انديشه ي سياسي آگوستين قديس

پس از سقوط و انهدام دولتشهرهاي يونان، امپراتوري روم بر قلمروهاي اطراف مديترانه مسلط شد. در دوره تسلط روميان، تحقيقات فلسفي كه توسط افلاطون، ارسطو و ديگر فلاسفه كلاسيك يونان دنبال مي شد، هم از نظر كمي و هم از
يکشنبه، 6 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انديشه ي سياسي آگوستين قديس
انديشه ي سياسي آگوستين قديس

 

نويسنده: حميد عضدانلو




 

پس از سقوط و انهدام دولتشهرهاي يونان، امپراتوري روم بر قلمروهاي اطراف مديترانه مسلط شد. در دوره تسلط روميان، تحقيقات فلسفي كه توسط افلاطون، ارسطو و ديگر فلاسفه كلاسيك يونان دنبال مي شد، هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، رو به زوال نهادند. گرچه روميان ايده هاي مهمي را در قلمرو انديشه رسمي و قانوني بنيان نهادند، اما در مقايسه با يونانيان هيچ سيستم فلسفي ارائه ندادند.
در قرن پنجم ميلادي و با سقوط دولت روم، جهان مغرب زمين وارد دوراني شد كه از آن با نام قرون وسطي ياد مي شود. اين دوره تقريباً از قرن پنجم تا قرن چهاردهم ميلادي ادامه يافت. در نيمه اول اين دوره كه معمولاً آن را « عصر تاريكي » مي خوانند آموختن و انديشيدن، در اروپاي غربي، تقريباً ناپديد شد. در اين دوره، سراسر قاره اروپا طعمه بيماري هاي متعدد و دسته ها و گروه هاي مسلح بود. زبان لاتين نيز تنها توسط گروه كوچكي از راهبه هاي منزوي و گوشه نشين صومعه هاي اروپا زنده نگه داشته شد.
در سرزمين هاي ديگر، به ويژه در كشورهاي عربي و شرق امپراتوري روم كه مركز آن قسطنطنيه بود،‌تفكر و انديشه، شكوفايي چشمگيري داشت. از طريق ارتباط روزافزون با ملت هاي اسلامي كه برخي از متون كلاسيك را حفظ و نگهداري كرده بودند، و همچنين توسط دولت هاي تازه تأسيس اروپاي غربي، نوشته هاي ارسطو مجدداً به دنياي غرب معرفي شد.
از آغاز قرن يازدهم ميلادي، يعني در نيمه دوم قرن وسطي، اروپاي غربي شاهد احياي علم و هنر و به وجود آمدن و رشد دولت هاي مستقلي شد كه نتيجه آن ظاهر شدن تدريجي آن چيزي بود كه امروز آن را دولت- ملت مي نامند. رشد دولت- ملت ها باعث تشديد تضاد ميان قدرت هاي كليسايي و قدرت هاي پادشاهي و غيرديني شد.
در اواخر دوران قرون وسطي سيستم فئودالي، سيستم مسلط اروپاي غربي بود. اين سيستم ارتباطات سياسي، اقتصادي، و اجتماعي طبقات مختلف اجتماعي را تحت كنترل خود داشت. سيستم فئوداليسم شبكه پيچيده اي بود كه سلسله مراتب حقوق و وظايف طبقات مختلف اجتماعي را( ‌از پادشاه تا سِرف ) تعيين مي كرد. در چنين سيستمي، افراد در درون طبقه اجتماعي خود متولد مي شدند و نقش هاي مربوط به همان طبقه را ايفا مي كردند و به جز استثناهايي، تا آخر عمر در همان طبقه باقي مي ماندند.
كليساي روم، در سراسر دوران قرون وسطي، نيروي مسلط اروپا را تشكيل مي داد. در درون كليسا سلسله مراتبي از آمريت و قانون وجود داشت كه باعث حفظ نوعي همبستگي و تمدن در سراسر اروپا بود.
انديشه هاي آگوستين در دوران آغازين « عصر تاريكي » شكل گرفت. اين انديشه ها را مي توان نقطه اصلي اتصال ميان انديشه هاي متفكران دوران كلاسيك و انديشه هاي متفكران مسيحي به شمار آورد. آگوستين در رساله شهرخدا(1)كه در ميان سال هاي 413 و 426 ميلادي به رشته تحرير درآمد، تمايزي ميان شهر بهشتي و شهر زميني قائل مي شود. در نظر او، كليسا به مثابه شهر خدا ارمغان آورنده بركت و رستگاري براي همه عاشقان خداست، و عملكرد دولت سكولار، يعني همان شهر زميني، برقرار كردن نظم، امنيت، و عدالت در جهان آلوده به گناهي است كه آن نيز تحت سلطه خداوند قرار دارد. در كنار نظريه آگوستين ( درباره قدرت سياسي در قلمرو مسيحيت ) مي توان انديشه او درباره تاريخ را نيز مشاهده كرد. آگوستين اولين متفكري بود كه تاريخ را به مثابه فرايندي پيشرو و در حال تكامل مورد بررسي قرار داد. هيچ يك از متفكران پيش از او دركي از خطي بودن پيشرفت يا تكامل تاريخ نداشتند. در نظر آگوستين، ظهور كليساي مسيحي فراهم آورنده ابزارهايي براي رسيدن به كمال، و تاريخ تلاشي براي حركت در مسير كمال است.
آگوستين يكي از سيستماتيك ترين متفكران سياسي پس از ارسطوست. او طرح سياسي و تاريخي خود را در شرايط فشار شديد عاطفي و در زماني ارائه داد كه جهان سياست در حال فروپاشي و تكه تكه شدن بود. گرچه اغلب از او به عنوان بنيان گذار نظريه اجتماعي آغاز قرون وسطي ياد مي شود، اما بايد اين نكته را در نظر داشت كه او نگاهي به دوران پيش از خود نيز داشت و بسياري از انديشه ها و گرايش هاي اصلي دوران باستان را با نظريه خود پيوند زد. نقش مهم تاريخي او به دست دادن سيستمي است كه از طريق آن مسيحيان توانستند هم احترام خود نسبت به جهان بيني مسيحيت اوليه را حفظ كنند و هم بسياري از تغييرات سياسي را كه اين جهان بيني، پس از انقلاب كنستانتين، با آن رو به رو شد بپذيرند. براي درك بهتر بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي آگوستين، نگاهي به اوضاع سياسي دوران زندگي او ضروري مي نمايد.
در دوران كودكي آگوستين، سياست از هر دو جنبه مذهبي و غيرمذهبي ( يا سكولار ) با بحراني جدي رو به رو بود. او در سال 354 ميلادي در شهر تاگاست(2)، واقع در شمال افريقا، متولد شد. زماني كه امپراتور جوليان بر تخت سلطنت نشست و سياست هاي ضدمسيحي خود را آغاز كرد، آگوستين هفت ساله بود. با آمدن جوليا، كليسا كه تا آن زمان از موقعيت و اعتبار بسيار بالايي برخوردار بود، متحير و تا حدود زيادي وحشت زده شد. جوليان مسيحيت را با اديان ديگر برابر شمرد اما اين امر براي كليسايي كه مزه قدرت سياسي را چشيده بود چندان خوشايند نبود. نزد كليسا، برابري اديان، سير قهقرايي و پس رفت به شمار مي آمد. سلطنت جوليان دو سال بيش تر طول نكشيد و ما نمي دانيم اگر اين سلطنت ادامه مي يافت او موفق مي شد يا نه.
يقيناً مادر آگوستين كه يك مسيحي معتقد بود، مانند بسياري از مسيحيان ديگر، از كشته شدن جوليان در جنگ و احياي موقعيت و اعتبار كليسا خوشحال شد. اما او نفوذ چنداني روي پسر خود نداشت. آگوستين، از يك سو، در سن هفده سالگي صاحب فرزندي نامشروع شده بود، و از سوي ديگر، كافر و مشركي تمام عيار بود. اما پدر آگوستين در شكل دهي تفكر او نقش عمده اي ايفا كرد. او پسر جوان خود را براي تحصيلات عاليه به شهر كارتاژ (3) فرستاد. آگوستين در دوران تحصيل خود به يكي از پيروان پرشور انديشه هاي مانويت تبديل شد و الهيات مانوي، به ويژه اصل تضاد ميان نيكي و بدي، تأثير عميقي در انديشه حساس او گذاشت. پس از پايان تحصيلات براي تدريس گرامر زبان به شهر زادگاه خود بازگشت و مورد حمايت شديد مادر خود قرار گرفت كه آرزو داشت آگوستين يك مسيحي تمام عيار باشد.
اما او بيشتر از يك سال در شهر زادگاهش نماند چرا كه جذابيت هاي كارتاژ او را به سوي خود مي كشيد. ظاهراً زندگي در اين شهر بزرگ بود كه شك و ترديدهايي در مورد باورهاي مانوي در ذهن او به وجود آورد. اما تغييرات كلي در جهان بيني او از سال 383 ميلادي، يعني از زماني آغاز گرديد كه ساكن روم شد. از جمله عوامل مهمي كه باعث چنين تغيير عمده اي در جهان بيني او شد، مطالعات او درباره علوم طبيعي بود. احتمالاً همين مطالعات باعث شد تا او نسبت به ثنويت مانويان شك و ترديد كند و اين باور مانويان را كه ماده، شيطاني و بد است، زير سؤال ببرد. دوستان مانوي او تلاش بسياري كردند تا او را در جمع خود حفظ كنند. در حقيقت، آگوستين شديداً گرفتار تعصبات آن ها بود، و به همين دليل روم را ترك كرد و عازم ميلان شد. او در ميلان فن سخنوري تدريس مي كرد و در همان جا بود كه به امكان هر دانشي شك كرد و براي مدتي تبديل به يك شكاك تمام عيار شد.
اما ذهن پرسش گر او نمي توانست در شكاكيت متوقف شود. به تدريج ديدگاه شكاكانه نسبت به امكان دانش، قدرت خود را در ذهن او از دست داد و به ديدگاهي بيش از اندازه منفي تبديل شد. در دوران تدريسش، كم كم اين پرسش به ذهن او خطور كرد كه شايد برخي دانش ها امكان وجود داشته باشند. آگوستين براي يافتن پاسخ اين پرسش، مطالعات خود را دنبال كرد و سرانجام ايده افلاطونيان جديد درباره وحدت جهان و امكان دانستن از طريق نوعي عرفان دروني را پذيرفت. انديشه افلاطونيان جديد درست نقطه مقابل انديشه مانويان قرار داشت.
در نظر كساني كه رشد و توسعه فكري را فرايندي ديالكتيكي مي دانند، زندگينامه آگوستين مي تواند نمونه خوبي باشد. باور به مانويت سرانجام او را به جايي رساند كه به نقطه مقابل آن، يعني انديشه هاي نوافلاطوني، پناه ببرد. اما او در باورهاي جديد خود نيز اين شك را داشت كه آيا باورهاي اوليه او كاملاً نادرست بوده اند يا نه. او در اين انديشه بود كه نوافلاطونيان از مسئله شيطاني و بد به سادگي گذشته اند، و مانويت نيز وحدت جهاني را كه او در جست و جويش بوده با حرارت تمام نابود كرده است. پرسش جديدي كه مدت ها ذهن او را مشغول كرد اين بود كه آيا مي توان هم ثنويت مانويان و هم وحدت جهان نوافلاطونيان را محفوظ نگه داشت؟
راه حل نهايي او براي رهايي از چنين معضلي يكي از صفحات كلاسيك تاريخ انديشه است. او موعظه اسقف كليساي ميلان(4) را شنيد و شديداً تحت تأثير آن قرار گرفت. اسقف ميلان در سخنراني خود پيوندي ميان دانش و عواطف و احساسات برقرار كرد. آگوستين پس از مطالعه دقيق رساله هاي سنت پاول(5)به علائم و نشانه هايي دست يافت كه مي توانستند راه گشاي حل تضاد ميان مانويت و انديشه هاي نوافلاطوني باشند. او همزمان متوجه اين نكته شد كه در رساله هاي سنت پاول اطمينان و اعتمادي نسبت به دانش حقيقي وجود دارد كه حتي نوافلاطونيان نتوانسته بودند چنين اطميناني را در او به وجود آورند.
در همين دوران، از طريق دوستان خود با جنبش رهبانيت(6) آشنا شد؛ جنبشي كه از يك سو خواهان بي اهميت شمردن و دست كشيدن از جهان مادي بود، و از سوي ديگر، به دنبال راه هايي مي گشت كه سازش مخرب و ويرانگر كليسا با امپراتوري را از بين ببرد. حتي برخي از كارمندان دولتي تحت تأثير اين جنبش قرار داشتند و به صحرا پناه مي بردند. آگوستين شديداً تحت تأثير رفتار دو كارمند رسمي قرار گرفت كه براساس باور به ترك جهان، موقعيت تضمين شده خود را در دستگاه حكومتي رها كرده و خود را از جامعه سياسي كنار كشيده بودند. آگوستين در آستانه انجام چنين كاري بود كه به دلايلي تقريباً ناشناخته، به شاخه كاتوليك دين مسيحيت گرويد. او غسل تعميد يافت و در سال 388 ميلادي به زادگاهش، تاگاست، بازگشت و رهبر گروه مذهبي كوچكي شد كه اكثر اعضاي آن از دوستان خود او بودند.
در سال 391 ميلادي جامعه مذهبي شهر هيپو(7) نياز به يك كشيش داشت و مردم آن شهر آگوستين را پيشنهاد كردند. در سال 395 ميلادي او به سمت دستيار اسقف هيپو برگزيده شد و چند سال بعد به اسقفي اين شهر نائل آمد و تا آخر عمر در اين سمت باقي ماند. او در عين اين كه مديري جدي و در كار خود بسيار صادق بود، مردي اهل مجادله بود و از بحث و جدل نيز لذت مي برد. بسياري از مجادلات فكري كه آگوستين خود را درگير آن ها مي كرد، كمكي بود به شكل گيري ديدگاه هاي سياسي او ( هم در حوزه كليسايي و هم در حوزه امپراتوري ). به عنوان مثال، زماني كه او عليه انديشه هاي دوستان قديمي و مانوي خود قد علم كرد، از دريچه ديد يك كاتوليك پرشور و حرارت، هم مدافع موقعيت فكري و هم مدافع موقعيت سياسي كليسا بود. به همين قياس، زماني كه او دوناتيست ها(8) را مورد حمله قرار مي داد، از جايگاه رسمي كليسا دفاع مي كرد و فضيلت شخصي براي ايفاي نقش اخلاقي را مردود مي شمرد. در ارتباط با همين ديدگاه اخير بود كه در زمان مبارزه عليه دوناتيست ها، دست كمك به سوي دولت دراز كرد تا در صورت لزوم او را در سركوب جنبش حمايت كند.(9) مناظره هاي او با پيروان پلاجيوس (10) ستون اصلي الهيات سياسي آگوستين را تشكيل مي دهد. کوئلستيوس (11)، يكي از شاگردان پلاجيوس، دكترين هاي استاد خود را در قالب سه اصل تنظيم و عرضه كرد. اين دكترين ها دقيقاً آنتي تز انديشه هاي آگوستين هستند كه بعدها به نام دكترين هاي آگوستين قديس شهرت يافتند. اصول اصلي دكترين هاي پلاجيوس عبارت بودند از: 1)گناه حضرت آدم يك امر شخصي بود؛ 2) همه انسان ها بدون گناه متولد مي شوند؛ 3)‌كودكاني كه در طفوليت مي ميرند از گناه بري هستند و براي رستگاري نيازي به غسل تعميد ندارند.
آگوستين پانزده رساله عليه اصول پلاجيوس نوشت كه تا زمان توماس آكويناس بنيان رسمي سنت مسيحيت به شمار مي رفت.
زماني كه آگوستين سرگرم اين بحث و جدل ها و اداره قلمرو اسقف نشين خود بود، موقعيت سياسي امپراتوري به بدترين وضعيت خود رسيد. گرچه امپراتوري با پذيرفتن مسيحيت به عنوان دين ارجح، موقتاً به قدرت خود افزوده بود، اما اين پذيرش همه منافع امپراتوري را تأمين نمي كرد، زيرا امپراتوران كاملاً ارباب كليسا نبودند و براي كسب حمايت آن امتيازات زيادي به كليسا مي دادند. به عنوان مثال، كليسا دائماً به امپراتوري فشار مي آورد تا از يك سو مسيحيت را تنها مذهب ارجح به شمار آورد، و از سوي ديگر، جلوي اعمال مذهبي اديان ديگر را بگيرد. چنين درخواستي برخلاف همه سنت روميان بود و برخوردهاي سياسي زيادي را به همراه داشت. علاوه بر اين، درگيري ها و تضادهاي داخلي كليسا بر سر آمريت، اثرات زيان بخشي بر قدرت امپراتوري مي گذاشت. به عنوان مثال، مبارزه طولاني و تلخ عليه پيروان آريوس (12) تأثيري عميق در غيرديني شدن سياست گذاشت. حكومت نه تنها دشمني بسياري از پيروان آريوس را در درون قلمرو امپراتوري برانگيخت بلكه با پيگرد قانوني خود بسياري از آن ها را وادار به فرار و اقامت در قلمرو بربرها كرد. با مهاجرت پيروان آريوس به قلمرو بربرها بود كه بسياري از بربرها پيرو انديشه هاي مسيحي آريوس شدند. از اين رو، زماني كه بربرها در امپراتوري نفوذ كردند، هم با ساختار امپراتوري و هم با گروه غالب آتناژين(13) به مخالفت برخاستند. دين انحصاري مسيحيت تبديل به يك جناح سياسي مسيحي شد كه هدفش نه تنها طرد كافران بلكه همه مسيحيان ديگر بود؛ و همين امر بهانه اي به بربرها داد تا از چنين موقعيتي حداكثر استفاده را بكنند.
در سال 410 ميلادي آلاريك (14)، سركرده ويسيگوتيان (15) و تعداد زيادي از يارانش شهر رم را به تسخير خود درآوردند. پس از سقوط رم فرياد مردم بلند شد و دليل سقوط اين شهر امپراتوري را ناخشنودي خداياني به شمار آوردند كه توسط مسيحيت آواره شده بودند. ما نمي دانيم بي دينان و اهل تفكر تا چه حد اين توجيه را پذيرفتند، اما بدون شك بسياري از اين اتهام به عنوان ابزاري سياسي در درون امپراتوري استفاده كردند؛ امپراتوري اي كه هنوز ميليون ها بي دين در آن زندگي مي كردند و نگاهي تحسين آميز به گذشته و دوران جوليان داشتند. هزاران نفر از بي دينان پروپاقرص ساكن روستاها نيز اين اتهام را به همان صورت ظاهري پذيرفتند. حتي بسياري از كساني كه به مسيحيت گرويده بودند نسبت به آن شك و ترديد كردند چرا كه دانش آن ها درباره تاريخ روم يادآور شهري قوي و نيرومند بود كه قرن ها تحت كنترل بيگانگان قرار نداشت.
در هر حال، آگوستين شديداً تحت تأثير فراگير شدن زوال ظاهري مسيحيت قرار گرفت. گرچه او نمي توانست مستقيماً خود را درگير چنين مسئله اي كند، اما واكنش جدي خود را در سال 413 ميلادي، يعني زماني بروز داد كه شروع به نوشتن رساله شهر خدا كرد. نوشتن اين رساله سيزده سال طول كشيد و پس از اتمام آن، آگوستين به سنت مغرب زمين هديه اي داد كه نه تنها در بعد الهيات از اهميت زيادي برخوردار است، بلكه يك رساله تاريخي- سياسي بسيار مهم به شمار مي آيد. او در سال 430 ميلادي ديده از جهان فروبست.

آيا آگوستين يك متفكر سياسي بود؟

كساني كه انديشه هاي آگوستين را با دقت مورد بررسي و آزمون قرار مي دهند، پيش از هر چيز متوجه اين نكته مي شوند كه او نه يك متفكر سياسي بود و نه يك فيلسوف ( به معني امروزين كلمه ). تفكر سياسي او، گرچه عميقاً تأثيرگذار و پرنفوذ بود، اما يك امر فرعي و اتفاقي است. بايد اين نكته را به خاطر داشت كه آگوستين طبيعتاً مردي احساسي بود و با موضوعاتي كه در دوره توفاني شغلي خود با آن ها رو به رو مي شد به صورتي احساسي برخورد مي كرد و احساسات او بر تجزيه و تحليل هايش غلبه داشت. او از باورهاي خود اغلب به صورتي احساسي و با شور و حرارت تمام دفاع مي كرد، اما در برخي موارد نيز براي آن ها دلايلي تجربي و علمي مي آورد. به عنوان مثال، گرچه بخش عمده اي از رساله شهر خدا وقف آن چيزي شده كه امروزه فلسفه تاريخ ( موضوعي ذاتاً سياسي ) ناميده مي شود، بسياري از مفسران او بر اين عقيده اند كه دانش او نسبت به تاريخ بسيار اندك بوده است.
پيش از اين آگوستين را يكي از سيستماتيك ترين متفكران پس از ارسطو به شمار آورديم، اما بايد توجه داشت كه چنين صفتي در مورد او كاملاً نسبي است. گرچه او در مقايسه با اكثر متفكران دوره آغازين مسيحيت توانست يك سيستم تفكر ارائه دهد، اين سيستم در بسياري موارد داراي ساختاري سست و لرزان است چرا كه هدف او به جاي ارائه طرحي منطقي كه بتواند در برابر حمله مخالفان مقاومت كند توجيه كليسا بود. تناقضات و ابهامات انديشه او بسياري از مفسران انديشه فلسفي-سياسي را، از دوران قرون وسطي تا دوران معاصر، سردرگم و گيج كرده است؛ و مشاجره در اين مورد كه منظور واقعي او چه بوده است هنوز ادامه دارد. برخي او را « فردگرا »‌و عارف به شمار مي آورند و برخي او را مدافع سرسخت كليسا مي دانند.(16) برخي او را در زمره كساني به شمار مي آورند كه كليسا را قلمرو سلطنت خداوند بر روي زمين مي دانند و برخي معتقدند كه او كليسا را تنها قلمرو سلطنت نامرئي اجتماع رستگاران به شمار مي آورد.(17) عده اي ديگر معتقدند كه او همه قلمروهاي زميني را محكوم مي كند و براي آن ها هيچ آمريتي قائل نيست؛ و بالاخره برخي بر اين عقيده اند كه او از اين قلمروها حمايت مي كند و توجيه گر آن هاست.(18)
در هر حال، مي توان گفت كه آگوستين، در فرايند شكل گيري ديدگاه هاي فلسفي و سياسي خود، فلسفه تاريخي را بسط و گسترش مي دهد كه ريشه در انديشه هاي يهوديان دارد. نظريه او را مي توان يك نظريه قانون طبيعي به شمار آورد كه بيشتر مديون رواقيون و بنيان گذاران اوليه كليساست. دكترين او فضاي اندكي براي انديشه بازگشت مسيح در اختيار مسيحيان مي گذارد. در حقيقت مي توان گفت كه دكترين او باعث كمرنگ شدن چنين انديشه اي در زمان او و دوران پس از او شد.
مركز ثقل فلسفه تاريخ آگوستين رد اين اتهام است كه مسيحيت باعث سقوط شهر رم شد. در درجه اول او در جست و جوي پاسخ به اين مدعاست كه فجايع مادي و سياسي، ناشي از رها كردن و كنار گذاشتن شرك و بت پرستي بوده اند؛ و در مرحله بعد تلاش مي كند تا نشان دهد كه، شرايط اين جهاني هرچه باشد، باور به خدايان باعث آن نخواهد شد كه ما در جهان ديگر رستگار و خوشبخت باشيم. او براي اثبات نظرات خود متوسل به مطالعه تطبيقي اسطوره ها مي شود و اشاره هاي زيادي به نوشته هاي نويسندگان بي دين و مشرك مي كند.
در ارتباط با مصايب اين جهاني، آگوستين ادعا مي كند كه تاريخ روم، علي رغم وجود همه خدايان، مذاهب و تشريفات مدني جمهور و امپراتوري، پر از نشانه هايي از اين دست است. اگر مدافعان و توجيه گران مشرك بر اين باورند كه تسخير و غارت روم در سال 410 ميلادي، امري استثنايي و منحصر به فرد است خود را فريب مي دهند. به عنوان مثال، تقريباً همه پادشاهان روم باستاني مرگي خشونت بار داشتند. آگوستين به صورتي طنزآميز اشاره مي كند: زماني كه (‌در سال 390 پيش از ميلاد) معبد كاپيتول(19) از دست گائول ها(20)‌مصون ماند، اين غازها، و نه خدايان بودند كه از آن محافظت كردند. علاوه بر اين، از زمان برادران گراكوس (21) تا زمان تأسيس امپراتوري، مردم درگير جنگ داخلي بي وقفه اي بودند كه خدايان مقدس روم نه تنها نتوانستند آن را متوقف كنند بلكه قدرت محدود كردن آن را نيز نداشتند. آگوستين همچنين بر اين باور بود كه فاصله وحشتناك ميان ثروتمندان و فقرا در زمره مصايب اين جهاني است.(22)
او به بحث خود در مورد تاريخ روم چنين ادامه مي دهد كه: گرچه روميان به صورتي شگفت انگيز در جنگ ها موفق بوده اند، بايد اين نكته را در نظر داشت كه فجايع نظامي زيادي را نيز متحمل شده اند كه باعث رنج هاي فراوان آن ها شده است. از اين رو، او اين پرسش را مطرح مي كند كه آيا امپراتوري عظيم آن ها نشانه اي از شادي و خرسندي شان بوده است؟ آن ها از طريق جنگ ها مالك جهان شدند، اما آيا مي توان اين را نشانه اي از « موفقيت » در بُعد اخلاقي به شمار آورد؟ پاسخ آگوستين به اين پرسش منفي است. پرسش او اين است كه چه كسي آرامش خاطر بيشتري دارد: ثروتمندي كه هميشه نگران دارايي هاي خود است، يا فردي با دارايي متوسط كه با همسايگان خود در صلح و صفا زندگي مي كند و نسبت به يكديگر بخل و كينه اي ندارند؟ به عقيده او پاسخ كاملاً روشن است. كوچك ترها، بدون آن كه تشنه تسلط باشند، با آرامش در كنار يكديگر زندگي مي كنند،و از اين رو، نسبت به امپراتوري بزرگ ارجح اند. زيرا اگر امپراتوري بدون « عدالت » تأسيس شود اساساً چيزي جز « دزدي » در سطح كلان نيست.(23) اين عبارت آگوستين يكي از عبارات مهم و اغلب معمايي انديشه سياسي اوست. به همين دليل كمي بيشتر به آن مي پردازيم.
آگوستين اشاره مي كند كه امپراتوري آسوريان، بدون كمك خدايان روم، قرن ها برپا بود اما بالاخره به دست مادها سقوط كرد. اين سقوط هيچ ارتباطي به مسيحيت نداشت و پيش از تولد مسيحيت رخ داد.(24) گرچه در نظر آگوستين اكثر جنگ هاي روم جنگ هاي عادلانه بوده اند، اما او ارتباطي ميان خدايان روم و پيروزي در اين جنگ ها نمي بيند.(25) با توجه به همين نكات است كه او به اين نتيجه مي رسد كه اعمال و رفتار كنستانتين و تئودوسيوس، در جايزشمردن و استقرار مسيحيت، هيچ ارتباطي با سقوط روم در سال 410 ميلادي ندارد. همان طور كه تاريخ ساختارهاي سياسي ديگر نشان مي دهد، يقيناً خدايان روم نيز شالوده و بنيان حيات امپراتوري نبوده اند. به همين دليل، نمي توان ثابت كرد كه خدايان ملل ديگر ( مثلاً‌ بربرها ) مسبب پيروزي آن ها بوده اند. اين را نيز نمي توان به اثبات رساند كه خدايان مسبب دسترسي انسان به شادي و خرسندي ابدي هستند. آگوستين براي اثبات اين ايده به رساله هايي متوسل مي شود كه ماركوس ترنتيوس وارو (26)‌ درباره خدايان نوشته بود. وارو، براي توضيح و توجيه خدايان، به سه نوع « الهيات » اشاره مي كند. اول، خدايان از منظر شاعران، كه از آن ها براي صحنه هاي تئاتر و پر كردن طرح هاي نمايشي خود بهره مي گيرند. اين تفسيرها را تفسيرهاي اسطوره اي يا افسانه اي مي نامند. دوم، خدايان از منظر فلاسفه كه در جست و جوي توضيحات قطعي خدايان براي خلق و حفاظت از كهكشان اند. وارو اين الهيات را الهيات فيزيكي يا « طبيعي » مي نامد. به عنوان مثال، متفكران يونان باستان دائماً در تلاش بودند تا شالوده اصلي جهان را پيدا كنند- خواه در آتش، ‌آب، و يا هوا. سوم، الهيات مدني يا سياسي كه درگير شيوه هاي قرباني و عبادت تجويز شده توسط قانون و آداب و رسوم است. در اين جا فرد طبيعت خدايان را از راه هايي كه عبادت مي شوند درك و فهم مي كند- اين كه توسط فرمان رسمي عبادت مي شوند يا توسط آداب و رسوم كهن.
در نظر آگوستين، خدايان الهيات اسطوره اي و مدني، نمود بسيار مشابهي دارند. الهيات افسانه اي داراي خداياني است كه به صورتي مبالغه آميز متشخص و داراي تمايلات و عطش هاي انساني اند: آن ها دست به اعمال شهواني مي زنند، جنگ برپا مي كنند، هم پيمان پيدا مي كنند و تلاش مي كنند به قدرت خود بيفزايند. اگر خداياني كه شاعران به تصوير مي كشند خدايان راستين باشند، چگونه مي توانند بخشنده و عطاكننده صلح يا شادي و خرسندي ابدي باشند؟
طبيعت خداياني كه قانون و آداب و رسوم ارائه مي دهند نيز چندان جذاب و خوشايند نيست. اگر چنين فرض كنيم كه شيوه هاي عبادت مرسوم و متداول نمايانگر طبيعت خدايان است، آن وقت اعتماد و اطميناني را كه مي توان به خدايان سياسي داشت چندان بيشتر از اعتماد و اطميناني نخواهد بود كه به خدايان شاعران داريم. در اين جا نيز موجودات متناقض و شهوت راني را مي بينيم كه نه صلح فردي و اجتماعي را درك مي كنند و نه روح را. عبادت آن ها، مانند عبادت ليبر (27)، اغلب هم تراز و وابسته به آيين هاي هوس راني و زشت است.(28)
آگوستين، در مورد اين امر كه چگونه خدايان شاعران و سياستمداران رشد كردند، معتقد است كه رشد آن ها به دليل احترام يا ترس از برخي افراد بوده است. به تدريج كه ويژگي هاي اين افراد گسترش و تداوم مي يابد، انسانيت و يا انسان بودن آن ها هم فراموش مي شود؛ و با وجودي كه داراي احساسات، عواطف و ضعف هاي انساني هستند، خدايان ناميده مي شوند.(29) علاوه بر اين، آگوستين اشاره مي كند كه خود مشركان نيز تضاد ميان خدايان خود را در خصوص صلاحيت و اختيارات قانوني مي پذيرند. پرسشي كه براي او مطرح مي شود اين است كه چگونه چنين تضادي مي تواند در ميان موجوداتي به وجود آيد كه براي رستگاري و خشنودي ابدي ضروري اند؟ اگر پاسخ مشركان اين است كه در ميان خدايان، نوعي سلسله مراتب قدرت وجود دارد و بعضي از آن ها، مانند ژوپيتر، فرمانرواي خدايان ديگر هستند، چرا نمي توانند نظم را در ميان جامعه خدايان حفظ كنند؟ بر اين اساس، همه اين داستان ها در نظر آگوستين احمقانه و بي معني مي آيد.
آگوستين معتقد است كه الهيات فلاسفه، عاقلانه تر و منطقي تر است. اين الهيات در جست و جوي كشف وحدتي است كه در پس كثرت و تنوع ظاهري جهان وجود دارد؛ وحدتي كه بدون آن، جهان و زندگي انسان هيچ اهميت و معنايي نخواهد داشت. با وجود اين، خود فلاسفه هم در مورد خداياني كه مسئول جهان و نژاد انسان اند اختلاف نظر دارند. در اين خصوص، ديدگاه افلاطون- و خود آگوستين كه شديداً تحت تأثير انديشه هاي نوافلاطوني قرار داشت- نزديك ترين ديدگاه به ديدگاه مسيحيت است.(30) يقيناً در اين جاست كه آگوستين به نتيجه برتري مسيحيت نسبت به ديدگاه افلاطون- با وجود احترام زيادي كه براي آن قائل است- مي رسد. زيرا در نظر او آموزه هاي مسيحي با تأكيد بر اين امر كه خداوند داوطلبانه خود را محدود كرده و به انسان تبديل شده است، هم اسرارآميز بودن و هم تعالي خداوند را تصديق مي كند. اين آموزه ها همچنين نوعي اهميت قدسي( از طريق تجسد يا جسم پذيري ) براي تلاش هاي تاريخ بشر قائل است. در حقيقت، آگوستين بر اين باور است كه مسيحيت توانسته( با دكترين تجسد يا جسم پذيري خود ) ديدگاه نهايي افلاطوني و انديشه هاي يونان را با آگاهي يهوديان از مفهوم و ارزش تاريخ تلفيق كند.
براين اساس، در نظر آگوستين، ما تاريخ را از منظر جديدي مي بينيم. ديگر تلاش نمي كنيم سعادت و خوشبختي اين جهاني را در ارتباط با عبادت يك خدا، و دليل فاجعه تاريخي را قهر و ترك وظيفه خدايي ديگر به شمار آوريم. در قضاوت هاي تاريخي آگوستين، خداي واحد هرگز قابل درك نيست و ما هرگز نمي توانيم اعمال او را با يقين و اطمينان تفسير كنيم. در حقيقت، اين را مي دانيم كه چون او فرمانرواي مطلق است، مشيت و آينده نگري او شامل همه چيز مي شود؛ و مسيحيان، از طريق تجسد يا جسم پذيري، اين را درك مي كنند كه هر اندازه خداوند دور از انسان گمراه و منحرف باشد، تاريخ انسان براي او اهميت و ارزش زيادي دارد. به طور كلي، نزد مسيحيان، فجايع تاريخي و سياسي نمي توانند تأثيري بر رستگاري و خشنودي ابدي داشته باشند. به دليل وابستگي متقابل انسان ها به يكديگر، بلا و مصيبت مي تواند هم خوب و هم بد باشد؛ زيرا ما در زندگي اين جهاني هم وابسته به هم عصران خود، و هم وابسته به كساني هستيم كه پيش از ما زندگي مي كردند.
براين اساس، اعمال انسان، چه فردي و چه جمعي، مي تواند « آزاد » باشد؛ بدين معنا كه اين اعمال صرفاً توسط خداوند ديكته نمي شوند. علي رغم اين حقيقت كه هيچ حادثه تاريخي بدون خواست خداوند رخ نمي دهد، « ضرورت » با آزادي انسان در تضاد نيست. در اين جا آگوستين پيش آگاهي خداوند نسبت به اعمال انسان ها يا ملت ها را از اين ادعا متمايز مي كند كه خداوند تعيين كننده اعمال انسان هاست. خداوند از اعمال انسان، پيش از انجام عمل، آگاه است و پيشاپيش نسبت به آرزوهاي او و پاسخ هايي كه به آن ها خواهد داد آگاهي دارد. اما اين پيش آگاهي به اين معنا نيست كه خداوند تعيين كننده اعمال انسان باشد. به عبارت ساده تر، گرچه خداوند نسبت به همه چيز دانا و تواناست، و پيشاپيش نسبت به چگونگي كاربرد انسان از آزادي خود باخبر است، انسان در اعمال خود آزاد است.(31) هر دركي از اين آشتي ميان « ضرورت » و « آزادي » داشته باشيم، چنين انديشه اي بدون شك نقش عمده اي در ديدگاه آگوستين نسبت به ارتباط ميان خداوند و تاريخ انسان ايفا كرده است.(32)
از اين رو، پس از آن كه خداوند « پادشاهي شرق » را تحمل كرد و پذيرفت كه شرق براي مدتي طولاني پرآوازه و نامي باشد، به اين نتيجه رسيد كه بايد يك « امپراتوري غربي »‌نيز ظهور كند كه در وسعت و عظمت، پرآوازه تر و نامي تر باشد.(33) در نظر آگوستين، خداوند دلايل كافي و خوبي براي نظم ها و آرايش هاي سياسي دارد كه برخي از آن ها براي انسان فاش و برملا شده اند. اما گرچه بخشي از اين دلايل براي انسان فاش شده اند- مثلاً اين كه غرور يا شهوت ديرپا و طولاني مدت يقيناً تنبيه و گوشمالي خواهد شد- هرگز نمي توان به طور كامل از اهداف خداوند آگاه و يا آن ها را درك كرد. اين امر از اين جهت درست است كه خداوند، به دليل خداوند بودن، نه تنها هميشه فراتر و برتر از انسان است، بلكه انسان ها نيز نمي توانند به انگيزه هاي يكديگر پي ببرند؛ انگيزه هايي كه تنها خداوند نسبت به آن ها آگاهي دارد.(34)
به طور خلاصه، آگوستين تاريخ سياسي را مبارزه عظيم و غول آساي نيروهايي به شمار مي آورد كه كليت آن را تنها خداوند درك و فهم مي كند؛ اما در برخي موارد نشانه هايي از آن را، براي نشان دادن اهميت و ارزش اين مبارزه، براي ما آشكار و برملا مي سازد. اين نشانه ها را مي توان در كتاب هاي مقدس و در جسم مسيح يافت. به طور كلي، مي توان گفت كه بنيان و اساس انديشه سياسي آگوستين مبتني بر همين نشانه ها و انديشه هاي مشركاني است كه با اين نشانه ها ناسازگارند.

پي‌نوشت‌ها:

1.The City of God
2.Tagaste
3.Carthage، شهري باستاني در شمال آفريقا و نزديك تونس امروزي.
4.Ambrose اسقف كليساي ميلان كه بين سال هاي 397-340؟ ميلادي مي زيست و بين سال هاي 397-374 ميلادي اسقف شهر ميلان بود.
5.Saint Paul، يكي از دوازده حواري حضرت مسيح كه در سال 67 ميلادي درگذشت.
6.Monachist Movement
7.Hippo بندري قديمي در شمال افريقا، در الجزاير كنوني.
8.Donatistsپيروان جنبش دوناتيسم كه در آغاز قرن چهارم ميلادي شكل گرفت و حدود يكصد سال ادامه يافت. اساس اين جنبش بر انديشه هاي دوناتوس(Donatus)، اسقف يكي از شهرهاي شمالي افريقا، بنا شده است. پيروان اين جنبش بر اين عقيده بودند كه آمريت كشيش يا اسقف نه به جايگاهي كه در كليسا اشغال كرده است بلكه وابسته به پاكي و شرافت شخصي اوست.
9.ن.ك: Hugh Pope,Saint Augustine of Hippo,New York:Doubleday,1958
10.Plagius، راهب و عالم الهيات انگليسي كه در رم زندگي مي كرد و انديشه هايش توسط آگوستين شديداً مورد انتقاد قرار گرفت. او بين سال هاي 420؟-360؟ ميلادي مي زيست.
11.Coelestius
12.Arius، كشيش مسيحي در شهر آلكساندريا كه بنيان گذار جنبش آريانيسم بود و در سال 336 ميلادي درگذشت.
13.Athanasian، اعضاي اين گروه از پيروان كشيشي به نام آتناشس(Athanasius)(373-296؟ميلادي) بودند كه اسقف شهر آلكساندريا و از دشمنان سرسخت جنبش آريانيسم به شمار مي رفت.
14.Alaric، پادشاه ويسيگوتيان كه بين سال ها 410-370 ميلادي مي زيست.
15.Visigoth، ويسيگوتيان در حدود سال 418 ميلادي پادشاهي خود را در جنوب فرانسه تأسيس كردند. اين پادشاهي تا سال 507 ميلادي در فرانسه و تا سال 711 ميلادي در اسپانيا ادامه يافت.
16.ن.ك:
J.N.Figgis,The Political Aspects of St.Augustines "City of God",London: Longmans,Green,1921,pp.68-72;and Herbert Dean,The Social and Political Theory of St.Augustine,New York:Colombia University Press,1963.
17.ن.ك:W.Cunigham,St.Augustine and His Place in the History of Christian Thought)1885)
18.ن.ك:
Thus Dorner,Augustinus,Berlin,1873,and T.Rischl,"Uber die Methode der alteren Dogmengeschichte",Jahrbucher fur Deutsche Theologie,Bk,XVI,Gotha,1871,pp.191-214
19.Capitol،‌معبد باستاني ژوپيتر در رم باستان.
20.Gaul، ناحيه اي باستاني در غرب اروپا كه شامل شمال ايتالياي كنوني، فرانسه، بلژيك، و جنوب هلند مي شود.
21.Gracchus، دو برادر اصلاح طلب و سخنور رومي به نام هاي Galus Sempronius( 121-153 پيش از ميلاد) و Tiberius Sempronius(133-163پيش از ميلاد) كه به برادران گراكوس معروف بودند.
22.Augustine,The City of God,Marcus Dods,trans,New York:Hafner,1948,II,20
23.Ibid,IV,4
24.Ibid,IV,6,7
25.Ibid,IV,15
26.Marcus Terentius Varro، دانشمند و نويسنده رومي(27؟-116 پيش از ميلاد)
27.Liber، خداي شراب و تاكستان هاي انگور در ايتالياي باستان.
28.City of God,op.cit,VII,21
29.Ibid,VII,18
30.Ibid,VII,18
31.Ibid,V,10
32.در مورد نتايج متعدد و پيچيده اي كه از مفهوم « ‌آزادي » آگوستين به دست آمده، ن.ك:
Mary T.Clark,Augustine,Philosopher of Freedom:A Survey in Contemporary Philosophy,New York:Desclee Co.1958
33.City of God,op.cit,V.13
34.Ibid,V.21

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط