واژه «نفس» در لغت به معنای شخص، روح، خون، حقیقت شیء، قصد و نیت و... به کار رفته است. (1) از این میان، آنچه با معانی اصطلاحی این واژه همخوانی دارد، معنای دوم (روح) است که درباره نفس انسان به کار میرود.
نفس در اصطلاح اندیشمندان، به فراخوار نیازهای علمی آنان، و نیز نوع تلقی و دیدگاه ویژهی ایشان دربارهی آن، کاربردهایی متفاوت دارد. در این میان، فیلسوفان نیز تعریفهایی از نفس بیان کردهاند که بررسی آنها مجالی گسترده میطلبد. از این رو در این مقام تنها به تعریف افلاطون، ارسطو، ابن سینا و متاخران میپردازیم.
نفس در نگاه افلاطون
النفس مبدأ حیاة الجسم و حرکته؛(2) «نفس منشأ حیات جسم، و عامل حرکت آن است». مبدأ در اینجا به معنای علت است و «حیات» به معنای عامل تغذیه، رشد و تولید مثل، که تنها در اجسام عنصری معنا مییابد. از این رو چون مجردات عقلی و مثالی، جسم عنصری ندارند از دامنهی تعریف بروناند؛ در حالیکه این تعریف هم دربردارندی نفس نباتی است و هم نفوس حیوانی و انسانی، و بر این اساس همهی نفوس جسمانی عنصری را دربرمیگیرد.نفس در نگاه ارسطو
النفس کمال اول لجسم طبیعی آلی؛(3) «نفس کمال نخستین برای جسم طبیعی دارای اندام (ارگانیک) است». «کمال» در لغت به معنای فزونی است که در برابر نقص به معنای کمبود قرار دارد، و تقابل این دو، از نوع ملکه و عدم ملکه است. از این رو کمال، امر وجودی است که با فعلیت تساوق دارد.«کمال» در اصطلاح به چیزی گفته میشود که نوع در ذات یا صفات خود با آن تمام میشود. از این تعریف به خوبی روشن میشود که کمال دو گونه است:
1. کمال اول که تمام کنندهی ذات نوع است و بدون آن، نوعیت شیء تمام نمیشود، و فعلیت نمییابد. بنابراین چنین کمالی نوع شیء را میسازد، و از این رو حقیقت شیء به آن است و در واقع نخستین فعلیت شیء است که بدون آن فعلیتهای بعدی تحقق نمییابند؛
2. کمال ثانی که تمام کنندهی صفتی از صفات نوع است و در حقیقت اثر آن به شمار میآید که به آن عارض و یا عرضی گویند.
«جسم» جوهری است دارای ابعاد سه گانهی طول، عرض و عمق (ارتفاع یا ضخامت). «طبیعی» جسمی است که خود به خود در طبیعت وجود داشته، ساختهی دست بشر نباشد. بنابراین طبیعی در اینجا در برابر جسم صناعی است، نه در برابر جسم تعلیمی یا جسم مثالی، «آلی» جسمی است که اندام و اعضا دارد و به اصطلاح ارگانیک است؛ به گونهای که هرکدام از آنها وظیفهی ویژهای دارند؛ مانند گیاه که دارای ریشه، تنه، شاخه و برگ است.
با توجه به معنای واژگان میتوان گفت:
***
نفس چیزی است که حقیقت اجسام طبیعی دارای عضو را تشکیل میدهد.
***
نفس در نگاه ابن سینا
النفس قوة فی الجسم تکون مبدأ لصدور افاعیل لیست علی و تیرة واحدة (4) عادمة (5) للارادة؛ «نفس نیرویی در جسم است که مبدأ صدور کارهایی میشود که یکنواخت غیرارادی نیستند.»«قوه»: این واژه اصطلاحات گوناگونی دارد؛ (6) اما در اینجا به معنای فاعل، مبدأ فاعلی و نیروست.
«مبدأ»: به معنای علت است که در اینجا علت فاعلی مقصود است.
افاعیل لیست علی و تیرة واحدة عادمة للارادة: کارهایی که یکنواخت بیاراده نباشند.
با این عبارت، کار فاعل طبیعی از تعریف خارج میشود؛ زیرا کار چنین فاعلی، هم غیراراداری است، هم یکنواخت.
توضیح: علتی فاعلی در یک تقسیم به ارادی و غیرارادی (موجب)، و از سویی دیگر، به فاعل دارای کارهای یکنواخت و دارای کارهای متنوع تقسیم میشود، که در مجموع چهار قسم به دست میآید:
1. فاعل بااراده با فعل یکنواخت؛
2. فاعل بااراده با فعل متنوع، مانند حیوان و انسان؛
3. فاعل موجب با فعل یکنواخت، مانند طبیعت؛
4. فاعل موجب با فعل متنوع، مانند گیاه که ریشهها و شاخههایش به صورت متنوع در حرکت است و کارهای متنوع دیگری همچون رشد، تغذیه و نمو دارد.
نفس در نگاه متاخران
النفس هی الجوهر المجرد عن المادة ذاتا المتعلق بها فعلاً (7)؛ «نفس جوهری است که ذاتاً مجرد از ماده است، ولی در مقام فعل به آن تعلق دارد».«جوهر» ماهیتی است که وقتی تحقق مییابد یا اصلاً در موضوع قرار نمیگیرد و یا اگر در موضوعی قرار گیرد، آن موضوع به گونهای است که به این جوهر نیاز دارد.(8)
«مجرد» آن است که ذاتاً مادی نباشد. با این قید همة مجردات در تعریف قرار میگیرند. با قید «المتعلّق بها فعلاً» مجردات عقلی و مثالی از تعریف خارج میشوند. و تنها نفس میماند که هرچند در ذات خود مجرد است، در مقام فعل اجمالاً به ماده نیاز دارد؛ حال یا به سان نفس حیوانی است که در همهی کارهای خویش به ماده نیاز دارد و یا همانند نفس انسانی که در برخی افعالش نیازمند ماده است.
پینوشتها:
1. ر.ک: ابراهیم مصطفی و جمعی از نویسندگان، المعجم الوسیط، ص 940، مادهی «ن ف س»؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی، ج4، ص 347-348، ذیل مادهی «ن ف س».
2. افلاطون، دورهی کامل آثار افلاطون، ترجمهی محمدحسن لطفی، ج4، ص 2357. همچنین، ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1، ترجمهی جلال الدین مجتبوی، قسمت اول، ص 283؛ یوسف کرم، تاریخ الفلسفهی الیونانیه، ص 89.
3. ر.ک: ارسطو، دربارهی نفس، ترجمهی علی مراد داودی، دفتر دوم، ش1، ص 78؛ ابوبکر محمدبن یحیی بن صائغ بن باجه اندلسی، النفس، ص 28؛ نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج2، ص 290؛ صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة، ج8، ص 7-6؛ یوسف کرم، تاریخ الفلسفة الیونانیة، ص 156.
4. «علی و تیرة واحدة» متعلق به فعل یا اسم مقدَّر است و خبر اول «لیس» به شمار میرود.
5. «عادمةً» خبر دوم لیس است. عبارت «لیست» تا انتها، صفت افاعیل است.
6. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، بدایة الحکمة، تصحیح و تعلیق عباسعلی زارعی سبزواری، مرحلهی 10، فصل 16، خاتمه.
7. همان، مرحلهی 6، فصل 1؛ همو، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیق غلام رضا فیاضی، مرحلهی 6، فصل 3، ج2، ص 353.
8. همو، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیق غلام رضا فیاضی، فصل 1، ج2، ص 353.
یوسفی، محمدتقی؛ (1392)، درس نامهی علم النفس فلسفی، قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ اول