به لحاظ فهم دين و هم به لحاظ ايمان ديني همواره مورد توجه متکلمان، فلاسفه و جامعه شناسان دين بوده است. به عبارت ديگر تغييرات حادث در نقش دين در زندگي فردي در قالب قبض و بسط در فهم دين تجلي مي يابد، يا مطابق رويکرد فلسفي و معرفت شناختي، معلول فرآيندهاي معرفتي و شناختي است و نيز مطابق رويکرد جامعه شناختي و فرهنگ شناختي، تغييرات يا قبض و بسط حوزه عمل مذهبي فرد و جامعه حاصل گسترش ارزش هاي فرهنگي سرمايه داري غرب است. بنابراين، انقباض فهم ديني و فضاي ديني يا محصول نوعي تکثرگرايي معرفتي يا محصول نوعي تکثرگرايي فرهنگي تلقي مي گردد.

قدرت مدني دين

منظور، مجموعه قوانين و مقررات مربوط به مردم و نهادهاي مدني و نسبت آنها با قوانين مورد نظر دين عامه مردم در يک جامعه است. ميزان قدرت مدني دين به ميزان نفوذ تعاليم ديني و قوانين و مقررات مدني و همچنين نقش تعاليم و معارف ديني در برنامه نهادهاي مدني جامعه است.

قدرت اجتماعي دين

قدرت اجتماعي دين، نسبت وسيعي با نقش دين در جامعه، عرصه هاي سياسي و بسيج و تأسيس نهضت هاي اجتماعي و سياسي دارد. ميزان اقتدار نهضت هاي ديني ارتباط تنگاتنگي با قدرت اجتماعي دين برقرار مي کند، از طرف ديگر قدرت اجتماعي دين، نسبت جدي با حضور انديشه ديني در ميان نخبگان اجتماعي دارد.

مباني جامعه دين محور ايراني

ايده جامعه ديني که خصيصه اصلي آن دخالت گسترده دين در حوزه هاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي در قلمروهاي فردي و جمعي است، بر يک سلسله مباني نظري و فلسفي خاص استوار است. جامعه اسلامي مورد نظر جمهوري اسلامي ايران نيز بر مجموعه اي از مباني نظري و فلسفي مبتني است.

خدامحوري

براساس انديشه اسلامي، حاکميت مطلق از آن خداست و اوست که سرچشمه کل هستي است. افراد انساني بايد تمامي افعال و اعمال خود را با در نظر گرفتن اصل مسئوليت در برابر خداوند تنظيم و تدبير کنند. نتيجه آنکه بر عکس فردگرايي غربي که به نفع انگاري مطلق منتهي و انسان، محور کليه کائنات و اعمال و رفتارها شناخته شد، در انديشه اسلامي خداوند محور قرار مي گيرد. با نفي فردگرايي ارزش، نتايج سياسي- اقتصادي، اجتماعي و حقوقي مترقب بر آن نيز منطقاً و اساساً منتفي است. در مقابل، منافع اجتماعي و مصالح جامعه، مقدم بر منافع و مصالح فردي قلمداد مي شود. در نظام حقوقي، سياسي و اقتصادي اسلام، جمع گرايي در کنار فردگرايي کانون توجه است. (32) بنابراين، مطابق انديشه اسلامي، جامعه مقدم بر فرد است و خداوند در رأس کليه امورات فرد و جامعه قرار دارد.

وحدانيت و فرادستوري بودن شريعت

در انديشه اسلامي، ملاک، قانون گزاري وحي است. تعيين درست از نادرست يا براساس تعابير ديني تمييز حق از باطل بايد مطابق فرامين وحي انجام پذيرد، فراميني که در قالب شريعت تبلور يافته و ماهيتاً و عملاً از جنبه فرادستوري برخوردارند. در واقع، « از ويژگي ها و مباني جامعه ديني آن است که قوانين وحياني شريعت در آن جنبه فرادستوري دارد و منابع قانون گزار- مجلس و غيرآن- حق ندارد برخلاف شريعت وضع و جعل قانون کنند .» (33) بنابراين، برخلاف انديشه ليبراليسم غربي که عقل تنها ملاک تشخيص بشر است، در اسلام وحي، شريعت و عقل حرف اول را مي زنند. انديشه اسلامي، عقلانيت ابزاري را به عنوان ابزاري جهت تأمين اميال و منافع مادي بشر مي شناسد و خردگرايي را به معناي نشاندن خرد آدمي در جايگاه يگانه منبع شناخت نفي مي کند.

مطلق گرايي

در شرايطي که دين، وحي و خدا، محور و اساس قرار مي گيرد، نسبي گرايي و امکان تغيير در اصول و بنيادها متصور نيست. از آنجا که بنيان گزار اصلي قوانين و مقررات در کليه شئونات نه انسان بلکه خداست که از طريق وحي به پيامبرانش، قوانين و احکام شريعت را ساري و جاري ساخته است، مطلق گرايي از ويژگي هاي انديشه اسلامي و از مباني عمده جامعه اسلامي به شمار مي رود. چرا که ضرورت هاي دين ثابت و تغييرناپذيرند و پذيرش نسبي گرايي مستلزم انکار ضرورت هاي دين است.

هم نشيني دين و سياست

شريعت و فقه اسلامي به عرصه هاي فردي و خصوصي محدود نمي شود و فقه اجتماعي اسلام، آموزه هاي روشني در باب مقولات مختلف اجتماعي دارد. بنابراين، سکولاريسم و کنار زدن دين از عرصه هاي سياسي و اجتماعي و محدود کردن آن به حيات فردي (34)، در مورد اسلام پذيرفته نيست. استدلال بر اين است که اسلام دين جامع و کاملي است و قابليت و ظرفيت لازم جهت پاسخگويي به کليه نيازها و ضرورت هاي زندگي اعم از فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، حکومت، قضاء و... را دارد.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1- Gultural Reproduction
2- علي يونسي، " وحدت و انسجام ملي ايرانيان، بنيادها و ريشه ها " شماره چهل و چهارم تابستان 1386، ص 31.
3- http:// www. farsnews.com.229
4- ماشاء الله آجوداني، بحران هويت، (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373)، 109.
5- محمد رضا تاجيک، روايت غيريت و هويت در ميان ايرانيان، (تهران: فرهنگ گفتمان، 1383)، ص 130.
6- احسان يارشاطر، " مروري بر تاريخ سياسي و فرهنگي ايران پيش از اسلام " ، ايران نامه، سال هفدهم، شماره 2، بهار 1378، ص 189.
7- احمد اشرف، " بحران هويت ملاي و قومي در ايران " در: حميد احمدي، ايران، هويت، مليت، قوميت، ( تهران: مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، چاپ دوم، بهار 1386، ص 66.
8- محمد رضا تاجيک، پيشين، ص 141.
9-منظور آن نيست که تشيع ايراني صرفاً در تقابل ايدئولوژيک با ترکان عثماني به عنوان دگر سني شکل گرفته است. ظهور تمايلات شيعي در ايرانيان به زمان رويگرداني از عباسيان و گرويدن به علويان برمي گردد.
10- محمد علي اسلامي ندوشن، ايران چه حرفي براي گفتن دارد؟ (ترهان: شرکت سهامي انتشار، 1379)، ص 70.
11- محمد رضا تاجيک، پيشين، ص 148.
12- همان، ص 154.
13- همان، ص 159.
14- همان، ص 160-159.
15- احمد اشرف، پيشين، ص 554-553.
16- محمد رضا تاجيک، پيشين، ص 177.
17- همان،ص 187-174.
18- - همان، ص 187.
19- Michael Focult
20- بسياري از انديشمندان سياسي عوامل مؤثر در بروز انقلاب اسلامي ايران را در سطوح و زمينه هاي ديگر نيز جست و جو مي کنند. برخي مسائل اقتصادي نظير اصلاحات ارضي، مدرن سازي و نوسازي محمد رضا شاه را و عده اي نيز پويش هاي نظام بين الملل و سياست قدرت هاي بزرگ را در چارچوب تئوري توطئه در بروز اين انقلاب مؤثر مي دانند.
21- براي مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه کنيد به:
- ميشل فوکو، ايران، روح جهان بي روح، نيکو سرخوش و افشين جهانديده، (تهران: نشر ني، چاپ چهارم، 1384).
22-پايگاه اينترنتي اطلاع رساني دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي، متن مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي، (1384/7/13) ص 3.
23- همان، ص 5.
24- احمد اشرف، پيشين، ص 556.
25- به طور کلي، چهار نوع گفتمان فرهنگي طي تاريخ بر کشور ايران حاکم بوده است: 1) پاتريمونياليسم: گفتمان سلطنتي مذهبي، 2) مدرنيسم مطلق گرا: گفتمان پهلويسم، 3) دموکراتيک: گفتمان مقاومت عصر مشروطه به عنوان فرهنگ غير رسمي رايج در نزد توده ها و همچنين گفتمان احيا شده در خرداد 1376، 4) مذهب گرايي ايدئولوژيک.
26- براي مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه کنيد به:
- علي ملک پور، تعارض فرهنگي دولت و مردم در ايران، ( تهران: آزادانديشان، 1381 )، ص 55-35.
27- محمدرضا تاجيک، پيشين، ص 188.
28- همان.
29- محمد رضا تاجيک، استراتژي امنيت جمهوري اسلامي ايران، (فرهنگ گفتمان، 1380) ص 45.
30- احمد واعظي، جامعه ديني جامعه مدني، (تهران: پژوهشگاه وانديشه اسلامي) چاپ دوم، 1378) ص 89.
31- محمد جواد صالحي، جهاني شدن و دين، ( قم: احياگران، 1382)، ص 275.
32- احمد واعظي، پيشين، ص 97.
33- همان، ص 102.
34- همان، ص 97.

منبع مقاله :
سليماني پورلک، فاطمه؛ (1389)، قدرت نرم در استراتژي خاورميانه اي آمريکا، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط