شاعر: علی اکبر لطیفیان
زخمی زنجیرم کبود بیشمارم
بر شانههایم زخمهای کهنه دارم
همشیره خورشیدم و بانوی نورم
هرچند که در پنجه گرد و غبارم
شام غریبانی عصر خیمههایم
آن چادر خاکی در حال فرارم
نام مرا با خط نامحرم نوشتند
یعنی اسیر کوچهها روزگارم
دیگر نمیآید به دنبالم مغیلان
دیگر ندارد آبله کاری به کارم
من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم
بر سینهام پیراهنت را میفشارم
دستهگل یاسی ندارم بر مزارت
اما به جایش تا بخواهی لاله دارم
انگار من خوابیدهام در این بیابان
انگار تو افتادهای روی مزارم
من با نیابت از تمام خاندانم
بر آستان خاکی است سر میگذارم