برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
تعریف مقدماتی فرهنگ
وقتی جامعه شناسان از کلمه «فرهنگ» استفاده میکنند منظورشان چیست؟ ابتدا ببینیم آنچه منظورشان نیست، چیست. فرهنگ در استعمال روزمره معانی گوناگون دارد که هیچ کدام دقیقاً با تعریف جامعه شناس یکسان نیست. مثلاً میگوییم مردم «با فرهنگ» اند، یعنی «فرهیختهاند»، مؤدبانه صحبت میکنند، ملاحظه دیگران را میکنند، عادات مبتذل ندارند، و آداب معاشرت را رعایت میکنند.«فرهنگ» به معنی نوعی فرهیختگی خاص نیز هست، که شامل علایق زیباشناختی عالی و درک پیچیدهای از ادبیات و علوم انسانی است. در این معنی، شخص «بافرهنگ» ممکن است همان «مدعی فضل» باشد که «ای. پی. هربرت» نویسنده او را هجو کرده و میگوید: «آن جور آدمی است که به سوسیس نگاه میکند و به پیکاسو فکر میکند!»
همچنین وقتی به مردم، «بافرهنگ» میگوییم، منظورمان این است که درباره بسیاری از موضوعات اطلاعات داشته، براساس این اطلاعات دیدگاهی نافذ درباره دنیا دارند.
گاهی مردم را فقط به این دلیل «با فرهنگ» میدانند که از اشراف زادههای باسابقهای هستند که ثروت به ارث بردهاند؛ کار نکردهاند و وقت خود را در جاهای شیک گذراندهاند! میگویند کنفوسیوس گفته است: «اشراف زاده هرگز در هیچ کدام از کارهایی که انجام میدهد مسابقه نمیدهد؛ شاید بجز کمانگیری!»
سرانجام اینکه ما در گفتگوهای معمولی از کلمه «فرهنگ» برای اشاره به وجود کمالات زیاد در گروهی خاص استفاده میکنیم. در این معنا گفته میشود که فرانسویان «بافرهنگ» هستند، بدین معنی که کمکهای زیادی به ادبیات و علوم کردهاند.
هر چند شناخت جامعه شناسی از فرهنگ ممکن است تمام این مفاهیم را در بربگیرد؛ باز هم وقتی جامعه شناسان فرهنگ را «تعریف» میکنند، این مفاهیم کاملاً بیانگر همه منظورهای آنان از کاربرد این کلمه نیست. هم مردم «فرهیخته» و هم مردم «نافرهیخته» محصول فرهنگی هستند که مورد بررسی جامعه شناس است. سبکهای موسیقی بتهوون و «بچههای ساحل»، راخمانینوف و «سنگهای غلتان» نیز چنین هستند و هیچ کدام از آنها از نظر جامعه شناس «بهتر» یا «زیباشناختی» تر از دیگری نیست. از نظر جامعه شناسی، گرانداوپرا، وارتیه، آداب معاشرت، آموزش علوم انسانی، سل شدید و فقر همگی جنبههای فرهنگاند. همچنین کافهها و قهوه خانهها، کفر و ایمان، گناه و رستگاری، قتل و اجرای قانون و ملی گرایی و گرایش به جهان وطنی، تحقیقات علمی، تکنولوژی، فکر ساختن بمبی مخرب و مهارت در نخ کردن سوزن بخشی از فرهنگاند. بعضی از آفریقائیان از جادوگری میترسند؛ این ترس جزئی از فرهنگ است. اعتقاد فلسطینیان به اینکه از وطن مشروع خود بیرون رانده شدهاند نیز چنین است. همه اینها پدیدههای فرهنگیاند.
از دیدگاه جامعه شناسی «فرهنگ شامل کل مجموعه مهارتها، اعتقادات، دانش و محصولاتی است که عدهای از مردم در آنها سهیماند و به فرزندانشان منتقل شده است.» به وسیله فرهنگ مردم میتوانند با همدیگر ارتباط برقرار کنند و به صورتهای خاصی، فکر و رفتار کنند.
فرهنگ «میراث اجتماعی» مشترک است که از نسلی به نسل بعد منتقل شده است. فرد عضوی از گروه است که فرهنگ دریافت میکند و با سایر اعضای گروه در آن سهیم میشود. زبان بیانگر همین نکته است؛ کسی که ارتباطش کاملاً با مردم و فرهنگ آنها قطع بوده، نمیتواند زبان آنان را یاد بگیرد؛ زیرا زبان فقط از طریق تعامل اجتماعی منتقل میشود.
تعریف مقدماتی جامعه
«جامعه شامل همه مردمی است که دارای شیوه زندگی مشخص و مداوم مشترکی (یعنی فرهنگ) هستند و خود را مردمی واحد میدانند.» جامعه ممکن است یک اجتماع کوچک روستایی، یک شهر بزرگ، یک منطقه یا کل یک ملت باشد. عامل تعیین کننده آن است که افراد مورد نظر دارای فرهنگی مشترک باشند و عامل وحدت خود را منافع مشترک بدانند.«جامعه زمینه پرورش فرهنگ است.» در جامعه مهارتها را یاد میگیریم و دانش مربوط به شیوه زندگی خاصی را کسب میکنیم. مثلاً یاد میگیریم که از کودکان در برابر خطرات بهداشتی محافظت کنیم و طبق قواعدی معین ازدواج کنیم.
«جامعه انسانی همچنین نظامی است از روابط اجتماعی.» ماهیّت روابط اجتماعی را عمدتاً فرهنگ تعیین میکند. جامعه عامل شکل دادن به این روابط به صورت یک کل عمل کننده است. نتیجه این است که ما با شیوههای معین به تعامل انسانی میپردازیم - شیوههایی که اعضای جامعه آن را به اجماع قبول کردهاند و تصوّر میشود وحدت گروهی و رفاه متقابل را تقویت کند. اما بچههایمان را به مدرسه میفرستیم، آنان را برای پدر و مادر شدن آماده میکنیم و آداب معاشرت میآموزیم. معمولاً از دیگران دزدی نمیکنیم و عمداً هم آدم نمیکشیم مگر در جنگ.
انسان شناسی رالف لینتون (Ralph linton) فهرستی از خصوصیات همگانی جامعه تهیه کرده است:
1- جامعه، و نه فرد، «واحد مهم در تنازع بقای نوع انسان» است. همه انسانها، بجز در موارد اتفاقی مانند داستان رابینسون کروزوئه، «به صورت اعضای گروههای سازمان یافته زندگی میکنند و سرنوشتشان به نحوی ناگشودنی با سرنوشت گروهی که به آن تعلق دارند گره خورده است.» نمیتوانند از خطرات دوره نوزادی جان به در ببرند یا نیازهای دوره بلوغ خود را بدون کمک و همکاری دیگران برآورده کنند.
2- جامعه معمولاً بسیار فراتر از عمر هر یک از افراد خود زنده میماند.
3- جامعه یک واحد دارای کار کرد و عامل است. جوامع با اینکه از افراد ساخته شدهاند، فی نفسه به صورت یک موجودیت عمل میکنند. «منافع هر یک از اعضای تشکیل دهنده جامعه فرع بر منافع کل گروه است.»
4- در هر جامعهای «فعالیتهای لازم برای بقای کل جامعه تقسیم و به اعضای مختلف اختصاص داده شده است.»
ما براساس این تعاریف مقدماتی فرهنگ و جامعه هر مفهوم را به طور مفصل توضیح خواهیم داد.
تفاوت میان فرهنگها
اگر در داخل هواپیمایی که با سرعت زیاد در حال پرواز است نشسته باشیم، اما به بیرون نگاه نکنیم، گمان خواهیم کرد که بی حرکت هستیم. علت آن است که هیچ نقطه ثابتی مانند درخت یا ساختمان و هیچ چیز محرکی مانند ابر یا هواپیمایی دیگر وجود ندارد که سرعت خود را در مقایسه با آنها بسنجیم. همچنین اگر مدل دیگری برای مقایسه نداشته باشیم، ارزیابی فرهنگ و جامعه خودمان نیز مشکل خواهد بود. در چنین شرایطی ممکن است فرهنگ و جامعه خود را مطلوب تلقی کنیم و معتقد شویم، پدیدههایی که در جامعه میبینیم، شیوههای «طبیعی» و «معمولی» اعتقاد، اندیشه و عمل هستند. این گرایش به کاربرد هنجارها ارزشهای فرهنگ خودمان به عنوان معیاری برای مقایسه هنجارها و ارزشهای سایر فرهنگها، «قوم پرستی» نام دارد.یکی از راههای غلبه بر چنین کوته بینی فرهنگی و درک مفهوم فرهنگ به معنایی عامتر، آگاهی از دیدگاه کسی است که برای ما غریبه باشد. در زیر مصاحبهای ثبت شده با یک ایرانی ذکر میشود که برای پیگیری تحصیلات دانشگاهی خود به ایالات متحد آمد. او قبل از آمدن به آمریکا برداشتهایی پراکنده و متفرقه از طریق فیلمهای آمریکایی از جامعه آمریکا حاصل کرده بود. به علاوه، در زمان مصاحبه او دیگر صرفاً با توجه به اولین برداشتهایش صحبت نمیکرد و روی هم رفته غریبه نبود. با وجود این، اظهارنظر وی تا حدی ما را از تلقی فرهنگها از نظر یک غریبه آگاه میسازد.
سؤال:
وقتی برای اولین بار وارد این کشور شدید، چه چیزی بیشتر از همه شما را تحت تأثیر قرار داد؟ آیا به یاد دارید؟جواب:
وقتی وارد نیویورک شدم، آن همه آدمهای پیراهن سفید مرا تحت تأثیر قرار داد... در راه غرب، غذایی که در قطار میدادند، خیلی تفاوت داشت. فقط سالاد مرغ میخوردم چون میدانستم این غذا چیست. غذای دیگری را نمیشناختم، بعد همبرگر را به من معرفی کردند؛ به همین دلیل همبرگر هم خوردم. زبان انگلیسی را بلد بودم. در دبیرستان خوانده بودم. در ایران هم به سینما میرفتم و همین کار کمک زیادی میکند. یک روز خانمی پیش من آمد و گفت برای دانشجویان خارجی یک مهمانی ترتیب داده است. او گفت من باید به مهمانی بروم و یکی از دوستانم را هم با خودم ببرم. من گفتم: «باشد، میآیم. من دوستی دارم که اسمش گورِرو است.» او گفت: «اوه، نه! مکزیکیها را نیاوری!»سؤال:
شما با تعصباتی روبرو شدید که برایتان تازگی داشته باشد؟ آیا با هر نوع تعصباتی کنار آمدید؟جواب:
آه، بله وقتی به اینجا آمدم خودم خیلی متعصب بودم. سعی میکردم - هر چند ممکن است این کار را قوم پرستی بخوانید - هر چیز ایرانی را تحسین کنم. اینکه مردم چقدر بلند حرف میزنند و چقدر صدای نوارهایشان را بلند میکنند، مسخره بود.سؤال:
آیا مردم آمریکا معمولاً بلندتر از مردم ایران صحبت میکنند؟جواب:
در این باره این توضیح را دارم: وقتی در اینجا دو نفر با هم صحبت میکنند آزاد و بی تکلف هستند که در ایران این وضع بی احترامی تلقی میشود. در ایران وقتی دو ایرانی با هم صحبت میکنند، خیلی بلند صحبت میکنند... اما چنین صحبتی محترمانه است.سؤال:
آیا طرز تفکر ما برای ایرانیان عاری از نزاکت است؟جواب:
یکی از کارهایی که غیرعادی به نظر میرسد، همیشه لبخند زدن شماهاست. شما همیشه لبخند میزنید. ما چنین نمیکنیم.سؤال:
دیگر چه چیز اینجا برایتان عجیب بود؟جواب:
من قبلاً با چند تا از بچهها به یکی از باشگاههای زنان دانشجو میرفتیم و آنها همیشه از موضوعات جنسی صحبت میکردند. دخترها و پسرها خیلی آزادانه از این جور حرفها میزدند. به نظر احمقانه بود.سؤال:
ممکن است بیشتر توضیح بدهی که چرا از آزادی صحبت درباره مسائل جنسی در یک گروه مختلط ناراحت و نگران میشدی؟جواب:
دقیقاً نمیدانم چرا با توجه به آنچه درباره دختر و پسرهای دانشجو شنیده بودم، برایم مسلم شد که این جزء رسوم آنهاست. اما من ناراحت میشدم چون خیلی از صحبتها با دخترها بود. ما فقط با پسرها درباره مسائل جنسی صحبت میکردیم... اما هیچ وقت با دخترها از این چیزها صحبت نمیکنیم... هیچ وقت در مقابل یک دختر، منظورم یک دختر خوب است، از مسائل جنسی صحبت نمیکنیم.سؤال:
اولین باری که با دختری قرار ملاقات گذاشتید، کی بود؟جواب:
یک دختر آمریکایی بود که تا ده سالگی در ایران زندگی کرده بود. او گفت: «کی خیال داری مرا بیرون ببری؟» من هم گفتم «جایی را بلد نیستم. چرا تو مرا به جایی نمیبری؟» او هم گفت، باشد. او در بورلی هیلز زندگی میکند. به آنجا رفتم و برای قدم زدن بیرون رفتیم. او گفت: «دفعه بعد که مرا بیرون میبری، باید جایی را پیدا کنی، اینجا رسم است.» من گفتم: «سینما دوست داری؟» او گفت: «نه، از سینما بدم میآید!»هفته بعد که به سراغ او رفتم گفت: «میخواهی مرا کجا ببری؟» من جایی را در نظر نگرفته بودم به همین دلیل وقتی از من پرسید، گفتم: «به تو نمیگم. محرمانه است. سورپریز است.» وقتی به سراغش رفتم خودش را شیک و پیک کرده بود. نمیدانستم به او چه بگویم. سوار اتوبوس شدیم. نمیدانستم چه اتوبوسی است و به کجا میرود. او گفت: «داری کجا میروی؟» گفتم: «خوب اگر راستش را بخواهی، نمیدانم.»
او عصبانی شد.
من هم از اتوبوس پیاده شدم... خیلی عصبانی بودم. البته تقصیر من بود. اما او نباید داد میزد. فکر کردم هرچه باشد، او نیمه ایرانی است. او باید بداند، نباید با یک مرد این طوری صحبت کند...»
سؤال:
منظورت این است که دختر ایرانی هیچ وقت سر مرد ایرانی داد نمیزند؟ باید به او احترام بگذارد؟جواب:
بله، در هر حال جلوی دیگران نباید داد بزند.سؤال:
بعد از این واقعه با دخترهای دیگر، یعنی دخترهایی که اصلاً ایرانی نبودند، بیرون رفتی؟جواب:
یک دختر دیگر بود که با من آشنا شد. منظور من از بی پروایی همین است. من جلوی کتابخانه نشسته بودم، ناگهان گفت: «سلام!» من هم گفتم: «سلام» گفت: «اشکالی ندارد کنارت بنشینم؟» بناچار گفتم: «نه، اشکالی ندارد.» گفت: «دندانپزشکی را دوست داری؟» برای باز کردن سر صحبت چه موضوعی را انتخاب کرده بود! گفتم: «خب، یک برادر دارم که میخواهد دندان پزشک بشود.» گفت: «چه خوب! من هم در دانشکده پزشکی هستم. اشکالی ندارد این کتاب را برایت بخوانم؟ فقط این جوری میتوانم مطالعه کنم.» نشست و شروع کرد به خواندن - تا دو سه ساعت: من هم ناگزیر همانجا نشسته بودم...» بعد گفت: «تو خیلی خوبی، فکر میکنم حقت است که باهات قرار ملاقات بگذارم.» این کار رسم بود. شوکه شدم، اما به هر حال رسم بود. گفتم: باشه، اما ماشین ندارم...» گفت: «من ماشین دارم. جایی را در نظر گرفتهای؟» فکر کردم همان اتفاقی که با دختر قبلی افتاد میخواهد تکرار شود. اما گفتم جایی را بلد نیستم و او هم گفت: «خیلی خوب، میرویم به اتوسینما [سینمای سواره که سوار بر ماشین فیلم تماشا میکنند... مترجم] به سراغ من آمد و به سینما رفتیم. مدتی ماندیم... بالاخره گفت: «من فکر میکردم شما ایرانیها خیلی بی پروا هستید، این طوری خوانده بودم.» نمیدانستم منظور او چیست... بعد گفت: «جایی که زندگی میکنی؛ زن صاحبخانه داری؟» گفتم: آره. گفت: «بد نیست مدتی به آپارتمان من بیایی، من صاحبخانه ندارم.» با هم رفتیم. سه چهار بار با هم قرار ملاقات گذاشتیم. حسابی مرا گرفتار کرد. بعد یک روز گفت: «من یه دوست پسر دیگه پیدا کردهام، از نظر تو اشکالی نداره؟» من هم گفتم نه.سؤال:
از اینکه فهمیدی در این کشور مردها به اصطلاح رئیس نیستند، شوکه نشدی؟جواب:
آن موقع، چرا، امّا حالا نه. یک چیز دیگری برای شما بگویم. با دخترها قرار ملاقات میگذاشتم و وقتی آنها را به خانه میبردم، پدر و مادر هرگز در خانه نبودند که بیایند و با من سلام و علیک کنند. هیچ وقت ممکن نبود بنشینم و با پدر و مادرشان صحبت کنم. بجز با این دختری که با او ازدواج کردم. شاید یکی از دلایل ازدواج با او این بود که توانستم پدر و مادرش را ببینم. انها آمدند و با من صحبت کردند. پدر و مادر بقیه دخترها را هیچ وقت ندیده بودم. وقتی به خانه میآمدم، پدر و مادرشان به اتاقی دیگر میرفتند. در ایران مرد میتواند چند زن داشته باشد. ممکن است وقتی من با همسرم به ایران برگردم، زن دیگری بگیرم. این کار منع قانونی ندارد... اما زن نمیتواند یک شوهر بیشتر داشته باشد. البته اوضاع تغییر میکند. پدر و مادر من تک همسری هستند و هر کسی را که بیشتر از دو زن داشته باشد، مسخره میکنند. هر روز تمایل به تک همسری بودن بیشتر میشود.سؤال:
نظر شما درباره رفتار ما با والدین و نسلهای قبل چه بود؟جواب:
من رفتار شما با سالمندان را حاکی از عقب ماندگی میدانم. در کشور ما هرچه مسنتر باشید، موقعیت بالاتری دارید، من سالمندان زیادی را اینجا میبینم که تنها هستند و در پارکها این طرف و آن طرف میروند. در فیلمهایی که میسازید، این وضع را به مردم نشان نمیدهید. به برخی چیزها هنوز عادت نکردهام. دخترها، همه مثل هم به نظر میرسند. تولید انبوه است. سبک مو یکسان، لباسها همانند؛ و همه با هم همزمان با تغییر مُد، سبک مو و لباس را عوض میکنند. در کشور من مدها زود به زود عوض نمیشود. همه مردم موهایشان را یک جور آرایش نمیکنند. اما اینجا یکی را که ببینی، همه را دیدهای...یک چیز دیگر. در اینجا مردم همیشه کار دارند. اما در کشور ما همه وقت فراغت دارند. این کارآیی تجاری که در این کشور دارید - اوه: آدم تجارت پیشه میگوید بیشتر نمیتواند با شما صحبت کند چون قرار ملاقات دارد یا باید به قطار برسد! این کار در ایران خیلی بیادبانه است. شما خیلی حواستان به وقت است، برای چه؟ در اینجا شما افرادی حرفهای دارید که سرگرمتان کنند. تئاترها، بازیهای با توپ؛ حتی به باشگاههای قماربازی میروید و در آنجا خوانندههای حرفهای برایتان آواز میخوانند. چه زندگی مصنوعی! شما نمیتوانید خودتان را سرگرم کنید؟ آن هم از صحبت کردنتان! همیشه از آب و هوا صحبت میکنید! آدم یکه میخورد! ما هرگز در مورد آب و هوا صحبت نمیکنیم. حتی در نامههایتان مینویسید «الان دارد باران میبارد. دیروز باران نمیبارید. فردا باران میبارد.» پیش بینی وضع هوا! به جای اینکه بگویید «احوال شما چطوره؟» میگوید: «هوای خوبیه!» سر میز غذا هم خیلی حرف میزنید. ما کم حرف میزنیم، زیاد حرف زدن کار خوبی نیست.
ما به اندازه شما آمریکاییها درباره غذا تعارف و تمجید نمیکنیم. شما تعارفات را از حد میگذرانید. من از غذا تعریف نمیکنم مگر اینکه واقعاً غذای خوبی باشد. اما آمریکاییها ممکن است در این باره تعارف و تظاهر بکنند. مثلاً میگویند: «سُس گوشت محشر بود!» درباره همه چیز تعارف میکنید... در ایران اگر زنی از زنی دیگر بپرسد لباسش چطور است و او از آن لباس خوشش نیاید، حقیقت را میگوید و این بدسلیقگی تلقی نمیشود. در اینجا دختری لباسی واقعاً افتضاح میپوشد، اما دوستان او میگویند «وای! چه لباس معرکهای!»
برداشتهای این جوان ایرانی متأثر از فرهنگ ایرانی او بود. برداشتهای او در مورد رفتار ما، تعارفات کاذب، خصوصیات زن و مرد، رفتار با سالمندان، کارآیی تجاری ما، حساسیت ما نسبت به وقت، متأثر از فرهنگ آنها بود و با نظرات ما مطابقت نداشت. دانشجوی ایرانی مذکور برخی از شیوههای رفتاری ما را مسخره میکرد؛ این رفتارها به این علت نامناسب و نادرست بود که در ایران واکنشهای متفاوتی در موقعیتهای معین نشان داده میشود. از نظر او الگوهاى پاسخ در ایران «طبیعی» بود. با وجود این، با توجه به اینکه تقریباً دو سال در آمریکا مانده و بی شک در این مدت تحت تأثیر فرهنگ ما قرار گرفته بود، بهاندازه یک تازه وارد از ما ایراد نمیگرفت. به علاوه، فیلمهای آمریکایی که در ایران دیده بود نوعی ضربه گیر برای فرهنگ ما بود. نکته جالب توجه دیگر اظهارنظر او مبنی بر این بود که تغییرات چشمگیری در شیوه زندگی ایرانیان رخ داده است.
خصوصیات فرهنگ
اگر برخی از برداشتهای دانشجوی ایرانی مذکور از زندگی در آمریکا ما را تکان داد، علت این است که ما هم محال است فرهنگی را که هنگام تولد بر محیط ما حاکم بود با واقع بینی، کامل تلقی کنیم. پاسخهای ما برایمان کاملاً «طبیعی» محسوب میشود. و در عین حال فقط معدودی از رفتارهای اجتماعی، طبیعی هستند؛ بدان معنی که کارکرد زیستی ارگانیسم انسان طبیعی است. «هر الگوی رفتاری در جامعه انسانی تحت تأثیر فرهنگ است.» انسان روسی با نیازی زیستی به فلان چیز یا انسان آلمانی با میلی طبیعی به فلان چیز به دنیا نمیآیند. از روی ضرورت زیستی نیست که ما به حمام میرویم، اصلاح میکنیم، یا اتومبیل میرانیم. این رفتارها از راه فرهنگ منتقل میشوند نه به طور زیستی، بدیهی است که اگر چندین ساعت غذا نخورده باشیم، احساس ناراحتی جسمانی میکنیم؛ اما نوع غذایی که برای خوردن انتخاب میکنیم از فرهنگ متأثر است. تفاوتهای فیزیولوژیکی ارثی میان مرد و زن مبنایی زیستی برای انتخاب جفت فراهم میکند، امّا هر فرهنگی مراسم ازدواج خاص خود را تجویز میکند. ازدواج و الگوهای رفتار خانوادگی عمدتاً منبعث از فرهنگ است.برای درک اینکه فرهنگ چه تأثیری بر رفتار میگذارد، ماهیت و ویژگیهای فرهنگ را به طور مفصل بررسی میکنیم:
1- «فقط انسانها فرهنگ دارند.» کینزلی دیویس (Kingsley Davis) جامعه شناس مینویسد:
«اگر فقط یک عامل بتواند بی مانندی انسان را توضیح دهد، آن عامل این است: او و فقط خود او فرهنگ دارد. همین نکته منشأ همه تفاوتهای دیگر است... لذا فرهنگ، مایملکی پرمحتواست که در سرتاسر عمر انسان شاخه شاخه میگردد و علت همه صفات واقعاً منحصر بفرد انسان است. فرهنگ بُعدی دیگر به وجود میدهد و از انسان چیزی میسازد که بدون آن حیوانی بیش نمیبود.»
2- «زبان از ویژگیهای اساسی هر فرهنگی است». با اینکه فرهنگ از راههای مختلفی منتقل میشود، زبان یکی از مهمترین ابزارهای جاودانه ساختن الگوهای فرهنگی است. حتّی در میان مردم انگلیسی زبان آمریکا، تفاوتهای الگوهای زبانی، گروهی را از گروه دیگر متمایز میکند. کش دادن کلمات را فوراً شیوهی ارتباطی خاص خیلی از جنوبیها تشخیص میدهند؛ زبان روزمره حاشیهنشینان سیاهپوست معمولاً برای روستاییان یا شهرکنشینان آمریکا قابل درک نیست. با وجود این، یک الگوی زبانی دیگر در میان دانشگاهیان یافت میشود؛ سازمانهایی چون تیمهای فوتبال هم اغلب سبک زبانی خاص خود را دارند. الگوی تخصصی زبان، نقش پیوندی مشترک برای اعضای گروهی خاص، یا «خرده فرهنگ» را دارد.
3- «فرهنگ در ذهن هر کدام از انسانهایی که آن را از راه معاشرت گذشته خود با سایر انسانها یاد گرفتهاند و از آن برای هدایت تعامل مداوم خود با دیگران استفاده میکنند وجود دارد.» این بدان معنا نیست که فرهنگ فقط بُعدی ذهنی دارد؛ زیرا شامل اشیایی مادی چون هواپیما، پل و سُس سیب هم میشود. فرهنگ هم شامل اشیاء و هم افکار است. این فکر که ما به هواپیما نیاز داریم و مهارت ساختن آن بیانگر جنبه غیرمادی فرهنگ است؛ در حالی که خود هواپیما فقط یک قلم از تعداد بسیار زیادی از مصنوعاتی است که فرهنگ ما را تشکیل میدهد.
4- «فرهنگهای انسانی با هم تفاوت زیادی دارند.» برای مثال در فرهنگ ما [فرهنگ آمریکا] «مثلث ابدی» مشکلی وخیم است؛ فرهنگ ما حکم میکند که هر مرد نمیتواند بیش از یک همسر داشته باشد. برعکس، دانشجوی ایرانی متعلق به فرهنگی بود که در آن مرد میتواند بیش از یک زن داشته باشد.
5- «هرچند فرهنگها از برخی جهات با هم تفاوت دارند؛ تا حدّ زیادی با هم شباهت هم دارند.» در ایران، آمریکا، انگلستان و نیجریه مردم ازدواج میکنند، بچه بزرگ میکنند، در برابر حوادث طبیعی از خود محافظت میکنند، اعتقادات مذهبی دارند، و برای ارتباط با یکدیگر از سخن استفاده میکنند. فرهنگ این جوامع از این جهات و بسیاری جهات دیگر شبیه هستند.
6- «بعد از آنکه فرهنگی آموخته و پذیرفته شد، گرایش به پایداری دارد.» دانشجوی ایرانی مایل نبود آن قضاوتهایی را که منعکس کننده فرهنگ او بود رها کند؛ حتی بعد از اینکه فهمید ارزش انتقالی چندانی ندارد و ممکن است منجر به نتیجه گیریهای غلطی در خصوص شیوه زندگی در آمریکا شوند. برای مثال، او هنوز معتقد بود که شخص باید در تعریف از آشپزی یا لباس دیگران محتاط باشد. در فرهنگ آمریکا، سنت و عشق به آداب نیز حکم میکند که دانشجویان و مسؤولان دانشکده کلاه و رداهای گشادی برای مراسم فارغ التحصیلی بپوشند. ما این کار را آموخته و به عنوان جزئی از فرهنگ خود پذیرفتهایم. هر چند میتوان چنین رسمی را تغییر داد یا کنار گذاشت. در حال حاضر در برابر فکر تغییر، مقاومت میشود.
7- «همه فرهنگها بتدریج و به طور مداوم در حال تغییرند»؛ هر چند انسانها معمولاً با این تغییرات مخالفت میورزند. در آمریکا تا پیش از سال 1850، بسیاری از دادگاهها عضویت در اتحادیه کارگری را به قصد تلاش برای بالا بردن دستمزد، عملی توطئه آمیز و جرم میدانستند. در گذشتهای دور چون سال 1934 یک روزنامه مربوط به تجارت منسوجات در ایالت نیوانگلند به نام Fiber and Fabric از درگیری میان کارگران اعتصابی و نیروهای پلیسی در خیابانهای رودآیلند خبر داد و نوشت: «تشییع جنازه چندصد نفر اثر آرام کنندهای خواهد داشت.» اما احساسات مردم طوری تغییر کرده است که امروزه قانون از حق کارگران برای مذاکره با مدیریت و حتی اعتصاب کردن در شرایطی معین دفاع میکند.
8- «در فرایند تغییر دادن فرهنگ، اعضای هر جامعه اغلب از فرهنگهای دیگر اقتباس میکنند.» شاید محال باشد فرهنگی پیدا کنیم که اصلاً از فرهنگهای دیگر اقتباس نکرده باشد. ایرانیها یکی از راههای ارتباطی ما یعنی فیلم را اقتباس کردهاند. «شیوهی زندگی آمریکائیان» ترکیبی است از تأثیرات فرهنگی از خارج. مردم آمریکا از ملیتهای مختلفی هستند و عناصری از فرهنگهای خود را به این سرزمین افزودهاند. بیشتر حقوق عرفی ما از انگلستان اقتباس شده که خود نیز از قانون روم و سایر منابع اقتباس کرده است. برخی از روشهای علمی تحقیق در کشور ما از آلمان اقتباس شده است. ممکن است کسی برگ درختان خاصی را دود کند که در اصل از رسوم سرخ پوستان است، غذای چینی بخورد، و با موسیقی اقتباس شده از افریقا، اسپانیا و جایی که قبلاً بوهمیا بود برقصد.
9- «افراد مختلف در یک جامعه واحد در واکنش به وضعیتی خاص رفتاری متفاوت دارند؛ حتی اگر همه عناصر فرهنگ واحدی را جذب کرده باشند» (آن زن آمریکایی که دانشجوی ایرانی با او قرار ملاقات گذاشت، نمونه این گرایش است: یکی از آن دو انتظار داشت دیگری تصمیم بگیرد که او را به کجا ببرد و دیگری خودش پیشنهاد کرد که عصر را چطور با هم بگذرانند؛ بیشتر دوستان دختر او وی را به والدینشان معرفی نمیکردند، هرچند والدین دختری که سرانجام با وی ازدواج کرد هنگام آمدن او به خانه شان خود را معرفی کردند.)
- یکی از دلایل آنکه افراد جامعهای واحد در موقعیتی خاص واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند این است که «محیط اجتماعی بی واسطه و آنچه از آن آموخته میشود هرگز برای دو نفر یکسان نیست.» این موضوع به صورتی چشمگیر در یک رشته مصاحبه نمود پیدا کرد که ادوارد آر.مورو (Edward R. Murrow) در یک برنامه تلویزیونی با عنوان «کسی به نفع جنوب حرف میزند؟» به عمل آورد. با اینکه همه مصاحبه شوندگان اهل جرجیا بودند، نظرات بسیار متفاوتی در خصوص ادغام مدارس دولتی بیان کردند. یکی از زنان گفت که منطبق با یکی از آموزههای درست مسیحیت باید با همه انسانها به نحوی یکسان رفتار شود و همه را برادر به حساب آورد؛ امّا زن دیگری معتقد بود که براساس آموزههای صحیح انجیل، سفیدپوستان و سیاهپوستان نباید با هم معاشرت کنند. یکی از سیاهپوستان به نفع ادغام کامل داد سخن داد و سیاهپوستی دیگر اظهار داشت که او از داشتن مدارس دولتی «جداگانه امّا برابر» خشنود میشود.
-دلیل دیگر تفاوت واکنشها این است که «فرهنگی خاص متشکل از خرده فرهنگهای متعدد است.» عناصر فرهنگ همگن نیستند. در درون هر فرهنگ غالب، خرده فرهنگهای منطقهای و حرفهای و نیز خرده فرهنگهای مبتنی بر عوامل دیگری چون تشابهات زبانی و شرایط اقتصادی وجود دارد. شهروندان کاتولیک، پروتستان و یهودی - و شهروندان خلافکار و پیرو قانون - تحت تأثیر خرده فرهنگهای خاص خود و نیز فرهنگ کلی و مشترک خویش هستند.
همان طور که شخص ممکن است تحت تأثیر هر دو فرهنگ غالب و خرده فرهنگ قرار داشته باشد، ممکن است هم زمان در چندین خرده فرهنگ شرکت کند و از آنها متأثر گردد. نوجوانانی که به دارو دستهای خیابانی تعلق دارند، ممکن است تحت تأثیر گروه همسالان خود و نیز تحت تأثیر مددکاران اجتماعی قرار گیرند که میکوشند شور و انرژی آنان را به سوی مسؤولیتهای پذیرفته اجتماعی هدایت کنند.
10- «هیچ شخصی نمیتواند بکلی از نفوذ فرهنگ خود در امان بماند.» اگر آن دانشجوی ایرانی همچنان در آمریکا بماند، بتدریج الگوهای فرهنگی بیشتری از این جامعه را خواهد پذیرفت. سرانجام الگوهای فرهنگی خود او شامل ترکیبی از شیوههای زندگی ایرانی و آمریکایی خواهد بود. حتی راهبی که تنها در غاری زندگی میکند، نمیتواند واقعاً از فرهنگ خود بگریزد. او رفتاری را حفظ میکند که همان گروه فرهنگی که وی اکنون از آن میگریزد به آن شکل داده است. او به همان زبان و براساس مجردات مشترک فرهنگی که در آن بزرگ شده - سلامت، عقل، درستکاری، دلسوزی - میاندیشد. او آموخته است که باران او را خیس میکند، آتش میسوزاند و برخی از حیوانات خطرناکاند. او از برخی مفاهیم آموخته شده از محیطی که آن را ترک گفته استفاده خواهد کرد: نحوه استفاده از کبریت، تبر، احتمالاً نحوه ماهیگیری و کاشتن سبزیجات. خلاصه اینکه او نمیتواند فرهنگ خود را ترک کند.
کارکردهای فرهنگ
یکی از راههای شناخت مفهوم فرهنگ در نظر گرفتن کارکردهای آن است. فرهنگ در زندگی ما چه نقشی ایفا میکند؟1- فرهنگ ما را قادر میسازد از طریق زبان مشترکی که آموختهایم، با هم ارتباط برقرار کنیم. اگر این زبان را درک نمیکردیم، بسیاری از تعاملات میان انسانها اصلاً عملی نمیبود.
2- فرهنگ پیش بینی واکنشهای سایر افراد جامعه را به اعمال ما امکان پذیر میکند. ما میدانیم که دیگران مانند خود ما آموختهاند که برخی معیارهای رفتار را بپذیرند و انتظار آنها را داشته باشند. آگاهی از این نکته ما را مطمئن میکند که اگر در هوای ابری، بارانی بپوشیم، اعضای جامعهمان یکه نخواهند خورد، اما اگر بگذاریم کودکی سه ساله تنباکو بجود آنها یکه میخورند. چون ما در الگوهای فرهنگی سهیم هستیم، واکنشهای ما به رفتار دیگران و واکنشهای آنان به رفتار ما قابل پیش بینی میشود.
3- فرهنگ معیارهای زیباشناختی و اخلاقی برای تشخیص درست از نادرست، زشت از زیبا، معقول از نامعقول، تأسف بار از خنده دار، ایمن از خطرناک و غیره در اختیارمان قرار میدهد. کسی که دزدی میکند، میداند که اعضای جامعه رفتار او را نادرست میدانند. زنی که در آمریکا بزرگ شده، میداند که اگر مانند زنان قبیله سارا در آفریقا لبهای خود را بسیار بزرگ میکرد واقعاً عجیب و غریب به نظر میرسید. وقتی مردی تصادفاً پا روی پای دیگری میگذارد انتظار ندارد که توی سر او بزنند. چنین کاری برای او نامعقول خواهد بود.
4- فرهنگ روشهایی برای تربیت کودکان جهت ارائه رفتارهایی که عموماً در جامعه درست تلقی میشوند فراهم میکند. اما به فرزندانمان، به صورت رسمی و با سرمشق، میآموزیم که به والدین احترام بگذارند، از قانون تبعیت کنند، تحصیل کنند، نان آور افراد تحت تکلف خود باشند و برای بیماران دل بسوزانند. بدین ترتیب با انتقال فرهنگمان به فرزندانمان، بقای جامعه را تضمین میکنیم.
5- فرهنگ دانش و مهارتهای لازم برای رفع نیازهای حیاتی را فراهم میکند. به علت زندگی کردن در محیط فرهنگیمان، دانش و مهارتهای لازم برای تأمین نیازهای خود و خانوادهمان را کسب میکنیم. تحصیل میکنیم تا کشاورز، دکتر، وکیل، معلم، خلبان، لوله کشی یا بازیگر شویم.
6- فرهنگ ما را قادر میکند تا با سایر افراد دارای ملیت یا قومیت یکسان همانندسازی کنیم - یعنی خود را در زمره آنان قرار دهیم - و براساس «ما»ی اجتماعی و «من» شخصی بیندیشیم. هر کدام از ما رفته رفته خود را جزو یکی از بسیاری از انسانهای دیگر و نیز مثلاً یک امریکایی، یک ایتالیایی، یک کانادایی، یک ایرانی یا هر کس دیگری به حساب خواهیم آورد. همچنین ممکن است خود را اعضای نسلی قدیمی یا جدیدتر، یک طبقه اجتماعی خاص، یک گروه حرفهای و غیره محسوب کنیم.
اجزای فرهنگ
راه دیگر شناخت بهتر فرهنگ تجزیه و تحلیل اجزای آن است. «ریچارد. تی. لاپیر»، جامعه شناس، فرهنگ انسان را به سه نظام مرتبط با هم تقسیم میکند:1- نظام ایدئولوژیک:
این نظام شامل افکار، عقاید، ارزشها و شیوههای تعقل است که انسانها یاد میگیرند در تعریف آنچه مطلوب و نامطلوب است آنها را بپذیرند. «لاپیر» نظام ایدئولوژیک را «جزء فکری» فرهنگ میخواند که اساس فعالیتهای فکری انسان را تشکیل میدهد. افکار ما در خصوص ماوراءالطبیعه، مردمسالاری، عدالت، آزادی، وفاداری، درستکاری، زیبایی و ارزش تحصیلات یا علم تا حدّی منبعث از نظام ایدئولوژیک فرهنگ است که آن را جذب کردهایم. این نظام، کارش «موجّه ساختن» رفتار ما - یعنی درست جلوه دادن آن - است.2
- نظام تکنولوژیک:
این نظام شامل مهارتها، تخصصها و هنرهایی است که انسان را قادر میسازد از مواد اولیهای که در محیط طبیعی یافت میشود کالا تولید و از آنها استفاده کند. توانایی ما برای پختن غذا، رانندگی، گیتارنواختن، یا استخراج زغال سنگ، بخشی از جزء تکنولوژیک فرهنگمان را تشکیل میدهد که آن را آموختهایم.3- نظام سازمانی:
این نظام شامل تمامی دانشی است که انسان را قادر میسازد به نحوی مؤثر رفتار خود را با اعمال دیگران هماهنگ کند. توانایی پیروی از الگوی رفتاری خاصی - رفتار کردن به عنوان دانشجو، پدر یا مادر، رهبر مذاکره یا رأی دهنده - بخشی از جزء سازمانی فرهنگی است که آن را جذب کردهایم.سه نظام مستقل مذکور یکدیگر را تقویت میکنند. ذکر نمونهای از این فرآیند تقویت، به خواننده در درک ارتباط متقابل آنها کمک میکند.
«رالف لینتون» دربارهی یکی از اهالی گیلبرت آیلند چیزهایی میگوید. از این قرار که او در هیوا در جزایر مارکوساس (از جزایر جنوب اقیانوس آرام) سکنی میگزیند، با زنی در آنجا ازدواج میکند و به ماهیگیری میپردازد. در چارچوب نظام ایدئولوژیک، قایق برای اقتصاد جزایر مارکوساس ضروری تلقی میگردید. قایقهای بومیان جزو اموال شخصی آنان محسوب میشد. و در نقطهای بی حفاظ در امتداد ساحل مهار میشدند. نظارتهای گروهی سنتی بر رفتار - نظام سازمانی - از بین رفته و «قرض کردن» قایق رایج شده بود. ممکن بود کسی قایق خود را پس از چند روز مفقود شدن رها شده در مردابی در آن نزدیکی پیدا کند. هر چند اهالی مارکوساس متوجه شده بودند که کار ماهیگیری باید در مقابل تصاحب عدوانی تحت حمایت قرار گیرد؛ اما تا آمدن تازه وارد راه مشخصی برای این کار نیافته بودند.
فرد مذکور وقتی این اوضاع را دید دست به کار تغییر نظام تکنولوژیک شد. او نوع جدیدی قایق دیرک دار برای خود ابداع کرد که مزیت آن این بود که اجزای آن از هم قابل جداکردن بود. وقتی از ماهیگیری برمیگشت قطعات قایق را از هم جدا میکرد و آنها را به خانه میبرد. قایق او ایمن بود و بدون دیرک هم کار نمیکرد.
نظام سازمانی بقیه کار را انجام میداد. سایر جزیرهنشینان وقتی متوجه مزیت قایق سرهم کردنی شدند، دست به کار ساختن قایقهایی از این نوع برای خود شدند. لینتون (Linton) گزارش میدهد که «این اختراع... به سرعت باد گسترش یافت. تا زمانی که من از آن جزیره دیدن کردم، نوع [قدیمی] قایق چنان منسوخ شده بود که میگفتند فقط یکی از آنها در یکی از دورافتادهترین جزایر آن مجمع الجزایر باقی مانده است.»
بدین ترتیب نظامهای ایدئولوژیک، تکنولوژیک و سازمانی، آن طور که مردم تصورشان را میکردند، به هم مرتبط شدند. در واقع جزیرهنشینان میگفتند: «باید از قایق خود محافظت کنیم.» ورود تازه وارد مذکور مشاورهی تکنولوژیک به همراه داشت: «من این کار را این طور انجام میدهم.» دیگران هم سازماندهی کردند: «ما هم همین کار را خواهیم کرد و از داراییمان محافظت میکنیم.»
نسبی بودن فرهنگ
در برخی از گروههای اسکیمو وقتی مردی آن قدر پیر میشود که نمیتواند شکار کند، مراسم مناسبی اجرا میشود و او را لای دیوار میگذارند یا در دریا میاندازند تا بمیرد. آیا چنین کاری درست است یا نادرست؟جواب این سؤال بستگی به فرهنگی دارد که فرد جواب دهنده آموخته و پذیرفته است. این موضوع را جامعه شناسان چنین بیان میکنند: «معیارهای حق و باطل و خوب و بد متناسب با فرهنگ دربردارنده خود این مفاهیم است.» آنچه در یک جامعه «حق» است، ممکن است در جامعهای دیگر باطل باشد. در برخی گروهها کشتن نوزادان در شرایطی خاص مجاز است و در گروههای دیگر جنایت محسوب میشود. در برخی جوامع پاکدامنی پیش از ازدواج ضروری و در جامعهای دیگر ممنوع است و در جامعهای دیگر نه بد است نه خوب. «ساموئل باتلر» با گفتن اینکه: «پایبندی به مسائل اخلاقی رسم کشور خود شخص و احساس کنونی همتایان خود اوست. آدم خواری در کشوری که این کار رسم است غیراخلاقی نیست.» به نکته جامعه شناختی موجهی اشاره کرد. رابرت برشت (Robert Bierstedt)، جامعه شناس آمریکایی مینویسد:
«نه تنها مشکل است بلکه تا آنجا که ما فعلاً میدانیم ظاهراً محال است که بتوان یک حرمت همگانی پیدا کرد، یعنی ممنوعیت کاری واحد در همه شرایط، در همه مواقع و در همه جوامع، تا آنجا که ما میدانیم هنجارها همیشه متناسب با فرهنگی خاص و مجموعه خاصی از شرایط است و هرگز مطلق نیستند.»
بنابراین حق و باطل بستگی به این دارد که مردم چه چیزی را به منزله حق و چه چیزی را به منزله باطل پذیرفته باشند. با این حساب، فرهنگ میتواند برای مردم جامعهای خاص هر چیزی را حق یا باطل قلمداد کند.
این استدلال که هیچ اصل مطلق اخلاقی عمومی وجود ندارد، بدان معنا نیست که برای حق و باطل و پایبندی یا عدم پایبندی اخلاقی برای مردمی که فرهنگی خاصی را یاد گرفتهاند هیچ معیاری وجود ندارد. چنین معیارهایی واقعاً وجود دارد. هر چند هیچ اصل مطلق اخلاقی که در همه جوامع قابل تبعیت و پذیرفته شده باشد سراغ نداریم، در هر جامعهای معیارهای رفتاری وجود دارد و تأثیرات عمیقی هم برجا میگذارند؛ زیرا بسیاری از مردم آنها را پذیرفتهاند (نمونه تفاوت معیارهای اخلاقی در میان فرهنگها در گزارش مندرج در کادر زیر بیان شده است):
فرهنگ تیو و دانمارکی افسرده
انسان شناسی جوان، خانم «لورا بوهانان» معتقد بود که هنر بزرگ [داستان سرایی] زبانی همگانی دارد. «هملت» اثر شکسپیر به نظر او مطلوب طبع بشری است؛ زیرا این طبع در تمام دنیا یکسان است. بنابراین این نمایشنامه را همه مردم یک جور تفسیر میکنند.
«بوهانان» توانست ضمن مطالعه رسوم قبیله تیو در غرب آفریقا این نظریه را بیازماید. گروهی از افراد قبیله تیو از او خواستند بگوید «کاغذی» که میخواند چیست. آن به اصطلاح کاغذ نسخهای از «هملت» شکسپیر بود و انسان شناسی مجبور شد داستان را برایشان تعریف کند.
در صحنه آغازین، روح شاه، یعنی پدر هملت، ظاهر میشود. یکی از پیرمردها با شنیدن ظاهر شدن روح میگوید: «ممکن نیست! مسلماً آن روح، رئیس از دنیا رفته نبوده؛ یک شگون بوده که جادوگری آن را فرستاده. ادامه بده!»
او به تعریف داستان ادامه میدهد و میگوید که برادر کوچکتر شما فقط یک ماه بعد از به خاک سپردن شاه با همسر او ملکه ازدواج کرده است.
پیرمرد در جمع بقیه با اشتیاق میگوید: «خوب کرده! به شما گفتم که اگر از اروپاییها چیزهای بیشتری بفهمیم، میبینیم که کاملاً شبیه ما هستند. در کشور ما هم... برادر کوچکتر با بیوه برادر خود ازدواج میکند و پدر بچههای او میشود.»
این انسان شناس چگونه میتواند خشم و نفرت «هملت» را از این ازدواج بیان کند؟ او تصمیم میگیرد تکگویی «هملت» را حذف کند و داستان را ادامه میدهد و میگوید که روح دوباره ظاهر میشود و این بار میخواهد با «هملت» حرف بزند.
پیرمرد میگوید: «شگونها نمیتوانند حرف بزنند. پدرمردهی «هملت» شگون نبود... چیزی بود که ما به آن «روح» میگوییم!» لورا میگوید ناچار بودم از کلمات انگلیسی استفاده کنم، چون این مردم به بقای هیچ جزئی از بدن بعد از مرگ شخصی اعتقاد نداشتند.
پیام روح این است که برادر خودش او را مسموم کرده و هملت عهد میکند از عموی خود انتقام بگیرد. این عهد کردن هملت برای انتقام گرفتن گروه را بسیار ناراحت میکند.
پیرمرد میگوید: «اینکه کسی روی برادر پدرش که حالا پدر او هم شده دست بلند کند کار بسیار بدی است... اگر برادر پدرت: پدرت را کشته باشد باید دست به دامان هم سن و سالهای پدرت بشوی! آنها میتوانند از او انتقام بگیرند.»
طرح فرعی داستان که مربوط به پولونیوس، اوفلیا و برادر او، لیرتیز، است به طرزی نومید کننده بی سروته میشود. افراد قبیله تیو معتقدند که لیرتیز، اوفلیا را جادو کرده است و اوفلیا میخواهد جسم خود را به جادوگران بفروشد تا بدهیهایی را که در قماربازی به بار آورده بپردازد. انسان شناسی به هر ترتیب داستان را در حالی که اجساد زیادی روی صحنه تلنبار شده به پایان میآورد.
پیرمرد میگوید: «داستان خوبی بود... و با اشتباهات خیلی کمی آن را تعریف کردی... گاهی باید قصههای بیشتری از کشور خودت برای ما تعریف کنی، ما چون سالخورده هستیم معنی واقعی آنها را برایت شرح میدهیم تا وقتی که به وطن خودت برگشتی، بزرگترهایت فکر نکنند در اینجا همین طور توی علفها نشستهای، بلکه میان کسانی بودهای که چیزی سرشان میشود و به تو حکمت آموختهاند.»
هنر بزرگ ممکن است از این لحاظ عمومیت داشته باشد که موقعیتها و عواطفی را دربردارد که همه مردم آنها را تجربه میکنند -انتقام، وظیفه فرزندی، عشق و مرگ. اما همان طور که «لورا بوهانان» دریافت، تفسیر آن را فرهنگ فرد شنونده شکل میبخشد...
این جامعه شناس با اینکه به نسبیت الگوهای فرهنگی اذعان میکند، اهمیت تأثیر مفاهیم فرهنگی را بر کسانی که فرهنگی مشترک دارند ناچیز نمیشمارد. جامعه شناسی باید در بررسی تعامل انسانی موضوع «نسبیت فرهنگی» را در نظر بگیرد؛ اما این توصیه بدان معنا نیست که وی معتقد باشد مردم نباید هیچ موضعی در قبال مسائل اخلاقی داشته باشند. اولاً، این کار ناممکن است؛ زیرا هیچ فردی از تأثیر افکار و معیارهای دیگر افراد جامعه کلی در امان نیست. ثانیاً این معیارها، طبق تعریف، واقعاً در خدمت مردم جامعه هستند. وقتی بیشتر مردم جامعهای بپذیرند که یک معیار خاص اخلاقی به رفاه آنان کمک میکند، همین طور هم میشود؛ زیرا آنان به طور تجربی آن را آزموده و به این نتیجه رسیدهاند که آن معیار به نفع آنان است.
مردم میخواهند به منزله فرد و گروه باقی بمانند و معیارهای رفتاری آنان بیانگر این خواسته است. اگر صحبت از یک اصل مطلق و جهان شمول اخلاقی توجیهی داشته باشد، در همین یک مورد نهفته است. تا آنجا که ما میدانیم، به علت اجماع هر جامعه است که به خطر انداختن ادامه حیات گروه، کاری نادرست و غیراخلاقی محسوب میشود. با وجود این، آنچه مخاطره آمیز محسوب میشود باز هم مربوط به فرهنگ موردنظر است.
بررسی بیشتر جامعه
مفهوم جامعه مانند مفهوم فرهنگ را میتوان بهتر درک کرد؛ مشروط بر انکه مفصلتر بررسی گردد. در اینجا برخی از جنبههای مهم جامعه ذکر میگردد:1- جامعه صرفاً مجموعه هر یک از اجزای خود، یعنی اعضای خود، نیست. اگر هر عضو جامعه را به طور منفرد بررسی کنیم، نه تصویری واقعی و نه تصویری کامل از آن جامعه به دست نمیآید. خود جامعه دارای ساختار و تداوم است. مردم در آن به دنیا میآیند، میمیرند و جای خود را به دیگران میدهند، اما جامعه به حیات خود ادامه میدهد و ویژگیهای اجتماعی خود را حفظ میکند.
2- فرهنگ یک جامعه، شامل نظامی از ارزشهای غایی است که اعضای جامعه عموماً آنها را پذیرفتهاند. اعضای جامعه این ارزشها را اصلی و اساسی میدانند. در جامعه آمریکا همه قبول دارند که شهروندان حق تدوین سیاستهای دولت را مستقیماً یا با انتخاب نمایندگان، دارند. در میان پیروان دین اسلام، تسلیم در برابر اراده خداوند ارزش غایی محسوب میشود.
3- جامعه همچنین دارای نظامی از ارزشهای واسطه است که ارزشهای غایی را عملی میسازد. در آمریکا، قانون اساسی ابزاری قانونی و دارای ماهیت واسطه برای تضمین ارزشهای غایی جامعه است. قانون اساسی هیچ حقی به ما نمیدهد؛ بلکه صرفاً حقوقی را بیان میکند که پیش از تهیه قانون اساسی وجود داشت و همین حقوق بیانگر ارزشهای غایی است.
قرآن کتاب آسمانی اسلام است و ارزشهای غایی آن را بیان میکند. «پنج ستون اسلام» ارزشهایی واسطهاند که تعلیمات اساسی قرآن را اجرا میکنند. این ستونها مستلزم پنج بار نماز خواندن در روز، اذعان به ایمان به خداوند به عنوان تنها خدای واقعی و ایمان به [حضرت] محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] به عنوان رسول او، خمس و زکات، روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان و رفتن به مکه حداقل یک بار در عمر خود در صورت امکان مالی است.
فرهنگ هر جامعه را عمدتاً ارزشها و نگرشهای اعضای آن شکل میبخشد. در بخش بعدی این ارزشها و نگرشهای فرهنگی بررسی خواهد شد.
4- برای بقای هر جامعه باید برخی نیازهای اساسی کارکردی برآورده شود. نظم اجتماعی باید برقرار گردد. این نیاز را آداب و رسوم، قواعد رفتاری، قوانین و نظامی قانونی که مجازاتهایی برای نقض این قوانین اعمال میکند برآورده میکند.
برآورده شدن نیازهای اساسی افراد و تجدید و تهیه موادی که برای برآوردن این نیازها به کار میرود باید پیش بینی شود. نظامهای کشاورزی و صنعتی ما چنین وظایفی را برعهده دارد.
با مردن افراد و کم شدن جمعیت، باید جای آنها پر شود. در نتیجه باید فعالیتهایی برای تولید مثل و نگهداری فرزندان به عمل آید. نظامهای ازدواج و خانواده که مقرراتی برای تولید مثل و نگهداری از فررندان وضع میکند، این وظیفه را برعهده دارد.
باید فرزندان را با فرهنگ جامعه آشنا ساخت و نظامهای ارزشی و مهارتهای آن را به آنان آموزش داد. والدین و دیگران سخن گفتن، خواندن و نوشتن را به آنان میآموزند. اصول اخلاقی گروه به کودکان یاد داده میشود. مهارتهایی را فرا میگیرند که سرانجام آنان را قادر میسازد به بزرگسالانی نسبتاً مستقل تبدیل شوند.
نوعی نظام آداب و رسوم - یعنی الگویی از رفتار تشریفاتی که محیطی فرهنگی را میسازد - باید وجود داشته باشد تا نظام غایی ارزشها گاه به گاه مورد تأکید قرار گیرد. ما روز تولد جرج واشینگتن و آبراهام لینکلن را جشن میگیریم و بچه مدرسهایها را وامی داریم به پرچم ما ادای احترام کنند. اما به شجاعت، درستکاری و رهبری پاداش میدهیم.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول