مثنوی و مسأله ی رنج انسانی
چکیده:
راه عارفانه در زبان مولانا به شکل زیباتری عرضه شده است. از منظر مولودی، هستی، بستری برای رشد و شکوفایی توانایی های انسانی است و مهمترین وسیله تحقق این هدف مصایبی است که بر سر انسان فرود می آید و او را می پرورد. از این، آن چه در نگاه نخست شر قلم داد می- شود، خیر است که لازمه کمال انسانی می باشد.
مقدمه
آیا وجود این همه رنج های مختلف و شرور با وجود خدایی عادل و قادر و حکیم و خیرخواه سازگار است؟ انی تنها پرسشی فیلسوفانه یا کلامی نیست بلکه پرسشی است که همه انسان ها را به نوعی به تأمل وا می دارد و آنان را به یافتن پاسخی قانع کننده بر می انگیزد. ظاهراً این مسأله هم زاد انسان است و انسان ها در طول تاریخ کوشیده اند به این مسأله پاسخی در خور دهند و هنوز این تکاپو ادامه دارد.
حال جای این پرسش است که آیا مولانا جلال الدین محمد بلخیف عارف نامور، که گویی همه زندگی ها را زیسته و در همه عصرها حضور داشته است و برای هر مسأله اساسی بشری پاسخی دارد، به این مسأله پاسخی داده است؟ و اگر پاسخی به این مسأله داده، آیا پاسخش برای انسان معاصر پذیرفتنی است؟ این نوشته در پی پاسخ به این پرسش هاست.
رهیافت تمولانا به مسأله شر، رهیافتی عینی و ملموس است. وی به جای بحث های انتزاعی و نظری و صرف به سبک خاص خود از محسوس ترین پدیده ها آغاز می کند و با آوردن داستان - هایی ساده و تمثیلاتی همه فهم می کوشد به این پرسش، پاسخ دهد. نقطه عزیمت مولانا در مسأله شر و رنج آن است که رنج، مایه کمال انسان است و علت نگرانی ما از آن جهل ماست. در حقیقت همان طور که سنگ طلا با گداختن در کوره به تدریج از زنگارها پاک می شود و خالص می گردد، رنج نیز مایه خلوص وجود انسانی از آلودگی ها می گردد و جوهر و گوهر واقعی او را عیان می سازد.
از نظر مولانا اگر ما واقعاً به نقش رنج در تکامل وجود انسانی خود پی می بردیم، نه تنها از آن نمی گریختیم، بلکه به استقبال آن نیز می رفتیم. از نظر این عارف جاودانه، رنج باعث پروردن جان انسان می شود. همان طور که پیداست هر چند نظرگاه مولوی با نظرگاه جان هیک درباره نقش رنج همانند است، لیکن نحوه این طرح این مسأله نزد وی بسیار متفاوت است و پذیرفتنی - تر می نماید. وی در جاهای مختلفی از مثنوی این نظریه را بسط می دهد. رهیافت مولانا در این مسأله را بر چند اصل می توان استوار دانست:
خداوند سرچشمه خیر و شر است.
آن بـــــــدی دادن، کمــــــــال اوست
هم من مثـــالی گویمت ای محتشـم
کــرد نقـــــاشی دو گونـــــه نقش هــا
نقش هـــای صاف و نقشی بی صفا
نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت
نقش عفـــریتـــان و ابـــلیسان زشت
هر دو گونـــــــه نقش استــــادی اوست
زشتـــی او نیست آن رادی اوست(1)
شر، نسبی است.
در زمانه هیچ زهر و قند نیســت
کـــه یکی را پا، دگر را بنـــد نیست
زهر مار، آن مار را باشد حیـات
نسبتش با آدمی باشــــــــد ممــــات
خلق آبی را بود دریــا چـــو باغ
خلق خاکی را بود آن، مرگ و داغ
هم چنین برمی شمر ای مردکار!
نسبت این، از یکی کس تا هزار(3)
این نسبی دیدن شر به معنای انکار شرور یا پرهیز از مواجهه با واقعیت نیست، بلکه کوششی است برای دیدن هستی از منظری فراتر از نیازها و علایق شخصی و فردی. برای کسی که خودش را محور هستی می شمارد و هیچ توجهی به دیگران ندارد، هر اتفاقی که نپسندد شر مطلق خواهد بود، اما برای انسانی که از بند خود پرستی بدر آمده باشد، نسبیت شرور امری واقعی و آشکار است.
رنج، موجب کمال است.
لایق آن هست، تـــأثیر و جـــزا
کژ روی، جف القلم کج آیدت
راستی آری، سعادت زایدت (5)
تا که چوبش می زنی، بـه می شود
او ز زخم چوب، فربـــه می شـــود
نفــــس مؤمن اشغری آمــــد یقین
کوبه زخم رنج زفت است و سمین
زین سبب بر انبیا رنج و شکست
از همه خلق جهان افزون تر است
تا زجان ها جان شان شد زفت تر
که ندیدند آن بلا قوم دگـــر(6)
مولانا در این مسیر تا جایی پیش می رود که انسان ها را به استقبال رنج تشویق می کند تا از این طریق خود را از پلشتی ها بپیرایند و از کسانی تعجب می کند که جویای کمال هستند و در عین حال از رنج گریزانند:
کورمد در وقت صیقل از جفا(8)
گر خدا رنجت دهد، بی اختیار
که بلای دوست تطهیر شمــاست
علم او بالای تــدبیر شماست (9)
شتابزدگی و آگاهی محدود ما غالباً پرده ای بر فواید رنج های پیرامونما می کشند و مانع از آن می گردند تا ارزیابی روشنی از خیر و شر داشته باشیم. ما در برابر رنج، ناشکیبا هستیم، زیرا از علت آن بی خبریم. اساساً به گفته خداوند متعال صبوری در گرو دانایی است(10) همه ما تجربه - های گوناگونی در این زمینه داشته ایم. چه بسیار اتفاقاتی را برای خود شر می پنداشتیم، اما پس از پاگاهی و تأمل به خیر بودن آن پی بردیم و گذر زمان این مسأله را آشکار ساخت. داروی تلخی که فرزند بیمارمان آن را شر می پندارد، به دلیل نقص آگاهی او درباره نقش درمان گر آن است. مولانا این واقعیت را با داستانی دیگر باز می نماید. مردی خفته بود، که ماری وارد دهان و معده اش شد. سواری که از آنجا می گذشت، این صحنه را دید، اما فرصت تاراندن مار را نیافت. پس بر مرد خفته آمد و بدون هیچ توضیحی با گرزی که در دست داشت چند ضربه محکم به او زد و او را از خواب پراند و ناگزیرش ساخت پای درختی رفته و سیب -های گندیده درخت را بخورد. به این ترتیب، آن کارخورده را می دواند و زجر می داد و به ناله - ها و نفرین های او توجهی نداشت:
قصد مت کردی تو نــادیده جفـــا
گر تر از اصل است با جانــم ستیز
تیغ زن یک بارگی خونــم بــــریز
شـوم ساعت که شدم بر تو پـدیـد
ای خنک آن را که روی تو ندید
بی جنایت بـی گنه بی بیش و کم
ملحدان جایـــز ندارند این ستـــم
می جهد خون از دهانـــم با سخن
ای خدا آخــر مکافاتـــش تو کن
مار با آن خورده بیرون جست از او
چون بدید از خود برون آن مار را
سجـــده اورد آن نکــــو کردار را
سهن آن مار سیــــاه زشـــت زفت
چون بدید آن دردها از وی برفـت
گفت: خود تو جبرئیل رحمتــــی؟
یــــا خـــدایــی، کـه ولـی نعمتی؟
ای مبارک ساعتــــی که دیدی ام مرده بــودم، جان نو بخشیده ای ام(11)
این پاسخی است که آن سوار به مرد مارخورده می دهد. پس از آن که مار از معده ان شخص خارج شد و او دید که آن سوار چه خدمتی به او کرده است، از او پرسید که چرا از همان اول به او علت آن خوراندن ها و دواندن ها را نگفت تا او با طیب خاطر تن به خواسته سوار فرشته سان و زجرهایش دهد؟ پاسخ سوار شنیدنی است:
زهر تو آب گشتـــی در زمـان
گر تـــو را من گفتمــی اوصاف مــــار
ترس از جانت برآوردی دمــار(12)
1- اعتماد به حکمت خداوند:
خدایی که مولانا تصویر می کند، رابطه ای نزدیک با انسان دارد، دوست بزرگ و راهنمای اوست و همواره چون مادری دل سوز نگران او می باشد و دریار رحمت او همواره مواج است. چنین کسی اجازه نمی دهد که انسان، بیهوده رنج بکشد و یا چون خسی بر دریای طوفانی حوادث سرگردان بماند. خدایی که مولانا معرفی می کند:
می دهد هر شوره را باران و نم(13)
نزد خدای مولانا لطف، اصل و قهر، عارضی و فرع است.
گاهواره را که می جنبانید؟ او
از که خوردم شیر غیر شیر او؟
کی مرا پرورد جز تدبیر او؟(15)
علم او بالای تدبیر شمــــاست
این روش مولانا برای حل معضل رنج است. در حقیقت کاراو، کوششی است برای معنا دادن به رنج. زیرا از نظر ما آن چه رنج را رنجبار می سازد بی معنایی آن است. فرض کنیم کسی بی هیچ دلیلی از ما بخواهد تا چند صد متر را بدویم یا وزنه ای یک کیلوگرمی را دویست متر با خود حمل کنیم. به احتمال فراوان اگر ما ناجار باشیم که خواسته او را انجام دهیم، آزرده خاطر خواهیم شد و رنج خواهیم کشید اما آن چه ما را رنج می دهد، سنگینی آن وزنه یا مسافتی که طی کرده ایم نیست، بی معنایی این کار است زیرا کافی است باور کنیم که وزنه زدن باعث تقویت تنفسی ما خواهد شد، تا آماده شویم هر هفته- مانند بدنسازان- چندصد کیلومتر را جابجا کنیم. همه تلاش مولانا در تفسیر خود از رنج آن است که به آن چه در نگاه اول بی معنا به نظر می رسد، معنا ببخشد.
ارزیابی طرح مولانا
در این صورت استراتژی مولانا کامل به نظر می رسد و او در کار خود موفق بوده است. اما ممکن است کسانی که وجود شرور را با وجود خدایی خیرخواه و عادل ناسازگار می بینند، هم چنان این پاسخ را قانع کننده نیابند. شاید کسی بگوید زمانی مولانا این تحلیل را ارایه کرد که خبری از نسل کشی های مدرن و جنگ های هسته ای و قتل عام های سازمان یافته نبود، اما امروزه مسأله متفاوت است. نمی توان با چند تشبیه و تمثیل و با کمک گرفتن از داستان های تمثیلی پوست دباغی نشده و مانند آن ها عمق رنج های انسانی را توجیه کرد. از این منظر اگر مولانا در روزگار ما می زیست، چه بسا نظر خویش را تعدیل می کرد.
در پاسخ به این اشکال نی توان به مقایسه دو نظرگاه در این باره پرداخت ویکی از آن دو را برگزید، زیرا ظاهراً دلیل دیگری وجود ندارد. مولانا می گوید خدایی هست که عادل و حکیم است. شر نیز وجود دارد، اما باید دانست که:
1. این شرور ادعایی مطلق نیستند، بلکه نسبی هستند.
2. این شرور در نهایت به سود انسان هستند و به صیقل دادن روح می انجامند. پس هر چند رنج به نظر تلخی می رسد، لیکن لازمه تحقق جوهر انسانیت است. خداوند نیز خودش این شرور را پدید آورده است تا هم چیره دستی خود را نشان دهد و هم از طریق روح ما را پرورش دهد. پس رنج کاملاً معنادار است. اما مخالفان این نظریه می گویند که به دلیل وجود شر و متعدد به این نتیجه رسیده اند که خدایی وجود ندارد و ما نیز اسیر تقدیر هستیم و در میان دریایی طوفانی شرور سرگردانیم و راهی برای بیرون رفتن از این وضع نداریم. حال ببینیم که وضع این دو دیدگاه به لحاظ معرفتی چگونه است. همان طور که پیشتر دیدیم مخالفان وجود خدا نمی توانند از طریق وجود شرور منطقاً به نفی خداوند برسند و حداکثر آن است که این شرور خود بخشی از برنامه خداوند برای کمال انسان است، دیگر مخالفان وضع معرفتی نیرومندی نخواهد داشت و به نظر می رسد که تحلیل مولانا از آنان نیرومندتر است. زیرا مولانا از معناداری هستی شروع می کند و می کوشد برای بخش به ظاهر بی معنایی آن یعنی شرور، معنایی ارایه کند و یا عمل آن را به خداوند احاطه دهد. حال آن که مخالفان از بی معنایی بخشی از هستی یعنی شرور می خواهند بی معنایی کل هستی را نتیجه بگیرند و نهایتاً نیز معضل شر را حل ناشده رها می کنند. زیرا با نفی خدا، شر از میان نمی رود ، بلکه معنای خود را از دست می دهد و به امری عبث تبدیل می شود. این رهیافت یاداور عذاب سیزیف در افسانه های یونانی است که به شکنجه بی معنایی برای ابد گرفتار شده بود، یعنی ناگزیر بود سنگی را از دامنه کوه تا بالای آن ببرد. اما همین که به بالای کوه رسدآن سنگ از دست او فرو می غلطید و پایین می آمد. از این رو ناچار بود کار خود را از سر گیرد. بدین ترتیب، دیدگاه مولانا مقبول تر و پذیرفتنی تر است.
اگر هم تحلیل مولانا را نپذیریم، حداقل آن است که این دو دیدگاه از نظر معرفتی هم سنگ هستند زیرا در نهایت، مخالفان نمی توانند نبود خدا را از طریق شرور، منطقاً اثبات کنند و از شرور این نتیجه منطقی را بگیرند که خدایی نیست. حال ماییم و دو استراتژی که از نظر معرفتی یکسان هستند و هر دو به یک اندازه نیرومند یا ضعیفند، با این تفاوت که یکی از آن ها راه به پوچی و بی معنایی کل هستی می برد و دیگری می -کوشد برای بخش ناخوشایند زندگی، معنایی- هر چند از نظر مخالفان ناپذیرفتنی- ارایه کند. به نظر می رسد که حداقل امتیاز دیدگاه دوم آن است که از نظر بهداشت روانی برای ما بهتر است. زیرا اگر قرار باشد که میان دو نظرگاه هم سنگ دست به انتخاب بزنیم، یکی نظرگاهی که ما را از بازیچه شرور بی معنا و اهریمنی می داند و دوم نظرگاهی که حتی شرور را در خدمت رشد و تعالی انسان می شناسد، این یک سلامتی و بهداشت روانی ما را بیشتر تأمین کند. افزون بر آن این کار با خرد ما نیز سازگارتر است و گویای حسن انتخاب ما می باشد. از این رو اگر هم به فرض از نظر معرفت شناختی به نتیجه قاطعی نرسیدیم و نتوانستیم یک دیدگاه را به دیگری ترجیح می دهیم، با توجه به معیارهای عملی می توانیم نظرگاه مولانا را بر نظرگاه مخالف آن ترجیح دهیم.
اینجاست که دیدگاه مولانا در این زمینه برای انسان معاصر بسیار مغتنم و آموزنده به نظر می رسد. وی به انسانی که در برابر رنج ها و شرور گسترده و بی شمار معنایی نمی یابد، می آموزد که همه رنج ها در جهت تعالی انسان عمل می کند. در مواردی صحت این مدعا را به آسانی می بینیم و در مواردی هم که نمی توانیم به راحتی برای شرور اخلاقی معنایی دریابیم، می توانیم آن را در متن کلی تری قرار دهیم و با اعتماد به خدای علیم و حکیم، آن ها را نیز با معنا و سازنده بدانیم. این اموزه در دنیایی که دست خوش پوچی و بحران بی معنایی شده است، سخت ارجمند و کارساز است. از این رو بی جهت نیست که در غرب شاهد شکوفایی اندیشه ها و آموزه های مولانا هستیم؛ اندیشه - هایی که هرگز رنگ کهنگی نمی پذیرند.(16) سخن کوتاه، مولانا رنج را با معنا و در نتیجه پذیرفتنی و با توحید سازگار می بیند و می گوید:
که نمی دانند ایشان سر کار
مرد، خود زر می دهد حجام را
می نوازد نیش خون آشام را
پی نوشت :
1. مثنوی، جللال الدین محمد بلخی، به تصحیح محمد استعلامی، تهران، زوار، 1372، دفتر دوم، ص116-115.
2. مقالات مولاه (فیه مافیه)، جلال الدین محمد بلخی، ویرایش جعفر مدرس صادقی، تهران، نشر مرکز، 1372، ص139.
3. مثنوی، دفتر چهارم، ص12-11.
4. مقالات مولانا (فیه مافیه)، ص139.
5. مثنوی، دفتر پنجم، ص152.
6. همان، دفتر چهارم، ص13.
7. Classics of philosophy, Louis pojman, Oxford,
Oxford University. press,1998,p1015.
8. مثنوی، دفتر سوم ص184.
9. همان.
10. «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً؛ و چگونه در برابر چیزی که بدان آگاهی نیافته ای صبر خواهی کرد؟»، کهف/68، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص302.
11. مثنوی، دفتر دوم، ص87.
12. همان، ص88.
13. همان، دفتر چهارم، ص77.
14. همان، دفتر دوم، ص120.
15. همان، ص119.
16. توجه به این نکته لتزم است که پذیرفتن معناداری رنج و سازنده بودن آن به این معنا نیست که باید در برابر شر سکوت کنیم و رنج های اجتماعی را تحمل کنیم. این نکته- ای است که باید جداگانه به آن پرداخت و نظرگاه مولانا را درباره آن به تفصیل داشت.