شاعر: سیّد رضا مؤیّد
ز آن طشت پر ز اشك خون در مقابلش
پیدا بود كه زهر چه كرده است با دلش
مظلوم چون على و به مظلومیش گواه
آن خانه نبى كه بود در مقابلش
او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان
از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش
عمر حسن ز عمر على سختتر گذشت
تا آن كه مرگ آمد و حل كرد مشكلش
از ورطهاى كه بود كران تا كران ملال
موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش
هر مرد راست محرم دل همسرش، ولى
غربت ببین كه همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریز ریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
چشمش به لطف اوست «مؤیّد» كه دم زند
گاه از مصائب وى و گاه از فضایلش
پیدا بود كه زهر چه كرده است با دلش
مظلوم چون على و به مظلومیش گواه
آن خانه نبى كه بود در مقابلش
او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان
از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش
عمر حسن ز عمر على سختتر گذشت
تا آن كه مرگ آمد و حل كرد مشكلش
از ورطهاى كه بود كران تا كران ملال
موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش
هر مرد راست محرم دل همسرش، ولى
غربت ببین كه همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریز ریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
چشمش به لطف اوست «مؤیّد» كه دم زند
گاه از مصائب وى و گاه از فضایلش