الجزایر پس از استعمار

الجزایر هنگامی که تحت اشغال فرانسه درآمد رژیمی داشت که از بسیاری جهات شبیه رژیم‌های سوریه و عراق در آن زمان بود. این منطقه از قرن شانزدهم تا سال1830 توسط گروه کوچکی از ینی سری‌ها (1) اداره می‌شد. البته ینی
شنبه، 31 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الجزایر پس از استعمار
الجزایر پس از استعمار

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

الجزایر هنگامی که تحت اشغال فرانسه درآمد رژیمی داشت که از بسیاری جهات شبیه رژیم‌های سوریه و عراق در آن زمان بود. این منطقه از قرن شانزدهم تا سال1830 توسط گروه کوچکی از ینی سری‌ها (1) اداره می‌شد. البته ینی سری‌ها تنها بر بخش کوچکی از الجزایر تسلط داشتند و بیشتر قسمت‌های این منطقه با همکاری رهبران قبیله‌ای و صوفیان اداره می‌شدند. در دهه‌های اولیه قرن نوزدهم رژیم ینی سری‌ها رو به ضعف گذاشت و با شورش‌های پراکنده‌ای از سوی انجمن‌های صوفیگری مواجه گردید.
با آغاز سال1830 دولت چارلز دهم که در جنگ استقلال یونان شکست خورده بود با هدف بازگرداندن اعتبار سیاسی خود تهاجمی را به خاک الجزایر آغاز کرد که در نتیجه‌ی آن رژیم ترک حاکم بر این منطقه سرنگون شد. به دنبال سرنگونی رژیم مذکور درگیری‌های سختی بین قبایل طرفدار ترک‌ها و قبایل مخالف آن‌ها آغاز شد و بیشتر مناطق روستایی الجزایر به ناآرامی کشیده شدند. از دل این ناآرامی‌ها دولت اسلامی جدیدی در غرب الجزایر پدید آمد که بنیانگذار آن عبدالقادر، فرزند مؤسس فرقه‌ی قادریه، بود. عبدالقادر در سال1832 خود را به عنوان «امیر مؤمنان» و «سلطان اعراب» معرفی کرد و به اجرای فقه اسلامی در مناطق تحت کنترل خود پرداخت. وی صوفی زاهد مسلکی بود که در زندگی همواره سعی می‌کرد از پیامبر تقلید کند. او الکل نمی‌خورد، لباس‌های معمولی می‌پوشید، و دارای رفتار متواضعانه‌ای بود. با این حال وی مراقب بود تا به هیچ وجه حامی خود یعنی سلطان مراکشی را آزرده خاطر نکند. عبدالقادر هیچگاه درصدد بر نیامد به نام خود سکه ضرب کند و یا دستور دهد خطبه‌های نماز جمعه در محدوده‌ی قلمروش با نام وی خوانده شوند. حکومتی که عبدالقادر پدید آورد از حمایت اکثر قبایل منطقه برخوردار گردید؛ اعتبار مذهبی وی، تقلید وی از پیامبر در زندگی، و تبلیغات فرقه‌ی قادریه را می‌توان ازجمله عوامل حمایت قبایل الجزایری از این حکومت دانست.
عبدالقادر نظامی سلسله مراتبی را برای دستگاه حکومتی خود برگزید. او افرادی را به عنوان « خلیفه» در رأس این دستگاه قرار داد. خلفا از بین کسانی که دارای صلاحیت قضایی و قدرت مالی و نظامی بودند انتخاب می‌شدند. بعد از «خلفا» «آقاها» قرار داشتند که مسؤولیت جمع‌آوری مالیات برعهده‌ی آن‌ها بود. در زیر رده‌ی آقاها نیز رهبران قبایل («قائدها») قرار می‌گرفتند. عبدالقادر کارمندان دستگاه حکومتی خود را از میان اعضای خانواده‌های مهم مذهبی انتخاب می‌کرد و از استخدام افرادی که با ترک‌ها همکاری کرده بودند خودداری می‌نمود.
حکومت وی در جریان سال‌های1832 تا 1841 متناوباً در حالت جنگ و صلح با فرانسه به سر می‌برد. اما در سال1841 ، بوژو (2)، فرمانده‌ی جدید فرانسه در الجزایر قاطعانه تصمیم گرفت به حیات رژیم عبدالقادر پایان دهد و تسلط فرانسه بر کلیه‌ی نقاط الجزایر را برقرار نماید. بدین ترتیب نیروهای فرانسه در سال1844 ارتش مراکش را که به حمایت از عبدالقادر برخاسته بود شکست دادند و در سال 1847 سپاهیان عبدالقادر را با شکست مواجه کردند. عبدالقادر نیز به اسارت درآمد و ابتدا به فرانسه و سپس به دمشق تبعید گردید. پس از آن نیروهای فرانسه در طی سال‌های1851 تا 1857 توانستند قابیلی (3) را به تصرف خود درآورند و به داخل صحرا پیشروی کنند. آن‌ها در سال1853 وارگالا (4) و همچنین در سال1882 مذاب (5) را نیز به اشغال خود درآوردند. به طور کلی تا سال1890 تقریباً کلیه‌ی قسمت‌های الجزایر تحت کنترل دولت فرانسه قرار گرفت.
فرانسوی‌ها حکومت خود در الجزایر را با اتخاذ نظام حکومتی ترک‌ها در این منطقه آغاز کردند. آن‌ها بر پایه‌ی حمایت قبایل مهم، حکومتی را در الجزایر بنیان نهادند که از بسیاری جهات شبیه حکومت ترک‌ها بود. اما در سال1843 به دنبال افزایش نفوذ فرانسه در الجزایر این منطقه تحت کنترل مستقیم فرانسویان قرار گرفت. در این زمان دولت فرانسه با تشکیل گروه «عربهای بورو» (6) تمرکز شدیدی را در الجزایر برقرار کرد. همچنین در اوایل دهه‌ی 1840 نیروهای فرانسه درصدد اشغال کامل الجزایر و نابودی جامعه‌ی آن برآمدند تا زمینه را برای تبدیل الجزایر به یک منطقه‌ی مستعمراتی فراهم کنند. ژنرال بوژو در این زمان به اتخاذ استراتژی «حملات گسترده» دست زد و باغ‌ها، محصولات، و روستاهای بسیاری را از بین برد. بدین ترتیب نهایتاً تسلط کامل فرانسه بر الجزایر و مردم آن برقرار گردید.
البته الجزایری‌ها آرام ننشستند و شورش‌های متعددی را به راه انداختند. اعتقادات و علایق اسلامی در بروز این شورش‌ها نقش مهمی داشتند. شورش‌هایی که در مناطق شمالی پدید آمدند اکثراً بر پایه‌ی عقاید مهدویت باور قرار داشتند. در سال 1849 یکی از شیخ‌های محلی و حامیان عبدالقادر به نام بوزیان در این منطقه دست به جهاد زد. بوزیان مدعی بود پیامبر به خوابش آمده، او را مهدی نامیده است و از وی خواسته است علیه سلطه‌ی فرانسه دست به جهاد بزند. در سال 1858 یکی از رهبران زوایای رحمانیه با نام حاج سیدی صادق که در شورش بوزیان شرکت کرده بود به پا خواست، اما نهایتاً به همراه نیروهای خود اسیر شد. در سال1860 بوکنتاش، عضو یکی از خانواده‌های مهم منطقه، علیه نیروهای فرانسه وارد عمل شد ولی در همان سال کشته شد. در سال1879 نیز محمد عمزیان (7) که در شورش سیدی صادق شرکت کرده بود خود را مهدی نامید و حمله‌ای را علیه مأموران فرانسوی آغاز کرد. مناطق جنوبی الجزایر نیز در طی سال‌های 1851 ، 1855 ، 1871 و 1872 صحنه‌ی شورش مردمان پرورش دهنده‌ی شتر بودند. چادرنشینان پرورش دهنده‌ی گوسفند نیز در این مناطق با هدف دستیابی به بازارها و جلوگیری از وابستگی اقتصادی خود شورش‌هایی را به راه انداختند.
این شورش‌ها و مقاومت‌های پراکنده نهایتاً در سال71-1870 به شورشی سراسری در الجزایر تبدیل شدند. سال‌ها سختی و گرسنگی، شکست ناپلئون سوم در جنگ با پروس و ترس از تشدید سلطه‌ی استعماری فرانسه بر الجزایر (به دنبال روی کار آمدن نظام جدید جمهوری در فرانسه) منجر به ظهور شورش سراسری در الجزایر گردیدند. این شورش تحت رهبری یکی از رهبران قبیله‌ای با نام مُقرانی قرار داشت. خانواده‌ی مُقرانی از دهه ی1830 با فرانسه همکاری می‌کرد اما در سال 1870 فرانسویان تصمیم گرفتند کادر اجرایی خود را که متشکل از اعضای این خانواده بود عوض کنند و نیروهای جدیدی را به
استخدام خود درآورند. در نتیجه‌ی این تصمیم مُقرانی شورشی سراسری را پدید آورد. مقرانی نهایتاً توسط فرانسوی‌ها شکست خورد. فرانسویان به دنبال این پیروزی غرامت بسیار سنگینی را از مردم الجزایر طلب کردند و صدها هزار هکتار از اراضی این منطقه را مصادره نمودند.

به طور کلی در دوران تسلط فرانسویان بر الجزایر که از سال1830 تا 1962 ادامه داشت ساختارهای سیاسی و اقتصادی این منطقه درهم شکسته شدند و مصائب بسیاری بر مردم این منطقه وارد آمد. الجزایری‌های بسیاری به واسطه‌ی بروز جنگ‌ها و قحطی‌های متعدد جان خود را از دست دادند. قبایل مخالف در مناطق محدودی محصور شدند و یا به جنوب کوچ داده شدند. نخبگان پیشین نیز کنار گذاشته شدند و نسل جدیدی از سرسپردگان فرانسه جای آن‌ها را گرفتند. در طی سال‌های 1843 تا 1870 رهبران مذهبی و قبیله‌ای الجزایر به تدریج تضعیف گشتند و نسل جدیدی که فاقد قدرت و علایق وطن‌پرستانه بودند جایگزین آن‌ها شدند. به علاوه در سال1874 مجموعه قوانینی برای مسلمانان این منطقه وضع شدند که براساس آن‌ها انجام بسیاری از کارها غیرقانونی اعلام گردید.

در دوران تسلط فرانسه، اقتصاد الجزایر از هم پاشید. در این زمان زمین‌های بسیاری توسط فرانسوی‌ها مصادره شدند و تنها زمین‌های کوچک و غیراقتصادی در اختیار مردم باقی ماندند. تولید محصولات کشاورزی نیز چنان کاهش پیدا کرد که تنها تعداد کمی از زمینداران بیش از نیاز خود تولید داشتند. به علاوه فقر و گرسنگی بر این منطقه غالب شد و بسیاری از مردم در اثر بروز قحطی‌های متعدد جان باختند. فرانسویان وجود فقر در الجزایر را حاصل محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی این منطقه و یا عدم گسترش کافی نظام سرمایه‌داری در آن می‌دانستند. اما حقیقت امر آن بود که اشغال الجزایر به دست فرانسویان و مصادره زمین‌های کشاورزی توسط آن‌ها عوامل بروز فقر و بدبختی در بین مردم این منطقه بودند.
فرهنگ اسلامی نیز در این دوره آسیب دید. تا قبل از تصرف الجزایر توسط فرانسویان مدارس متعددی در این منطقه وجود داشتندکه عمدتاً به تعلیم علوم دینی می‌پرداختند. برای مثال کنستانتین و تلمسن دارای مکاتب، مدارس، و زوایای بسیاری بودند که صدها نفر در آن‌ها به تحصیل اشتغال داشتند. اما به دنبال اشغال الجزایر توسط فرانسه دارائی‌های این مدارس ضبط گردیدند و لذا بسیاری از آن‌ها متلاشی شدند. دولت فرانسه قصد داشت این مدارس را از بین ببرد و با هدف غربزده کردن کودکان الجزایری مدارس مدرنی را در این کشور پدید بیاورد. مدارس مدرنی که به این ترتیب پدید آمدند با واکنش سرد مردم روبرو شدند و تنها تعداد اندکی که عمدتاً فرزندان گماشتگان محلی فرانسویان بودند در این مدارس ثبت نام کردند. در سال1890 تعداد کودکانی که در این مدارس ثبت نام کردند تنها دو درصد از کل کودکان واجد شراط را تشکیل می‌دادند. در سال1930 فقط نه درصد از کودکان الجزایر باسواد بودند و در سال 1945 این رقم برابر با 15 درصد بود. در سال 1954 نیز تنها 0/75 درصد از بچه‌هایی که به سن دبیرستان رسیده بودند در مدارس متوسطه اشتغال به تحصیل داشتند. به طور کلی مسلمانان الجزایری با مدارس مدرنی که توسط فرانسویان دایر شده بودند مخالف بودند و عمدتاً از تحصیل بچه‌های خود در آن‌ها ممانعت به عمل می‌آوردند.
یکی از مشخصه‌های مهم استعمار فرانسه در الجزایر تصاحب و مصادره‌ی زمین‌های زراعی این منطقه توسط فرانسویان و دولت فرانسه می‌باشد. بلافاصله پس از اشغال الجزایر توسط نیروهای فرانسوی انجمن‌هایی در فرانسه تشکیل شدند تا به معامله و خرید و فروش زمین‌های این منطقه بپردازند. فرانسویان متعددی نیز در این زمان برای تصرف زمین‌های رها شده به الجزایر قدم گذاشتند. دولت فرانسه نیز تصمیم به مصادره‌ی گسترده‌ی زمین‌های زراعی گرفت و قبل از هر چیز زمین‌های دای و بای‌ها را ضبط کرد. سپس در سال 1839 زمین‌های طرفداران عبدالقادر مصادره شدند. پس از آن در سال1843 از سوی دولت فرانسه اجازه‌ی خرید و فروش زمین‌های وقفی براساس قوانین اروپایی صادر شد. گروه‌های قبیله‌ای نیز در سال1843 از زمین‌های سنتی خود رانده شدند و یا در مجموعه‌های کوچکتری محصور گردیدند. در سال1873 نیز قانون جدیدی وضع شد که براساس آن کسانی که زمین‌هایی را با دیگران شریک بودند می‌توانستند بدون کسب اجازه از شرکایشان سهم خود را بفروشند؛ در نتیجه‌ی این قانون زمین‌های گروهی از هم پاشیدند و به تکه‌های کوچک متعددی تقسیم شدند.
با بروز این تحولات کولونی‌هایی از فرانسوی‌ها و دیگر اروپاییان در الجزایر تشکیل گردیدند و به سرعت توسعه یافتند. در سال 1847 جمعیت اروپاییان الجزایر بالغ بر109000 نفر می‌شد که 47000 نفر از آن‌ها فرانسوی و مابقی ایتالیایی، اسپانیایی، آلمانی، سوئیسی، و مالتی بودند. در سال1881 این رقم به 376000 نفر بالغ می‌شد. به علاوه در سال1900 ، حدود 35 درصد و در سال1940 ، 40 درصد از اراضی قابل کشت الجزایر تحت اختیار شهروندان اروپایی قرار گرفته بودند. البته کشاورزان اروپایی ساکن در این منطقه شدیداً متکی به حمایت‌های دستگاه حاکمه بودند و تا سال1870 به هیچ موفقیتی در زمینه‌ی کشت غلات، نیشکر، کتان، توتون و تنباکو، چای، و انگور نائل نشدند. تنها بعد از افت شدید تولید انگور در فرانسه بود که الجزایر به منطقه‌ی مهمی در زمینه‌ی تولید این میوه تبدیل شد.
اروپاییان ساکن الجزایر از همان آغاز خواهان انضمام این منطقه به نظام سیاسی فرانسه بودند. آن‌ها به مدت چندین دهه مبارزه کردند و نهایتاً توانستند حکومت الجزایر را در دست بگیرند و این کشور را در نظام سیاسی فرانسه ادغام نمایند. این اقدام با مخالفت ارتش فرانسه روبه رو شد. ارتش تمایل داشت خود به تنهایی اداره‌ی الجزایر را در دست داشته باشد. ارتش همچنین با مصادره‌ی زمین‌های مسلمانان مخالف بود و خواستار بازگرداندن این زمین‌ها به آن‌ها بود. در سال1860 ناپلئون سوم طی دیداری که از الجزایر داشت به این باور رسید اصلی‌ترین وظیفه‌ی وی در این منطقه حمایت از سه میلیون عرب ساکن در آن می‌باشد. از این رو وی مجدداً سلطه‌ی نظامیان بر الجزایر را برقرار کرد. اما در اثر بروز قحطی‌ها، بیماری‌های همه‌گیر، و شورش‌های قبیله‌ای متعدد در طی سال‌های1860 تا 1870 کارآیی دولت نظامی این منطقه زیر سؤال رفت و لذا پس از شکست شورش بزرگ مسلمانان (71-1870 ) دولت غیرنظامی جدیدی در این منطقه تشکیل شد که تماماً در خدمت مهاجران اروپایی قرار داشت. در این زمان الجزایر از نظر اجرایی ضمیمه‌ی فرانسه شد و به سه ایالت تقسیم گردید که هر سه‌ی آن‌ها تحت اداره‌ی یک فرد غیرنظامی با نام «فرماندار کل» (8) قرار داشتند. همچنین مهاجران اروپایی در این زمان از حق انتخاب نمایندگانی برای پارلمان فرانسه برخوردار شدند. به علاوه هر یک از ایالات مذکور به واحدهایی به نام کمون‌های اروپایی و کمون‌های مختلط تقسیم شدند. کمون‌های اروپایی در واقع شهرداری‌های مستقلی بودند که شهرداران و شوراهای شهری در درون آن‌ها توسط ساکنان همان کمون انتخاب می‌شدند. کمون‌های مختلط نیز بخش‌های اداری نه چندان مستقلی بودند که از نزدیک تحت کنترل مأموران اداری فرانسه قرار داشتند و هر یک توسط فردی که کارمند دولت محسوب می‌شد اداره می‌گردید؛ این فرد در رتق و فتق امور کمون می‌بایست با شوراهای شهری/ روستایی که «جماعت» خوانده می‌شدند مشورت می‌کرد. در سال1896 دولت فرانسه به کنترل مستقیم وزارتخانه‌های خود بر الجزایر پایان داد و در سال 1898 دستور تشکیل یک مجلس منتخب را در این منطقه صادر کرد. مهاجران فرانسوی توانستند کنترل این مجلس و شوراهای محلی را در دست بگیرند و بیش از پیش تسلط خود را بر جامعه‌ی الجزایر برقرار نمایند.
سلطه‌ی استعماری فرانسه بر الجزایر تدریجاً زمینه‌ی بروز شورش‌ها و جنبش‌های استقلال‌طلبانه را در این منطقه فراهم آورد. جامعه فقرزده و از هم پاشیده‌ی الجزایر که به حاشیه رانده شده بود در حال تولدی دوباره بود. تحولات اقتصادی که به دست فرانسویان در الجزایر پدید آمدند منجر به ظهور طبقات جدید در این منطقه و بیداری مردم شدند. فرانسویان هنگامی که قدم به روستاها گذاشتند اقتصادهای روستای را از بین بردند، مردمان روستایی را به شهرها راندند، و نخبگان روستایی جدیدی را جانشین نخبگان پیشین نمودند. آن‌ها مُرابطان، رهبران قبیله‌ای، و قائدها را از صحنه‌ی قدرت کنار گذاشتند و نسل جدیدی از مردان تحصیلکرده را جایگزین آنان کردند. این گروه که عمدتاً شامل معلمان، داروسازان، و کارمندان پُست بودند محور اصلی سازمان‌های جدیدی مثل انجمن‌های فرهنگی، اتحادیه‌های تجاری، و احزاب سیاسی را تشکیل دادند. تدریجاً احساسات ملی گرایانه که حالت پنهانی داشتند متجلّی گشتند و شکل و قالب سیاسی به خود گرفتند. شعرا و داستان سرایان از درخشش گذشته‌ی تمدن اسلام و لزوم مقابله با کفّار سخن راندند. سرخوردگی‌ها و نارضایتی‌های مردم از سلطه‌ی بیگانه در تطاهرات‌ها، اعتصاب‌ها، و شورش‌های پراکنده ظهور یافتند. خلاصه همه چیز حاکی از مخالفت با تداوم سلطه‌ی فرانسه بود.
بعد از جنگ جهانی اول سیاست‌های فرانسه به طور غیرمستقیم باعث تشدید مخالفت‌های الجزایری‌ها شد. در این زمان دولت فرانسه به پاس حمایت‌های مردم الجزایر در جنگ تصمیم گرفت آن‌ها را در اداره‌ی کشور خود سهیم کند و همچنین اعلام کرد که اگر آن‌ها قوانین مدنی اسلام را کنار بگذارند به شهروندی فرانسه درخواهند آمد. پس از آن قانون جدیدی در پارلمان فرانسه وضع شد که براساس آن می‌بایست تعداد نمایندگان مسلمانان در مجالس محلی الجزایر افزایش یابد و مالکان مستغلات، کارمندان، و افرادی که خدمت سربازی را انجام داده‌اند از حق رأی برخوردار شوند. علی‌رغم آن مهاجران فرانسوی با فشارهای خود توانستند دولت فرانسه را از انجام بسیاری این تصمیم‌ها بازدارند. در این زمان مفاهیمی منل عدالت، برابری، و شهروندی به خوبی در بین روشنفکران الجزایری گسترش پیدا کرده بودند.
به طور کلی نخبگان بومی الجزایر در بعد از جنگ جهانی اول به سه دسته تقسیم می‌شدند. یک دسته از این گروه افرادی بودند که در فرانسه و یا در مدارس فرانسوی الجزایر تحصیل کرده بودند و خواستار ملحق شدن جزایر به کشور فرانسه، با حفظ هویت اجتماعی و حقوقی اسلامی خود بودند. به دنبال آغاز قرن بیستم گروه کوچکی از روشنفکران الجزایری که در فرانسه تحصیل کرده بودند به منظور پیشبرد خواسته‌های خود انجمن «الجزایری‌های جوان» را تشکیل دادند. در سال 1927 معلمان و وکلای لیبرالی که به عضویت شوراهای شهرداری‌ها انتخاب شده بودند «فدراسیون بومیان منتخب الجزایر» را تشکیل دادند. در سال1930 نیز سازمان دیگری با نام «فدراسیون نمایندگان مسلمان در بخش کنستانتین» توسط دکتر بن جلال پدید آمد. این فدراسیون خواستار برقراری مساوات بین مسلمانان و مسیحیان در ارتش و آموزش و پرورش، استخدام مسلمانان در پُست‌های دولتی، و رفع تبعیض در سطح الجزایر بود. به طورکلی می‌توان گفت نخبگان تحصیل کرده‌ی الجزایری به هیچ وجه خواستار استقلال کشور خود نبودند. فرحت عباس در این خصوص جملات معروفی دارد: «من از تاریخ پرسیده‌ام: من از مردگان و زندگان پرسیده‌ام؛ من به گورستان‌ها سر زده‌ام. دیگر، دوره‌ی امپراتوری‌های عربی و اسلامی گذشته است؛ آینده‌ی ما به طور قطع به آینده‌ی فرانسه پیوند خورده است».
دسته‌ی دوم از نخبگان سال‌های1920 تا1940 مهاجران الجزایری ساکن پاریس بودند که جهت‌گیری ملی‌گرایانه و رادیکالتری نسبت به دسته‌ی اول داشتند. حزب کمونیست فرانسه در سال 1926 تشکلی را با نام «ستاره‌ی آفریقای شمالی» (9) پدید آورد که در جهت تشکیل یک پارلمان ملی برای مردم الجزایر فعالیت می‌کرد. ستاره‌ی آفریقای شمالی تا سال1933 رو به ضعف داشت اما در این سال توسط مصالی حاج (10) مجدداً قدرت یافت و فعالیت‌های خود را تشدید کرد. مصالی حاج مصرانه خواهان استقلال الجزایر بود. او با هدف برقراری اتحاد بین اقوام و گروه‌های مختلف الجزایری تلاش کرد تا کشمکش‌های طبقاتی در این کشور را ناچیز و کم اهمیت جلوه دهد. وی به ویژه برای جلب حمایت میانه‌روهای طبقات متوسط کوشش‌های بسیاری را انجام داد. او در سال 1936 تحت تأثیر اندیشه‌های پان- عربیستی شکیب ارسلان، یکی از روزنامه نگاران لبنانی ساکن جنوا، قرار گرفت و در سال 1937 با برچیدن «ستاره‌ی آفریقای شمالی» تشکل دیگری را با نام «حزب خلق الجزایر» بنیان نهاد.
حزب خلق الجزایر هنگامی که پا به عرصه‌ی وجود گذاشت خواستار تشکیل پارلمان، برخوردار شدن همه‌ی مردم از حق رأی، عدم تبعیض بین مسلمانان و غیرمسلمانان در مشاغل و مناصب حکومتی، و اجباری شدن آموزش زبان عربی شد. این حزب همچنین خواستار استقلال کامل الجزایر، خروج کلیه‌ی نیروهای اشغالگر، و قرار گرفتن کنترل بانک‌ها، معادن، راه آهن، بنادر و امکانات عمومی در دست دولت گردید. سازمان مذکور به علاوه کلیه‌ی مردم الجزایر را به رعایت اصول اسلامی دعوت کرد. این سازمان در ابتدا تنها از سوی کارگران مهاجر حمایت می‌شد اما سپس مورد توجه صنعتگران، بازرگانان جزء، و کارگران داخل الجزایر نیز قرار گرفت و در جریان جنگ جهانی دوم دانشجویان و فارغ التحصیلان الجزایری نیز بدان پیوستند.
دسته‌ی سوم از نخبگان جدید الجزایر را رهبران جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی در این کشور تشکیل می‌دادند. افکار اصلاح‌طلبانه‌ی اسلامی برای اولین بار توسط محمّدعبده و اصلاح‌طلبان اسلامی تونس وارد الجزایر شدند. با این حال تا بعد از جنگ جهانی اول هیچ جنبش اصلاح‌طلبانه‌ای در این منطقه شکل نگرفت. جنگ جهانی اول تا حد زیادی باعث تضعیف صوفیان روستایی گردید. آن‌ها در نتیجه‌ی مهاجرت کارگران روستایی به شهرها بسیاری از نیروهای طرفدار خود را از دست دادند و در نتیجه‌ی همکاری با فرانسویان نزد مردم بی اعتبار شدند. با رشد طبقات کارگر و خرده بورژواهای شهری نیز از میزان ایمان و اعتقاد مردم به صوفیان کاسته شد. به علاوه به هنگام پایان یافتن جنگ دولت فرانسه امتیازهایی را به مسلمانان الجزایر داد و بدین ترتیب روابط نزدیکی با آن‌ها برقرار کرد. در این میان اصلاح‌طلبان الجزایری بیم آن پیدا کردند مبادا این روابط نزدیک منجر به الحاق کامل الجزایر به فرانسه شوند. آن‌ها بیش از هر زمان دیگر به داشتن مطبوعات و تشکیل انجمن‌های مذهبی احساس نیاز کردند تا با سازمان‌های کاتولیک و مدارس فرانسوی رقابت کنند.
بدین ترتیب بود که جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی در الجزایر پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و عبدالحمیدبن بادیس که در زیتونه‌ی تونس تحصیل کرده بود رهبری آن را در دست گرفت. بن بادیس که تحت تأثیر افکار محمدعبده، رشیدرضا، و جنبش سلفیه قرار داشت بر لزوم بازگشت به قرآن و حدیث، به عنوان دو منبع مهم فقه اسلامی تأکید می‌کرد. او اعتقاد به خدای یگانه را بسیار حایز اهمیت می‌دانست، چندگانه پرستی را محکوم می‌کرد، و در عین تأکید بر اهمیت نقش عقل در زندگی شدیداً از رعایت و اجرای تعالیم وحیانی حمایت می‌نمود. بن بادیس اصول اصلاح‌طلبی خود را از قرآن استخراج کرده بود. این اصول عبارت بودند از: اعتقاد به خدای یگانه، تقوا و پرهیزگاری، احترام به حقوق دیگران، استفاده‌ی صحیح از امکانات دنیوی، پایبندی به قراردادهای تجاری و خالص کردن نیات درونی. هر مسلمان خوب در زندگی خود باید از پیامبر تقلید کند.
اصلاح‌طلبان در برابر اعتقادات صوفیگری به ویژه نظریه‌ی وحدت وجود واکنش‌های تندی را از خود نشان دادند. آن‌ها تکریم و تقدیس صوفیان را محکوم کردند و تلاش نمودند تا با بحث‌های عقلی، نادرستی عقاید صوفیان را به اثبات برسانند. آن‌ها مرابطی گری را بدعت شرم‌آوری در اسلام معرفی می‌کردند و معتقد بودند این پدیده به هیچ وجه در قرآن، سنت پیامبر و یا سیره‌ی خلفای راشدین دیده نمی‌شود. آن‌ها همچنین سعی کردند آئین‌ها و مراسمی را که در سالگرد تولد پیامبر برگزار می‌شد تغییر دهند. این افراد همچنین در مدارس، انجمن‌ها، سالن‌های تئاتر، مساجد و زوایای مختلف حضور می‌یافتند و با ارائه‌ی سخنرانی‌هایی به بحث درباره‌ی مسائل روز می‌پرداختند.
اصلاح‌طلبان به ویژه نسبت به مسائل اجتماعی و اقتصادی علاقه‌مند بودند اما این مسائل را در قالب مفاهیم و اصطلاحات مذهبی بیان می‌داشتند. برای مثال آن‌ها از زکات به عنوان منبع درآمدی برای جنبش، و نمود توجه ثروتمندان به فقرا یاد می‌کردند. آن‌ها همچنین به پیروی از رشیدرضا فمینیسم را محکوم می‌کردند، خواستار رعایت حجاب توسط زنان بودند، و با اختلاط زن و مرد شدیداً مخالفت می‌نمودند. این افراد با برخوردار شدن زنان از حق طلاق و یا برابری سهم زن و مرد در ارث مخالف بودند. آن‌ها به علاوه هیچ تضادی بین اسلام با علوم و تکنولوژی مدرن قائل نمی‌شدند و با این وجود علاقه‌ی چندانی به مدرنیزه شدن جامعه الجزایر نداشتند. اصلاح‌طلبان از تسلط اروپاییان بر کشورهای اسلامی نیز خشمگین بودند و اعتقاد داشتند مسلمانان تنها با پرهیزگاری و بازگشت به اسلام راستین می‌توانند علوم جدید را کسب کنند و وضعیت سیاسی و فرهنگی خود را اصلاح نمایند. نشریات اصلاح‌طلب نیز همواره به بیان بیماری‌های اجتماعی جوامع مدرن مثل الکلیسم، قماربازی و دیگر اعمال ممنوع در اسلام می‌پرداختند.

جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی نه تنها قصد ارائه‌ی نظریه‌ی جدیدی را داشت بلکه در نظر داشت تا با استفاده از افکار و عقاید جدید یک جنبش اجتماعی توده‌ای را در الجزایر پدید بیاورد. اصلاح‌طلبان با هدف تبلیغ اصول اسلامی و ترویج فرهنگ عربی کنفرانس‌ها و جلسات بحث متعددی را ترتیب دادند. آن‌ها همچنین جنبش پیش آهنگی نیرومندی را پدید آوردند و اقدام به تأسیس مدارس متعددی در سطح الجزایر نمودند. این مدارس که با هدف ایجاد حس وطن‌پرستی در بین کودکان تشکیل شدند به آموزش قرآن، زبان عربی، تاریخ الجزایر، آوازهای وطن‌پرستانه، زبان فرانسه، ریاضیات و جغرافیا می‌پرداختند. فارغ التحصیلان مدارس مذکور برای ادامه‌ی تحصیل به کنستانتین و زیتونه می‌رفتند (البته تنها تعداد کمی از دانش آموزان این مدارس می‌توانستند با موفقیت تحصیلات خود را به پایان برسانند.). از سال1954 به بعد این مدارس به عنوان مراکزی برای تعلیم مبارزان و چریک‌های ملی گرا عمل می‌کردند. به طور کلی مدارس مذکور در ایجاد یک هویت ملی برای الجزایر نقش مهمی داشتند.

در سال 1931 بن بادیس با هدف حمایت از مبلغان و ناشران مسلمان و مدارس اسلامی «انجمن علمای مسلمان الجزایر» را تشکیل داد. به دنبال تشکیل این انجمن صوفیان که جنبش اصلاح‌طلبی را در حال گسترش می‌دیدند به جنب و جوش افتادند و در سال1932 سازمانی را با نام «انجمن علما» برای خود بوجود آوردند.
در سال1933 دولت فرانسه استفاده از مساجد توسط مبلغان اصلاح‌طلب را ممنوع کرد و کنترل خود را بر نشریات الجزایری برقرار نمود. با انجام این اقدام اصلاح‌طلبان به عنوان تنها مخالفان سرسخت سلطه‌ی فرانسه شناخته شدند و فعالیت‌های
آن‌ها شدت یافت. بعد از سال 1935 جنبش اصلاح‌طلبی فعالیت‌های سیاسی آشکارتری را در پیش گرفت. در سال 1936 کنگره‌ای با شرکت «انجمن علمای مسلمان الجزای» و «فدراسیون بومیان» تشکیل گردید که در آن بن بادیس به عنوان رهبر مخالفان الحاق الجزایر به فرانسه شناخته شد.
به طور کلی جنبش اصلاح‌طلبی قائل به هویتی عربی- اسلامی برای الجزایر بود و از «قوم‌گرایی عرب» (عربیسم) حمایت می‌کرد. این جنبش بر پایه‌ی افکار قوم گرایانه‌ی خود نه تنها با الحاق الجزایر به فرانسه مخالف بود بلکه در برابر تلاش‌های فرانسویان برای ایجاد جدایی بین عرب‌ها و بربرها نیز مقاومت می‌کرد. از نظر اصلاح‌طلبان قوم‌گرایی عربی به معنای اتحاد اجتماعی، بیداری ملی و همبستگی با اعراب جهت پایان دادن به سلطه‌ی بیکانگان تلقی می‌شد.
قوم‌گرایی عربی به خوبی در نظریات بن بادیس دیده می‌شود. او اعتقاد داشت برچیدن خلافت توسط جمهوری ترکیه کار درستی بود زیرا اولاً خلافت عثمانیان نمادی غیرواقعی و خیالی بود و ثانیاً به ابزار دست قدرت‌های اروپایی تبدیل گردیده بود. به نظر وی مسلمانان جهان می‌بایست به وسیله‌ی یک شورای دائمی که مستقل از دولت‌های حاکم باشد امور خود را اداره کنند. این شورا باید از همه‌ی مسلمانان جهان تشکیل شود و هیچ منافاتی با ملیت و قومیت آن‌ها ندارد. در واقع بن بادیس با ارائه‌ی این نظریه بین ملیت فرهنگی و ملیت سیاسی تمایز قائل شد. از این رو به دنبال ارائه‌ی نظریه‌ی مذکور برخی بر این باور شدند که بن بادیس با تداوم سلطه‌ی فرانسه بر الجزایر مخالفتی ندارد و تنها خواهان حفظ هویت فرهنگی این کشور می‌باشد. اما پس از مدتی وی در پاسخ به بیانیه‌ی فرحت عباس تأکید کرد: « این ملت مسلمان (ملت الجزایر) فرانسوی نیست، امکان ندارد که فرانسوی باشد، نمی‌خواهد که فرانسوی باشد، و اگر هم بخواهد نمی‌تواند فرانسوی باشد» از آن پس اصلاح‌طلبان الجزایری بیش از پیش به ترویج این ایده پرداختند که مردم الجزایر از نظر مذهبی، زبانی و فرهنگی با مردم فرانسه تفاوت دارند و باید به استقلال سیاسی دست یابند.
جنبش اصلاح‌طلبی در بین خرده بورژواهای شهرهای ساحلی مثل کنستانتین، اوران، و الجزیره و همچنین در روستاهایی که دچار خلأ قدرت شده بودند (به دلیل تضعیف صوفیان و رهبران قبیله‌ای خود) طرفداران بسیاری پیدا کرد. گسترش این جنبش در روستاها حاکی از جذب مناطق روستایی در اقتصاد ملی و ظهور نظام طبقاتی جدیدی در جامعه بود. اخلاف سیدی‌هاشمی، رهبر شورش سال 1879 ، همواره از مفهوم اصلاحات برای حمله به مخالفان رحمانی خود استفاده می‌کردند. به طور کلی جنبش اصلاح‌طلبی خود را با شرایط محلی روستاها و شهرهای مختلف هماهنگ کرد و بدین ترتیب به وزنه‌ی فرهنگی مهم و نیرومندی در الجزایر تبدیل شد. این جنبش تا اواخر دهه‌ی1930 به خوبی توانست تلاش‌های فرانسویان برای ضمیمه کردن الجزایر به کشور خود را ناکام بگذارد. همچنین تحت تأثیر این جنبش بورژواهای لیبرال و جنبش‌های رادیکال کارگری مجبور شدند به فعالیت‌های خود رنگ و بویی اسلامی بدهند. با مرگ بن بادیس در سال1940 تا حد زیادی از پویایی و تحرک جنبش اصلاح‌طلبی کاسته شد.
به هر حال تا اواسط دهه‌ی1930 مقدمات فرهنگی لازم برای انقلاب و کسب استقلال فراهم گردیده بود. از این زمان به بعد خواسته‌های مردم الجزایر شدیدتر و پاسخ‌های فرانسه متناقض‌تر گردید. در سال 1936 گروه‌هایی از نخبگان مسلمان الجزایر با هم متحد شدند و با تشکیل مجمعی مشترکاً خواسته‌های زیر را مطرح کردند: تداوم حاکمیت قوانین مدنی اسلامی بر جامعه‌ی الجزایر، بهبود وضعیت آموزش و پرورش، برابری مسلمانان و غیرمسلمانان در دستمزدها و دیگر مزایای اقتصادی، برخورداری همه‌ی مردم از حق رأی و مشارکت مسلمانان در پارلمان. برخی از نخبگان فرانسوی خواهان اتخاذ سیاستی مسالمت‌آمیز و آزادیخواهانه در برابر این خواسته‌ها شدند. اما نهایتاً دولت فرانسه سیاست سرکوب را در پیش گرفت، مدارس و مطبوعات اصلاح‌طلب را بست، و ارتباط خود با بورژواهای لیبرال مسلمان را قطع کرد. سال‌ها بود که فرانسویان در جهت ایجاد یک گروه تحصیل کرده‌ی لیبرال در بین مسلمانان الجزایر تلاش کرده بودند تا به وسیله‌ی این گروه بتوانند اهداف خود را از پیش ببرند. اما این گروه نه تنها به عامل دست آن‌ها تبدیل نشد بلکه علیه منافع فرانسه نیز به پا خواست. از این رو دولت فرانسه در سال 1938 سیاست حمایت از تحصیل کردگان لیبرال را کنار گذاشت و طرح «بلوم ویولت» (11) مبنی بر اعطای شهروندی به الجزایری‌ها با حفظ قوانین مدنی اسلام را پی گرفت. بدین ترتیب تمام امید لیبرال‌های الجزایری برای انجام اصلاحات و الحاق این کشور به فرانسه نقش برآب شد.
در سراسر سال‌های جنگ جهانی دوم مردم الجزایر عمدتاً از فرانسه حمایت می‌کردند. در سال1943 فرحت عباس بیانیه‌ای را معروف به بیانیه‌ی خلق الجزایر صادر کرد و طی آن خواستار پایان یافتن سلطه‌ی استعماری فرانسه بر الجزایر شد. فرحت عباس در این بیانیه همچنین خواستار تدوین قانونی اساسی برای الجزایر شد که براساس آن مسلمانان نیز بتوانند در حکومت کشور خود شرکت داشته باشند. برابری زبان عربی با زبان فرانسوی، آزادی مطبوعات و آموزش همگانی از دیگر خواسته‌های عباس در این بیانیه بودند. بورژواهای الجزایری با هدف پیشبرد اهداف بیانیه‌ی مذکور در سال 1947 « اتحادیه‌ی دموکراتیک هواداران بیانیه‌ی الجزای» را بنیان نهادند. به دنبال آن نیز توسط مصالی حاج تشکلی با نام «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» تأسیس گردید. در همین سال (1947 ) طرحی از سوی نخبگان الجزایر تقدیم پارلمان فرانسه شد که در آن پیشنهاد شده بود کشور الجزایر به عنوان یک جمهوری فدرال شناخته شود. دولت فرانسه این طرح را رد کرد و در سپتامبر 1947 «قانون الجزایر» (12) را تصویب کرد؛ براساس این قانون الجزایر به عنوان جزئی از جمهوری فرانسه باقی ماند و به چند بخش مختلف تقسیم گردید که همه‌ی آن‌ها تحت اداره‌ی یک فرماندار کل قرار گرفتند. البته براساس قانون مذکور مردم الجزایر از مجلسی منتخب و خودمختاری محدودی در زمینه‌ی امورمالی و اجرایی برخوردار شدند. در این قانون همچنین زبان عربی و اعتقادات اسلامی به رسمیت شناخته شدند و بر لزوم برابری همه‌ی الجزایری‌ها با هم تأکید گردید. در عین حال این قانون همه‌ی خواست‌های الجزایری‌ها را برآورده نمی‌کرد. به علاوه دولت فرانسه از اجرای کامل همین قانون نیز خودداری کرد و با دستکاری در انتخابات مجلس الجزایر از راه یافتن احزاب مهم مسلمانان در این مجلس ممانعت به عمل آورد. بدین ترتیب بود که ایده‌ی رهایی مسالمت‌آمیز و آرمان اتحاد با فرانسه کاملاً از بین الجزایری‌های مسلمان رخت بربستند.
به تدریج جنبشی توده‌ای در الجزایر شکل گرفت. در مه 1945 تظاهرات‌هایی توسط مسلمانان سطیف (13) به راه افتادند که در نتیجه‌ی آن‌ها درگیری‌های خونینی بین مسلمانان و فرانسویان پدید آمدند؛ این حوادث حکایت از آغاز یک جنبش توده‌ای و ملی گرایانه در الجزایر داشتند. به علاوه در این سال برخی از فعالان و مبارزان «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» به این نتیجه رسیدند مبارزه‌ی مسلحانه تنها شیوه برای نیل به استقلال می‌باشد. همچنین در این سال گروه‌هایی از اعضای خانواده‌های طبقات متوسط و پایین متوسط که هویت اسلامی و عربیشان قوی‌تر بود وارد صحنه‌ی مبارزه شدند؛ اینان به ویژه از بدبختی‌های مردمان روستایی و بی‌عدالتی‌های فرانسویان به تنگ آمده بودند و از استقلال کامل الجزایر حمایت می‌کردند. سپس در درون «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» سازمانی با نام «سازمان ویژه» بوجود آمد که تحت رهبری آیت احمد و بن بلا قرار گرفت. این سازمان نخستین تشکل شبه نظامی در جنبش الجزایر بود. از آن پس تا سال 1949 هسته‌های نظامی متعدد دیگری نیز توسط مبارزان الجزایری پدید آمدند و به انجام حملات چریکی علیه فرانسویان پرداختند. با این حال تا سال 1954 ، گروه‌های لیبرال، رادیکال، و انقلابی الجزایر به هیچ وجه در زمینه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه با یکدیگر هم عقیده نبودند.
نهایتاً در سال1954 «سازمان ویژه» به «کمیته‌ی انقلابی اتحاد و عمل» تغییر نام داد، از «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» جدا شد، جبهه‌ی آزادیبخش ملی را تشکیل داد، و با به راه انداختن حملات چریکی متعددی در سراسر کشور در اول نوامبر1954 انقلاب الجزایر را پدید آورد. انقلابیون ارتش نیرومندی را در تونس و مراکش بوجود آوردند که نهایتاً در سال1959 تحت فرماندهی حواری بومدین قرار گرفت. جبهه‌ی آزادیبخش ملی همواره تشکل‌ها و جنبش‌های پیشین را به دلیل عدم موفقیت در مبارزه با فرانسه محکوم می‌کرد، خود را طرفدار تشکیل یک دولت مستقل، کارآمد، دموکراتیک، سوسیالیست و در عین حال اسلامی معرفی می‌نمود، و مبارزه‌ی مسلحانه را تنها راه تشکیل چنین دولتی می‌دانست.
در حالی که نخبگان پیشین الجزایر از الحاق این کشور به فرانسه یا اصلاح هویت اسلامی خود سخن می‌گفتند اعضای جبهه‌ی آزادیبخش ملی که از نسل جدیدی بودند مواضع واقع بینانه‌تری را در پیش گرفتند. آن‌ها در عین این که با فرانسه مخالفت داشتند از مدرنیته حمایت می‌کردند و معتقد بودند حضور فرانسه در الجزایر مانع ورود مدرنیته به این کشور است. جبهه‌ی آزادیبخش ملی اندکی پس از تشکیل مورد حمایت « اتحادیه‌ی دموکراتیک هواداران بیانیه‌ی الجزایر» به رهبری فرحت عباس، میانه‌روهای «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» علما، و « اتحادیه‌ی عمومی الجزایری‌های مهاجر» قرار گرفت. در سال1956 کلیه‌ی گروه‌ها کسب استقلال کامل الجزایر را در سرلوحه‌ی فعالیت‌های خود قرار دادند. جبهه‌ی آزدیبخش ملی حملات مسلحانه‌ی خود را با کمک‌های خرده بورژواها، کارگران شهری، و فعالان کشاورز انجام می‌داد.
انقلابیون در اگوست 1956 با تشکیل کنگره‌ی سومان (14) اعلان کردند جنگ آن‌ها جنگی علیه استعمار است نه یک جنگ مذهبی. آن‌ها همچنین خواستار تشکیل یک جمهوری دموکراتیک در الجزایر شدند و دو موضوع انتقال قدرت و همکاری‌های اقتصادی، فرهنگی، و اجتماعی را به عنوان تنها موضوعات قابل مذاکره با دولت فرانسه اعلان کردند. آن‌ها سپس در سال 1958 حکومت موقت جمهوری الجزایر را تشکیل دادند و خواستار به رسمیت شناخته شدن آن در سطح جامعه‌ی بین المللی شدند. این حکومت از حمایت مصر و دیگر کشورهای عربی، دولت‌های کمونیستی، و تا حدودی ایالات متحده برخوردار گردید. حمایت‌های این کشورها نقش مهمی در پیروزی نهایی حکومت مذکور داشت.
اما دولت فرانسه در واکنشی به تشکیل این حکومت بر حضور دائم خود در الجزایر تأکید کرد و نیروهایی را تحت فرماندهی ژنرال ماسو (15) مأمور تصرف الجزایر نمود. نیروهای ماسو در اواسط سال1957 الجزیره را تصرف کردند و تشکیلات جبهه‌ی آزادیبخش ملی در این شهر را برچیدند. آن‌ها سپس به طرف صحرا حرکت کردند و توانستند شکست سخت دیگری بر نیروهای این جبهه وارد نمایند. انجام عملیات‌های گسترده‌ی نظامی و اسکان مجدد ساکنان الجزایر دو تاکنیک عمده‌ی فرانسه در سرکوب جبهه‌ی آزادیبخش ملی بود.
اگرچه نیروهای فرانسه در جبهه‌های مختلف به پیروزی می‌رسیدند اما این کشور نمی‌توانست به جنگ ادامه دهد. در 13 مه 1938 تظاهرات‌های گسترده‌ای توسط فرانسویان ساکن الجزایر به راه افتادندکه در نتیجه‌ی آن‌ها رژیم فرانسوی حاکم بر الجزایر سرنگون شد، جمهوری چهارم فرانسه تضعیف گشت و نهایتاً ژنرال دوگل در فرانسه به قدرت رسید. دوگل هنگامی که قدرت را در دست گرفت پیشنهاد آشتی بین فرانسه و جبهه‌ی آزادیبخش ملی را مطرح کرد. او قانون اساسی جدیدی را برای فرانسه تدوین نمود و با برگزاری رفراندمی که الجزایری‌ها نیز می‌توانستند در آن شرکت کنند قانون مذکور را به تصویب آراء عمومی رساند. وی پس از تصویب این قانون با هدف حل برخی از مشکلات مردم الجزایر «طرح کنستانتین» را ارائه کرد. این طرح اهدافی ازجمله توسعه‌ی اقتصادی، افزایش اشتغال، برابری دستمزدها، توزیع زمین‌های قابل کشت بین کشاورزان مسلمان و افزایش تعداد مدارس را در الجزایر دنبال می‌کرد؛ مقرر شده بود هزینه‌های اجرای این طرح از محل فروش منابع گاز و نفت موجود در الجزایر تأمین شود. سپس در سپتامبر 1959 ژنرال دوگل اعلان کرد مردم الجزایر را در انتخاب سه راه استقلال، خودمختاری در درون نظام فرانسه، و الحاق به کشور فرانسه آزاد می‌گذارد و هرکدام را که آن‌ها پذیرفتند دولت فرانسه نیز خواهد پذیرفت. از این رو در سال1960 مذاکرات مستقیمی بین جبهه‌ی آزادیبخش ملی و دولت فرانسه انجام گرفت و در مارس 1962 کشور الجزایر مستقل اعلان شد. در مقابل، جبهه‌ی آزادیبخش ملی نیز با حفظ پایگاه‌های هوایی، دریایی، و آزمایشی فرانسه در الجزایر موافقت کرد و متعهد شد دولت مستقل الجزایر در زمینه‌ی امور اقتصادی با دولت فرانسه همکاری کند. همچنین این جبهه موافقت کرد فرانسویان مقیم الجزایر در انتخاب شهروندی فرانسه یا الجزایر آزاد باشند و در این زمینه مطابق میل خود عمل کنند.

بدین ترتیب بعد از درگیری‌های تلخ، ویرانی‌های گسترده، و کشتارهای بسیار خاک الجزایر از وجود نیروهای فرانسوی پاک کردید و سلطه‌ی استعماری فرانسه بر این منطقه پایان یافت. سال‌ها بود که چپ‌گرایان و راست‌گرایان فرانسه اعتقاد داشتند حیات ملت فرانسه به حیات امپراتوری آن بستگی دارد و لذا به هر قیمتی که شده است باید مانع از تجزیه‌ی امپراتوری فرانسه شد. اما آن‌ها نهایتاً به نادرستی این عقیده پی بردند و لذا به استقلال الجزایر تن دادند. در دوران تسلط فرانسه بر الجزایر همواره با روی کار آمدن دولتی راست‌گرا یا چپ‌گرا در فرانسه سیاست این کشور نیز در قبال الجزایر دچار تغییر و تحول اساسی می‌شد. چپ گرایان سیاست‌های لیبرالیستی را در پیش می‌گرفتند و راست‌گرایان سیاست‌های اقتدارگرایانه را اتخاذ می‌کردند. اما در هر دو حال مقاومت‌های الجزایری‌ها ادامه می‌یافت و یا حتی تشدید می‌گردید. سیاست‌های لیبرالیستی چپ‌ها باعث متبلور شدن مخالفت‌های مردم الجزایر می‌شدند و سیاست‌های اقتدارگرایانه‌ی راست‌ها نیز تشدید مخالفت‌ها را به دنبال می‌آوردند. فشارهای مهاجران فرانسوی برای اتخاذ سیاست‌های خشن توسط دولت فرانسه نیز نقش مهمی در تشدید مخالفت‌های مردم الجزایر داشتند. به طور کلی اختلاف نظرهای موجود در بین نخبگان فرانسه، زیاد بودن تعداد مسلمانان الجزایری، وگسترش شدید ملی‌گرایی در الجزایر امکان ممانعت از استقلال الجزایر را به صفر رساندند و لذا نهایتاً کشور مستقل الجزایر پا به عرصه‌ی وجود گذاشت.

نخبگان الجزایری پس از کسب استقلال با مشکلات و موانع متعددی برای تشکیل یک رژیم سیاسی مستقل، تدوین یک سیاست جامع اقتصادی، و ایجاد هویتی فرهنگی برای کشور خود مواجه شدند. در حالی که کشور تونس به هنگام کسب استقلال هویت فرهنگی و سیاسی سنتی خود را حفظ کرده بود کشور الجزایر به هنگام استقلال تمامی ساختارهای اجتماعی خود را از دست داده بود. نخبگان این منطقه به هیچ وجه با هم متحد نبودند و دارای جهت‌گیری‌های ایدوئولوژیک مختلفی بودند. آن‌ها در قالب گروه‌های متعددی مثل جبهه‌ی آزادیبخش ملی، ارتش الجزایر، و حکومت موقت جمهوری الجزایر قرار می‌گرفتند. به طور کلی بورژواهای لیبرال، علمای اصلاح‌طلب، خرده بورژواهای رادیکال، و سربازان انقلابی گروه نخبگان الجزایر را در زمان کسب استقلال تشکیل می‌دادند. در این زمان کشمکش‌های متعددی بین گروه‌های مذکور برای تصاحب قدرت آغاز گردید.
در نتیجه‌ی این کشمکش‌ها رژیمی نظامی و دیکتاتور در الجزایر بر سرکار آمد. نخبگان الجزایری پس از کسب استقلال در ژوئن 1962 کنگره‌ای را با نام کنگره‌ی تریپولی تشکیل دادند تا مقدمات لازم برای تشکیل رژیم مستقل الجزایر را فراهم کنند. این کنگره دفتری سیاسی را به رهبری بن بلا بوجود آورد تا مجلس مؤسسان را تشکیل دهد و مجلس مؤسسان نیز به نوبه‌ی خود قانونی اساسی را برای الجزایر تدوین کند. اما نهایتاً بن بلا خود را به عنوان رئیس جمهور معرفی کرد، یک قانون اساسی سوسیالیستی را برای الجزایر تهیه کرد، و جبهه‌ی آزادیبخش ملی را به عنوان تنها حزب سیاسی کشور معرفی نمود. او همچنین با کمک ارتش فرماندهان ولایات را کنار گذاشت و جبهه‌ی آزادیبخش ملی را از مخالفان خود تصفیه کرد. رهبران کهنه کار نیز توسط وی از صحنه‌ی قدرت حذف شدند و جوانان وفادار به رئیس جمهور جایگزین آن‌ها گردیدند. بدین ترتیب قدرت تماماً در دستان رئیس جمهور متمرکز گردید. در دوران حکومت بن بلا از میان گروه‌های سیاسی تنها اتحادیه‌ی کارگران الجزایر (که نقش مهمی در سازماندهی کارگران راه آهن، نفت، پست و دیگر کارگران در انقلاب داشت) توانست تا حدودی استقلال سیاسی خود را حفظ کند. دیگر گروه‌های مهم سیاسی مثل اتحادیه‌ی ملی زنان الجزایر، جبهه‌ی ملی جنبش جوانان، و اتحادیه‌ی ملی دانشجویان الجزایری در این زمان از توانایی چندانی برای انجام فعالیت‌های سیاسی برخوردار نبودند. در ژوئن 1965 ژنرال حواری بومدین دست به کودتا زد و ضمن سرنگونی رژیم اقتدارگرای بن بلا، خود بر مسند ریاست جمهوری الجزایر نشست. وی تا سال 1967 توانست کلیه‌ی رقبای خود را از دور خارج کند و کنترل کامل کشور را در دست بگیرد.
رژیم جدیدی که بدین ترتیب روی کارآمد تلاش‌های را برای توسعه‌ی بخش‌های شهری و صنعتی کشور آغاز کرد و با استفاده از درآمدهای نفتی سعی کرد انقلابی صنعتی را در الجزایر پدید بیاورد. در سال 1967 کارخانه‌های نساجی، فولاد، و شیشه سازی متعددی توسط این رژیم احداث شدند. در سال 1971 نیز صنعت گاز کشور ملی اعلان شد و از آن پس سرمایه‌گذاری‌های بسیاری در زمینه‌ی احداث کارخانه‌های تولید مواد پتروشیمیایی، فولاد، برق، کودهای شیمیایی، مواد پلاستیکی، و مواد شیمیایی انجام گردید.
رژیم بومدین همواره به توسعه‌ی کشاورزی به عنوان راهکاری برای پیشبرد سیاست‌های صنعتی خود می‌نگریست. این رژیم که دارای مشیی سوسیالیستی بود زمین‌های رها شده‌ی فرانسویان را ملی اعلان کرد و آن‌ها را به 2300 مزرعه تقسیم نمود. مزارع مزبور تحت اداره‌ی کمیته‌های کارگری قرار گرفتند و مقرر شد سود حاصل از آن‌ها بین کارگران و صندوق‌های اشتغال و سرمایه گذاری تقسیم شود. به علاوه امور سرمایه‌گذاری و بازاریابی مزارع خصوصی نیز در کنترل وزارتخانه‌های دولتی قرار داده شدند. در عین حال به طور کلی می‌توان گفت رژیم بومدین فعالیت‌های چندانی را در جهت خدمت به توده‌ی روستائیان انجام نداد. مردمان روستایی که برای بازسازی روستاهای خود و کشت زمین‌هایشان نیازمند کمک‌های مالی و فنی بودند به هیچ وجه از سوی دولت مورد حمایت قرار نگرفتند. از این رو در حالی که وضع اقتصادی گروه کوچکی از روستائیان بهبود یافت اغلب آنان (به ویژه کشاورزان) همچنان غرق در مشکلات اقتصادی باقی ماندند.
رژیم بومدین در سال 1971 با هدف کاهش واردات مواد غذایی، ایجاد توازن بین تولید فرآورده‌های شیری و غلات، مهار فقر در مناطق روستایی و برقراری عدالت اجتماعی سیاست‌های کشاورزی جدیدی را در پیش گرفت. مصادره‌ی زمین‌های بزرگ زراعی و توزیع آن‌ها در بین کشاورزان، تشکیل شرکت‌های تعاونی کشاورزی، و برقراری هماهنگی و همکاری بین این شرکت‌ها از جمله سیاست‌های جدید بومدین بودند. اما این سیاست‌ها هیچگاه به طور کامل اجرا نشدند و تنها تعداد محدودی از زمین‌های بزرگ در بین کشاورزان توزیع شدند. بسیاری از زمینداران با استفاده از استثنائات ذکر شده در قانون یا پیچیدگی‌های موجود در نظام تعاونی کشور توانستند زمین‌های خود را حفظ کنند. سیاست‌های مذکور همچنین منجر به افزایش کنترل دولت بر اقتصاد و افزایش تعداد کشاورزان نیمه بیکار در روستاها گردیدند.
به طور کلی این سیاست‌ها اثرات سوء بسیاری را به دنبال داشتند. در اواخر دهه‌ی1970 بسیاری از مواد غذایی مورد نیاز الجزایر از خارج وارد می‌شد، کارخانه‌ها اغلب غیراقتصادی و وابسته به تکنسین‌های خارجی بودند، تعداد بسیاری از مردم فاقد خانه بودند، و بیکاری در سطح بالایی قرار داشت. حواری بومدین نهایتاً در سال 1978 از دنیا رفت و شاذلی بن جدید (او نیز یک افسر نظامی بود) جانشین وی گردید. بن جدید برای حل مشکلات مذکور روند رشد صنعتی کشور را کند کرد، کنترل دولت بر امور مالی کارخانه‌ها را تشدید کرد، سطح مصرف را بالا برد، و بر میزان سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در اقتصاد کشور افزود. رژیم بن جدید نیز همانند رژیم وقت عراق به وسیله‌ی دو ابزار «ارتش» و «اقتصاد سوسیالیستی» بر مردم حکومت می‌کرد. این رژیم مبالغ بسیاری را در جهت توسعه‌ی بخش‌های اقتصادی که تحت کنترل دولت قرار داشتند صرف می‌نمود اما به رفع نیازهای روستائیان هیچ توجهی نمی‌کرد.
به طور کلی رژیم‌هایی که پس از استقلال، در الجزایر پدید آمده‌اند دارای جهت‌گیری‌های ایدوئولوژیک متفاوتی بوده‌اند. بن بلا و طرفدارانش از مدرنیزاسیون کشور و برقراری نظام اقتصادی سوسیالیستی در کشور حمایت می‌کردند. آن‌ها زبان فرانسوی را به عنوان زبان حکومت، فعالیت‌های تجاری، و حتی بحث‌های ایدوئولوژیک قرار دادند. اما بومدین منادی احیای هویت عربی و اسلامی الجزایر بود. او از برقراری روابط نزدیک بین الجزایر، مراکش، تونس، و مشرق عربی حمایت می‌نمود. سربازان بی هویت شده‌ی انقلاب، کارگران برگشته از فرانسه، و کشاورزان ساکن در شهرها از جمله حامیان ایده‌های قوم گرایانه و اسلامگرایانه‌ی بومدین بودند.
زنان الجزایری- همچون زنان اکثر کشورهای اسلامی- همواره براساس سنت‌های ملی- مذهبی خود زندگی کرده‌اند. در زمان تسلط فرانسه بر الجزایر، زنان این کشور از حق آموزش و اشتغال برخوردار شدند. اما آن‌ها به ندرت از این حقوق استفاده کردند. به دنبال آغاز مبارزات مسلحانه نیز برخی از زنان الجزایری قدم به عرصه‌ی مبارزه گذاشتند ولی در عین حال همچنان حجاب خود را حفظ کردند و حتی الامکان از حضور در اماکن عمومی خودداری نمودند. به طور کلی مسلمانان جهان عمدتاً آداب و رسوم اروپاییان را در تضاد با سنت‌های اسلامی خود می‌بینند و لذا از اعمال و اجرای آن‌ها پرهیز می‌کنند.
قانون اساسی کنونی الجزایر آمیزه‌ای از جهت‌گیری بن بلا و جهت‌گیری بومدین می‌باشد. در این قانون، الجزایر به عنوان یک جمهوری دموکراتیک و کشوری عربی- اسلامی شناخته شده است. اصول اصلاح‌طلبانه‌ی اسلامی در این قانون به عنوان اصولی مشروع مورد پذیرش واقع شده‌اند. به طور کلی نخبگان کنونی الجزایر هم خواستار مدرنیزه شدن الجزایر هستند و هم از تقویت هویت فرهنگی- مذهبی خود حمایت می‌کنند. در پایان لازم به ذکر است که رژیم کنونی الجزایر علی رغم تلاش‌های بسیار نتوانسته است فعالیت‌های اسلامی را به طور کامل تحت کنترل خود درآورد. هم اکنون مدارس و مساجد مستقل متعددی در این کشور وجود دارند. در حال حاضر اسلام و ایدوئولوژی اسلامی در الجزایر- همچون سایر کشورهای اسلامی- خارج از کنترل دولت است و لذا از توانایی سازماندهی جنبش‌های مخالف علیه سیاست‌های دولت برخوردارمی باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- آن‌ها به هنگام ورود به الجزایر اقدام به تشکیل چند نهاد حکومتی در این منطقه کردند و هویتی سرزمینی را برای این منطقه به ارمغان آوردند.
2- Bugeaud
3- Kabylia قبیله، کابیله،
4- Wargala ورقله،
5- Mzab
6- Bureaun Arabes
7- Amzian
8- governor – general
9- l"Étoile Nord Africaine
10- Messali Hajj
11- Blum-Viollette
12- Statu d’Algérie
13- Setif
14- Summan
15- Massu

منبع مقاله :
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط