مباني معرفت شناختي مكتب تفكيك

درباره مكتب تفكيك از زواياي گوناگون مي توان سخن گفت. اما مهم اين است كه دريابيم اين مكتب بر كدام بنياد فكري و معرفتي تكيه كرده است. از اين رو نگاهي گذرا به مباني معرفتي مكتب تفكيك، روشن كننده بسياري از حقيقت ها خواهد بود. واقعيت اين است كه بر آوردن مباني معرفتي تفكيكيان كاري دشوار نيست ؛ زيرا عليرغم اختلاف آنان در چگونگي حجيت عقل، به ناچار همه از روش شناسي ويژه اي براي بيان عقايد خود بهره مي برند.
شنبه، 5 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباني معرفت شناختي مكتب تفكيك
مباني معرفت شناختي مكتب تفكيك
مباني معرفت شناختي مكتب تفكيك

نويسنده:احمد شهدادي
درباره مكتب تفكيك از زواياي گوناگون مي توان سخن گفت. اما مهم اين است كه دريابيم اين مكتب بر كدام بنياد فكري و معرفتي تكيه كرده است. از اين رو نگاهي گذرا به مباني معرفتي مكتب تفكيك، روشن كننده بسياري از حقيقت ها خواهد بود. واقعيت اين است كه بر آوردن مباني معرفتي تفكيكيان كاري دشوار نيست ؛ زيرا عليرغم اختلاف آنان در چگونگي حجيت عقل، به ناچار همه از روش شناسي ويژه اي براي بيان عقايد خود بهره مي برند.
نياي فكري تفكيكيان مرحوم ميرزامهدي اصفهاني است كه كتاب او تحت عنوان ابواب الهدي سند مهمي براي تحليل انديشه آنان به شمار مي آيد.
ميرزا مهدي اصفهاني بر آن است كه محصول انديشه فلسفي وعرفاني ـ كه البته به زعم او يوناني و لاجرم ضد ديني است ـ از اصل وريشه نادرست و ناكارآمد است و بهره اي از حقيقت ندارد. (نتيجه قواعديوناني، ضد قرآن است و قرآن براي ابطال اين قواعد آمده است. روايات نيز در شرح اين ابطال بسيار سخن گفته اند).(1)
البته اين مدعا كه علم و فلسفه جغرافيا دارد و هر دانشي كه در مرزهاي خودي نرويد و رشد نكند، بي گمان از سرزمين غير خودي بر آمده وناگزير به كار گمراه ساختن ما مي آيد، در انديشه هاي شرقي ؛ به ويژه درمكاتب سلفي و بنياد گراي اسلامي، نمونه و سابقه فراوان دارد. بسياري از اشاعره، سلفيون، وهابيون و اهل سنت مسلمان كه كار دانش را به نوعي ظاهر گرايي تقليدي و فارغ از اجتهاد و تعقل فرو مي كاهند، از اين سخنان بسيار گفته و مي گويند.
حقيقت بسيار روشن اين است كه علم مرز نمي شناسد و فلسفه بدون جغرافيا زنده است. افزون بر اين، مكتب تفكيك اين اشكال را هم داردكه در تحليل تاريخي مسائل فلسفه و عرفان و سير تاريخي آنها نيزدچار ساده گرايي و گژ انديشي است. از اين رو نهضت ترجمه آثار يوناني را كار مخالفان دين دانستن و آن را دكاني در برابر معارف اهل بيت پنداشتن، نظريه اي منحط در تحليل تاريخ فلسفه است. مگر مي توان پرسش هاي فلسفي و عرفاني را به عصر و نسلي منحصر كرد و آن راتوطئه افراد دانست ؟ پرسش در همه جا مي رويد و از قضا در تمدن اسلامي نيز بيش از هر جاي ديگر روييده و پاسخ يافته است.
مثالي عرض كنم : سقراط يوناني در دو هزار و چهارصد سال پيش، به روايت افلاطون، به شيوه اي فيلسوفانه در صدد بر آمده تا معناي زندگي،فضيلت اخلاقي، بنيادهاي فلسفي حيات بشري، مرگ، زيبايي، ومواردي از اين دست را واكاوي نموده و از اين پرسمان هاي دشوار رمزگشايي كند. كتاب فايدون از مجموعه آثار افلاطون نمونه اي از اين انديشه هاست. سقراط در واپسين لحظه هاي زندگي خود براي شاگردانش توضيح مي دهد كه روح جاودانه است. مركز نوعي دريچه به جهاني بهتر و شادتر است. رنج زندگي با مرگ پايان مي يابد. فيلسوف علي القاعده مشتاق مرگ است و جهان پس از مرگ براي صاحبان فضيلت و فكر، جهاني برتر و زيباتر از عالمي است كه در آن زندگي مي كنيم. همانطور كه ملاحظه مي كنيد اين انديشه ها كه نمود عقل فعال و ذهن خلاق مردي هفتاد ساله است با رنگي به شدت ديني و الهي،حقايقي معنوي را در باب مهم ترين حادثه زندگي انسان، يعني مرگ،بيان مي كند. خواننده و پژوهنده منصف با مطالعه دقيق اين افكار به خوبي با انديشه ها و نگره هاي ديني و معنوي آشنا مي شود و سقراطبزرگ را حكيمي الهي و ايماني مي يابد. بيهوده نيست كه فيلسوفان مامثلا سقراط را (امامنا) خوانده اند و ارسطو را در رتبه پيامبري نشانده اند.
كدام عقل آزاد انديش است كه انديشه هاي تابنده سقراط در ردسوفسطاييان و نماياندن حقيقت مرگ را به زندگي ستيزان، محصول كفر و رذيلت و طغيان و تباهي بداند؟ آيا خردي كه به زنگار آلوده نيست ـدر وراي همين عقل انساني ـ با همه ضعف ها و قوت ها، معيار ديگري براي خطا يابي معارف بشري مي يابد؟
آيا عقلي كه در قرآن و روايات بر آن تأكيد شده، چيزي جز همين عقل عاقبت انديش بشري است ؟ آيا خرد در سرزمين ديگري غير از جهان خاك حجيت دارد؟ آيا خداوند عقل را در تعارض با احكام حقيقي وهمواره صادق قرار داده و رسوايي احكام آن را به جهان ديگر موكول كرده است ؟
روش مكتب تفكيك نوعي اخباري گري، به آب شسته است كه درپشت دفاع ظاهري از عقل و دين، آب به آسياب بي ديني و عقل گريزي مي ريزد و با آن كه پرواي خلوص دين را در سر مي پروراند، بشر را بي سلاح عقل به جنگ سوفسطاييان و خرد گريزان مي فرستد. اين مكتب هيچ گاه روشن نمي كند كه اگر چراغ عقل در كار نباشد، آدميان از كجا و باچه نوري وحي را در يابند و آن را اثبات كنند. براي آن تبليغ كنند، آن رابه ديگران بشناسانند و بباورانند و حجيت آن را آشكار گردانند.
درست است كه ميرزا در آغاز كتاب خود با اخباري گيري مخالفت مي كند و آن را انديشه اي باطل مي شمارد، اما در همان كتاب نيز ريشه عقل و منطق و حتي (قياس) و (برهان) منطقي و فلسفي را نيزمي خشكاند و مي سوزاند و (اول من قاس ابليس) را شامل قياسات منطقي نيز مي داند.
به طور مثال كسي كه كتاب توحيد صدوق (ره) را خوانده باشد، از بي شمار استدلال هاي فلسفي و ژرف و خردآموز معارف ديني به حيرت مي افتد. درك اين معارف با كدام ابزار ميسر است ؟ آيا خداوند متعال به انسان جز اين خرد، ابزار ديگري براي فهم داده است ؟ آن ابزار كجاست ودر دست كيست ؟
از آفت هاي مكتب تفكيك مي توان به خصوصي كردن فهم ديني، به تاراج دادن عقل سنجيده و ناديده گرفتن درياي معارف ژرف و عقلاني ديني، اشاره كرد كه اين همه جايي براي دينداري بودن در جهان جديدباقي نمي گذارد و حقانيت دين و معارف آن را اثبات نمي كند؟ حقيقت اين است كه بشر بي پاي عقل در همه وادي هاي هستي و از جمله دردريافت و شناخت وحي و عترت مي لنگد.
روش شناسي اجتماعي شيعه در طول تاريخ با نگره مكتب تفكيك به عقل و خردورزي اسلامي منافات آشكار دارد. همه فقيهان، اصوليان،متكلمان و متألهان شيعي در طي سده ها و سال ها، چنان دستاوردي ازفكر و فرهنگ و فلسفه و برهان و استدلال فراهم آورده اند كه بي مددآنها نگاه كردن به دين ناقص و ابتر خواهد بود.
آيا براي شناخت حقيقت معنويت ديني و شمار انبوه معارف آن، خردصدر المتألهين و فيض كاشاني و خواجه طوسي كارسازتر است يا خردگريزي ميرزا مهدي اصفهاني ؟ كسي كه كتاب (ابواب الهدي) را بخواند،از مغالطات كثير و ادعاهاي بي دليل و بي منطق در آن شگفت زده مي شود.
تفكيكيان از چاپ و نشر انديشه هاي خود نيز تن زده اند و جز يكي دوتن از آنان، باقي به جدل و جدال سخن گفته و كوشيده اند تا آب را ازسرچشمه گل آلود كنند و ذهن نسل نو را با ادعاي خلوص معرفت، توجه به آموزه هاي ناب قرآني و حديثي، از خواندن و فهم متون فلسفي وعرفاني باز دارند و آن را يوناني زده و بيگانه معرفي كنند.
مكتب تفكيك مي كوشد به جاي عقل فلسفي و منطقي، ابزار ديگري را بنشاند و آن فطرت است. اما اين كار را بدون هيچ گونه بحث عقلاني وبسيار شبيه به پاره اي از مفروضات تعبدي انجام مي دهد. جاي پرسش هاي بسيار است كه فطرت مطابق با كتاب و سنت و نيز طبع خداجوي مشترك در ميان آدميان چه رابطه اي با خرد دارد و نيز چگونه مي تواند به نوعي منطق گفت و گو بدل شود. داستان ثبوت همواره باماجراي اثبات متفاوت است. چگونه مي تواند ابزار كشف را به جاي ابزاربيان به كار برد. جالب توجه اين است كه رنگ و بوي مباحث فطرت درانديشه مكتب تفكيك، شباهت بسيار زيادي به سخنان عرفا دارد، كه كوشيده اند در عرفان نظري، كشف خويش را به جامه برهان و دليل درآورده و با (كشف تام محمدي) بسنجند.
در ميان مباحث مكتب تفكيك و اصحاب آن به نوعي نص گرايي بي منطق و معاند با تفسير و تأويل عقلاني بر مي خوريم كه معلوم نيست ازكجا دامن گير انديشه آنان شده است ؛ هر چند مي توان دلايل روان شناختي زيادي نيز براي آن آورد. يكي از اين دلايل ادعاي حقانيت (عقل خودي) و بطلان (عقل ديگري) است. از تفكيكيان مي پرسيم :شما چگونه به اثبات دعاوي خود مي پردازيد؟ آيا از عقل روشنگر جمعي و معتقد به گفت و گو بهره مي بريد يا بر كشف تكيه مي كنيد و يا به فطرت متوسل مي شويد؟ معيار شناخت صحت و سقم مباني فكري تفكيك چيست ؟ كتا بو سنت با چه ابزاري فهميده مي شوند؟ آيا فهم بشري ازمعاني و دلايل كتاب و سنت مي تواند متفاوت باشد؟ تنوع روش هاي اجتهادي فقه و اصول شيعه را چگونه تحليل مي كنيد؟ هيچ كدام از اين پرسش ها در نگره تفكيكي، پاسخ در خور نمي يابند.
مكتب تفكيك هماهنگي روش شناختي و ساختاري نيز ندارد. دربررسي انديشه هاي كساني كه گاه عمر خويش را صرف مخالفت و بلكه مبارزه با نوشته ها و مكاتب عرفاني و فلسفي كرده اند، و در گير و داربحث هاي خطر خيز، سخنان و مباني فكري بسياري از آنان ديده مي شود، كه تنها با خط زدن نام صاحب انديشه و ضميمه كردن آن با آيه يا روايتي، بحثي صرفٹ ديني قلمداد مي شود و زنگ فلسفي يا عرفاني آن گرفته مي شود. اين خطاي روش شناختي، دست مدعيان را باز مي كند وكار آنان را به چشم بندي فكري شبيه تر مي سازد. وقتي متفكري قياس و برهان را انكار و رد كند، چگونه مي تواند خود برهاني عقلي بر مدعايي اقامه كند و صحت و سقم آن مدعا را به حوزه باور ديگران بكشاند؟ عقل نيز دست مخالفان خود را مي بندد و درست آن گاه كه به كار كليد بودن مي آيد تا قفلي را بگشايد، خود قفلي مي شود و كار را بسته تر و دشوارترمي كند. آري : (قفل گر، گه قفل سازد گه كليد).
نكته مهم ديگر در باب روش شناسي مكتب تفكيك اين است كه اصحاب آن نگره و ديدگاه، خود را به عنوان اصلي از اصول و معارف ديني معرفي مي كنند و آن را وحياني مي شمارند. اين خطا ناظر به نوعي مغالطه روش شناختي است، كه سخن خود را به حجيت وحياني متصف كنيم و درست در جايي كه معرفت بشري كارافزا و سخنگوست، از اتكاي به وحي و كتاب و سنت سخن بگوييم و نوعي مرجعيت و وثاقت غير قابل خدشه براي سخن خود بتراشيم و در صدد اسكات خصم بر آييم. به اين ادعا بنگريد: (واقعيت جريان تفكيك امري است مساوي با خود اسلام وظهور آن، يعني قرآن و حديث، كتاب و سنت، معارف قرآن و تعاليم اهل بيت (ع)...).(2)
كليت مدعاي اصحاب تفكيك در قالب قياسي منطقي چنين ترسيم مي شود: 1. فلسفه فكر، يوناني است ؛ هر فكر يوناني ضد دين است ؛ پس فلسفه ضد دين است.
2. عرفان غير دين است ؛ هر فكر غير ديني ضد دين است ؛ پس عرفان ضد دين است. با نگاهي سطحي به مقدمات اين دو قياس به خوبي آشكار مي شود كه آنها نادرست اند و در انديشه مكتب تفكيك هيچ گونه تلاشي براي اثبات صحت آنها انجام نمي گيرد.
بنابراين سخن نخست اين است كه فلسفه، يوناني نيست. فلسفه ؛يعني خردورزي و خرد كيشي، كه انواع گوناگون دارد: ايراني، اسلامي،مسيحي، شرقي، غربي و.... ما ايرانيان پيش از يونانيان فلسفه داشتيم،همراه با آن فلسفه داشتيم و پس از آن نيز فلسفه داريم و اكنون نيزمي توانيم فلسفه داشته باشيم. اين قصه در شرق و غرب جهان و درمكتب هاي هندي و چيني و... نيز صادق است.
دوم اينكه هر فكر يوناني به الزام و حتم، ضد دين نيست. خواندن دست كم يكي دو كتاب در تاريخ فلسفه يونان و سنجش مطالب آنها بااصول كتاب و سنت اين امر را روشن مي كند. اكنون سؤال اين است كه آيا تمام انديشه هاي سقراط و افلاطون و ارسطو و افلوطين و... ضد دين است ؟ كدام استقرا اين سخن را ثابت كرده است ؟ چه كسي مي تواند اين گزاره را به جرأت بيان كند؟ حتي اگر مباني و معاني فلسفه يوناني با دين هم خوان و هماهنگ هم نباشد، دست كم نمي توان آن را به كلي مخالف و ضد دين دانست. در اين عرصه بين اين دو، نوعي عموم و خصوص وجود دارد و نه تضاد و تباين. پس نتيجه اي كه مكتب تفكيك مي كوشداز اين قياس بگيرد، نادرست است ؛ زيرا از مقدمات صادق بر نمي خيزد.
نكته سوم اين است كه عرفان غير ديني نيست. در ميان آيات روايات و ادعيه و مأثورات، نكته ها، متن ها و گزيده هاي بسيار زيادي وجود دارندكه نه تنها رنگ عرفاني دارند، بلكه جز به مدد انديشه هاي عرفاني، شرح و بسط نمي يابند و معنا نمي شوند. امهات تفكر عرفاني در كتاب و سنت ريشه دارد و هر كس آيات خداوند در رابطه با اسماي حسناي الهي،جنت، رؤيت، لقاء و نيز روايات مربوط به فنا و قرب و انسان كامل و جز آن را ببيند، يقين مي كند كه آنچه در كتب عرفاني شيعه وجود دارد، ريشه درآبشخور زلال متون وحياني داشته و از آن سرچشمه مي گيرد.
نكته چهارم نيز اين است كه هر فكر غير ديني هم ضد دين نيست ؛زيرا اثبات ضد دين بودن هر فكر غير ديني، خود نيازمند كشف همه افكار و اديان و دلالات ديني و قرآني و سپس تطبيق آنها با يكديگراست. كدام متفكر تا كنون چنين كاري كرده است ؟ مكتب تفكيك براي اثبات مدعاي خود بايد روشن كند كه سخن عارفان همواره و در همه جامخالفت تام و تباين كلي با گفتمان ديني دارد و اين سخن آشكارا امري نادرست و بي منطق است.
اكنون بنگريم كه از برآيند اين مقدمات نادرست چه نتيجه درست وگزاره صادقي را بايد انتظار داشت. مكتب تفكيك در ميان انديشه ها ونظريات خود اين استدلال روشن را گم مي كند و اجازه نمي دهد ذهن ناآشنايان به فلسفه و عرفان به اين پرسش ها نيز توجه كند، لذا پرچم مخالفت با مفاهيم ضد ديني برداشتن و فرياد حمايت از معارف ديني زدن، البته ادعايي جذاب و خصم سوز است، اما آيا اين دعوي حق به جانب اثبات شدني هم هست ؟
اكنون و پس از توجه به اين نكات بسيار مهم در روش شناسي معرفتي مكتب تفكيك مي توانيم بگوييم : مكتب تفكيك در بنياد با هر گونه علم حصولي رسمي ظاهري مخالف است و دست دانايي بشر را مي بنددو عقل بشري را به ادعاي خطاپذيري زمين گير مي كند.
در سخنان اصحاب تفكيك و به ويژه ميرزا مهدي اصفهاني، يك نكته شگفت انگيز نيز به چشم مي خورد و آن اين است كه اغلب آنان عقل نظري را با عقل عملي خلط مي كنند و آن دو را يكي مي گيرند و ازاين رو نتايج يكساني بر هر دو بار مي كنند. عقل در انديشه آنان نوري الهي است كه مايه و موجب درك و بلكه كشف حقايق است و خوب و بد،و زشت و زيبا را ادراك مي كند. آدميان با رسيدن به سرچشمه اين منبع نوراني مي توانند حقايق را دريابند و عالم شوند. به نظر آنان تصور وتصديق، و برهان و استدلال، چاره و راه دريافت و شناخت نيست و فقطاتصال با آن هيكل نوري ماورايي، راه و روش شناخت است. آنگاه اين شناخت انسان را ترقي مي دهد و به خوب و بد هدايت مي كند.
اين نكته عجيبي است كه راه شناخت را ببنديم و نتوانيم آن را به دليل يا برهاني مدلل كنيم. تفكيك نمي تواند روشن كند كه چگونه مي توان به آن منبع نور رسيد و پس از رسيدن به آن نيز چگونه مي توان ديگران را ازشناخت هاي خود با خبر كرد. حقيقت سخن اين است كه چنين شيوه ونگرشي راه را بر هر گونه شناخت مي بندد و دست عقل بشر را از هر دركي كوتاه مي كند. بر خلاف حكمت متعاليه و نيز عرفان كه مي كوشد بنيادعقل و علم و شناخت حصولي بشري را به زمين علم حضوري بنشاند وآن را بر مبناي علم مطلق استوار سازد. مكتب تفكيك با دانه برچيدن ازاينجا و آنجا، از عرفان و فلسفه و كلام و روايات، مي خواهد بنيادي ماورايي براي شناخت بيابد كه البته هرگز توفيق نمي يابد.
تفاوت دين و فلسفه و عرفان چندان آشكار است كه هيچ مسلمان وفيلسوف و عارفي درباره آن ترديد به خود راه نمي دهد. اگر فلسفه وعرفان مي توانستند به جاي دين بنشينند، چه نيازي به وحي و متن وحياني وجود داشت ؟ هر مسلماني ـ فيلسوف و عارف باشد يا نباشد ـ به روشني مي داند و باور دارد كه دين خلأيي را در هستي بشر پر مي كند كه هيچ فلسفه يا معرفتي توانايي آن را ندارد. اما اين سخن روشن دست مايه مكتب تفكيك است تا معارف ديني را به هيچ معرفت بشري عرضه نكنند و پاسخ هيچ پرسشي را در دين نجويند. مكتب تفكيك معتقد است كه دين را نظريه آنان به خوبي و روشني نابي مي فهمد وهيچ نظريه يا نگره ديگري تاب و صلاحيت درك معارف ديني را ندارد.از فلسفه كه بگذريم، آيا عرفان معناي خود را از كجا گرفته است ؟ عارفان سر بر آستان كشف نهاده اند و معيار درك خويش را تماشا مي دانند. آياعرفان، منبع و راهنماي ديگري به جز وحي دارد؟
نكته گفتني ديگر در اينجا اين است كه فلسفه، گونه اي تعقل بشري است و به نوعي فعاليت عقلاني انساني تعبير مي شود. فلسفه تنها به (فلسفه اولي) يا مباحث تكراري و كهنه شده تاريخي در باب برخي موضوعات طبيعيات قديم گفته نمي شود. اگر كسي بخواهد با فلسفه ؛يعني نياز ذهني بشر به فلسفيدن، مخالفت كند، به واقع با تعقل انساني وهر گونه كنش عقلاني بشري مخالفت ورزيده است.
از نظر گاه روان شناختي، گونه اي ترس از افراط در فهم ادعاهاي ديني،كه برخي از فيلسوفان، عارفان و عالمان در تمدن اسلامي گرفتار آن شده اند، مكتب تفكيك را به گونه اي تفريط كشانده تا علم، فلسفه وعرفان را انكار كنند و فهم دين را حوزه اي خصوصي براي روش نامعلوم خويش بدانند. اين سائقه روان شناختي را مي توان (هراس از فلسفه) ياگونه اي (فلسفه هراسي)(Philophobia) قلمداد كرد. اين ترس ازانديشيدن دلايل رواني گوناگوني دارد، كه در بسياري از نحله ها (گروه ها)هست و برخي از آدميان گرفتار آن اند. با اين حال، اين ترس، گاه موجب از چاله به چاه افتادن است، براي آن كه گرفتار مثلا مغالطات فلسفي نشوند و به يقين دست يابند، فلسفه ديگري مي تراشند كه از فلسفه پيشين بسي ضعيف تر و تنگ تر است.
ادعاي مكتب تفكيك اين است كه متن وحياني و معرفت ديني بايدچنان خالص و ناب باشد كه با هيچ فكر و ذوق انساني در نياميزد و بدان آلوده نشود.(3) اين ادعا در عنوان يكي از طرح هاي تكراري اين انديشه بازگويي مكرر شده و به روشني ماهيت و روش اين انديشه را نشان مي دهد. نويسنده تفكيكي، عنوان يكي از اين نوشته ها را (عقل خودبنياد ديني) نهاده است.(4) اين خط كشي ميان فهم و عقل و (طرزديگر فهميدن) به سخره گرفتن عقل و البته نشناختن و قدر ندانستن آن است. لذا بايد گفت كدام عقل است كه به تنهايي و به گونه اي (خودبنياد)، يعني فارغ از همه انديشه ها، ذهن ها و پرسش ها دين را بفهمد وادعا كند كه آن را بهتر و پاك تر و سره تر نيز مي فهمد؟
در اينجا اشاره به يك نكته تاريخي و نمونه ملموس نيز خالي از لطف نيست. اصحاب تفكيك، كه برخي از آنان حتي در شمار عالمان ودانشوران بلند مرتبه نيز بوده اند، چه اندازه به فهم و رشد فهم ديني درعصر جديد كمك كرده اند؟ آنان در قياس با برخي عارفان و فيلسوفان وحكيمان معاصر، چه اندازه در افزايش بينش و دانش ديني نسل نو مؤثربوده اند؟ اصحاب مكتب تفكيك را با شماري از فيلسوفان و عارفان معاصر مقايسه كنيد تا اين ادعاي خلوص ناب خود را رسواتر كنند. ازميان خيل اين عالمان تنها به دو عالم اشاره مي كنم اول : علامه طباطبايي با تفسير الميزان و اصول فلسفه و كتاب هاي ناب ديگرش.دوم : شهيد مطهري با همه آثار گرانمايه و ارجمندش اكنون سؤال اين است كه آيا اثري كه اين دو انديشمند بر فرهنگ و انديشه معاصر ديني وايماني و نيز بر ذهن و باور مردمان و جوانان در پنجاه سال گذشته نهاده اند، بيشتر بوده است يا آثار همه معتقدان به تفكيك ؟ راست است كه در فلسفه علم مي گويند وقتي از يك تئوري دفاع مي كنيد به نتايج وآثار آن نيز بينديشيد. نظريه تفكيك چه نتايجي به بار آورده و نظريه عالماني ؛ چون طباطبايي و مطهري چه ميوه هايي پرورده است ؟
از اين روست كه مي بينيم مكتب تفكيك ادعا مي كند: مردم عادي وعامي هم تفكيكي اند و مي خواهند از اين راه براي خود فضيلتي بتراشند. (توده هاي متدين ـ به سائقه درك ايماني و تلقي فطري خويش ـ تفكيكي هستند و اگر كسي در ذهنشان تصرف نكند، همان رامعتقدند كه اصحاب تفكيك مي گويند).(5) معلوم نيست چه كمالي درندانستن و يقين علمي و برهاني نداشتن و محقق نبودن وجود دارد كه تفكيك آن را نشان فضيلت و بلكه صحت قلمداد مي كند. اين همان منطقي است كه دعا مي كند: خدايا! ما را به دين عوام بميران. همه تاريخ فكر و انديشه اسلامي و تمام تلاش عالمان و متفكران مسلمان صرف اين شده است كه در فرايندي عقلاني و آدمي وار، متون وحياني رابفهمند و بفهمانند و مردم را در مراتب معرفت و كوشش علمي به درجات عالي تر فهم خطاب محمدي (ص) برسانند. اما همه تلاش اصحاب تفكيك اين است كه درك عاميانه و توده وار را به جاي دينداري عقلاني و برهاني بنشانند و آن گاه معلوم نيست كه چه فهمي جاي فهم منطق دار، روشمند و خردمندانه را خواهد گرفت. مكتب تفكيك با بسياري چيزها و هست ها و بايدها مخالفت مي كند و گاه بي اعتنا به عواقب ونتايج اين نگاه و نظريه آن را تا عمق همه معارف ديني و غير ديني بسطمي دهد. تفكيك به تأويل بي اعتنا و بسي بدبين است و آن را نوعي تحريف و تغيير متن دين مي داند. درك نادرست از تأويل، باعث شده تاانبوه لايه ها و سطوح تفسيري و تأويلي مفسران، عارفان و عالمان اسلامي در طي قرون متمادي ناديده گرفته شود و دين به سطوح ظاهري و همگاني خود تنزل يابد و از شأن متون وحياني فرو كاسته شود.
عجيب اين است كه مكتب تفكيك ادعاي پايبندي و سرسپردگي كامل و بي مرز به روايات و احاديث اهل بيت (ع) دارد، اما مثلا حجم انبوه تأويلات امامان معصوم را نمي بيند و از آن مي گذرد. اين تأويلات همان است كه در قرآن كريم برعهده راسخان در علم نهاده شده است. پس تأويل في نفسه ايرادي ندارد، آنچه ايراد دارد تفسير به رأي و تأويل بي منطق قرآن كريم است. با اين حال، تأويلاتي كه در آثار بسياري ازمفسران و عارفان وجود دارد، در موارد بسيار از چراغ روشن تفسيرمعصومان نور مي گيرد و آن را معيار صحت و بطلان خود مي شمارد.
اعتقاد به حجيت خبر واحد در امور اعتقادي، تمسك به ظواهر در اموركاملا عقلي، انكار تجرد نفس كه بنياد مباحث حكمت قرآني و ايماني است، و اثبات ماديت نفس، انكار تجرد غير خداوند و اثبات ماديت همه ماسوي الله، انكار بداهت وجود و اساسٹ در نيافتن اهميت مباحث هستي شناختي، همه از مباحث تكراري و ادعاهاي بي برهان ارباب تفكيك واز آن جمله ميرزا مهدي اصفهاني، نياز فكري اين نحله است.

پی نوشت:

1. ابواب الهدي، ميرزا مهدي اصفهاني، مشهد، 1363، ص 72.
2. مكتب تفكيك، محمد رضا حكيمي، تهران، نشر فرهنگ اسلامي،1375، ص 187.
3. همان، ص 47.
4. (عقل خود بنياد ديني)، محمد رضا حكيمي، همشهري ماه، شماره 9، آذر 1380.
5. مكتب تفكيك، همان، ص 178





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط