انکار وحي و علل آن (1)

مخالفان انبيا پيوسته و قاطع، اصل وحي و برقراري ارتباط با عالم غيب را انکار مي کردند و مي گفتند: در توان اين مدعيان نبوت نيست که با عالم غيب و فرشتگان ارتباطي داشته باشند، بنابراين ادعاي دريافت پيام از خدا و فرشته،
سه‌شنبه، 28 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انکار وحي و علل آن (1)
 انکار وحي و علل آن (1)

 

نويسنده: محمود عبداللهي




 

مخالفان انبيا پيوسته و قاطع، اصل وحي و برقراري ارتباط با عالم غيب را انکار مي کردند و مي گفتند: در توان اين مدعيان نبوت نيست که با عالم غيب و فرشتگان ارتباطي داشته باشند، بنابراين ادعاي دريافت پيام از خدا و فرشته، برخلاف واقعيت است.
قرآن اين انکار را با عناوين مختلف از زبان آنان نقل مي کند:

دروغ گويي

به طور صريح پيامبران را دروغ گو معرفي مي کردند چنان که از قوم شعيب نقل شده که به پيامبر خود گفتند:
( وَ مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ )؛ (1)
تو نيستي مگر بشري، هم چون ما، تنها گماني که درباره تو داريم اين است که از دروغ گوياني!
قرآن از جمعي که از آنها، به عنوان « اصحاب القريه » ياد مي کند نيز، اين گفتار را آورده است که خطاب به پيامبران خود، گفتند:
( قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ )؛ (2)
گفتند: شما جز بشري همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزي نازل نکرده، شما فقط دروغ مي گوييد.
نظير اين سخن از زبان قوم ثمود نقل شده که گفتند:
( أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ )؛ (3)
آيا از ميان ما تنها بر او وحي نازل شده؟! نه، او آدم بسيار دروغ گوي هوس بازي است!

بافته هاي گذشتگان

از عناويني که مخالفان، انکار وحي را با آن ابراز مي داشتند « اساطير الاولين » است. « اساطير » جمع « اسطوره » از ماده « سطر » است و منظور از آن، اخبار غير واقعي، دروغ و خرافي مي باشد. بنابراين « اساطير الاولين » يعني بافته ها و دروغ هاي گذشتگان، خرافات قديمي. (4)
( وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ )؛ (5)
مي گويند: اينها ( وحي الهي نيست ) همان افسانه هاي دروغين پيشينيان است!
در سوره فرقان اين لحن انکار، چنين تکميل شده است.
( وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً )؛ (6)
آنها گفتند اين افسانه هاي پيشينيان است که آنها را رونويس کرده است و هر صبح و شام بر او املا مي شود.

افک

عنوان ديگري که در آيات، براي انکار وحي مطرح شده، « افک » است. افک را راغب در مفردات، چنين معنا مي کند:
« الافلاک کل مصروف عن وجهه الذي يحق ان يکون عليه »؛ افک هر چيزي است که از صورت اصلي خود، که بايد بر آن باشد دگرگون شود.
طبق اين معنا « افک » مثل اساطير، همان، معناي دروغ را دارد. البته در اساطير، عنايت بر اين جهت است که آن چه گفته مي شود دروغ و بافته هاي سابقه دار است.
( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً )؛ (7)
اين ( قرآن ) دروغي است که او ساخته و پرداخته است و گروهي وي را در اين زمينه ياري کرده اند.
( وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ )؛ (8)
وقتي آيات ما بر اينها تلاوت مي شود مي گويند، اين مرد فقط مي خواهد شما را از آن چه نياکانتان پرستش مي کردند باز دارد و آنها مي گويند نيست اين ( قرآن ) جز دروغ بزرگي که به خدا بسته است.
اين آيات مي گويد: هنگامي که پيام الهي بر مخالفان عرضه مي شود آن را وارونه جلوه داده و برخلاف واقعيت مي گويند: ارتباط با خدا و پيام گيري از ناحيه او، وجود خارجي ندارد، آن چه در اين زمينه القا مي شود دروغي است که مدعي پيامبري به خدا نسبت مي دهد. اين تعبير در برخي از آيات با اضافه شدن وصف « قَدِيمٌ » آمده است:
( فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ )؛ (9)
مي گويند اين قرآن، دروغ قديمي است. دروغ قديمي همان « أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ » مي باشد.

تخيلات پراکنده

مخالفان، انکار وحي را گاه با اين عنوان ياد مي کردند:
( قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ )؛ (10) گفتند: خواب هاي است پريشان.
راغب واژه ي اضغاث احلام را چنين معرفي مي کند:
« الضغث قبضة ريحان او حشيش او قصبان و جمعه اضغاث و به شبه الاحلام المختلفة التي لايتبين حقايقها »
ضغث، عبارت است از بسته اي هيزم يا گياه خشکيده يا... و جمع آن اضغاث، است.
در اين آيه، خواب هاي پراکنده و آشفته، به دسته بندي هاي هيزم تشبيه شده از اين جهت که مثل هيزم هاي ناهم آهنگ و پراکنده، که روي هم نهفته و بسته بندي گرديده، اين رؤياها نيز به گونه اي درهم و برهم شده که نمي توان از آن واقعيتي را به دست آورد.
در اين جا مشرکان مي خواهند بگويند آن چه را مدعي نبوت، به عنوان پيام الهي و وحي ارائه مي دهد، افکار و تخيلات آشفته و بي نظامي است مانند خواب هاي مختلط و درهم و برهم. که او آنها را وحي مي پندارد، لازمه اين تعبير، اين است که آنها ممکن است دروغ هم نباشد بلکه افکار و پندارهاي مختلطي باشد که بر خود وي نيز مشتبه شده باشد. در عين حال سخن خود را تغيير مي دهند و جسارت خود را شدت بخشيده و مي گويند: تنها پنداشت و تخيل هم نيست، بلکه او فرد دروغ گويي است که با تعمد و برخلاف واقعيت، چيزهايي را بر خدا نسبت مي دهد: ( بَلِ افْتَرَاهُ ).

شعر

از مرحله ي تخيلات پراکنده بالاتر مي آيند و در مقام انکار وحي آن چه را که پيامبر ارائه مي دهد شعر مي خواندند يعني آن افکار و بافته هايي را که به دروغ به خدا نسبت مي دهد با نظم و سياق و آهنگ خاصي درمي آورد. و از آن جا که شاعر مي خواهد احساسات و تخيلات خود را به صورت زيبا و موزون در آورد لذا بيشتر در بند قافيه است تا محتوا، بر اين اساس احساسات غير واقعي را هم واقعي جلوه مي دهد.

شاعر کيست؟

قرآن، شعر و شاعر را چنين معرفي مي کند
( وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ )؛ (11)
گمراهان، از شعرا پيروي مي کنند، آيا نديده اي که آنها در هر وادي سرگردانند و چيزهايي مي گويند که انجام نمي دهند.
( غاوون ) از ماده « غيّ » و « غيّ » نقطه مقابل « رشد » است بنابراين آنها کساني اند که در مسير رشد نيستند بلکه براساس هوا و هوس و بدون داشتن هدف منطقي و عاقلانه حرکت مي کنند. در اين آيه خداوند شاعران را به چند نشانه معرفي کرده است:

الف. الگوي گمراهان:

اولين صفت اين است که آنها الگوي گمراهان مي باشند، منحرفين، رهرو راه شاعران هستند ( وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ).

ب. سرگردان بر محور احساسات:

دومين نشانه چيزي است که دليل و مبناي صفت اول است (12) و آن عبارت است از « هائم » به معناي سرگرداني و نداشتن مقصد منطقي.
سرگرداني شاعر در وادي هاي مختلف، از آن روست که آنها بر مبناي تخيل و احساسات و هيجان سخن مي گويند نه براساس منطق. لذا به سمت و سوهاي مختلف کشيده مي شوند و در هر مسيري قرار مي گيرند و حد و مرز خاصي ندارند، زيرا آن چه بر کلام آنها حاکم مي باشد هيجان است نه واقعيت؛ مثلاً اگر در وادي مدح و تعريف کردن قرار بگيرند ممکن است اهل باطل را به اوج آسمان برسانند و بالعکس ممکن است گروهي را محکوم کنند که در اوج حقانيت و خوبي اند. با تخيلات و احساسات، باطل و هرزگي را متعالي و دوست داشتني جلوه دهند و بالعکس، حق و حقيقت و راه متعالي را، ناپسند و نفرت زا به تصوير کشانند. اين است که بوالهوسان و گمراهان به دنبال همين خط کشيده مي شوند: ( فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ).

ج. اهل حرف نه عمل:

از آن جا که آنها براساس تخيل و هيجان حرف مي زنند طبعاً آن چه مي بافند و در قالب قافيه ها و بندهاي ويژه ابراز مي دارند با واقعيت و عمل خارجي بسيار فاصله دارد. زبان به سخناني مي گشايند که عملي نيست گفتارهاي بسيار زيبايي ابراز مي دارند که در واقعيت خارجي هيچ خبري از آن نيست: ( أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ ).
طبرسي در معناي آيه شريفه چنين مي فرمايد:
« شاعران، هنگامي که غضب مي کنند، ناسزا مي گويند و لب به دروغ مي گشايند و معمولاً به سوي بغي و سرکشي مي روند و غالباً فاسق اند. سخن شاعر معمولاً عشق بازي است و براي صله گرفتن، مدح مي کند و حميت هاي جاهلي را برمي انگيزد و به سوي دروغ فرا مي خواند. براي بعضي، فضائلي را برمي شمرد که در آنها نيست و آنان را به کارهايي که انجام نمي دهند تشويق مي کنند و بر چيزهايي که انجام مي دهند، نهي مي کنند. (13)
در عين حال خداوند شعر را به طور عام محکوم نمي کند بلکه صف مؤمنان راستين را از ديگران جدا مي نمايد، و مي گويد آنان که ايمان و عمل صالح بر زندگي و روش آنها حاکم است به خود اجازه نمي دهند که احساسات و هيجانات بر منطق و فکر آنها غالب گردد.
در اين جا آن چه به بحث ما مربوط مي شود اين است که مشرکان چون نمي توانستند زيبايي هاي قرآن و جاذبه عميق آن را منکر شوند، و از طرفي دست از ستيز و انکار وحي برنمي داشتند، يکي از عناويني که براي قرآن به کار مي بردند شعر بود به جاي آن که در برابر واقعيت تواضع کرده و اعتراف کنند که آن چه را پيامبر به عنوان پيام الهي ابراز مي دارد وحي است، و مبدأ بيروني و الهي دارد، برعکس آن را شعر مي خواندند؛ يعني همان دروغ و بافته هايي که سرچشمه بشري دارد، آنهم نه عقل و تفکر، بلکه تخيل و عواطف متغير. پيامبر را شاعر مي خواندند يعني کسي که هيجانات و احساسات دروني او را در مسير غير معلوم کشانيده است و با احساسات، مردم را جذب مي کند.
بر همين اساس است که قرآن اين اتهام را با قاطعيت نفي کرده و مي فرمايد:
( وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ )؛ (14)
ما به او شعر ياد نداديم و اصولاً شايسته او چنين چيزي نيست.
يعني هويت شعر و مبدأ آن با آن چه پيامبر ارائه مي دهد در تضاد است. برخلاف شعر که انسان را در وادي تخيلات و غفلت سرگردان مي کند، قرآن سراسر ذکر و بيداري است.

سحر:

از عناوين ديگري که مخالفان در نفي وحي بودن داده هاي پيامبران الهي ابراز مي داشته اند عنوان « سحر » است.
راغب در مفردات القرآن مي نويسد: سحر در قرآن به چند معنا اطلاق مي شود:
« اولين موردي که سحر بر آن اطلاق مي گردد، عملي است که براساس خدعه و خيالات باشد بدون وجود واقعيت، مانند کارهاي شعبده باز که با حرکات مرموز دست، يک نوع چشم بندي و تردستي، نمايش هايي را در خارج انجام مي دهد. از همين مقوله است آيه شريفه: ( سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ ) (15) يعني آنان چشم مردم را سحر کردند و آنان را در وحشت فرو برده و سحر عظيمي به وجود آوردند. بر همين اساس موسي را ساحر خوانده و گفتند « أيها الساحر »
معناي ديگر سحر به شيطان نزديک شدن با شيوه هاي خاص و کمک گرفتن از او است.
بنابراين مي توان گفت سحر کاري است که در ظاهر، مرموز، غير عادي و ناشناخته شده، ولي واقعيتش برخلاف ظاهر آن است، و در انجام آن از خدعه و تردستي استفاده مي گردد.
مخالفان انبيا از آن جا که نمي توانستند اعجاب آميز و غير عادي بودن آيات الهي و معجزات را منکر شوند و از طرفي حاضر نبودند در برابر حق خاضع باشند و متکي بودن آنها را به قدرت خاص الهي، اعتراف کنند لذا معجزه پيامبران را سحر و انبيا را ساحر مي خواندند، چنان که فرعون و دار و دسته اش معجزه موسي را سحر و خود او را نيز ساحر خواندند.
( قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ ) (16)
اشراف قوم فرعون گفتند: « بي شک، اين ساحري ماهر و دانا است، مي خواهد شما را از سرزمينتان بيرون کند، در برابر او چه دستوري داريد؟
مشرکان از آن جا که نمي توانستند جذابي و فصاحت و بلاغت و نفوذ اعجاب برانگيز قرآن را منکر شوند و از طرفي نمي خواستند وحي بودن آن را بپذيرند، قرآن را « سحر » و پيامبر را « ساحر » مي خواندند:
( إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ )؛ (17)
اين قرآن نيست جز سحري که از ( پيشينيان يا ساحران ) نقل شده، نيست مگر گفتار بشري.
وليد - مرد معروف مکه - پس از شنيدن آيات قرآن شيفته شد، ابتدا اعتراف عجيبي کرد ولي پس از اين که تحت فشار قرار گرفت براساس عناد و نخوتي که داشت، طبق متن فوق، قرآن را « سحر قديمي » مي خواند و به طور صريح خدايي بودن قرآن را تکذيب مي کند. چنان که در آيات ديگري آمده است:
( أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ )؛ (18)
آيا براي مردم، موجب شگفتي بود که به مردي از آنها وحي فرستاديم که مردم را ( از عواقب کفر و گناه ) بترسان، و به کساني که ايمان آورده اند بشارت ده که براي آنها سابقه نيک، نزد پروردگارشان است ( اما ) کافران گفتند: اين مرد، ساحر آشکاري است.
در اين آيه دو چيز در مقابل هم قرار گرفته است:
الف: يکي ادعاي خداوند، مبني بر اين که انساني هم نوع انسان هاي ديگر - پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) - مخاطب وحي الهي قرار گرفته و مسئول انذار و هدايت شده است و شگفتي از انکار آن.
ب: ادعاي مخالفان وحي مبني بر ساحر بودن پيامبر و در نتيجه تکذيب اصل وحي و ارتباط با خدا. چنان که در آيات ديگر به دنبال عنوان سحر، نسبت دروغ گو بودن پيامبر مطرح شده است. ( وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ ). (19)
براساس اظهارنظر ستيزه جويان وقتي کسي ساحر است به طور طبيعي، کذّاب نيز خواهد بود. چنين شخصي چيزهايي را که پيام الهي نيست کلام خدا جلوه مي دهد.
بنابراين ادعاي ساحر در مورد پيامبران و کتاب هاي آسماني مانند عناوين کذب، افک، اساطير الاولين، خلق الاولين، همه انکار وحي و تکذيب دريافت هاي الهي و ارتباط با خدا مي باشد با اين تفاوت که عنوان سحر اعتراف به غير عادي بودن چيزي است که پيامبر ارائه مي دهد.

علل انکار وحي

مخالفان وحي اموري را به عنوان مباني عقلي و منطقي و ترديد و تشکيک خود مطرح مي کردند. قرآن در عين حال که اين شبهات را پاسخ مي گويد. سرچشمه اصلي اين ترديد افکني ها را امور ديگري بيان مي کند مانند: مادي گري، کبر و خود محوري، تعصب تقليد، لجاجت و عناد، خدانشناسي و انکار جهان ابدي و... که البته اين عوامل، به هم مرتبط است. در اين بحث علل اصلي ستيزه جويي ها را مطرح و سپس شبهات آنها را بررسي مي کنيم.

مادي گري

يکي از عوامل انکار وحي، خوي مادي گري، چشم بستن به مظاهر مادي و محور قراردادن جلوه هاي دنيوي، براي ارزش يابي در همه امور است، قرآن مي فرمايد:
( وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ * فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ )؛ (20)
ما نوح را به سوي قومش فرستاديم ( به آنها گفت ): من براي شما بيم دهنده اي آشکارم، جز « الله » را نپرستيد؛ زيرا بر شما از عذاب روز دردناکي مي ترسم! اشراف کافر قومش ( در پاسخ او ) گفتند: ما تو را جز بشري هم چون خود نمي بينيم! و کساني را که از تو پيروي کرده اند، جز گروهي اراذل ساده لوح، مشاهده نمي کنيم؛ و براي شما فضيلتي نسبت به خود نمي بينيم؛ بلکه شما را دروغ گو تصور مي کنيم!
طبق ظاهر اين آيات، اشراف قوح نوح که در برابر پيامبر زمان خود به ستير مي پردازند، چند امر را دست آويز تکذيب وحي و نبوت قرار مي دهند.
الف: نوح مثل خود آنها بشر است و بشر بودن با توجه به محدوديت هاي مادي با نبوت و ارتباط با غيب و لزومي تبعيت از او سازگاري ندارد که در عنوان هاي بعدي مطرح خواهد شد.
ب: چرا « اراذل » به او ايمان آورده اند؟! « اراذل » جمع ارذل، از ماده رذل، به معناي پست و حير است، به اين ترتيب ستيزه جويان با وحي از طرفي مؤمنان به نوح را به سبب کمبود فقر مادي، پست معرفي مي کنند، و از طرف ديگر ايمان آنها را، گرايشي ابتدايي و احساسي مي خوانند! از نظر اينها فقر و محروميت مادي مساوي است با رذالت و حقارت! بر عکس برخورداري و ثروت مندي مساوي است با عزت و شرافت، مطلب اخير، دلالت بر اين دارد که آنها مي خواهند در خطاب به نوح بگويند: غير از اين که تو بشري و به همين دليل نمي تواني با خدا مرتبط باشي، اصولاً راهي که فقرا و تهي دستان جامعه انتخاب کرده اند نمي تواند سعادت بخش باشد.
از نظر مخالفان وحي، معيار ارزيابي براي حقيقت و انتخاب راه، هوا و هوس و امور مادي است، اگر پيام و راهي که نوح، به قوم خود عرضه داشته، بهترين مي بود در مرحله اول و زودتر، اشراف آن را انتخاب کرده بودند.
ج: نکته ديگري که مخالفان نوح به عنوان سوژه مقاومت و تکذيب خود مطرح مي کنند اين است که چون مؤمنان داراي مقام و ثروت نيستند پس بر آنها برتري ندارند تا لازم باشد، به دليل جايگاه خاص از آنان پيروي کنند.
اين معيارهاي مادي، سبب مي شود که به طور کلي در وحي و نبوت و پيام الهي ترديد افکنند و همه را دروغ بنامند: ( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ ). (21)
در آيات قبل از اين آيه، پاسخ الهي به ادعاي کفار در مورد سحر بودن قرآن و افترا بستن آيات، بر خداوند، مطرح شده است. سياق نشان مي دهد اين آيه نيز در ادامه همان آيات است ( ضمير در « کان » و کلمه « هذا » به قرآن برمي گردد. (22) ) پس آن چه در اين آيه مطرح است، اظهارنظر در مورد قرآن و وحي است. مي گويند « هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ » اين يک دروغ قديمي است. (23)
آيه فوق، سرچشمه اين قضاوت را بيان مي دارد، زيرا گوياي اين است که چون سردمداران کفار برخلاف انتظار خود با سبقت گرفتن و گرايش جمعي از طبقه فقرا با پيامبر مواجه شدند، چنين اظهارنظر کردند که: اگر اين کتاب و برنامه هايي که پيامبر ارائه مي دهد بينش حق و خوبي بود، اينها ( فقرا و مساکين ) بر ما سبقت نمي گرفتند.
و چون اين خود محوري و مادي گري مانع انعطاف و هدايت يافتن آنها به قرآن مي شد، از اساس به انکار آن دست زدند و آن را يک دروغ قديمي خواندند. (24)
بنابراين آيه بيان گر اين است که مخالفان وحي و نبوت، براساس دنيا محوري و مادي گري معيار حق و نظام ارزشي را در همان جايگاه طبقاتي و ثروت خود خلاصه کرده و آيين فقرا را به دليل فقرشان، غير ارزشي تلقي مي کنند. به نظر آنها چون فقرا، ثروت و تجملات، ندارند بينش و ديدگاه آنها هم از خير و سعادت و واقعيت به دور است. مشابه همين، آياتي است که در سوره زخرف از زبان مخالفان و منکران وحي معاصر پيامبر، نقل شده است:
( بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبِينٌ * وَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ ) (25)
قبل از اين آيات سخن از دعوت ابراهيم به توحيد، است، از اين جهت که او مي خواست کلمه توحيد در آينده و در اعقابش ( در جهان ) برقرار بماند. اما اين آيات مي گويد:
اين جمعِ مشرکان، که خود از اعقاب ابراهيم هستند، از توحيد به دور ماندند تا اين که پيامبر اسلام به سراغ آنها آمد، در اين زمان موضع گيري آنها در برابر قرآن اين بود که آن را سحر خواندند و مدعي شدند: گرفتن پيام الهي و ارتباط ويژه با خدا توسط پيامبر هيچ گونه واقعيتي ندارد: ( قَالُوا هذَا سِحْرٌ ) و به طور رسمي مخالفت و کفر خود را در برابر آن اعلام کردند: ( إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ ).
آيه بعد ريشه اصلي اين موضع گيري و انعطاف ناپذيري را از زبان خود آنان ترسيم مي کند آنها مي گويند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از اين دو شهر نازل نشده است؛ يعني اگر بنا هست از طرف خدا چيزي براي ما نازل شود به طور طبيعي اين پيام الهي و وحي، بايد بر انسان هاي برگزيده و شريف نازل گردد!، و از آن جا که در نظام ارزشي مشرکان مکه، عظمت و شرافت به برخورداري از ثروت و رياست قبيله و... بستگي دارد و پيامبر در عين حال که از بني هاشم است و جايگاه بزرگي در بين اعراب دارد، هم چنين خودش با اين که امين و شجاع و عادل است ولي چون از سران نيست و مرد فقير و محرومي است پس ديگر عظيم و شريف نمي باشد! و نبايد از موهبت وحي برخوردار شود. اگر لازم است پيام الهي نازل شود بايد بر يکي از شيوخ و ثروت مندان اين دو شهر ( طائف يا مکه ) نازل مي شد تا تناسب آن با عظمت پيام خدا بودن، رعايت مي گرديد.
بنابراين، آيه مذکور، به روشني بيان گر اين است که يکي از مهم ترين علل انکار وحي، نظام ارزشي حاکم بر جامعه بوده است. وقتي ثروت و مال و قدرت مندي هاي ظاهري ملاک ارزش باشد و ديد انسان را پر کند. اين امر سبب مي شود، با وحي که مبناي سوق دادن انسان بسوي ارزش هاي الهي است، به ستيز بپردازد و بهانه هاي مختلفي را در پوشش هاي گوناگون، مطرح کند.

تکبر و برترجويي

مادي گري، سبب خود محوري و تکبر است و آياتي که نقل شد بر اين مطلب دلالت داشت که تکبر سرچشمه ستيز با وحي بوده است. اما در پاره اي از آيات با صراحت بر تکبر به عنوان يکي از عوامل مستقلِ دشمني با وحي تکيه شده است:
(الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ )؛ (26)
کساني که در آيات خدا بي آن که دليلي برايشان آمده باشد به مجادله برمي خيزند؛ ( اين کارشان ) خشم عظيمي نزد خداوند و نزد آنان که ايمان آورده اند به بار مي آورد؛ اين گونه خداوند بر دل هر متکبر جباري مُهر مي نهد!
سلطان به معناي برهان است و تناسب اش اين است که موجب سلطه بر طرف مقابل مي گردد. اين آيه، مبدأ موضع گيري ستيزه گران را بيان مي کند و به طور کلي وجود هر منشأيي جز تکبر و خود محوري را نفي مي نمايد، مي گويد اينها در برابر آيات الهي هيچ برهاني براي ارائه ندارند. جدال آنها از سر عقل و علم نيست. نه دليلي بر نفي قطعي موضوع دارند و نه تکيه گاه فکري که حداقل مبدأ شک و ترديد شود تا با مطرح ساختن و تبيين آن به دنبال رسيدن به حق باشند، مناظره و موضع گيري اين گروه، ريشه اي جز خودمحوري و برترجويي ندارد. البته در پايان آيه شريفه اين مطلب نيز آمده است که آنان به کبر و ستيزه جويي خود نمي رسند؛ يعني به مقصد اصلي خويش که برتري و حاکم شدن بر حق باشد، دست پيدا نمي کنند. (27)

تعصب تقليد

( وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ... مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلَّا اخْتِلاَقٌ. ءَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا )؛ (28)
آنها تعجب کردند که پيامبر بيم دهنده اي از ميان آنان به سوي شان آمده؛ و کافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغ گويي است!... ما هرگز چنين چيزي، در آيين ديگري نشنيده ايم؛ اين تنها يک آيين ساختگي است! آيا از ميان همه ما، قرآن تنها بر او ( محمد ) نازل شده است؟!
در اين آيات، در انکار وحي و ستيز با نبوت، بر دو نکته تکيه شده است:
الف. چرا پيامبر از نوعِ خود آنهاست، به همين دليل وي را رسماً ساحر و کذاب مي خوانند.
ب. آن چه را او ارائه مي دهد آيين جديدي است و مي گويند: ما چنين چيزي را در اديان گذشته ( گروه هاي معاصر و پدران خود نشنيديم ): ( مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ )
لذا رسما آن را « اختلاق »؛ يعني بدون سابقه، دروغ و ساختگي، مي خوانند.
بنابراين تقليد از گذشتگان يکي ديگر از عوامل انکار وحي بوده است: ( إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّو عن اياتنا ).
در عين حال که مخالفان، خطاب به پيامبران مي گويند: شما نيز مانند ما بشريد. آنان هم نوع بودن پيامبران را دست آويز منطقي مخالفت با آنها مطرح مي کنند. اما جهت ديگري که بر آن تکيه مي کنند، اين است که شما مي خواهيد ما را از روش پدران و نياکان مان باز بداريد. بنابراين خط گذشتگان، براي آنها يک اصل و محور است؛ به گونه اي که به آنها اجازه نمي دهد نسبت به پيام الهي بينديشند، و در مقام انکار و تکذيب آن برمي آيند:
( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ )؛ (29)
و هنگامي که به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده پيروي کنيد! مي گويند: نه، بلکه ما از چيزي پيروي مي کنيم که پدران خود را بر آن يافتيم! آيا حتي اگر شيطان آنان را به عذاب آتش فروزان دعوت کند ( باز هم تبعيت مي کنند )؟!
در اين آيه تصريح شده است که مخالفان چيزي را که در برابر معارف الهي و وحي، مطرح مي کردند فرهنگ پدرانشان بود که به آنها اجازه پيروي از وحي را نمي داد.

لجاجت

در آيات مکرر، در معرفي مخالفان وحي و علت مخالفت، بر اين جهت تکيه شده که اينها اصولاً با حق و واقعيت سر ستيز دارند به گونه اي که فکر و عقل آنها در برابر فهم و درک معارف الهي از کار افتاده و نفوذناپذير شده است:
( وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ * وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ )؛ (30)
پاره اي از آنها به ( سخنان ) تو، گوش فرا مي دهند؛ ولي بر دل هاي شدن پرده ها افکنده ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنها سنگيني قرار داده ايم. و ( آنها به قدري لجوجند که ) اگر تمام نشانه هاي حق را ببينند، ايمان نمي آورند تا آن جا که وقتي به سراغ تو مي آيند که با تو پرخاش گري کنند، کافران مي گويند: « اينها فقط افسانه هاي پيشينيان است! » آنها ديگران را از آن باز مي دارند؛ و خود نيز از آن دوري مي کنند؛ آنها جز خود را هلاک نمي کنند، ولي نمي فهمند!
آيه فوق را مي توان به سه قسمت تقسيم کرد:
الف. در قسمت اول آيه، اين مطلب ترسيم شده که گروهي از مخالفان وحي و پيامبر به حدي از انعطاف ناپذيري رسيده اند که ديگر قدرت درک و تفقه، از آنها گرفته شده است، در عين حال که از ابزار شناخت، گوش، عقل و قلب برخوردارند اما خداوند پرده هاي ضخيم (31) ( تعصب و هواپرستي و... ) را بر دل هاي آنها افکنده و کري (32) را بر گوششان چيره نموده است، لذا نمي توانند درک و فهمي از وحي و معارف الهي داشته باشند: ( وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً ) و اگر رسيدن به اين حالات و سقوط و سراشيبي آنها به خدا نسبت داده شده در رابطه با قانون عليت است که در جاي ديگر بيان شده که تقليد کورکورانه، هواپرستي و لجاجت، منشأ اين انحطاط است.
ب. در قسمت دوم آيه مي گويد: بر فرض هرگونه معجزه اي براي اينها اقامه شود و قدرت بي پايان الهي و امکان ارتباط بشر با خدا، به صورت محسوس به آنها نشان داده شود و واقعيت ها و معارف فوق طبيعي جنبه احساسي و عيني پيدا کند که به فهم و درک نزديک شود، باز هم ايمان نمي آورند و به لجاجت خود ادامه مي دهند: ( وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا ).
ج. ستيز و عناد با وحي، به حدي رسيده که وقتي در برابر پيامبر حاضر مي شوند به جاي آن که به صورت يک جست و جو گر و حداقل با احتمال يافتن حق، به گفتار پيامبر گوش فرادهند به لجاجت خود ادامه داده و قرآن را « أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ » و ساخته و پرداخته ي قديمي، مي خوانند و به طور رسمي، وحي را تکذيب مي کنند:
( وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً * وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً )؛ (33)
ما پيامبران را، جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده، نمي فرستيم؛ اما کافران همواره مجادله به باطل مي کنند، تا حق را با آن از ميان بردارند! و آيات ما، مجازات هايي را که به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند! چه کسي ستم کارتر است از آن کس که آيات پروردگارش به او تذکر داده شده، و از آن روي گرداند، و آن چه را با دست هاي خود پيش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دل هاي اينها پرده هايي افکنده ايم تا نفهمند؛ و در گوش هايشان سنگيني قرار داده ايم ( تا صداي حق را نشنوند )! و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت بخواني، هرگز هدايت نمي شوند!
قبل از اين آيات، ستيزه جويي مشرکان در برابر پيامبر و قرآن مطرح شده است. سپس در آيات فوق براي دل داري و آرامش پيامبر، اين مطالب را خداوند بر پيامبر عرضه مي دارد:
الف. از يک طرف سنت الهي چنين بوده است که پيامبران را با هدف بشارت و هشدار دادن به مردم، مبعوث مي دارد ( وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ ).
ب. از طرف ديگر روش کفار نيز چنين بوده که با هدف نابودي حق در برابر انبيا به شيوه ي باطل به ستيزه جويي و جدال مي پرداختند:
( وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ).
ج. با همين هدف معجزات، معارف و هشدارهاي الهي را به باد استهزا مي گرفتند ( وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً ).
د. پس از اشاره به اين ستم گري و ناديده گرفتن آيات الهي از طرف کفار، به حالت روحي آنها اشاره مي کند و مي گويد اينها خود را به شرايطي رسانيده اند که ديگر بر دل هاي شان پرده افکنده ايم و بر گوش هاي شان سنگيني، تا جايي که به هر شيوه پيامبر به دعوت و راهنمايي آنها بپردازد، هدايت پذير نمي باشند: ( وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ). روشن است چنان که قبلاً گفتيم سقوط به اين مرحله از آن رو به خدا نسبت داده شده که اين موضوع، مجازات تکويني الهي است.

خدانشناسي

يکي از سرچشمه هاي مهم دشمني با وحي، ضعف و در مبناي معرفتي است. مخالفان قبل از نبوت و وحي، مشکل خدانشناسي دارند. چنان که ديد آنان، به زندگي و تداوم حيات، ديد مادي و محدود است:
( وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ )؛ (34)
آن طور که شايد و بايد خداوند را نشناخته اند که گفته اند خدا بر هيچ کس چيزي نازل نکرده است بگو چه کسي کتابي را که موسي آورد نازل کرده است ( کتابي که ) براي مردم نور و هدايت بود، آن را به صورت پراکنده درمي آوريد، قسمتي را آشکار و بسياري را پنهان مي داريد، در صورتي که به شما آموخته شده مطالبي که نه شما و نه پدرانتان، نمي توانستيد از آن آگاه باشيد. پس آنها را در گفت و گوي لجاجت آميزشان رها کن.
در آيات قبل، گفت و گوي ابراهيم با آزر در محکوم ساختن بت پرستي و اقامه ي استدلال عليه ستاره پرستان و اثبات توحيد مطرح شده است، سپس نام هيجده نفر از انبيا از ذريه ي ابراهيم ذکر مي گردد و به دنبال آن تصريح مي شود که خداوند آنها را از بين مردم براي هدايت برگزيده است و از نعمت کتاب و مقام داوري و نبوت برخوردار ساخته است. پس از بيان اين مطالب، آيه فوق بر آن است تا بگويد با تحقق اين امور، عده اي از اساس منکر وحي مي شوند و مي گويند: هيچ چيز بر هيچ انساني از طرف خدا نازل نشده است: ( مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَيْ ءٍ ).
نکته قابل توجه اين است که قبل از تصريح به انکار وحي، ابتدا علت و مبدأ اين موضع گيري تخريبي را بيان کرده و مي گويد: اينها خدا را آن چنان که شايسته است نشناخته اند؛ يعني به پروردگار و حکمت و رحمت عام و خاص و... او معرفتِ لازم ندارند. چنان که در آيات ديگر بيان شده است، حکيم مطلق، هدف مند و بي کران بودن رحمت او، ايجاب مي کند که نياز سرتاسر هستي و از جمله انسان ها را فراهم آورد و آنان را در مسير فلسفه آفرينش هدايت کند چنان که خود درباره ي جهان هستي فرموده است:
( أَعْطَى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )؛ (35)
خداوند بر هر موجودي آفرينش متناسب با او را عطا فرموده و سپس هدايت کرده است.
در خصوص انسان نيز گفته است: « بر ماست هدايت ( بندگان ) ». (36)
بنابراين، ترديد و شبهه افکني در وحي، ريشه در ناباوري و بي معرفتي به پروردگار دارد.
در ادامه آيه، در نقد گفتار اين گونه منکران، خداوند دو مطلب را به رخ مي کشد:
الف: اگر ارتباط با غيب و دريافت پيام الهي وجود خارجي ندارد، پس تورات را چه کسي نازل کرده است.
ب: اين معارفي که شما به آن دست يافته ايد معلوماتي نيست که با حس و تجربه و تعقل و راه هاي اکتسابي بتوان آموخت؛ پس شما چگونه به آن رسيديد؟
در هر صورت مقصود اين است که در آيه شريفه، مبدأ ستيز و انکار صريح وحي را، خلأ معرفتي مي داند. (37) بي معرفتي و عدم آشنايي با خدا و اوصاف جلاله الهي حکمت، رحمت و قدرت او از عوامل اساسي و انکار وحي مي گردد.
اين که گويندگان اين مطلب و مخالفان چه کساني بوده اند؟ بررسي آن در اين بحث لزومي ندارد، (38) چنان که در مباحث بعد خواهد آمد پس از گذشت قرن ها از نزول اين آيات، گروه هاي ديگري نيز مي آيند و به همين علت که در اين آيه بر آن تکيه شده است وحي را انکار و يا تحليل منکرانه مي کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1. شعراء، آيه ي 186.
2. يس، آيه ي 15.
3. قمر، آيه ي 25.
4. مفردات القرآن.
5. نحل، آيه ي 24.
6. فرقان، آيه ي 5.
7. همان، آيه ي 4.
8. سبأ، آيه ي 43.
9. احقاف، آيه ي 11.
10. يوسف، آيه ي 44.
11. شعراء، آيات 224-226.
12. طبرسي مي نويسد: کسي که بي هدف راه مي رود، هائم است. در مفردات قرآن نيز آمده است: « رجل هائم، شديد العطش » و « هام علي وجهه، ذهب علي وجهه »... و منه الهائم علي وجهه، المخالف للقصد علي وجهه » هائم به معناي کسي است که بي مقصد حرکت مي کند و نمي فهمد کجا مي رود.
13. مجمع البيان، ج 7، ص 208.
14. يس، آيه ي 69.
15. اعراف، آيه ي 116.
16. اعراف، آيات 109-110.
17. مدثر، آيات 24-25.
18. يونس، آيه ي 2.
19. ص، آيه ي 4.
20. هود، آيات 25-26.
21. احقاف، آيه ي 11.
22. گرچه ابتدا به ذهن مي رسد که کفار در خطاب به جمعي از مؤمنين اظهارنظر فوق را کرده اند، ولي با توجه به جمله بعد که به صورت خطاب نيامده يعني گفته نشده است « سبقتمونا » مشخص مي شود آن چه در آيه آمده، اظهارنظر کفار در مورد مؤمنين است. و لذا چنان که پاره اي از مفسران تصريح کرده اند « لام » در « للمؤمنين » لام تعليل است؛ يعني کفار در مورد مؤمنين به جهت ايمان آوردن آنها چنين گفته اند: قال الذين کفروا للحق لما جائهم. « تفسير روح المعاني، ج 25، ص 14 و کشاف، ج 3، ص 444.
23. در شأن نزول آمده است: وقتي ابوذر غفاري به پيامبر ايمان آورد، قوم وي - بني غفار - نيز به اسلام گرويدند، و اکثر کساني که اسلام اختيار کردند، فقرايي مانند عمار، صهيب و بلال بودند. در اين شرايط سردمداران قريش به لحاظ خوي استکباري و خود محوري که نمي توانستند اين گرايش و حرکت مقدس را تحمل کنند ناراحتي خود را ابراز داشتند.
24. روح المعاني، ج 25، ص 14.
25. زخرف، آيات 29-32.
26. مؤمن، آيه ي 35.
27. طبرسي در مجمع البيان جمله را چنين معنا مي کند:
« ليس في صدورهم الا عظمة و تکبر ما هم ببالغي مقتضي تلک عظمة »
در الميزان پس از اين که تصريح شده است که ضمير « به » به کبر برمي گردد اضافه جالبي دارد و آن اين است که: فان الکبر سبب للجدل و الجدال يراد به ابطال الحق و محق الدعوه الحته و المعني ما هم ببالغي مراده و بغيتهم من الجدال الذين ياتون به لکبرهم. الميزان، ج 7، ص 361.
28. ص، آيات 4-8.
29. لقمان، آيه ي 21.
30. انعام، آيات 25-26.
31. اکنّه.
32. وقرا.
33. کهف، آيات 56-57.
34. انعام، آيه ي 91.
35. طه، آيه ي 50.
36. ليل، آيه ي 12.
37. الميزان، ج 7، ص 285-288.
38. در عين حال، اجمالاً بايد گفت: برخلاف احتمالي که بعضي از مفسران دادند که اينها مشرکين هستند، سياق آيه، دلالت روشني دارد که اينها گروهي از يهود بودند زيرا يهود هستند که نزول تورات را مي توان به رخ آنها کشيد و يا به آنها گفت: به اين معارف الهي نمي توان به طور عادي دست يافت پس چگونه به دست شما رسيده است، اين گونه احتجاجات، تنها با اهل کتاب مي تواند هم آهنگ باشد نه مشرکين چنان که شأن نزولهايي هم که نقل گرديده، همين مطلب را تأييد مي کند و جواب اين اشکال که يهود و اهل کتاب، اصولاً منکر وحي نيستند و نمي توانند باشند پس چگونه اين جا اين مطلب به آنها نسبت داده شده است؟ جواب اين است که وقتي موضع گيري به مرحله لجاجت رسيد انکار دين و توحيد هم حتي از ناحيه مدعيان آن، ممکن است عملي شود چنان که قرآن از زبان گروهي از همين اهل کتاب نقل مي کند که آنان در مواجهه با مشرکين و تأييد آنها، به طور صريح، مشرکان را بر مؤمنان و موحدان ترجيح داده و گفته اند: ( هؤلاء اهدي من الذين امنوا سبيلا ) « الميزان، ج 7، ص 8-285 ».

منبع مقاله :
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط