عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ
وَالْعَباسُ علیهالسلام فیهِمْ ضاحِکٌ یَتَبَسَّمٌ
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَیْفِهِ
وَاللّهُ یَقْضی ما یَشاءُ وَیَحْکُمُ(1)
اشاره
زندگانی حکمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم علیهم السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درسهای تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینههای اخلاقی و رفتاری، سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهل بیت عصمت علیهمالسلام و به ویژه برای نسل جوان، خواهد بود.زندگانی پرخیر و برکت اهل بیت علیهمالسلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسی و عرفانی زندگانی آنان و فرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشتهاند، برای عامه مردم و بویژه جوانان، جذّاب و گام مؤثری در عرصه تبلیغ دینی خواهد بود.این نوشتار سعی دارد با بررسی زندگانی حضرت عباس علیهالسلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجری، با نگاهی به فعالیتهای دوران نوجوانی و شرکت وی در جنگها، چهره روشنتری از ابعاد حماسی شخصیت آن حضرت را به تصویر کشد.ولادت و نامگذاری
داستان شجاعت و صلابت عباس علیهالسلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.(2) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان المبارک سال 26 هجری به بار نشست.(3)نخستین آرایههای شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانی عباس علیهالسلام گردید: آن لحظهای که علی علیهالسلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری او بود. علی علیهالسلام طبق سنت پیامبر صلی الله علیه وآله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنین علیهاالسلام از این حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس علیهالسلام افزوده شد. امیرالمؤمنین علیهالسلام حاضران را از حقیقتی دردناک اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین علیهالسلام از بدن جدا میگردد و افزود: «ای ام البنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفر بن ابی طالب شده است.»(4)
اشک در چشمان ام البنین علیهالسلام حلقه زد، اما هرگز فرونچکید؛ چرا که اینگونه، طالع فرزند خود را بلند میدید و هیچ چیز را برتر از این نمیپنداشت که فرزندش، فدایی راهِ امام خویش گردد. شادیِ جشنِ میلاد عباس علیهالسلام با گریه درآمیخت و شیرینی خرسندی تولد او با بغض سنگین حسرت، فرو خورده شد؛ ولی افتخار و غرور از چشمان همه خوانده میشد.
خاستگاه تربیتی
عباس علیهالسلام در گسترهای چشم به جهان گشود که رایحه دلانگیز وحی، فضای آن را آکنده بود و در دامان مردی سترگ پرورش یافت که بر کرانههای تاریخ ایستاده بود. در خانهای رشد کرد که از زیور و زینتهای دنیایی تهی، اما از نور ایمان سرشار بود؛ خانهای گلین با دری چوبی که یادگار خانهداری زهرا علیهاالسلام بود؛ خانهای که دهلیز آن کانون خاطراتی تلخ و جانکاه برای علی علیهالسلام بود و شاید با هر رفت و برگشت از آن، تلخی داغی سترگ، گلویش را میفشرد؛ داغ زهرا علیهالسلام و دهلیزخانه یادگاری بود از شجاعت و شهامت زنی در دفاع از امامت تا پای جان.پیداست که عباس علیهالسلام نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمینههای ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدری که پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدری که لقمههای اشک آلود را با دست خود در کام یتیمان میگذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم میکرد. پدری که افسار دنیا را رها کرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر کاستی پیراسته بود. مردی که مدال سالها پیکار در رکاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به گردن آویخته بود و بتهای جاهلیت را شکسته و خیبرهای الحاد را در هم نوردیده و فتح کرده بود و در دامان مادری که انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرارداد؛ او که از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه علیهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، علی علیهالسلام ، هرگز در حباله مردی دیگر قرار نگرفت.(5)
کودکی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین علیهالسلام همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس علیهالسلام را افزون بر تربیت در جنبههای روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار میدادند تا جایی که از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده میشد. علاوه بر ویژگیهای وراثتی که عباس علیهالسلام از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهای روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیاری نخلستانها و جاری ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهای نوجوانانه بر تقویت قوای جسمانی او میافزود.از جمله بازیهایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس علیهالسلام بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازیای به نام «مداحی»(6) بود که تا اندازهای شبیه به ورزش گلف میباشد و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازی که به دو گونه سواره یا پیاده امکانپذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی میکردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چالهای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشتهاند که امیرالمؤمنین علیهالسلام به توصیههای پیامبر صلیاللهعلیهوآله مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا جامه عمل میپوشانید و خود شخصا، فنون نظامی را به عباس علیهالسلام فرا میآموخت که این موضوع نیز گام مؤثر و سازندهای در پرورشهای جسمانی عباس علیهالسلام به شمار میرفت.
نخستین بارقههای جنگاوری
به حق، امیرالمؤمنین علیهالسلام بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و کارآمد روحی در عباس علیهالسلام بر عهده داشت و تیزبینی امیرالمؤمنین علیهالسلام در پرورش عباس علیهالسلام ، از او چنان قهرمان نامآوری در جنگهای مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی علیهالسلام را در کربلا زنده کرد. روایت شده است که امیرالمؤمنین علیهالسلام روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاد، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی علیهالسلام را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیهای آوردهام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود.در همین لحظه، عباس علیهالسلام که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیهالسلام متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیهالسلام گفت: آری! امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیهالسلام پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا اینکه دو دستش قطع میگردد... .(7)
و این گونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس علیهالسلام به بار نشست.
شرکت در جنگها، نمونههای بارزی از شجاعت
شاید اولین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسی، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهای او در این جنگ، اسناد چندان معتبری در دست نیست. احتمال آن میرود که کم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهای او از حافظه تاریخ پاک شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر کتاب نامآوری او افزوده است. در این مجال به بررسی گوشههایی از اخبار این جنگ پرداخته میشود.1. آبرسانی، تجربه پیشین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین علیهالسلام عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیهالسلام را بر آن میدارد تا عدهای را به فرماندهی «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعی» برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله میکنند و آب میآورند.(8) در این یورش امام حسین علیهالسلام و اباالفضل العباس علیهالسلام نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت مینمود.(9)به نوشته برخی تاریخنویسان معاصر، هنگامی که امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیهالسلام برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریص امام حسین علیهالسلام خطاب به امام عرض میکند: «آیا به یاد میآوری آنگاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)
اهتمام امیرالمؤمنین علیهالسلام در تقویت روحیه جنگاوری عباس علیهالسلام
در جریان آزادسازی فرات توسط لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسلام ، مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهة» از قبیله «ذی یزن» از صفوف لشکریان معاویه برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشتهاند که وی یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان میمالید که نوشتههای روی سکه ناپدید میشد.(11) او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین علیهالسلام آماده میسازد. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او میگوید: علی علیهالسلام با تمام نیرو میجنگد [و جنگجویی سترگ است [و هر کس را یارای مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویی با او را داری؟]. کریب پاسخ میدهد: من [باکی ندارم و] با او مبارزه میکنم.
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیشمرگان مولا علی علیهالسلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا علی علیهالسلام بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین علیهالسلام که این شکستهای پیدرپی را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگی یاران خود میدید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس علیهالسلام را که در آن زمان علیرغم سن کم جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر میرسید،(12) فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین علیهالسلام در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس علیهالسلام را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزهای کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند... و به سوی لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند.(13)
امیرالمؤمنین علیهالسلام از این حرکت چند هدف را دنبال میکرد. هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیهالسلام بود که جنگاوری نو رسیده بود. در درجه دوم او میخواست لباس و زره و نقاب عباس علیهالسلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیهالسلام در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی علیهالسلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین، امام با این کار میخواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی علیهالسلام شانه خالی نکند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگری که فهمیده میشود این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس علیهالسلام چندان تفاوتی با پدر نداشته که امام میتوانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا میتوان به برخی از پندارهای باطل که در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ گفت که واقعا حضرت عباس علیهالسلام از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم اینکه برخی تنومند بودن عباس علیهالسلام و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهای مرکب را انکار کرده و جزو تحریفات واقعه عاشورا میپندارند، حقیقتی تاریخی به شمار میرود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامی چون کریب با شرحی که در توانایی او گفته شد، در لشکر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس علیهالسلام وجود داشته باشند؛ چرا که او فرزند کسی است که درب قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند؛ آن سان که خود میفرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مُضَر» را در هم شکستم... .»(15)
3. درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریانهای فکری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگیز دیگری از درخشش حضرت عباس علیهالسلام بر میخوریم. اینگونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده میشد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زدهاند. مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس علیهالسلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند. در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونهای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشکرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیهالسلام نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)دوشادوش امام حسن علیهالسلام
دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین علیهالسلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجری به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس علیهالسلام توصیههای فراوانی مبنی بر یاری رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین علیهالسلام نمود. و در شب شهادتش، عباس علیهالسلام را به سینه چسبانید و به او فرمود: پسرم! به زودی چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن میشود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیهالسلام را یاری کنی.(17) و این گونه از او پیمانی ستاند که هرگز از رهبری برادران خود تخطی نکند و همواره دوشادوش آنان به احیای تکالیف الهی و سنت نبوی صلیاللهعلیهوآله در جامعه بپردازد.او در جریان توطئه صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی علیهالسلام تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند و نوشتهاند «سلیمان بن صرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین علیهالسلام قیام توابین را سازماندهی کرد واز یاران و دوستان امام علی علیهالسلام به شمار میرفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی علیهالسلام را «مُذِلُّ المؤمنین» خطاب نمود؛(18) اما با وجود این شرائط نابسامان، حضرت عباس علیهالسلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی علیهالسلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح میداد اصل پیرویِ بیچون و چرا از امام بر حق خود را به کار بندد و سکوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمییابیم که او علیرغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق علیهالسلام وارد شده است، میخوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمؤمنان و حسن و حسین که درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظائف خود عمل میکرد. پس از بازگشت امام مجتبی علیهالسلام به مدینه، عباس علیهالسلام در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت(20) و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی ابدی، در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینهتوزی خود قرار دادند. آنجا بود که کاسه صبر عباس علیهالسلام لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیهالسلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک آلود، برادر غیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)
یار وفادار امام حسین علیهالسلام
معاویه در آخرین روزهای زندگی خود به پسرش یزید سفارش کرد: «من رنج بار بستن و کوچیدن را از تو برداشتم. کارها را برایت هموار کردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار که اصل وریشه تو هستند. هر کس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی بدار و هر کس هم نیامد، احوالش را بپرس... من نمیترسم که کسانی با تو در حکومت نزاع کنند، به جز چهار نفر: حسین بن علی علیهالسلام ، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر... . حسین بن علی علیهالسلام سرانجام خروج میکند. اگر بر او پیروز شدی، از او درگذر که حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیکان پیامبر است... .»(22)اما حکومت یزید با پدرش تفاوتهای بنیادین داشت. چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار میدید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما به خوبی میدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیشبینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با اینکه او جوانی خام، شرابخوار و سگباز است، بدان که به درستی به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهای.»(23) و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظی کرد].»(24)
در این میان، حضرت عباس علیهالسلام با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال میکرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمیداشت و هرگز وعدههای بنیامیه او را از صف حقپرستی جدا نمیساخت و حمایت بیدریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین علیهالسلام را احضار کن و بیدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام به شمار میرفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را میزدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد. سپس امام حسین علیهالسلام را احضار کردند. حضرت عباس علیهالسلام نیز به همراه سی تن از بنی هاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر میکنی، مرا نیز احضار کن [تا بیعت نمایم]. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمیکند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبیچشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی.»(25)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینکه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم.» امام همانگونه که به بنی هاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس علیهالسلام به همراه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس علیهالسلام نیز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیمگیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بیدریغش از امام به منصه ظهور رساند.
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است، زآداب تهی است
جان من میبرد آبی که از این مشک چکد
کشتیام غرقه در آبی که ز گرداب تهی است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیده اصغر لب تشنهات از خواب تهی است
دست و مشک و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشک هم اشک به بیدستی من میریزد
بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهی است
پی نوشت ها:
1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم کشیده شده بود؛ در حالی که عباس علیهالسلام در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ی الهی] نبود، هستی را با شمشیرش نابود میکرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.
2. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، مکتبة بصیرتی، 1405 ق.، ص 332.
3. اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
4. خصائص العباسیة، محمدابراهیم کلباسی، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق.، ج42، ص92.
6. نگرشی تحلیلی به زندگانی امام حسین علیهالسلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصاری، تهران، نشر پردیس، 1380 ش.، ص57.
7. مولد العباس بن علی علیهالسلام ، محمدعلی ناصری، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص61 و 62.
8. نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس علیهالسلام ، ابوالفضل هادیمنش، قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذکرة الشهداء، ص255.
9. معالی السبطین، محمدمهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بیتا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
10. العباس علیهالسلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بیتا، ص88.
11. المناقب، احمدبن محمدالمکی الخوارزمی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.
12. همان.
13. همان، ص228.
14. همان.
15. نهج البلاغه، دشتی، خطبه 192، ص398.
16. العباس علیهالسلام ، ص153؛ کبریت الاحمر، محمدباقر بیرجندی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377 ق.، ص385.
17. معالی السبطین، محمدمهدی حائریمازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بیتا، ج1، ص454.
18. الامامة والسیاسة، عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه الدینوری، برگردان: ناصر طباطبایی، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
19. کامل الزیارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولویه القمی، بیروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.
20. مولد العباس بن علی علیهماالسلام ، ص74.
21. العباس علیهالسلام ، ص156؛ العباس بن علی علیهماالسلام ، رائد الکرامة و الفداء فی الاسلام، باقر شریف قرشی، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، 1411ق.، ص112.
22. نفس المهموم، عباس قمی، قم، مکتبة بصیرتی، 1405 ق.، ص66.
23. بحارالانوار، ج44، ص326.
24. همان.
25. تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.
26. مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی، بیروت، دارالاضواء، بیتا، ج4، ص88.