نویسنده: سید مصطفی طباطبایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
چکیده:
پس از پایان فتح سرزمینهای مغرب توسط مسلمانان، سرزمین مغرب وارد دورهای جدید از تاریخ خود گردید که مورخان این دوره را « عصر والیان» نامیده اند. در این دوره دستگاه خلافت اداره سرزمینهای مفتوحه را به والیانی میسپرد و بعضا نیز والیان منتخب مردم را تأیید میکرد. کشمکش بین اعراب و بربرهایی که مسلمان شده بودند و الان جزیی از امت اسلامی بودند در این دوره قابل اهمیت است.از طرفی این دوره شاهد انتقال خلافت اموی به خلافت عباسی هستیم و با عوض شدن ساختار خلافت، چگونگی توجه به مغرب نیز دستخوش تغییر قرار گرفت. عصر والیان در مغرب که حدود هفتاد، هشتاد سال به طول انجامید زمینه ساز تشکیل دولتهای مغرب اسلامی میباشد که فصل جدیدی از تاریخ مغرب را در بر میگیرد.
در این مقاله با استفاده از منابع کتابخانهای به بررسی این دوره پرداخته شده است.
کلید واژه : اسلام، مغرب، مسلمانان، بربر، والی، امویان، عباسیان
مقدمه:
در واقع در تاریخ اسلام « عصر والیان» به دورهای اطلاق میشود مابین محدوده زمانی که یک منطقه به تصرف کامل مسلمانان در آمده باشد تا زمانی که اولین حکومت مستقل یا نیمه مستقل در آن منطقه شکل بگیرد. در تاریخ مغرب نیز پس از آن که موسی بن نصیر و طارق بن زیاد نواحی اندلس و اطراف آن را فتح کردند و در واقع آخرین فاتحان مغرب بودند تا زمان تشکیل حکومت اغلیبیان که اولین حکومت نیمه مستقل در مغرب به شمار میرود دوره زمانی نزدیک به هشتاد سالهای وجود دراد که این سرزمین توسط والیان مورد تأیید دستگاه خلافت اداره میشده است که به آن « عصر والیان » گفته میشود.هر چند در مورد پایان یافتن عصر والیان در مغرب میان مورخان اختلاف وجود دارد چون هر قسمتی از مغرب در تاریخهای متفاوتی دارای حکومتهای مستقل و نیمه مستقل گردید و به همین دلیل تاریخی قطعی درباره پایان یافتن عصر والیان در این سرزمین نمیتوان بیان کرد ولی آن چه در این هشتاد سال به وقوع پیوسته ویژگیهای کاملی از عصر والیان به شمار میرود چرا که در هیچ یک از مناطق مغرب حکومتی شکل نگرفته است.
عصر والیان در مغرب بر خلاف دیگر سرزمینهای مفتوح مسلمین، دارای دشواریهای منحصر به خود بود زیرا در این سرزمین پس از فتح دو گروه عمده وجود داشتند، یکی، اعرابی که برای فتوحات به این سرزمین آمده بودند و اکنون جزیی از مردمان این سرزمین به شمار میآمدند و خود را محق در اداره مملکت خویش میدانستند و دیگری بربریانی بومی این سرزمین،که اکنون مسلمانانی بودند و جزئی از امت اسلامی به شمار میرفتند و طبق آموزههای اسلام حقی برابر با دیگر مسلمانان داشتند. ولی مشکل بزرگ در این جا بود که هر دو گروه سابقه و تجربه حکومت داری را نداشتند و نه تنها ایشان چنین نبودند بلکه والیانی که به این سرزمین ها میآمدند نمیتوانستند به خوبی بر این افراد حکومت کنند زیرا آنان نیز اعرابی بودند که هنوز تجربه کافی برای اداره چنین سرزمین هایی را نداشتند و اگر خلافت امویان و عباسیان را بنگریم خواهیم دید که در بدنه حکومت آنان افرادی بودند که در دامن تمدن دیگر تربیت شده بودند و اکنون به خیل مسلمانان پیوسته بودند و آنان را برای اداره سرزمین ها و حکومت کردن راهنمایی میکردند. وجود چندین یهودی در دربار امویان به خصوص معاویه و یزید و همچنین وجود خاندانهای ایرانی مانند برامکه در بدنه دستگاه خلافت عباسی خود گویای این واقعیت است.
این مشکلات باعث شده بود که دولت بنی امیه، در اداره سرزمینهای مغرب توسط والیان خود اصرار ورزد و بومیان مسلمان این مناطق نیز بر اساس حق اسلامی خود خواهان امتیازات خاصی برای خود بودند. تحریکات خوارج نیز که در این دوران بر ضد امویان فعالیت میکردند و یکی از پایگاههای خود را در مغرب قرار داده بودند باعث شد که در این دوره آشوبهای زیادی رخ دهد و بر مشکلات والیان در این سرزمین بیفزاید.
البته حضور صحابه حضرت محمد (ص)، که عدهای از آنان همزمان با فتوحات و عدهای دیگر پس از واقعه حره و ده سال پس از آن یعنی بعد از سرنگونی آل زبیر توسط عبد الملک بن مروان، وارد مغرب شده بودند و بیان ویژگیهای اخلاقی و اجتماعی اسلام برای بربر ها، در حق خواهی آنان از والیان اموی بی تأثیر نبود.به گونهای که حتی برخی از این صحابه، بربریان را علیه دستگاه خلافت بنی امیه تحریک میکردند و آنان را به قیام علیه ایشان دعوت میکردند.
دوره نخست عصر والیان از محمد بن یزید قرشی تا پایان دوران خلافت عمر بن عبد العزیر:
« سلیمان چون موسى بن نصیر را به زندان كرد، پسرش عبد اللّه را نیز از افریقیه عزل نمود و به جاى او محمد بن یزید از موالى قریش را به آن سامان فرستاد.» (ابن خلدون: 1363: ج3: 266) مأموریت اصلی محمد بن یزید نخستین والی بنی امیه بر مغرب این بود که به سلطه و قدرت خاندان موسی بن نصیر در مغرب پایان دهد و دست آنان را از دارایشان کوتاه کند. در واقع این مأموریت به دلیل کینهای بود که سلیمان نسبت به موسی داشت ولی این کار بسیار مشکل بود زیرا در این زمان خاندان موسی بن نصیر جزء اعرابی بودند که پس از فتوحات ساکن در سرزمینهای فتح شده بودند و به اصطلاح مورخین تاریخ مغرب جزء بزرگان « بلدیون» به شمار میآمدند.
آزار اذیت سلیمان نسبت به خاندان موسی به حدی بود که فرزندان موسی بن نصیر، یعنی عبد الله و عبد العزیز را به قتل رسانید و این امر باعث شد که اعراب بلدی نسبت به دستگاه حاکم کینه به دل بگیرند و با والی وی همکاری نکنند. حتی محمد بن یزید برای پیشبرد اهدافش در مغرب از ایوب بن حبیب لخمی که پس از عبد العزیز بن موسی بن نصیر حکمران اندلس شده بود کمک طلبید ولی عدم حمایت اعراب بلدی از حکومت وی مانع اجرای برنامههای او در مغرب شد. (مونس: 1390: ج1: 132؛ برای اطلاع بیشتر.ر.ک. ابن رقیق: 1414: 58-61)
پس از مرگ سلیمان بن عبد الملک، عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید. عمر بر خلاف دیگر خلفای بنی عباس، تمام توجه خود را به رعایت حقوق اسلامی و رعایت حقوق مسلمانان قرار داد. وی بر خلاف دیگر خلفا که برای تأمین هزینههای بیت المال از تازه مسلمانان یا کسانی که برای فرار از جزیه مسلمان شده بودند مالیات میگرفتند با استدلال به سنت حضرت محمد (ص) که بیان داشته بود که هرکس شهادتین را جاری کند مسلمان است و کلیه احکام اسلامی در مورد وی صادق است، این رسم را ملغی کرد و بدین سان بسیاری از حکام و موالی بنی امیه مجبور شدند که ظلم و ستمی را که نسبت به تازه مسلمانان در سرزمینهای تحت فرماندهیشان انجام میدادند متوقف کنند.
والیان مغرب از پایان خلافت عمر بن عبد العزیز تا پایان حکومت اموی ( 101 – 132 هجری) :
پس از مرگ عمر بن عبد العزیز، یزید بن عبد الملک به خلافت نشست و بار دیگر دوران خفت ظلم و جور از سر گرفته شده به خصوص این که یزید برای تحکیم حکومت خود، از هیچ کوششی فرو گزار نبود. یزید بن عبد الملک یکی از کارگزاران و تربیت شدگان حجاج بن یوسف ثقفی، به نام یزید بن ابی مسلم دینار را به عنوان والی مغرب تعیین کرد و او نیز رفتار حجاج را در آن سرزمین انجام داد به گونهای که وی نیز به اشاره دستگاه خلافت از تازه مسلمانان این دیار جزیه دریافت میکرد. (مرغی: 1999: ج1: 260) وی به دستور یزید بن عبد الملک سعی میکرد که حکومت خود را بر مسلمانان مغرب تحمیل کند. یزید بن ابی مسلم از یک سو بر اعراب بلدی مانند خاندان موسی بن نصیر و مانند آن سخت میگیرد و از سویی دیگر بر بربرها. (مونس: 1390: ج1: 135) به همین دلیل بود که بربر ها کینه وی را به دل گرفته بودند. طبری در تاریخ خود مینویسد : «سبب قضیه چنانكه گفتهاند آن بود كه وى مىخواسته بود درباره آن ها چنان رفتار كند كه حجاج بن یوسف درباره مسلمانان شهرنشین كه اصلشان از سواد بود و اهل ذمه بودند و به اسلام آمده بودند رفتار مىكرده بود، و آن ها را به دهكدهها و روستاهاشان پس مىبرده بود و جزیه به گردنشان مىنهاده بود. به همان صورت كه به هنگام كافر بودنشان از آن ها مىگرفته بودند. و چون به این كار مصمم شد، درباره وى راى زدند و چنانكه گویند درباره كشتنش هم سخن شدند و او را بكشتند و ولایتدارى را كه پیش از یزید بن مسلم داشته بودند، كه محمد بن یزید وابسته انصار بود و جزو سپاه یزید بن ابى مسلم بود، ولایتدار خویش كردند و به یزید بن عبد الملك نوشتند كه ما از اطاعت به در نرفتهایم، ولى یزید بن ابى مسلم با ما چنان كرد كه خدا و مسلمانان بدان رضایت ندهند كه او را كشتیم و عامل ترا پس آوردیم. گوید: یزید بن عبد الملك به آنها نوشت: «من از آنچه یزید بن ابى مسلم كرده راضى نبودهام» و محمد بن یزید را بر افریقیه به جاى نهاد.» (طبری: 1363: ج9: 4028- 4029)
در سال 103 هجری، یزید بن عبد الملك، بشر بن صفوان كلبى را ولایت افریقیه داد.( ابن خلدون: 1363: ج3: 267) وی تا توانست عرصه را بر عربهای بلدی تنگ کرد و یکی از فرزندان موسی بن نصیر را گرفت و به قتل رسانید. او دست قوای خود را در قتل و غارت و به اسارت گرفتن بربر ها باز گذاشت. در سال 105 هجری، بشر بن صفوان با کاروانی از غنائم رهسپار دمشق شد اما قبل از رسیدن وی یزید بن عبد الملک از دنیا رفته بود (ابن اثیر:1363: ج14: 19) و به جای وی برادرش هشام بن عبد الملک به خلافت نشسته بود. . هشام بن عبد الملك نیز در 105 هجری حكومت بشر بن صفوان را بر افریقیه تأیید كرد. اما وى در 109 هجری در قیروان مرد و هشام بن عبد الملك، عبیدة بن عبد الرحمن سلمى را به ولایت افریقیه و مغرب گمارد. او در 110 هجری به شهر قیروان وارد شد.(قرچانلو: 1380: ج2: 242) اما عبیده بن عبد الرحمن نیز بهتر از او نبود زیرا وی نیز بارها سعی کرد اموال عربهای بلدی و بربر ها را به زور از دست آن ها در آورد. وی همچنین بخت خود را برای تصرف صقلیه آزمود ولی در راه بازگشت، طوفان کشتی ها را در هم شکست و کشتی فرمانده ناوگان، مستنیر بن حبحاب حرشی را درساحل طرابلس افکند. عبیده که مسئولیت شکست این حمله را متوجه فرمانده خود میدانست، بر او به شدن خشم گرفت و وی را تاریانه زد. (مونس: 1390: ج1: 136)
عبیده پس از آن عبد اللّه بن عبد الرحمن را به ایالت و امارت اندلس برگزید. او فرنگ (فرانسه) را براى غزا و جنگ قصد كرد و داخل كشور فرنگ شد و غنایم بسیار به دست آورد. یكى از غنایم او این بود كه یك پاى زرین جواهر نشان گرانبها به دست آورد كه الماس و یاقوت و زمرد بسیار در آن به كار برده شده بود او آن را شكست و میان مردم تقسیم نمود. عبیده شنید و سخت خشمگین شد و به او نامه نوشت و او را تهدید كرد. عبد الرحمن پس از آن دوباره بلاد فرنگ را براى جنگ قصد كرد. وی در سال صد و چهارده در آن جنگ علیه شارلمانی، با یاران خود كشته شد و همه به درجه شهادت رسیدند. عبیده بعد از آن از افریقا سوى شام رفت و هدایا و اموال و برده و بنده و كنیز و غلام و چهارپایان و چیزهاى گرانبهاى دیگر با خود حمل و اهدا نمود. و خود از ایالت آن سرزمین استعفا داد هشام استعفاء او را پذیرفت.( ابن اثیر: 1363: ج14: 75- 76)
پس از بشر بن صفوان، هشام بن عبد الملک، عبید الله بن حبحاب را در ربیع الأول همان سال والی مغرب کرد. (مونس:1390: ج1: 136) عبید الله بن حبحاب با آن که قیسی ولائی بود، اما همه رفتارهای او از یک روحیه و ذهنیت عربی محض سر میزد به گونهای که جز به اعراب و مصالح آنان نمیاندیشید و به مصالح بومیان اصلا توجهی نداشت که هیچ، بلکه احساسات آنان را هم آزرده خاطر و جریحه دار میساخت. این تعصب شدید تمامی دستاوردهای وی را به باد میداد. زیرا وی مدیری با کفایت و مردی فعال و با هوش بود اما رفتارهای او آتش شورش بربرها را شعله ور کرد و دورهای از آشوب را در مغرب پدید آورد.ابن اثیر درباره دوران امارت وی در مغرب مینویسد: « در آن سال هشام بن عبد الملك، عبید اللّه بن حبحاب را به ایالت افریقا و اندلس منصوب كرد. او والى مصر بود كه فرزند خود را به جانشینى خویش برگزید و عقبه بن حجاج را به ایالت اندلس برگزید. وی همچنین فرزند دیگرش، اسماعیل را به حكومت طنجه منصوب كرد. عبید الله، حبیب بن ابى عبیده بن عقبه بن نافع را با لشكری براى غزا به مغرب فرستاد كه بسوس اقصى (دور) رسید. به سودان هم رفت و هر كسبا او نبرد كرد مغلوب گردید. غنایم بسیار به دست آورد. برده و بنده و گرفتار بى حد و شمار گرفت. بلاد مغرب از صولت او پر از رعب و بیم گردید.( ابن اثیر: 1363: ج 14: 176)
عبید الله به دلیل این که مدتی طولانی در امور مصر فعالیت داشت، خود نیز از مجله تازیان بلدی این سرزمین به شمار میآمد وی به همین دلیل سیاست خود را بر پایه نزدیک شدن به عربهای بلدی مغرب و استفاده آن ها در اداره کشور قرار داد ولی هنگامی که عربهای بلدی متوجه شدند والی جدید از آن ها حمایت میکند بنای ظلم و جور را نسبت به بومیان منطقه گذاشتند مثلا عمرو بن عبد الله مرادی بربرها را در سپاه خود استخدام میکرد نه برای اینکه سهمی از غنیمت به آن ها برسد، بلکه میگفت این کار ایمان آن ها را خالص تر میکند و اگر حملهای صورت میگرفت بربرها را جلو میانداخت و سپاهیان خود را به دنبال میفرستاد ( مونس: 1390: ج1: 137). وی همچنین از مسلمانان بربر خمس دریافت کرد و آن را فیء سپاهیان خود قرار داد. همین رفتار وی باعث شد که بربرهای سپاهش علیه وی موضع بگیرند و با خوارج همدست شده و علیه وی وارد جنگ شده و نهایتا او را به قتل برسانند.( ابن خلدون: 1363: ج3: 267)
این تبعیضاتی که اعراب بلدی برای بربرهای بومی قائل شده بودند باعث شد که آن ها کم کم نسبت به دستگاه حاکم کینه به دل گرفته و آماده انتقام جویی از ایشان گردید. زمینه این کار را تبلیغات میسره مدغری خارجی ملقب به میسره فقیر ایجاد کرد. به گفته منابع وی در اصل سقایی بود که در قیروان آب فروشی میکرده ولی به احتمال زیاد وی طلبه علوم دینی بوده است زیرا افکار و عقاید وی نشان میدهد که او اسلام را به طور کامل میشناخته و با اصول و قواعد آن آشنایی کاملی داشته است. از طرفی به نظر میرسد که وی در سپاه کارگزاران شرکت داشته و شخصا شاهد بد رفتاری تازیان با بربرها بوده است لذا وقتی به میان قبیله خود در منطقه ریف بازگشت شروع به بیان این تبعیض ها نمود و به این سان توانست نفرت بربرها را نسبت به تازیان تهییج کرده و آنان را علیه حکومت بشوراند. به همین دلیل میسره و یارانش ترجیح دادند تا قبل از هر اقدامی علیه دستگاه حکومت، شکایت خود را پیش خلیفه برند و از وی استمداد بطلبند. میسره و برخی از یارانش بدین منظور به دمشق رفته و مدتی در آن جا ماندند ولی نتوانستند با خلیفه دیدار کنند به همین دلیل به شهر خود مراجعت کرده و آماده نبرد با حکومت شدند. (مونس: 1390: ج1: 138). ابن اثیر در این باره مینویسد: «چون بربریان شنیدند كه حبیب بن عبیده به صقلیه رفته و بلاد از سپاه تهى گشته صلح را نقض نمودند و تمام بربریان طنجه میسره سقاء را به سالارى خود برگزیدند و بعد از او مدغورى را اختیار كردند او خارجى (از خوارج) و صفرى (فرقهاى از خوارج) بود. آن ها طنجه را قصد كردند عمر بن عبد اللّه با آن ها مقابله كرد او را كشتند و شهر طنجه را گرفتند و میسره را به خلافت برگزیدند و او را امیر المؤمنین خطاب كردند بر عده او افزوده شد و او در طنجه و پیرامون آن بسیار نیرومند شد.» (ابن اثیر: 1363: ج14: 91) و بدین سان لشکری نیرومند در افریقیه توسط خوارج شکل گرفت و داعیه مخالفت با حکمران منصوب از طرف خلیفه اموی را داشت و در صدد تشکیل حکومت برآمد. میسره پس از آن که طنجه را فتح کرد، عبد الأعلی بن جریح افریقی را که رومی الأصل بود و از موالی موسی بن نصیر به شمار میآمد از طرف خود والی طنجه کرد (ابن خلدون: 1363: ج5، ص: 120) لشکر میسره در ادامه به سمت سوس حرکت کردند و با اسماعیل بن عبید اللّه به نبرد پرداخته و او را شکست داده و كشتند. پس از این پیروزى تعداد لشکریان میسره زیاد شد و كارشان بالا گرفت و دعوت خوارج در سراسر مغرب شایع شد و سلطه عرب در بسیارى از نواحى دچار پریشانى گردید. عبید اللّه بن حبحاب به سردارى خالد بن حبیب لشكر به مغرب اقصى فرستاد و حبیب بن ابى عبیده را نیز با لشكرش از صقلیه فراخواند. میان خالد و میسره سردار بربر نبردهایى سخت در بیرون شهر طنجه در گرفت. سپس میسره یك بار به طنجه بازگشت . و در طنجه توسط برخی از لشکریانش به قتل رسید. ابن اثیر علت قتل وی را در نارضایتی لشکریان وی از شیوه و روش وی بیان میکند (ابن اثیر: 1363: ج14: 92) . پس از قتل میسره، بربرها خالد بن حمید الزناتى را به عنوان خلیفه خود انتخاب كردند. خالد از بطون زناته بود. بار دیگر به جنگ عربها بیرون آمد. میان دو لشكر در ناحیهاى موسوم به وادى شلف نبردهایى سخت در گرفت. عرب ها منهزم شدند. خالد بن حبیب و جماعتى از زعما و سرداران به قتل رسیدند و از این رو این جنگ را غزوة الاشراف نام دادند. این جنگ در اوایل سال 123 هجری واقع شد. (ابن رقیق: 1414: 246) اندکی پس از این جنگ، حبیب بن ابی عبیده بن نافع که در فتوحات بسیار درخشش داشت، از صقلیه بازگشت و ابن حباب او را برای از میان برداشتن خالد بن حمید زناتی فرمان داد. حبیب تا تلمسان پیش رفت و در آن جا توقف کرد. به نظر برخی پژوهشگران مانند ابن رقیق و حسین مونس، اقدامات حبیب بن ابی عبیده و پس از آن فرزندش، عبد الرحمن در مقابله با خوارج به سرکردگی خالد بن حمید زناتی عامدانه بوده و این دو سعی داشتند که این تهدید هموراه برای حکومت ابن حبحاب وجود داشته باشد و از این میان برای قدرت یابی خود استفاده برند به گونهای آنان در برابر این شورش خوارج رشادتهای سابق خود را نشان ندادند و در صدد بودند که ابن حبحاب را در این رویارویی ضعیف نشان دهند و بدین سان خود بر اریکه قدرت تکیه زنند چنانچه شاهد آنیم که حبیب بن ابی عبیده، موسی بن ابی خالد را که از طرف معاویه بن حدیج فرمانروایی تلمسان را به عهده داشت زندانی کرده و وی را شکنجه داد و به قتل رسانید در حالی که موسی بن ابی خالد، از طرف حکومت بدان سمت گماشته شده بود و با شورشیان هیچ گونه همکاری نداشت. اما حبیب به دلیل این که احساس کرد وی نسبت به حکومت مرکزی و کارگزار آن عبید الله بن حبحاب وفادار بود وی را به قتل رسانید. (حسین مونس: 1390: ج1: 139).
در این زمان هشام بن عبد الملک که از قدرت گیری خوارج در مغرب هراسان شده بود، كلثوم بن عیاض القشیرى را به جای ابن حبحاب به امارت افریقیه منصوب کرد تا شاید وی بتواند این شورش ها را در هم شکند. کلثوم بن عیاض با لشکری به عده دوازده هزار نفر شامی با همراهی افرادی متعصب همچون بلج بن بشر قشیری راهی مغرب گردید (جعیط: 2004: 70) و به فرمان خلیفه از هر شهری که لشکر وی میگذشت حکمران آن شهر تعدادی سپاهی در اختیار وی قرار میداد ( ابن اثیر: 1363: ج14: 90) به گونهای که تعداد لشکریان وی را در حدود سی هزار تن بر آورد کرده اند (مونس: 1390: ج1: 140) و این به جز نیروهای داوطلب و موالی و اتباع وی بود. کلثوم بن عیاض پس از آن که وارد مغرب شد در نامهای به حبیب بن ابی عبیده دستور داد که با لشکریانش به وی بپیوندد. وی نیز چنین کرد ولی از آن جا که غرور و نخوت سپاهیان شام را میدید در دل از آن ها راضی نبود. کلثوم با نیروهای سواره و پیاده خود که فرماندهی سواره نظام را بلج بن بشر و فرماندهی پیاده نظام را ثعلبه بن سلامه عاملی به عهده داشت به سوی خوارج حرکت کرد. در مسیر نیز چنانچه بیان شد نیروهای حبیب بن ابی عبیده و تازیان افریقیه و مغرب که هارون فرنی فرمانده سواره نظام و مغیث رومی فرمانده پیاده نظام آن ها بود به این لشکر پیوستند ولی میان آنان اختلاف جدی وجود داشت. «در نزدیكى طنجه دو لشكر بههم در آویختند، در مكانى به نام وادى سبسر. قضا را در این نبرد هم بربرها پیروز شدند و كلثوم و ابن حبیب و بسیارى از سرداران و زعما كشته شدند. باقیمانده لشكر به قیروان بازگردید. بلج بن بشر و چند تن از زعما، از آن جمله ثعلبه بن سلامه جذامى و عبد الرحمان بن حبیب و باقیمانده سپاه شام به سبته گریختند و در آنجا تحصن گرفتند و از عبد الملك بن قطن والى اندلس یارى خواستند.» ( عنان: 1370: ج1، ص: 125). عبد الملک بن قطن فهری نیز به آن ها اجازه داد که به اندلس وارد شوند و پس از آن وی آن ها را در سرکوب بربرهای اندلس که علیه وی قیام کرده بودند به کار گرفت. خوارج که از پیروزی بر لشکر عظیم کلثوم بن عیاض قسری شادمان شده بودند دامنه فعالیت خود را در مغرب گسترش دادند به گونهای که اغتشاشات آنان از طرابلس تا طنجه را فرا گرفت. در این زمان مغرب از لحاظ عقیدتی به سه قسمت تقسیم شده بود. عدهای در مغرب پیرو خوارج صفریه و عدهای دیگر در طرابلس به خوارج اباضیه پیوسته بودند و در مغرب میانه به خصوص افریقیه و زاب پیرو خلافت امویان و خلیفه هشام بن عبد الملک بودند.
هشام بن عبد الملک که اوضاع مغرب را بسیار نا آرام میدید، پس از شکست کلثوم بن عیاض، حنظله بن صفوان، کارگزار خود در مصر را ولایت مغرب داد او در ماه ربیع الثانى سال 124هجری وارد افریقیه شد. حنظله بن صفوان همه قواى خود را گرد آورد و نخست به جنگ عکاشه فزارى خارجی رفت و او را پس از نبردى سخت منهزم ساخت و لشكرش را پراكنده نمود، سپس با لشكر عبد الواحد خارجی در نزدیكى قیروان در جایى كه به الاصنام معروف است روبهرو شد. گویند شمار لشكریان بربر سیصد هزار بود و اعراب فقط چهل هزار. ابن اثیر شرح این لشکر کشی را چنین بیان میکند: «روز بعد با (لشكر) عبد الواحد روبرو شدند جنگ واقع و آنها منهزم شدند. چهارپایان آنها به سبب علوفه گندم هلاك شدند. چون رسیدند دیدند بیست هزار اسب از دست دادهاند. عبد الواحد لشكر كشید تا به فاصله سه میل از قیروان رسید و در محلى كه به نام «اصنام» معروف بود لشكر زد. ارتش او بالغ بر سیصد هزار گردید. حنظله هر كه در قیروان بود به سربازى دعوت كرد و به همه سلاح و مال داد عده او فزون گردید. چون خوارج به فرماندهى عبد الواحد نزدیك شدند و هر دو صف متحارب آراسته گردید علماء و پیشوایان در قیروان برخاستند و به جهاد دعوت كردند كه با خوارج نبرد كنند بدرفتارى آنها و اسیر بردن زنان و هتك ناموس را هم یادآورى كردند كه چگونه زنها را بى سیرت و اطفال را برده مىكنند و مردان و گرفتاران را مىكشند. مردم (مردان جنگ) غلاف شمشیرها را شكستند زنها هم به دنبال آنها بیرون آمده مردان را تحریك و تشجیع و تحریض مىكردند. مردم حرارت یافته بر خوارج یكباره و یكسره سخت حمله كردند. طرفین پایدارى كردند و نبرد سخت گردید و گیر و دار و ازدحام شدت یافت و باز طرفین بردبارى و دلیرى كردند ولى خداوند خواست كه خوارج منهزم شوند. خوارج و بربریان گریختند و خداوند عرب را پیروز فرمود. بسیارى از بربریان را كشتند و آنها را تا جلولاء دنبال كردند و باز مىكشتند و تعقیب مىكردند. هیچ كس نمىدانست كه عبد الواحد در آن جنگ كشته شده تا آنكه سر او را نزد حنظله انداختند. مردم بر زمین افتاده سجده كردند. گفته شد در مغرب زمین مانند آن كشتار واقع نشده بود. حنظله دستور داد كشتگان را بشمارند مردم نتوانستند تا آنكه آنها را با نى (علامت) معین كردند و شمردند. عده مقتولین بالغ بر صد و هشتاد هزار شد.» (ابن اثیر: 1363: ج14: 94)
در واقع میتوان گفت پس از این جنگ سراسر مغرب اسلامی برای عربهای بلدی و بربرها خالی شده بود و آنان توانستند این سرزمین ها را در بین خود تقسیم نمایند. هر چند قبایلی که بیشتر در این رخداد ها شرکت داشتند از قبایل زناتی بودند که عشایر بودند و در این تقسیمات نیاز به سرزمین نداشتند اما صنهاجیانی نیز شرکت داشتند که یکجا نشین بودند و نیاز به سرزمین و همین امر باعث میشود در دورانهای بعدی صنهاجیان بیشتر وارد صحنه شوند.
عصر والیان در مغرب در این زمان میتوانست خاتمه یابد چرا که دولت امویان به شدت ضعیف شده بود و حنظله بن صفوان نیز توانسته بود آرامشی نسبی را در این سرزمین ها ایجاد کند ولی شورش مجدد عبد الرحمن بن حبیب بار دیگر اوضاع را متشنج کرد و دامنه این شورش ها به دوران خلافت عباسیان نیز سرایت کرد.
نتیجه :
عصر والیان در تاریخ مغرب اسلامی به دورانی گفته میشود که پس از فتح سرزمینهای مغرب، حکومت مرکزی (امویان) برای اداره این مناطق والیانی را تعیین میکرد. مسلمانانی که از سرزمینهای خود برای جهاد به مغرب رفته بودند از یک طرف و بربریانی که اینک خود جزء مسلمانان به شمار میامدند و این اعراب را در این فتوح یاری کرده بودند از طرف دیگر، هر دو خواهان حکومت بر این سرزمینهای مفتوحه بودند و بدین تربیت کشمکشی گاه خفیف و گاهی شدید بین این دو گروه در میگرفت و از طرفی شورش هایی که گه گاه علیه مسلمانان در مغرب اتفاق میافتاد خود به وخامت اوضاع در این منطقه دامن میزد.این دوران با ظهور عبد الرحمن بن حبیب که قدرتی بلا منازع در مغرب بود میتوانست پایان یابد ولی با تحولاتی که در مرکز خلافت اسلامی اتفاق افتاد و حکومت اموی سرنگون شد و به جای آن دولت عباسیان شکل گرفت مبادلات در مغرب نیز به هم خورد و عباسیان نیز مانند امویان به حولات مغرب چشم دوخته و در صدد آن بودند که تابعیت این قسمت از سرزمینهای اسلامی را حفظ کنند. به همین دلیل آنان نیز مانند امویان برای این مناطق والیانی انتخاب کردند تا بتوانند سیطره خلافت خود را بر این مناطق نیز بیفکنند و به همین دلیل دوران حکومت والیان در ابتدای خلافت عباسیان همچنان در منطقه مغرب ادامه پیدا کرد.
منابع و ماخذ :
ابن اثیر ، عز الدین على ( 1371 ) ؛ الکامل فی التاریخ ( كامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران ) ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى .
ابن خلدون ، عبد الرحمن بن محمد (1363 ) دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، ترجمه عبد المحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى .
ابن رقیق ، ابراهیم بن قاسم (1414) ؛ تاریخ افریقیه و المغرب محقق / مصحح: محمد عزب، محمد زینهم: قاهره : دار الفرجانی للنشر و التوزیع .
جعیط، هشام (2004)؛ تاسیس الغرب الإسلامی؛ بیروت: دار الطلیعه للطباعه و النشر
طبرى ، محمد بن جریر طبرى (1375)، تاریخ طبرى ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر.
عنان، محمد عبدالله(1370): تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه عبدالحمید آیتی، بی¬جا: کیهان.
قرچانلو، حسین (1380) ؛ جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگا ها (سمت)
مونس، حسین (1390) ، تاریخ و تمدن مغرب ؛ ترجمه حمیدرضا شیخی ؛ تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگا ها (سمت)
/ج