زمينه ها و نتايج صلح امام حسن عليه السلام
در کنار عامل ياد شده، حمايت نکردن خواص جبهه حق از امام و بلکه خيانت آنان اعم از فرماندهان و اشراف کوفه و سران قبايل(2) ـ که به نمونه هايي از آن اشاره کرديم ـ و سطحي نگري عوام نسبت به مسائل و متأثر شدن آنان از تبليغات ويرانگر معاويه و توجه نکردن به رهنمودها و هشدارهاي امام مجتبي عليه السلام و پيروي بي قيد و شرط از سران خود دو عامل اساسي ديگر بود که روحيه انسجام و پايداري نيروها را در برابر سپاه شصت هزار نفري شام(3) درهم شکست و آنان را در سراشيبي سقوط و شکست حتمي قرار داد. بگونه اي که براي امام عليه السلام راهي جز پذيرش صلح باقي نماند.
پيشنهاد صلح
امام حسن عليه السلام برغم رويارويي با مشکلات و کارشکني هاي فراوان، همواره مصمم بر جنگ با معاويه بود. از اين رو در اين مرحله نيز پيش از آنکه پيشنهاد معاويه را بپذيرد در جمع ياران خود به سخن پرداخت و آنان را از نيرنگ هاي معاويه و آينده شومي که با پذيرش صلح در انتظارشان هست، برحذر داشت و به پايبندي به مقام رهبري و جهاد با ستمگران توصيه کرد. سپس فرمود:
معاويه ما را به چيزي فراخوانده که در آن نه عزت است و نه انصاف. اکنون اگر خواهان زندگي هستيد، پيشنهادش را بپذيريم و اين خار را بر ديده تحمل کنيم و چنانچه مرگ (با عزت و شرف) مي خواهيد، جان خود را در راه رضاي خدا بذل کنيم و (در ميدان جنگ) معاويه را در پيشگاه خدا به محاکمه کشيم.
جمعيت يکصدا فرياد برآوردند: ما خواهان بقا و زندگي هستيم.(5)
امام حسن عليه السلام در چنين شرايطي که خود را در ميان يارانش تنها يافت چاره اي جز پذيرش صلح نديد. از اين رو، پيشنهاد معاويه را مشروط پذيرفت.
صلح در آينه ي سخنان امام عليه السلام
در پاسخ اعتراض يکي از شيعيان در واگذاري خلافت به معاويه:
«والله ما سلمت الأمر اليه الا اني لم اجد انصارا و لو وجدت انصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحکم الله بيني و بينه»(6)
به خدا سوگند، من از آن روي حکومت را به وي واگذار کردم که ياوري نداشتم. اگر ياوري مي داشتم، شب و روز با او مي جنگيدم تا خداوند ميان من و او حکم کند.
در پاسخ زيد بن وهب جهني که پرسيده بود: مردم نسبت به مسأله جنگ يا صلح با معاويه سرگردانند، نظر شما نسبت به اين مسأله چيست؟ امام عليه السلام فرمود:
«.... والله لو قاتلت معاويه لأخذوا بعنقي حتي يدفعوني اليه سلما»(7)
به خدا سوگند اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته به صورت اسير به وي تحويل مي دهند.
در پاسخ اعتراض حجر بن عدي نسبت به صلح:
1ـ «اني رأيت هوا عظم الناس في الصلح و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علي ما يکرهون فصالحت بقيا علي شيعتنا خاصه من القتل فرأيت دفع هذه الحروب الي يوم ما فان الله کل يوم هو في شأن»(8)
من خواسته بيشتر مردم را در صلح و ناخشنودي نسبت به جنگ ديدم و دوست ندارم آنان را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم. پس براي حفظ شيعيانمان از کشته شدن مصالحه کردم و انديشيدم که اين جنگها را تا مدتي به تأخير بيندازم؛ چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاري است.
2ـ «ياحجر! ليس کل الناس يحب ما تحب و ما فعلت الا ابقاءا عليک والله کل يوم هو في شأن»(9)
اي حجر! همه ي مردم آنچه را تو دوست داري، دوست ندارند. من اين اقدام را جز به انگيزه زنده ماندن (امثال) تو نکردم. خداوند نيز هر روز دست اندرکار، کاري است.
در پاسخ اعتراض علي بن محمد بشير همداني و سفيان بن ليلي که به همين جهت وقتي بر او وارد شدند به عنوان «مذل المؤمنين» سلام دادند:
«لست مذل المؤمنين ولکني معزهم. ما اردت بمصالحتي معاويه الا ان ادفع عنکم القتل عند ما رأيت من تباطيء اصحابي عن الحرب و نکولهم عن القتال».(10)
من خوارکننده مؤمنان نيستم بلکه عزت بخش آنانم. هدف من از مصالحه با معاويه جز اين نبود که وقتي سستي يارانم را از جنگ و روي گرداني آنان را از نبرد ديدم، سعي کردم لااقل جان شما را حفظ کنم.
در برابر معترض ديگري ضمن آنکه صلح خويش را مشابه صلح جدش رسول الله صلي الله عليه و اله دانست، با اين تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزيل» بود و اين با کفار «بالتأويل» است، فرمود:
«ولو لا ما اتيت لما ترک من شيعتنا علي وجه الارض احد الا قتل.»(11)
اگر من چنين نمي کردم از شيعيان ما کسي نبود جز آن که کشته مي شد.
در پاسخ به سرزنش بعضي مردم نادان:
«و يحکم ما تدرون ما عملت والله الذي عملت خير لشيعتي مما طلعت عليه الشمس او غربت.»(12)
واي بر شما! چه مي دانيد که من چه کرده ام! آنچه من انجام دادم براي پيروانم بهتر (و با برکت تر) از آن چيزي است که خورشيد بر آن مي تابد يا غروب مي کند.
از مجموع سخنان ياد شده استفاده مي شود که امام حسن به دلائل زير مجبور به پذيرش صلح شده است.
1ـ نداشتن نيروي کافي براي جنگ با معاويه و سستي مردم در حمايت از حکومت امام عليه السلام.
2ـ ناخشنودي مردم از جنگ و سياست امام عليه السلام بر عدم تحميل آنچه که مردم ناخوشايند دارند. سياستي که پيش از وي مورد توجه رسول خدا صلي الله عليه و اله و اميرمؤمنان عليه السلام بود.
3ـ حفظ تشيع و تعداد اندک شيعيان از خطر اضمحلال و انقراض.
قرارداد صلح
1ـ حکومت به معاويه واگذار مي شود به شرطي که به کتاب خدا، سنت پيامبر صلي الله عليه و اله و سيره ي خلفاي شايسته عمل کند.
2ـ پس از معاويه حکومت از آن امام حسن عليه السلام(13) و چنانچه براي وي حادثه اي رخ داد از آن امام حسين عليه السلام خواهد بود(14) و معاويه حق ندارد کسي را به جانشيني خويش برگزيند.(15)
3ـ معاويه بايد ناسزا و سب اميرمؤمنان عليه السلام را در نمازها ترک کند(16) و علي عليه السلام را جز به نيکي ياد ننمايد.(17)
4ـ حسن بن علي عليه السلام معاويه را «اميرالمؤمنين» نمي نامد و نزد او شهادتي اقامه نخواهد بود.(18)
5ـ مردم بويژه پيروان حضرت علي عليه السلام در هر نقطه از سرزمين خدا بايد در امن و امان باشند. به قصد جان حسن بن علي و برادرش حسين و ديگر خاندان رسول خدا صلي الله عليه و اله توطئه اي چيده نشود و در هيچ نقطه اي از قلمرو اسلام، نسبت به آنان ارعاب و تهديدي صورت نگيرد.(19)
6ـ بيت المال کوفه با موجودي پنج ميليون درهم همچنان در اختيار امام حسن خواهد بود. افزون بر آن، معاويه بايد هر سال يک ميليون درهم از محل خراج «دارابجرد» در اختيار حسن بن علي عليه السلام قرار دهد تا ميان بازماندگان شهداي جنگهاي جمل و صفين توزيع گردد.(20)
قرارداد صلح در پنج ربيع الاول، سال 41 هجري، حدود شش ماه پس از خلافت آن حضرت به امضا رسيد.(21)
بازتاب صلح
غرور ناشي از اين موفقيت در همان روزهاي نخست پس از صلح در رفتار و گفتار معاويه آشکار گشت. عزيمت وي همراه سپاهش به کوفه قبل از رفتن به شام به منظور عينيت بخشيدن به روند صلح و قدرت نمايي در برابر مردم عراق و سخنراني وي در مسجد جامع کوفه و تأکيد بر اين نکته که پذيرش شرايطي از سوي وي صرفا به خاطر خاموش کردن آتش فتنه و ايجاد الفت ميان مردم بوده نه عمل کردن به آنها،(22) نمونه هايي از غرور طاغوت شام است که ماهيت پيمان شکني و چهره نفاق او را بيش از پيش آشکار ساخت.
رسالت حضرت مجتبي عليه السلام در اين مرحله سنگين تر شد. او هم مي بايد پاسخ ياوه گوييهاي معاويه را بدهد و چهره نفاق و نيرنگ و نيز موضع باطل او را براي افکار عمومي برملا کند و هم ماهيت و ابعاد کاري که انجام داده براي مسلمانان و پيروان خود تبيين نمايد تا آنان از حالت نگراني و احساس شکست و ذلت بيرون آمده با اميد به پيروزي حق و احساس سربلندي و عظمت از موضع امامت دفاع کنند.
امام مجتبي عليه السلام در نخستين سخنراني خود در کوفه در حضور معاويه و نيروهاي شامي و عراقي بر اين دو محور اساسي تکيه کرد و ضمن تجليل از رسول خدا و بيان شمه اي از خدمات آن حضرت به امت اسلامي و تأکيد بر اين حقيقت که اگر همه دنيا را بگرديد کسي را که جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله باشد جز من و برادرم حسين عليه السلام پيدا نخواهيد کرد، فرمود:
معاويه بر سر حقي با من به نزاع پرداخته که از آن من است نه او. ولي من به خاطر صلاح امت و فرونشاندن فتنه آن را ترک کردم. معاويه جنگ بين من و خود را بر زمين نهاد (و پيشنهاد صلح کرد) و من وقتي ديدم حفظ خون ها بهتر از ريختن آنها است، (پيشنهادش را پذيرفته) با او بيعت کردم و در اين کار جز مصلحت و بقاي شما نظر ديگري نداشتم، و چه مي دانيد شايد اين، آزمايشي براي شما و متاعي اندک (براي معاويه) باشد.(23)
واقعيت هاي تاريخي بيانگر اين است که جريان صلح در ميان مسلمانان عراق بازتاب منفي داشته و موجب پرسش ها، اعتراضات و موضع گيري هاي تند بعضي افراد عليه امام حسن عليه السلام شد. خوارج و آنان که نه به امام اعتقاد داشتند و نه به معاويه، از اينکه پيشواي شيعيان به خواست ايشان توجه نکرده و ـ به گمان ايشان ـ عامل گسترش سلطه معاويه بر قلمرو اسلامي شده عليه آن حضرت به سمپاشي پرداختند. شيعيان و حتي برخي از خواص نيز ابهامات و سؤالاتي داشتند که حضرت مجتبي عليه السلام با حوصله به آنها پاسخ مي گفت که پيشتر به بعضي از آنها اشاره کرديم. اين نشان مي داد که ماهيت صلح و ابعاد آن براي آنان روشن نبوده و آنان نه به عنوان موضع گيري عليه امام که براي روشن شدن حقيقت از آن حضرت سؤال مي کردند.
بازگشت به مدينه
بعضي از ياران امام که براي توديع به محضرش شرفياب شده بودند، پيشنهاد ماندن در کوفه را کردند. امام در پاسخ فرمود: راهي براي ماندن نيست. روز ديگر همراه برادر و خانواده اش کوفه را ترک کرد. چون به «ديرهند» رسيد نگاهي غمگنانه به کوفه کرد و اين شعر را خواند:
ولا عن قلي فارقت دار معاشري
هم المانعون حوزتي و ذماري(24)
از روي نفرت و بي مهري ديار هم صحبتان را ترک نگفتم. آنان بودند که از حريم من و خانواده ام دفاع کردند.
امام عليه السلام در هنگام وداع کوفه به جاي سخن گفتن از بي وفايي ها و خيانت هاي اين شهر و مردم آن، شعري را سرود که بيانگر امتنان از وفاداري وفاداران آن شهر است. و بدين ترتيب پيشواي دوم شيعيان با دلي افسرده و چهره اي غمبار، در حالي که در ميان امت احساس غربت و تنهايي مي کرد پس از چند سال دوري از مدينه رهسپار اين شهر شد.
امام عليه السلام هنوز به مدينه نرسيده بود که فرستاده معاويه رسيد و از امام خواست به کوفه بازگردد و شورش خوارج را که عليه معاويه سربرآورده بودند فرونشاند. امام نپذيرفت و در پاسخ به درخواست معاويه نوشت:
«لو آثرت ان اقاتل احدا من اله القبله لبدأت بقتالک. فاني ترکتک لصلاح الامه و حقن دمائها»(25)
اگر روزي بخواهم با کسي از اهل قبله بجنگم از تو آغاز خواهم کرد، ولي براي صلاح مسلمانان و حفظ جانشان از تو دست برداشتم.
کاروان امام عليه السلام به مدينه رسيد و با استقبال گرم اهالي اين شهر مواجه شد.
در مدينه
«مروان بن حکم» والي مدينه ـ که چهره اي سر سپرده نظام اموي و دشمن سرسخت اهل بيت بود و رسول خدا صلي الله عليه و اله او را «وزغ» و «وزغ زاده» و «ملعون» و «ملعون زاده» ناميده بود،(26) روزگار را بر پيشواي شيعيان و ياران اندکش تنگ گرفت و از هر فرصتي براي تحقير و سرزنش آن گرامي استفاده مي کرد.
معاويه و برخي از سردمداران حزب اموي همچون عمرو بن عاص، مروان بن حکم، مغيره بن شعبه و حبيب بن مسلمه در مدت حدود ده سالي که امام حسن عليه السلام پس از صلح در مدينه بود، با آن حضرت برخوردهايي داشتند. چيزي که در همه ي اين برخوردها به چشم مي خورد کينه توزي و دشمني و اهانت و حسادت نسبت به فرزند پيامبر صلي الله عليه و اله بود. اين شيوه خصمانه به هواداران آنان نيز سرايت کرده بود؛(27) گويي همه ي آنان وظيفه ي خويش مي دانستند که در انظار مردم و در حضور ديگران امام مجتبي عليه السلام را تحقير و سرزنش نمايند.
متأسفانه بعضي از دوستان ناآگاه و احساساتي نيز که تنها ظواهر امور را مي ديدند و از تجزيه و تحليل عمق رويدادها از جمله جريان صلح ناتوان بودند، با دشمنان امامت در اين موضع هم نوا شده و با توصيف آن پيشواي عزتبخش به لقب «مذل المؤمنين» و امثال آن بر زخم دل امام عليه السلام نمک مي پاشيدند.(28)
... و اين همه، دردها و رنجهاي کشنده اي بود که امام مجتبي عليه السلام مي چشيد و تحمل مي کرد. شيخ مفيد با توجه به اين مصيبتها و گرفتاريهاي امام عليه السلام در اين دوران مي نويسد:
پس از استقرار صلح بين امام حسن عليه السلام و معاويه، امام به مدينه بازگشت و در آنجا اقامت گزيد در حالي که خشم خود را فرو مي برد، خانه نشين شده بود و منتظر فرمان پروردگارش بود.(29)
شهادت امام عليه السلام
مناسب ترين فرد براي اجراي اين توطئه در آن شرايط «جعده» دختر اشعث بن قيس بود که به عنوان همسري امام را داشت. منابع فراواني خبر به شهادت رسيدن امام مجتبي عليه السلام توسط «جعده» به وسيله ي سم به تحريک معاويه را گزارش کرده اند.(30)
شهادت امام بنا به نقلي در ربيع الاول، سال 49(31) و در نقلي ديگر در 28 صفر، سال پنجاه هجري دانسته شده است.(32)
پس از شهادت امام عليه السلام طبق وصيت او خواستند آن حضرت را در کنار قبر پيامبر صلي الله عليه و اله دفن کنند، اما عايشه مانع شد. مروان هم از او جانبداري کرد و گفت اجازه چنين کاري را نخواهم داد. از اين رو، طبق وصيت آن گرامي که در صورت بروز مشکل او را در جوار مادرش در بقيع دفن کنند، جنازه را به طرف بقيع حمل کرده و در آنجا به خاک سپردند.
پی نوشت :
1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 22. شايد تعداد هشت هزار نفري که يعقوبي نوشته همراه عبيدالله شبانه به معاويه پيوستند ظرف چند روز و طي چند مرحله اقدام به فرار کرده باشند.
2- بلاذري مي نويسد: چهره هاي سرشناس عراق نزد معاويه آمده بيعت مي کردند. نخستين نفر خالد بن معمر بود که به معاويه گفت بيعت او به معناي بيعت تمامي افراد قبيله ربيعه است. شاعري در اهميت اين بيعت خطاب به معاويه گفت: به خالد بن معمر اکرام کن؛ چه اگر او نبود تو به امارت نمي رسيدي «انساب الاشراف، ج 3، ص 39».
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 26.
4- تاريخ طبري، ج 5، ص 162 و کامل، ج 3، ص 405.
5- تاريخ طبري، ج 5، ص 162 و کامل، ج 3، ص 405.
6- بحارالانوار، ج 44، ص 147.
7- بحارالانوار، ج 44، ص 20.
8- اخبارالطوال، ص 220.
9- بحارالانوار، ج 44، ص 29.
10- اخبارالطوال، ص 221.
11- علل الشرايع، ج 1، ص 211.
12- بحارالانوار، ج 44، ص 19.
13- تاريخ الخلفاء، ص 194.
14- عمده الطالب، ص 52.
15- شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 16، ص 22.
16- اعيان الشيعه ج 1، ص 57.
17- مقاتل الطالبيين، ص 43.
18- بحارالانوار، ج 44، ص 2.
19- همان مدرک، ص 65.
20- علل الشرايع، ج 1، ص 212.
21- البدايه و النهايه، ج 8، ص 19. ربيع الآخر و اول جمادي الاولي هم نقل شده است. رجوع کنيد به همان مدرک.
22- انساب الاشراف، ج 3، ص 44 و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 46.
23- الفتوح، ج 4، ص 163 و بحارالانوار، ج 44، ص 65.
24- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 16.
25- کامل، ابن اثير، ج 3، ص 409.
26- ر.ک: مستدرک حاکم، ج 4، ص 479 و حياه الامام الحسن بن علي عليه السلام، ج 1، ص 239.
27- به عنوان نمونه رجوع کنيد به بحارالانوار، ج 44، ص 90.
28- ر.ک: الاخبار الطوال، ص 221 و مقاتل الطالبيين، ص 44.
29- الارشاد، ص 191.
30- به عنوان نمونه رجوع کنيد به: مقاتل الطالبيين، ص 48؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 11؛ الکامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 460 و انساب الاشراف، ج 3، ص 55.
31- ر.ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 66.
32- ر.ک: دلائل الامامه، ص 61؛ کشف الغمه، ج 1، ص 515-516 چاپ تبريز و الارشاد، مفيد، ص 92.
ـ ر.ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 60-64.