نويسندگان: جان دي کرومبولتز
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
* من رانندگي را در هيجده سالگي از برادر بزرگ ترم آموختم. او علاقه ي بسيار به اتومبيل داشت و بيشتر وقت ها سرگرم ور رفتن به موتور اتومبيل بود يا به کسي رانندگي ياد مي داد. امّا آنچه کمتر مورد توجه او بود و به من نيز نياموخته بود، رعايت اصول و مقررات رانندگي بود.
پس از گرفتن گواهينامه ي رانندگي، در شش ماه اوّل چهار بار به دلايل گوناگون جريمه شدم و حتي نزديک بود گواهينامه ام براي مدتي طولاني توقيف شود. چند سال بعد به يکي از کشورها رفتم تا در آنجا درس بخوانم. اتومبيل دست دومي خريدم و از آن براي رفت و آمد به دانشکده ام که خيلي از خانه ام دور بود استفاده مي کردم. روزي به سبب رعايت نکردن مقررات راهنمايي پليس قضايي مرا محکوم به ديدن دوره اي سه ماهه درباره ي مسائل ايمني در رانندگي کرد. من از اين جريان سخت ناراحت بودم، زيرا هم به مهارتم در رانندگي اطمينان کامل داشتم و هم وقتم را تلف شده مي دانستم. امّا چيزي نگذشت که سخت تحت تأثير قرار گرفتم.
در آن دوره فيلم هاي بسيار جالب توجهي از صحنه هاي تصادف همراه با جزئيات خلاف هاي رانندگان به ويژه آنچه پس از هربار تصادف بر سر خانواده هاي قربانيان آمده بود نشان مي دادند. صحنه هاي دلخراشي از بدن هاي له شده ي غرق در خون در لابه لاي آهن پاره ها، چهره هاي تغيير شکل يافته، خانواده هاي عزادار، مادر و پدرهاي فرزند از دست داده، و کودکان يتيم شده همه مانند سوهاني روح انسان را خراش مي داد و به وجدان انسان ضربه هاي هولناکي مي زد. در بخش هاي ديگر از فيلم ها مسئولان راهنمايي و رانندگي نقطه ها و چهارراه هاي خطرآفرين را تشريح مي کردند و من احساس مي کردم که خطر چندان هم از من دور نبوده است.
چندي بعد، در خياباني با صحنه ي تصادفي روبه رو شدم که قرباني آن در کنار خيابان افتاده بود. به راستي ترسيدم. عرق سردي بر تنم نشست و با خود گفتم: « خدايا! اين اتفاق ممکن بود براي من بيفتد. » برايم مسلّم شده بود که تصادف هميشه براي ديگران روي نمي دهد، چه بسا ممکن است من هم با چنين پيشامدهايي روبه رو بشوم. به خصوص با بي احتياطي هايي که در رانندگي مي کردم، حتي امکان وقوع آن براي من خيلي بيشتر بود.
از آن پس، دقت و احتياط من در رانندگي آن قدر افزايش يافت که تا امروز که سي ساله شده ام حتي يک مورد خلاف نداشته ام. هر وقت که با صحنه ي تصادفي روبه رو مي شوم، بي اختيار به خودم مي گويم: « اين بلا ممکن بود به سر تو آمده باشد. حواست را خوب جمع کن! »
انسان به طور کلي از موقعيت هايي که از آنها صدمه خورده است دوري مي کند. امّا هميشه لازم نيست که کودکان يا نوجوانان صدمه اي بدني ببينند تا بياموزند که از موقعيتي بايد دوري کنند. در مثال بالا ديديم که ديدن فيلم هايي درباره ي تصادف هاي رانندگي چگونه بر رفتار راننده اي بي دقت و سهل انگار تأثير گذاشت و قربانيان حادثه هاي رانندگي چگونه نقش هشدار دهنده و اعلام خطر را براي اين راننده داشتند. اين روش عبارت بود از ارائه ي همزمان موقعيتي که بايد از آن اجتناب کرد ( سرعت زياد و رانندگي بي دقت ) با تصويرهايي از موقعيت ناخوشايند ( وضع ناگوار قربانيان تصادف و خانواده هاي آنها).
مثال بالا نشان دهنده ي يکي ديگر از اصول تغيير رفتار است که اصل اجتناب (1) ناميده مي شود.
اصل اجتناب:
براي اينکه به کودک يا نوجواني بياموزيم که از موقعيتي خاصّ دوري کند، مي بايست موقعيت مورد نظر را همراه با موقعيتي ناخوشايند به او عرضه کنيم.راننده ي مثال بالا، مي توانست پرهيز از خطر را به بهاي گزاف تري بياموزد. اگر او در يک تصادف به سختي مجروح شده بود، در مورد پرهيز از تند راندن درس بهتري مي گرفت. خوشبختانه او با ديدن آن فيلم ها به اندازه ي کافي عبرت گرفت و احتياجي به پرداخت بهاي سنگين تر نداشت. فيلم ها نماينده ي موقعيت ناخوشايند و گفته هاي افسران راهنمايي و رانندگي نمايان گر روش هاي درست رانندگي کردن بود. البته بايد توجه داشت که محرک هايي مانند فيلم يا راهنمايي هايي شفاهي يا پند و اندرز درمورد همه به اندازه ي آن راننده مؤثّر نيست. براي چنين کساني بايد روش هاي مؤثّر ديگر پيدا کرد. براي مثال، يکي از اين روش ها درگير شدن در يک تصادف است.
همچنين لازم است که به تأثير سوء احتمالي اين گونه آموزش ها نيز اشاره کنيم. گاهي اين گونه آموزش ها مي تواند به ترسيدن از اتومبيل بينجامد. بسياري از کساني که در تصادف هاي رانندگي مجروح شده اند، به طور کلي از هر نوع اتومبيلي وحشت دارند. در کلاس هاي آموزش رانندگي، مربيان بايد به اين نکته توجه داشته باشند و سبب ترسيدن داوطلبان از نشستن پشت فرمان اتومبيل نشوند.
در استفاده از اصل اجتناب، همزماني ارائه ي موقعيت مطلوب و موقعيت ناخوشايند بسيار مهم است تا يکي، ديگري را تداعي کند و از قرار گرفتن در موقعيت ناخوشايند پرهيز شود. براي مثال، فرض مي کنيم که کودک خردسالي ناگهان به وسط خيابان مي دود. پدرش نيز به دنبال او به وسط خيابان مي رود، همان جا به او سيلي مي زند و او را کشان کشان به پياده رو مي برد. اين سيلي به کودک مي آموزد که رفتن به وسط خيابان را با درد تداعي کند. امّا اگر سيلي را پس از اينکه کودک به سلامت به پياده رو آمد به او بزنند، در پياده رو بودن با درد تداعي خواهد شد. به بيان ديگر، براي اجتناب از خطر بايد ترتيبي داد که کودک خيابان را با خطر تداعي کند، نه پياده رو را.
دور و بر ما پُر است از چيزهايي که کودکان بايد از آنها اجتناب کنند. کبريت، بخاري، اتوي داغ، سم هاي گوناگون، خيابان هاي پر رفت و آمد، حوض ها و استخرها، شاخه هاي درختان، ميخ، پريز برق، مردمان غريبه و ناباب، سگِ هار، و حتي اشياي پر ارزش و قيمتي خانه. وقتي که کودکان خردسال باشند، مي توان با دور کردن آنان از اين چيزها و آنچه برايشان خطرناک است حفظشان کرد. سَم و کبريت را مي توان در جايي دور از دسترس آنها گذاشت. پريز برق را مي توان با درپوش هاي مخصوص پوشاند. ميخ ها را مي توان جمع کرد و اشياي داغ را از دسترس آنان دور کرد و از اين گونه کارها.
امّا وقتي که کودکان بزرگ تر مي شوند، خواه ناخواه بسيار اتفاق مي افتد که به طور اجتناب ناپذيري با موقعيت هاي خطرناک روبه رو شوند. بنابراين، لازم است به آنها بياموزيم که از چه چيزهايي بايد اجتناب کنند. به ويژه بايد به آنان آموخت که اين دوري جستن از خطر را بدون اينکه دچار ترس و وحشت يا دلهره و اضطراب شوند انجام دهند. بنابراين، اصل اجتناب در موارد زيادي کاربرد دارد که به بعضي از آنها در زير اشاره مي کنيم:
* پژمان چهارده ماهه است، ولي هنوز ياد نگرفته است که نبايد به چيزهاي ظريف و باارزش دست بزند.
* سوسن کوچولو نمي داند که داغ يعني چه.
* آرش کوچولو فکر مي کند که اگر کبريت همراه داشته باشد، داراي شخصيت و حيثيت مي شود.
* بيژن در کلاس اوّل دبستان ياد نگرفته است که شکل بعضي از حرف هاي هم صداي الفبا را درست بنويسد و به همين سبب هنوز هم املاي بعضي از کلمه ها را غلط مي نويسد.
* زرّين متوجه شده است که مادرش از زنبور خيلي وحشت دارد.
چگونه بايد اجتناب از خطر را به کودک آموخت؟
اشياي خطرناک بايد با موقعيتي ناخوشايند همراه شوند
آسان ترين و مؤثّرترين روش براي آموختن اجتناب از اشياي خطرناک اين است که ترتيبي داده شود تا به محض نزديک شدن کودک به آن، موقعيتي ناخوشايند برايش پيش بيايد. کمتر کسي بوته ي خار را با دست مي گيرد. امّا وقتي که چيزي براي کودک خطرناک نيست، ولي کودک براي آن چيز خطرناک است، چه بايد بکنيم؟ به مثال زير توجه کنيد:پژمان چهارده ماهه همراه مادر و پدرش به خانه ي يکي از دوستان خانواده رفته بود. او که در اين سنّ خيلي هم توجه کنيد:
* پژمان چهارده ماهه همراه مادر و پدرش به خانه ي يکي از دوستان خانواده رفته بود. او که در اين سن خيلي هم کنجکاو بود، به همه چيز دست مي زد. در گوشه و کنار خانه ي دوست آنها اشياي زينتي ظريفي گذاشته بودند که از همان لحظه ي ورود توجه پژمان را جلب کرد. پدر پژمان مي دانست که بايد کاري کند که پژمان به آن اشيا دست نزند. ناگهان هفت تير ترقه اي پسر خانواده توجه پدر پژمان را جلب کرد. يک لوله ترقه از او گرفت و در هفت تير گذاشت و آماده ي چکاندن ماشه ي هفت تير شد. همين که پژمان به يکي از آن اشيا نزديک شد و دستش را به طرف آن دراز کرد، پدر ماشه را کشيد و ترقه با صداي بلندي منفجر شد. پژمان يکه اي خورد و دستش را پس کشيد. کمي بعد او به يکي از گلدان هاي چيني بسيار ظريف نزديک شد و دستش را به طرف آن دراز کرد. در همان زمان دوباره صداي انفجار ترقه بلند شد و پژمان با حرکتي سريع دست خود را عقب کشيد.
اين کار دوبار ديگر هم تکرار شد و از آن پس خيال پدر پژمان و بزرگ ترهاي ديگر راحت شد، زيرا ديگر پژمان به سراغ آن اشيا نرفت و به آنها دست نزد.
شنيدن صدايي بلند و ناگهاني براي همه ناخوشايند است. پدر پژمان منفجر کردن ترقّه و صداي بلند آن، درست در لحظه اي که دست پژمان به سوي يکي از اشياي ظريف يا شکستني دراز مي شد، به او فهماند که آن اشيا چيزهايي هستند که بايد از دست زدن به آنها اجتناب کند. در آن سنّ پژمان مي توانست مفهوم کلمه ي « نه » را بفهمد، به اين شرط که کلمه ي « نه » يا با صدايي بلند و ناگهاني، مانند صداي ترقّه، يا با شنيدن آن کلمه با صدايي بلند و محکم همراه باشد. وقتي که کلمه ي « نه » چندين بار با موقعيت هاي ناخوشايند همراه شد، ديگر نيازي به ارائه ي موقعيت ناخوشايند نيست و فقط گفتن « نه » کافي است که کودک بفهمد نبايد آن کار را انجام دهد.
آموختن کلمه هايي که نشان دهنده ي موقعيت ناخوشايند هستند
خوشبختانه لازم نيست که هميشه خود موقعيت ناخوشايند به کودک عرضه شود تا او دوري کردن از آن را ياد بگيرد. کودکان مي توانند کلمه هايي که خطر را اعلام مي کنند بياموزند. امّا اين گونه کلمه ها بايد همزمان با وقوع خطر به کار برده شوند تا ميان آنها و موقعيت خطرناک تداعي برقرار شود. به داستان زير، که مادري آن را بيان کرده است، توجه کنيد:سوسن کوچولو، هنگام خوردن صبحانه ناگهان دستش را به طرف استکان پُر از چاي دراز کرد. درست در لحظه اي که انگشت او توي چاي داغ فرو رفت، فرياد زدم: « داغه! داغه! ». او دستش را به شدّت پس کشيد و گريه را سر داد. روز بعد من به عمد او را ترغيب کردم که به تکه اي سيب زميني پخته ي داغ که همان وقت از توي قابلمه بيرون آورده بودم دست بزند و در همان لحظه مرتّب تکرار مي کردم: « داغه! داغه! » سوسن دستش را که تماسي جزئي با سيب زميني پيدا کرده بود با شدّت پس کشيد و گفت: « داغه! داغه! » از آن پس مطمئن شدم که او مفهوم کلمه ي « داغ » را به خوبي درک کرده است، زيرا هر وقت که او دستش را به طرف چيز داغي دراز مي کرد و من مي گفتم: « داغه! »، فوري دست خود را عقب مي کشيد.
کلمه هاي ديگري، مانند: « جيز! » ، « اوخ » و...، را نيز کودکان به همين ترتيب با همراه شدن آنها با وقايعي مانند خوردن سرشان به ديوار، کنده شدن پوست زانوي آنها بر اثر زمين خوردن، يا پيچيدن پا مي آموزند. بعدها پيش از اينکه با چنين موقعيت هايي روبه رو شوند، بزرگ ترها با بيان اين کلمه ها سبب دوري کودکان از آن موقعيت ها مي شوند.
نشانه ها و نمونه هاي ديگري براي موقعيت هاي خطرناک وجود دارند که براي ما آشناست: تصوير استخوان جمجه و دو استخوان به صورت ضربدر در پشت آن يعني « سمّي » است. نقش يک پيکان شکسته نشانه ي « خطر برق گرفتگي » است. در جاده ها علامت هايي مانند « خطر ريزش کوه »، « لغزنده بودن »، « خطر سقوط در آب »، و ... به فراواني ديده مي شود. با ديدن تصويرهايي از اين گونه، ما نيز، مانند راننده اي که با ديدن فيلم هاي تصادف رانندگي از تُند راندن اجتناب کرد، از خطر دوري مي کنيم. گذشته از اينها، مي توان صداها، آژيرها، و علامت هاي فراوان ديگري را هم که براي اجتناب از خطر وجود دارند آموخت.
استدلال با کودکان
از هنگامي که کودکان زبان را مي آموزند و به معني و مفهوم واژگان پايه پي مي برند، مي توان با آنان استدلال کرد و نتايج احتمالي کارهاي مختلف را به آنها گفت. در چنين مواردي بايد با آنان به زباني بسيار ساده و درخور فهم آنها استدلال کرد، يا از آنها خواست که خود نتايج اعمال مختلف را شرح دهند. به يکي دو نمونه از اين استدلال ها توجه کنيد:* تو به اين علّت سوار اتومبيل غريبه ها نمي شوي، چون نمي داني که آنها چرا مي خواهند تو را سوار کنند. بعضي از مردم به بچّه ها صدمه مي زنند و ممکن است براي اينکه نشان بدهند آدم خوبي هستند به تو شيريني يا آب نبات بدهند تا سوار اتومبيل آنها بشوي. امّا يک غريبه چيزي به تو نمي دهد، مگر اينکه در عوض آن از تو چيزي بخواهد.
* بچّه ها! به نظر شما چرا من نمي خواهم شما اين تکّه گِل خشک شده را به طرف همديگر پرتاب کنيد؟
- نمي دانيم.
- بياييد به اين گِلها دست بزنيد تا ببينيد چقدر سفت و سخت هستند.
- شما مي ترسيد که ما با انداختن اين گلها سر کسي را بشکنيم يا چشم کسي را کور کنيم.
- آفرين، درست به همين سبب است. حالا سعي کنيد يک بازي ديگر بکنيد. مثلاً، توپ بازي کنيد.
وقتي که کودکان بتوانند از اين راه نتايج احتمالي کارهاي مختلف را حدس بزنند، مي توان اميدوار بود که خود آنان از خطر دوري کنند. در اين صورت، پيروي آنان از حرف هاي ما جنبه ي اطاعت کورکورانه نخواهد داشت و آنها بر اساس امکان صدمه اي که ممکن است به خود آنان يا ديگران وارد شود تصميم مي گيرند. يا اينکه مي توان به آساني کودکان را وادار به اطاعت کورکورانه کرد، امّا اين کار نه از نظر مادر و پدر، نه از نظر کودک، و نه از نظر جامعه مطلوب است. از راه استدلال با کودک، مي توانيم به او بياموزيم که کارهاي او ممکن است نتايج غير منتظره اي دربر داشته باشد. امّا دراين استدلال و به خصوص درمورد نتايج احتمالي کارها نبايد گزاف گفت، زيرا اگر نتايج ناممکن را به کارها نسبت دهيم، امکان دارد اعتماد کودک نسبت به گفتار ما سلب شود و نتيجه ي عکس بگيريم. مثلاً براي اينکه کودکي به شيريني دست نزند او را بترسانيم و به او بگوييم: « اگر بدون اجازه شيريني بخوري، مسموم مي شوي و مي ميري »، کار اشتباهي کرده ايم، زيرا اگر کودک بي آنکه ما بفهميم شيريني بخورد و مسموم نشود و از خوردن آن لذّت هم ببرد، اگر بعد به او بگوييم نفت نبايد بخورد چون مسموم مي شود، ممکن است حرف ما را باور نکند و نفت بخورد و مسموم شود. کسي که احساس مسئوليت دارد، بايد کودکان را از نتايج درست کارهاي آنها آگاه کند.
يادگيري از راه سرمشق و نمونه
کودکان اجتناب از خطر را از روي سرمشق و نمونه نيز مي توانند بياموزند. خطرهايي که مادران و پدران از آنها دوري مي کنند، بچه ها نيز از آنها دوري خواهند کرد. ترس و نگراني بزرگ ترهاي خانواده اغلب به بچّه ها نيز سرايت مي کند. به مثال زير در همين زمينه توجّه کنيد:* مدرسه ي ما درست روبه روي خانه ي ما درآن طرف يک بزرگراه پُر رفت و آمد بود. کوتاه ترين راه رسيدن از خانه به مدرسه گذشتن از بزرگراه بود. امّا مادر يا پدرم هميشه براي رساندن من به مدرسه مدّتي در کنار بزرگراه راه مي افتند تا از روي پل عابر پياده عبور کنيم. گذشته از آن، آنها هميشه خطر عبور عابر پياده از عرض بزرگراه را به من يادآوري مي کردند. از سال ها بعد که ديگر به تنهايي به مدرسه مي رفتم و مادر يا پدر همراه من نبودند، حتّي يک مورد به ياد ندارم که از عرض بزرگراه عبور کرده باشم. هميشه راه طولاني تر، ولي مطمئن تر را انتخاب مي کردم و از راه ميانبُر نمي رفتم.
مادر و پدر سرمشق هايي بسيار مؤثّر، به خصوص براي کودکان، هستند. شيوه هاي رفتاري که اين کودکان از مادران و پدران خود مي آموزند به صورت عادت هاي بادوام و مؤثّري درمي آيند. امّا اگر همين الگوهاي عادتي را مادر و پدر در سنين نوجواني به فرزندان خود عرضه کنند، تأثيري به آن حدّ نخواهد داشت، زيرا نوجوانان تحت تأثير سرمشق ها و نمونه هاي بيرون از خانه هستند. بنابراين، اگر کودکان از همان اوان کودکي شيوه هاي درست دوري از خطر را از مادران و پدران نياموزند، امکان بسيار دارد که در بيرون از خانواده و از نمونه هاي نامناسب و نامطلوب سرمشق بگيرند. به مثال زير، که مادري آن را بيان کرده است، توجه کنيد:
* يکي از روزهاي تابستان بود. زنبوري وارد اتاق شد من که از زنبور به شدّت مي ترسم، چون شوهرم در خانه نبود، با جيغ و داد دختر کوچکم، زرّين، را بغل کردم و به خانه ي همسايه دويدم. پسر همسايه به خانه ي ما آمد و زنبور را کُشت.
آن شب ماجرا را براي شوهرم تعريف کردم و گفتم که دختر کوچکمان نيز به اندازه ي من ترسيده بود و بعد اضافه کردم: « عجيب است. مثل اينکه ما زن ها بيشتر از شما مردها از حشره ها وحشت داريم. » امّا شوهرم سري تکان داد و با لحني حکيمانه گفت: « نه، عزيزم! زرّين سرمشق خوبي براي ترسيدن از زنبور داشته است. »
احتياط هاي لازم در به کار بردن موقعيت ناخوشايند
موقعيت ناخوشايند نبايد خيلي قوي باشد
هميشه يک موقعيت ناخوشايند ملايم براي آموختن اجتناب از خطر به کودک کافي است. اگر موقعيت ناخوشايند خيلي شديد يا خيلي قوي باشد، ممکن است ترس براي مدّتي طولاني پس از رفع خطر نيز ادامه يابد. به يکي دو نمونه از اين موارد در زير اشاره مي شود:* وقتي که من شش ساله بودم، تابستان به روستايي که پدرم در آنجا به دنيا آمده بود رفتيم. در نزديکي خانه ي پدربزرگم درياچه اي بود. به ياد دارم که روزي به تنهايي کنار درياچه رفته بودم. مادر سراسيمه آمد و چنان به سرم داد کشيد و تنبيهم کرد که بسيار وحشت کردم. هنوز هم که مرد ميانسالي هستم از اينکه تنها به کنار درياچه بروم وحشت دارم. گذشته از آن، از جايي که آب زياد دارد، مانند استخر و رودخانه، نيز مي ترسم و به بهانه هاي مختلف از رفتن به داخل آب دوري مي کنم.
* وقتي که بچّه بودم، هر وقت که غذا کلّه پاچه داشتيم، مار و پدر من مغز گوسفند را خودشان مي خوردند و به ما نمي دادند و به عنوان دليل مي گفتند که اگر بچّه ها مغر بخورند، صورتشان لک و پيس خواهد شد. به ياد دارم که يک بار مخفيانه مقداري خوراک مغز خوردم و خواهرم به مادرم خبر داد. او در حالي که وحشت کرده بود، مرا مورد بازخواست شديد قرار داد. به طوري که من هر روز به جلو آينه مي رفتم تا ببينم صورتم لک و پيس شده است يا نه. به همين سبب، هنوز هم از خوردن خوراک مغز وحشت دارم و با خود مي گويم که اگر خوراک مغز مي تواند صورت بچّه ها را لک و پيس کند، دليل ندارد که همان اثر را روي صورت بزرگسالان نداشته باشد.
احتياط درمورد غرق شدن در آب را مي توان بدون ترساندن بچّه ها از آب و بدون جيغ کشيدن و کتک زدن به آنها آموخت و خطر غرق شدن را به آنها تذکر داد. همچنين اجتناب از خوردن خوراک مغز را ( اگر اين مورد به راستي دليل پزشکي داشته باشد. ) مي توان براي کودک توضيح داد و دست کم مي توان به او گفت که خوردن مقدار کم آن بي ضرر است تا اگر کودک پنهان از مادر و پدر کمي خوراک مغز خورده باشد، دچار وحشت و دلزدگي نشود. در دو مثال بالا، موقعيت ناخوشايند آن قدر قوي بود که نتيجه اش به مراتب بيش از حدّ مورد انتظار مادر و پدر بود. بايد به اين مطلب توجه داشت که استدلال کردن غير از ترساندن است. امّا سؤال اين است که شدّت يک موقعيت ناخوشايند چقدر بايد باشد؟ مرز ميان موقعيت ناخوشايند ملايم و شديد چندان روشن نيست و شدت و ضعف آن درمورد کودکان مختلف تفاوت دارد. ليکن خطر يک موقعيت ناخوشايند شديد آن قدر زياد است که عاقلانه ترين راه استفاده از ملايم ترين موقعيت هاي ناخوشايند است. پرسش بعدي اين است که چه چيزي باعث شديد بودن يک موقعيت ناخوشايند مي شود؟ پاسخ اين است که شديد بودن يک موقعيت ناخوشايند از ترسي که بر اثر مجسم کردن عواقب آن موقعيت در کسي به وجود مي آيد شناخته مي شود. مثلاً ترس از خفه شدن در آب يا لک و پيس شدن صورت و مانند آن است که به يک موقعيت ناخوشايند شدّت مي بخشد. امّا تجسم اين عواقب براي کودکان به آساني امکان ندارد. کودک بيشتر از حالت مادر و پدر به شدت و ضعف يک موقعيت ناخوشايند پي مي برد. جيغ کشيدن مادر، تنبيه شديد پدر، وحشت کردن مادر و پدر و مانند آن است که به کودک مي فهماند وضع وخيم است و کدام موقعيت عواقب بدي دارد.
ترس مي تواند به موقعيت هاي مشابه سرايت کند
سرايت ترس به موقعيت هاي مشابه که به آن « تعميم » گفته مي شود از جنبه هاي مهمّ استفاده از موقعيت ناخوشايند است که بايد مورد توجّه قرار گيرد. به چند نمونه از اين گونه تعميم ها توجّه کنيد:* ايرج يک بار از سگي که پارس کنان به طرف او دويده بود به شدّت ترسيد. از آن پس او از همه ي جانوران پشمالو مي ترسيد. جالب توجه اينکه او از خانم هايي هم که کُت پشمي يا پالتوي پوست پوشيده بودند مي ترسيد.
وقتي که مريم دختر کوچکي بود، مادرش يک بار او را به عنوان تنبيه توي گنجه اي زنداني کرد. در نتيجه اکنون هم که او زن ميانسالي است در اتاق هاي دربسته و فضاهاي مسدود، مانند آسانسور، احساس ترس و وحشت شديد مي کند.
* محمود در يادگيري درس کُندتر از هم کلاسان خود بود. به همين سبب هميشه نمره هاي بد مي گرفت و معلّمان او را سرزنش مي کردند. اکنون محمود از کتاب، مدرسه، معلّم، و حتي از يادگيري نفرت دارد.
کودکان ترس خود را به آساني تعميم مي دهند. موقعيت هاي ناخوشايند شديد مانع از آن مي شوند که کودک بتواند نشانه هاي خطر واقعي را از نشانه هاي مشابه نادرست آن تميز دهد. يک شاگرد مدرسه نيار به کمک دارد تا به درستي تشخيص دهد که براي پيشرفت در يادگيري درس هايش چه بايد بکند. تنبيه شديد به سبب بد انجام دادن تکليف هاي درسي تنها چيزي که به کودک مي آموزد ترس يا تنفر نسبت به تنبيه کننده و چيزهاي مربوط به او، مانند درس و مدرسه است.
موقعيت ناخوشايند مي تواند سبب احساس گناه و بي ارزش بودن شود
* بيژن، وقتي که هفت ساله بود، به علّت بيماري چند هفته اي از کلاس غيبت کرد و مجبور شد مدّتي وقت صرف کند تا عقب ماندگي هاي خود را جبران کند. مادر و پدرش دو سه هفته براي او معلّم سرخانه گرفتند. با اين همه او همچنان در بخش کردن و کشيده گفتن و تشخيص صدا و شکل حرف هاي الفبا ضعيف بود. اين ضعف حتي با بهتر شدن خواندن او نيز ادامه داشت و در کلاس هاي بالاتر هم بيشتر وقت ها تکليف هاي درسي او پُر ازغلط هاي املايي و انشايي بود. معلّمان نوشته هاي او را با مداد قرمز غلط گيري مي کردند و مي نوشتند: « از نظر املا و انشا ضعيف است. بايد بيشتر کار کند. » امّا راهنمايي خاصي همراه با اين توضيحات نبود تا بتواند ضعف او را تقويت کند. کم کم او پذيرفته بود که ديکته اش خوب نيست.در کلاس سوم راهنمايي تحصيلي يکي از معلّمان، که دلسوزي بيشتري داشت، تکليف هاي درسي او را بررسي کرد و متوجه شد که اشتباه بيژن بيشتر در حروف هم صدا، مانند « ق » و « غ »، « ز » و « ض » و « ذ »، يا « ث » و « س » و « ص » است. جالب توجه بود که اين اشتباه ها را، حتي در کلمه هايي هم که بلد بود مرتکب مي شد. معلّم وقتي که اين نکته را با بيژن در ميان گذاشت، بيژن با نااميدي گفت: « بله، آقا، چه مي شود کرد. من به طور کلي در ديکته ضعيف هستم. خودم هم اين را مي دانم. »
مادران و پدران و معلّمان بايد از نظر نسبت عيب و بدي دادن به بچّه ها و برچسب زدن به آنها دقيق و محتاط باشند. ميان عمل بد و بچّه ي بد تفاوت بسياري است. يک بزرگسال ممکن است بگويد: « اين کاري که کردي بد بود. » امّا اگر بگوييم: « تو بچّه ي بدي هستي. » کار خطرناکي انجام داده ايم. کودکان خيلي زود مي توانند عيب هايي را که به آنها نسبت مي دهيم و برچسب هايي را که به آنها مي زنيم باور کنند. دختري که مادرش بدون توجه به تأثير کلامش به او مي گويد: « تو ميمون زشت و بدترکيبي هستي. » کاري مي کند که دخترش کم کم باور مي کند که زشت است. حتي اگر در بزرگي زن زيبايي هم شده باشد، اين تصوّر همچنان در ذهنش باقي خواهد ماند. پسري که هميشه از پدرش شنيده است: « تو بچّه ي تنبل و بي خاصيتي هستي. » ممکن است تا آخر عمر احساس کند که تنبل و بي خاصيت است. بيشتر اسم هايي که بزرگترها و نزديکان، گاهي به شوخي، روي بچه ها مي گذارند در دراز مدّت و به تدريج تأثير عميقي بر ذهن کودکان باقي مي گذارد و تا آخر عمر همچنان در ذهن آنان باقي مي ماند و اثرات سوء خود را نشان مي دهد.
البته برچسب هاي خوب نيز به همين ترتيب اثر مي گذارند و نتيجه ي مثبت دارند. بزرگسالان مي توانند به کودک بگويند: « تو هميشه نظرهاي خوبي مي دهي، امّا اين يکي مثل بقيه نبود. حالا مي گويم به چه دليل » و با اين گفته عمل او را اصلاح کنند. بنابراين، برچسب بد را به عمل نامطلوب کودک بايد چسباند، نه به خود او و درمورد خود او بيشتر از برچسب هاي خوب استفاده کرد. به هر صورت دليل برچسب زدن به عمل کودک را، خواه بد باشد و خواه خوب، بايد براي او روشن کرد. به اين ترتيب، کودک با احساس مطلوب نسبت به خود رشد مي کند و بهتر خواهد توانست که رفتار خود را بررسي کند و مطلوب و نامطلوب بودن نتايج اعمال خود را بهتر ارزيابي کند.
ترس ها به طور تصادفي نيز ايجاد مي شوند
بسياري از ترس ها به علّت رويدادهاي تصادفي ايجاد مي شوند. ترس هاي مفيد و ترس هاي نامطلوب ممکن است بر اثر تصادف ايجاد شوند. در زير مثال هايي ار هر دو نوع ترس مي آوريم:* به ياد دارم وقتي هفت ساله بودم، هميشه چندتايي قوطي کبريت در جيب هاي خود داشتم. از نظر من اين کار به من نوعي اعتبار و حيثيت مي داد. گاهي هم بازي من آتش زدن چوب کبريت ها بود. يک روز که مادرم مي خواست لباس مرا بشويد آنها را در جيب هاي لباسم پيدا کرد و شرح مفصلي درباره ي خطرهاي کبريت به من داد. امّا من همچنان قوطي کبريت در جيب هايم مي گذاشتم. روزي يکي از بهترين دوستانم نزديک يک سنگ چاقو تيزکني بازي مي کرد. او به سنگ تکيه داد تا به حساب خودش بيست تا چوب کبريت را که در جيبش بود با هم روشن کند. اين کار سبب سوختن شديد دست و بستري شدن او شد. وقتي که به ديدارش رفتم، مُشتي چوب کبريت نيم سوخته و دست پُر از تاول و سوختگي را به من نشان داد.
دو روز بعد پسر ديگري که با کبريت بازي مي کرد، پيراهنش آتش گرفت و دست راستش به شدّت سوخت و در بيمارستان بستري شد.
پس از اين اتفاق ها، نه تنها من ديگر قوطي کبريت در جيب هايم نمي گذارم، بلکه به دوستان و آشنايان هم توصيه مي کنم که با کبريت بازي نکنند. حالا هم که مرد بزرگي شده ام از کبريت مي ترسم و حتي به همين سبب سيگار هم نمي کشم.
چه راه جالب توجهي براي پرهيز از سيگار کشيدن! شدّت ناراحتي از ديدن سوختگي دو کودک چنان تأثيري بر اين مرد در کودکي گذاشت که حتي سيگار هم نکشيد. امّا همه ي رويدادها تأثيري مثبت، مانند اين مورد ندارند، بلکه بعضي از آنها تأثير نامطلوب ديرپايي برجاي مي گذارند. در زير به چندين نمونه از اين رويدادها اشاره مي کنيم:
* بهروز از بازي بسکتبال نفرت دارد. علّت آن اين است که در مدرسه هم کلاس هايش به سبب اشتباه هاي او در بازي مسخره اش مي کنند. هم بازي ها به عمد سر و صدا و جار و جنجال مي کردند تا او نتواند توپ را توي حلقه بيندازد و بعد به او مي خنديدند.
* از وقتي که چندتا رِشک لاي موهاي سر سيمين پيدا شده است، ترس غير قابل کنترل و شديدي از رِشک و شپش در دل او رخنه کرده است.
* پيام عادت داشت در استخر به شنا و شيرين کاري هاي جالب توجهي بپردازد. امّا از هنگامي که در يکي از شيرجه رفتن ها مقدار زيادي آب خورد، ديگر نمي تواند سر خود را زير آب نگاه دارد.
* شنيدن داستان هاي بسيار درباره ي غول و ديو و پري سبب شده است که احمد از سايه و تاريکي خيلي وحشت داشته باشد.
* چون مادر زهره هنگام کودکي او برايش درباره ي زشتي روابط جنسي مبالغه ي زيادي کرده است، زهره پس از ازداوج نيز از رابطه ي زناشويي وحشت دارد.
به هر صورت، ترس چه به طور تصادفي و چه به طور عمدي در کودکان ايجاد شده باشد، نتايج دراز مدّت و ناخوشايندي دارد. با توجه به اينکه مي توان به کودکان آموخت تا به نحو مطلوبي با ترس هاي خود برخورد کنند، تا آنجا که امکان دارد بايد از به کار گرفتن موقعيت هاي ناخوشايند براي ايجاد ترس در کودکان خودداري کرد. امّا گاهي، چنانکه اشاره کرديم، ترس ها بر اثر تصادف و تحت شرايطي غير قابل پيش بيني به وجود مي آيند. در چنين مواردي تدبيرها و شيوه هايي براي کاهش ترس ها وجود دارد.
پينوشت:
1- avoidance
منبع مقاله :کرومبولتز، جان دي، کرومبولتز، هلن بی؛ (1391)، تغيير دادن رفتارهاي کودکان و نوجوانان، ترجمه يوسف کريمي، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ نوزدهم