ترجمه: محمد جعفر پوينده
گروهي از طرفداران حقوق و آزادي زنان در دانشگاه « پرينستون » (1) در نيوجرسي،(2) پانزده مجموعه ي کتاب براي کودکان و 144 کتاب آموزشي برگزيده در مدارس را طي يک سال تحليل کرده اند. بررسي آن ها نشان مي دهد که پسر بچه ها قهرمان 881 قصه، اما دختر بچه ها فقط قهرمان 344 قصه هستند؛ پسر بچه ها در اردو روي درخت ها کلبه مي سازند، به اکتشاف در غارها مي پردازند، به پدر هايشان کمک مي کنند ولي دختر بچه ها لبخند مي زنند، با عروسک ها و پيشي ها بازي مي کنند و نان قندي مي پزند. طرفداران حقوق و آزادي زنان در دانشگاه پرينستون حاصل بررسي هاي خود را به تازگي در مقاله اي منتشر کرده اند که در آن آمده است: « از همان دوره ي آمادگي به بعد، بچه ها ياد مي گيرند که پسرها فرمانده هستند و دخترها، فرمانبر. »(3) در 144 کتاب آموزشي براي سال هاي اول دبستان مادرها در آشپزخانه هستند، حال آن که: « در واقعيت امر، چهل درصد مادرهاي آمريکايي درکارخانه يا اداره کار مي کنند. »
فمينيست هاي پرينستون با همکاري گروهي از زنان نيويورک گزارشي جامع در سطح کشور درباره ي پيشداوري هاي جنسي رايج در کتاب هاي کودکان تهيه کرده اند. در اين کتاب ها طرحي مشترک به چشم مي خورد: « فعاليت هاي جالب و پر تحرک و ارزش مند به پسر بچه ها اختصاص دارد، در حالي که دختر بچه ها مانند موجوداتي ظريف و ناتوان يا زير دست هاي نجيب معرفي شده اند ».
خانم آليکس شولمان نويسنده ي نيويورک خاطر نشان مي کند که رايج ترين تصوير در کتاب هاي کودکان تصوير مادر نمونه است که در آشپزخانه به سر مي برد. درمواردي هم که مادران کار مي کنند، شغل هايشان کاملاً پيش پا افتاده، فرودست، ساده و از قماش همان کارهايي است که به طور سنتي زنانه به حساب مي آيند: مانند ماشين نويسي، کلفتي، پرستاري و مربي گري مهد کودک. فقط قهرمان يک کتاب مادري « دانشمند » است، اما شوهر او دانشمندي برجسته است و حتي در اين مورد نيز رابطه ي وابستگي و فرودستي حفظ شده است.
انجمن فمينيست هاي پرينستون علاوه بر اين، هزار رمان مخصوص کودکان را نيز بررسي کرده و فهرستي از « کتاب هاي ممنوعه » را به چاپ رسانده و آن را در کتابخانه ها، مدرسه ها و انجمن هاي خانه و مدرسه همه ي ايالت هاي آمريکا پخش کرده است. از ميان هزار کتاب بررسي شده فقط دويست کتاب را بي ضرر دانسته اند و هشت صد تاي بقيه را « بي نهايت مرد پرستانه و مرد سالارانه » تشخيص داده اند.
اين اقدام هاي مبتکرانه در کنگره ي بعدي اتحاديه نويسندگان و ناشران کتاب هاي کودکان بازتابي گسترده داشت. برخي از آنان در مقام دفاع از خود بر آمدند و گفتند که بيشتر براي پسرها کتاب چاپ مي کنند، زيرا دخترها هر کتابي را مي خوانند ولي پسرها کتاب هاي خاص دخترها را نمي خوانند. در پي اقدامات فمنيست هاي آمريکايي چندين ناشر مجموعه هايي را به شرح زندگي زنان نسبتاً معروف و به کتاب هايي که قهرمانان آن ها دخترها و زن ها هستند اختصاص دادند.
مجله ي فرانسوي L" école des Parents تحقيقي را از خانم لوو به نام کودک و سياي او منتشر ساخته است. در اين تحقيق اشخاص خردسال و بزرگ سالي که در ادبيات و فيلم هاي کودکان در فرانسه نقش ايفا کرده اند و « نحوه ي برداشت و چگونگي استفاده ي کودکان از اين تصويرها » بررسي شده است.
" اشخاص آرماني و کمال مطلوب مجسم کننده ي انديشه هاي بزرگسالان و ارزش هاي خاص فرهنگي هستند که به کودکان آموخته مي شود. اشخاص خيالي به کودکان فرصت مي دهند که همراه آنان از واقعيت تلخ بگريزند و فشارها و ناملايات ناشي از محيط اطراف و شخصيت خاص خود را جبران کنند و اگر گروه سني اين اشخاص با بچه ها همانند باشد، بچه ها به راحتي مي توانند خود را با آن ها مقايسه کنند و در پوست آن ها فرو بروند. اين شخصيت هاي داستاني را بزرگ ترها بر مبناي تصورات و برداشت هاي خاص خودشان از کودکان و بر اساس اوهامي که نسبت به کودکان دارند آفريدده اند.(4) "
از ميان نوشته هاي بررسي شده، آن هايي که مخصوص پسرها هستند، شخصيت هاي صرفاً مذکر دارند. آن هايي که به دختر بچه ها اختصاص يافته اند، 57% شخصيت هاي مذکر و 43% شخصيتهاي مؤنث دارند. در متون مخصوص هر دو جنس، شخصيت هاي مذکر غلبه ي کامل دارند و به موازات اين امر، کاهش شخصيت هاي مؤنثِ آشنايي که قهرمانان اصلي را همراهي مي کنند، با افزايش تعداد پدرها و کم شدن تعداد مادرها همراه است.
« در اين نوشته ها، بازتاب برخورد ناروا و نابرابر جامعه نسبت به زنان آشکار است. دختر بچه ها با تصويري از جهان رو به رو مي شوند که در آن زنان تقريباً هيچ جايي ندارند. » چند شخصيت زن هم که به ندرت در اين آثار ديده مي شوند همگي اشخاص درجه دوم و صرفاً سياهي لشکرهايي هستند که هيچ اهميتي ندارند و فقط بر اي خدمتکاري و رفع نيازهاي ديگران ساخته شده اند. حتي وقتي که جمع هاي کودکان تصوير شده اند، اين جمع بر يک ساختار سرکوب گرانه متکي است و رئيس و سرکرده شان هميشه پسر است و هرگز دختري رئيس نمي شود. رابطه ي مادر با دختر بسيار کم مطرح شده است. بيشتر وقت ها درکنار قهرمان هاي پسر و دختر، عمويي ظاهر مي شود که غالباً نقشي مهم در داستان ايفا مي کند.
اين مجموعه ي امور نمايش گر ناپايداري تصاوير زن در جامعه ي ما است و دست کم تا حدي مي تواند دشواري دخترها را در يافتن هويت يا پذيرش جنسيت خودشان، بيان کند. در واقع مطالعات متعدد در اين باره نشان داده اند که بسياري از دخترها ترجيح مي دادند پسر باشند اما عکس اين موضوع جنبه ي استثنايي دارد.
دخترها به هنگام گزينش شخصيت هاي محبوبشان دلزدگي از جنسيت خود را نشان مي دهند: شخصيت برگزيده و سرمشق 45 درصد از دختر بچه ها يک مرد است، در حالي که فقط 15 درصد از پسر بچه ها شخصيت هاي مؤنث را بر مي گزينند. سپس هنگامي که در پرسش نامه از بچه هاي پسر و دختر پرسيده مي شود که آيا مايل اند مانند يکي از مردان معروف بشوند، 95 درصد پسرها و نيز يک سوم دخترها پاسخ مثبت مي دهند. نويسندگان کتاب هاي کودکان فقط به اين بسنده مي کنند که الگوهايي را به بچه ها عرضه بدارند که خانواده و محيط اجتماعي قبلاً آن ها را بر گزيده است. بنابراين يگانه نقش ادبيات کودکان تأييد الگوهايي است که پيشتر در ذهن کودکان جاي گرفته است. انتقال ارزش هاي فرهنگي پوسيده و پر از تبعيض با هماهنگي کامل و به دور از ناموزوني اجرا مي شود.
يکي از نويسندگان نمايش نامه هاي مخصوص کودکان براي من تعريف مي کرد که يک بار دل به دريا زده و متني نوشته بود که قهرمان آن دختر بچه اي سنت گريز، با اراده، شجاع و خلاصه يک « رئيس » بود؛ براي يافتن زبان و رفتار و کردار مناسب براي او با دشواري هاي چندي رو به رو شده بود. متن نوشته متضاد و دور از حقيقت به نظر مي رسيد و چندان قابل نمايش نبود و خود عقيده داشت که اين امر به معناي آن است که به ويژه براي يک مرد کوشش بسيار لازم است تا بتواند واقعيت اجتماعي پيرامون خويش را فراموش کند و ارزش هاي جديدي بيافريند، به خصوص که در اين مورد او خود را به اين محدود کرده بود که رفتارهايي را که معمولاً مردانه به حساب مي آيند به يک شخصيت مؤنث نسبت دهد.
متأسفانه نويسندگان کتاب هاي کودکان نه فقط در راه آفرينش ارزش هاي جديد تلاش نمي ورزند، بلکه بر عکس، الگوهايي را عرضه مي دارند که واقعيت اجتماعي زمانه آن ها را به کلي کنار زده است.
در همين مجله فرانسوي، تحقيقي از « ميشل دوويلد »(5) منتشر شده است که در آن افکار کليشه اي زنانه ي فرانسوي و آمريکايي با هم مقايسه شده اند. درباره ي ادبيات کودکان نويسندگان گزارش مي دهد که در ايالات متحد آمريکا فهرست جديدي از کتاب هاي کودکان که در حدود هزار آموزگار از آن استفاده مي کنند به دو عنوان تقسير شده است: يکي براي پسرها و ديگري براي دخترها. واژگان همراه اين عنوان ها بسيار پر معني هستند: پسرها « کشف و ابداع مي کنند »، « ياد مي گيرند و تمرين مي کنند »، بر کسي يا چيزي « پيروز مي شوند. » دخترها « مبارزه مي کنند » « بر دشواري ها چيره مي گردند »، « احساس مي کنند از دست رفته اند »، « به حل مشکلات ديگران ياري مي رسانند ». يکي از آنان حتي « ياد مي گيرد که با جهان واقعي مقابله کند » يا « به دشواري با محيطش منطبق شود ». متن هايي که براي آموزش الفبا به کار مي روند، تصوير يک خانواده ي آمريکايي نمونه را نشان مي دهند: مادري که کار نمي کند، پدري که کار مي کند و دو فرزند که اولي هميشه پسر است و دو حيوان، سگ يا گربه که هم سن يا هم جنسِ دو کودک هستند. در اين کتابچه ها پسرها کلبه مي سازند، از نرده ها بالا مي روند و خلاصه کارهايي از اين قبيل انجام مي دهند، اما دخترها به خريد مي روند، در آشپزي به مادرشان ياري مي رسانند، خاله بازي يا عروسک بازي مي کنند، به مرتب کردن اتاقشان مي پردازند يا خراب کاري هاي ديگران را درست مي کنند. در قست هايي که به دخترها مربوط مي شود، اغلب شرح ناتواني هاي آن ها مثلاً در سر سره بازي يا اسب سواري آمده است.
ترديدي نيست که بسياري از دختر بچه هاي امروزي مي توانند به خوبي سر سره بازي يا اسب سواري کنند، اما در اين کتاب ها فقط از آن هايي که اين کارها را بلد نيستند صحبت شده است. با وجود مثال هاي واقعي که نافي اين الگوها هستند، هنوز ارائه تصويرهاي دخترانِ ضعيف و ناتوان ادامه دارد. گويي بزرگ ترها نمي توانند اسطوره ي « زن خوب فرمان برِ پارسا » را کنار بگذارند. خوشبختانه شيوه ي زندگي کودکان با گذشت زمان تا حدي دگرگون شده است، هر چند تا کمال مطلوب بسيار فاصله دارد، اما نويسندگاني که با اين دگرگوني ها کاملاً بيگانه اند همچنان به ارائه تصاوير آرماني و دريغ آلود يک دوران کودکي فرضي ادامه مي دهند. اين پديده چنان گسترده است که گويي با اقدامي از پيش طراحي شده رو به رو هستيم. ادبيات کودکان به دليل خيره سري نويسندگان آخرين عاملي است که مي تواند در گسستن از طرح هاي سنتي نقشي ايفا کند و ارزش هاي غني تر و متنوع تر جديدي عرضه بدارد. دخترهايي که در عين مهارت کامل در انجام فعاليت هاي ورزشي، هميشه در ادبيات کودکان با الگوهاي آرماني دخترهاي ضعيف و ناتوان و بي استعداد رو به رو مي شوند، نمي توانند از سردرگمي يا نگراني کساني رهايي يابند که نمي دانند خود را با چه الگويي منطبق کنند.
در ايتاليا نيز کار تحليل و انتقاد از ادبيات کودکان و کتاب هاي دوره ي دبستان، به سبب محتواي کهنه، ضد تاريخي و تبعيض آميز آن ها در مورد دو جنس آغاز شده است. اما حساسيت نسبت به اين مسئله به گروه هاي طرفدار حقوق و آزادي زنان و به چند نويسنده و روزنامه نگار محدود مي شود، حال آن که کساني که به امر تعليم و تربيت کودکان مي پردازند، از جمله پدر و مادرها، اصلاً متوجه اين موضوع نيستند.
روزنامه ي ايل جورنو (6) تحقيقي را در باره ي کتاب هاي آموزشي رايج در مدارس منتشر کرده است. موضوع اين تحقيق، شيوه ي ترسيم چهره هاي مذکر و مؤنث در اين کتاب ها است. اين مقاله در صفحه ي « زنان » چاپ شده و همين امر نافي آن است که مردان نيز به آن بينديشند چرا که همه مي دانند مردها از خواندن صفحه « زنان » کسر شأن شان مي شود. در کتاب هاي آموزشي که مورد بررسي قرار گرفتند، الگوي خانواده تابع طرح هايي معين است: پدر، مادر، دو فرزند که اولي هميشه پسر است. درست مثل آنچه در ايالات متحده ي آمريکا ديده مي شود. وقتي همه افراد خانواده در خانه هستند، پدر با بي اعتنايي کامل نسبت به همسر و فرزندانش روزنامه مي خواند، مادر در گوشه اي به دوخت و دوز مشغول است چرا که او به هيچ وجه حق ندارد بي کار باشد يا مطالعه کند و اين چيزها اصلاً به او نيامده است. پسر کوچولو پيچ گوشتي در دست دارد و با ماشين اسباب بازي خود ور مي رود و دختر کوچولو نيز که همان پيراهن گلدار معروف و هميشگي را پوشيده با عروسکي که مثل خودش گرفته و غمگين است بازي مي کند. يا اين که مادر به تر و خشک کردن فرزندِ نو رسيده - که در اغلب موارد پسر است - مي پردازد و در همان حال دختر کوچولو او را با نگاهِ تحسين آميز برانداز مي کند و در نگاهش ميل به تقليد از مادر کاملاً نمايان است. او با چنان دقتي به عروسک هايش غذا مي دهد و با چنان مواظبتي به آن ها مي رسد که پيداست خيلي زود در تمام ساعاتي که از رفتن به مدرسه و انجام تکاليف درسي آزاد است، مراقبت از داداش کوچولو به او سپرده خواهد شد. هيچ يک از مادران در بيرون از خانه کار نمي کنند، از استراحت لازم و کافي برخوردار نمي شوند و هيچ تفريح و سرگرمي اي براي خودشان ندارند: اگر مادر کار خاصي نداشته باشد و در گوشه اي روي مبل نشسته باشد مي توان مطمئن بود که يا بافتني مي بافد يا قلاب دوزي مي کند و دختر کوچولوي فهميده و هوشيارش نيز نگاهش مي کند و از او « کار » ياد مي گيرد. اگر دو کودک بازي مي کنند، پسر روي زمين دراز کشيد، جوراب هايش را اين طرف و آن طرف پرتاب کرده، آستين هايش را بالا زده، مغرورانه يک کلاه کپي بر سر گذاشته و در نهايت آزادي و آسايش در ميان يک بالون و يک کاميون بزرگ که خودش روي هم سوار کرده قرار گرفته است. دختر کوچولو در اين بازي هاي پر شور شرکت نمي کند. او با موهاي شانه کرده، سر و وضع مرتب و بي ايراد، عروسک هميشگي اش را بغل کرده است و خود را معقولانه کنار مي کشد. کاملاً پيداست که به آينده ي خود، به روزي که همسر و مادر بشود، فکر مي کند. مادر در خانه همه ي کارها را با عشق و با لبخندي شيرين انجام مي دهد، گويي کار شاق و کسل کننده ي خانه برايش هيچ دردسر و زحمتي ندارد: اما در واقعيت امر، شوهرش همين که از سر کار برگردد روي مبلي دراز مي کشد و استراحت مي کند و زن نيز ديگر هيچ مهلت و آسايشي ندارد. او همه ي کارها را به رايگان انجام مي دهد « مي تواند آنچه را در جاي ديگر چندين نفر انجام مي دهند، خود به تنهايي انجام دهد » و نظام و دستگاه حاکم نيز اين امر را از ته دل تأييد مي کند، اما با هوشياري کامل از پذيرش رسمي و آشکار آن خودداري مي ورزد زيرا که مي ترسد زنان از استثمار شدنِ خود آگاهي پيدا کنند. و تازه گذشته از هر چيز به نظر درست مي رسد که زن به اين ترتيب استثمار شود، زيرا وقتي در تعريف زن او را موجودي ساده ( مطيع و زحمت کش ) مي نامند، مسلماً نبايد بتواند هيچ کار ديگري انجام دهد. اما در مقابل، پدر به شيوه اي کاملاً متفاوت ترسيم مي شود: او وسايل معاش خانواده را تأمين مي کند و به علاوه راهنماي اخلاقي و فکري آنان است. او فضيلت هاي نادر را آموزش مي دهد: شکوه و شکايت نکنيد، گريه نکنيد، ساکت باشيد، درد و رنج را به چيزي نگيريد و خلاصه هر آنچه منع و خشونت محض است، فضيلتي شريف جلوه مي کند. آموزش هاي پدر هميشه در زندگي کار ساز خواهد بود، اما درس هاي او فقط و فقط به پسرهاي خانواده اختصاص دارد دخترها از آن بي نصيب هستند، بايد چشم و گوش بسته باقي بمانند يا به درس هاي مادرشان بسنده کنند. در مقابل، هنگامي که پدر خسته و کوفته از سر کار بر مي گردد، امتياز آوردنِ دمپايي و روزنامه ي بابا به دخترها اعطا شده است.
تحقيقي که ماروزا بونازي و اومبرتو اکو(7) در باره ي کتاب هاي آموزشي رايج در مدارس انجام داده اند منظره ي تأثر انگيزي را نشان مي دهد که به عنوان الگوي زندگي خانوادگي به کودکان عرضه مي شود. مادر انساني خاموش و خستگي ناپذير و مطيع بي چون و چراي شوهر و فرزندان خود است. همکاري خانوادگي وجود ندارد. در بخشي از اين کتاب ( صفحه 69 ) پدر به « رئيس قبيله » ( کلمه اي که مادر از آن خيلي خوشش مي آيد! ) تعريف شده است: « پدر است که براي انجام کارهاي قانوني به شهرداري مي رود، براي مراقبت هاي پزشکي به بيمه سر مي زند، صورت حساب خواربارفروش محل را مي پردازد و وقتي شب کار است ( در يک کارخانه ي خودرو سازي کار مي کند ) تمام صبح را به خريد مي رود. » در برابر اين همه کار آيي که هيچ چيزي جلو دارش نيست، مادر بزرگ قرار دارد که بافتني مي بافد و مادر که اشاره اي به فعاليتش نمي شود. توجه پدر به آخرين فرزند - که البته پسر است! - متمرکز شده است: « ساعت هاي پي در پي او را مي نگرد، در آغوش مي گيرد و به سينه مي چسباند و نوازشش مي کند. »
در قطعه شعر کوتاهي از اين که در خانه ي يک روستايي آب نيست ابراز شادماني مي شود ( چه نکته ي شاعرانه ي ظريفي! ) زن مجبور است برود از چاه آب بياورد و چون از خستگي جانش به تنگ آمده، فرصت نمي کند که جلوي آينه « وقتش را هدر دهد. »
در کتابي ديگر از دست هاي مادر که « کار ساز و مطيع، پر محبت و خستگي ناپذير » هستند ستايش شده است. « دست هاي او کار سازند، زيرا که کارهاي زيادي انجام مي دهند، مطيع اند زيرا که هيچ گاه از ارائه کوچک ترين خدمتي خودداري نمي کنند، خستگي ناپذيراند زيرا که هميشه فعال اند » و اين همه چيزي جز توصيف بردگي تمام و کمال روستاييان قرون وسطا نيست.
در کتاب هاي آموزشي براي دوره ي دبستان از زني که بيرون از خانه کار مي کند و شخصيت، اعتبار و مسئوليت هايي دارد هيچ نشاني نيست و فقط توصيف زن يا مادر آزار طلبي آمده است که همه کارها را از سر عشق و محبت انجام مي دهد و بدرفتاري ها، درشتي ها و دشنام ها را با لبخندي مليح پاسخگو است.
چند نمونه ي برجسته
اگر به جست و جوي - البته بيهوده ي - کتاب هايي بر آييم که اشخاص جديد مؤنث يا مذکر را درعرصه ي ادبيات معاصر کودکان ترسيم مي کنند، به آثاري بر مي خوريم که مايه ي حيرت مي شوند. دو کتاب تازه از ناشري که متخصص متن هاي روان شناسي، آموزشي و تربيتي است به همين نوع آثار تعلق دارند. از چنين ناشراني انتظار مي رود که در مورد متن هاي مخصوص کودکان به گزينشي روشن بينانه تر دست بزنند. اما بهتر است اين دو کتاب را از نزديک بررسي کنيم.(8)در نخستين کتاب که خانواده ي من نام دارد، دو کودک حضور دارند، پائولودوني و لوسيا مونتي، که در پايان با هم ازدواج مي کنند و صاحب دوقلوهايي مي شوند - سرجو و لوئيزا - که آنان نيز قهرمانان کتاب دوم، من خواهند بود...دوران کودکي و بلوغ قهرمان پسر کتاب - پائولو - به ترتيب زير سپري مي شود: او با ماشين هاي کوچک بازي مي کند؛ در دريا با سلطل هاي کوچک و بيلچه هاي پلاستيکي به بازي مي پردازد؛ « در مدرسه خيلي درس خوانده است »، « حرفه اي ياد گرفته است »، و « با دوستانش رفت و آمد مي کند. »
حال ببينيم دوران کودکي و بلوغ قهرمان دختر - لوسيا - چگونه سپري شده است: او موز مي خورد؛ با پدرش، با عروسک ها و حيوانات بازي مي کند؛ به مدرسه مي رود، البته نه به تنهايي، بلکه « با برادر و يکي از دوستان خودش »؛ خواهر کوچکي دارد « و از همين حالا مي تواند به او رسيدگي کند »؛ « خيلي دوست دارد خودش را بيارايد ( در تصويري مي بيني که جلو آينه ايستاده و مشغول آرايش است ) و با دوستانش به گردش مي رود. »
آن دو چگونه با هم آشنا مي شوند؟ « پائولو دخترهاي بسياري را مي شناخت ( چنين کاري براي پسرها مجاز است )، اما با خود مي انديشيد: دختر برگزيده ي من، به گمانم لوسيا باشد. » در کتاب به نظر و عقيده ي لوسيا هيچ اشاره اي نشده و البته فقط اين امتياز به وي داده شده است که برگزيده شود. در هيچ جا نوشته نشده است که « لوسيا نيز پسرهاي بسياري را مي شناخت »، زيرا پيش بيني امور به ترتيبي است که او فقط بايد يکي را بشناسد: پسري را که بايد همسرش شود. « پائولو و لوسيا بارها همديگر را ديده اند. پائولو با خود گفته است: من حتماً لوسيا را انتخاب مي کنم، دوستش دارم. » بهتر است کمي ببينيم چرا او را دوست دارد: « لوسيا بيشتر وقت ها لبخند مي زند، خانه دار خوبي است، مطيع و سر به زير است. » در اين جا است که دختر بچه ها با خود مي گويند: کسي آنان را براي جنب و جوش، شيطنت، شادابي و شور و شوقشان دوست ندارد؛ فقط هنگامي دوست داشته مي شوند که آدم هاي بي خاصيتِ دل پذيري باشند. لوسيا، همان گونه که ديديم هيچ پرسشي از خود نکرده است: بي هيچ درگيري و کشمکشي برگزيده و پذيرفته شده است. لوسيا با خود مي گويد: « پائولو را خيلي دوست دارم. پائولو شغل خوبي دارد؛ پائولو مؤدب است؛ به نظرم پائولو مرا درک مي کند. » او نيز تا حدي حساب گري کرده است و از عشق و محبت در اين ميان هيچ نشاني نيست. آنان نامزد مي شوند؛ خود را براي ازدواج آماده مي سازند؛ ازدواج مي کنند و همه ي اين امور بر اساس قواعد و سنت هاي رايج صورت مي گيرد. پس از ازدواج « پائولو هر روز سر کار مي رود؛ لوسيا در خانه مي ماند. » بالاي اين جمله ستاره ي بجايي آمده که خواننده را به پانوشت هوباردِ روان شناس ارجاع مي دهد که قطعاً مردي بسيار شايسته است: « البته مي توان گفت که زنان بسيار اندکي کار مي کنند. »
لوسيا و پائولو صاحب دو قلوهايي به نام سرجو و لوئيزا مي شوند که قهرمانان کتاب دوم ( من ) هستند. در اين کتاب لوئيزا در حالي تصوير شده که مشغول وارسي جاي زايمان روي عروسک خود است. سرجو فکر مي کند که زايمان احتمالاً کار زنان است. در حالي که پدر کتابي را براي سرجو مي خواند، مادر ظرف شستن را به لوئيزا ياد مي دهد و بدين ترتيب يکي آموزش مي بيند و ديگري ناآگاه باقي مي ماند.
وقتي خبر مي رسد که به زودي برادر کوچولويي به دنيا مي آيد هر دو نگران مي شوند، اما هر يک به شيوه ي خاص خود: لوئيزا مي خواهد بداند که مادرش همچنان دوستش خواهد داشت، اما سرجو به فکر آن است که آيا پدرش باز هم وقت خواهد داشت براي او کتاب بخواند؟
برادر کوچولو به دنيا مي آيد؛ بديهي است که لوئيزا او را بغل مي کند و در مراسم غسل تعميد به مهمانان شيريني تعارف مي کند، اما سرجو عين خيالش نيست: بيسکويتي بر مي دارد و به سگش مي دهد.
از آن جا که گويي اين نمايشگاهِ چهره هاي سنتي و اين رشته موقعيت هايِ سخت مضحک کافي نيستند، پاي عمه النا به ميان کشيده مي شود که « خيلي مايل بوده ازدواج کند، ولي مرد حقيقتاً مطلوبش را نيافته است. » چون او ازدواج نکرده است، تصور نمي رود زني باشد که به کاري بسيار آزاد و مستقل بپردازد، گفته مي شود که آموزگار است ( شغلي که منحصراً يا عمدتاً زنانه به حساب مي آيد ) و وقت زيادي براي رسيدگي به ديگران دارد.
در کتاب دوم، ( من ) مجموعه مطالبي در باره ي کودکان، بدن آن ها و روابطشان باديگران آمده است. قهرمانان کتاب، سرجو و لوئيزا هميشه لباس بر تن دارند و لباس اولي، آبي آسماني است و دومي، صورتي. در بالاي صفحه ي دوم نوشته شده است: « تو مادر هستي » و در زير آن آمده است: « غذا را آماده مي کني، خيلي ازکارهاي ديگر را انجام مي دهي ( زنبيل برداشته است که به خريد برود )، به من مي رسي ( بچه را ميخواباند )،با بابا حرف مي زني. » دراين تصوير رسا، بابا با پيپ و روزنامه روي مبلي نشسته، پاهايش را روي هم انداخته، دمپايي هايش را درنياورده است و گويي توجه دل سوزانه اي به مادر دارد که بر عکس او، باحالتي خجالتي و مردد، رو به رويش ايستاده است.
عنوان بعدي عبارت است از « من کودک هستم ». در زير آن، تصوير دو کودک در حال توپ بازي چاپ شده است؛ اما در تصوير بعدي، سرنوشت آن ها به کلي از هم جدا مي شود، زيرا دختر بچه مي گويد: « من، بشقاب ها را خشک مي کنم. » اما پسر بچه پشت ميز کوچک خود که روي آن کتاب و دفترچه هاي بسياري ديده مي شود، نشسته است و مي گويد: « من دارم ياد مي گيرم.» پيام روشن است: دختر بچه ها کار مي کنند، پسر بچه ها به مطالعه مي پردازند.
در صفحه بعد عنوان شده که « سرجو پسر است »؛ به همين سبب هفت تيري در دست دارد و در کنارش ديگر نشان هايِ جنس او ديده مي شود: توپ، کاميون، دوچرخه. « بزرگ که شد، آقا مي شود، آقا هم مي تواند پدر بشود »؛ تصوير پدر نيز ديده مي شود که ميزي پر از وسايل نجاري را به سر جو نشان مي دهد، ميزي که نماد زندگي شغلي او در آينده است.
در صفحه ي بعد نوشته شده که « لوئيزا دختر است» ؛ در نتيجه نزديک پيراهن صورتي کوچکي که از چوب لباسي آويزان شده، عروسکي را بغل کرده است؛ عروسک ديگري را پشت ميز کوچکي نشانده که روي آن لوازم سفره قرار دارد و در کنارش نيز ترازويي با مقداري گيلاس به چشم مي خورد؛ اين تصوير سرنوشت دختر بچه را از همين حالا خلاصه مي کند. « بزرگ که شد، خانم مي شود، خانم ها هم مي توانند بچه دار شوند. » براي به تصوير کشيدن اين نکته کالسکه ي دو نفره اي ديده مي شود که دختر کوچکي در آن است و دست پسر کوچکي را گرفته است. در باره ي شغل آينده ي او سکوت حاکم است. در تمام کتاب، وقتي بچه ها دسته جمعي حضور دارند، بچه ي بزرگ تر هميشه پسر است.
در ادامه ي متن آمده است: « براي بزرگ شدن به حرکت، تنفس، انديشه و خواب نياز دارم. به آموختن نيز نيازمندم. » ( و بي ترديد زير اين نوشته پسر بچه اي را مي بينيم که پشت ميزي نشسته و با پرداختن به بازي هايِ جور کردني هوشِ خود را مي آزمايد. ) « من بايد به کارهاي خانه نيز کمک کنم. » و در اين صحنه دختر بچه را مي بينيم که پيش بند بسته، سرگرم خدمات خانگي است؛ جارو و خاک اندازي در دست دارد و آشغال ها را جارو مي کند. نتيجه اي که از اين مطالب به دست مي آيد اين است که فرايندهاي زيستيِ رشد براي دو جنس به کلي متفاوت اند، زيرا پسر به گشودنِ ذهن خود به مطالعه نياز دارد، اما دختر بايد جارو کردن را ياد بگيرد و به غايت نا آگاه باقي بماند.
در ادامه ي متن آمده است که « براي بزرگ شدن »، « سرجو و لوئيزا به بازي نياز دارند » ( و در اين جا، خوش بختانه آن دو با هم بازي مي کنند، اما دختر با همان عروسکِ هميشگي و پسر با کاميون بازي مي کند )؛ در بخش مربوط به « خوابيدن » شاهد آن هستي که رواج رنگ هاي آبي آساني و صورتي از لباس هاي رويِ آن دو، به زير شلواري، ملافه و دمپايي گسترش مي يابد؛ اما سرجو در تخت خود با توپ رنگي و بزرگي مي خوابد که نماد بازي هاي پر تحرک او است؛ اما لوئيزا خرسي پارچه اي را جايگزين عروسک کرده که گويي يگانه اسباب بازي او است.
هميشه براي بزرگ شدن « من نياز به دوست داشتن، به دوست داشته شدن دارم »؛ در اين جا پيام ظريف تر مي شود. چه کسي بايد دوست داشته باشد و چه کسي بايد دوست داشته شود؟ پسر بچه خيلي جدي و تقريباً اخم آلود به سراغ روروک مي رود، دختر بچه با لبخندي محزون به او سلام مي کند و عبورش را مي نگرد، زيرا بي ترديد او است که دوست مي دارد و انتظار مي کشد. در تمام کتاب مردان بسيار به ندرت، و زنان هميشه لبخند مي زنند.
براي بزرگ شدن، علاوه بر نياز به دوست داشتن، « حرف زدن با ديگران » ضروري است، اما در اين مورد دو پسر هستند که با هم حرف مي زنند. در واقع نياز به ارتباط داشتن نيازي مردانه است، زيرا زنان فقط پر حرفي مي کنند. در هر حال، وقتي پسري روزنامه يا مجله و درس مي خواند، با اسباب بازي هاي بسيار متنوع بازي مي کند، و به ميل خود به بيرون مي رود، اما دختر روزنامه يا درس نمي خواند، فقط با عروسکش بازي مي کند، درخانه مي ماند و فقط بلد است بشقاب ها را خشک کند، آن دو چه مي توانند به همديگر بگويند؟
« ديدن چيزهاي زيبا » نيز ضروري است، و در اين مورد، همه ي افراد خانواده در برابر بخاريِ روشن جمع شده اند؛ اما در حالي که پدر نشسته است و پيپ مي کشد، مادر بافتني مي بافد، زيرا بي ترديد قرار نيست که او نيز بتواند بنشيند و هيچ کاري نکند. رفتارهاي پدر و مادر را دو کودک عيناً تکرار مي کنند: پسر بچه روي زمين جلوي بخاري لم داده است و شعله هاي آتش را مي نگرد، اما دختر بچه کُنده ها را فوت مي کند. « انجام کارهاي زيبا » نيز ضروري است: پسر نقاشي مي کند و دختر به گلدوزي مي پردازد. « من بايد به کاري که انجام مي دهم، افتخار کنم »: دختر بچه اتو مي کشد، پسر بچه باغباني مي کند. کاري که دشوار معرفي شده و مستلزم تلاش و مهارت است، به عنوان مثال بستن در جعبه قطعاً به پدر و پسر اختصاص دارد: زنان طبعاً از انجام آن ناتوان شمرده مي شوند.
مجموعه ي پيام ها چنين به پايان مي رسد: « گاهي خشنود هستم »، و پسر را با شيريني بزرگي مي بينم؛ « گاهي احساس غرور مي کنم »، و در اين جا مي توان دختر بچه را با چندين حوله ديد که آن ها را به خوبي زير بغلش تا زده است؛ « گاهي اخم مي کنم »، و طبعاً پسر است که اخم مي کند، دختر هميشه لبخند مي زند؛ .. گاهي مي ترسم »، و در اين جا طبعاً دختر است. که مثل هميشه مي ترسد؛ «... من هيجان زده ام »، و پسر است که از گرفتن ماهي قرمزي در يک آبگير به شوق آمده است. ترديدي نيست که دختر بچه ها از بعضي تأثرات فکري يا زيبايي شناختي محروم شده اند.
در مجموعه ي « نخستين ماجراها » از انتشارات موندادوري، کتاب اولين ماجراها در دنياي واژگان اثر آ. هول، تبعيض جنسيِ مذکر متن هاي پيشين را، البته به نحوي پر طول و تفصيل تر نمودار مي سازد. در صفحه ي 32 اين کتاب آمده است: « وقت برگشتن به خانه ديديم که آدم ها سرگرم انجام کارهاي مختلف هستند: مرداني که داربست درست مي کردند، بچه هايي که مشغول بازي بودند، دهقاني که در مزرعه کار مي کرد، خانمي که به گردش مي رفت. » مگر از خانم کاري به جز گردش کردن هم بر مي آيد؟ کار آنان در بيرون از خانه گويي وجود خارجي ندارد. در صفحه ي 37 نوشته شده است: « تو مي تواني کارهاي بسياري انجام دهي که حيوان ها نمي توانند انجام دهند. تو مي تواني لباس بپوشي. » و مي بينيم که پسري لباس مي پوشد. « تو مي تواني به مامان کمک کني، » و اين بار بي ترديد دختر بچه اي به اين کار مي پردازد؛ اما زيرِ نوشته ي « تو مي تواني نقاشي کني » دوباره پسري ترسيم شده است. در صفحه ي 48 : « واژگان به مادر در کارش کمک مي کنند، » و مادر در آشپزخانه، در حال خواندن کتاب آشپزي تصوير شده است. اما همين واژگان « به پدر ياري مي رساند تا از آخرين اخبار با خبر شود » و او را در حال خواندن روزنامه مي بينيم، به نحوي که پسر بچه ها در يابند که زنان نيمه - بي سواداند و فقط براي آشنايي با دستورهاي آشپزي به مطالعه علاقه مند هستند، اما مردان که علاقه بيشتري دارند، از رهگذر واژگان از دنيا با خبر مي شوند.
در کتاب ديگري از اين مجموعه به نام نخستين ماجراها در دنياي شکل ها و نشانه ها اثر توبورن و رايت يک صفحه ي تمام به نشان دادن گروهي از پسر بچه ها اختصاص يافته که در پارکي بازي مي کنند، و دختر بچه ها به تماشاي آنان مشغول اند. پسري بالاي درختي رفته، دختر بچه اي با نگاهي سرشار از ستايش او را از پايين نگاه مي کند؛ در پاي درختي ديگر، پسر بچه اي کتاب مي خواند و در برابرش دختر بچه ي مؤدب ديگري غرق تماشاي او است؛ پسر ديگري توپي مي خرد و او نيز دختر بچه ي ستايش گري پشت سر دارد.
در کتاب بعدي، « نخستين ماجراها در دنياي استدلال ها » اثرهول، دو پسر بچه با پدر خود لانه اي روي درختي مي سازند، اما نشاني از دختر بچه ها نيست. در صفحه اي ديگر، مردان سيب زميني برداشت مي کنند، و دختر بچه ها، مطابق بهترين سنت ها، گل مي چينند. پسر بچه اي آرزو دارد مکانيسين، مأمور آتش نشاني، دزد دريايي، فضانورد، کابوي، سرخ پوست و فوتباليست بشود، اما براي دختر بچه ها چنين آرزوهايي مجاز نيست. به طور ضمني گفته مي شود که دختر بچه ها در باره ي آينده ي خود آرزويي در سر نمي پرورند؛ وقتي هم به اين کار مجاز باشند، آرزوهايشان در عشق، مادر شدن و خانه داري خلاصه مي شود.
آرزوهاي مجاز براي دختر بچه ها در کتاب کوچکي که در ايالات متحد آمريکا منتشر شده است، ترسيم گشته اند.(9) بد نيست که در اين جا بخشي از متن را ذکر کنيم؛ پيام روشني که اين متن در بر دارد تفکر انگيز است:
" مادري انگشت سبابه اش را نشان مي دهد و مي گويد: « سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب يک گاو بشوي. »
ماري پاسخ مي دهد: « مامان، بلد نيستم سوت بزنم، نمي دانم چه طور سوت مي زنند. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب يک خوک بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم؛ به اندازه ي کافي بزرگ نشده ام. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب يک گوسفند بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم، مي خواهم بخوابم. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب يک ماهي قزل آلا بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم، يکي از دندان هايم افتاده است. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب يک بز بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم، گلويم درد مي کند. »
« سوت بزن ماري، سوت بزن تا صاحب يک شيريني بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم، دهانم خشک شده است. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب ماه بشوي. »
« مامان، بلد نيستم سوت بزنم، خوب آواز نمي خوانم. »
« سوت بزن، ماري، سوت بزن تا صاحب مرد جواني بشوي. »
« اي به چشم مامان، ببين چه سوتي مي زنم! » "
هدف هايي که دختر بچه هايي مانند ماري بايد دنبال کنند، روشن است: به امور دنيوي که با حيوانات، شيريني و ماه نشان داده شده اند، کاري ندارند؛ آنان توان خود را براي لحظه اي نگه مي دارند که ارزشش را دارد، يعني براي دل ربايي از مرد.
بين ماري که از سوت زدن خودداري مي ورزد و تمام چهره هايي مانند سفيد برفي، زيباي خفته، و خاکستر نشين چندان تفاوتي وجود ندارد. شيوه هاي زندگي عوض مي شوند ( در واقع نه خيلي ) اما چهره هاي زنانه همواره منفعل و ناتوان هستند و هدف و آرماني ندارند جز دل ربايي از مردي که « آنان را براي هميشه خوشبخت خواهد کرد. »
وقتي در ادبيات کودکان زني ترسيم مي شود که به تمامي منفعل و ناتوان نيست، شخصيت اش را چنان خراب مي کنند که به جادوگر بدل مي شود. مانند قصه ي رقص پولسينللا(10) که روايت ناپلي قصه ي روسي و بسيار معروف ماهي کوچولوي طلايي و داستاني آشکارا زن ستيز است:
پولسينللا با زن، پنج فرزند و گربه اش « در کلبه اي - بي در و بي سقف - زندگي مي کند و تشکش از کاه است. هر هشت نفر - پنج فرزند، زن و گربه اش - روي همين تشک مي خوابند »، اما پولسينللا با وجود اين زندگي فقيرانه و رقت انگيز به ماهي گيري بسنده مي کند و به هيچ جايي نمي رسد. با اين همه از شادکامي خود ذره اي نمي کاهد: « سه روز است که غذا نخورده ايم و آن وقت شوهرم سرگرم رقص است » و در برابر اين شادماني ديوانه وار « زن، درگوشه اي کز کرده، خشم همه ي وجودش را فرا گرفته است و به حيواني در قفس مي ماند. »
پولسينللا که زنش تحريکش کرده، به سراغ ماهي گيري مي رود و يک ماهي طلايي به دام مي اندازد که در برابر آزادي خود به ماهي گير قول مي دهد که تمام خواسته هايش را بر آورده کند. اما پولسينللا که حتي قادر نيست از اين فرصت براي بهبود وضعيت زندگي اسف بار خود بهره گيرد، فقط از ماهي مقدار زيادي ماکاروني مي خواهد و جلوتر از نوک دماغش را نمي بيند. همگي گرسنگي خود را بر طرف مي کنند و پس از پر خوري بسيار، دسته جمعي آواز مي خوانند. به جز زن که از فرط فقر مزمن و سنگيني بار زندگي پنج فرزند و شوهر بي مسئوليت اش، به درستي نگران و مضطرب است و مي گويد: « عزيزانم آواز بخوانيد، اما چه کسي به فکر فردا است؟ » او به ميانجي گري پولسينللا خانه اي درست و حسابي را با هفت تخت خواب واقعي از ماهي مي خواهد. همه خوش حال اند که سرانجام در تخت خواب مستقل خود مي خوابند، اما مگر مي شود در برابر وسوسه ي خواسته هاي هر چه بيشتر از ماهي سحر آميز مقاومت کرد؟
زن بي نوا که گذر از رنج هاي زندگي بد خلقش کرده، تصميم مي گيرد همه ي آن چيزهايي را که هيچ گاه نداشته است يک بار به دست آورد، و در اين کار ديگر هيچ حدي نمي شناسد: خواستار دو خدمت کار، يک تالار بزرگ، راديو، تلويزيون، ويلايي درکنار دريا، پالتو پوست براي خودش و لباس هاي مختلف براي فرزندانش مي شود؛ سپس آشکارا زياده روي مي کند و عروج به سوي سعادت تا جايي ادامه مي يابد که از ماهي تاج ملکه را براي خود و تخت سلطنت را براي پولسينللا مي خواهد. زن سرانجام در اوج هذياني واقعي مي خواهد که ماهي طلايي سرخ و ادويه زده شود و بدين ترتيب همه چيز ويران مي شود و آن خانواده دوباره به کلبه ي محقرش باز مي گردد.
اوگو آشيا (11)در باره ي شخصيت هاي منفي افسانه ها تيز بينانه خاطر نشان مي کند: « در پس شخصيت نامادري ها، ساحره ها، و ديو زنانِ مکار، هميشه مردي ضعيف وجود دارد که بدترين وظايف و تصميم گيري ها را بر دوش زن مي گذارد. »
افسانه هاي کهن
اگر چهره هاي مؤنثِ ادبيات معاصر کودکان را با چهره هاي افسانه هاي سنتي مقايسه کنيم در مي يابيم که چيزهاي بسيار اندکي عوض شده است. افسانه هاي کهن زنان آرام، منفعل، و بي سر و زبان را نشان مي دهند که فقط به فکر زيبايي خود و واقعاً ناتوان هستند و به درد هيچ کاري نمي خورند. درمقابل، چهره هاي مذکر، فعال، نيرومند، شجاع، درست کار و با هوش هستند.امروزه ديگر تقريباً کسي افسانه ها را براي کودکان نقل نمي کند؛ تلويزيون و کتاب هاي مخصوص کودکان جايگزين آن ها شده اند، اما بعضي از معروف ترين شان هنوز مطرح مي شوند و همگان با آن ها آشنا هستند.
« کلاه قرمزي » ماجراي دختر بچه ي بسيار ساده لوحي است که مادر بي مسئوليت اش او را مي فرستد که از دل بيشه هاي مخوف پر از گرگ بگذرد و براي مادر بزرگش سبدهايي پر از کلوچه بياورد. با چنين اوصافي پايان داستان چندان عجيب نيست. اما آن همه ساده لوحي و گيجي، که هرگز به پسري نسبت داده نمي شود، به تمامي بر اين يقين استوار است که هميشه در زمان و مکان مطلوب، شکار چي شجاع و ماهري داوطلب نجات مادر بزرگ و دختر بچه از دست گرگ ها است.
« سفيد برفي » نيز دختر بچه ي ساده لوح ديگري است که با وجودي که به او هشدار جدي داده بودند به کسي اعتماد نکند خيلي زودگول مي خورد. وقتي هفت کوتوله مي پذيرند از او مهمان نوازي کنند، همه به نقش اصلي خود بر مي گردند: کوتوله ها دنبال کار مي روند و او منتظرشان مي نشيند و براي آنان خانه داري، وصله پينه، آب و جارو و آشپزي مي کند. او نيز مانند کبک سرش را زير برف ها پنهان مي کند و يگانه امتيازي که برايش قائل اند زيبايي او است؛ ولي چون اين صفت موهبتي طبيعي است و حاصل اراده ي فردي نيست، چندان مايه ي غرور او نمي شود. هميشه به موقعيت هاي دشوار گرفتار مي گردد و براي رهايي از آن ها نيز همواره دخالت يک مرد، يعني شاهزاده ي دل ربايي ضروري است که سرانجام همسرش مي شود.
دختر خاکستر نشين نمونه ي عالي فضيلت هاي خانگي، خاکساري، شکيبايي، فرمان بري و « رشد نيافتگي آگاهي »(12) است و با نمونه هاي مؤنث توصيف شده درکتاب هاي درسي دبستاني و کتاب هاي کنوني کودکان به طور کلي چندان تفاوتي ندارد. او نيز براي رهايي از وضعيت هاي تحمل ناپذير انگشتش را تکان نمي دهد، تحقيرها و آزارها را تحمل مي کند و شهامت و حيثيتي ندارد. او نيز مي پذيرد که مردي او را نجات دهد و يگانه راه نجات خود را در همين مي داند، اما به هيچ وجه معلوم نيست که رفتار اين مرد وضعيت زندگي او را از آن چه در سابق بوده است، بهتر کند.
شاهدخت قصه ي « پوست خر » نيز در زمينه ي فرمان بري و خاکساري با دختر خاکستر نشين به رقابت مي پردازد. گريز لدا [ زن قهرمان کتاب دکامرون اثر بوکاتچو ] شکنجه هاي شاهزاده اي را آزار گرانه تحمل مي کند که چون خصوصيات زن آرماني خود را در وجود او يافته با وي ازدواج کرده است: تحمل بي سر و صدا و بي اعتراض تمام آزار و اذيت ها، از فضيلت هايي است که در زنان ستوده و تشويق مي شود. سيماي اين زن آرماني، [ زن خوبِ فرمان برِ پارسا ] همچنان تداوم يافته است، زيرا درکتاب هاي کودکان مادر را هميشه به صورت موجودي محزون و فرمان بر نشان مي دهند که حتي وقتي به باد دشنام و ناسزا گرفته مي شود نيز از لبخند زدن باز نمي ماند.
اشخاص مؤنث در افسانه ها به دو گروه اساسي تعلق دارند: نخست افراد خوب و ناتوان، دوم افراد بجنس و بدخواه. « محاسبه نشان داده که در قصه هاي برادران گريم 80% شخصيت هاي منفي زن هستند. » (13)
آن گونه که از پژوهش ها بر مي آيد، در قصه ها و افسانه هاي کهن، شخصيت مؤنثِ با هوش، شجاع، فعال و صادقي وجود ندارد. حتي پريان نيکوکار نيز توانايي هاي شخصي خود را به کار نمي گيرند، بلکه به قدرتي جادويي متوسل مي شوند که به آنان اعطا شده و بي هيچ دليل منطقي مثبت است، همان گونه که در ساحره ها، حالتي منفي و بدخواهانه دارد. شخصيت مؤنثِ نوعي دوستي که رفتار خود را شجاعانه و در کمال هشياري برگزيند وجود ندارد.
کودکان با گرايشِ عاطفي شديدي اين اشخاص را سر مشق خود قرار مي دهند و به همانند سازي با آنان مي پردازند. چنين گرايشي به سياي اين اشخاص قدرت القايِ گسترده اي مي بخشد که با پيام هاي اجتماعيِ بي شماري تقويت مي شود، پيام هايي که با محتواي قصه ها و افسانه هاي کهن هماهنگي کامل دارند. اگر آن ها در حکم اسطوره هاي منفرد و بازمانده هاي ميرنده در يک فرهنگ بودند، تأثير شان اهميتي نداشت، اما با وجود ارزش هايي که اين قصه ها انتقال مي دهند، ضعيف و کم رنگ شده اند، فرهنگ ما هنوز انباشته از آن ها است.
از آنجا که هدف اين کتاب تحليل منظم ادبيات کودکان درکشور ما نيست - چنين تحليل ويژه اي نيازمند فرصتي ديگر و روشي خاص است - به چند مثالِ پيش گفته بسنده کرده ايم که روشن گر هستند و پي بردن به وجود فشارهاي بسيار عظيمي را ممکن مي سازند که بر دختر بچه ها اعمال مي شود، زيرا آنان همچنان به همانند سازي با الگوهاي فرسوده ي « زنانگي » ادامه مي دهند.
اين نتيجه گيري ها چندان تفاوتي با نتيجه گيري هاي فمينيست هاي پرينستون يا پژوهش هاي فرانسويان ندارند. همين چند متن بررسي شده به تنهايي براي محکوم کردن ادبيات کودکان کافي است، ادبياتي که مسئول گفتاري تبعيض آميز، ارتجاعي، زن ستيز و ضد تاريخي است و زيان هايش از آن رو افزايش مي يابد که روي سخن چنين اباطيل متقلبانه اي با کودکاني است که آن ها را بي هيچ امکاني براي انتقاد جذب مي کنند. الگوهاي پيشنهادي اين نوع ادبيات، در عوض ياري به کودک براي رشد خود و ساختن هر چه بهتر جامعه ي آينده، او را در مرحله اي کودکانه نگه مي دارند. چنين برداشت هايي از دوران کودکي بر خودِ بزرگ ترها، يعني پدر و مادرها و آموزگاران و مربيان، نيز بي تأثير نيستند. به جاي تشويق آنان به در نظر گرفتن نوع جديدي ازکودکان، مناسبات جديدي به آنان و جايگاه جديدي که کودکان مي توانند در جامعه داشته باشند، بزرگ ترها را به الگوهاي کهنه اي باز مي گردانند که بايد به طور قطع کنار گذاشته شوند. از اين جهت، نقش ادبيات کودکان به کلي شوم و زيان بار است.
پينوشتها:
1. اين مطلب لزوماً منطبق بر جامعه ي ايران و مورد تأييد سايت راسخون نيست و تنها جهت استفاده محققين منتشر شده است.
2. مقايسه شود با کليشه ي رايج در ميان پسر بچه هاي ايراني: پسرا شيرند، مثل شمشيرند دخترا موشند، مثل خرگوشند! – م.
3. Dans Panorama, (revue italienne), 28 octobre 1971.
4. Dans L"Ecole des Pardents n 3, mars 1972.
5. Michèle de Wilde, Les stéreotypes féminins, dnas L" Ecole des Parents, n 7, juillet- aout 1972.
6. Lorenza Zanuso, Cenerentole per forza, dans ll Giorno 18 février 1972.
7. Marusa Bonazzi et Umberto Eco, l bambini bugiardi, Firenze, Guaraldi, 1972.
براي تحليل هاي مشابه از کتاب هاي کودکان دبستاني نگاه کنيد به :
Egidia Barassi et Stefano Magistretti, ll leggere inutile, Milano, Emme, 1972, et Alberti, Bini, Del Corno et Rotondi, l libri di testo, Roma, Editori Riuniti, 1972.
8. Denisi Roquès, La mia Famiglia, Roma, Arman, 1971: Denise Roqués et Odile Julien , tl..., Roma, Armando, 1971.
9. Whistle, Mary, Whistle, adapté par Bill Martin Jr. avec des dessins de Emanuele Luzzati, Holt, Rinehart et Winstion, New York, 1970.
10. Emanuèle Luzzati, La tarantella di Pulcinella, Milano,Emme. 1972.
11. Ugo d"Ascia, Onorevolmente cattive, dans Noi donne n^° 50. 19 decembre 1971.
12. Enzo Rava, Se it principe non le avesse baciate, dans Noi donne, n^° 50, 19 décembre 1971.
13. Ugo d"Ascia, op . cit.
جانيني بلوتي، النا، (1376)، اگر فرزند دختر داريد ( جامعه شناسي و روان شناسي شکل گيري شخصيت در دختر ) ، ترجمه: محمد جعفر پوينده، تهران: نشر ني، چاپ نهم