نویسندگان: هریس کلمز؛ رینولد بین
مترجم: پروین علیپور
مترجم: پروین علیپور
عوامل بسیاری وجود دارد که بر نحوهی مسؤولیّت پذیری کودکان، و نیز بر کارایی والدین و معلّمان در آموزش آن، اثر میگذارند. شناخت عواملی که طور جدّی مانع آموزش مسؤولیت هستند، به شما کمک میکند تا چشم اندازی از رابطه خود با فرزندانتان به دست آورید، مشکلات خویش را که مانع کاراییتان در آموزش میشود، درک کنید، و آماده شوید که به شیوهای مثبت، با احساسات خود و فرزندانتان مواجه شوید.
احساس گناه والدین و پیامدهای آن
پدر یا مادر بودن، یکی از عادی ترین چیزها در دنیاست. غالب افراد بشر این نقش را ایفا کردهاند. لیکن با وجود آن که بیلیونها انسان، پدر یا مادر بودهاند، مشکل والدینی ممتاز بودن، هنوز به قوّت خود باقیست. هر نسل جدید ناگزیر است با تناقضات و ابهامات این مسؤولیّت خطیر رو به رو شود.مهمترین مانعی که نمیگذارد والدین به نحو احسن، به وظایف پدری یا مادری خویش عمل کنند، احساس گناه است.
احساس گناه زمانی به وجود میآید که معتقد میشویم آنچه را که انجام میدهیم، و نحوهی انجام آن، به سطح انتظاراتی که از خویش داریم، نمیرسد. برای کاهش احساس گناه، باید انتظارات خود را تا سطح معقولی پایین بیاوریم، یا عملکرد خویش را بهبود بخشیم، و یا هر دو را همزمان انجام دهیم.
تمام والدین درمورد این که بعنوان یک پدر و مادر، چگونه «باید» باشند. پیامهایی از نسلهای گذشته و از همسالان خویش دریافت میکنند. این «بایدها» در رفتار آنان، تأثیر بسزایی دارد. کثرت توصیهی رسانهها- کتابها، رادیو، تلویزیون- به والدین، مبیّن آن است که عملکرد بسیاری از والدین به سطح انتظاراتشان نمیرسد و به این توصیهها نیاز دارند.
تمام والدین هنگامی که معتقد میشوند باعث درد یا ناراحتی کودکان خویش شدهاند، احساس گناه میکنند. زمانی که والدین مانع انجام خواستههای فرزندانشان میشوند، یا با اصرار از ایشان میخواهند کاری که دوست ندارند، انجام دهند، آنان از والدین خویش شِکوِه میکنند. گریه، لب برچیدن، متهم کردن انگیزهها یا منش والدین، از جملهی فنهایی است که کودکان به کار میبرند تا در برابر وظایف یا مسؤولیتهایی که والدینشان بر انجام آنها اصرار دارند، ایستادگی کنند.
واکنش والدین در برابر نشانههای درد یا ناراحتی کودکان، آن است که نحوهی برخورد خویش را با آن موقعیت مورد نظر، مجدداً ارزیابی میکنند. میکوشند تا برای تسکین احساسات جریحهدار شدهی کودکان راهی بیابند، و دوباره مهربانی والفت را بین خویش و آنان برقرار سازند.
احساس گناه، بی شک احساس نامطبوعی است. از این رو، والدین برای پنهان کردن و برسمیّت نشانختن احساس گناه خویش راههای متعددی را درپیش میگیرند:
*احساس گناه خویش را به خشم بدل میکنند و آن را متوجّهی دیگران میکنند. والدین، خشم خود را اغلب متوجه همدیگر میکنند: «رفتار تو باعث شد که کارهای فرزندمان صحیح (آن طور که من دلم میخواهد) نباشد!
*تمام تقصیرات را به گردن شرایطی میاندازند که از اختیار فرد خارج است: «پسرم دُرُست شبیه عمویش است؛ در مورد او کاری نمیتوانم بکنم.»
* برای آن که به عملی دست نزنند، شدّت یافتن ناراحتیهای جسمانی را دستاویز قرار میدهند: «هر وقت با او بحث میکنم، سردرد میگیرم؛ دیگر یادگرفتهام که با او کاری نداشته باشم.»
* برای پرهیز از برخورد با کودک، تمام مسؤولیتّها را شخصاً بر عهده میگیرند: «وقتی از او میخواهم که کاری انجام دهد، چنان هیاهویی راه میاندازد که ترجیح میدهم خودم آنان را انجام بدهم.»
* برای پرهیز از موقعیتّهایی که احساس گناه در ایشان به وجود میآورد، دلایل ساختگی و نامعقول، جعل میکنند: «احساس میکنم خیلی مهم است که دخترم بداند دوستش دارم؛ بنابراین اگر عصبانی شوم، خیلی زود اعتمادش را به من از دست میدهد.»
احساس گناه باعث میشود که والدین نحوهی رویارویی با فرزندانشان را تغییر دهند. اهمیّیت ثبات و پایداری در برابر کودکان بر همه آشکار است. زمانی که والدین اقدامی میکنند که باعث رنج یا ناراحتی کودکان، و احساس گناه یا پشیمانی (1) خودشان میشود، میکوشند تا کار مورد نظر را تغییر دهند. مثلاً محدودیتّها را کاهش میدهند، و یا آن کار را شخصاً به پایان میرسانند. هنگامی که والدین طبق گفتهی خویش عمل نمیکنند، خود به خود نتیجه گرفته میشود که آنان افرادی بی ثبات هستند، و لذا کودکان نیز چنین برداشتی میکنند.
والدینی که بشدت تحت سلطهی احساس گناه هستند، در کودکان خویش احساس ناامنی به وجود میآورند، وقتی کودکان حسّ میکنند که والدینشان به آنچه که انجام میدهند، اطمینان ندارند، به تزلزل آنان در مورد اقتدار (2) و قدرت کنترل پی میبرند. با توجه به این که کودکان میکوشند تا بر رفتار والدین تأثیر بگذارند، چنانچه احساس کنند که اقتدار و قدرت کنترل آنان ثابت است، بیشتر احساس ایمنی میکنند. والدینی که به سبب احساس گناه، در رفتار خود ثابت قدم نیستند، بطور غیر عمد این نقطه ضعف خویش را ابراز میکنند. وقتی کودکان مضطرب، بیش از کودکان که اضطراب ندارند، بدرفتاری میکنند. رابطهی مستقیم بین شدّت احساس گناه والدین، و بدرفتاری کودکان، بطور مکرر نشان داده شده است؛ والدینی که بیشتر احساس گناه میکنند، در تربیت فرزندانشان مشکلات بیشتری دارند.
زمانی که کودکان به سبب بی ثباتی رفتار والدین دچار اضطراب میشوند، میکوشند تا معیارهای رفتاری و محدودیتها را از طریق نقشههای تهاجمی و زرنگیهای خویش روشن نمایند.
در هر خانواده چندین وظیفهی مهمّ وجود دارد که باید انجام شود. اینها عبارتند از:
* فراهم آوردن امکان پیش بینی (3) در زندگی افراد خانواده، برای کاهش نگرانی آنان. به این معنی که مشخّص شود هر فرد چه کاری را انجام خواهد داد، چه هنگامی، و چگونه؟
* هماهنگ ساختن فعالیتهای افراد خانواده، به طوری که هر کس بتواند آنچه را که میخواهد انجام دهد، به پایان رساند.
* مقرر نمودن معیارها، به نحوی که هر یک از افراد خانواده بداند که از وی چه انتظاری میرود، و بتواند در انجام مسؤولیتّها به سایرین اطمینان کند؛ در عین حال که آنان میدانند چگونه از عهدهی مسؤولیتّهای شخص خویش بر آیند.
* فراهم آوردن جوّی برای ارتباط مطلوب، به نحوی که همه بتوانند درمورد نیازها و خواستههای خویش سخن بگویند و بشنوند، تا سطح رفاه شخصی و رفاه تمام افراد خانواده افزایش یابد.
اگر والدین به انجام نپردازند، کودکان ناگزیر باید این وظایف را بر عهده گیرند. شک نیست که آنان در اجرای این مهمّ، فاقد مهارت و مآل اندیشی بزرگسالان هستند. از این رو باید این واقعیت را بپذیریم که بعید نیست غفلت والدین در انجام این وظایف، موجب بی نظمی و آشفتگی شود.
چرا تنبیه کردن برای والدین دشوار است.
والدینی که میخواهند مسؤولیّت را آموزش دهند، به روشی نیاز دارند که بتواند کودکان را مسؤول رفتار خویش کند. از این رو باید در برابر تخلّفات کودک، پاسخی مناسب ابراز دارند. این پاسخها پیامدهای رفتار، یا به عبارت دیگر تنبیهات هستند.والدینی که به زحمت میتوانند کودکان خویش را تنبیه کنند، آموزش مسؤولیت پذیری برایشان دشوار است، زیرا فاقد توان اعمال زور برای مسؤول نمودن فرزندانشان هستند. حال آن که، کودکان برای این که ترغیب شوند در رویارویی با معیارهای زندگی خانوادگی و اجتماعی، به جستجوی راههای مختلف بر آیند، به قدری فشار، (4) احتیاج دارند.
تمام والدین مایلند که فرزندانشان علاوه بر خوشرفتار بودن، شاد و راضی نیز باشند. لیکن بندرت میتوان کوکی را یافت که هنگام تنبیه شدن، شاد و راضی باشد. آنان معمولاً با نشان دادن احساسات منفی، با مواخذه کردن والدین برای تنبیهشان، میکوشند که «اعتراض» خویش را ابراز دارند.
بسیاری از والدین، چنانچه به سبب بدرفتاری کودکی، ناگزیر به تنبیه او شوند، احساس میکنند که در تربیت وی شکست خوردهاند. در حالی که شناخت رفتارِ درست، امری مادرزادی نیست. کودکان رفتارها را از راه کوشش و خطا می آموزند. خطاها باید از طریق پیامدهایشان روشن شوند. پس، چه بهتر که والدین، پیامدها را پیشاپیش برای کودکان خود روشن سازند. البتّه پیامدها، همان تهدیدات (5) نیستند. منظور از پیامد، بخش از پیش معیّن شدهی عمل است که هم کودکان و هم والدین می دانند که تحت شرایط خاص، حتماً عملی میشوند. لیکن تهدید، پیامی است به کودک، مبنی بر این که والدین به سبب رفتار او ناراحت و آشفته هستند و دیگر تحمّل ندارند.
تهدیدات معمولاً عملی نمیشوند، و صرفاً جوّ بی ثباتی و اضطراب را به وجود میآورند.
تنبیه کودکان، نشانهی شکست والدین در امر تربیت نیست. توانایی والدین در تنبیه کودکان بد رفتار، گواه آن است که آنان از گفتهی خویش هدف و منظوری دارند و تا آخر بر سر گفته خود هستند. زمانی که کودکان درک کنند که والدینشان با هدف و منظور، سخن میگویند، قاطعانه به گفتهی خود عمل میکنند، و در تنبیه کردن منصف و منطقی هستند، کمتر احتمال دارد که بد رفتاری کنند. کودکانی که میدانند بد رفتاری آنان پیامدهای ناگواری در بر خواهد داشت، قبل از آن که تصمیم بگیرند چگونه رفتار کنند، پیامدهای احتمالی شقهای گوناگون را میسنجند.
تنبیه کردن برای بعضی از والدین دشوار است. زیرا به نظر ایشان کودکان جزیی از وجود خودشان هستند، و نمیتوان آنان را افرادی خودمختار به حساب آورد. اینان به هنگام تنبیه کودک، بیش از او متحمّل درد و ناراحتی میشوند. هنگامی که والدین با کودکان خود، به عنوان افرادی مستقل و جدا از خویش، رفتار نمیکنند، آنان به سختی میتوانند فردیّت (6) خود را تکامل بخشند. کودکانی که بی همتایی (7) شان، ناشناخته مانده است، اغلب از طریق بدرفتاری میخواهند خود را بشناسانند.
برخی از اوقات والدین گمان میکنند که لازمهی تنبیه کردن، خشمگین شدن است. در حالی که اگر پیامدهای تخطی از قاعدهی خاصّی، روشن شده باشد، نیازی به خشم نیست. خشم و تنفّر زمانی پیش میآید که والدین نمیدانند رفتار کودکان را چگونه کنترل کنند، یا روشهایی را که به کار گرفتهاید بی اثر بوده است. والدین مجبورند که تنفرشان را مهار کنند تا روابطشان با کودکان، مختل نشود، و ناچارند از خشم زیاد بپرهیزند. ولی احتمالاً پدر یا مادری پیدا نمیشود که بتواند کاملاً جلو تنفّر و خشم خویش را بگیرد. هر پدر یا مادر معمولی ناگزیر است که بارها با چنین احساساتی مواجه شود. با وجود این، چنانچه معیارهای رفتار کودکان درخانواده و در بیرون، روشن باشند، و پیامدهای ناشی از نادیده گرفتن آنها نیز، معلوم باشند، احتمال خشم و تنفّر والدین به حدّاقل میرسد. زیرا هنگامی که محدودیتّها مشخّص هستند، کودکان میتوانند شقهای موجود در آن محدودیتّها را بررسی کنند، و سرانجام به انتخابی شایسته دست بزنند.
یکی دیگر از دلایل دشواری تنبیه برای والدین، ترس از آسیب رساندن به «روان» کودک است. برخی از کودکان، حتّی از تجسّم تنبیه شدن، چنان واکنش شدیدی نشان میدهند که گویی ممکن است «دیوانه» شوند. اگر کودکی بتواند والدینش را متقاعد سازد که تنبیهات، بی ثبات عاطفیاش اثر میگذارند، برای خوب عمل کردنش، باید جایزهای بگیرد.
روان کودکان، زمانی آسیب میبیند که آنان درخانوادههایی زندگی کنند که طغیانهای (8) هیجانی در آنها زیاد باشد؛ میزان بی ثباتی شدید باشد؛ ندانند در موقعیتهای مختلف چه معیارهایی را به کار برند؛ والدین چنان دمدمی مزاج و اضطراب آفرین باشند که جوّی «پر هیجان» ایجاد کنند، لیکن برای رفتار شایستهاش، پاداش ندهند. والدین در آموزش مسؤولیّت پذیری به کودکان، از این چیزها باید اجتناب کنند.
کودکی والدین بر رفتارشان تأثیر میگذارد.
بیشتر والدین، صرفنظر از تمام کتابها، راهنماها، برنامههای مستند تلویزیونی، و بحثهای رایج در بارهی شیوههای پرورشی کودک، هنگام تصمیمگیری در مورد پرورش کودکان خود، تحت تأثیر زمینهی تربیتی خویش قرار میگیرند.ما، یا با ادامهی شیوهای که درخانوادهمان آموختهایم، به دوران کودکی خود پاسخ میدهیم، یا به شیوهای بر عکس آن، واکنش نشان میدهیم؛ به این معنی که میکوشیم مطلقاً شبیه والدین خویش نباشیم.
بسیار مشکل است که بکوشیم مثل والدینمان نباشیم. زیرا در آن صورت احساس میکنیم که ناراحت، ناشی و ماشینی هستیم. بسیاری از والدین به عنوان یک کودک، دشواریهایی را به علّت بی عاطفگی و بد زبانی والدین تجربه کردهاند. از این هنگامی که میکوشند تا از روش نامطلوب آنان پرهیز، و بعکس آنان عمل کنند، از افراط به تفریط میگرایند.
هنگامی که والدین، پوششهای (9) هیجانی کودکی خویش را به درون روابط خود با فرزندانشان میکشاننند، حتّی پاسخهای ساده و معقول به مشکلات معمولی نیز، پیچیده میشوند. وقتی پدر و مادری مخصوصاً تحت فشار روانی، در برابر فرزند خود به کنش متقابل دست میزند، ممکن است که بطور آنی خود را فراموش کند، و همان رفتار پدر یا مادر خود را در شرایط گذشته - ولی در گذشتهی دور - تقلید کند. («ژاکتت را بپوش! من سردم است. مادرم همیشه مجبور میکرد که ژاکت بپوشم.») ما، در هر مرحله از رشد کودکمان، بر حسب آن که چگونه میخواهیم با آن موقعیتها رو به رو شویم، میتوانیم به انتخابها و تصمیمات جدید دست بزنیم. در هر موقعیتی میتوانیم بهترین نحوهی تفکر رایج را به کار بریم.
ما از دوران کودکی خویش صرفاً تجربههای شدیداً هیجانی را به یاد میآوریم. این تجربهها در حافظه مان میمانَد و زمانی که کودکانمان به سنّی میرسند که ما هر یک از آن چیزهای مهم را تجربه کردهایم، به یادمان میآیند.
در این مواقع مایلیم همان گونه با فرزندانمان برخورد کنیم که وقتی همسن آنها بودیم، با ما برخورد شده است. با وجود آن که میدانیم چنین رفتاری، رابطه ما و فرزندانمان را نامعقول میسازد، مکرراً به همین طریق رفتار میکنیم.
والدین برای کاهش اثرات منفی زندگی گذشتهی خویش، تنها باید به آزمودن شِقهای جدید بپردازند. زیرا هنگامی که چیز جدیدی را میآزماییم و موفّق میشویم، عزّت نفسمان افزایش مییابد، و خود به خود وابستگی مان به قیدهای قدیمی، از جمله الگوهای نامعقول، کاهش مییابد.
پینوشتها:
1. remorse.
2. authority.
3. predietability.
4. pressure.
5. threats.
6. individuality.
7. uniqueness.
8. emotional outbursts.
9. emotional overlays.
کلمز، هریس، بین، رینولد؛ (1392)، آموزش مسئوولیت به کودکان، مترجم: پروین علیپور، مشهد: شرکت به نشر، چاپ دهم