تاريخ انديشه سياسي اسلام
نويسنده:محسن مهاجرنيا
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
اشاره:
اگر دانش سياسي در اسلام را مجموعه اي از آگاهي ها و باورهاي ذهني مسلمانان در عرصه حيات سياسي بدانيم، انديشه سياسي مجموعه اي از باورهاي (فلسفي و غيرفلسفي) است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط است و جلوه هاي آن در قالب "فلسفه سياسي"، "فقه سياسي" و "كلام سياسي" سامان يافته است. مهمترين آزمايشگاهي كه مي توان فرآيند انديشه سياسي را در آن مطالعه كرد،"تاريخ" است. در آنجاست كه انديشه سياسي مورد كاوش و كالبد شكافي قرار مي گيرد به طوري كه هم جنبه حدوثي و ايجادي آن مطالعه مي شود و هم جنبه تحول و تطور و كشف منطق دروني آن ارزيابي مي گردد و شجره نامه كامل آن ارائه مي شود. ويژگي مهم تاريخ انديشه آن است كه نشان مي دهد تطور علمي، در درك مسايل و موضوعات انديشه نقش به سزايي دارد و هنگامي مي توان سير تطور يك علم و انديشه را بررسي كرد كه از آثار و شيوه كار علمي دانشمندان آن رشته آگاهي داشت. بنابراين مهمترين كار ويژه تاريخ انديشه سياسي- تبيين چگونگي حدوث و پيدايش انديشه و سير تطور و تحول آن است. از اين رو زماني مي توان به تدوين آن مبادرت كرد كه موضوع آن وجود داشته، در طول زمان تداوم يافته و اجمالاً تحولات و تطوراتي را به خود ديده باشد.
با اين فرض، تاريخ نگاري انديشه سياسي تنها از انديشمندان متأخر ساخته است و چون كشف منطق دروني تطور و تحول دشوار است، از اين جهت حوزه تاريخ انديشه سياسي يكي از بخش هاي پيچيده و مشكل در حوزه معرفت سياسي است. در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام تاكنون تحقيق جامعي در ابعاد مختلف آن به عمل نيامده است و تك نگاري هايي كه عرضه شده ، عمدتاً با رويكرد بيروني است كه پيش فرض هاي شرق شناسانه را از خارج به انديشه سياسي اسلام تحميل مي كند و بر اساس آن حكم انحطاط و زوال انديشه صادر گشته و در گستره تاريخ و سنت سياسي اسلام تعميم داده مي شود. معدود تحقيقاتي كه با رويكرد دروني صورت گرفته است، چنان مخدوش هستند كه در صدق اطلاق تاريخ انديشه سياسي بر آنها، ترديد وجود دارد و بيشتر به تحليل مسايل سياسي شباهت دارند و بعضاً بدون آن كه فهم درستي از ماهيت و طبيعت انديشه سياسي اسلام ارائه دهند و منطق دروني تحول را كشف كنند به ترسيم "ادوار" آن پرداخته اند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاههاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمانهاي متغاير بررسي كند.
ب) گفتمان سنت "محمد عابدالجابري" متفكر مسلمان معاصر در تعريف سنت مي گويد: "مقصود از سنت سياسي، مجموعه اي از ميراث علمي و عملي و تجارب بازمانده از گذشته دور و نزديك اسلامي و غيراسلامي است كه همراه ما، يا در زندگي سياسي ما حضور دارد." فهم تاريخي اين سنت و كشف منطق دروني تحول و تطور آن، براساس اين گفتمان تنها از راه "فهم سنتي از سنت" امكان پذير است. مكانيسم اين فهم در اختيار عالماني است كه از درون سنت بدان مي نگرند و با اعتقاد قلبي به اصالت آن، بدان تعلق خاطر دارند. آنها سنت سياسي را - كه بخشي از حكمت عملي است - بخش جدايي ناپذير از حكمت نظري و الهيات، تلقي مي كنند. از اين رو سياست بر اساس نوع نگاه به هستي و انسان و اهداف خلقت تنظيم شده است. بنابراين در گفتمان سنتي، انديشه سياسي اسلام، تفكر انسان مسلماني است كه بر مبناي جهان بيني توحيدي خدا را در مبدأالمبادي و انسان را خليفة ا... و سياست را ابزار رسيدن به معاش معطوف به معاد، مي داند. اين تلقي از صدر اسلام تاكنون توسط همه شخصيتهاي ديني و سياسي اعم از پيامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعين، فيلسوفان، متكلمان و فقيهان وجود داشته است و تلاش همه آنها بر اين مهم متمركز بوده است كه انسجام دروني سنت محفوظ بماند. آنها بر مبناي ملازمه عقل و شرع، همه يافته هاي عقلي و عرفي را به اصول شرعي ارجاع داده و بدانها صبغه ديني داده اند و هر نوع آموزه اي كه با اصول شريعت ناسازگار بوده آن را طرد كرده اند. آن چه در اين ميان قابل تأمل است، اين است كه فيلسوفان مسلمان به دليل آن كه حوزه "سياست مدن" را بخشي از حكمت عملي تلقي نموده اند، مسؤوليت تحقق آن را برعهده فقه و فقيهان واگذار كرده اند. به همين دليل گرايش فلسفه اسلامي بيشتر به مباحث نظري است و فقه تمايل دارد، عهده دار عرصه حيات سياسي باشد. بنابراين در كشف سنت سياسي اسلام بيشتر بايد به "فقه سياسي" توجه داشت. يكي از ويژگي هاي گفتمان سنت در حوزه فقه، "الگوسازي" است و مايل است رفتار و سيره سياسي گذشتگان را الگوي رفتاري آيندگان قرار دهد و تلقي آيندگان نيز آن است كه انديشمندان مسلمان هرچه به مصدر وحي نزديك تر باشند، فهمشان از شريعت بيشتر است. بنابراين انديشه آنها "انديشه معيار" است و در موارد تعارض با انديشه متأخران فهم آنان از حجيت بيشتري برخوردار است. اين تلقي از جمله مواردي است كه همه فرقه هاي اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند، "ابواسحاق شاطبي" از علماي اهل سنت در اين خصوص مي نويسد: "مراجعه به كتابهاي متقدمان از اهل علم پسنديده تر است؛ زيرا آنان در علم از متأخران استوارترند... اعمال متقدمان برخلاف متأخران در اصلاح دين و دنيا، و دانش آنان در راه تحقيق استوار است... بدين سان كتاب ها، كلام و رفتارهاي متقدمان براي كسي كه بخواهد با احتياط در راه علم گام بردارد، در هر دانشي، به ويژه در علم شريعت كه عروة الوثقي و پناهگاهي استوار است، پرفايده تر به شمار آمده است." اين نوع رويكرد به گذشته، ناشي از دلمشغولي ها، دغدغه ها و احتياط هاي فراوان عالمان ديني در حفظ اسلام و فهم سنت اسلامي است و همين امر سبب شده است، رشد و شكوفايي انديشه سياسي اسلام بر مبناي "انديشه معيار" حركت كند، تا آن جا كه در طول تاريخ اسلام آثار و افكار دانشمندان اسلامي گذشته، محور تحشيه و تعليقات فراوان متأخران، شده است و در فرآيند رشد و تكامل علمي، به ويژه در علم فقه و علم كلام، هماهنگي و همساني موضوعات و مسايل بسيار زياد است و در آنها مسايل نوپيداي ناشي از شرايط و تحولات زمان، كمتر يافت مي شود. سنت شرح و تفسير و حاشيه نويسي سبب "تورم" بيش از حد آثار قدما شده است و به آنها "مرجعيت" بلامنازع بخشيده است. به طوري كه سنت سياسي عالمان ديني به يگانگي با دين تمايل پيدا كرده است. اين رويه در سنت فقهي "اهل سنت" بيشتر ديده مي شود. به طوري كه فقيهان سني از نيمه دوم قرن چهارم رسماً دوران توقف انديشه و اجتهاد و انسداد باب علم را در "فقه سياسي" اعلام كردند و "گذشته گرايي" و "تقليدگرايي" سبب شد كه همه تلاش آنها به "تدوين" و "تخريج مناط" و كشف "علل استنباطات" گذشتگان و "قياس" بر فتاواي آنان، مصروف گردد. "به نظر مي رسد كه در اين دوره پيروي و دست كم وابستگي به پيشوايان "مذاهب فقهي" يك ضرورت مذهبي شده و حالت تقدس و شعاريت به خود گرفته است. چنان كه اگر كسي به پيامبر اسلام (ص) وابستگي نداشته باشد، نمي تواند ادعاي اسلام كند، همين طور كسي كه به پيشوايان مذاهب فقهي (چهارگانه) وابسته نباشد، نمي تواند ادعاي سني بودن داشته باشد. لذا با اين كه برخي از بزرگان نيمه اول اين دوره به طور قطع از برخي از پيشوايان مذاهب فقهي كمتر، نيستند، با اين حال به هيچ وجه حاضر نبوده و نيستند وابستگي خود را به يكي از ائمه فقه از دست بدهند." نويسنده كتاب "ادوار اجتهاد" حسن ظن به سلف، عدم اعتماد به خويش در برابر عظمت گذشتگان، خوف تجاوز از حدود شرع (از آن رو كه گمان مي بردند، عالمان سلف كاملاً بر حدود و ثغور شرع آگاه بوده و بدون خطا از آن محافظت مي كردند) و حصول اجماع بر تعبد به آراي پيشين را از علل پيدايش ايده "انسداد باب اجتهاد" مي داند. با آگاهي بر اين منطق دروني فقه اهل سنت و به ويژه فقه سياسي و تفكر سياسي آنها، ادوار انديشه سياسي اهل سنت را مي توان به شرح ذيل تقسيم كرد: دوره اول: عصر صحابه. دوره دوم: عصر تابعين. دوره سوم: عصر پيشوايان مذاهب. دوره چهارم: دوره توقف اجتهاد و گزينش مذاهب. دوره پنجم: عصر تقليد محض . دوره ششم: عصر حاضر (پنجاه سال اخير). در عرصه فقه شيعي و انديشه سياسي تشيع اگرچه "گذشته گرايي" و "مرجعيت" عالمان سلف - كه ويژگي فقه و حقوق است - وجود دارد، اما اجتهاد و پويايي انديشه نيز در همه ادوار تاريخي وجود داشته است و هيچ گاه انديشه سياسي شيعه در بن بست "انسداد باب علم" و توقف اجتهاد گرفتار نيامده است. بر همين اساس برخي دوره هاي انديشه سياسي و اجتهاد شيعي را به هشت دوره تقسيم كرده اند: برخي از نويسندگان با همين رويكرد درون فكري، انديشه سياسي شيعي را در پنج دوره طرح كرده اند:
الف) دوران امامت: دوره اي كه فلسفه و انديشه سياسي شيعي بر محور اميرالمؤ منين علي بن ابي طالب(ع) و سپس يازده تن از فرزندان او شكل گرفت و به تدريج در طول 250سال تثبيت شد.
ب) دوران رو آوردن به سلطان عادل: با اين كه در عصر غيبت رويكرد اصلي انديشه سياسي شيعه، هر حكومت غيرمعصوم را نامشروع مي دانست، اما به تدريج به ويژه در سده چهارم شرايط سياسي و موقعيت شيعه اقتضائات جديدي را پديد آورد و اقليت شيعه توانست در مقابل اكثريت سني توازن قوا به وجود آورد. به گونه اي كه موجوديت خود را حفظ كند. خاندان بويهي و حمداني توانستند خلافت را در چنگ خود اسير كنند و اين روند به نوعي همكاري با سلاطين غيرمعصوم را ايجاب كرد و بدين ترتيب سؤ ال اساسي انديشه سياسي شيعه اين شد كه آيا مي توان با حاكمان غيرمعصوم همكاري كرد؟ انديشمندان بزرگ شيعه با استدلال هايي، از قبيل ضرورت و اجبار، تقيه و كمك به مصالح شيعيان، راه آن را باز كردند و با تدوين شرايط پذيرش "ولايت" و "عرافت" از ناحيه سلطان جور، انديشه سياسي شيعه وارد مرحله تازه اي شد و عالمان شيعي خود دست به همكاري زدند. ارتباط نزديك علامه حلي (726-648) با "سلطان محمدخدابنده الجايتو" كه منجر به شيعه شدن سلطان نيز شد، از برجسته ترين نمونه انديشه و عمل سياسي شيعي در اين دوران است. از سده چهارم تا سده دهم ، تلاش متكلمان، فقيهان و عالمان شيعي، صرف تفسير و تحكيم مباني نظري امامت و رد و نقد آراء متكلمان سني در اين باب شد. در اين دوره ششصد ساله مسأله جايگاه "امامت" در حيطه دين شناسي كاملاً تثبيت شد. مسأله "مهدويت" و "انتظار فرج" به صورت اصلي بنيادين در فكر سياسي و ديني شيعي درآمد و در عمل رويكرد همكاري با سلاطين مورد توجه قرار گرفت و فقيهان نقش اصلي را در تطور و تحول "انديشه سياسي" بر دوش گرفتند و هرگونه تفسير و توجيه شرعي از رفتار سياسي حاكمان توسط آنها انجام مي گرفت.
ج) دوره مشروعيت دادن به سلطان عادل: اين دوره سرآغاز قدرت بلامنازع پادشاهان شيعي صفوي در ايران است. آنها براساس سه ركن شيعه گري، صفوي گري و ملي گرايي، توانستند اقتدار سياسي پردامنه اي را به وجود آورند و با تكيه بر اعتقادات شيعي و ادعاي سيادت و پيوند با امامان شيعه، مشروعيت سياسي كسب كنند و با استفاده از عواطف سركوب شده هزارساله شيعي، احساسات ملي را تحريك و به دشمني و ستيز با خلافت سني عثماني برخيزند. با ظهور اين پديده جديد، اين سؤ ال در مقابل انديشمندان و فقيهان شيعي قرار گرفت كه آيا مي توان حكومت سلطان عادل شيعي غيرمعصوم را حكومت شرعي دانست؟ پاسخ به اين سؤ ال انديشه سياسي شيعه را با چالش مواجه ساخت و دو ديدگاه مختلف شكل گرفت: 1. ديدگاه سنتي كه معتقد بود حكومت سلطان غيرمعصوم اعم از جائر و عادل، حكومت جور است و همكاري با آن حرام است. 2. ديدگاه نوگرايانه كه معتقد بود حكومت سلطان عادل شيعي كه مروج تشيع باشد، اگر به امضاي مجتهد جامع الشرايط برسد، مشروع است و همكاري با آن جايز مي باشد. "محقق كركي"، بزرگ ترين نماينده اين تفكر است. او با تأييد حكومت شاه طهماسب، مرحله جديدي از مشروعيت سياسي را در انديشه سياسي شيعه به وجود آورد و براي اولين بار به همكاري بين فقيهان و عالمان با دستگاه سياسي رسميت بخشيد و در مقابل، شاه طهماسب در دستورالعمل حكومتي نقش پيشوايي او را به رسميت شناخت. منصب شيخ الاسلامي و ملاباشي كه توسط مجتهدان در دستگاه سياسي به وجود آمد، آن چنان از اقتدار سياسي برخوردار بود كه گاهي سلطان مانند يك عامل بي اراده در دست فقيهان قرار مي گرفت. آقا حسين خوانساري، مجتهد برجسته در ايام سفر و غيبت شاه سليمان صفوي، رسماً جانشين او بود و بر طبق نظر خويش اعمال حكومت مي نمود.
د) دوره رويكرد به حكومت مردمي و عرفي: پديده نوظهور مشروطه و حكومت پارلماني، چهارمين نقطه عطف در انديشه سياسي شيعي است. اين پديده جديد آرامش و تعادل تثبيت شده چهارصد ساله شيعه را مختل كرد و فقيهان شيعه، نظير سيدجمال الدين اسدآبادي، شيخ هادي نجم آبادي و ميرزاي شيرازي زمينه ساز اين گرايش جديد بودند و عالماني چون طباطبايي، بهبهاني، نائيني و شيخ فضل ا... نوري، مستقيماً رهبري تحولات جديد را بر عهده داشتند. بلافاصله بعد از پيروزي، بر سر مباني مشروطيت و مطابقت و يا عدم مطابقت آن با شريعت، اختلافات شديدي به وجود آمد و اولين چالش بين سنت شرعي و مدرنيسم غربي، سبب شد تا شيخ فضل ا... نوري نماينده فكري مشروعه خواهان و مرحوم محمدحسين نائيني نماينده فكري مشروطه خواهان در دو جناح معارض قرار گيرند و بر سر مفاهيمي چون عدالت، مجلس، آزادي، قانون، انتخابات، شورا و... به مناظره برخيزند.
هـ) دوره ولايت فقيه و جمهوري اسلامي: پنجمين مرحله تاريخي مهم در تطور و تكامل انديشه سياسي شيعي توسط بزرگترين فقيه، فيلسوف و متفكر در قرن چهاردهم هجري با طرح نظريه ولايت فقيه، به وجود آمد. براي اولين بار امام خميني پيشنهاد كرد كه براي تشكيل حكومت اسلامي و اجراي قوانين شرعي فقيهان شخصاً حكومت را به دست گيرند. لذا براي تحقق اين امر، سلطنت را از بنيان نامشروع و غيراسلامي معرفي كرد و با استناد به دلايل عقلي و نقلي، ولايت و زعامت فقيهان را به نيابت از طرف امام عصر(عج) قطعي و مسلم گرفتند. نظريه ولايت فقيه و تحقق آن در قالب جمهوري اسلامي در انديشه سياسي شيعه امر تازه و بي سابقه اي محسوب مي شود. تأملي بر دو گفتمان در بررسي شجره نامه انديشه سياسي علاوه بر دو گفتمان شرق شناسانه و سنتي، روشهاي ديگري مانند "جامعه شناسي" و "تحليل گفتماني" نيز امكان پذير بود، اما چون بيشترين كاربرد و استفاده با دو گفتمان اول است، به ضرورت آن دو گزينش اجباري اين پژوهش شدند. در بررسي رويكرد هر دو گفتمان به انديشه سياسي اسلام، تا حدودي به امتيازات و كاستي هاي آنها پي برديم و معلوم شد كه يكي از سكوي بيرون از دايره انديشه سياسي اسلام بدون هيچ تعلق خاطر و عشق و علاقه اي به نقد بي رحمانه آن مي نشيند و مبدأ و منبع آن را در خارج از دايره مي پندارد و انحطاط و زوالش را به درون انديشه اسلامي نسبت مي دهد. گفتمان ديگر هم آن چنان در درون سنت غرق شده است كه با عشق و علاقه به سيره پيشينيان، كليت آن را حجت مي داند و با نگاه احياگرايانه به تزيين آن مبادرت مي ورزد و هيچ گاه در مقام نقد و ساده سازي و اصلاح برنمي آيد. گفتمان شرق شناسي براي انديشه سياسي اسلام، هيچ اصالتي قائل نيست؛ زيرا منشأ آن را خارج از اسلام مي داند، در حالي كه گفتمان سنت بدان اصالت مي بخشد. اولي "اروپا محور" است و دومي "گذشته محور"، رويكرد نخست با پيش فرض هاي غربي به انديشه سياسي اسلامي مي نگرد، در حالي كه دومي با پيش فرض متقدمان، انديشه سياسي اسلامي را مطالعه مي كند. انديشه سياسي اسلام در گفتمان اول مفهومي غيرواقعي و بازسازي شده با قرائت شرق شناسي است و در گفتمان دوم معناي بازسازي شده براساس قرائت پيشينيان است. يكي، انديشه سياسي اسلام را آن چنان بر موج زمان شناور ساخته است كه مبادي متكثر يوناني، ايراني و رومي در آن نقشي بيش از خود اسلام يافته اند و ديگري، آن چنان پيوند سنت و زمان را قطع كرده است كه به وحدت عقل در اسلام منجر شده و راه هرگونه نوآوري را بر روي خود بسته است. گفتمان بيروني در فرآيند تاريخ اسلام هرگونه نزديكي بين سنت سياسي با دين را به مفهوم زوال و انحطاط انديشه سياسي تلقي مي كند و گفتمان دروني سنت سياسي را به گونه اي تفسير مي كند كه تمايل به يگانگي با دين دارد. گفتمان سنت چون به حاشيه نويسي آثار قدما گرايش دارد، از پويايي لازم برخوردار نيست و گفتمان استشراق چون اروپا محور است در پويايي انديشه به هويت ديني و سنتهاي اسلامي توجه نمي كند و رويكرد آن به انديشه اسلامي به صورت دوره اي است. در حالي كه گفتمان سنت ، در قالب دوران بدان مي نگرد. بنابراين با عنايت به نارسايي ها و كاستي هاي دو گفتمان، جا دارد در بررسي تاريخي انديشه سياسي اسلام تأملي تازه داشت و طرحي نو در انداخت.
1. دوره باور سياسي؛ اين دوره از آغاز اسلام تا پايان خلافت عثمان است؛ در اين دوره جامعه اسلامي بر محور دين وحدت كامل دارد.
2. دوره كلام سياسي؛ از آغاز دوره حكومت امام علي(ع) تا پايان حكومت امويان؛ در اين دوره انديشه سياسي اغلب در قالب مباحث كلامي مطرح شده است و منازعات سياسي جامعه معطوف به مباني كلامي است.
3. دوره فقه سياسي، كلام سياسي و فلسفه سياسي؛ در ادامه دوره دوم نزاع ها و مناقشات اعتقادي - كلامي در جامعه اسلامي وجود دارد، ولي گسترش مباحث فقهي توسط رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت و حضور رئيس مذهب شيعه يعني امام جعفر صادق(ع) سبب گسترش مباحث فقهي شد. به گونه اي كه فقه در عرصه سياست براي خود نقش پاسخ گويي پيدا كرد. از طرفي به راه افتادن نهضت ترجمه در قرن سوم، فلسفه يوناني و ايراني را وارد ادبيات سياسي جهان اسلام كرد و از قرن سوم تا ششم چيرگي خود را نسبت به فقه و كلام آشكار ساخت. از عصر مأمون عباسي تا پايان عباسيان انديشه سياسي در قالب اين سه علم در نوسان بود.
4. دوره عرفان و كلام سياسي؛ ظهور انديشمنداني چون ابن عربي و شيخ اشراق سهروردي سبب تحول جديدي در حوزه هاي فكري جهان اسلام شد و رگه هاي عرفاني وارد اعتقادهاي كلامي و مباحث فلسفي و حتي فقهي شد و تا عصر علامه سيد حيدرآملي، ميرداماد و صدرالمتألهين ماهيت عرفاني انديشه سياسي ادامه پيدا كرد.
5. دوره فقه سياسي؛ ظهور صفويان در ايران و رابطه فقيهان شيعي با دستگاه حكومتي، سبب شد يك بار ديگر انديشه سياسي شيعي حضور عملي خود را در قالب فقه سياسي به نمايش بگذارد و انديشمنداني چون محقق كركي، محقق اردبيلي، شهيد ثاني، محقق سبزواري، فيض كاشاني و...، انديشه هاي خود را ارائه نمايند. در اين دوران براي اولين بار خصيصه فقه سياسي شيعه مطرح شد و نظام سياسي عصر غيبت بر مبناي "ولايت فقيه" طراحي شد.
6. دوره چالش فقه سياسي و مدرنيسم غربي؛ در دوره مشروطيت براي اولين بار آموزه هاي سياسي غربي در ايران مطرح شد و مفاهيمي چون، آزادي، انتخاب، پارلمان، قانون و مشروطه طرح شد و با آموزه هاي سنتي در فقه تعارض پيدا كرد. اگرچه در ظاهر به تفوق نوگرايي غربي منجر شد، ولي فقه سياسي از صحنه رقابت خارج نشد.
7. دوره چيرگي فقه سياسي؛ تعارض فقه و مدرنيته سرانجام بعد از سالها با وقوع انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي به پيروزي فقه سياسي انجاميد و نظام سياسي بر اساس الگوي "ولايت فقيه" ايجاد شد و براي اولين بار فقه سياسي خود را در عرصه چالش هاي حكومتي به طور گسترده وارد كرد.
8. دوره چالش نوين فقه سياسي و نوگرايي در ايران؛ با وجود چيرگي فقه سياسي در نظام ولايي، بعد از پايان جنگ هشت ساله ايران و عراق، فضاي سياسي جديدي آغاز شد و به تدريج تحولات سياسي و جابه جايي نخبگان حكومتي سبب شد تا گفتمان جديدي كه مبتني بر الگوي برون ديني است، در چالش با فقه سياسي قرار گيرد و اين روند هنوز ادامه دارد.
اگر دانش سياسي در اسلام را مجموعه اي از آگاهي ها و باورهاي ذهني مسلمانان در عرصه حيات سياسي بدانيم، انديشه سياسي مجموعه اي از باورهاي (فلسفي و غيرفلسفي) است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط است و جلوه هاي آن در قالب "فلسفه سياسي"، "فقه سياسي" و "كلام سياسي" سامان يافته است. مهمترين آزمايشگاهي كه مي توان فرآيند انديشه سياسي را در آن مطالعه كرد،"تاريخ" است. در آنجاست كه انديشه سياسي مورد كاوش و كالبد شكافي قرار مي گيرد به طوري كه هم جنبه حدوثي و ايجادي آن مطالعه مي شود و هم جنبه تحول و تطور و كشف منطق دروني آن ارزيابي مي گردد و شجره نامه كامل آن ارائه مي شود. ويژگي مهم تاريخ انديشه آن است كه نشان مي دهد تطور علمي، در درك مسايل و موضوعات انديشه نقش به سزايي دارد و هنگامي مي توان سير تطور يك علم و انديشه را بررسي كرد كه از آثار و شيوه كار علمي دانشمندان آن رشته آگاهي داشت. بنابراين مهمترين كار ويژه تاريخ انديشه سياسي- تبيين چگونگي حدوث و پيدايش انديشه و سير تطور و تحول آن است. از اين رو زماني مي توان به تدوين آن مبادرت كرد كه موضوع آن وجود داشته، در طول زمان تداوم يافته و اجمالاً تحولات و تطوراتي را به خود ديده باشد.
با اين فرض، تاريخ نگاري انديشه سياسي تنها از انديشمندان متأخر ساخته است و چون كشف منطق دروني تطور و تحول دشوار است، از اين جهت حوزه تاريخ انديشه سياسي يكي از بخش هاي پيچيده و مشكل در حوزه معرفت سياسي است. در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام تاكنون تحقيق جامعي در ابعاد مختلف آن به عمل نيامده است و تك نگاري هايي كه عرضه شده ، عمدتاً با رويكرد بيروني است كه پيش فرض هاي شرق شناسانه را از خارج به انديشه سياسي اسلام تحميل مي كند و بر اساس آن حكم انحطاط و زوال انديشه صادر گشته و در گستره تاريخ و سنت سياسي اسلام تعميم داده مي شود. معدود تحقيقاتي كه با رويكرد دروني صورت گرفته است، چنان مخدوش هستند كه در صدق اطلاق تاريخ انديشه سياسي بر آنها، ترديد وجود دارد و بيشتر به تحليل مسايل سياسي شباهت دارند و بعضاً بدون آن كه فهم درستي از ماهيت و طبيعت انديشه سياسي اسلام ارائه دهند و منطق دروني تحول را كشف كنند به ترسيم "ادوار" آن پرداخته اند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاههاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمانهاي متغاير بررسي كند.
تاريخ انديشه سياسي
مطالعه تاريخ انديشه سياسي اسلام در گفتمانهاي ذيل قابل طرح است: الف) گفتمان استشراق (خاورشناسي) اصطلاح استشراق معادل لاتين ( ORIENTALISM) است و به نوعي شرق شناسي اطلاق مي شود كه اروپايي ها از قرن نوزدهم آغاز كردند و بر مبناي روشهاي پديدارشناختي و تاريخي برخاسته از تجارب خود، به مطالعه فرهنگهاي شرقي و به ويژه فرهنگ اسلامي مبادرت كردند و چون رويكرد مطالعاتي آنها بر ايده "اروپا محوري" استوار بود، هدف اوليه نمايش هژموني فرهنگ غربي و به تعبير ادوارد سعيد، "الهيمنة علي الشرق" متمركز بود. آنها در آغاز به انگيزه تبليغ و تبشير مسيحيت و يا كاوشهاي عالمانه وارد شرق شدند و ديري نپاييد كه اهداف استعماري خود را آشكار ساختند. به طوري كه هر كجا استشراق حضور مي يافت، استعمار به وجود مي آمد و در هر كشوري استعمار غربي بود، شرق شناسي نيز آغاز مي شد. شرق شناسي، لوازم و الزامات خاصي دارد. تحقيقي است بيروني كه با خروج از سنت اسلامي و تكيه بر تجدد اروپايي به عنوان مفهومي بنيادي، به طرح پرسش هايي درباره سنت سياسي اسلام مي پردازد و از آن جايي كه اين پرسش ها برخاسته از درون سنت سياسي اسلامي نيستند، پاسخي شايسته پيدا نمي كنند و يافته هاي آنان مبتني بر پيش فرض هاي غربي است. بنابراين الگوي استشراق، تاريخ انديشه سياسي اسلام را تاريخي معكوس و قهقرايي مي نماياند و به نظريه اي از زوال و انحطاط رهنمون مي شود كه فراز و فرود آن نه در واقعيت تاريخ انديشه سياسي اسلام، بلكه ساخته ذهن مستشرقان است. آنها چه "اسلامي" را كشف كرده اند كه اختراع "غيريت آفرين" غربي است و خود زاده تجدد اروپايي است. اين گفتمان همانند بسياري از عناصر فرهنگي و پديده هاي مدرن، سلطه خود را بر ذهنيت روشنفكري نويسندگان شرقي و اسلامي تحميل كرده است. به طوري كه برخي از آنها باور كرده اند كه فهم صحيح سنتهاي تاريخي اسلام جز از مجراي انديشه غربيان امكان پذير نيست؛ زيرا "بحث درباره سنت جز با خروج از سنت كه خود به معناي پايان حضور زنده و زاينده سنت است، امكان پذير نيست." به ديگر سخن "ما را توانايي خودنگري نيست چون "خود" ما فاقد بينش خودنگر است. در اين جا به وضوح دايره اي ديده مي شود، كه خارج شدن از اين دايره ايجاب مي كند كه بينش خودنگر در خارج آن گذاشته شود. اما اين بينش بر "خودي" ديگر استوار است." نتيجه آن كه بر اساس الگوي استشراق، انديشه سياسي در اسلام، جلوه بازسازي شده بر اساس مباني انديشه سياسي غرب است و به دليل ناتواني دروني، قادر به خودنگري نيست. به طوري كه براساس آن نمي توان به مطالعه سنت سياسي اسلام پرداخت و "ادوار" آن را مشخص ساخت. بنابراين هرگونه پرسشي نه با ورود به دايره سنت، بلكه با نفي مطلق سنت به پاسخ مي رسد. در ميان نويسندگان معاصر دكتر سيدجواد طباطبايي بر اسلوب استشراق حركت مي نمايد و در همه آثار خود، اين الگو را تقويت مي كند و بر اساس ايده هگلي تاريخ را پيوسته و يكپارچه مي بيند كه عقلانيتش در غرب است و به صورت مستقيم و خطي استمرار يافته است. ويژگي هاي عقلانيت غربي بر شرايط مختلف قابل تعميم است و شرايط و موقعيت فرهنگها و انديشه ها مانع از اين تعميم نيست. بر اين اساس او تاريخ انديشه سياسي در اسلام و ايران را در حاشيه انديشه سياسي غرب به شرح ذيل به سه دوره تقسيم مي كند: دوره اول: سپيده دم زايش انديشه سياسي در يونان باستان. دوره دوم: نيمروز انديشه سياسي در آغاز و ورود فلسفه يوناني به جهان اسلام در قرون سوم و چهارم. دوره سوم: شامگاه زوال انديشه سياسي بعد از قرن پنجم . تاكنون ملاك داوري طباطبايي، عقلانيت غربي است. بنابراين از نظر او تمايز دوره ها و تطورات فكري بر اساس استقلال عقل و يا وابستگي آن به شريعت مشخص مي شود. اگر انديشه سياسي به شريعت نزديك شود و عقل در خدمت شرع قرار بگيرد، ديگر عقل مستقل نيست، بلكه عقل ديني است. بنابراين دوره زوال انديشه فرا مي رسد، ولي اگر عقل مخالف دين باشد و بر مقتضاي شريعت مشي نكند، و از قفس دين رهايي يابد، اوج شكوفايي انديشه سياسي است. او به اين دليل سهم "نيمروز"ي را به جهان اسلام اختصاص داد، كه انديشه و فلسفه سياسي تازه وارد، هنوز به طور كامل در فرهنگ اسلامي هضم و ادغام نشده بود و آثار سياسي، بيشتر جنبه تحشيه و تعليقه و ترجمه منابع يوناني داشت. در اين برهه، انديشه سياسي به تبع يونان وجود داشت. اما زماني كه فلسفه و انديشه عقلي در سيطره تفسير شرعي شريعت درآمد، غروب آفتاب انديشه سياسي، آغازيدن گرفت. طباطبايي در شرح انديشه ابن سينا، گناه "زوال" را به گردن او انداخته است؛ زيرا او "حكمت عملي را در بن بست الهيات دوره اسلامي قرار داد و... استقلال بحث سياسي از ميان رفت و انديشه فلسفي در ايران نتوانست خود را از سيطره الهيات رها كند." بعد از ابن سينا متفكر آغاز دوره "شامگاه" را خواجه نصيرالدين توسي معرفي مي كند؛ زيرا او در چالش عقل و شرع موازنه را به نفع شريعت بر هم زده است و "تعادل ناپايدار ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل را به نفع شريعت از ميان برد." حكمت عملي به گونه اي كه خواجه نصير متكلم، برمبناي ارتباط نسنجيده ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل تدوين كرد، به هرحال، ناگزير مي بايد به "لانه تضادها" تبديل شود؛ او در حاشيه انديشه "جلال الدين دواني" وي را نيز به همين دليل نقد مي كند و او را متهم مي سازد كه بي جهت در مقام توجيه رابطه عقل و شرع و "سياست عقلي" و "سياست شرعي" برآمده است. دكتر طباطبايي در سرانجام تحقيق خود، با اعلام غلبه شريعت بر عقلانيت، پرونده انديشه سياسي را بعد از وفات صدرالمتألهين مي بندد. در تنش و چالش پانصد ساله ميان تفسير شرعي شريعت و دريافت عقلي و فلسفي آن كه به ويژه با غزالي آغاز شده بود، سرانجام با مرگ صدرالدين شيرازي، آن بر اين غالب شد و با تدوين تفسير شرعي شريعت كه به كوشش نماينده بارز اين جريان يعني علامه مجلسي به انجام رسيد، نوزايش و تجدد ايراني براي سده هايي كه به دنبال آن آمد، از پشتوانه آييني و فكري مناسب خالي شد. ايشان بر مبناي همين گفتمان استشراق، علاوه بر عناوين "نيمروز" و "شامگاه" از اصطلاحات ديگري استفاده مي كند و انديشه سياسي را از آغاز تا دوران اسلامي به سه دوره ذيل تقسيم مي كند: 1. دوره نوزايش انديشه ، عصر فلسفه سياسي يونان. 2. دوره نيمروز انديشه سياسي ، عصر سياست نامه نويسي. 3. دوره شامگاه انديشه سياسي، عصر شريعت نامه نويسي.ب) گفتمان سنت "محمد عابدالجابري" متفكر مسلمان معاصر در تعريف سنت مي گويد: "مقصود از سنت سياسي، مجموعه اي از ميراث علمي و عملي و تجارب بازمانده از گذشته دور و نزديك اسلامي و غيراسلامي است كه همراه ما، يا در زندگي سياسي ما حضور دارد." فهم تاريخي اين سنت و كشف منطق دروني تحول و تطور آن، براساس اين گفتمان تنها از راه "فهم سنتي از سنت" امكان پذير است. مكانيسم اين فهم در اختيار عالماني است كه از درون سنت بدان مي نگرند و با اعتقاد قلبي به اصالت آن، بدان تعلق خاطر دارند. آنها سنت سياسي را - كه بخشي از حكمت عملي است - بخش جدايي ناپذير از حكمت نظري و الهيات، تلقي مي كنند. از اين رو سياست بر اساس نوع نگاه به هستي و انسان و اهداف خلقت تنظيم شده است. بنابراين در گفتمان سنتي، انديشه سياسي اسلام، تفكر انسان مسلماني است كه بر مبناي جهان بيني توحيدي خدا را در مبدأالمبادي و انسان را خليفة ا... و سياست را ابزار رسيدن به معاش معطوف به معاد، مي داند. اين تلقي از صدر اسلام تاكنون توسط همه شخصيتهاي ديني و سياسي اعم از پيامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعين، فيلسوفان، متكلمان و فقيهان وجود داشته است و تلاش همه آنها بر اين مهم متمركز بوده است كه انسجام دروني سنت محفوظ بماند. آنها بر مبناي ملازمه عقل و شرع، همه يافته هاي عقلي و عرفي را به اصول شرعي ارجاع داده و بدانها صبغه ديني داده اند و هر نوع آموزه اي كه با اصول شريعت ناسازگار بوده آن را طرد كرده اند. آن چه در اين ميان قابل تأمل است، اين است كه فيلسوفان مسلمان به دليل آن كه حوزه "سياست مدن" را بخشي از حكمت عملي تلقي نموده اند، مسؤوليت تحقق آن را برعهده فقه و فقيهان واگذار كرده اند. به همين دليل گرايش فلسفه اسلامي بيشتر به مباحث نظري است و فقه تمايل دارد، عهده دار عرصه حيات سياسي باشد. بنابراين در كشف سنت سياسي اسلام بيشتر بايد به "فقه سياسي" توجه داشت. يكي از ويژگي هاي گفتمان سنت در حوزه فقه، "الگوسازي" است و مايل است رفتار و سيره سياسي گذشتگان را الگوي رفتاري آيندگان قرار دهد و تلقي آيندگان نيز آن است كه انديشمندان مسلمان هرچه به مصدر وحي نزديك تر باشند، فهمشان از شريعت بيشتر است. بنابراين انديشه آنها "انديشه معيار" است و در موارد تعارض با انديشه متأخران فهم آنان از حجيت بيشتري برخوردار است. اين تلقي از جمله مواردي است كه همه فرقه هاي اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند، "ابواسحاق شاطبي" از علماي اهل سنت در اين خصوص مي نويسد: "مراجعه به كتابهاي متقدمان از اهل علم پسنديده تر است؛ زيرا آنان در علم از متأخران استوارترند... اعمال متقدمان برخلاف متأخران در اصلاح دين و دنيا، و دانش آنان در راه تحقيق استوار است... بدين سان كتاب ها، كلام و رفتارهاي متقدمان براي كسي كه بخواهد با احتياط در راه علم گام بردارد، در هر دانشي، به ويژه در علم شريعت كه عروة الوثقي و پناهگاهي استوار است، پرفايده تر به شمار آمده است." اين نوع رويكرد به گذشته، ناشي از دلمشغولي ها، دغدغه ها و احتياط هاي فراوان عالمان ديني در حفظ اسلام و فهم سنت اسلامي است و همين امر سبب شده است، رشد و شكوفايي انديشه سياسي اسلام بر مبناي "انديشه معيار" حركت كند، تا آن جا كه در طول تاريخ اسلام آثار و افكار دانشمندان اسلامي گذشته، محور تحشيه و تعليقات فراوان متأخران، شده است و در فرآيند رشد و تكامل علمي، به ويژه در علم فقه و علم كلام، هماهنگي و همساني موضوعات و مسايل بسيار زياد است و در آنها مسايل نوپيداي ناشي از شرايط و تحولات زمان، كمتر يافت مي شود. سنت شرح و تفسير و حاشيه نويسي سبب "تورم" بيش از حد آثار قدما شده است و به آنها "مرجعيت" بلامنازع بخشيده است. به طوري كه سنت سياسي عالمان ديني به يگانگي با دين تمايل پيدا كرده است. اين رويه در سنت فقهي "اهل سنت" بيشتر ديده مي شود. به طوري كه فقيهان سني از نيمه دوم قرن چهارم رسماً دوران توقف انديشه و اجتهاد و انسداد باب علم را در "فقه سياسي" اعلام كردند و "گذشته گرايي" و "تقليدگرايي" سبب شد كه همه تلاش آنها به "تدوين" و "تخريج مناط" و كشف "علل استنباطات" گذشتگان و "قياس" بر فتاواي آنان، مصروف گردد. "به نظر مي رسد كه در اين دوره پيروي و دست كم وابستگي به پيشوايان "مذاهب فقهي" يك ضرورت مذهبي شده و حالت تقدس و شعاريت به خود گرفته است. چنان كه اگر كسي به پيامبر اسلام (ص) وابستگي نداشته باشد، نمي تواند ادعاي اسلام كند، همين طور كسي كه به پيشوايان مذاهب فقهي (چهارگانه) وابسته نباشد، نمي تواند ادعاي سني بودن داشته باشد. لذا با اين كه برخي از بزرگان نيمه اول اين دوره به طور قطع از برخي از پيشوايان مذاهب فقهي كمتر، نيستند، با اين حال به هيچ وجه حاضر نبوده و نيستند وابستگي خود را به يكي از ائمه فقه از دست بدهند." نويسنده كتاب "ادوار اجتهاد" حسن ظن به سلف، عدم اعتماد به خويش در برابر عظمت گذشتگان، خوف تجاوز از حدود شرع (از آن رو كه گمان مي بردند، عالمان سلف كاملاً بر حدود و ثغور شرع آگاه بوده و بدون خطا از آن محافظت مي كردند) و حصول اجماع بر تعبد به آراي پيشين را از علل پيدايش ايده "انسداد باب اجتهاد" مي داند. با آگاهي بر اين منطق دروني فقه اهل سنت و به ويژه فقه سياسي و تفكر سياسي آنها، ادوار انديشه سياسي اهل سنت را مي توان به شرح ذيل تقسيم كرد: دوره اول: عصر صحابه. دوره دوم: عصر تابعين. دوره سوم: عصر پيشوايان مذاهب. دوره چهارم: دوره توقف اجتهاد و گزينش مذاهب. دوره پنجم: عصر تقليد محض . دوره ششم: عصر حاضر (پنجاه سال اخير). در عرصه فقه شيعي و انديشه سياسي تشيع اگرچه "گذشته گرايي" و "مرجعيت" عالمان سلف - كه ويژگي فقه و حقوق است - وجود دارد، اما اجتهاد و پويايي انديشه نيز در همه ادوار تاريخي وجود داشته است و هيچ گاه انديشه سياسي شيعه در بن بست "انسداد باب علم" و توقف اجتهاد گرفتار نيامده است. بر همين اساس برخي دوره هاي انديشه سياسي و اجتهاد شيعي را به هشت دوره تقسيم كرده اند: برخي از نويسندگان با همين رويكرد درون فكري، انديشه سياسي شيعي را در پنج دوره طرح كرده اند:
الف) دوران امامت: دوره اي كه فلسفه و انديشه سياسي شيعي بر محور اميرالمؤ منين علي بن ابي طالب(ع) و سپس يازده تن از فرزندان او شكل گرفت و به تدريج در طول 250سال تثبيت شد.
ب) دوران رو آوردن به سلطان عادل: با اين كه در عصر غيبت رويكرد اصلي انديشه سياسي شيعه، هر حكومت غيرمعصوم را نامشروع مي دانست، اما به تدريج به ويژه در سده چهارم شرايط سياسي و موقعيت شيعه اقتضائات جديدي را پديد آورد و اقليت شيعه توانست در مقابل اكثريت سني توازن قوا به وجود آورد. به گونه اي كه موجوديت خود را حفظ كند. خاندان بويهي و حمداني توانستند خلافت را در چنگ خود اسير كنند و اين روند به نوعي همكاري با سلاطين غيرمعصوم را ايجاب كرد و بدين ترتيب سؤ ال اساسي انديشه سياسي شيعه اين شد كه آيا مي توان با حاكمان غيرمعصوم همكاري كرد؟ انديشمندان بزرگ شيعه با استدلال هايي، از قبيل ضرورت و اجبار، تقيه و كمك به مصالح شيعيان، راه آن را باز كردند و با تدوين شرايط پذيرش "ولايت" و "عرافت" از ناحيه سلطان جور، انديشه سياسي شيعه وارد مرحله تازه اي شد و عالمان شيعي خود دست به همكاري زدند. ارتباط نزديك علامه حلي (726-648) با "سلطان محمدخدابنده الجايتو" كه منجر به شيعه شدن سلطان نيز شد، از برجسته ترين نمونه انديشه و عمل سياسي شيعي در اين دوران است. از سده چهارم تا سده دهم ، تلاش متكلمان، فقيهان و عالمان شيعي، صرف تفسير و تحكيم مباني نظري امامت و رد و نقد آراء متكلمان سني در اين باب شد. در اين دوره ششصد ساله مسأله جايگاه "امامت" در حيطه دين شناسي كاملاً تثبيت شد. مسأله "مهدويت" و "انتظار فرج" به صورت اصلي بنيادين در فكر سياسي و ديني شيعي درآمد و در عمل رويكرد همكاري با سلاطين مورد توجه قرار گرفت و فقيهان نقش اصلي را در تطور و تحول "انديشه سياسي" بر دوش گرفتند و هرگونه تفسير و توجيه شرعي از رفتار سياسي حاكمان توسط آنها انجام مي گرفت.
ج) دوره مشروعيت دادن به سلطان عادل: اين دوره سرآغاز قدرت بلامنازع پادشاهان شيعي صفوي در ايران است. آنها براساس سه ركن شيعه گري، صفوي گري و ملي گرايي، توانستند اقتدار سياسي پردامنه اي را به وجود آورند و با تكيه بر اعتقادات شيعي و ادعاي سيادت و پيوند با امامان شيعه، مشروعيت سياسي كسب كنند و با استفاده از عواطف سركوب شده هزارساله شيعي، احساسات ملي را تحريك و به دشمني و ستيز با خلافت سني عثماني برخيزند. با ظهور اين پديده جديد، اين سؤ ال در مقابل انديشمندان و فقيهان شيعي قرار گرفت كه آيا مي توان حكومت سلطان عادل شيعي غيرمعصوم را حكومت شرعي دانست؟ پاسخ به اين سؤ ال انديشه سياسي شيعه را با چالش مواجه ساخت و دو ديدگاه مختلف شكل گرفت: 1. ديدگاه سنتي كه معتقد بود حكومت سلطان غيرمعصوم اعم از جائر و عادل، حكومت جور است و همكاري با آن حرام است. 2. ديدگاه نوگرايانه كه معتقد بود حكومت سلطان عادل شيعي كه مروج تشيع باشد، اگر به امضاي مجتهد جامع الشرايط برسد، مشروع است و همكاري با آن جايز مي باشد. "محقق كركي"، بزرگ ترين نماينده اين تفكر است. او با تأييد حكومت شاه طهماسب، مرحله جديدي از مشروعيت سياسي را در انديشه سياسي شيعه به وجود آورد و براي اولين بار به همكاري بين فقيهان و عالمان با دستگاه سياسي رسميت بخشيد و در مقابل، شاه طهماسب در دستورالعمل حكومتي نقش پيشوايي او را به رسميت شناخت. منصب شيخ الاسلامي و ملاباشي كه توسط مجتهدان در دستگاه سياسي به وجود آمد، آن چنان از اقتدار سياسي برخوردار بود كه گاهي سلطان مانند يك عامل بي اراده در دست فقيهان قرار مي گرفت. آقا حسين خوانساري، مجتهد برجسته در ايام سفر و غيبت شاه سليمان صفوي، رسماً جانشين او بود و بر طبق نظر خويش اعمال حكومت مي نمود.
د) دوره رويكرد به حكومت مردمي و عرفي: پديده نوظهور مشروطه و حكومت پارلماني، چهارمين نقطه عطف در انديشه سياسي شيعي است. اين پديده جديد آرامش و تعادل تثبيت شده چهارصد ساله شيعه را مختل كرد و فقيهان شيعه، نظير سيدجمال الدين اسدآبادي، شيخ هادي نجم آبادي و ميرزاي شيرازي زمينه ساز اين گرايش جديد بودند و عالماني چون طباطبايي، بهبهاني، نائيني و شيخ فضل ا... نوري، مستقيماً رهبري تحولات جديد را بر عهده داشتند. بلافاصله بعد از پيروزي، بر سر مباني مشروطيت و مطابقت و يا عدم مطابقت آن با شريعت، اختلافات شديدي به وجود آمد و اولين چالش بين سنت شرعي و مدرنيسم غربي، سبب شد تا شيخ فضل ا... نوري نماينده فكري مشروعه خواهان و مرحوم محمدحسين نائيني نماينده فكري مشروطه خواهان در دو جناح معارض قرار گيرند و بر سر مفاهيمي چون عدالت، مجلس، آزادي، قانون، انتخابات، شورا و... به مناظره برخيزند.
هـ) دوره ولايت فقيه و جمهوري اسلامي: پنجمين مرحله تاريخي مهم در تطور و تكامل انديشه سياسي شيعي توسط بزرگترين فقيه، فيلسوف و متفكر در قرن چهاردهم هجري با طرح نظريه ولايت فقيه، به وجود آمد. براي اولين بار امام خميني پيشنهاد كرد كه براي تشكيل حكومت اسلامي و اجراي قوانين شرعي فقيهان شخصاً حكومت را به دست گيرند. لذا براي تحقق اين امر، سلطنت را از بنيان نامشروع و غيراسلامي معرفي كرد و با استناد به دلايل عقلي و نقلي، ولايت و زعامت فقيهان را به نيابت از طرف امام عصر(عج) قطعي و مسلم گرفتند. نظريه ولايت فقيه و تحقق آن در قالب جمهوري اسلامي در انديشه سياسي شيعه امر تازه و بي سابقه اي محسوب مي شود. تأملي بر دو گفتمان در بررسي شجره نامه انديشه سياسي علاوه بر دو گفتمان شرق شناسانه و سنتي، روشهاي ديگري مانند "جامعه شناسي" و "تحليل گفتماني" نيز امكان پذير بود، اما چون بيشترين كاربرد و استفاده با دو گفتمان اول است، به ضرورت آن دو گزينش اجباري اين پژوهش شدند. در بررسي رويكرد هر دو گفتمان به انديشه سياسي اسلام، تا حدودي به امتيازات و كاستي هاي آنها پي برديم و معلوم شد كه يكي از سكوي بيرون از دايره انديشه سياسي اسلام بدون هيچ تعلق خاطر و عشق و علاقه اي به نقد بي رحمانه آن مي نشيند و مبدأ و منبع آن را در خارج از دايره مي پندارد و انحطاط و زوالش را به درون انديشه اسلامي نسبت مي دهد. گفتمان ديگر هم آن چنان در درون سنت غرق شده است كه با عشق و علاقه به سيره پيشينيان، كليت آن را حجت مي داند و با نگاه احياگرايانه به تزيين آن مبادرت مي ورزد و هيچ گاه در مقام نقد و ساده سازي و اصلاح برنمي آيد. گفتمان شرق شناسي براي انديشه سياسي اسلام، هيچ اصالتي قائل نيست؛ زيرا منشأ آن را خارج از اسلام مي داند، در حالي كه گفتمان سنت بدان اصالت مي بخشد. اولي "اروپا محور" است و دومي "گذشته محور"، رويكرد نخست با پيش فرض هاي غربي به انديشه سياسي اسلامي مي نگرد، در حالي كه دومي با پيش فرض متقدمان، انديشه سياسي اسلامي را مطالعه مي كند. انديشه سياسي اسلام در گفتمان اول مفهومي غيرواقعي و بازسازي شده با قرائت شرق شناسي است و در گفتمان دوم معناي بازسازي شده براساس قرائت پيشينيان است. يكي، انديشه سياسي اسلام را آن چنان بر موج زمان شناور ساخته است كه مبادي متكثر يوناني، ايراني و رومي در آن نقشي بيش از خود اسلام يافته اند و ديگري، آن چنان پيوند سنت و زمان را قطع كرده است كه به وحدت عقل در اسلام منجر شده و راه هرگونه نوآوري را بر روي خود بسته است. گفتمان بيروني در فرآيند تاريخ اسلام هرگونه نزديكي بين سنت سياسي با دين را به مفهوم زوال و انحطاط انديشه سياسي تلقي مي كند و گفتمان دروني سنت سياسي را به گونه اي تفسير مي كند كه تمايل به يگانگي با دين دارد. گفتمان سنت چون به حاشيه نويسي آثار قدما گرايش دارد، از پويايي لازم برخوردار نيست و گفتمان استشراق چون اروپا محور است در پويايي انديشه به هويت ديني و سنتهاي اسلامي توجه نمي كند و رويكرد آن به انديشه اسلامي به صورت دوره اي است. در حالي كه گفتمان سنت ، در قالب دوران بدان مي نگرد. بنابراين با عنايت به نارسايي ها و كاستي هاي دو گفتمان، جا دارد در بررسي تاريخي انديشه سياسي اسلام تأملي تازه داشت و طرحي نو در انداخت.
رويكردي تازه به تاريخچه و ادوار انديشه سياسي اسلام
به اعتقاد برخي از مورخان، تاريخ افكار سياسي در كل جهان كمتر از تاريخ اقتصادي و اجتماعي دستخوش تغيير و تنوع شده است. با فرض پذيرش اين ادعا به نظر مي رسد در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام اين داوري صادق نيست و تحول و تطور در عرصه هاي كلام سياسي و حتي فقه سياسي به مراتب بيشتر از تحولات اقتصادي است و از آن جايي كه كانونهاي اين تحول هنوز شناسايي نشده است، تاريخ نگاري در اين حوزه با دشواري مواجه است. در انديشه سياسي غرب كانونهاي تاريخ انديشه سياسي شناسايي شده است و منابع اصلي انديشه را در آثاري چون "جمهوري افلاطون"، "سياست ارسطو"، "شهر خداي اگوستين"، " هابز"، "روح القوانين مونتسكيو" و "قرارداد اجتماعي روسو" منحصر كرده اند، اما در مورد منابع انديشه سياسي اسلام اگرچه آثاري چون "آرا اهل المدينة هي فاضله فارابي"، "تهذيب الاخلاق مسكويه"، "رسائل اخوان الصفا"، "اخلاق ناصري خواجه نصرالدين توسي"، "مقدمه ابن خلدون"، "سياست نامه خواجه نظام الملك"، "فصوص الحكم ابن عربي"، "شفاي بوعلي" و "حكمت متعاليه ملاصدرا" به مثابه آثار بنيادي در تاريخ فلسفه سياسي اسلام محسوب مي شوند، اما در قياس با منابع غربي در تطور و تكامل انديشه سياسي نقش محوري نداشته اند. بنابراين قبل از هرگونه داوري در مورد انديشه سياسي اسلام، بايد "منطق دروني" تحول و تطور آن را كشف كرد و با دستيابي به پرسش هاي اساسي در طول تاريخ اسلام، منظومه فكري پاسخ به آنها را سامان بخشيد. همين پاسخ ها است كه ادوار انديشه سياسي اسلام را شكل مي دهد و ما از مجموعه رديابي اين فرآيند به "شجره نامه انديشه سياسي اسلام" تعبير كرديم. به نظر ما شجره نامه سياسي حكم "تقويم هويت" را دارد و در هر نقطه اي از تاريخ تحول و تطور انديشه، رگه هاي پيوند نسل هاي فكري بعد را با دوره هاي فكري قبل برقرار مي كند. بنابراين اصطلاح شجره نامه سياسي، گونه اي از تاريخ نگاري فكري است كه بي طرفانه، شكافها، گسست ها، انحطاط و زوال را در كنار عظمت و شكوفايي و پيوند و اوج فكري به نمايش مي گذارد و بازتاب و بازخورد همه كاستي ها، شكست ها، پيروزي ها، كاميابي ها و ناكامي هاي فكري است و همچون آيينه اي است كه واقعيت را به نمايش مي گذارد و "خود" خودنگر را به صورت بازسازي شده در اختيار ناظران و ناقدان و داوران مي گذارد تا جايگاه فكري خود را شناسايي و تبار فكري خود را پيدا كنند و در اوج انحطاط تاريخي با آن پيوند برقرار سازند. اين گونه تاريخ توسط كساني طراحي و ترسيم مي شود كه در علم "انساب شناسي سياست" سررشته دارند و مي توانند با ارائه واقعيتهاي تاريخي، زمينه تفكرات نوين را فراهم كنند. اين نوع تاريخ نگاري علاوه بر مطالعه طولي در فرآيند انديشه سياسي، نگاهي افقي و عرضي به شاخ و برگهاي آن نيز دارد. مشكل عمده در اين حوزه اين است كه ضرورت و اهميت آن هنوز براي نويسندگان تاريخ انديشه، روشن نشده است و از طرفي منابع انديشه اسلامي هنوز شناسايي و ارزيابي نشده اند. هنوز رابطه منابع فقه سياسي با آثار فلسفه سياسي و "كلام سياسي" تبيين نشده است. چه بسيار منابع سياسي ارزشمندي كه هنوز به صورت نسخه هاي خطي و كمياب در كتابخانه ها هستند. به اين دليل تنها ادوار انديشه سياسي اسلام را از نگاه "شجره نامه نويسي" به صورت اجمال طرح مي نماييم. با اين نگاه انديشه سياسي اسلام از آغاز تاكنون به هشت دوره تاريخي مهم ذيل تقسيم مي شود:1. دوره باور سياسي؛ اين دوره از آغاز اسلام تا پايان خلافت عثمان است؛ در اين دوره جامعه اسلامي بر محور دين وحدت كامل دارد.
2. دوره كلام سياسي؛ از آغاز دوره حكومت امام علي(ع) تا پايان حكومت امويان؛ در اين دوره انديشه سياسي اغلب در قالب مباحث كلامي مطرح شده است و منازعات سياسي جامعه معطوف به مباني كلامي است.
3. دوره فقه سياسي، كلام سياسي و فلسفه سياسي؛ در ادامه دوره دوم نزاع ها و مناقشات اعتقادي - كلامي در جامعه اسلامي وجود دارد، ولي گسترش مباحث فقهي توسط رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت و حضور رئيس مذهب شيعه يعني امام جعفر صادق(ع) سبب گسترش مباحث فقهي شد. به گونه اي كه فقه در عرصه سياست براي خود نقش پاسخ گويي پيدا كرد. از طرفي به راه افتادن نهضت ترجمه در قرن سوم، فلسفه يوناني و ايراني را وارد ادبيات سياسي جهان اسلام كرد و از قرن سوم تا ششم چيرگي خود را نسبت به فقه و كلام آشكار ساخت. از عصر مأمون عباسي تا پايان عباسيان انديشه سياسي در قالب اين سه علم در نوسان بود.
4. دوره عرفان و كلام سياسي؛ ظهور انديشمنداني چون ابن عربي و شيخ اشراق سهروردي سبب تحول جديدي در حوزه هاي فكري جهان اسلام شد و رگه هاي عرفاني وارد اعتقادهاي كلامي و مباحث فلسفي و حتي فقهي شد و تا عصر علامه سيد حيدرآملي، ميرداماد و صدرالمتألهين ماهيت عرفاني انديشه سياسي ادامه پيدا كرد.
5. دوره فقه سياسي؛ ظهور صفويان در ايران و رابطه فقيهان شيعي با دستگاه حكومتي، سبب شد يك بار ديگر انديشه سياسي شيعي حضور عملي خود را در قالب فقه سياسي به نمايش بگذارد و انديشمنداني چون محقق كركي، محقق اردبيلي، شهيد ثاني، محقق سبزواري، فيض كاشاني و...، انديشه هاي خود را ارائه نمايند. در اين دوران براي اولين بار خصيصه فقه سياسي شيعه مطرح شد و نظام سياسي عصر غيبت بر مبناي "ولايت فقيه" طراحي شد.
6. دوره چالش فقه سياسي و مدرنيسم غربي؛ در دوره مشروطيت براي اولين بار آموزه هاي سياسي غربي در ايران مطرح شد و مفاهيمي چون، آزادي، انتخاب، پارلمان، قانون و مشروطه طرح شد و با آموزه هاي سنتي در فقه تعارض پيدا كرد. اگرچه در ظاهر به تفوق نوگرايي غربي منجر شد، ولي فقه سياسي از صحنه رقابت خارج نشد.
7. دوره چيرگي فقه سياسي؛ تعارض فقه و مدرنيته سرانجام بعد از سالها با وقوع انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي به پيروزي فقه سياسي انجاميد و نظام سياسي بر اساس الگوي "ولايت فقيه" ايجاد شد و براي اولين بار فقه سياسي خود را در عرصه چالش هاي حكومتي به طور گسترده وارد كرد.
8. دوره چالش نوين فقه سياسي و نوگرايي در ايران؛ با وجود چيرگي فقه سياسي در نظام ولايي، بعد از پايان جنگ هشت ساله ايران و عراق، فضاي سياسي جديدي آغاز شد و به تدريج تحولات سياسي و جابه جايي نخبگان حكومتي سبب شد تا گفتمان جديدي كه مبتني بر الگوي برون ديني است، در چالش با فقه سياسي قرار گيرد و اين روند هنوز ادامه دارد.