نويسندگان: جان دي کرومبولتز
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
راهي براي اصلاح رفتار نامطلوب کودکان
* « آرزو، دختر هشت ساله ام به قدر و ارزش گياهان پي نبرده بود و نمي دانست که من تا چه اندازه به آنها علاقه دارم و از درست کردن چنان باغچه اي تا چه حدّ به خود مي باليدم. او، بدون توجّه، وارد باغچه مي شد و گياهان را لگدمال مي کرد، بعضي از آنها را از ريشه درمي آورد، و به اصطلاح خودش مي خواست از من تقليد و به من کمک کند. هرچه سعي کردم با سرزنش کردن و ترساندنش از تنبيه، اين رفتار او را اصلاح کنم فايده اي نداشت و او همچنان براي « کمک! » به من اصرار داشت.سرانجام، راه حلّي براي اين مشکل پيدا کردم و به او گفتم: « آرزو جان، دلت مي خواهد خودت يک باغچه داشته باشي؟ » و چون او را مشتاق ديدم، گوشه اي از حياط خانه را به صورت باغچه ي خيلي کوچکي درآوردم. کمي هم تخم گياهان مختلف که دوره هاي رشد متفاوتي در طول تابستان داشتند به او دادم و او را راهنمايي کردم که چگونه آنها را بکارد و آب بدهد و از آنها مواظبت کند. چند دانه لوبيا را درظرف آبي خيساندم تا او بتواند رشد ريشه ي لوبيا را ببيند و لذّت ببرد. وجين کردن علف هاي هرز را هم به او آموختم تا بتواند از باغچه اش بهتر مراقبت کند.
روزي متوجّه شدم که آرزو با چه شور و شوقي يک بوته ي کوچک لوبيا را به يکي از دوستانش نشان مي دهد و چگونه از روي شکل ساقه و برگ و گل و ميوه ي گياهان آنها را مي شناسد و نامشان را براي آنها مي گويد. نکته ي جالب توجّه تر دقّت و مراقبتي بود که او در مورد گياهان از خود نشان مي داد. در باغچه اش بسيار با احتياط حرکت مي کرد تا مبادا گياهي را لگد کند. اجازه نمي داد کسي به گياهاني که کاشته بود صدمه بزند و از داشتن چنان باغچه اي بر خود مي باليد. »
در اينجا پدر آرزو نمي توانست اجازه دهد دخترش باغچه را آن قدر لگدمال کند تا خسته شود ( اصل اشباع ) و نمي توانست از لذّت دروني که دخترش از کندن و لگدمال کردن گياهان، و به حساب خودش از « کمک کردن » به پدرش مي برد جلوگيري کند (اصل خاموشي) . بنابراين، روشي که پدر آرزو انتخاب کرد به راستي بهترين و مؤثرترين روش براي اصلاح دخترش بود. زيرا او ترتيبي داد که دخترش رفتاري را شروع کند که با رفتار پيشين او مغاير بود، يعني پذيرفتن مسئوليت حفظ و مراقبت از گياهان به جاي نابود کردن آنها. از سوي ديگر، پدر آرزو اين رفتار مغار را به وسيله ي واگذاري يک باغچه ي مستقل به دخترش تقويت کرد.
ممکن است براي بعضي از مادران و پدران برنامه ريزي براي تغيير رفتار فرزندانشان و توجّه زياد به رفتار آنها دشوار و خسته کننده باشد. از نظر پدر آرزو اين کار نه تنها به نجات دادن گلها و گياهان ديگر باغچه مي انجاميد، بلکه آرزو نيز ياد مي گرفت که به گل و گياه علاقه نشان دهد.
تجربه ي پدر آرزو نشان دهنده ي سوّمين و مهمّ ترين روش تغيير دادن رفتار نامطلوب است که در روان شناسي اصل تقويت رفتار مغاير (1) ناميده مي شود:
اصل تقويت رفتار مغاير:
براي متوقف کردن رفتاري نامطلوب در کودکان مي بايست رفتار ديگري را که با آن رفتار مغاير است تقويت کنيم.اصل تقويت رفتار مغاير در موارد بسياري، مانند آنچه در زير به آنها اشاره مي شود، کاربرد دارد:
* حميد پوست تخمه و پوست و هسته ي ميوه را در حياط مدرسه مي ريزد.
* جمشيد عصرها وقت خود را بيهوده به ايستادن با دوستان خود در سر کوچه مي گذراند.
* شعله هميشه تا همسايه ي آنها مي خواهد اتومبيل خود را بشويد، مزاحم او مي شود.
* شهرزاد دوست دارد دست هاي کثيف خود را به پنجره بزند و نقش آنها را تماشا کند.
* شهرام که براي تنبيه به دفتر مدرسه فرستاده شده است، مزاحم کار مدير و دفتردار است.
* بهروز به جاي کمک کردن به پدرش در تعمير وسايل خانه، ترجيح مي دهد تلويزيون تماشا کند.
يافتن رفتار مغاير مناسب
مناسب ترين نوع رفتار مغاير، رفتاري است که در جهت مخالف رفتار نامطلوب مورد نظر باشد. امّا گاهي يافتن رفتاري که کاملاً مخالف با رفتار نامطلوب باشد امکان ندارد، بلکه تنها مي توان رفتاري را يافت که انجام دادن آن همزمان با رفتار نامطلوب مورد نظر امکان پذير نباشد. رفتار مغاير در ساده ترين شکل خود ممکن است تنها رفتاري باشد که ذهن کودک را از رفتار نامطلوب منحرف کند. درهر صورت، مسئله ي اصلي يافتن رفتاري است که با رفتار اصلي مغاير باشد و بتوان به آن پاداش داد. به بررسي چند نمونه از اين گونه رفتارها مي پردازيم.رفتار مغاير مخالف با رفتار نامطلوب
يک روش براي فراهم کردن رضايت خاطر کودک از رفتاري که مخالف رفتار نامطلوب است اين است که به او مسئوليتي واگذار کنيم که جنبه ي پاداش داشته باشد. کار ما در اين مورد آن است که به وسيله ي خود او مانع رفتاري شويم که قبلاً انجام مي داده است.به مثال زير در اين زمينه توجّه کنيد:
* حميد هيچ اهميتي به نظافت محيط مدرسه نمي داد. او عادت کرده بود که در زنگ تفريح تخمه بخورد و پوست آنها را کف راهروها، حياط مدرسه، و حتّي کف کلاس بريزد. گاهي نيز پوست و هسته ي ميوه را کف حياط مي انداخت و گذشته از کثيف کردن حياط، سبب زمين خوردن بچّه ها مي شد. مدير مدرسه جريان رفع اين مشکل را چنين بيان کرده است:
« در يکي از جلسه هاي شوراي معلّمان پيشنهاد شد که در مدرسه « انجمن پاکيزگي و بهداشت » تشکيل شود که يکي از کارهاي آن جلوگيري از ريختن زباله در حياط، راهروها، و کلاس ها، و جمع آوري زباله ها باشد. من پيشنهاد کردم که حميد را به سرپرستي آن انجمن انتخاب کنيم و اين پيشنهاد پذيرفته شد. بعد يک روز صبح، سر صف، من اعضا و سرپرست انجمن پاکيزگي و بهداشت را به دانش آموزان و معلّمان معرفي کردم و وظايف آنها را شرح دادم و از همه تقاضا کردم که با اين انجمن همکاري کنند.
وقتي که از حميد خواسته شد تا درباره ي مسئوليتي که بر عهده ي او گذاشته شده است براي دانش آموزان حرف بزند، او ضمن تشکر پيشنهادهاي سازنده اي داد که از آن جمله تهيه ي سطل هاي زباله براي راهروها، حياط و کلاس ها و نصب تابلوهاي مربوط به رعايت پاکيزگي و بهداشت در گوشه و کنار مدرسه بود.
از همان روز اين انجمن کار خود را فعالانه شروع کرد و چون از همکاري صميمانه ي مسئولان مدرسه نيز برخوردار بود، به زودي موفّق شد چهره ي مدرسه را تغيير دهد. حميد مورد تشويق و تمجيد فراوان قرار گرفت. نکته ي مهم اين بود که بدون اينکه کسي به حميد درباره ي عادتش به ريختن پوست تخمه يا انداختن پوست و هسته ي ميوه در مدرسه حرفي زده باشد، او ديگر هرگز کار گذشته اش را تکرار نکرد. »
شايد دادن مسئوليت انجمن پاکيزگي و بهداشت به حميد مانند سپردن چوپاني گلّه به گرگ، خطرناک بود. زيرا او خود از کساني بود که بيشترين زباله را در مدرسه مي ريخت. مدير مدرسه مي توانست حميد را به سختي گوشمالي بدهد تا رفتار نامطلوبش را ترک کند، اما به جاي اين کار، مسئوليت پاکيزگي و بهداشت مدرسه را به حميد سپرد و از اين راه اعتبار بسياري براي او کسب کرد. حميد براي اينکه بتواند در مسئوليت خود موفّق شود، مجبور شد رفتارش را تغيير دهد و درست برعکس رفتار پيشين خود عمل کند.
اگر بتوان رفتار نامطلوب را به دقّت مشخّص کرد، بسيار احتمال دارد که بتوان رفتار مغاير آن را نيز مشخص کرد. وقتي که اين رفتار مغاير، که اکنون رفتار مطلوب است، مشخص شد، بايد آن را هر بار پس از درست انجام دادن، تقويت کرد.
براي مثال، مي توانيم بازي دوستانه را به جاي دعوا کردن، تميز بودن را به جاي کثيف بودن، و راست گويي را به جاي دروغ گويي تقويت کنيم. راه موفقيت در جايگزين کردن رفتار نامطلوب با رفتار مطلوب اين است که ترتيبي بدهيم تا رفتار مطلوب پاداشي بيش از رفتار نامطلوب داشته باشد.
رفتار مغايري که همزمان با رفتار نامطلوب نمي تواند انجام شود
امکان بسيار دارد که ما نتوانيم رفتاري را که درست نقطه ي مقابل رفتار نامطلوب باشد بيابيم و آن را تقويت کنيم. اما اين امکان همواره وجود دارد که رفتارهاي ديگري را، که کودک در صورت انجام دادن آنها نمي تواند رفتار نامطلوب را انجام دهد، تقويت کنيم. به مثالي در اين زمينه توجّه کنيد:* جمشيد عادت داشت که عصرها با دوستانش سر کوچه بايستد و وقت خود را تلف کند. آنها بيشتر وقت ها براي ساکنان محلّ دردسر درست مي کردند. گاهي به رهگذران متلک مي گفتند و گاهي نيز به رفتارهايي زيان بخش، مانند شکستن لامپ تيرهاي برق کوچه ها دست مي زدند.
پدر جمشيد به يکي از جوانان ورزشکار محلّ که خيلي سرشناس و مورد توجّه بود، متوسّل شد. آن جوان از جمشيد و دوستانش دعوت کرد که عصرها با او به باشگاه ورزشي بروند و بسکتبال بازي کنند. پس از اينکه اين دعوت چندبار تکرار شد، عاقبت جمشيد و دوستانش پذيرفتند و به باشگاه رفتند. در آنجا جوان ورزشکار ترتيبي داد که آنها بازي بسکتبال خوب و سرگرم کننده اي داشته باشند. پس از آن، برنامه ي بازي بسکتبال هر شب تکرار شد.
مادر و پدر جمشيد پس از اينکه از تغيير رفتار جمشيد آگاه شدند، براي تشويق او برايش يک جفت کفش بسکتبال خريدند. اين کار علاقه ي جمشيد را به بازي بسکتبال و ترک ولگردي بيشتر کرد.
چنانکه مي بينيم، در اين مثال بازي بسکتبال و سرکوچه ايستادن نقطه ي مقابل يکديگر نيستند. اما امکان اينکه اين دو رفتار با هم انجام شود وجود ندارد. تقويت بازي بسکتبال سبب شد که اين رفتار جايگزين رفتار نامطلوب شود.
رفتاري که ذهن کوک را از رفتار نامطلوب بازدارد
استفاده از اين گونه رفتارها در مورد کودکان خردسال که ذهن آنان زود از موضوعي به موضوع ديگر منحرف مي شود مؤثّرتر است و کارآيي بيشتري دارد. به مثال زير از زبان يک پدر توجّه کنيد:* « سيروس چهار سال داشت. از آب نمي ترسيد. به راستي هم آن قدر بي باک بود که هميشه سعي مي کرد به طرف قسمت عميق استخر برود. اما چون هنوز نمي توانست به خوبي شنا کند تا بتواند خود را در قسمت عميق استخر روي آب نگه دارد، هميشه نگرانش بودم. مي دانستم که مي توانم او را از آن قسمت عميق بترسانم، اما دلم نمي خواست اين کار را بکنم. فقط مي خواستم تا وقتي که شنا کردن را به خوبي ياد نگرفته است، در قسمت کم عمق استخر شنا کند. بنابراين، ترتيبي دادم که هميشه يکي ديگر از پسرهايم با ما به استخر بيايد و بازي مورد علاقه ي سيروس را که حلقه بازي در آب بود انجام دهد. البتّه روشن است که آن بازي هميشه در بخش کم عمق انجام مي گرفت.
به اين ترتيب، بازي حلقه، گذشته از اينکه مهارت سيروس را در شنا کردن افزايش داد، تا زماني که شنا کردن را به خوبي ياد نگرفته بود، او را در قسمت کم عمق استخر نگاه داشت. »
مثال ديگري در زمينه ي انحراف ذهن کودکان از رفتار نامطلوب مورد مستأجري است که هر وقت مي خواست اتومبيل خود را بشويد، دختر کوچولوي صاحب خانه به عنوان کمک کردن، مزاحم کار او مي شد. به ماجراي تغيير رفتار اين دختر کوچولو از زبان آن مستأجر توجّه کنيد:
* « هر وقت که تصميم مي گرفتم اتومبيلم را بشويم، شعله، دختر چهارساله ي صاحبخانه، توي دست و پاي من مي پيچيد، خودش را خيس مي کرد، و مزاحم کار من مي شد. ابتدا سعي کردم با او با مهرباني رفتار کنم و به او بفهمانم که اين کارش درست نيست. بعد اوقات تلخي کردم، و سپس سعي کردم به زور او را ردّ کنم. اما هيچ يک از اين تلاش ها فايده نداشت. از سوي ديگر دلم هم نمي خواست که مادر و پدر شعله فکر کنند که من با او بدرفتاري کرده ام.
سرانجام، روزي که باز هم شعله مزاحم کار من بود، به او گفتم: « شعله جان، دوست داري توي باران رانندگي کني؟ » او که هميشه عاشق اتومبيل سواري بود، با خوشحالي قبول کرد و پشت فرمان نشست. وقتي که من آب را روي شيشه ي جلو مي ريختم، او از شوق فرياد مي کشيد. به اين ترتيب، شعله خوشحال بود و من هم بدون داشتن مزاحم به کارم مي رسيدم.
در اين مثال، روشي که مورد استفاده قرار گرفت در کوتاه مدت بسيار مؤثر بود. اما در درازمدّت اين خطر وجود داشت که شعله در فرصتي سويچ اتومبيل را روي آن بيابد و به راستي بخواهد رانندگي کند. به شعله بايد آموخت که چه وقت اجازه دارد به تنهايي وارد اتومبيل شود و چه وقت اجازه ي چنين کاري را ندارد.
تمرين پيشاپيش براي رفتار مغاير
هر چه بچه ها بزرگ تر مي شوند، در زندگي با مسائل پيچيده تري روبه رو مي شوند. البته ما نمي توانيم پيش بيني کنيم که کودک در آينده با چه مسائلي روبه رو خواهد شد، اما مي توانيم آنها را براي رويارويي با برخي از مسائل احتمالي آماده کنيم. مثال زير نمونه اي از آماده کردن زمينه براي روبه رو شدن نوجوانان با يکي از اين گونه مسائل، يعني مواد مخدّر، است.* مادر و پدر بيژن در روزنامه ها خوانده بودند که به تازگي مصرف موادّ مخدّر به مدرسه ها راه يافته است. با اينکه بيژن سيزده ساله بود و هنوز درک درستي از اين گونه مسائل نداشت، ولي پدرش فکر کرد که بهتر است او را براي رويارويي با چنين مسئله ي مهمي آماده کند. گفت و شنود پدر و پسر و آنچه که ميان آن دو مورد بحث قرار گرفت چنين است:
- بيژن، توي روزنامه خواندم که در مدرسه ي نزديک مدرسه ي شما پنج نفر از شاگردان را به جرم داشتن حشيش و هروئين دستگير کرده اند.
- من نمي دانم پدر، چرا بچّه ها از اين آشغال ها مصرف مي کنند!
- اين طور که پيداست تو علاقه اي نداري که اين نوع موادّ را امتحان کني.
- توي مدرسه بعضي از خطرهاي مصرف اين گونه موادّ را به ما گفته اند و چند فيلم هم درباره ي اعتياد به موادّ مخدّر نشان داده اند. من فکر مي کنم که هرگز حاضر نشوم حتّي يک بار هم آنها را امتحان کنم.
- امّا بيژن، ممکن است روزي بعضي از دوستانت به زور تو را وادار کنند که براي امتحان هم شده است کمي از اين موادّ مخدر مصرف کني و آن وقت تو نتواني مقاومت کني.
- خوب، حالا اگر شما به جاي من بوديد و دوستان شما اصرار مي کردند که مادّه ي مخدّر را امتحان کنيد، چگونه مقاومت مي کرديد؟
- من فقط مي گفتم: « نه متشکّرم، من دوست ندارم امتحان کنم. »
- نمي دانم من مي توانم اين کار را بکنم يا نه.
- پس بيا امتحان کنيم. فرض کنيم که من يکي از دوستان نزديک تو هستم. باز هم فرض مي کنيم که در يک مهماني، دوستان تو در حال کشيدن حشيش هستند و تو هم داري آنها را تماشا مي کني. من پيش تو مي آيم و مي گويم: « بيژن، چرا به جمع ما نمي آيي و امتحان نمي کني؟ » تو چه جواب مي دهي؟
- نه، متشکّرم!
- اين طور يک دنده و بچه ننه نباش! بيا توي گروه! همه دارند مي کشند. ضرري به تو نمي زند. مي دانم که خوشت خواهد آمد.
- از پيشنهادت متشکّرم. اما من دوست ندارم حشيش يا هيچ مادّه ي مخدّري را امتحان کنم.
- فقط يک پُک بزن! حتماً لذّت مي بري. نگاه کن! همه ي بچّه ها دارند مي کشند. همه شان دارند عالمي را سير مي کنند که خيلي لذّت دارد و تو از آن بي خبري. اين قدر لجوج نباش. اگر بد بود، نکش.
- خيلي متشکّرم. من در همين وضعي که هستم خوشحالم. نمي کشم.
- بيژن، فقط يک دليل براي من بياور که چرا تو حتّي نمي خواهي امتحان کني؟ به تجربه کردن اعتقاد نداري؟ شايد خوب باشد. فکر نمي کني که آزمايش کردن چيزهاي تازه هم خيلي لذّت دارد؟ تو که نمي خواهي از آن بچّه ننه هاي لوس و لجباز باشي! مي خواهي؟
- من فکر مي کنم که کار هر کس به خودش مربوط است. بعضي ها از کشيدن حشيش و اين جور چيزها لذّت مي برند و حالي به حالي مي شوند. من از نفس کشيدن در هواي تازه لذّت مي برم.
- بيژن جان، اين جواب ها خيلي عالي بود! تو خيلي خوب مقاومت کردي. ديگر نقش بازي کردن بس است. من فکر مي کنم که تو مي تواني خودت را حفظ کني، حتّي به بهاي دلخور کردن دوستانت.
- متشکّرم پدر! من چندان هم سرسخت نبودم که شما مي گوييد.
البته روشن است که يک چنين نقش بازي کردن راه حل کامل رويارويي بيژن با صحنه ي واقعي افسوني که معتادان براي معتاد کردن ديگري به موادّ مخدّر به کار مي برند نيست. با اين همه، روش خوبي است براي آماده کردن ذهن نوجوانان که بدانند امکان اين هست که در آينده با چنين صحنه هايي روبه رو شوند، و همچنين متوجّه شوند که مي توان در برابر وسوسه هاي دوستان نزديک، که اغلب هم وسوسه اي بسيار قوي است، مقاومت کرد. در چنين نقش بازي کردن ها گاهي پدر و فرزند مي توانند جاي خود را عوض کنند، يعني فرزند عرضه کننده ي مادّه ي مخدّر و پدر خودداري کننده از پذيرفتن آن باشد. با اين کار فرزند مي تواند با دلايل گوناگون خودداري از مصرف موادّ مخدّر آشنا شود و برخي از آن دلايل را که به نظرش درست تر مي آيد برگزيند.
فراهم کردن پاداش براي رفتار مغاير
رفتار تازه ممکن است خود پاداش دهنده باشد
گاهي رفتار مغاير با رفتار نامطلوب، پاداش خود را به همراه دارد و نيازي به پاداش دادن به آن نيست. مثال زير اين مطلب را روشن تر مي کند:شهرزاد شش سال داشت. عادت کرده بود که دست هاي کثيف خود را به شيشه هاي تميز پنجره ها بزند و از تماشاي اثر پنجه ي خود روي شيشه لذّت ببرد. او همچنين علاقه داشت که پيشاني و نوک بيني خود را به شيشه ها بچسباند و آنها را لکّه دار کند.
مادر شهرزاد به او پيشنهاد کرد که در شستن پنجره ها به او کمک کند و کار او اين بود که آب يا مايع مخصوص شيشه پاک کردن را به شيشه بپاشد تا مادرش شيشه را با تکّه اي پارچه تميز کند. شهرزاد از تماشاي شيشه هاي تميزي که خود او نيز در تميز کردن آنها شرکت داشت لذّت بسيار مي برد.
از آن پس او نه تنها شيشه ها را کثيف نمي کرد، بلکه به ديگران نيز در تميز نگاهداشتن آنها توصيه هاي بسيار مي کرد.
در اين مثال، براي تغيير رفتار شهرزاد پاداشي لازم نبود، زيرا شيشه هاي تميز و شفّاف خود نوعي تقويت به همراه داشت. پاشيدن آب يا مايع شيشه پاک کن و ديدن نتيجه ي آن، يعني شيشه ي تميز، خود براي شهرزاد بهترين پاداش بود.
به طور کلّي مورد اعتماد قرار دادن و واگذار کردن مسئوليت به کودکان خود تقويت کننده اي بسيار قوي است. به مثال زير در اين زمينه توجّه کنيد:
* در يکي از مدرسه ها، رسم بر اين است که وقتي دانش آموزي دست به کاري خطا مي زند يا مزاحمتي به وجود مي آورد، او را براي تنبيه به دفتر مدير مدرسه مي فرستند. اغلب مدير در دفتر کار خود نيست و شاگرد خطاکار بايد مدّتي در دفتر منتظر بماند و چون کاري ندارد که انجام بدهد، اغلب مزاحمت هاي بيشتري نيز فراهم مي کند. دفتردار مدرسه يکي از اين موارد را اين گونه بيان مي کند:
وقتي که شهرام وارد دفتر شد، فوري متوجّه حالت خصمانه ي او شدم. به جاي اينکه تا آمدن مدير آرام بماند، سر و صداي زيادي راه مي انداخت و حواس مرا پرت مي کرد و نمي گذاشت کارم را انجام بدهم.
آن روز کارم خيلي زياد بود. از شهرام پرسيدم که دلش مي خواهد در کاري که من دارم به من کمک کند. او قبول کرد که کاغذها را منگنه بزند و عجيب است که از همان لحظه ي اول در حالت خصمانه ي او تغيير مهمّي مشاهده کردم. او کار منگنه زدن را با خوشرويي تمام کرد و به من گفت که حاضر است کارهاي ديگري هم براي من انجام بدهد.
وقتي که شروع به صحبت کرديم، من علّت ناآرامي شهرام را دريافتم. معلوم شد که او اين مدرسه را دوست ندارد، ولي مادر و پدرش او را مجبور کرده اند به اين مدرسه بيايد.
مدير مدرسه با مادر و پدر شهرام صحبت کرد و آنها موافقت کردند که شهرام هر روز يکي دو ساعت در دفتر مدرسه به کارکنان مدرسه کمک کند. آنچه من ديدم اين بود که شهرام پسري است که بسيار احساس مسئوليت مي کند و خوش برخورد است. از وقتي که گاهي به ما کمک مي کند به هيچ وجه دردسري به وجود نياورده است و هرگز اخلال گري در او نديده ام.
در اينجا براي رفتار نامطلوب شهرام چند دليل مي توان يافت. بي علاقگي او به مدرسه اي که با اصرار مادر و پدرش در آنجا ثبت نام کرده است. شايد قرار گرفتن در کلاسي که مورد علاقه ي او نيست، و چه بسا معلّمي که کوششي براي جلب علاقه و اعتماد او نمي کند. واکنش طبيعي در برابر چنين شرايط نامساعدي، مقاومت است. بنابراين، شهرام با اخلال گري در کلاس، و بعد هم در دفتر مدير مدرسه، مقاومت خود را نشان داد. در برابر اين رفتار نامطلوب، دفتردار مدرسه، با اينکه مسئوليتي در کار شهرام نداشت، پذيرش مسئوليت ناچيزي را به او پيشنهاد کرد. همين پيشنهاد ناچيز به صورت تقويت کننده اي براي شهرام عمل کرد، زيرا او احساس کرد وجودش براي ديگران مفيد است. همچنين انجام دادن کاري که حاصل آن را فوري مي توانست ببيند براي شهرام تقويت کننده بود. به هر صورت، شهرام در اين فعاليت مفيد، که با رفتار نامطلوب او مغاير بود، به پاداشي مي رسيد که براي او خوشايند بود.
لزوم پاداش اضافي
گاهي رفتار مغاير به اندازه ي کافي پاداش دهنده نيست و نياز به تقويت اضافي دارد. مثال زير به روشن تر شدن اين مطلب کمک مي کند:* وقتي که برنامه هاي تلويزيون شروع مي شد، بهروز به سختي از کنار تلويزيون تکان مي خورد. حتّي کار به جايي رسيده بود که او ترجيح مي داد کارهاي شخصي و وظايفي را که در خانه داشت انجام ندهد و تقريباً همه ي برنامه هاي تلويزيون را تماشا کند. يکي از روزهاي جمعه، مادر بهروز موفّق شد او را براي کمک به پدرش در تعمير بعضي از وسايل خانه، از جلو تلويزيون بلند کند. چون پدر بهروز آدم کم حرفي است، درباره ي کمک هاي بهروز به او چيزي نگفت. امّا عصر آن روز، يکي از دوستان پدر بهروز به ديدن او آمده بود و پدر، کار بهروز را براي دوست خود چنين تعريف کرد: « بهروز امروز درست مثل يک مرد کار کرد. » بهروز اين جمله را شنيد و خيلي احساس غرور کرد.
از آن روز به بعد بهروز همکاري در کارهاي خانه را افزايش داد. البتّه پدر همچنان کم حرف بود امّا بهروز رضايت پدر را از کار خود احساس مي کرد و همين براي او کافي بود.
البتّه قبول مسئوليت چيز تازه اي نبود. بهروز هميشه مسئوليت هاي گوناگوني داشت، اما چه بسا از انجام دادن آنها رضايت خاطر چنداني نداشت. امّا وقتي که حرف پدر را به دوستش درباره ي خود شنيد، اهميت فراواني براي کار خود قائل شد که نقش تقويت کننده اي قوي را براي او داشت. گاهي چنين ستايش غير مستقيمي به مراتب مؤثّرتر از دادن پاداش به طور مستقيم است.
احتياط هاي لازم در تقويت رفتار مغاير
رفتار مغاير نبايد تقويت کننده ي رفتار نامطلوب باشد
نکته ي مهمي که بايد به آن توجّه داشت اين است که رفتاري که به عنوان رفتار مغاير انتخاب شده است خود نبايد تقويت کننده ي رفتار نامطلوب کودک باشد، زيرا در اين صورت به جاي اينکه اين رفتار جايگزين رفتار نامطلوب شود، سبب دوام بيشتر رفتار نامطلوب خواهد شد. به مثال زير در اين زمينه توجّه کنيد:* حسين پرخاشگرترين شاگرد کودکستان بود. او اسباب بازي هاي بچّه هاي ديگر را از آنها مي گرفت، چيزهايي را که آنها درست کرده بودند با لگد خراب مي کرد، به اين طرف و آن طرف آب مي پاشيد، و به صورت هاي گوناگون سبب اذيت و آزار بچه ها مي شد. سياست تربيتي اين کودکستان اين بود که هرگز کودکي را براي انجام دادن رفتار بد تنبيه نمي کردند. روش آنها منحرف کردن ذهن کودک از رفتار نامطلوب به سمت رفتاري معقول و مطلوب بود. بنابراين، هر بار که حسين شروع به پرخاشگري مي کرد، مربّي کودکستان مي کوشيد تا توجّه او را به چيز ديگري برگرداند. بيشتر وقت ها کار به آنجا مي کشيد که حسين روي زانوي مربي مي نشست و مربّي از روي کتاب برايش داستان مي خواند.
چنين به نظر مي آمد که حسين با اقدام به رفتار پرخاشگرانه موّفق به جلب توجّه و محبّت بيشتري به خود شده است. البتّه اين توجّه و محبّت تنها به سبب وظيفه بود و مربّي بارها گفته بود که از حسين خوشش نمي آيد. پس از مدّتي رفتار حسين بدتر شد. او به صورت مربّي و بچّه ها تف مي کرد، بچّه ها را مي زد و وقتي که سوار سه چرخه بودند، آنها را هول مي داد، و عاقبت هم کار را به جايي رساند که او را از کودکستان بيرون کردند.
در مورد رفتار حسين اشکال اصلي اين است که مربّي پس از انجام دادن رفتار نامطلوب توجّه او را به رفتار ديگري جلب کرد. اين انحراف توجّه، چنانکه ديديم، تقويت کننده اي قوي بود. يعني به اين ترتيب مربّي، حسين را براي انجام دادن رفتار نامطلوب تقويت مي کرد و نتيجه آن شد که سرانجام حسين را از کودکستان بيرون کردند.
اگر مربّي، حسين را هنگام انجام دادن رفتاري مطلوب، به جاي رفتار پرخاشگرانه، تقويت مي کرد، احتمال اينکه پرخاشگري در او کم شود يا از ميان برود، بسيار زيادتر بود. براي مثال، مي بايست رفتارهاي مطلوب او را تقويت مي کرد، مانند بازي با بچّه ها، شريک کردن بچّه هاي ديگر در اسباب بازي هاي خود، کمک کردن به ديگران در ساختن خانه يا اسباب بازي هاي ديگر، کمک به جمع و جور کردن اسباب بازي ها درکلاس، يا آرام نشستن و بازي کردن به تنهايي، مورد تقويت قرار گيرند. اگر مربّي در برابر رفتارهايي مانند آنچه گفته شد، توجّه خاصّي به حسين نشان مي داد، يعني او را روي زانوي خود مي نشاند و براي او داستان مي خواند، با اين نوع تقويت ها به احتمال بسيار نتايجي به دست مي آمد که کاملاً با آنچه پيش آمد فرق مي کرد و سبب مي شد که او و مربّيان ديگر و بچّه ها صميمانه به حسين علاقه مند شوند.
اينکه آيا کودک رفتار مغاير را تقويت کننده خواهد يافت يا نه، مطلبي است که امکان پيش بيني آن کم است. ممکن است لازم باشد تا مشاهده ي پاسخ هاي اوّليه ي کودکان صبر کنيم. چناچه مشاهده شد، پس از جانشين کردن رفتار مغاير، رفتار نامطلوب تکرار بيشتري يافته است، معلوم مي شود که رفتار جايگزين شده تقويت کننده ي رفتار نامطلوب بوده است. اگر تکرار رفتار نامطلوب کاهش مي يافت، در آن صورت پي مي بريم که رفتار مغاير درستي را انتخاب کرده ايم.
رفتار جانشين نبايد نتايج ناخوشايندي به دنبال داشته باشد
چنانچه رفتاري نتايج خوشايندي به دنبال داشته باشد، تکرار بيشتري خواهد يافت و چنانچه رفتاري به نتايج ناخوشايند بينجامد، تکرار نخواهد شد، يا تکرار آن کاهش خواهد يافت. در انتخاب رفتار مغايري که بايد جانشين رفتار نامطلوب مورد نظر ما شود، لازم است اين نکته مورد توجّه قرار گيرد. زيرا رفتاري که به نتايج ناخوشايندي بينجامد، هرگز نمي تواند جانشين رفتار ديگري شود، مگر آنکه نتيجه ي رفتار قبلي از رفتار جانشين هم ناخوشايندتر باشد. مثال زير اين مطلب را روشن تر مي کند:* با اينکه مادر و پدر بهرنگ بارها درباره ي فايده هاي راست گويي براي او سخن گفته بودند، بيشتر وقت ها مچ او را هنگام دروغ گفتن مي گرفتند. روزي بر حسب تصادف دست بهرنگ به گلداني که جلو پنجره ي اتاقشان بود خورد. گلدان افتاد و تکّه تکّه شد. وقتي که مادر بهرنگ درباره ي شکستن گلدان از او سؤال کرد، او منکر انداختن و شکستن گلدان شد. سرانجام، چند روز بعد، وقتي که دوباره از بهرنگ در اين باره بازخواست کرد، او اعتراف کرد که دستش به گلدان خورده است و گلدان را شکسته است. مادر بهرنگ که از انکار کردن و دروغ گويي او به شدّت عصباني شده بود، گفت که تا آخر ماه، بعد از برگشتن از مدرسه، حقّ بازي کردن در کوچه را ندارد و بعد هم فرياد زد: « تو نبايد به من دروغ مي گفتي. چند روز است که به من مي گويي که اين کار، کار تو نيست. اين درس خوبي به تو خواهد داد. »
از آن روز به بعد، بهرنگ به ندرت ممکن است به خطايي که کرده است اعتراف کند و گناه آن را به گردن بگيرد.
آموختن راست گويي و دروغ گويي بستگي به اين دارد که از گفتن راست يا دروغ انسان چه سود يا زياني مي برد. اگر راست گويي نتيجه اي خوشايند داشته باشد، انسان راست گويي را پيشه ي خود خواهد کرد و اگر انسان از راه دروغ گويي به نتيجه ي بهتري برسد، به دروغ گويي تمايل بيشتري خواهد يافت. در اين مثال ديديم که بهرنگ به سبب راست گويي مدتي از بازي کردن در کوچه محروم شد. بنابراين، مادر و پدر بهرنگ نبايد از او انتظار داشته باشند که راست گويي را پيشه ي خود کند. وقتي که بهرنگ مي بيند که با دروغ گفتن مي تواند از مجازات فرار کند و با راست گفتن دچار دردسر مي شود، طبيعي است که دروغ گفتن را بر راست گفتن ترجيح خواهد داد.
اگر پاسخ مادر بهرنگ پس از اعتراف کردن او به شکستن گلدان چيزي شبيه اين بود: « بهرنگ جان، با اينکه تو گلدان را شکسته اي و به ما ضرر زده اي، چون راست گفتي و راست گفتن بيشتر از آن گلدان ارزش دارد، من با تو دعوا نمي کنم. اطمينان دارم که تو آن را عمداً نشکسته اي، اگر دلت مي خواهد، بعد از مدرسه بيا با هم برويم و يک گلدان ديگر بخريم » ، به احتمال زياد واکنش بهرنگ در مورد خطاهاي بعدي نيز راست گويي و اعتراف به خطا مي بود.
ويژگي هاي درستي و نادرستي را از راه رويدادهايي که در زندگي ما مؤثّرند و به زودي فراموش مي شوند مي آموزيم. اما نتايج آنها در شکل دادن رفتار ما در آينده نقش مهّم و اساسي دارند.
پينوشت:
1- reinforcing incompatible behavior
منبع مقاله :کرومبولتز، جان دي، کرومبولتز، هلن بی؛ (1391)، تغيير دادن رفتارهاي کودکان و نوجوانان، ترجمه يوسف کريمي، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ نوزدهم