مقام ادبيات فارسي پس از اسلام
ادبيات فارسي در نخستين روزگاران
نخستين بازماندهي زبانهاي آريايي ايران (كه جهان باستان براي ما واگذاشته) زبان اوستا يعني كتاب مقدّس كيش زردشتي است.
تا حدود نهصد سال مردم ايران هيچگونه خطّي كه با آن بتوانند اوستا را بنويسند نداشتند. از اين روي آن را همچنان سينه به سينه فرا ميگرفتند و بدينسان آن را درست از سدهي هفتم قبل از ميلاد تا سدهي سوم ميلادي از نسلي به نسلي ديگر انتقال ميدادند.
سرانجام خطّي مخصوص براي اين كتاب در سدهي سوم ميلادي ابداع شد. اوستايي كه به اين خط ويژه نگاشته شده به زنداوستا معروف است. اين دستنوشته گهگاه تنها به نام زند خوانده شده است. دانشمند فرانسوي آنكتيل دوپرّون Anquetil du Perron ، كه نخستين كسي بود كه آن را در هندوستان در پايان سدهي دوازدهم/هيجدهم مورد بررسي قرار داد، آن را به غرب شناساند. اين نوشته تا مدّتي نسبتاً طولاني در اروپا همچنان به زبان زند شهرت داشت. البته در حال حاضر اصطلاح دقيقتر «زبان اوستايي» متداول است خطي را كه اوستا بدان ضبط شده بايد «خطّ زند» دانست.
تحقيقات بسيار در باب اصل و روزگار زردشت صورت گرفته و نظريّات مختلف در اين خصوص از فديميترين زمانها پيش كشيده شده است. ولي آنچه در حال حاضر موثّقتر مينمايد اين است كه زردشت دين خود را بين سالهاي 660 و 583 ق.م، در منطقهي شمال شرقي فلات ايران در آسياي مركزي، تعليم ميكرده است. اين امر توجيهپذير است كه وي نژاد از قوم ماد داشت، در شمال غرب ايران كنوني ميزيست، و از آنجا از سمت مشرق به آسياي مركزي سفر كرد. از ميان زبانها و گويشهاي موجود فلات ايران «پشتو» يا «پختو» نزديكترين خويشاوندي را با زبان اوستايي دارد. اين بدان نظريّه قوّت ميبخشد كه در نواحي شمال شرقي فلات ايران در سدهي هفتم ق.م به زبان اوستايي تكلّم ميشده است. اوستا اثري عظيم است كه بخش عمدهي آن به علت تصاريف روزگار و تسلّط اقوام بيگانه بر ايران نابود و فراموش گشته است. آنچه امروز از اين كتاب باقي است در اوان عصر مسيحيّت تأليف شده است. اين مقدار پانزده بخش از بيست و يك بخش اصلي را شامل ميشود و اگر بخشهاي مفقود به نسبت قسمتهاي موجود سنجيده شود، ميتوان گفت كه در حدود يك چهارم كتاب از ميان رفته است.
ترتيب زماني تحرير اوستا چگونه بوده است؟
از ديدگاه ريشهشناسي، بخشهاي موجود اوستا تنها در يك برهه از تاريخ نوشته نشده است. برعكس، نحوهي نگارش آن را ميتوان بر سه بخش تقسيم كرد. گاتها كه به شعر نگاشته شده بيترديد قديميترين بخش كتاب را تشكيل ميدهد. اوستا مجموعهاي است از قوانين شرعي و احكام دين زردشتي كه در ازمنهي مختلف تدوين يافته است. آخرين آنها مقارن با ظهور قدرت هخامنشيان در سدهي ششم ق.م است. احتمالاً هنگامي كه فارسي باستان، و عبارت ديگر زبان مسكوكات و كتيبههاي هخامنشي، در نواحي غربي و جنوبي كشور يعني ماد و پارس رواج داشت، زبان اوستايي به صورت زبان ولايات شرقي و به هر حال ولايات شمال شرقي ايران درآمد.
از لحاظ ريشهشناسي، زبان اوستايي به موازات و همزبان با سانسكريت جريان دارد و ظاهراً منشأ اين هر دو زبان را ميتوان به زبان باستاني ديگري نيز كه شايد زبان اصلي شاخهي هند و ايراني باشد، بازگرداند.
زبان مسكوكات و كتيبههاي هخامنشيان، از همان زمان كه اينان در نيمهي سدهي ششم ق.م به قدرت رسيدند، مشخصاً داراي ويژگي آريايي است و به فارسي باستان معروف است. همچنين اين زبان با اوستايي همزمان است و رشد و گسترش هر دو به همان روزگار باز ميگردد. دلايلي بر اين باور وجود دارد كه وقتي زبان اوستايي نخستين مراحل گسترش خود را در ولايات شرقي فلات ايران طي ميكرد، زبان فارسي باستان نيز راه خود را در غرب و جنوب غربي ايران ميگشود.
با برپايي شاهنشاهي هخامنشي، مردم ايران به ناگهان خود را در مجاورت ملل گوناگون سامي آسياي غربي و از جمله نواحي غرب ايران يافتند. زبانهاي سامي به اين كشور يورش آوردند و نفوذشان آنچنان نيرومند بود كه زبان و خطّ آرامي از سوي ايرانيان رسماً به كار گرفته شد. پادشاهان هخامنشي داراي افكار آزاديخواهانه بودند و به اقوام تابعه آزادي كامل عقيده و همچنين آزادي ترويج زبانهاي خودشان را اعطا كردند. به همين دليل است كه كتيبههاي خط ميخي هخامنشي نه تنها به فارسي باستان بلكه به صورت ترجمهي موازي با امتدادهاي يكسان به زبانهاي سرياني، ايلامي، نَبَطي و آرامي ثبت شده است.
تأسيس شاهنشاهي هخامنشي ناظر بر تقسيم مردم غرب ايران به دو گروه عمده يعني مادها و پارسيها بود. مسلّم به نظر ميرسد كه اين دو يا به زباني واحد يعني فارسي باستان تكلّم ميكردند و يا زبانهاي ايشان قرابت بسيار با يكديگر داشتند. ما هيچ ردّ پايي از زبان مادي در كتيبههاي هخامنشي نمييابيم. ظاهراً چنانچه مادها به زباني متفاوت سخن ميگفتند، فرمانروايان هخامنشي كه زبانهاي سرياني، ايلامي و نبظي را در كتيبههاي خود به كار گرفته بودند، محققاً از زبان مادي غافل نميماندند. علاوه بر اين، تعدادي از كلمات اين زبان و اسامي سركردگان مادي كه به ما رسيده كافي است كه بر پيوند نزديك زبان مادي با فارسي باستان صحّه بگذارد.
از سال 330 ق.م كه مقدونيها بر ايران غلبه يافتند، يوناني زبان رسمي كشور شد و تا روزگاري دراز از اين موقعيّت برخوردار بود. زبان يوناني درست تا عصر مسيحيّت تنها زباني است كه در نوشتههاي سلوكي و پارتي ديده ميشود. نيازي به ذكر اين نيست كه در خلال اين دورهي سه قرن و نيمه، زبانهاي ايراني همچنان رونق داشتند. البته فارسي باستان كه به تدريج از رواج افتاد، از اين حكم مستثني است. ما ميتوانيم نشانههاي مشخصي از افول را در نوشتههاي فارسي باستان در دورهي متأخر هخامنشي به خلاف نوشتههاي دورهي اوّليّه مشاهده كنيم.
در سرآغاز عصر مسيحيّت دو زبان در فلات ايران مييابيم كه به موازات يكديگر جريان دارند. يكي از اينها در نواحي شرقي نضج گرفت و توسعه يافت. ايرانيان همواره اين زبان را «دري» خواندهاند. زبان ديگري كه در بخشهاي غربي كشور روايي داشت، به «پهلوي» معروف بود. اين دو زبان تا به روزگار ما نيز ادامه يافتهاند. بسياري از گويشهاي «دري» هنوز هم در نواحي شرقي فلات ايران تا مرزهاي چين به حيات خود ادامه ميدهند؛ مهمترين اينها در ناحيه پامير رواج دارد.
زبان پهلوي به صورت اشعار مشهور به « فهلويّات » در كتابهايي كه دربارهي فنّ شعر به فارسي نوشته شده و در گويشهايي كه در شمال، جنوب و مغرب اين سرزمين رواج دارد باقي مانده است.
دو زبان ياد شده پيوندي تنگاتنگ با يكديگر دارند و ظاهراً از منشأ واحدي مشتق شدهاند. البته تعدادي واژهي آرامي وارد پهلوي شده و اينها به « هُزوارش » يا « زُوارِشن » معروف شده است. اين واژهها به كتابهاي لغت نيز راه 2يافته است. در شبه قارّهي هند اين واژهها را به غلط زبان « زند و پازند » نام نهادهاند. بُعد فاصلهي «دري» از زبان آرامي بيش از آن بود كه از اين زبان تأثير بگيرد. در عوض از زبانهاي شرقي همچون تُخازي ، سُغدي و خوارزمي نفوذ پذيرفت.
در آغاز، خطّ آرامي براي هر دو زبان به كار ميرفت. ولي بعداً تغييري واقع شد و حروف بخصوصي از آرامي به پهلوي منضم گرديد تا آنچه را بعدها به خطّ پهلوي شهرت يافت تشكيل دهد.
شرقشناسان اهميت اين تفاوتهاي ظريف فنّي را به درستي درك نكرده و پهلوي كهن و دري را زباني واحد انگاشتهاند. در نتيجه، اصطلاحهاي «پهلوي شمالي» يا «پهلوي پارتي» را براي زبان دري به كار گرفتهاند. البته در اين اواخر بعضي از ايشان آن را به زبان پارتي تعريف كردهاند و حال آنكه خود پهلوي با عنوان جنوبي يا ساساني ذكر ميشود.
تعداد آثاري كه از دورهي قبل از اسلام به اين دو زبان باقي است بسيار اندك است. مهمترين اثر باستاني به زبان دري شامل متون مانوي و ترجمهي بخشهاي اوستا به دري كهن معروف به پازند است . زبان دري آن عصر نيز در برخي كتيبههاي شاهان ساساني به كار رفته است.
هر دو زبان دري و پهلوي قبل از ورود اسلام داراي ادبيّات خاص خود بودهاند. اين ادبيات بدبختانه به دست ما نرسيده است.
تاريخ نخستين سلسلههاي ايراني در دورهي اسلامي از سال 205/820 آغاز ميشود. سلسلههايي كه در نواحي شرقي ظهور كردند، سياستهاي ملّي خود را بر پايهي زبان بر پاي داشتند. از آنجا كه زبان اين خطّهها «دري» بود، ادبياتي كه به اين زبان ايجاد شد ناگزير ادبيات پهلوي را تحتالشعاع قرار داد.
در سال 429/1038 تركان سلجوقي براي تهاجم به ايران از تركستان سرازير شدند. آنان به تدريج بر سراسر مملكت غلبه يافتند. چون آنان از سمت مشرق ميآمدند و عمّال اداري ايشان نيز به اين منطقه تعلّق داشتند، طبيعي بود كه فارسي دري را به عنوان زبان دربار خود اختيار كنند، زباني كه آن را تا اقصي نقاط ايران با خود بردند. در نتيجه در ربع اول سدهي پنجم/يازدهم، دري جايگاه زبان ادبي رايج در سراسر كشور را به دست آورده بود. اين زبان در مناطق ديگري نيز كه پهلوي تا بدان وقت زبان رايج آنها بود تفوّق يافت. از اين تاريخ دري ادبي زبان بلامنازع ايران شد و پهلوي همچون بسياري گويشهاي ديگر كه در مملكت شايع بود به حالت يك گويش تنزّل كرد. آخرين بقاياي پهلوي به صورت كتيبهها و مسكوكات موجود در طبرستان واقع در شمال ايران به نيمهي قرن پنجم/يازدهم باز ميگردد.
نخستين نمونههاي ادبيات پهلوي كه به قرون اوليهي هجري تعلق دارد، شامل تعدادي كتاب با ماهيت مذهبي است ه زردشتيان ايراني دقيقاً به قصد حفظ مباني ديني خويش نگاشته بودند. اين كتابها را هنگامي كه زردشتيان به شبهقارهي هند مهاجرت كردند به آنجا بردند. دانشمندان اروپايي از قرن گذشته تاكنون متون آنان را طبع و نشر كردهاند. از اين ميان در مورد كتابهاي بخصوصي چنين ادعا ميشود كه آنها اصلاً متعلق به عصر ساسانيان در قبل از اسلام بودهاند. گو اينكه شواهد فراوان براي اثبات اين مدعا وجود دارد كه اين كتابها در دورهي اسلامي تأليف شدهاند.
آنچه اكنون از آثار ادبي پهلوي شناخته شده محدود به همين كتابها و رسالههاست. اينها مؤيّد آن است كه ادبيّات پهلوي به هر حال تا اواخر دورهي ساساني به مقياس وسيعي رونق داشته است. اين حقيقتي انكارناپذير است كه در حالي كه زبان دري در طي چهارصد سال مقدم بر عصر سلجوقي به عنوان زبان ادبي كشور شناخته ميشد، پهلوي در شمال، جنوب و غرب ايران امروزي رونق داشت. از اين زبان فقط شكل خاصّي از شعر معروف به «فهلويّات» به دست ما رسيده كه دوبيتيهاي باباطاهر عريان همداني بارزترين نمونهي آن است.
آغاز ادبيات جديد فارسي
زبان امروزين ايران آخرين صورت تكامليافتهي دري است و به زبان فارسي معروف است. گو اينكه خود مردم ايران واژهي «فارسي» را هميشه بر هر گونه زباني كه در مملكت رواج داشته اطلاق كردهاند. در گذشته، دو زبان مورد بحث كه به طور همزمان رونق داشتهاند به «فارسي دري» و «فارسي پهلوي» مشهور بودهاند.
زبان فارسي امروز يعني دري، همچنان كه در بالا ذكر شد، در خلال دورهي اسلامي در مشرق ايران نشئت يافت. مراكز مهم اين زبان ماوراءالنهر و خراسان يعني سمرقند، بخارا، بلخ، مرو، هرات، طوس و نيشابور بود. اين مراكز حتي تا سيستان كشيده ميشد. اين امر بازمينمايد كه چرا بر جستهترين شاعران اين زبان تا به عصر سلجوقي از همين شهرهاي مشخّص برخاستهاند. زبان دري تدريجاً از خراسان و ماوراءالنهر به ديگر بخشهاي ايران گسترش يافت، به گونهاي كه مقارن دورهي غزنوي تا گرگان، دامغان و ري توسعه يافت و در عصر سلجوقي تا آذربايجان، اصفهان و همدان نيز سير كرد. در ولايت فارس حتي در ايام سعدي و حافظ به مقام زبان رايج نائل نشد. هم از اين روست كه اين دو شاعر بزرگ از تسلط بر اين زبان و ابراز نبوغ شاعرانهي خويش از طريق آن لذت ميبردند. هر دوي آنان به لهجهي پهلوي فارس نيز كه عرفاً به زبان شيرازي شهرت دارد شعر ميسرودند.
قواعد عروضي شعر عربي به دست خليل بن احمد تدوين يافت. اين قواعد را سرايندگان ايراني در آثار فارسي خود سختكوشانه رعايت ميكردند. آثار ادبي بالنّسبه زيادي در اين باره چه در ايران و چه در شبه قارهي هند به وجود آمد. در نتيجه، همان نامهاي عربي براي اوزان و قوافي فارسي ابقا شد، تا بدانجا كه حتي همان لغت عربي «افاعيل» در باب تقطيع به كار ميرفت. اوزان شعري را ميتوان در سه دسته طبقهبندي كرد، يعني اوزاني كه بين عربي و فارسي مشترك است، اوزاني كه زدهي نبوغ ايرانيان بوده و قبل از آن وجود نداشته است، و اوزاني كه به عكس از خصايص شعر عربي و مختصّ بدان است.
از ميان اوزان مختصّ فارسي، معروفتر از همه همان است كه در دوبيتيهاي باباطاهر عريان همداني به كار رفته است. در روزگاران قبل از اسلام تا دوران هخامنشي، تنها شعر شناخته شده شعر منثور بود. نمونههاي شعري باقي مانده در اوستا و فارسي باستان همگي به صورت شعر منثور سروده شده است. اين نوع شعر در پهلوي و دري، يعني دو زباني كه پيوندي اين چنين نزديك با يكديگر دارند، نيز متداول بود.
همچنين شكلهاي شعر فارسي داراي ماهيّتي مستقل است و هميشه از الگوي عربي پيروي نكرده است. «مثنوي»، «ترجيعبند»، «تركيببند»، «مسمّط»، «مثلّث»، «مربّع»، «مخمّس»، «مُستَزاد» و «رباعي» همگي منحصر به شعر فارسي است و تنها از نبوغ ايرانيان مايه گرفته است. شعر فارسي در شعر اردو و تركي نيز تأثير كرده است. به همين سان، شعر مقفي و بسياري از صنايع بديعي اصل و اصالت خود را مديون نبوغ خلاّق ذهن ايراني است. « موشّح » و « ملمّع » نيز اصلاً ايراني است.
دورههاي مختلف شعر فارسي
قديميترين نمونههاي موجود شعر فارسي به اواسط سدهي سوم/نهم باز ميگردد. لكن اين قطعات براي آنكه به ما تصويري راستين از شعر فارسي آن روزگار بدهد كافي نيست. البته آنچه از وراي ظنّ و ترديد ظاهر ميشود اين حقيقت است كه طاهريان (205/820-259/872) و سپس صفاريان (254/867-296/908) نقشي ارزنده در رهگشايي به عصر جديد ادب فارسي ايفا كردند.
در سراسر سدهي چهارم/دهم، ادب فارسي در دربار ساماني و در نواحي وسيعي كه بين مرزهاي چين و گرگان در درياي خزر واقع است با توفيقي چشمگير به درخشش خود ادامه داد. به ويژه دربار نصر بن احمد امير ساماني به سبب تعداد فراوان شاعراني كه با آن مراوده داشتند، مشهور است. از اين پس جريان ادبيات فارسي پيوسته ادامه داشته است.
شعر جديد فارسي در مراحل اوليّهاش با صبغهي واقعگرايي مشخص ميشود. مكتب واقعگرا اين خصيصهي خود را به مدت دو قرن تا پايان سدهي پنجم/يازدهم حفظ كرد. بزرگترين شاعران ايراني در اين مكتب كه در طي سدهي چهارم/دهم درخشيدند، عبارت بودند از رودكي (329/941)، شهيد بلخي (325/937) و دقيقي (341/952). در اوايل سدهي ششم/دوازدهم اين خصيصه به طبيعتگرايي راه داد. در اين اثنا صوفيان ايراني شعر را مناسبترين وسيله براي نشر پيام فلسفي خويش در بين مردم يافتند. تصوف يا عرفان اسلامي در اواسط سدهيدوم/هشتم در عراق رايج شد. اين مكتب در نخستين مراحل خود صرفاً بر زُهد و تألّه تأكيد ميورزيد و هنوز هيچگونه نظام دقيقي معمول نشده بود. كوفه و بصره نخستين مراكز اين جنبش بودند. اما بعداً بغداد اين موقعيت درخشان را تصاحب كرد و با نامهاي بزرگ در عالم تصوّف قرين شد. اين مكتب از بغداد در دو جهت گسترش يافت، يعني از يك طرف شمال آفريقا و كشور مغرب و از طرف ديگر شمال شرق ايران يعني خراسان و ماوراءالنهر در غرب با انديشهي يوناني، به ويژه با مكتب نوافلاطوني و پارهاي نظريّات يهود، ارتباط پيدا كرد. در شرق، خصوصاً خراسان و ماوراءالنهر، پيوندهاي خود را با تعاليم مانويّت و آيين بودا ، كه قرنها در اين نواحي از رواج فراوان برخوردار بود، افزايش داد. از اينجا به هند رفت و در هيئت آن چيزي كه ميتوان مكتب تصوّف هندوايراني خواند گسترش يافت. مكتب تصوف هندوايراني محبوبيّت شگرف كسب كرد و از طريق ايران به آسياي غربي و حتي شمال آفريقا نشر يافت. اين مكتب هنوز در تمامي جهان اسلامي از مرزهاي چين گرفته تا مراكش به حيات خود ادامه ميدهد. متصوّفان بزرگ ايراني، زبان فارسي را براي ابلاغ انديشههاي اصيل خود به تمام طبقات مردم برگزيدند. به همين دليل است كه بيشتر كتابهاي مكتب تصوّف هندوايراني به نثر يا شعر فارسي نوشته شده و زبان تصوف در شبه قارهي هند همواره فارسي بوده است. زبان رمز (سمبوليسم) در آيين تصوّف به گونهاي اجتنابناپذير از اهميتي شگرف برخوردار است. شاعران متصوف از بيم مخالفت از جانب مذهبيان مجبور بودند كه آراء و معتقدات خود را به زبان رمز بيان كنند. بدينسان آنان به گونهاي محترم به مكتب خاص سخن گفتن به زبان رمز در شعر فارسي كمك كردند. اين سنّت هنوز در شعر عارفانه، خواه فارسي و اردو و خواه تركي، زنده است. نخستين كسي از زمرهي صوفيان بزرگ كه به اين شيوه شعر سرود، شاعر نامور ابوسعيد ابوالخير (357/967-440/1049) بود. سنايي (437/1046-525/1131)، فريدالدّين عطار (627/1229) و مولانا جلالالدّين رومي (604/1208-672/1273) را ميتوان بزرگترين شاعران ايراني دانست كه به زبان رمز شعر سرودهاند. حديقةالحديقه سنايي، منطقالطير عطّار و مثنوي مولانا را شايد بتوان مهمترين كتابهاي مكتب تصوّف كه تاكنون به فارسي تصنيف شده به شمار آورد. از بابت اين سنّت بزرگ، آثار شعري فارسي كه در سراسر اين دوره در ايران و شبه قارهي هند به وجود آمده مستغرق عرفان است. خواندن اين نوع شعر در محافل دعا و ذكر در ميان فِرَق مختلف صوفيّه، گاهي با نغمهي موسيقي و گهگاه همراه با رقص، يكي از مهمترين آداب طريقت صوفيانه دانسته شده است. حتي افرادي كه به هيچ مكتبي از تصوّف منتسب نبودند، خواه آن را دوست ميداشتند و خواه نه، ناگزير بودند آثار شعري خود به ويژه غزلهايشان را به شيوهاي عارفانه بسرايند.
شعر عرفاني ايران و شبه قارهي هند موضوعي را تشكيل ميدهد كه مستلزم بحثي بسيار سنجيده است. در حقيقت، اين موضوع يكي از عميقترين زمينههاي ادبي و فلسفي در همهي اعصار است. عارفان ايراني، گذشته از تبيين آن عقايد بنيادي و اصول اساسي كه داراي مفهوم عميق علمي و فلسفي و مشغلهي ذهني خاصّ كساني است كه تماماً مستغرق عرفاناند، به عامهي مردم نيز آنچه را كه به نام « فتوّت » از طريق فتوت نامهها و فتيان مصطلح است تعليم كردهاند. اين تعاليم عمدتاً شامل مواعظ اخلاقي و هدف آن اين بود كه احساس مردانگي، دلاوري، گذشت و بخشش را در ميان تودهي عوام رسوخ دهد و آن را ميتوان با نهاد دلاوري و « شواليهگري » رايج در اروپاي قرون وسطي مقايسه كرد. كتب فراواني دربارهي اين موضوع به عربي و فارسي ايجاد شد و اين آثار به نام فتوّتنامه معروف شده است. اين نهاد خاصّ از ايران به كليّهي ممالك اسلامي تا شمال آفريقا و كشور مغرب سير كرد و هنوز در بسياري قسمتهاي اين سرزمينها زنده است.
ميتوان اين مطلب را خاطرنشان كرد كه شعر عارفانه در زبان فارسي جهاندوستانهترين نوع شعر را براي بشر متمدّن به حاصل آورده ، و اين شاخه از ادب فارسي تمامي اصناف شعر را هم از لحاظ جنب و جوش و هم از نظر جذابيّت به يك سو افكنده است.
شعر حماسي و پهلوان نامههاي ملّي در ايران پيش از اسلام همواره از محبوبيّتي گسترده برخوردار بوده است. در دورهي اسلامي، اين سنّت نه تنها تداوم يافت، بلكه نيروي محركهي بيشتري پيدا كرد. اين نوع شعر كه به دست تني چند از شاعران متقدم بنياد نهاده شده بود، در شاهنامه ، اثر عظيم ادبي فردوسي (411/1020) كه به عنوان يكي از برجستهترين منظومههاي حماسي همهي اعصار همچنان بر جاي مانده است به اوج اعتلاي خود رسيد. او نخستين نسخهي اثرش را در سال 384/994 و دومين نسخه را در 400/1010 به پايان برد. ادبيات فارسي در اين زمينه نيز همچون بسياري از زمينههاي ديگر بسيار غني است. چندين منظومهي داستاني در اعصار بعدي در ايران و شبه قارهي هند تصنيف شد و اين سنّت تا يك قرن و نيم پيش از اين برقرار بود. مهمترين آنها به ترتيب زماني عبارتند از: گرشاسپنامه از اسدي طوسي (465/1073) كه به سال 458/1066 به اتمام رسيد ويس و رامين فخرالدّين اسعد گرگاني (ميانهي سدهي پنجم هجري)، و خمسهي نظامي گنجوي كه از سال 572/1176 تا سال 599/1202 وقت خود را وقف سرودن آن كرد. شيوهي داستانسرايي نظامي چه در داخل و چه در شبه قارهي هند با اقبال خاص رو به رو شد و چندين شاعر تحت تأثير منحصر به فرد او شعر سرودند كه بعضي از مهمترين آنها عبارتند از: اميرخسرو دهلوي (651/1253-725/1325)، خواجوي كرماني (689/1290-763/1362) و جامي (817/1414-898/1493). اين شيوهي رايج داستانسرايي تأثيري ژرف در زبان تركي گذارده و بسياري از شاعران ترك از آن تقليد كردهاند، كه بعضي از ايشان صرفاً عين همان مطالب را به زبان خويش ترجمه كردهاند. از ميان آنها ميتوان اينها را برشمرد: منظومهي ميرعلي شير نوايي (844/1440-960/1500) كه به جَغتايي، يعني لهجهي تركي مناطق شرقي، سروده شده و منظومهي فضولي بغدادي (970/1562) به آذري، يعني لهجهي تركي مناطق غربي.
از ديگر ويژگيهاي عمدهي شعر فارسي، سرودن شعر فلسفي و مطرح كردن مباحث كلي فلسفي در اشعاري است كه به زباني ساده گفته شده است. در منابع مربوط به قديمترين نمونههاي شعر فارسي است كه ميبينيم شعر و فلسفه از روزگاري كه شعر فارسي در خراسان و ماوراءالنّهر ريشه گرفت با يكديگر رابطهاي نزديك برقرار كرده بودند. مهمترين اثر دربارهي حكمت عملي كه در عصر اول اسلامي معروفيّت فراوان در ميان مسلمانان عموماً و ايرانيان خصوصاً كسب كرد كليله و دمنه بود كه ابتدا از متن اصلي سانسكريت پَنچه تَنتره به پهلوي برگردانده شد و به قرار معلوم در سدهي ششم ميلادي و در زمان پادشاهي خسرو انوشيروان (نوشيروان دادگر) به ايران آورده شد. اين كتاب در همان اوان از پهلوي به سرياني درآمد. در نخستين دورهي اسلامي، اديب مشهور ايراني ابن مقفّع آن را از پهلوي به عربي درآورد. اين اثر بعدها به دست رودكي، بزرگترين شاعر دورهي ساماني و يكي از نامآوران شعر فارسي در تمام طول تاريخ دوازده قرن گذشته، منظوم گرديد.
كتاب ديگري كه همچون كليله و دمنه مربوط به حكمت عملي ميشد، اثر مشهور سندبادنامه بود. اين كتاب را نيز رودكي به نظم كشيد. هم از اين روست كه نام او از ديرباز با پيشنام حكيم همراه بوده است. اين خود گوياي آن است كه در آثار شعري او عنصر قابل توجّهي از حكمت وجود داشته است. معاصر بزرگ ديگر رودكي ، يعني شهيد بلخي ، يكي از حكماي مشهور عصر خويش شناخته ميشد. وي همچنين وارد عرصه جدل با پزشك و فيلسوف شهير ديگر آن عصر، محمد بن زكريّاي رازي شد و رسالاتي در ردّ آراء او نگاشت. بعدها بسياري از شاعران ايراني به تبيين مطالب ارزشمند فلسفي در آثار خويش پرداختند و به عنوان فيلسوف معروف شدند. كسائي مروزي يكي از آنان بود. فردوسي و عنصري نيز به سبب وارد كردن موضوعات فلسفي در آثارشان از لقب حكيم برخوردار گرديدند. شاعر بزرگ ناصر خسرو (394/1004-481/1088) انديشههاي فلسفي را در تمام آثار شعري خود علاوه بر كتابي چند در باب حكمت كه به نثر فارسي و از نظرگاه عقايد اسماعيلي نوشت، تشريح كرد. اسماعيليان ايران همواره اهميت فراواني براي زبان فارسي در نشر و رسوخ فلسفهي فرقهي خويش در بين فرق ديگر قائل بودند. هم بدين سبب است كه به «تعليميان» هم شهرت داشتند. شاعران وابسته به اين فرقه هميشه عنصري از فلسفه را در آثارشان مطرح ميكردند. از ميان فيلسوفان و متفكران ايراني، اشعاري فارسي به اينان نسبت دادهاند: ابونصر فارابي (متوفي 339/950)، ابن سينا (متوفي 428/1037)، خواجه نصيرالدّين طوسي (597/1201-672/1274)، امام فخرالدّين رازي (554/1159-606/1209)، افضل الدّين كاشاني (متوفي 615/1218)، شهاب الدّين سهروردي مقتول (587/1191)، جلال الدّين دواني (830/1426-908/3/1502)، ميرسيد شريف جُرجاني (740/1339-716/1413)، ميرمحمدباقر داماد (متوفي 1041/1631)، صدرالدّين شيرازي يا ملاّصدرا (متوفي 1050/1/1640) و حاجي ملاّ هادي سبزواري (1212/1797-1295/1878). ميتوان گفت كمتر فيلسوفي در ايران بوده كه عقايد خود را به زبان شعر بيان نكرده باشد. بعضي از آنان همچون افضل الدّين كاشاني مقدار مُعتني بهي نظم سروده است. همچنين افكار فلسفي در هيئت رباعيات عالم و فيلسوف شهير عمر خيام (متوفي 517/4-1123) تجلي كرده است. مجموعهي اين رباعيّات، امروزه يكي از مشهورترين آثار جهان را تشكيل ميدهد و تقريباً به تمام زبانهاي دنياي متمدن از جمله بسياري از گويشهاي پاكستان و هندوستان ترجمه شده است. يكي از مهمترين خصايصي كه در ادب فارسي، چه نثر و چه شعر، با آن مواجه ميشويم، كوششي است كه از سوي فلاسفهي ايران صورت گرفته براي ايجاد همسازي نزديك ميان انديشهي يوناني يعني حكمت سقراط، افلاطون، ارسطو، افلوطين، رواقياني چون زنون، و مذهب شكاكان و همچنين بخشي از تعاليم فلسفي منتشره در اسكندريه و اِدِسا (= الرّها، = رها) و مباني اسلام. بعضي از ايشان تصوف را با فلسفه و احكام الهي هماهنگ ساختهاند و زبان فارسي در اين زمينه قطعاً غنيترين زبان روي زمين است.
شعراي بزرگ پارسيگوي هند
در سدهي هشتم/چهاردهم، حافظ شاعر بزرگ جاوداني ايران ، در عين پيروي از مكتب ناتوراليسم كه در اشعار مولانا (606/1200-691/1292) به اوج شكوه خود رسيده بود، مكتب امپرسيونيسم را در شعر فارسي بنياد نهاد. اين مكتب تا حدود يك قرن در ايران ريشه نگرفت و تنها در پايان سدهي نهم/پانزدهم بود كه تني چند از شاعران بزرگ ايران جاذبه و جلاي جديدي به آن بخشيدند. اين همان روزگاري بود كه دودمان مغول به برترين درجهي قدرت و جلال خود در شبه قارهي هند نائل شده بود. زبان فارسي از مقام زبان رسمي دربار گوركاني بهرهمند گشت. همهي افراد متشخّص در اين شبه قاره، فرهنگ ايراني را در تمام طرق زندگي جذب كردند. همه ساله شمار فراواني از روشنفكران و هنرمندان ايراني، خواه براي اقامت دائم و خواه به قصد سكونت موقت، به شبه قارهي مذكور سفر ميكردند. اين دانشوران همين مكتب شعري را در هند رواج دادند كه در آنجا به محبوبيتي شگرف دست يافت. اين مكتب برترين جلوهي خويش را در دربارهاي جلال الدّين اكبر (سلطنت: 963/1556-1014/1605) و جانشينانش يعني جهانگير (سلطنت: 1014/1605-1037/1628)، شاهجهان (سلطنت: 1037/1628-1068/1658) و اورنگ زيب (سلطنت: 1069/1658-1118/1707) يافت. تحت حمايت اين دربارها آثار شعري پرمايه و عالي خلق شد. تعداد بسياري شاعر هستند كه در اين سبك، كه در ايران به سبك هندي شهرت دارد، بارز شدند. از آن جمله عرفي شيرازي (963/1556-999/1591)، نظيري نيشابوري (متوفي 1023/1614)، ظهوري ترشيزي (متوفي 1024/1615)، طالب آملي (متوفي 1036/1627)، قدسي مشهدي (متوفي 1056/1646)، كليم كاشاني (متوفي 1061/1651)، و صائب تبريزي (1012/1603-1083/1672) از ايران به هند جذب شدند و اينان هم انگيزه و هم آموزش را براي بسياري از شاعران معروف هنديالاصل فراهم آوردند.
درخشانترين اختران اين كهكشان شاعران عبارت بودند از: فيضي دَكَني (953/1546-1004/1596)، ابوالبركات مُنير لاهوري (1055/1645-1099/1688)، غني كشميري (متوفي 1072/1661)، ناصرعلي سرهندي (متوفي 1108/1696)، غنيمت كنجاهي (متوفي 1107/1695)، نعمت خان عالي (1121/1709)، عبدالقادر بيدل (متوفي 1134/1722)، نورالعين واقف (متوفي 1190/1776)، سراجالدّين علي خان آرزو (متوفي 1306/1889)، غالب دهلوي (1213/1798-1285/1868)، عبيدي سهروردي (متوفي 1306/1889)، شِبلي نُعماني (1274/1857-1332/1914)، گرامي جالندهري (متوفي 1345/1926)، و بسياري ديگر. سنّت شعري بازمانده از ايشان هنوز در شبه قارهي هند زنده است.
آخرين شاعر بزرگ زبان فارسي در شبه قارهي هند محمد اقبال لاهوري (1289/1873-1357/1938) بود كه حياتي تازه در كالبد شعر فارسي دميد، مكتب امپرسيونيسم را كه پيش از او دائر بود به يكسو افكند و سنّت سمبوليسم را با نتايجي عالي زنده كرد.
در ايران، در اواخر سدهي دوازدهم/هيجدهم، نهضتي جديد در شعر ظهور كرد كه وعدهي تازه كردن آيين گذشته را ميداد. در نتيجه، اغلب شاعران به ناتوراليسم رجعت كردند. گرايش به تجديد حركت و حيات نظم فارسي و نزديك كردن آن به شعر غربي مشخصاً در ايران مشهود است. حتي كوششهايي در حركت به سمت غاياتي از نوع سورئاليسم وجود دارد. گو اينكه نسل جوانتر شاعران ايراني در حال عبور از دورهاي انتقالي است و هنوز رأي نهايي خود را اختيار نكرده است، معذلك به قطعات شعري عالي برميخوريم كه بعضي شاعران و شاعرگان نسل جوانتر خلق كردهاند. اين نويدي نيكو از آيندهاي بزرگ است. نامحتمل نيست كه مكتب شعري جديدي در آيندهاي نه چندان دور سر برآورد.
كسي كه ميخواهد در باب تحوّل شعر فارسي و مكاتب و اساليب آن تحقيقي همراه با تفاصيل دقيق بكند به ناچار ميبايد پژوهشي ژرف در آثار چند صد تني از شاعران ايران، افغانستان، آسياي مركزي، پاكستان، هند و تركيّه داشته باشد - يعني افرادي كه اين زبان را به عنوان واسطهي بياني خود اختيار كردند و وابستگي به سنّت شعري ايراني داشتند.
اين نكته را بايد ملحوظ داشت كه همهي شعراي مهمّ زبان فارسي، خواه اصل ايراني يا هند و پاكستاني داشتند و خواه از مناطقي از آسياي مركزي و قفقاز كه سابقاً قسمتهايي از ايران به شمار ميآمد برخاسته بودند، مسلمان بودند. تنها در مورد دقيقي ، شاعر برجستهي عصر ساماني، تني چند از دانشمندان دربارهي اينكه او به آيين زردشتي وابستگي داشته، به مباحثه پرداختهاند. ليكن حتي اين امر را نميتوان مسلم انگاشت. گو اينكه در سدهي هشتم/چهاردهم، شاعري زردشتي به نام بهرام پژدو دو كتاب كيش زردشتي، يعني زردشتنامه و ارداويرافنامه ، را به نظم كشيد.
نثر فارسي
امروزه زبان فارسي جديد يكي از غنيترين زبانهاي جهان است. اين زبان با تمام زبانهاي آريايي، اعم از زبانهاي شرق و غرب، رابطهاي نزديك يا دور حفظ كرده است. بنابراين شباهتي نزديك به همهي اين زبانها از لحاظ صرف، نحو و تركيب دارد. البته زبان فارسي از بابت وابستگي عميق دانشمندان ايراني از يكسو به تعاليم و معارف اسلامي و از سوي ديگر به زبان عربي، به گونهي فزايندهاي غنيتر و وسيعتر شده است.
در ميانهي سدهي اول/هفتم، هنگامي كه مردم ايران اسلام اختيار كردند، زبان عربي در اين سرزمين سيطرهاي كامل كسب كرد. اين زبان را نه تنها به عنوان زبان دين لحاظ ميكردند، بلكه آن را به چشم زبان فنون و ادبيات نيز مينگريستند. در خلال عصر اول خلافت عباسي، هنگامي كه جنبشي نيرومند براي ايجاد آثار علمي به زبان عربي به راه افتاد، ايرانيان نقشي بس مهم در آن ايفا كردند. همچنين آنان در ارائهي ترجمههاي آثار پهلوي، سُرياني و گاه حتي يوناني انگشتنما بودند. تعداد فراواني از آثار اصلي به زبان عربي نيز تأليف كردند. از اين پس عربي رواجي آن سان زياد يافت و بر ايران استيلايي آنچنان گسترده پيدا كرد كه مهمترين كتابها در زمينهي صرف و نحو و فرهنگنويسي عربي به دست ايرانيان نوشته شد. بسياري از شاعران ايراني شعر عربي سرودند و بعضي آثار ايشان در عداد زيباترين و عاليترين نمونههاي شعر عربي شناخته شده است. فلاسفهي ايراني از همان ابتدا عربي را به عنوان واسطهي بياني خود به كار بردند. تنها معدودي از آنان ميكوشيدند تا آثار فلسفي خود را به فارسي تصنيف كنند. كتابهايي كه دربارهي نجوم، رياضيات و طب در ايران به وجود آمد، غالباً به عربي نوشته شده بود. بعضي مورّخان ايراني نيز عربي را به عنوان وسيلهي بياني خويش اختيار كردند. همچنين اغلب آثار ديني، شامل فقه، حديث و تفسير قرآن كريم به زبان عربي ايجاد شد. زبان فارسي از اوان دورهي اسلامي عناصر عربي را به درون خويش راه داد. فارسي به ويژه در قلمرو اصطلاحات فنّي كاملاً تحت تسلط عربي قرار داشت. ولي بايد گفت كه ايرانيان به بسياري از الفاظ عربي، كه با مفهوم تغييريافته و فارسي شدهي آنها وارد زبان اردو شده است، معاني خاصّ خود دادهاند. نفوذ فراگير عربي را در زبان فارسي در ادوار مختلف تاريخ ايران ميتوان پيگيري كرد.
البته ما مشاهده ميكنيم كه بعضي دانشمندان ايران، مانند ابنسينا، ناصرخسرو، افضل الدّين كاشاني و ابوريحان بيروني گاهي در آثار فارسي خودشان تمايلي به وضع لغات تازهي فارسي به جاي استخدام مصطلحات فنّي و علمي رايج به زبان عربي را ابراز ميدارند. بعضي نويسندگان ديگر نيز در آثارشان گرايش به كاربرد القاب جديد مركبي كه ريشهي خالص فارسي دارد نشان ميدهند. نمونههاي برجستهي اين جريان در ادبيات فارسي متداول در هند و و پاكستان در آيين اكبري از ابوالفضل دكني مشهود است.
استعمال مفرط الفاظ عربي در نثر فارسي در سدهي پنجم/يازدهم آغاز شد. كليله و دمنه را كه نصراللّهبن ] محمدبن [ عبدالحميد منشي از متن عربي ابن مقفع به فارسي برگردانده بود، ميتوان نخستين نمونه از اين نگارش دانست. از كتابهاي ديگري كه به اين شيوه نگاشته شده است، اينها را ميتوان برشمرد: مرزباننامه اثر سعدالدّين وراويني ، تاريخ وصّاف ، تاريخ معجم و درّهي نادره ، كه كتاب اخيرالذكر اثر ميرزا مهدي خان مورخ دربار نادرشاه است. اما تعداد اين گونه كتابها بسيار قليل است. در حقيقت نود و نه درصد از آثار فارسي به سبك ساده و روشن نوشته شده و همواره منعكسكنندهي مصطلحات زباني عصر خود بودهاند ، مگر آنجا كه نويسنده عمداً از سبك طبيعي عدول ميكند و عبارات عربي را به كار ميگيرد، يعني تمايلي كه به عنوان يك نوع روش ادبي تلقّي شده است.
در نتيجهي گسترش منظم شعر فارسي و كاربرد سمبوليسم، نثر فارسي به صورت اسلوب جديدي تحول يافت كه در آن نويسنده بيش از هر چيز بر كنايات، استعارات و صنايع بديعي تكيه ميكرد. ما شاهد همين جريان در شيوههاي نثر متأخّر بعضي از زبانهاي فرنگي هستيم. اين اسلوب بسيار فاضلمآبانهي نثر فارسي كه در آن، ابهامات بياني و بديعي و جملات مطنب و مكرر مطالب را گنگ ميكرد، در سدهي نهم/پانزدهم و دهم/شانزدهم به اوج خود رسيد. اين اسلوب در شبه قارهي هند نيز رخنه كرد كه در آنجا برجستهترين نمونههاي آن را در سه نثر ظهوري و رسائل طغرايي مشهدي مييابيم.
اين سبك رواج معتني بهي در زمينهي اسناد درباري، فرامين و مناشير سلطنتي و مكاتبات اداري به دست آورد. اين سنّت به شبه قارهي هند منتقل شد و زيباترين جلوهي خود را در منشآت ابوالفضل علاّمي يافت. اين شيوه حتي به تركيهي عثماني نيز راه يافت و در خلال اين دوره، مكاتبات رسمي خليفههاي عثماني تماماً به همان سبكي سوق داده ميشد كه در فارسي معمول بود. اين «اسلوب درباري» در ايران در سدهي ششم/دوازدهم نشئت گرفت، از يك دوران طولاني و بيوقفهي اشتهار برخوردار شد و بهترين نمونهاش را در منشآت ميرزاطاهر وحيد متعلق به سدهي يازدهم/هفدهم يافت. البته ضربهي مهلك بر آن از جانب ميرزاابوالقاسم قائم مقام فراهاني (1193/1779-1251/1835) كه نثر او به سبب سادگي و پيراستگي سبكي آن ممتاز بود، وارد شد.
نثر فارسي معاصر داراي بياني بسيار ساده، آسانياب و لطيف است. اين نثر خود را از آرايشهاي قراردادي و شيوهي پيچيده رها كرده است. امروزه اين طرز نگارش بيش از هر زماني به بيان فارسي مصطلح و محاورهاي تقرّب جسته است.
در خلال تاريخ طولاني نثر فارسي، تعداد بسيار زيادي كتاب در تمامي شاخههاي دانش از قبيل فقه، تفسير قرآن كريم، علم كلام، عرفان، فلسفه، طبّ، رياضيات، نجوم، فنون، اخلاقيّات، قصهها و فابلها و حتي موضوعاتي چون هنرهاي مستظرفه نوشته شده است. البته بخش عمدهاي از آثار منثور در زبان فارسي همواره اختصاص به تاريخ و اخلاق عملي داشته است. اين امر همچنين توضيح ميدهد كه چرا تمام كتب دربارهي تاريخ شبه قارهي هند در طي دورهي اسلامي به زبان فارسي خلق شده است. از همين بابت است كه مقداري اطلاع از فارسي، پيش شرط اساسي براي آموختن تاريخ برخي از ممالك آسيايي شمرده ميشود (1) .
نخستين بازماندهي زبانهاي آريايي ايران (كه جهان باستان براي ما واگذاشته) زبان اوستا يعني كتاب مقدّس كيش زردشتي است.
تا حدود نهصد سال مردم ايران هيچگونه خطّي كه با آن بتوانند اوستا را بنويسند نداشتند. از اين روي آن را همچنان سينه به سينه فرا ميگرفتند و بدينسان آن را درست از سدهي هفتم قبل از ميلاد تا سدهي سوم ميلادي از نسلي به نسلي ديگر انتقال ميدادند.
سرانجام خطّي مخصوص براي اين كتاب در سدهي سوم ميلادي ابداع شد. اوستايي كه به اين خط ويژه نگاشته شده به زنداوستا معروف است. اين دستنوشته گهگاه تنها به نام زند خوانده شده است. دانشمند فرانسوي آنكتيل دوپرّون Anquetil du Perron ، كه نخستين كسي بود كه آن را در هندوستان در پايان سدهي دوازدهم/هيجدهم مورد بررسي قرار داد، آن را به غرب شناساند. اين نوشته تا مدّتي نسبتاً طولاني در اروپا همچنان به زبان زند شهرت داشت. البته در حال حاضر اصطلاح دقيقتر «زبان اوستايي» متداول است خطي را كه اوستا بدان ضبط شده بايد «خطّ زند» دانست.
تحقيقات بسيار در باب اصل و روزگار زردشت صورت گرفته و نظريّات مختلف در اين خصوص از فديميترين زمانها پيش كشيده شده است. ولي آنچه در حال حاضر موثّقتر مينمايد اين است كه زردشت دين خود را بين سالهاي 660 و 583 ق.م، در منطقهي شمال شرقي فلات ايران در آسياي مركزي، تعليم ميكرده است. اين امر توجيهپذير است كه وي نژاد از قوم ماد داشت، در شمال غرب ايران كنوني ميزيست، و از آنجا از سمت مشرق به آسياي مركزي سفر كرد. از ميان زبانها و گويشهاي موجود فلات ايران «پشتو» يا «پختو» نزديكترين خويشاوندي را با زبان اوستايي دارد. اين بدان نظريّه قوّت ميبخشد كه در نواحي شمال شرقي فلات ايران در سدهي هفتم ق.م به زبان اوستايي تكلّم ميشده است. اوستا اثري عظيم است كه بخش عمدهي آن به علت تصاريف روزگار و تسلّط اقوام بيگانه بر ايران نابود و فراموش گشته است. آنچه امروز از اين كتاب باقي است در اوان عصر مسيحيّت تأليف شده است. اين مقدار پانزده بخش از بيست و يك بخش اصلي را شامل ميشود و اگر بخشهاي مفقود به نسبت قسمتهاي موجود سنجيده شود، ميتوان گفت كه در حدود يك چهارم كتاب از ميان رفته است.
ترتيب زماني تحرير اوستا چگونه بوده است؟
از ديدگاه ريشهشناسي، بخشهاي موجود اوستا تنها در يك برهه از تاريخ نوشته نشده است. برعكس، نحوهي نگارش آن را ميتوان بر سه بخش تقسيم كرد. گاتها كه به شعر نگاشته شده بيترديد قديميترين بخش كتاب را تشكيل ميدهد. اوستا مجموعهاي است از قوانين شرعي و احكام دين زردشتي كه در ازمنهي مختلف تدوين يافته است. آخرين آنها مقارن با ظهور قدرت هخامنشيان در سدهي ششم ق.م است. احتمالاً هنگامي كه فارسي باستان، و عبارت ديگر زبان مسكوكات و كتيبههاي هخامنشي، در نواحي غربي و جنوبي كشور يعني ماد و پارس رواج داشت، زبان اوستايي به صورت زبان ولايات شرقي و به هر حال ولايات شمال شرقي ايران درآمد.
از لحاظ ريشهشناسي، زبان اوستايي به موازات و همزبان با سانسكريت جريان دارد و ظاهراً منشأ اين هر دو زبان را ميتوان به زبان باستاني ديگري نيز كه شايد زبان اصلي شاخهي هند و ايراني باشد، بازگرداند.
زبان مسكوكات و كتيبههاي هخامنشيان، از همان زمان كه اينان در نيمهي سدهي ششم ق.م به قدرت رسيدند، مشخصاً داراي ويژگي آريايي است و به فارسي باستان معروف است. همچنين اين زبان با اوستايي همزمان است و رشد و گسترش هر دو به همان روزگار باز ميگردد. دلايلي بر اين باور وجود دارد كه وقتي زبان اوستايي نخستين مراحل گسترش خود را در ولايات شرقي فلات ايران طي ميكرد، زبان فارسي باستان نيز راه خود را در غرب و جنوب غربي ايران ميگشود.
با برپايي شاهنشاهي هخامنشي، مردم ايران به ناگهان خود را در مجاورت ملل گوناگون سامي آسياي غربي و از جمله نواحي غرب ايران يافتند. زبانهاي سامي به اين كشور يورش آوردند و نفوذشان آنچنان نيرومند بود كه زبان و خطّ آرامي از سوي ايرانيان رسماً به كار گرفته شد. پادشاهان هخامنشي داراي افكار آزاديخواهانه بودند و به اقوام تابعه آزادي كامل عقيده و همچنين آزادي ترويج زبانهاي خودشان را اعطا كردند. به همين دليل است كه كتيبههاي خط ميخي هخامنشي نه تنها به فارسي باستان بلكه به صورت ترجمهي موازي با امتدادهاي يكسان به زبانهاي سرياني، ايلامي، نَبَطي و آرامي ثبت شده است.
تأسيس شاهنشاهي هخامنشي ناظر بر تقسيم مردم غرب ايران به دو گروه عمده يعني مادها و پارسيها بود. مسلّم به نظر ميرسد كه اين دو يا به زباني واحد يعني فارسي باستان تكلّم ميكردند و يا زبانهاي ايشان قرابت بسيار با يكديگر داشتند. ما هيچ ردّ پايي از زبان مادي در كتيبههاي هخامنشي نمييابيم. ظاهراً چنانچه مادها به زباني متفاوت سخن ميگفتند، فرمانروايان هخامنشي كه زبانهاي سرياني، ايلامي و نبظي را در كتيبههاي خود به كار گرفته بودند، محققاً از زبان مادي غافل نميماندند. علاوه بر اين، تعدادي از كلمات اين زبان و اسامي سركردگان مادي كه به ما رسيده كافي است كه بر پيوند نزديك زبان مادي با فارسي باستان صحّه بگذارد.
از سال 330 ق.م كه مقدونيها بر ايران غلبه يافتند، يوناني زبان رسمي كشور شد و تا روزگاري دراز از اين موقعيّت برخوردار بود. زبان يوناني درست تا عصر مسيحيّت تنها زباني است كه در نوشتههاي سلوكي و پارتي ديده ميشود. نيازي به ذكر اين نيست كه در خلال اين دورهي سه قرن و نيمه، زبانهاي ايراني همچنان رونق داشتند. البته فارسي باستان كه به تدريج از رواج افتاد، از اين حكم مستثني است. ما ميتوانيم نشانههاي مشخصي از افول را در نوشتههاي فارسي باستان در دورهي متأخر هخامنشي به خلاف نوشتههاي دورهي اوّليّه مشاهده كنيم.
در سرآغاز عصر مسيحيّت دو زبان در فلات ايران مييابيم كه به موازات يكديگر جريان دارند. يكي از اينها در نواحي شرقي نضج گرفت و توسعه يافت. ايرانيان همواره اين زبان را «دري» خواندهاند. زبان ديگري كه در بخشهاي غربي كشور روايي داشت، به «پهلوي» معروف بود. اين دو زبان تا به روزگار ما نيز ادامه يافتهاند. بسياري از گويشهاي «دري» هنوز هم در نواحي شرقي فلات ايران تا مرزهاي چين به حيات خود ادامه ميدهند؛ مهمترين اينها در ناحيه پامير رواج دارد.
زبان پهلوي به صورت اشعار مشهور به « فهلويّات » در كتابهايي كه دربارهي فنّ شعر به فارسي نوشته شده و در گويشهايي كه در شمال، جنوب و مغرب اين سرزمين رواج دارد باقي مانده است.
دو زبان ياد شده پيوندي تنگاتنگ با يكديگر دارند و ظاهراً از منشأ واحدي مشتق شدهاند. البته تعدادي واژهي آرامي وارد پهلوي شده و اينها به « هُزوارش » يا « زُوارِشن » معروف شده است. اين واژهها به كتابهاي لغت نيز راه 2يافته است. در شبه قارّهي هند اين واژهها را به غلط زبان « زند و پازند » نام نهادهاند. بُعد فاصلهي «دري» از زبان آرامي بيش از آن بود كه از اين زبان تأثير بگيرد. در عوض از زبانهاي شرقي همچون تُخازي ، سُغدي و خوارزمي نفوذ پذيرفت.
در آغاز، خطّ آرامي براي هر دو زبان به كار ميرفت. ولي بعداً تغييري واقع شد و حروف بخصوصي از آرامي به پهلوي منضم گرديد تا آنچه را بعدها به خطّ پهلوي شهرت يافت تشكيل دهد.
شرقشناسان اهميت اين تفاوتهاي ظريف فنّي را به درستي درك نكرده و پهلوي كهن و دري را زباني واحد انگاشتهاند. در نتيجه، اصطلاحهاي «پهلوي شمالي» يا «پهلوي پارتي» را براي زبان دري به كار گرفتهاند. البته در اين اواخر بعضي از ايشان آن را به زبان پارتي تعريف كردهاند و حال آنكه خود پهلوي با عنوان جنوبي يا ساساني ذكر ميشود.
تعداد آثاري كه از دورهي قبل از اسلام به اين دو زبان باقي است بسيار اندك است. مهمترين اثر باستاني به زبان دري شامل متون مانوي و ترجمهي بخشهاي اوستا به دري كهن معروف به پازند است . زبان دري آن عصر نيز در برخي كتيبههاي شاهان ساساني به كار رفته است.
هر دو زبان دري و پهلوي قبل از ورود اسلام داراي ادبيّات خاص خود بودهاند. اين ادبيات بدبختانه به دست ما نرسيده است.
تاريخ نخستين سلسلههاي ايراني در دورهي اسلامي از سال 205/820 آغاز ميشود. سلسلههايي كه در نواحي شرقي ظهور كردند، سياستهاي ملّي خود را بر پايهي زبان بر پاي داشتند. از آنجا كه زبان اين خطّهها «دري» بود، ادبياتي كه به اين زبان ايجاد شد ناگزير ادبيات پهلوي را تحتالشعاع قرار داد.
در سال 429/1038 تركان سلجوقي براي تهاجم به ايران از تركستان سرازير شدند. آنان به تدريج بر سراسر مملكت غلبه يافتند. چون آنان از سمت مشرق ميآمدند و عمّال اداري ايشان نيز به اين منطقه تعلّق داشتند، طبيعي بود كه فارسي دري را به عنوان زبان دربار خود اختيار كنند، زباني كه آن را تا اقصي نقاط ايران با خود بردند. در نتيجه در ربع اول سدهي پنجم/يازدهم، دري جايگاه زبان ادبي رايج در سراسر كشور را به دست آورده بود. اين زبان در مناطق ديگري نيز كه پهلوي تا بدان وقت زبان رايج آنها بود تفوّق يافت. از اين تاريخ دري ادبي زبان بلامنازع ايران شد و پهلوي همچون بسياري گويشهاي ديگر كه در مملكت شايع بود به حالت يك گويش تنزّل كرد. آخرين بقاياي پهلوي به صورت كتيبهها و مسكوكات موجود در طبرستان واقع در شمال ايران به نيمهي قرن پنجم/يازدهم باز ميگردد.
نخستين نمونههاي ادبيات پهلوي كه به قرون اوليهي هجري تعلق دارد، شامل تعدادي كتاب با ماهيت مذهبي است ه زردشتيان ايراني دقيقاً به قصد حفظ مباني ديني خويش نگاشته بودند. اين كتابها را هنگامي كه زردشتيان به شبهقارهي هند مهاجرت كردند به آنجا بردند. دانشمندان اروپايي از قرن گذشته تاكنون متون آنان را طبع و نشر كردهاند. از اين ميان در مورد كتابهاي بخصوصي چنين ادعا ميشود كه آنها اصلاً متعلق به عصر ساسانيان در قبل از اسلام بودهاند. گو اينكه شواهد فراوان براي اثبات اين مدعا وجود دارد كه اين كتابها در دورهي اسلامي تأليف شدهاند.
آنچه اكنون از آثار ادبي پهلوي شناخته شده محدود به همين كتابها و رسالههاست. اينها مؤيّد آن است كه ادبيّات پهلوي به هر حال تا اواخر دورهي ساساني به مقياس وسيعي رونق داشته است. اين حقيقتي انكارناپذير است كه در حالي كه زبان دري در طي چهارصد سال مقدم بر عصر سلجوقي به عنوان زبان ادبي كشور شناخته ميشد، پهلوي در شمال، جنوب و غرب ايران امروزي رونق داشت. از اين زبان فقط شكل خاصّي از شعر معروف به «فهلويّات» به دست ما رسيده كه دوبيتيهاي باباطاهر عريان همداني بارزترين نمونهي آن است.
آغاز ادبيات جديد فارسي
زبان امروزين ايران آخرين صورت تكامليافتهي دري است و به زبان فارسي معروف است. گو اينكه خود مردم ايران واژهي «فارسي» را هميشه بر هر گونه زباني كه در مملكت رواج داشته اطلاق كردهاند. در گذشته، دو زبان مورد بحث كه به طور همزمان رونق داشتهاند به «فارسي دري» و «فارسي پهلوي» مشهور بودهاند.
زبان فارسي امروز يعني دري، همچنان كه در بالا ذكر شد، در خلال دورهي اسلامي در مشرق ايران نشئت يافت. مراكز مهم اين زبان ماوراءالنهر و خراسان يعني سمرقند، بخارا، بلخ، مرو، هرات، طوس و نيشابور بود. اين مراكز حتي تا سيستان كشيده ميشد. اين امر بازمينمايد كه چرا بر جستهترين شاعران اين زبان تا به عصر سلجوقي از همين شهرهاي مشخّص برخاستهاند. زبان دري تدريجاً از خراسان و ماوراءالنهر به ديگر بخشهاي ايران گسترش يافت، به گونهاي كه مقارن دورهي غزنوي تا گرگان، دامغان و ري توسعه يافت و در عصر سلجوقي تا آذربايجان، اصفهان و همدان نيز سير كرد. در ولايت فارس حتي در ايام سعدي و حافظ به مقام زبان رايج نائل نشد. هم از اين روست كه اين دو شاعر بزرگ از تسلط بر اين زبان و ابراز نبوغ شاعرانهي خويش از طريق آن لذت ميبردند. هر دوي آنان به لهجهي پهلوي فارس نيز كه عرفاً به زبان شيرازي شهرت دارد شعر ميسرودند.
قواعد عروضي شعر عربي به دست خليل بن احمد تدوين يافت. اين قواعد را سرايندگان ايراني در آثار فارسي خود سختكوشانه رعايت ميكردند. آثار ادبي بالنّسبه زيادي در اين باره چه در ايران و چه در شبه قارهي هند به وجود آمد. در نتيجه، همان نامهاي عربي براي اوزان و قوافي فارسي ابقا شد، تا بدانجا كه حتي همان لغت عربي «افاعيل» در باب تقطيع به كار ميرفت. اوزان شعري را ميتوان در سه دسته طبقهبندي كرد، يعني اوزاني كه بين عربي و فارسي مشترك است، اوزاني كه زدهي نبوغ ايرانيان بوده و قبل از آن وجود نداشته است، و اوزاني كه به عكس از خصايص شعر عربي و مختصّ بدان است.
از ميان اوزان مختصّ فارسي، معروفتر از همه همان است كه در دوبيتيهاي باباطاهر عريان همداني به كار رفته است. در روزگاران قبل از اسلام تا دوران هخامنشي، تنها شعر شناخته شده شعر منثور بود. نمونههاي شعري باقي مانده در اوستا و فارسي باستان همگي به صورت شعر منثور سروده شده است. اين نوع شعر در پهلوي و دري، يعني دو زباني كه پيوندي اين چنين نزديك با يكديگر دارند، نيز متداول بود.
همچنين شكلهاي شعر فارسي داراي ماهيّتي مستقل است و هميشه از الگوي عربي پيروي نكرده است. «مثنوي»، «ترجيعبند»، «تركيببند»، «مسمّط»، «مثلّث»، «مربّع»، «مخمّس»، «مُستَزاد» و «رباعي» همگي منحصر به شعر فارسي است و تنها از نبوغ ايرانيان مايه گرفته است. شعر فارسي در شعر اردو و تركي نيز تأثير كرده است. به همين سان، شعر مقفي و بسياري از صنايع بديعي اصل و اصالت خود را مديون نبوغ خلاّق ذهن ايراني است. « موشّح » و « ملمّع » نيز اصلاً ايراني است.
دورههاي مختلف شعر فارسي
قديميترين نمونههاي موجود شعر فارسي به اواسط سدهي سوم/نهم باز ميگردد. لكن اين قطعات براي آنكه به ما تصويري راستين از شعر فارسي آن روزگار بدهد كافي نيست. البته آنچه از وراي ظنّ و ترديد ظاهر ميشود اين حقيقت است كه طاهريان (205/820-259/872) و سپس صفاريان (254/867-296/908) نقشي ارزنده در رهگشايي به عصر جديد ادب فارسي ايفا كردند.
در سراسر سدهي چهارم/دهم، ادب فارسي در دربار ساماني و در نواحي وسيعي كه بين مرزهاي چين و گرگان در درياي خزر واقع است با توفيقي چشمگير به درخشش خود ادامه داد. به ويژه دربار نصر بن احمد امير ساماني به سبب تعداد فراوان شاعراني كه با آن مراوده داشتند، مشهور است. از اين پس جريان ادبيات فارسي پيوسته ادامه داشته است.
شعر جديد فارسي در مراحل اوليّهاش با صبغهي واقعگرايي مشخص ميشود. مكتب واقعگرا اين خصيصهي خود را به مدت دو قرن تا پايان سدهي پنجم/يازدهم حفظ كرد. بزرگترين شاعران ايراني در اين مكتب كه در طي سدهي چهارم/دهم درخشيدند، عبارت بودند از رودكي (329/941)، شهيد بلخي (325/937) و دقيقي (341/952). در اوايل سدهي ششم/دوازدهم اين خصيصه به طبيعتگرايي راه داد. در اين اثنا صوفيان ايراني شعر را مناسبترين وسيله براي نشر پيام فلسفي خويش در بين مردم يافتند. تصوف يا عرفان اسلامي در اواسط سدهيدوم/هشتم در عراق رايج شد. اين مكتب در نخستين مراحل خود صرفاً بر زُهد و تألّه تأكيد ميورزيد و هنوز هيچگونه نظام دقيقي معمول نشده بود. كوفه و بصره نخستين مراكز اين جنبش بودند. اما بعداً بغداد اين موقعيت درخشان را تصاحب كرد و با نامهاي بزرگ در عالم تصوّف قرين شد. اين مكتب از بغداد در دو جهت گسترش يافت، يعني از يك طرف شمال آفريقا و كشور مغرب و از طرف ديگر شمال شرق ايران يعني خراسان و ماوراءالنهر در غرب با انديشهي يوناني، به ويژه با مكتب نوافلاطوني و پارهاي نظريّات يهود، ارتباط پيدا كرد. در شرق، خصوصاً خراسان و ماوراءالنهر، پيوندهاي خود را با تعاليم مانويّت و آيين بودا ، كه قرنها در اين نواحي از رواج فراوان برخوردار بود، افزايش داد. از اينجا به هند رفت و در هيئت آن چيزي كه ميتوان مكتب تصوّف هندوايراني خواند گسترش يافت. مكتب تصوف هندوايراني محبوبيّت شگرف كسب كرد و از طريق ايران به آسياي غربي و حتي شمال آفريقا نشر يافت. اين مكتب هنوز در تمامي جهان اسلامي از مرزهاي چين گرفته تا مراكش به حيات خود ادامه ميدهد. متصوّفان بزرگ ايراني، زبان فارسي را براي ابلاغ انديشههاي اصيل خود به تمام طبقات مردم برگزيدند. به همين دليل است كه بيشتر كتابهاي مكتب تصوّف هندوايراني به نثر يا شعر فارسي نوشته شده و زبان تصوف در شبه قارهي هند همواره فارسي بوده است. زبان رمز (سمبوليسم) در آيين تصوّف به گونهاي اجتنابناپذير از اهميتي شگرف برخوردار است. شاعران متصوف از بيم مخالفت از جانب مذهبيان مجبور بودند كه آراء و معتقدات خود را به زبان رمز بيان كنند. بدينسان آنان به گونهاي محترم به مكتب خاص سخن گفتن به زبان رمز در شعر فارسي كمك كردند. اين سنّت هنوز در شعر عارفانه، خواه فارسي و اردو و خواه تركي، زنده است. نخستين كسي از زمرهي صوفيان بزرگ كه به اين شيوه شعر سرود، شاعر نامور ابوسعيد ابوالخير (357/967-440/1049) بود. سنايي (437/1046-525/1131)، فريدالدّين عطار (627/1229) و مولانا جلالالدّين رومي (604/1208-672/1273) را ميتوان بزرگترين شاعران ايراني دانست كه به زبان رمز شعر سرودهاند. حديقةالحديقه سنايي، منطقالطير عطّار و مثنوي مولانا را شايد بتوان مهمترين كتابهاي مكتب تصوّف كه تاكنون به فارسي تصنيف شده به شمار آورد. از بابت اين سنّت بزرگ، آثار شعري فارسي كه در سراسر اين دوره در ايران و شبه قارهي هند به وجود آمده مستغرق عرفان است. خواندن اين نوع شعر در محافل دعا و ذكر در ميان فِرَق مختلف صوفيّه، گاهي با نغمهي موسيقي و گهگاه همراه با رقص، يكي از مهمترين آداب طريقت صوفيانه دانسته شده است. حتي افرادي كه به هيچ مكتبي از تصوّف منتسب نبودند، خواه آن را دوست ميداشتند و خواه نه، ناگزير بودند آثار شعري خود به ويژه غزلهايشان را به شيوهاي عارفانه بسرايند.
شعر عرفاني ايران و شبه قارهي هند موضوعي را تشكيل ميدهد كه مستلزم بحثي بسيار سنجيده است. در حقيقت، اين موضوع يكي از عميقترين زمينههاي ادبي و فلسفي در همهي اعصار است. عارفان ايراني، گذشته از تبيين آن عقايد بنيادي و اصول اساسي كه داراي مفهوم عميق علمي و فلسفي و مشغلهي ذهني خاصّ كساني است كه تماماً مستغرق عرفاناند، به عامهي مردم نيز آنچه را كه به نام « فتوّت » از طريق فتوت نامهها و فتيان مصطلح است تعليم كردهاند. اين تعاليم عمدتاً شامل مواعظ اخلاقي و هدف آن اين بود كه احساس مردانگي، دلاوري، گذشت و بخشش را در ميان تودهي عوام رسوخ دهد و آن را ميتوان با نهاد دلاوري و « شواليهگري » رايج در اروپاي قرون وسطي مقايسه كرد. كتب فراواني دربارهي اين موضوع به عربي و فارسي ايجاد شد و اين آثار به نام فتوّتنامه معروف شده است. اين نهاد خاصّ از ايران به كليّهي ممالك اسلامي تا شمال آفريقا و كشور مغرب سير كرد و هنوز در بسياري قسمتهاي اين سرزمينها زنده است.
ميتوان اين مطلب را خاطرنشان كرد كه شعر عارفانه در زبان فارسي جهاندوستانهترين نوع شعر را براي بشر متمدّن به حاصل آورده ، و اين شاخه از ادب فارسي تمامي اصناف شعر را هم از لحاظ جنب و جوش و هم از نظر جذابيّت به يك سو افكنده است.
شعر حماسي و پهلوان نامههاي ملّي در ايران پيش از اسلام همواره از محبوبيّتي گسترده برخوردار بوده است. در دورهي اسلامي، اين سنّت نه تنها تداوم يافت، بلكه نيروي محركهي بيشتري پيدا كرد. اين نوع شعر كه به دست تني چند از شاعران متقدم بنياد نهاده شده بود، در شاهنامه ، اثر عظيم ادبي فردوسي (411/1020) كه به عنوان يكي از برجستهترين منظومههاي حماسي همهي اعصار همچنان بر جاي مانده است به اوج اعتلاي خود رسيد. او نخستين نسخهي اثرش را در سال 384/994 و دومين نسخه را در 400/1010 به پايان برد. ادبيات فارسي در اين زمينه نيز همچون بسياري از زمينههاي ديگر بسيار غني است. چندين منظومهي داستاني در اعصار بعدي در ايران و شبه قارهي هند تصنيف شد و اين سنّت تا يك قرن و نيم پيش از اين برقرار بود. مهمترين آنها به ترتيب زماني عبارتند از: گرشاسپنامه از اسدي طوسي (465/1073) كه به سال 458/1066 به اتمام رسيد ويس و رامين فخرالدّين اسعد گرگاني (ميانهي سدهي پنجم هجري)، و خمسهي نظامي گنجوي كه از سال 572/1176 تا سال 599/1202 وقت خود را وقف سرودن آن كرد. شيوهي داستانسرايي نظامي چه در داخل و چه در شبه قارهي هند با اقبال خاص رو به رو شد و چندين شاعر تحت تأثير منحصر به فرد او شعر سرودند كه بعضي از مهمترين آنها عبارتند از: اميرخسرو دهلوي (651/1253-725/1325)، خواجوي كرماني (689/1290-763/1362) و جامي (817/1414-898/1493). اين شيوهي رايج داستانسرايي تأثيري ژرف در زبان تركي گذارده و بسياري از شاعران ترك از آن تقليد كردهاند، كه بعضي از ايشان صرفاً عين همان مطالب را به زبان خويش ترجمه كردهاند. از ميان آنها ميتوان اينها را برشمرد: منظومهي ميرعلي شير نوايي (844/1440-960/1500) كه به جَغتايي، يعني لهجهي تركي مناطق شرقي، سروده شده و منظومهي فضولي بغدادي (970/1562) به آذري، يعني لهجهي تركي مناطق غربي.
از ديگر ويژگيهاي عمدهي شعر فارسي، سرودن شعر فلسفي و مطرح كردن مباحث كلي فلسفي در اشعاري است كه به زباني ساده گفته شده است. در منابع مربوط به قديمترين نمونههاي شعر فارسي است كه ميبينيم شعر و فلسفه از روزگاري كه شعر فارسي در خراسان و ماوراءالنّهر ريشه گرفت با يكديگر رابطهاي نزديك برقرار كرده بودند. مهمترين اثر دربارهي حكمت عملي كه در عصر اول اسلامي معروفيّت فراوان در ميان مسلمانان عموماً و ايرانيان خصوصاً كسب كرد كليله و دمنه بود كه ابتدا از متن اصلي سانسكريت پَنچه تَنتره به پهلوي برگردانده شد و به قرار معلوم در سدهي ششم ميلادي و در زمان پادشاهي خسرو انوشيروان (نوشيروان دادگر) به ايران آورده شد. اين كتاب در همان اوان از پهلوي به سرياني درآمد. در نخستين دورهي اسلامي، اديب مشهور ايراني ابن مقفّع آن را از پهلوي به عربي درآورد. اين اثر بعدها به دست رودكي، بزرگترين شاعر دورهي ساماني و يكي از نامآوران شعر فارسي در تمام طول تاريخ دوازده قرن گذشته، منظوم گرديد.
كتاب ديگري كه همچون كليله و دمنه مربوط به حكمت عملي ميشد، اثر مشهور سندبادنامه بود. اين كتاب را نيز رودكي به نظم كشيد. هم از اين روست كه نام او از ديرباز با پيشنام حكيم همراه بوده است. اين خود گوياي آن است كه در آثار شعري او عنصر قابل توجّهي از حكمت وجود داشته است. معاصر بزرگ ديگر رودكي ، يعني شهيد بلخي ، يكي از حكماي مشهور عصر خويش شناخته ميشد. وي همچنين وارد عرصه جدل با پزشك و فيلسوف شهير ديگر آن عصر، محمد بن زكريّاي رازي شد و رسالاتي در ردّ آراء او نگاشت. بعدها بسياري از شاعران ايراني به تبيين مطالب ارزشمند فلسفي در آثار خويش پرداختند و به عنوان فيلسوف معروف شدند. كسائي مروزي يكي از آنان بود. فردوسي و عنصري نيز به سبب وارد كردن موضوعات فلسفي در آثارشان از لقب حكيم برخوردار گرديدند. شاعر بزرگ ناصر خسرو (394/1004-481/1088) انديشههاي فلسفي را در تمام آثار شعري خود علاوه بر كتابي چند در باب حكمت كه به نثر فارسي و از نظرگاه عقايد اسماعيلي نوشت، تشريح كرد. اسماعيليان ايران همواره اهميت فراواني براي زبان فارسي در نشر و رسوخ فلسفهي فرقهي خويش در بين فرق ديگر قائل بودند. هم بدين سبب است كه به «تعليميان» هم شهرت داشتند. شاعران وابسته به اين فرقه هميشه عنصري از فلسفه را در آثارشان مطرح ميكردند. از ميان فيلسوفان و متفكران ايراني، اشعاري فارسي به اينان نسبت دادهاند: ابونصر فارابي (متوفي 339/950)، ابن سينا (متوفي 428/1037)، خواجه نصيرالدّين طوسي (597/1201-672/1274)، امام فخرالدّين رازي (554/1159-606/1209)، افضل الدّين كاشاني (متوفي 615/1218)، شهاب الدّين سهروردي مقتول (587/1191)، جلال الدّين دواني (830/1426-908/3/1502)، ميرسيد شريف جُرجاني (740/1339-716/1413)، ميرمحمدباقر داماد (متوفي 1041/1631)، صدرالدّين شيرازي يا ملاّصدرا (متوفي 1050/1/1640) و حاجي ملاّ هادي سبزواري (1212/1797-1295/1878). ميتوان گفت كمتر فيلسوفي در ايران بوده كه عقايد خود را به زبان شعر بيان نكرده باشد. بعضي از آنان همچون افضل الدّين كاشاني مقدار مُعتني بهي نظم سروده است. همچنين افكار فلسفي در هيئت رباعيات عالم و فيلسوف شهير عمر خيام (متوفي 517/4-1123) تجلي كرده است. مجموعهي اين رباعيّات، امروزه يكي از مشهورترين آثار جهان را تشكيل ميدهد و تقريباً به تمام زبانهاي دنياي متمدن از جمله بسياري از گويشهاي پاكستان و هندوستان ترجمه شده است. يكي از مهمترين خصايصي كه در ادب فارسي، چه نثر و چه شعر، با آن مواجه ميشويم، كوششي است كه از سوي فلاسفهي ايران صورت گرفته براي ايجاد همسازي نزديك ميان انديشهي يوناني يعني حكمت سقراط، افلاطون، ارسطو، افلوطين، رواقياني چون زنون، و مذهب شكاكان و همچنين بخشي از تعاليم فلسفي منتشره در اسكندريه و اِدِسا (= الرّها، = رها) و مباني اسلام. بعضي از ايشان تصوف را با فلسفه و احكام الهي هماهنگ ساختهاند و زبان فارسي در اين زمينه قطعاً غنيترين زبان روي زمين است.
شعراي بزرگ پارسيگوي هند
در سدهي هشتم/چهاردهم، حافظ شاعر بزرگ جاوداني ايران ، در عين پيروي از مكتب ناتوراليسم كه در اشعار مولانا (606/1200-691/1292) به اوج شكوه خود رسيده بود، مكتب امپرسيونيسم را در شعر فارسي بنياد نهاد. اين مكتب تا حدود يك قرن در ايران ريشه نگرفت و تنها در پايان سدهي نهم/پانزدهم بود كه تني چند از شاعران بزرگ ايران جاذبه و جلاي جديدي به آن بخشيدند. اين همان روزگاري بود كه دودمان مغول به برترين درجهي قدرت و جلال خود در شبه قارهي هند نائل شده بود. زبان فارسي از مقام زبان رسمي دربار گوركاني بهرهمند گشت. همهي افراد متشخّص در اين شبه قاره، فرهنگ ايراني را در تمام طرق زندگي جذب كردند. همه ساله شمار فراواني از روشنفكران و هنرمندان ايراني، خواه براي اقامت دائم و خواه به قصد سكونت موقت، به شبه قارهي مذكور سفر ميكردند. اين دانشوران همين مكتب شعري را در هند رواج دادند كه در آنجا به محبوبيتي شگرف دست يافت. اين مكتب برترين جلوهي خويش را در دربارهاي جلال الدّين اكبر (سلطنت: 963/1556-1014/1605) و جانشينانش يعني جهانگير (سلطنت: 1014/1605-1037/1628)، شاهجهان (سلطنت: 1037/1628-1068/1658) و اورنگ زيب (سلطنت: 1069/1658-1118/1707) يافت. تحت حمايت اين دربارها آثار شعري پرمايه و عالي خلق شد. تعداد بسياري شاعر هستند كه در اين سبك، كه در ايران به سبك هندي شهرت دارد، بارز شدند. از آن جمله عرفي شيرازي (963/1556-999/1591)، نظيري نيشابوري (متوفي 1023/1614)، ظهوري ترشيزي (متوفي 1024/1615)، طالب آملي (متوفي 1036/1627)، قدسي مشهدي (متوفي 1056/1646)، كليم كاشاني (متوفي 1061/1651)، و صائب تبريزي (1012/1603-1083/1672) از ايران به هند جذب شدند و اينان هم انگيزه و هم آموزش را براي بسياري از شاعران معروف هنديالاصل فراهم آوردند.
درخشانترين اختران اين كهكشان شاعران عبارت بودند از: فيضي دَكَني (953/1546-1004/1596)، ابوالبركات مُنير لاهوري (1055/1645-1099/1688)، غني كشميري (متوفي 1072/1661)، ناصرعلي سرهندي (متوفي 1108/1696)، غنيمت كنجاهي (متوفي 1107/1695)، نعمت خان عالي (1121/1709)، عبدالقادر بيدل (متوفي 1134/1722)، نورالعين واقف (متوفي 1190/1776)، سراجالدّين علي خان آرزو (متوفي 1306/1889)، غالب دهلوي (1213/1798-1285/1868)، عبيدي سهروردي (متوفي 1306/1889)، شِبلي نُعماني (1274/1857-1332/1914)، گرامي جالندهري (متوفي 1345/1926)، و بسياري ديگر. سنّت شعري بازمانده از ايشان هنوز در شبه قارهي هند زنده است.
آخرين شاعر بزرگ زبان فارسي در شبه قارهي هند محمد اقبال لاهوري (1289/1873-1357/1938) بود كه حياتي تازه در كالبد شعر فارسي دميد، مكتب امپرسيونيسم را كه پيش از او دائر بود به يكسو افكند و سنّت سمبوليسم را با نتايجي عالي زنده كرد.
در ايران، در اواخر سدهي دوازدهم/هيجدهم، نهضتي جديد در شعر ظهور كرد كه وعدهي تازه كردن آيين گذشته را ميداد. در نتيجه، اغلب شاعران به ناتوراليسم رجعت كردند. گرايش به تجديد حركت و حيات نظم فارسي و نزديك كردن آن به شعر غربي مشخصاً در ايران مشهود است. حتي كوششهايي در حركت به سمت غاياتي از نوع سورئاليسم وجود دارد. گو اينكه نسل جوانتر شاعران ايراني در حال عبور از دورهاي انتقالي است و هنوز رأي نهايي خود را اختيار نكرده است، معذلك به قطعات شعري عالي برميخوريم كه بعضي شاعران و شاعرگان نسل جوانتر خلق كردهاند. اين نويدي نيكو از آيندهاي بزرگ است. نامحتمل نيست كه مكتب شعري جديدي در آيندهاي نه چندان دور سر برآورد.
كسي كه ميخواهد در باب تحوّل شعر فارسي و مكاتب و اساليب آن تحقيقي همراه با تفاصيل دقيق بكند به ناچار ميبايد پژوهشي ژرف در آثار چند صد تني از شاعران ايران، افغانستان، آسياي مركزي، پاكستان، هند و تركيّه داشته باشد - يعني افرادي كه اين زبان را به عنوان واسطهي بياني خود اختيار كردند و وابستگي به سنّت شعري ايراني داشتند.
اين نكته را بايد ملحوظ داشت كه همهي شعراي مهمّ زبان فارسي، خواه اصل ايراني يا هند و پاكستاني داشتند و خواه از مناطقي از آسياي مركزي و قفقاز كه سابقاً قسمتهايي از ايران به شمار ميآمد برخاسته بودند، مسلمان بودند. تنها در مورد دقيقي ، شاعر برجستهي عصر ساماني، تني چند از دانشمندان دربارهي اينكه او به آيين زردشتي وابستگي داشته، به مباحثه پرداختهاند. ليكن حتي اين امر را نميتوان مسلم انگاشت. گو اينكه در سدهي هشتم/چهاردهم، شاعري زردشتي به نام بهرام پژدو دو كتاب كيش زردشتي، يعني زردشتنامه و ارداويرافنامه ، را به نظم كشيد.
نثر فارسي
امروزه زبان فارسي جديد يكي از غنيترين زبانهاي جهان است. اين زبان با تمام زبانهاي آريايي، اعم از زبانهاي شرق و غرب، رابطهاي نزديك يا دور حفظ كرده است. بنابراين شباهتي نزديك به همهي اين زبانها از لحاظ صرف، نحو و تركيب دارد. البته زبان فارسي از بابت وابستگي عميق دانشمندان ايراني از يكسو به تعاليم و معارف اسلامي و از سوي ديگر به زبان عربي، به گونهي فزايندهاي غنيتر و وسيعتر شده است.
در ميانهي سدهي اول/هفتم، هنگامي كه مردم ايران اسلام اختيار كردند، زبان عربي در اين سرزمين سيطرهاي كامل كسب كرد. اين زبان را نه تنها به عنوان زبان دين لحاظ ميكردند، بلكه آن را به چشم زبان فنون و ادبيات نيز مينگريستند. در خلال عصر اول خلافت عباسي، هنگامي كه جنبشي نيرومند براي ايجاد آثار علمي به زبان عربي به راه افتاد، ايرانيان نقشي بس مهم در آن ايفا كردند. همچنين آنان در ارائهي ترجمههاي آثار پهلوي، سُرياني و گاه حتي يوناني انگشتنما بودند. تعداد فراواني از آثار اصلي به زبان عربي نيز تأليف كردند. از اين پس عربي رواجي آن سان زياد يافت و بر ايران استيلايي آنچنان گسترده پيدا كرد كه مهمترين كتابها در زمينهي صرف و نحو و فرهنگنويسي عربي به دست ايرانيان نوشته شد. بسياري از شاعران ايراني شعر عربي سرودند و بعضي آثار ايشان در عداد زيباترين و عاليترين نمونههاي شعر عربي شناخته شده است. فلاسفهي ايراني از همان ابتدا عربي را به عنوان واسطهي بياني خود به كار بردند. تنها معدودي از آنان ميكوشيدند تا آثار فلسفي خود را به فارسي تصنيف كنند. كتابهايي كه دربارهي نجوم، رياضيات و طب در ايران به وجود آمد، غالباً به عربي نوشته شده بود. بعضي مورّخان ايراني نيز عربي را به عنوان وسيلهي بياني خويش اختيار كردند. همچنين اغلب آثار ديني، شامل فقه، حديث و تفسير قرآن كريم به زبان عربي ايجاد شد. زبان فارسي از اوان دورهي اسلامي عناصر عربي را به درون خويش راه داد. فارسي به ويژه در قلمرو اصطلاحات فنّي كاملاً تحت تسلط عربي قرار داشت. ولي بايد گفت كه ايرانيان به بسياري از الفاظ عربي، كه با مفهوم تغييريافته و فارسي شدهي آنها وارد زبان اردو شده است، معاني خاصّ خود دادهاند. نفوذ فراگير عربي را در زبان فارسي در ادوار مختلف تاريخ ايران ميتوان پيگيري كرد.
البته ما مشاهده ميكنيم كه بعضي دانشمندان ايران، مانند ابنسينا، ناصرخسرو، افضل الدّين كاشاني و ابوريحان بيروني گاهي در آثار فارسي خودشان تمايلي به وضع لغات تازهي فارسي به جاي استخدام مصطلحات فنّي و علمي رايج به زبان عربي را ابراز ميدارند. بعضي نويسندگان ديگر نيز در آثارشان گرايش به كاربرد القاب جديد مركبي كه ريشهي خالص فارسي دارد نشان ميدهند. نمونههاي برجستهي اين جريان در ادبيات فارسي متداول در هند و و پاكستان در آيين اكبري از ابوالفضل دكني مشهود است.
استعمال مفرط الفاظ عربي در نثر فارسي در سدهي پنجم/يازدهم آغاز شد. كليله و دمنه را كه نصراللّهبن ] محمدبن [ عبدالحميد منشي از متن عربي ابن مقفع به فارسي برگردانده بود، ميتوان نخستين نمونه از اين نگارش دانست. از كتابهاي ديگري كه به اين شيوه نگاشته شده است، اينها را ميتوان برشمرد: مرزباننامه اثر سعدالدّين وراويني ، تاريخ وصّاف ، تاريخ معجم و درّهي نادره ، كه كتاب اخيرالذكر اثر ميرزا مهدي خان مورخ دربار نادرشاه است. اما تعداد اين گونه كتابها بسيار قليل است. در حقيقت نود و نه درصد از آثار فارسي به سبك ساده و روشن نوشته شده و همواره منعكسكنندهي مصطلحات زباني عصر خود بودهاند ، مگر آنجا كه نويسنده عمداً از سبك طبيعي عدول ميكند و عبارات عربي را به كار ميگيرد، يعني تمايلي كه به عنوان يك نوع روش ادبي تلقّي شده است.
در نتيجهي گسترش منظم شعر فارسي و كاربرد سمبوليسم، نثر فارسي به صورت اسلوب جديدي تحول يافت كه در آن نويسنده بيش از هر چيز بر كنايات، استعارات و صنايع بديعي تكيه ميكرد. ما شاهد همين جريان در شيوههاي نثر متأخّر بعضي از زبانهاي فرنگي هستيم. اين اسلوب بسيار فاضلمآبانهي نثر فارسي كه در آن، ابهامات بياني و بديعي و جملات مطنب و مكرر مطالب را گنگ ميكرد، در سدهي نهم/پانزدهم و دهم/شانزدهم به اوج خود رسيد. اين اسلوب در شبه قارهي هند نيز رخنه كرد كه در آنجا برجستهترين نمونههاي آن را در سه نثر ظهوري و رسائل طغرايي مشهدي مييابيم.
اين سبك رواج معتني بهي در زمينهي اسناد درباري، فرامين و مناشير سلطنتي و مكاتبات اداري به دست آورد. اين سنّت به شبه قارهي هند منتقل شد و زيباترين جلوهي خود را در منشآت ابوالفضل علاّمي يافت. اين شيوه حتي به تركيهي عثماني نيز راه يافت و در خلال اين دوره، مكاتبات رسمي خليفههاي عثماني تماماً به همان سبكي سوق داده ميشد كه در فارسي معمول بود. اين «اسلوب درباري» در ايران در سدهي ششم/دوازدهم نشئت گرفت، از يك دوران طولاني و بيوقفهي اشتهار برخوردار شد و بهترين نمونهاش را در منشآت ميرزاطاهر وحيد متعلق به سدهي يازدهم/هفدهم يافت. البته ضربهي مهلك بر آن از جانب ميرزاابوالقاسم قائم مقام فراهاني (1193/1779-1251/1835) كه نثر او به سبب سادگي و پيراستگي سبكي آن ممتاز بود، وارد شد.
نثر فارسي معاصر داراي بياني بسيار ساده، آسانياب و لطيف است. اين نثر خود را از آرايشهاي قراردادي و شيوهي پيچيده رها كرده است. امروزه اين طرز نگارش بيش از هر زماني به بيان فارسي مصطلح و محاورهاي تقرّب جسته است.
در خلال تاريخ طولاني نثر فارسي، تعداد بسيار زيادي كتاب در تمامي شاخههاي دانش از قبيل فقه، تفسير قرآن كريم، علم كلام، عرفان، فلسفه، طبّ، رياضيات، نجوم، فنون، اخلاقيّات، قصهها و فابلها و حتي موضوعاتي چون هنرهاي مستظرفه نوشته شده است. البته بخش عمدهاي از آثار منثور در زبان فارسي همواره اختصاص به تاريخ و اخلاق عملي داشته است. اين امر همچنين توضيح ميدهد كه چرا تمام كتب دربارهي تاريخ شبه قارهي هند در طي دورهي اسلامي به زبان فارسي خلق شده است. از همين بابت است كه مقداري اطلاع از فارسي، پيش شرط اساسي براي آموختن تاريخ برخي از ممالك آسيايي شمرده ميشود (1) .
پانوشتها
1-م.م.شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1367، صص 100-8