در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود
تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند
چون لنگ شد ز قهر، در لطف وانمود
یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام
میل رهایی حرم مصطفی نمود
باور کن که کرد ترحم به حالشان
با این عمل برای رضای خدا نمود
اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود
از بهر دفع سرزنش کافر و مجبوس
احسان به اهلبیت شه لافتی نمود
سخریه را به اسم محبت به خرج داد
از روی بغض خندة دندان نما نمود
ظالم کبوتران حریم جلال را
بگرفت بال بست و شکست و رها نمود
یک دودمان ز آل علی را یتیم کرد
یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود
جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود
از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد
با شاخهاش حکایت نشو و نما نمود
یعنی ز بعد قتل جوانان فاطمه
بنیاد عذرخواهی زین العبا نمود
بگشود دست دختر شیر خدا ز بند
وانگه به چشم خلق به ایشان عطا نمود
زنجیر را ز گردن زین العبا گشود
یمار را خلاص ز قید بلا نمود
هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت
آن ناروای کافر بیدین روا نمود
هر غارتی که از حرم شاه برده بود
تسلیم شاهزادة بیاقربا نمود
داغ درون زینب و کلثوم تازه کرد
مشت زری به خون حسین خونبها نمود
دنیا پرست داشت محبت به سیم و زر
از خود قیاس رتبة آل عبا نمود
پنداشت آنکه کشت حسین را و شد تمام
یا میتوان که خون خدا زیر پا نمود
از شام خیمه سوختگان حجاز را
قلب شکسته عازم کرب بلا نمود
آه از دمی که عترت غم پرور نبی
در روی تربت شه لب تشنه جا نمود
زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود
نزد برادر از سفر شام و کوفهاش
شرح غم اسیری خود را ادا نمود
زین العبا زیاد لب تشنة پدر
آب چشم خویش به حسرت شنا نمود
لیلا ز همرهان و عزیزان در آن دیار
یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود
کلثوم در مصیبت عباس و نوعروس
شیون برای قاسم نوکدخدا نمود
آن یک به قتلگاه به شیون که شمر شوم
اینجا سر حسین من از تن جدا نمود
آن یک دوید در بر زینب که باب من
در این مکان به لجة خون دست و پا نمود
هر کودکی به ناله که در این زمین فلک
ما را بدرد بیپدری مبتلا نمود
هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر
اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود
آن در فغان که داغ علمدار کربلا
اینجا قد رسای حسین را دوتا نمود
آن در امان که شمر ز نعش پدر مرا
در این زمین به ضربت سیلی جدا نمود
بعد از نوای ناله حریم شه امم
سوی مدینه روز صف کربلا نمود
صامت همیشه بود عزادار و اشکبار
تا از جهان مقام به دار بقا نمود