شاعر: مهدی محمدی
ببین گرفته صدای من از صدا زدنت
مگر به نیزه چه گفتی که بیهوا زدنت
تمام خاطرم از سفر فقط این است
تمام راه به پیش نگاه ما زدنت
هنوز صدای نالهی طفلت نرفته از یادم
که گفت با نفس آخرش چرا زدنت
هنوز پیش نگاه من است چون کابوس
به زیر دشنه و سر نیزه دست و پا زدنت